موازنه ها

ابوالحسن بنی صدر

تاریخ اولین انتشار 10 آذر 1357

فهرست موضوعات


تقدیم کتاب
فهرست
پیش گفتار

مبحث اول: موازنه

1- موازنه منفیی یا عدمی
الف - موازنه عدمی و برداشت اسلام از توحید
- رابطه های اجتماعی بر پایه موازنه عدمی
- رابطه شخص با خود
- رابطه جامعه ها با یکدیگر بر اساس موازنه عدمی
- جامعه اسلامی باید از روابط سلطه خارج گردد
- روابطی که جامعه اسلامی می تواند با جامعه های دیگر برقرار کند و در خارج از روابط سلطه است
- جامعه اسلامی باید راه را بر بیرون رفتن جامعه های دیگر از روابط سلطه بگشاید
ب - انسان و جامعه در رابطة با خدا بر اساس موازنه عدمی چگونه آزاد می شوند؟ تخلیف و حقوق الله
- در وجه سیاسی
- در وجه اقتصادی
- در وجه اجتماعی
- در وجه فرهنگی

2- موازنه وجودی یا خروج از نور توحید به ظلمات شرک

الف - پویایی هایی که بیانگر مناسبات و تناسبات قدرتند
ب- خاصه روشها در محدودة موازنه وجودی

3- التقاط دو موازنه مثبت و منفی

الف - تلبیس و القاء
ب - خاصه روشها وقتی بنا بر التقاط است

4- روشهای گوناگون در محدوده موازنه های سه گانه
پاورقی


پیش گفتار


هر چند "علم گرایی" خصوص در یک قرن اخیر، جهت اندیشه و عمل را تغییر داد و علم را به خدمت تمرکز قدرت و حل تضاد ا نسان و قدرت (تمرکز و تکاثرجوی) بسود دومی در آورد. هر چند این علم گرایی سبب شد که دست آوردهای اندیشه به ابزار تخریب انسان تبدیل گردند. هر چند علم گرایی موجب شد که قدرت ِ تمرکز و تکاثرجوی، با تخریب شتاب گیر انسان، به تمرکز و تکاثر خود سرعت بخشد، هر چند ... و هر چند با "علم گرایی" مخالفیم و آنرا نمود اسطوره پرستی این دوران می دانیم، اما حساب علم از حساب اسطورة علم جدا است و در محدوده علم است که دست آوردهای اندیشه ها می توانند با یکدیگر سنجیده گردند. اگر وعده قرآنی را راست شماریم - و راست است - که دانش سرانجام راه به راه و روش و دانش قرآن می برد، لاجرم باید این دانش را بازگوییم و همگان را به مباحثة علمی و مبادله "معلومات" (و نه ناسزا و "مبارزه قلمی") فراخوانیم تا مگر به توحید برسیم. ظاهرا و باطناً، جز این راه، راهی نباشد.

یک قرن بیشتر است که "عینیات" اسلام عرضه نگشته اند، اسلام در "ذهنیات " خلاصه گشته است. جای خالی در زمینه های اساسی "رهبری و اداره سیاسی جامعه" سازماندهی و رهبری "اقتصاد جامعه" و "سازماندهی خود جامعه" در یک کلام نظام اجتماعی را خواسته اند با تقلید از فرنگی پر کنند. نخست فراماسونها کوشیدند اندیشه های رایج در جامعه سرمایه داری را در اسلام تزریق کنند و امروز نوبت به همه رسیده است. بدینقرار توطئه دو سر داشته است جلوگیری از بیان "عینیات" از جانب اندیشمندان مسلمان و پر کردن فضای خالی بقصد "اسلام زدایی" جامعه. هیچ لازم نیست عواقب زیانبار این توطئه را که هنوز هم مورد عمل است، بر شمریم و درباره هر یک، بحث کنیم. عیان حاجت به بیان ندارد. وضعیتی که در آنیم وضعیت یک جامعه تکه پاره شده وضعیتی که در آن اندیشه از زمینه و ابزار کار بکلی محروم گشته است، چه نیاز به بیان دارد؟
این شب تیره دیرپا را، طولانی تر اگر کنیم، امید به دمیدن سپیده وهم خواهد شد. با خودداری از بیان از سویی و سانسور بیان از سو دیگر، بحران هایی که غرب بخود و به مجموع بشریت تحمیل کرده است، حل نخواهند شد. راست بخواهی، در محدوده موازنه های زور و قدرت، بحران ها حل نمی شوند چرا که خود نتیجه همین موازنه ها هستند. ممکن است بحران هایی که امروز دامنگیر بشرند حل گردند، اما از راه جا سپردن به بحرانهای بزرگتر . بدینقرار هیچ اندیشمندی، هیچ انسان مسئولی نباید جانبدار سانسور باشد، هر اندیشه را باید خالص و همان سان که هست، عرضه کرد، تا اندیشه ها از راه مبادله به توحید برسند.
و این شب تیره دیرپا، جز با پیدایش یک انسان نو، به صبح امید نمی انجامد. این انسان نو باید بر اساس و بنیاد دیگری بیندیشد و کار کند.
باید به اندیشه ای دوران ساز مجهز گردد و عمل را در خدمت بنای این دوران، این طرح نو، بگذارد. خطرها نزدیک تر می شوند و دیگر نمی توان به "مخدرها" از هوش بدر شد و از جهان در خطر، تنها نقش و بندهای زیبا را دید. نسل امروز نمی تواند عنان سرنوشت خویش را در دست "تمدنی" بگذارد که خود از سرانجام خودش سخت هراسناک است. بر این نسل است که خود را بجای زور، مدار اندیشه و عمل گرداند و طرحی اجتماعی را بعمل درآورد که در آن انسان بشکفد و انسان رشد کند.
در گذشته نیز بارها انسان از بازی تخریبی با موجودیت خویش باز ایستاده است و بدفعات اندیشه و عمل را بکار بعمل درآوردن طرح نو گذاشته است. زمان مرگ و میر و یا حیات انسانها نیز همین گذرگاه بوده اند. آنها که خطرها را همانسان که بوده است دیده اند و برای ساختن طرح نو کوشیده اند، در زندگانی بشر جا و موقع یافته اند و به اندیشه و عمل خلاق انسان، بسان نوری و نیرویی، روشنایی و توان بخشیده اند. "فرآورده های" اندیشه و عمل یکسان نیستند: آنها که به درد مصرف می خورند و آنها که براستی مخدرند، دیر یا زود نه هم از "مد" می افتند، بلکه مورد نفرت انسان قرار می گیرند. و فرآورده هایی که بدرد اندیشیدن و عمل کردن می خورند، تا وقتی بکار می آیند، ماندنی اند. زمان ما به این نوع فرآورده ها نیازی حیاتی دارد. بدینخاطر نیست که موافق و مخالف (در همه جامعه ها و بلحاظ جذب و ادغامشان در نظام های اجتماعی مبتنی به زور) سانسور می کنند؟ بدینخاطر نیست که همهء زورپرستان، همهء کسانی که زور را بمثابه محتوی اصلی "ایدئولوژی" پذیرفته اند و مدار و قائمه همه چیز و همه کار را زور می دانند و می خواهند، هر اندیشه و هر عملی را که آدمی را در ریختن طرح نو بکار آید و بدو در حل تضاد انسان و زور بسود انسان یاری رساند ، سانسور می کنند؟ بدترین سانسورها،
مشغول کردن نسلی که باید بر بحران ها و خطرها غلبه کند با نوشته ها و گفته هایی نیست که در آنها از همه چیز جز از واقعیت هایی که باید موضوع عمل باشند، "بحث" می شود؟ ...
در مقام مبارزه با این سانسور، بر آن شدیم که "عینیات" اسلام را مطالعه کنیم و این مطالعه را در دسترس بگذاریم. نمی توان با ناشناخته موافق یا مخالف بود. این سخن هم که اسلام در این باره ها حرف ندارد، راست نیست. سخنی است که بدنبال قرنها سانسور گفته اند و می گویند. صاف و پوست کنده به آنها که می خواهند با اعمال روشهای زورمداران، یعنی با تحقیر و تخطئه و جعل و ... "مسئله اسلام" را حل کنند، باید گفت تجربه می گوید بجایی نخواهند رسید و جز درازتر کردن شب تیره کاری از پیش نخواهند برد. چاره کار آنست که بدانیم هر نحله و مکتبی چه می گوید و آنگاه از راه مبادله علمی "مسئله فکر راهنما" را حل کنیم.
لا و الای اسلام را درباره روابط اجتماعی و مطالعه برخورد اسلام با نظام های اجتماعی که بنفسه بیانگر انواع مناسبات و تناسبات قدرتمند را بخاطر مبارزه با سانسور از سویی و حل "مسئله فکر راهنما" از سوی دیگر ضرور شمردیم. اما مطالعه و تحقیق در این باره ها هم سخت و هم سخت طولانی است. از اینرو بر آن شدیم مباحث را بتدریج که آماده می شوند ، منتشر کنیم تا هم زمینه بحث برای نسل پرمسئولیت امروز فراهم شود و هم همگان در ارزیابی و انتقاد مطالب هر مبحث شرکت جویند و به یمن بحث ها که برانگیخته می شوند و انتقادها که بعمل می آیند، این کار دستجمعی که بصورت کتاب بچاپ در می آید، از نقص ها تا ممکن است خالی گردد.
موازنه منفی بیانگر فطرت انسانی است. این موازنه در همهء فرهنگ ها ترجمان تلاش پی گیر انسان برای بیرون رفتن از مناسبات تخریبی است.
فرهنگ مردم ایران بر این بنیاد استوار است چرا که قدرت سیاسی حاکم بر دوام بمثابه معدل قوای داخلی و خارجی بر مردم کشور بسط ید مطلق داشته است. تفصیل در این باره ها به فرصتی دیگر نیاز دارد، با وجود این خاطرنشان کردن این واقعیت بجاست که انسانیت از دیرگاه دریافته است که انسان از شرّ قدرت تخریبی که خود سازنده آنست با کم و بیش کردن تعادل قوا، آسوده نمی گردد. بدیگر سخن اندیشه توحیدی هر چند در اسلام بالیده و پروریده و کمال جسته است، اما دارای زمینه جهانی و بازندگانی بشر در این کره خاکی هم آغاز است. قرار گرفتن انسانها به صورت مجموعه های قومی و ملی و ... و گروهی در مناسبات و تناسبات قدرت، موازنه مثبت را جایگزین موازنه منفی ساخته است. بسیارتر از بسیار کسان بوده اند که کوشیده در محدوده معادله قدرت تضاد قدرت و انسان را بسود انسان حل کنند و ناکام گشته اند، چرا که در این محدوده این تضاد جز بسود قدرت حل شدنی نیست. اندیشه توحیدی موافق فطرت انسانی راه مستقیم را نشان می دهد. در این مبحث از موازنه ها و راه جویی اندیشه توحیدی سخن می رود و در سه قسمت: موازنه منفی یا عدمی و موازنه مثبت یا وجودی و موازنه التقاطی.
26 مرداد 1356- رمضان 1397

(هو)

مبحث اول
موازنه


انسان از آغاز پیدایش ، با محیط رابطه داشته است و پیدایش خود وی نیز حاصل روابطی است میان انسان و طبیعت، میان انسان و انسان، میان انسان و خودش و میان انسان و خدا، روابطی برقرار بوده است و مناسباتی برقرار می شود. از آنجا که نحوه رابطه نیروهای محرکه چگونگی رابطه ها را تعیین می کند، در علم "عدل" و "میزان" حکم کلید را دارند. در هر رشتهء علم، انواع وابستگی ها و همبستگی ها و ترکیب ها و تجزیه ها و توحیدها و تقابل ها را با ضابطه تعادل و توازن می سنجند. حتی در ریاضی نیز که بظاهر از نحوه کاربرد نیرو و انواع نیروهای محرکه و چگونگی روابطشان خبری نیست جستجوی انواع توازن و تعادل اساس آنرا تشکیل می دهد.
بدینقرار جستجوی انواع رابطه ها میان نیروهای محرکه در جهان مادی ضرورت کار علمی است. از اینرو هر نظریه اجتماعی نیز بناگزیر بر نوعی "تعادل" یا "توازن" بنا می گردد. می توان گفت کلید فهم هر نظریه را تعادل یا توازنی تشکیل می دهد که صاحب نظریه، آنرا بر آن بنا کرده است و یا می خواهد به آن برسد. در اقتصاد و در جامعه شناسی نیز اساس هر نظریه را تعادل یا توازنی تشکیل می دهد که صاحب نظر در مقام توجیه و بیان آنست (*)
نظریه ها را از لحاظ "توازنی" که بر آن بنا شده اند، می توان بر سه قسم تقسیم کرد:
1- نظرهایی که بر موازنه منفی یا عدمی مبتنی هستند.
2- نظریه هایی که بر موازنه وجودی یا مثبت بنا گشته اند.
3- نظریه هایی که در عین حال بر هر دو موازنه پایه گرفته اند. در این نظریه بندرت پایه اصلی را موازنه منفی قرار می دهند و اغلب این پایه همان موازنه مثبت است.

1- موازنه منفی یا عدمی

تعریف: اگر میان انسان با انسان و انسان با طبیعت (مکان و زمان) و انسان با خودش و انسان با خدا موازنه زور و قدرت برقرار نباشد، این موازنه، موازنه منفی است. بدینقرار در این موازنه جایی برای هیچگونه تقابلی کاهنده و مخرب نیست. اصول اسلام ترجمان این موازنه هستند و دو اصل امامت و عدالت صورت عملی اصول دیگر و بیان موازنه منفی در روابط اجتماعی و رابطه انسان با طبیعت (مکان و زمان) و خدا هستند. در این موازنه چون تقابل کاهنده وجود ندارد، منتجه قوا همواره از نیروهایی که با یکدیگر توحید می جویند بزرگتر است و اگر موازنه کاملاً عدمی باشد منتجه قوا به بی نهایت میل می کند.
* توضیح تعریف

الف - موازنه منفی و برداشت اسلام از توحید

برای خروج از روابط زور و قرار گرفتن در میزان و عدل لاجرم باید رابطه ای را اساس قرار داد که در آن زورها مقابل و مخالف نمی شوند. از اینرو قرآن رابطه انسان و خدا را اصل قرار می دهد. بقیه رابطه ها را فرعی و انعکاس از آن رابطه می شمارد. اگر رابطه انسان و خدا چنان بود که آدمی را در راست راه هدایت قرار داد، وی می تواند از موازنه قدرت گریبان آزاد کند.
قرآن آدم را در رابطه با خدا تعریف می کند و همه رابطه های آدم را با خودش و با جهان مخلوق، بر پایه رابطه بنیادی انسان با خدا، برقرار می کند. تنظیم روابط دیگر بطوری که موازنه عدمی اساس گردد و رابطه ها بنفسه بیانگر عدل و میزان خدایی شوند، موکول به تصحیح همان رابطه اصلی است. میان مسلمان با مسلمان، مسلمان با اشیاء، مسلمان با طبیعت، چه در بُعد مکان و چه در بُعد زمان و مسلمان با خودش هیچ رابطه ای جز از طریق خدا و جز از راه همان رابطه اصلی برقرار نمی شود. خروج از این رابطه توحید، بیگانه شدن از فطرت است.
رابطه خدا و آدم رابطه خالق و مخلوق است. آدم بر فطرت آفریده شده است یعنی خداپرست آفریده شده است و وجود او بنفسه بیانگر توحید است. آدم چنان آفریده شده است که در فطرت خویش خواهان هویت جدا پیدا کردن نیست و در این فطرت بر صراط خدایی است (1)

فَاَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنِیفاً فطَرتَ الله الَّتیِ فَطَرالنّاسَ عَلَیـَها لاَتَبدیلَ لِخَلقِ الله ذلِکً الدِّینُ القَیِّمُ وَ لَکن اکثرالناسِ لایَعلِمون.

ترجمه: روی بجانب دین حنیف، فطرت خدایی، فطرتی که مردم را بر آن خلقت بخشید، راست گردان. آفرینش خدا دگرگونی پذیر نیست. این دینی استوار است ولیک بیشتر مردم نمی دانند.

کلینی در اصول کافی قول امامان را درباره معنی فطرت نقل می کند (2)
امام حسین (ع): توحید
امام حسین: فطره اسلام است. خدای همان زمان که انسان ها را بیافرید از آنها میثاق توحید گرفت. گفت "آیا من خدای شما نیستم؟" و این میثاق را از کافر و مؤمن ستانده است (3)

اِنّا هَدَیناهُ السّبیل اما شاکرا و اما کفورا
همانا بدو (انسان) راه بنمودیم خواه سپاسگزار و خواه سپاس نگزار.

امام حسین: خدای همه انسانها را بر توحید فطرت بخشید.
امام صادق: معنای فطرت آنست که خدای انسان را خداشناس آفریده است.
میان آدم و خدا بر اثر وسوسه شیطان و کشش میوة ممنوعه رابطه توحید به رابطه تقابل بدل می گردد. آدم می خواهد میان خود و پدیده ای دیگر رابطه ای مستقیم، یا رابطة قدرت برقرار کند. بدینکار از خود بیگانه می شود. و از بهشتی که در آن بر فطرت خویش می زیست، هبوط می کند.
بدینقرار هر رابطة قدرتی که جز بخاطر خدا، برقرار شود، هر عملی که جز بخاطر تقرب بخدا انجام می گیرد، لاجرم خروج از فطرت و توحید است.
این رابطه اصلی ضابطه و ملاک شناسایی هر عمل و و هر رابطه دیگری است. هیچ عملی و هیچ نوع رابطه ای حتی رابطه با خود و عمل در خود جز از راه همان رابطه اصلی برقرار نمی شود. بدینقرار توحید کامل میان انسانها و میان انسان با طبیعت و میان انسان با خویشتن خویش وقتی برقرار می گردد، که انسانها تنها از طریق رابطه با خدا با یکدیگر رابطه برقرار کنند و تنها در رابطه با او عمل کنند.
اگر در عمل و رابطه گرفتن، خدا در نظر گرفته نشود، اگر هر عمل و هر رابطه ای تقوی و پرستش تلقی نشود، بناگزیر موازنه، موازنه قدرت می شود و انواع تقابل های کاهنده و مخرّب جانشین توحید می گردند. پس توحید بمعنای آزاد شدن از غیر خدا و تقوی جستن بدو، یک امر ذهنی نیست، صرف یک تصور ذهنی از یکتایی وی نیست، بلکه زیستن در فطرت و توحید است. همه کار و همه چیز را برای او خواستن است . زندگانی را پیش رفتن در صراط مستقیم توحید دانستن است. با این برداشت انسان از بکار بردن نیرو در فعالیتهای تخریبی امتناع می کند و بنابراین در رابطه با دیگری زور را اساس قرار نمی دهد. از نظر علمی، راه حل دیگری برای خروج از موازنه قدرت وجود ندارد. وقتی انسان ها تنها از طریق خدا با یکدیگر رابطه برقرار می کنند، موازنه شان با یکدیگر عدمی است یعنی نیروهاشان با یکدیگر مقابل نمی شوند بنابراین از سویی تقابل کاهنده وجود ندارد و از سوی دیگر نیروها همه همسو می گردند و چون موازنه عدمی است یعنی هیچ برخوردی وجود ندارد تا مقداری از نیروها را تلف کند، برآیند نیروها میل به بی نهایت می کند.
بدینقرار ضابطه اصلی هر موازنه ای، رابطه ای است که آدمیان برقرار می کنند:
وقتی رابطه با خداست، مردمان آگاهی و بینایی پیدا می کنند چرا که رابطه قدرت در آنها انگیزه فزونی جویی و تفوق طلبی (که لاجرم مطلقهایی هستند که مانع دورنگری و آگاهی می گردند) را بوجود نمی آورد. در نخستین یعنی در رابطه با خدا افق دید گشوده می شود و در دومی یعنی رابطه با شیطان،افق دید بسته می گردد (4) وجه تشخیص این دو نوع رابطه از یکدیگر، آنست که انسان وقتی بر اساس رابطه با خدا با دیگری رابطه برقرار کرد در پی هم هویتی جستن با او می شود. بنابراین افق دیدش بسته نیست. اما وقتی بدون آن رابطه، با دیگری رابطه برقرار می کند، می خواهد هویت جداگانه ای برای خود بوجود آورد. در این صورت افق دید او به هویت دیگری محدود است و میدان عمل وی را همان میدان رقابت با دیگری تشکیل می دهد. متقی ها وقتی شیاطین با ایشان تماس می گیرند، بیاد خدا باز می گردند و در دم خود را آگاه می یابند (5)
اِنَ الّذینَ اتّقَوا اَذا مَسَّـهُم طائف من الشیطان تذکرو فاذاهم مُبّصرونَ
همانا کسانی که تقوی می گزینند، وقتی گروهی شیطان با ایشان تماس می گیرند، خدا را یاد می کنند و بدین یاد آگاهی و بینایی می جویند.

سخن قرآن روشن و صریح است. وقتی انسان تن به بازی شیطان که همان بازی قدرت، همان تشخص طلبی و همان تعدد هویت جستن و همان سرکشی و طغی است، نمی دهد، البته این مطلق ها مانع علم و آگاهی وی نمی شوند و بنابراین بمحض آزاد

شدن از تماس شیطان و رابطه گرفتن با خدا، افق دید و اندیشه هایش فراخ و فراختر باز هم فراختر می گردد. هر انسان، هر جمع انسانی، هر قوم، هر ملتی که جز این کند و تسلیم موازنه قدرت شود، بناگزیر در خط سرکشی و قدرت مداری می افتد و برادر شیطان می گردد (6)

و اخوانهم یمدونهم فی الغی ثم لایقصرون
و برادران ایشان یعنی گروه شیطان، ایشان را در سرکشی و گمراهی فرو می برند. پس از فرو رفتن در سرکشی و گمراهی، از هیچ فساد کوتاهی نمی کنند.

بدینقرار تمامی رابطه ها بر پایه موازنه عدمی، به رابطه با خدا بر می گردد.

رابطه های اجتماعی بر پایه موازنه عدمی

اگر همگان تنها از طریق تقوی یعنی بر اساس رابطه با خدا، با یکدیگر رابطه برقرار کنند، محلی برای اختلاف نمی ماند چه رسد به تضاد. رهنمود بزرگ اسلام همین راست راهی است که به بیرون رفتن از دایره تقابل های کاهنده می انجامد و در سرانجام آن، توحید اجتماعی به کمال خویش واقعیت پیدا می کند (7)

وان هذه امتکم امه واحده و انا ربکم فاتقون

و همانا این امت، امت شما، امت واحده است و من رب شمایم پس به من پرهیزگاری کنید.

بدین قرار در جامعه نیز توحید وقتی واقعیت پیدا می کند که در آن همگان از غیر خدا آزاد باشند. معنی این سخن (همگان از غیر خدا آزاد باشند) آنست که میان انسان و خدا رابطه توحید است.
جامعه وقتی متقی است که تنها با خدا رابطه دارد. از زمانی که افراد آن با یکدیگر روابطی برقرار می کنند که با رابطه نخستین ناسازگار است، تقابل های کاهنده و اختلاف ها و تضادها بوجود می آیند. بدینسان جامعه ها و گروه ها و افراد شیطانهای یکدیگر می شوند. هر حزبی بدانچه دارد دلشاد می شود و حزب خدا جای خود را به احزابی می دهد که بر پایه درگیری با یکدیگر بوجود آمده اند (8)

فتقطعوا امرهم بینهم زیرا کل حزب بمالدیهم فرحون

پس اگر خویش را میان خود مانند اوراق پراکنده، پخش و پلا کردند. (از آن به هر حزب ورقی رسیده) هر حزبی بدانچه نزد خود یافت دلشاد شد.

رابطه شخص با خود

اما انسان نیز وقتی رابطه خود را با خدا قطع می کند، دچار تعدد شخصیت می شود و به تخریب خویش می پردازد. هراندازه فعالیتهای تخریبی فزونتر می شوند، او از خدا دورتر می گردد. بدینقرار درجه خودخواهی هرکس را اندازه فعالیتهای تخریبی او تشکیل می دهد. ضابطه کار تخریبی از کار غیرتخریبی را تنها نوع فعالیتهایی که به بدن زیان می رسانند، تشکیل نمی دهد. ضابطه اصلی را نوع امامت تشکیل می دهد و ضابطة امامت را عدالت و ضابطه عدالت را هدف تشکیل می دهد. بدینسان بر پایه موازنه منفی بقای در یک وضعیت یا جستجوی وضعیتی که از تخریب خود یا دیگری حاصل می گردد، ممکن نیست. انسان باید امام خویش گردد و بر اساس عدالت یعنی خروج از روابطی که در آنها انسان یا زور می گوید و یا به او زور می گویند، جز خدا همه چیز دیگر را بعنوان هدف فعالیت نفی کند.
بدینقرار انسان می تواند میان دو نوع فعالیت یعنی تقوی و زشتکاری انتخاب کند. اینکه چگونه و چرا انسان یکی از این دو یا همین نوع و همان نوع را انتخاب می کند را در کیش شخصیت مورد بحث قرار داده ایم. در اینجا توجه را معطوف به این امر بسیار مهم می کنیم که این امکان انتخاب را به معنای وجود تضاد در انسان نمی توان دانست چرا که تقوی و زشتکاری صفت عمل انسان است و این عمل تنها وقتی در روابط قدرت و بر وفق ظلم انجام می گیرد، زشت می گردد. این روابط درونی انسان نیستند بلکه درونی و بیرونی هستند. روابطی هستند که انسان با انسانهای دیگر و با طبیعت برقرار می کند. بدینسان نوع عمل به هیچ روی دلالت بر تضاد در نهاد و سرشت انسانی ندارد که انسان بر فطرت آفریده شده است و فطرت توحیداست. همین فطرت یعنی همین توحید است، که امکان انتخاب را بوجود می آورد چرا که اگر بنا بر تضاد بود، انتخاب غیرممکن می گردید. هر کس متناسب با "رشد تضاد درونی خویش" عمل می کرد و ارزش خوب و بد از بین می رفت و خدا بی محل می شد و هیچ اجتماعی ممکن نمی گشت و ... و سرانجام نقطه پایان نقطه و لحظه مرگ می گشت (9).
بدینقرار سخن قرآن صریح و واضح است. نفس انسانی می تواند میان تقوی و زشتکاری انتخاب کند و ضابطه این انتخاب رابطه با خدا یا با غیرخدا یعنی موازنه منفی یا وجودی است (10).

و نقس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها

و نفس و آنکه راست کرد (به عدل استوار کرد) پس بدو علم تمیز زشتکاری از تقوی الهام کرد

از بختیاری همه مفسران در این معنی متفقند که به نفس علم تمیز تقوی از زشتکاری و استعداد انتخاب میان ایندو (11) داده شده است. نه اینکه سرشت انسانی ملقمه ای باشد از تقوی و فجور چرا که در این صورت رشد و تعالی وی غیرممکن می گردد.
بدینسان در صورتی که انسان در رابطه با خدا عمل کند متقی و گرنه یعنی اگر در رابطه با قدرت طلبی عمل کند، زشتکار می شود. نکته سخت در خور توجه آنست که خدا عمل انسان را نه در رابطه با جامعه و نه در رابطه با خود انسان ارزیابی نمی کند. تقوی و فجور تنها در رابطه با خدا معنی پیدا می کند. و اگر فطرت انسانی مناسب با توحید خلق نشده بود، نه امکان انتخاب و نه تشخیص تقوی از زشتکاری معنی پیدا نمی کرد. به سخن دیگر این در رابطه با غیر است که عمل صفت خوب یا بد را پیدا می کند. بدینقرار انسان وقتی خود و خدا است یعنی وقتی هیچ عملی که او را از این رابطه بیرون ببرد بر او انجام نمی گیرد، یعنی وقتی زور را نمی پذیرد، بر فطرت خویش است. بدیگر سخن نه تنها در حق خویش هیچ عمل تخریبی انجام نمی دهد بلکه خود را تعالی می بخشد و رشد می دهد و امام خویش در ساختن و رشد خویش می گردد. نه تنها در حق

دیگری هیچ عمل تخریبی انجام نمی دهد بلکه در حد استعداد خویش دیگران را در راه مستقیم توحید بسوی خدا رهبری می کند (12).

و من تاب و عمل صالحا فانه یتوب الی الله متابا والذین لایشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا کراما، ... و الذین یقولون ربنا هب لنا من از واجنا و ذریاتنا قره اعین و اجعلنا للمتقین اماما.

و آنکس که توبه می کند و کردار نیک می کند، پس همانا بخدا باز می گردد و آنان که بر زور و ناروا گواه نمی شوند و وقتی با یاوه و لغو روبرو می شوند از آن با بزرگواری می گذرند ... و آنان که می گویند خدایا همسران و فرزندان ما روشنی چشممان گردان و ما را امام پرهیزکاران قرار ده.

رابطه جامعه ها با یکدیگر بر اساس موازنه عدمی

اگر سیاستی را که علی (ع) درباره ملل مختلف عضو امت اسلامی در پیش گرفت، (یعنی سیاست موازنه منفی) ضابطه دائمی جامعه های بشری در رابطه گرفتن با یکدیگر می گشت، جامعه جهانی توحیدی همواره تشکیل می بود. اما جامعه ها بر پایه موازنه وجودی با یکدیگر رابطه مسلط و زیر سلطه بر قرار کردند و جهان را سراسر قهر و جنگ و تخریب ساختند.
نظر قرآن صریح است باید از روابط سلطه خارج شد و بر وفق موازنه عدمی با جامعه های دیگر رابطه برقرار کرد تا دیگران نیز بنوبه خود مجال بیابند خود را آزاد کنند. اما خارج شدن از روابط سلطه جز در رابطه با خدا ممکن نمی شود. زیرا در صورتیکه جوامع بخواهند در رابطه با یکدیگر وضعیتی دائمی را بیابند که در آن زیر سلطه یکدیگر نباشند، بناگزیر باید منتجة قواشان صفر گردد. اما این همان موازنه قوا و بقای دائمی زیر سلطه یکدیگر است و معنی آن این است که جامعه های در رابطه به یک نسبت زیر سلطه یکدیگرند. سلطه خالص که در آن انسان هیچ راه گریزی نمی تواند یافت همین است. برای پایان دادن به مناسبات و تناسبات قدرت باید از این مناسبات و تناسبات بیرون رفت. یعنی جامعه ها باید در رابطه با هدف مشترکی عمل کنند تامحلی برای مناسبات و تناسبات قدرت نماند. ممکن است گفته شود هدف مشترک را می توان برداشتن مرزها و ایجاد جامعه جهانی واحد قرار داد و جامعه ها از طریق حذف نظام های تبلیغاتی مشترکا این جامعه را بنیاد خواهند گذاشت و در این جامعه که زور دیگر نه متمرکز می شود و نه علیه انسان بکار می رود، انسان به جامعیت می رسد. اما جامعه ها چگونه از روابط زور بدر می آیند و در این جامعه جهانی، چگونه انسانها از روابط قدرت خارج می شوند و برای همیشه؟ اگر انقلاب بیکبار و در تمامی جهان انجام بگیرد و انقلابیان سراسر جهان حذف روابط سلطه را هدف قرار بدهند و بخواهند که جامعه ای جهانی پدید آورند که در آن انسان از هر قیدی که رشد او را مقید می کند، آزاد گردد ناگزیر باید پایه جدیدی را برای روابط اجتماعی در جامعه جهانی بپذیرند. این پایه غیر از موازنه عدمی چه می تواند باشد؟ اما قبول این پایه تا وقتی جامعه ها - و بر فرض امکان تشکیل جامعه جهانی - انسانها یکدیگر را اساس رابطه و مقایسه قرار می دهند، ناممکن است. بناگزیر باید رابطه ها از طریق خدا که کامل و کمال محض است و صیرورت امر نسبی بسوی او بر پایه موازنه عدمی قابل تصور است، برقرار شود.
در حقیقت چه در مرحله پیش از انقلاب و چه در مرحله انقلاب و چه پس از آن، ضابطه ای لازم است تا انقلاب همچنان به پیش رود و به هدفهای خود برسد و هیچگاه به ضد انقلاب بدل نگردد. یعنی دیگر ضد انقلاب نتواند در شکل جدید به حیات خویش استمرار ببخشد. اما انقلابیان جهان در رابطه با چه اصل یا اصولی، به این نتیجه می توانند برسند که باید از روابط سلطه بیرون بروند؟ و بطور عملی بر پایه چه موازنه و تعادلی می توانند از این روابط بیرون بروند؟ و چگونه به این فکر می رسند که راه نجات بشر خروج از روابط سلطه است؟ می توان گفت و می گویند که زحمتکشان هر جامعه ای بنا بر همان دیالکتیک کذایی انقلاب می کنند و با پیروزی زحمتکشان سراسر جهان این روابط خود بخود از بین می روند. اما این دعوی بلحاظ آنکه به روابط آلی که جامعه های مسلط و زیر سلطه را بیکدیگر می پیوندند عنایت نمی کند و از آن غافل می ماند، تصوری سراسر وهم است. در حقیقت طبقات در جامعه ها بر اساس همین روابط آلی به وجود آمده و استمرار جسته اند. در چهارچوب این روابط نمی توان انقلاب کرد و طبقات را زدود. ادغام جریانهای انقلابی دوران ما در نظام طبقاتی جهانی شاهدی عیان بر این استدلالند. بدینقرار برای سرگفتن این انقلاب و بازگشت ناپذیر شدن آن، هر جامعه ای که به انقلاب دست می یازد - و در عمل همین انقلاب ها زمینه ساز آن انقلاب جهانی می گردند - در مقام پاسداری از انقلاب باید بر اساس ضابطة موازنه عدمی از روابط سلطه خارج گردد و گرنه بر او همان رود که بر جامعه های انقلاب کننده دوران ما و بر جامعه اسلامی پیش از این دوران رفت.
بدینسان آن ضابطه عمومی موازنه عدمی است. آن اصل که انقلابیان سراسر جهان می توانند روابط جامعه های خود را بر آن مبتنی کنند تا جامعه جهانی نه بر اساس فعلی که موازنه وجودی است که بر پایه موازنه منفی امکان پیدایش بیابد این، موازنه است. در این جامعه نیز باید همه این موازنه را بپذیرند تا جامعه جهانی تجلی گاه توحید بگردد و انسانها همه نسبی و فعال بشوند و همه امام یکدیگر بگردند. اما این موازنه به شرحی که گذشت جز آنکه رابطه با خدا را اصل قرار بدهیم بوجود نمی آید. بدینسان اگر بخواهیم از راه حل جویی بر اساس وهم و اسطوره به راه حل جویی علمی گذر کنیم، ناگزیر از پذیرش نظامی هستیم که بر اساس رابطه با خدا یعنی توحید تنظیم گشته است و به همه انسانها امکان نامحدود (چرا که در رابطه انسان و خدا امکان نامحدود می گردد) برای رشد ارزانی می دارد و این همان راه حلی است که اسلام عرضه می کند.

جامعه اسلامی باید از روابط سلطه خارج گردد

علی (ع) مردی که بگفته خودش، هیچ چیز را نمی بیند مگر آنکه پیش از آن خدا را می بیند، نخستین مجری نظر قرآن در مقیاس جهان برای ایجاد جامعه جهانی بر اساس موازنه عدمی است. شعار او "ستمگر مباش، ستم پذیر مباش و یار ستمدیدگان علیه ستمگران باش" که در رابطه جامعه های عضو امت اسلام به اجرا گذارد، نخستین کوشش عملی در تاریخ مدون جهان برای ایجاد جامعه جهانی بر پایه موازنه عدمی است. پیش از آن در زمینه نظری کوشش هایی صورت گرفته بود اما جنبه عملی پیدا نکرده بود. پیش از او، و پس از او نیز زورمندان جهان و نیز اسطوره گرایان کوشیده اند بزور جامعه جهانی را بوجود آورند، اما موفق نیامده اند چرا که میان مسلط و زیرسلطه مرزهای جغرافیایی و ملی فاصله نیست بلکه زور فاصله است و زور این مرزها را در میان می گذارد و زور محتاج این مرزهاست. می توان گفت که علی (ع) نیز کامیاب نشد. این سخن درست است. اما این ناکامیابی بلحاظ نادرستی نظر و نادرستی شیوة عمل نبود بلکه بلحاظ آن بود که جامعه اسلامی در نظام عمومی جهان جذب شده بود و کوشش علی (ع) در جامعه ای که بر جهان آنروز سلطه جسته بود و ساختهای جامعه سلطه گر را پذیرفته بود، به علت فقدان زمینه های عینی به نتیجه نیانجامید. اما رهنمود بزرگ همه انقلاب های ملل زیرسلطه در حوزه اسلامی گردید و امروز نیز با جذب جنبش های انقلابی در نظام جهانی، رهنمود او ناگزیر اساس آن کوششهای انقلابی قرار خواهد گرفت که بخواهند خوش فرجام باشند.
نقش تعیین کننده امامت در پاسداری انقلاب و در جلوگیری از جذب آن در نظام جهانی مبتنی بر زور است. جامعه ای انقلابی اگر بخواهد در جریان انقلاب به پیش برود، نباید به هیچ روی به روابط سلطه بازگردد. نباید به هیچ روی از موازنه عدمی یعنی توحید یعنی نفی همه اسطوره ها و یعنی رابطه با خد روی برتابد. این قدم اول و اساسی است. اگر این قدم برنداشته شود و به هر بهانه، جامعه به چهارچوب روابط سلطه بازگردد، در جریان جذب در نظام طبقاتی جهانی قرار گرفته است. از اینروست که خدای فرماید (13)پ

یا ایهاالذین آمنوا کونوا قوامین الله شهداء بالقسط ولا یجرمنک شنئان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هواقرللتقی و اتقواالله ان الله خبیر بما تعلمون.

ای کسانیکه ایمان آورده اید، برای خدا متکلفل امر (عدل) و نمونه و الگوی قسط باشید و کینه به قومی شما را بر آن ندارد که از عدل دوری کنید. دادگری کنید، دادگری به تقوی نزدیک تر از هر کار دیگر است و بخداوند پارسایی جویید. همانا خدا (همواره) بدانچه می کنید آگاه است.

روابطی که جامعه اسلامی می تواند با جامعه های دیگر برقرار کند و در خارج از روابط سلطه است:

امت اسلام نه تنها باید در رفتار با ملل دیگر بازتاب کینه به آنها نباشد و دادگری کند، بلکه تنها در حدود موازنه عدمی می تواند با ملل دیگر رابطه برقرار کند. امت اسلام نمی تواند به روابطی که در آن بعضی جامعه ها ارباب و پاره ای دیگر فرمانبردار و برده شوند و یا حتی متقابلاً ارباب یکدیگر بگردند، گردن گذارد. دعوت پیامبر اسلام (ص) از "اهل کتاب" روشن و صریح است (14).

قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الا تعبد الا الله ولا نشرک به شیئا ولاینحذ بعضتاً بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون

بگوی ای اهل کتاب بیایید از سخنی که میان ما و شما یکسان و یکی است پیروی کنیم و آن که نپرستیم مگر خدای را و چیزی را شریک وی نشمریم و ارباب یکدیگر نشویم و جز خدای اربابی نپذیریم. پس اگر از قبول حق سرپیچیدند، بگویید شاهد باشید که ما این قرار را می پذیریم.

آیه متضمن سه نکته مهم و اساسی است: 1- اگر عقیده ابزار قدرت نگردند، لاجرم بر پایه موازنه منفی راه به توحید می جویند. اگر همه در اندیشه و عمل خدای را بجویند، کجا عقیده وسیله اربابی بر یکدیگر تواند شد؟ از اینرو قرآن اهل کتاب را به ترک دین و عقیده شان نمی خواند آنها را بخدا می خواند از آنها دعوت می کند از طریق خدا با مسلمانان رابطه برقرار کنند. تنها بدین طریق است که هر جمع عقیده خویش را بقصد اندریافت حقیقت آنسان که هست عرضه می کند و عقیدة جمع دیگر را می شنود و سرانجام عقاید عناصر غیرانقلابی را از دست می دهند و در عناصر عقلانی متحد و یکی می شوند. 2- اما برای آنکه زور در میان نیاید، نباید بخدای شرک ورزید و نباید در رابطه گیری ها، هر جمعی اربابی و سلطه به جمع دیگر را مقصود خویش سازد. در این رابطه البته راه بر آزادی انسان بسته است و البته نه در جامعه ارباب ها و نه در جامعه تابعان و فرمانبران، خدای پرستیده نمی شود. تعبیر اجتماعی این سخن آنست که هم در جامعه ارباب ها و هم در جامعه فرمانبرها، توحید جای خود را به تضاد می دهد و گروه هایی بوجود می آیند که بعضاً ارباب و بعضاً فرمانبردارند. و 3- در صورتی اهل کتاب به اصل توحید گردن نگذارند - که وقتی بنا بر وسیله قرار دادن عقیده برای رهبری و اربابی کردن باشد، گردن نمی گذارند - بر جامعه اسلامی نیست که از این اصل روی برتابد. بر این جامعه است جز خدای نپرستد و هیچ چیز را هم جدای از خدا نشمارد و اربابی بر دیگران را نجوید و زیر بار اربابی دیگران نیز نرود. از نا بختیاری بعللی که محل پرداختن به آنها اینجا نیست، جامعه اسلامی هم اربابی جست و هم اکنون زیر بار اربابی دیگران است. علی (ع) می خواست که این جامعه موافق رهنمود قرآنی که هم خود جذب نظام جهانی مبتنی بر زور نگردد بلکه امام و رهبر جامعه جهانی بگردد که تجلی گاه توحید شود و در آن جز خدا پرستیده نشود.

جامعه اسلامی باید راه را بر بیرون رفتن جامعه های دیگر از روابط سلطه بگشاید.

جامعه اسلامی پس از خروج از روابط سلطه و استقرار روابط بر اساس موازنه منفی، اینک می تواند و باید راهبر جامعه های دیگر به خارج شدن از این روابط بگردد. برای رسیدن به این مقصود بزرگ، هر جمعی که به اسلام می گروند باید نخست خود را از این روابط خارج سازند و آنگاه بنفس خویش چراغ راهنمای جامعه خود و جامعه های دیگر بخروج از شرک و تضاد و دخول در نور توحید بشوند. حوزه عمل بر وفق میزان یعنی موازنه عدمی از خود شروع می شود و بر تمامی جهانیان دامن می گسترد. (15)

یا ایهاالذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و او علی انفسکم، اوالوالدین و الاقربین ان یکن غنیا اوفقیرا فالله اولی بهما فلا تتبعو الهوی ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فان الله کان بما تعملون خبیرا

ای کسانیکه ایمان آورده اید پاسدار قسط و گواهان خدا ولو علیه خویش یا علیه پدر و مادر و نزدیکان خود علیه (هر کس ستم کند) چه غنی و چه فقیر، باشید.. بی تردید خدا (از شما) به سرپرستی آنان سزاوارتر است، از هوی پیروی مکنید که نتوانید به عدالت رفتار کنید و اگر شهادت را تحریف کنید و یا اعراض نمایید همانا خدا بدانچه می کنید (همواره) آگاه است.

بر ایمان آورندگان است که پاسدار دادی همه جانبه باشند و گواه و نماینده خدا ولو بر نفس خویش باشند. چنین جمعی که افراد آن با خود، با پدر و مادر خود، با کسان خود و به طریق اولی با دیگران به قسط رفتار کنند و در رفتار با خود و با یکدیگر تقرب به خدا را بجویند و بخاطر او عمل کنند، از روابط زور آزاد و در افق توحید پیشتازند. این ها می توانند با توسل به کتاب و میزان و با جهاد (16) موانع آزادی را از پیش پای بشر بردارند و راه پیامبر را در استقرار داد همه جانبه پی گیرند.

ب- انسان و جامعه در رابطة با خدا بر اساس موازنه عدمی چگونه آزاد می شوند؟ تخلیف و حقوق الله:
در مناسبات و تناسبات قدرت، خاصه رابطه جامعه با فرد، تضییق و فشار است چه حقوق فرد مقدم شمرده گردند (اصالت فرد) و چه حقوق جمع مقدم شمرده شوند (اصالت جمع) فشار و تضییق و بنابراین محدودیتها و منع ها و نهی ها وجود دارند و انسان در محدوده این محدودیتها و منع ها و نهی ها عمل می کند، جامعه و فرد امام یکدیگر نیستند مدعی یکدیگرند و بنابراین محدود کننده یکدیگرند. از اینروست که جامعه ها کم و بیش زندان استعدادهای بشر بوده اند و هستند و بهمان اندازه که استعدادها را از بسط و رشد باز می دارند، این استعدادها را در راه فعالیت های تخریبی می اندازند و فعالیتهایی که امروزه ابعادی چنان بزرگ پیدا کرده اند که افق آینده بکنار افق امروز را نیز مشوش و اضطراب آور ساخته اند.
بر پایه موازنه عدمی، اصالت خدا جای اصالت های قبلی را می گیرد و بدین ترتیب مناسبات و تناسبات قدرت از میان می روند و در زمینه سازندگی، میدان عمل بشر بی نهایت می گردد. جامعه دیگر تنگنا نیست، یار است. مزاحم نیست، امام است. فرد با جامعه در رابطه قدرت نیست او با خدا در رابطه است، همه بسوی خدا می روند، علیه یکدیگر نمی توانند عمل کنند، یعنی نه تنها فعالیت های تخریبی محدود می شوند، بلکه امکانشان از میان می رود. بنابراین همه برای همدیگر و بقصد برکشیدن یکدیگر عمل می کنند. در جامعه ای که موازنة عدمی اساس قرار می گیرد، رقابت و مقایسة افراد و گروه ها با یکدیگر جای خود را به مقایسه هر کس و هر جمع با خودش می سپارد و آدمیان از خودشان جلو می زنند. هر کس امروزش از دیروز بیشتر و فردایش از امروز به کمال نزدیک تر می گردد. این جامعه بلحاظ تدارک امکانات و افزودن بر آنها نه تنها حصار استعدادهای اعضایش نمی گردد بلکه امکان عمل آدمی و شتاب گرفتن وی در عرصه تا بی نهایت گسترده ای، را بدفعات افزایش می دهد.
طرحی چنین برای جامعه، در کمال خود همان است که اسلام بمثابه نظام اجتماعی توحید به بشر ارائه می کند. (17)
و برای آنکه فرد و جمع امام یکدیگر گردند، لاجرم همواره باید نسبی و فعال باقی بمانند. بنابراین عملی شدن نظام اجتماعی اسلام محتاج آنست که مجموع روابط فرد با جمع در رابطه با خدا معلوم گردد تا بطور مستمر انسان نسبی و فعال بماند و بطور مستمر دامنه عمل گسترده تر شود و امکانات عمل فراهم تر شوند. روابطی که اسلام در یک نظام پیشنهاد می کند پرتو همان موازنه عدمی و بنابراین روابطی هستند که امکان رشد استعداد در تمام و کمال فراهم می آورند. در این روابط انسان نه با خود و نه با دیگران هیچگونه رابطه قدرت برقرار نمی کند و لاجرم بطور مستمر به فراز می رود. پس از این رابطه، مبانی مناسبات و تناسبات قدرت را از میان می برند و جانشین آن می شوند. این روابط انسان را از اعمال قدرت علیه دیگری و علیه خویش نیز آزاد می کنند. چقدر انسان زیان نداشتن روش درست را پرداخته است؟ به تاریخ و زمان خود بنگریم باشد که بزرگی رقم ما را به اندیشه وادارد. روش درست آنست که اصلاح را در مبانی باید کرد والا وقتی مبانی، مبانی مناسبات و تناسبات قدرتند، اصلاح همان ظاهرآرایی است و در مقابله با واقعیت ها دوام نمی آورد.
از اینرو نظام اجتماعی که بخواهد بازتاب توحید باشد لاجرم باید مناسبات و تناسبات قدرت و پویایی را که مشخصه آنست از میان بردارد طوریکه دیگر محلی برای قرار گرفتن آدمیان در مناسبات و تناسبات قدرت نماند. بدینقرار در هر چهار وجه که در توحید خود واقعیت اجتماعی را تشکیل می دهند، باید مبانی زور از میان بروند و انسانها خود را با یکدیگر مقایسه نیز نکنند. همه رابطه ها از راه رابطه اصلی انسان و خدا برقرار گردد. از اینرو حقوق جملگی بخدا تعلق می گیرند.

1- در وجه سیاسی

از دیرزمان تا امروز حق تصمیم از آن "غالب" بوده است و الحق لمن غلب رویه همة قدرتمندان بوده است. بر این "ناحق" هر روز یک لباس پوشانده اند و امروز بدان لباس "مسئولیت جهانی دولتهای بزرگ" و یا "حاکمیت ملی محدود" پوشانده اند. در نظام توحیدی، حق تصمیم و حق رهبری در یک کلمه امامت تامه با خدا است و هیچ ملتی و گروهی و فردی نمی تواند باتکای زور و قدرت خود را صاحب این حق بنامد. اگر چنین کند طاغی و در زمره طاغوت است. نه تنها هیچ انسانی بر انسان دیگری حق تصمیم و حق حکومت من دون الله ندارد بلکه بر نفس خویش نیز چنین حقی ندارد. (18)

و ما کان لمون ولا مومنه اذا قض الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعض الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا.

وقتی خدا و رسول خدا امری را (از راه سنجش و داد) مقرر می دارند، زن و مرد مؤمن را نباید که در کار خود رأی دیگری را بر آن رجحان دهند. و کسی که بر خدا و رسول خدا عصیان کند، به تحقیق در گمراهی، گمراهی آشکار افتد.
و اگر کسانی در راه فتنه که بدترین آن اختصاص حق تصمیم و رهبری یعنی اجرای تصمیم را به خود دادن است، افتادند و مانع آزادی انسان شدند، بر مسلمان مجاهد فرض است که مانع را از سر راه بردارد و در راه خدا باید با کسانی که می خواهند اعمال زور کنند مبارزه و جهاد کرد و در این جهاد تنها تا آنجا باید پیش رفت که مجاهد خود تجاوزپیشه و سلطه گر نشود (19). مجاهد تجاوزگر را هر جا بیابد باید بکشد و همانسان که او می خواهد زور را وارد و انسان موحد را بیرون کند موحد باید متجاوز را براند و بداند فتنه استقرار زور به عنوان اساس و پایه مناسبات و تناسبات قدرت، بمراتب از فتنه کشتن ستمگر تجاوزپیشه بیشتر است (20) و این نبرد باید تا دست کشیدن ستم پیشه (21) و رهایی قطعی انسان و استقرار حتمی دین توحید ادامه بیابد (22).

و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه ویکون الدین الله فان انتهوا فلاعدوان الا علی الظالمین

و با آنها مقاتله کنید تا فتنه از میان برخیزد و دین برای خدا گردد. اگر دست برداشتند دیگر دشمنی (با ایشان) نباید. دشمنی تنها با ستمگران باید.
پس از این لا، نوبت الا می رسد. اگر هیچکس را بر دیگری حق تصمیم و اجرای تصمیم نیست. اگر هیچکس را بر خویشتن و دیگری حق اعمال زور نیست، در عوض از راه تخلیف هر کس را بر خود و دیگری در حد استعداد و توانایی، حق امامت هست. بدینسان در اسلام و با اسلام انسان نو ولادت می یابد که در اندیشه و کار نماینده و خلیفه خداست. انسانی که استعدادها و نیروها را در ساختن بکار می برد انسانی که با جهاد اکبر و جهاد افضل و ارزیابی و انتقاد خود را از حصار مطلق ها که بر پایه زور بنا گشته و سر به آسمان کشیده است، آزاد می کند و قدم در جلوه گاه زیبا و شکوهمند خلیفه الهی می گذارد، این انسان از خدا می خواهد امام متقین باشد و با کار و تلاش می شود. (23)

واجعلنا للمتقین اماما

و ما را برای متقین امام قرار ده

گفتن ندارد که این برداشت از انسان و رسالت او به عنوان امام محتاج تأسیس سیاسی دیگری است. محتاج تأسیسی است که نه بر پایه زور بنا شده باشد و نه بیانگر مناسبات و تناسبات قدرت باشد و این همان امامت و عدالت است، که باید اصولی شمردشان که توحید را در عمل می نمایانند.

2- در وجه اقتصادی

در وجه اقتصادی نیز، مناسبات و تناسبات قدرت نه تنها انسان را از سازندگی و پوییدن راه توحید باز داشته است، بلکه به نیروی کار وی در تخریب طبیعت و خودش جهت داده است. برای خارج شدن از حیطه موازنه وجودی، لاجرم باید مالکیت های موجود چه مالکیت شخصی و چه مالکیت جمعی و چه بر زمین و معدن و چه بر کار و چه بر تولید و چه بر مصرف که بیانگر مناسبات و تناسبات قدرتند، از میان بروند و میان انسان و نیروی کارش و میان او و طبیعت رابطه دیگری برقرار گردد که ترجمان و بیان زور و انواع تعادلهای زور و قدرت نباشد. آن مالکیت که مایه و پایه این رابطه را می تواند شد، کدام است؟ مالکیت خدا.
بدینقرار تمامی مالکیت هایی که بعنوان "حق" بیانگر تعادل قوا هستند باطل می شود و (24)

قُل لِّمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ {84}
سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ {85}
قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ {86}
سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ {87}
قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ {88}
سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ {89}

بگو زمین و آنکه در اوست از آنِ کیست؟ اگر می دانید بگوئید. در دم گویند خدای راست. بگو پس چرا (این واقعیت را بگاه عمل) از یاد می برید؟ بپرس رب آسمان های هفتگانه و رب عرش عظیم کیست؟ در دم خواهند گفت خدای راست. بگو پس چرا پرهیزکار نمی شوید؟ بگو فرمانروایی بر همه چیز که را در دست است؟ کیست که پناه می دهد و پناه نمی گیرد؟ اگر می دانید بگویید او کیست؟ در دم خواهند گفت فرمانروایی و پناه بخشی خدای راست. بگو چرا و به چه و به کجا افسون می شوید؟

وقتی ستم پیشه گان که مردمان را به قدرت و به کانون قدرت سحر و افسون می کنند، خلع ید شدند، و پس از این لا نوبت الا می رسد و آن استقرار مالکیت انسان از راه تخلیف بر کار، بر نیروی کار خویش است. تمامی سازماندهی اقتصادی که به تفصیل در اقتصاد توحیدی مورد بحث قرار گرفته است، باید یک هدف شناسد و آن فراهم آوردن امکانات تحقق مالکیت انسان بر کار خویش و اِعمال این حق و رشد کردن است. اما انسان وقتی از حکومت و استثمار انسان و بیشتر از آن فعالیتهای تخریبی دامن می آساید و گریبان آزاد می کند که از سلطه های اجتماعی و فرهنگی نیز آزاد گردد. یعنی هیچ گروهی و هیچ فرهنگی خود را به دیگران تحمیل نکند، هیچ فکری به زور تحمیل نشود و حتی دین و بهترین دین ها به زور تحمیل نگردد.

3- وجه اجتماعی

از آنجا که مطالعه این وجه، موضوع این تحقیق است در اینجا به این سخن اکتفا می شود که اسلام هیچ پیوند مستقیم اجتماعی چه میان پدر و مادر و فرزند و چه میان افراد یک گروه و چه میان افراد یک قوم و چه میان هم نژادان را رسمیت نمی دهد. هر پیوندی غیر مستقیم یعنی تنها و تنها از راه خدا باید برقرار می گردد. اگر میان دو پیوند یکی با خدا و یکی با فرزند تزاحم شد، انسان در خور این عنوان باید همانند نوح و همانند ابراهیم ولایت خدا را بر ولایت فرزند رجحان گذارد (25).

ماکان للنبی والذین آمنوا این یستغفرواللمشرکین ولو کانوا اولی قربی من بعد ماتبین لهم انهم اصحاب الجحیم.
بر پیامبر و آنان که ایمان آورده اند نیست که (پس از آنکه آشکار گردید که اصحاب دوزخند) برای مشرکین اگر چه خویشاوندانشان باشند، طلب آمرزش کنند. الای این لا آنست که انسانها بر پایه موازنه منفی یعنی وقتی از طریق خدا با یکدیگر رابطه می جویند، برادر یکدیگر، ولی یکدیگر، یار یکدیگر، دوست یکدیگر می گردند. جامعه جلوه گاه همان توحید کامل و بی نقصی می شود، که در معاد استقرار قطعی خواهد یافت.
مشخصه بارز و آشکار جامعه اسلامی - ولو این جامعه، از دو دوست و یا زن و شوی بوجود آمده باشد - آنست که روش آنها روش وصل و جدایی که شیوه می کنند، جدل توحید یا جستجوی هویتی جامعتر و شاملتر است که در آن افراد جامعه خود را کاملتر و یکی می جویند.

4- وجه فرهنگی

وجه دین، بیانگر همه سه وجه دیگر است . همه زورگویی ها صورت عقیدتی بخود می گیرند. به بیان دیگر دین بیان است. اگر پایه و مایه همه روابط زور باشد، بیان این زور بصورت انواع دین هاست. بدینخاطر آزادی انسان در گرو آزادی وی از سلطه فکری خود و دیگران است. در حقیقت اگر قرار باشد هر کس بخواهد دیگران را به پیروی از طرز فکر خویش مجبور سازد، همین هم که مانده است از جهان و مردمان آن برجا نخواهد ماند. از اینرو قرآن مقرر می دارد که (26)

لا اکراه فی الدین
در قبول دین زور و کُرَه نباید بکار رود.

و در جای دیگر فرماید (27)

لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ (6}
دین شما شما را و دین من مرا

تا وقتی بعنوان دفاع از عقیده یا تحمیل عقیده زور به کار نرفته است، تا وقتی سانسور برقرار نشده است، مسلمان باید از اصل آزادی عقیده دفاع کند. تنها وقتی زور به کار می رود و سانسور در کار می آید، جهاد واجب می گردد و مبارزه در راه عقیده وظیفه انسان در خور این عنوان می شود. اما اگر انسانها خود بخواهند بر اساس منافع و مصالح خویش فکر و نظریه بسازند و یکدیگر را به قبول و عمل بدان مجبور سازند، نه تنها بلحاظ عدم احاطه به گذشته و حال و آینده و جهل بر ماکان و مایکون، فکرشان خالص از نقص نمی تواند باشد بلکه بلحاظ زیست در نظام های اجتماعی مبتنی بر زور، فکرشان لاجرم این زور را در خود منعکس خواهد کرد. فراموش نکنیم که حتی فکرهایی که برای از بین بردن مناسبات و تناسبات قدرت عرضه شده اند، به دست قدرت طلبان به ابزار توجیه خود کامگی ها بدل شده اند، سراسر عمر بشر در مبارزه برای خلاصی از استبداد دینی گذشته است و می گذرد. راه رهایی جز این نیست که نظام فکری آزادی بخش را خداوند خود در اختیار بشر گذارد. غیر از خدا هیچکس حق ندارد فکر خود را علم مطلق انگارد. هیچکس حق ندارد خود و دیگران را به اطاعت آن مجبور سازد. (28)

مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ
بر پیامبر جز بلاغ نیست.

الای این لا آنست که همه انسانها باید مجتهد شوند یعنی اصول اسلام و نظام اسلام را که پرتو آنست اندر بیابند و موافق آن برای مسائلی که طرح می شوند، راه حلی بجویند. (29) اگر بشر از اسلام همین را بیاموزد که کسی حق نداشته باشد حرف و فکر خود را به دیگری تحمیل کند، به قطع و یقین پرده ها از جلو دید بشر برداشته می شوند و این همه برخوردها و ستیزها از میان می روند ... (30)

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ {213}

مردم یک امت بودند (بعمل خویش در اختلاف افتادند) از اینرو خداوند پیامبران را برای بشارت و هم هشدار دادن به مردم برانگیخت. و از راه ایشان کتاب را که بیانگر حق است فرو فرستاد تا میان مردمان درباره آنچه در آن اختلاف می کردند داوری کند و تنها کسانی اختلاف کردند که با وجود داده شدن کتاب و پس از آنکه بینات دلایل و حجت های روشنگر - در اختیارشان قرار گرفت، بغی و سرکشی بر یکدیگر را پیشه و شیوه ساختند. پس خدا آنان را که ایمان می آورند در آنچه از راه حق و به اذن او اختلاف می کنند، هدایت می کند و خداوند هر که را بخواهد به صراط مستقیم هدایت می کند.

بدینقرار اختلافهایی که بخاطر خدا میان هدایت یافتگان بروز می کند لاجرم به توحید می انجامد. و اگر به توحید نیانجامد خود دلیل آنست که اختلاف از راه بغی و سرکشی و بر پایه موازنه مثبت و وجودی است. قرآن دو جدل و دو روش را از ابتدا تا انتهای خود با یکدیگر مقابل می کند. جدل جذب و وصل و توحید و جدل فصل و قطع و تضاد و تخریب. جدل جذب و توحید بر پایه موازنه عدمی و جدل فصل و تضاد و تخریب بر پایه موازنه وجودی است. انسان در خور این عنوان جدل وصل را روش خویش می سازد و انسانی که بغی پیشه می کند و به راه طاغوت می رود، جدل فصل و تخریب را شیوه می کند. بیانگر و نشانه از خودبیگانگی انسان نوع روشی است که بکار می برد. (*)
از نابختیاری در دروان ما، زیر تأثیرات نمودهای قدرت و تبلیغات همه جانبه، مسلمانان که باید مبشر و هشدار دهنده می بودند، خود به جدل فصل و تخریب روی می آورند ... در این زمان که فرعونیت در سیمای فاشیسم و بدترین نوع آن یعنی سلطه مطلقه و همه جانبه قدرت سیاسی مطلق العنان، جوّ حیات اجتماعی را سخت خفقان آور ساخته است، همتی باید که مسلمان خود را از تأثیرات این فاشیسم برهاند و امام و پیشاهنگ جامعه بشر به توحید گردد.
رسوب این فاشیسم در اندیشه ها و نفسانیات انسان دوران ما بدان اندازه رسیده است که مفاهیم به آسانی خود را با چهارچوب های ذهنی انطباق می دهند. بدیگر سخن، هر سخن در جریان به ذهن در آمدن، "تصفیه" می شود و به مفهومی بدل می گردد که با محتویات ذهن می خواهند. از جمله این مفاهیم که معانی اصلی خود را از دست داده اند و معانی پذیرفته اند که قدرت مطلقه پرستی را بازگو می کنند، دو مفهوم قاطعیت و سازشکاری هستند: سازشکار کسی شمرده می شود که روش وی، روش جذب است و قاطع کسی بحساب می آید که روش وی روش حذف و تخریب است. حال آنکه روش حذف و تخریب از موازنه وجودی مایه می گیرد و بیانگر آنست و لاجرم با سازشکاری ملازمه دارد و روش جذب و توحید بر موازنه عدمی بنیاد می گیرد و بیان قاطعیت انقلابی است. توضیح آنکه در جذب و توحید، جای چانه زدن و مصالحه نیست، چرا که هدف از مبارزه و مجاهده حذف زور به مثابه بنیاد رابطه هاست. بنابراین زورمندان به ترک زورگویی و زورمداری دعوت می شوند. این دعوت در عین آنکه به مقتضای موازنه عدمی بعمل می آید، بهیچ روی در آن به تبلیغ تنها اکتفا نمی شود، بله در صورتی که زورمندان دست برنداشتند، و علاوه بر آن مانع راه رشد شدند، جهاد مسلحانه با آنها ضرورت و وجوب پیدا می کند (31). اما این جهاد به شرحی که گذشت برای استقرار زورمندان جدید بجای زورمندان قدیم نیست بلکه برای برداشتن مانع رشد و حذف عامل زور از مناسبات انسانهاست.
اما در حذف و تخریب، ناگزیر باید یک رشته زدوبندها و سازشها و قطع و وصل ها انجام پذیرند. در اینجا صحبت از حذف زور بمیان نیست، سخن از تحصیل اندازه بیشتری از آن است. بنابراین سازش با نظامی اجتماعی - سیاسی که قائمه آن را زور تشکیل می دهد، سازشی بنیادی است. در محدوده این سازش بنیادی، گروه ها با یکدیگر مناسبات تجزیه و ترکیب برقرار می کنند. بدینقرار نشانه جذب یک نیروی اجتماعی - سیاسی ولو خود را انقلابی بخواند - در نظام اجتماعی مبتنی بر زور همین برگزیدن جدل حذف و تخریب بعنوان روش است. با گزینش این روش، نیروی اجتماعی در چهارچوب موازنه وجودی عمل می کند و خشونت و قهری که علیه مخالفان خود بکار می برد، از همان نوع خشونت و قهری است که مخالفان علیه او بکار می برند و دست آخر حداکثر تغییری که ممکن است انجام بگیرد جانشین شدن دسته ای زورگو بجای دسته ای دیگر است.
بدینقرار در کار فاشیسم زدایی - هر چند لباس سرخ در بر کند و نقاب انقلابی بر چهره زند - نخستین قدم تغییر بنیادی چهارچوب مبارزه از موازنة وجودی بموازنه عدمی و بنابراین روش کار از جدل تخریب و تاریکی بر تاریکی افزون به جدل توحید و نور است (32)

لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ {256}
اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ {257}

در اعتقاد دین زور و اکراه روا نیست. راه رشد از راه غی و سرکشی بازشناسانده شده است. بنابراین کسی که به زورگویان خودکامه کفر ورزد و به خدای ایمان آورد به دست آویز استوار و محکمی دست یازیده است که گسیختگی نیست و خدا (همواره) شنوا و داناست. خدا ولی کسانی است که ایمان می آورند. اینان را از ظلمات به نور بیرون می برد و اولیاء آنان که کفر می ورزند، طاغوتند. طاغوت اینان را از نور بیرون می برند و در تاریکی ها می افکند. اینان اصحاب دوزخند و در آن خالدند.

2- موازنه وجودی یا خروج از نور توحید به ظلمات شرک

به شرحی که گذشت موازنه منفی، موازنه ای است که در آن دو یا چند زور دو یا چند قدرت به تقابل کاهنده بر نمی خیزند. همه رابطه ها به رابطة اصلی که رابطة انسان با خدا است بر می گردد و بنیاد این رابطه بر زور نیست. پویایی موازنه منفی، پویایی توحید است. انسان بطور فطری در جستجوی نور توحید و خواهان پیشی جستن و پیشگامی و پیشاهنگی به سوی او، بسوی خدا، بسوی کمال مطلق است. وقتی آدمیان از فطرت خویش با قرار گرفتن در مناسبات و تناسبات قدرت بیگانه می شوند، با یکدیگر "من دون الله" رابطه برقرار می کنند. موازنه ای که بدینسان برقرار می شود و حاصل تقابل کاهنده زورهاست، موازنه مثبت و وجودی است. در این موازنه ملتها و گروه ها و افراد در یکدیگر بمثابه تابع متغییر نیازهای خود می نگرند که نتیجه پیشی گرفتن در تاریکی های شرک و تعدد هویت جویی هاست. در این موازنه حل هر اختلافی به غالب شدن یکی و مغلوب شدن دیگری است میانجامد. در موردی هم که طرفین در موازنه زور برابری جویند، لاجرم حفظ این تعادل موکول به استخدام همه امکانات برای ایجاد نیرویی است که به این تعادل در نقطه برابری پایداری بخشد. این تخریب متقابل استعدادها و نیروهای محرکه، بیشتر از حالت اول کاهنده است. چرا که استقرار همیشگی چنین تعادلی بدون استخدام قطعی و همیشگی همه استعدادها ممکن نمی شود و اگر چنین استخدامی نیز ممکن باشد، لاجرم با از خود بیگانگی کامل انسان همراه است. چرا که مطابق فرض همه نیروها و استعدادها باید صرف اتحاد و برابری در تعادل قوا گردد. از اینرو برابری بر پایه تعادل زورها، اگر هم ممکن باشد، با تخریب روزافزون استعدادهای انسان و منابع استعدادهای طبیعت همراه است. اسطوره برابری که ایدئولوژیهای غربی - بدون استثناء - تبلیغ می کنند، همین برابری بر بنیاد زور و بنابراین برابری در مصرف است. این برابری در حقیقت پویایی تخریب انسان و استعدادهای طبیعت است. این برابری پویایی از خودبیگانگی و دور شدن و دور شدن در تاریکی تعدد هویت جویی ها و مقابل و برابر کردن این هویتها از راه مصرف نیروها و فرآورده ها است. این پویایی ضد پویایی توحید است. این برابری ضد برابری بر بنیاد موازنه عدمی است. در این برابری که هر جمع و هر گروه و هر کس خود را با جمع دیگر، یا گروه و با کس دیگر مقایسه و برابر می کند. از اینرو میدان عمل و افق دید "جامعه" یا "گروه" و یا "کس" دیگری و بنابراین محدود است. نه تنها میدان اجتماعی اندیشه و عمل محدود است بلکه زمینه عمل نیز بطور روزافزون تولید زور محدود می گردد. این زور جلوه های گوناگون بخود می گیرد و انسان را بازیچه تولید خویش و افزایش ابعاد خود می گرداند. با اینهمه استقرار این برابری ممکن نیست چرا که مثلاً برابر کردن مصرف یک آسیایی و یک افریقایی و ... با یک امریکایی نه تنها با توجه بمنابع طبیعی موجود غیر ممکن است، بلکه موجودیت بشریت را به خطر می افکند. زیرا تولید آمریکا یک سوم تولید جهان است و حق آنست که 60 درصد و بیشتر تولید آمریکا، تولیدی تخریبی، غیرلازم و مضر به حال انسان است. اگر بقیه بشریت نیز میزان تولید تخریبی خویش را به این اندازه افزایش دهد، حتی مصرف مسالمت آمیز آن، نفس کشیدن ساده را هم بسیار مشکل خواهد ساخت. در عمل ابعاد نابرابری هایی که منعکس کننده تقابل کاهنده نیروها هستند در جریان تاریخ بزرگتر شده اند. آدمیان در جریان برابر کردن هر نابرابری، بدست خویش و از راه تقابل ها و تضادها نابرابری بزرگتری میان خود بوجود آورده اند. بدینسان "ایدئولوژی طاغوت" موفق شده است که سراب برابری در زور را توجیه گر و مایه پویایی نابرابری بگرداند: نابرابری محرک آدمی به جستجوی اسباب برابری و بنا براین مایه رشد و کمال است و آنچه گفته نمی شود اینست که نقطه و لحظه برابری در زور و تخریب، نقطه و لحظه رشد و کمال نیست، نقطه و لحظه مرگ و انهدام است. آن نابرابری که به رشد و کمال می انجامد، نابرابری میان انسان نسبی و فعال و خدا با پویایی تقوی است. بر بنیاد این موازنه بر بنیاد موازنه عدمی است که آدمیان یکدیگر را به کمال بی نهایت بر می کشند. آن نابرابری از راه تخریب و در مرگ و انهدام به برابری می انجامد و این نابرابری از راه سازندگی و در مرز کمال به آن می رسد. آن نابرابری از راه تجزیه و ادغام و قهر، فزونی می گیرد و این یکی از راه برابر کردن رشد و پیشی جستن از خویش به رشد استعدادهای آدمیان می انجامد. بدینسان نه تنها این دو برابری از بنیاد متفاوتند بلکه برابری بر پایه موازنه وجودی انهدام و نابودی و برابری بر پایه موازنه عدمی، آزادی و کمال آزادی است.

الف- پویایی هایی که بیانگر مناسبات و تناسبات قدرتند:

مشخصه مناسبات و تناسبات قدرت، چهار پویایی است: پویایی جذب و ادغام و پویایی دفع و تجزیه و پویایی نابرابری و پویایی قهر و تخریب. این پویایی چهارمی ترجمان پویایی های دیگر است. از خودبیگانگی انسان و برگشتن از فطرت همین تبدل پویایی توحید همین پویایی درگذشتن از خود و راه سپردن به سوی خدا، همین پویایی ساختن خویشتن و دیگری و بالاخره همین پویایی امامت و عدالت به پویایی قدرت مطلق طلبی و سلطه جویی و تخریب خویشتن و دیگری است.
در پی این مناسبات و تناسبات، انسانها در گروه بندیهای اجتماعی گوناگون به اعتبار نژاد و رنگ و انواع زورها و ... خود را صاحب قدرت سیاسی و مالک منابع حتی جان "دیگران" و منشاء بیم و امید و فکر و دین و ثروت و غنی و مقام و منزلت اجتماعی شمردند و می شمرند. "حقوق" بدینسان بیانگر مناسبات و تناسبات قدرت گشت و ماند. آنچه حاصل انسان شده است مسابقه میان بزرگ شدن ابعاد قدرت و بنابراین تغییر مناسبات و تناسبات قدرت و وضع قانون برای حقوق و حدود است. طوریکه انسان دارد در تار و پود مقررات و قوانین از پای در می آید. بدینسان بر پایه موازنه وجودی، تحول تضاد در جهت برابری - اگر هم ممکن باشد - با رسیدنم به نقطه و لحظه برابری در واقع به نقطه و لحظه مرگ و انهدام می رسد. (33)

أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ {1}
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ {2}

تکاثر شما را شیفته خویش می سازد، تاکه به گورستان می برد.

در حقیقت نقطه و لحظه برابری، نقطه و لحظه ای است که در آن جامعه ها و گروه ها و افراد در رابطه، متقابلاً و به اندازه مساوی یکدیگر را تجزیه و یکدیگر را تخریب می کنند. اما این تخریب متقابل امری نیست که یک بار اتفاق بیفتد، بلکه اسمراری است و نیروهای مخرب برای ایجاد برابری قوا، بر ابعاد خویش می افزایند و جوّ قهر را سنگین تر می کنند. یک لحظه درنگ و تأمل درباره منظره هولناک جهان در روزی که نیروی تخریبی (حتی اگر آنرا در اسلحه خلاصه بدانیم) سرانه مردم دنیا به اندازه نیروی تخریبی سرانه آمریکا و روسیه برسد، کافی است، آدمی را به واقعیت داشتن بیان قرآن متقاعد کند. بدینقرار روشن می گردد که هر چند بر پایه موازنه وجودی، جدل تضاد جای جدل توحید را می گیرد. اما این گمان که حل خودجوش تضادها به انهدام نظام اجتماعی و نه انسان و طبیعت می انجامد، وهم محض است. تا بوده و هنوز هم حل هر تضادی به ایجاد تضادهای بزرگتر و پیچیده تر بوده و تاریخ گواهی می دهد که انسان ها همواره در خسران بوده اند. (34)

والعصر الن الانسان لفی خسر الاالذین آمنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصب

زمانه گواه که انسان همواره در زیان و خسران بسر می برد. مگر آنان که ایمان می آورند و به کردارهای نیک روی می آورند و حق می جویند و حقیقت می پویند و در این راه (بر سختی ها) شکیبایند.

راه حل تغییر موازنه مثبت به موازنه منفی و عدمی و حذف تضادها و بازجستن پویایی توحید است. بر این بنیاد، نقطه و لحظه برابری مرز بی نهایت است که در آن انسان به کمال رشد می رسد. به هم خویشتن خویش را باز می جوید بلکه در فطرت خویش به کمال مطلق نزدیک می گردد.
جهانی که در آن نیروها در تخریب ها بکار نمی روند، جهانی که در آن انسانها می سازند و ساخته می شوند، جهانی که سراسر بهشت است. ساختمان این بهشت در گرو دو تغییر است یکی تغییر بینش و بنابراین مستند کردن همه رابطه ها به رابطه اصلی انسان با خدا و به سخن دیگر تغییر بنیاد نظام اجتماعی از موازنه وجودی به موازنه عدمی و دیگری که حاصل اولی است، تغییر جهت نیروهای محرکه از تخریب به سازندگی است. در اینکار قدم اساسی تغییر بینش کارپذیرهاست که اکثریت قریب باتفاق بشر را تشکیل می دهند و "ایدئولوژی گروه های حاکم" در ذهن آنها به قالبی سخت بدل شده است.

ب- خاصه روشها در محدوده موازنه وجودی:

تفاوت بنیادی روشها بر اساس موازنه وجودی با روشها بر پایه موازنه عدمی در آنست که جذب و حذف متضمن تخریب است. از آنجا که جدول حذف یا تضادی که حل آن به حذف یکی از ضدین (و یا بخشی از یکی از ضدین) بدون تجزیه برای حذف عناصر غیرقابل جذب، واقعیت پیدا نمی کند، پویایی موازنه وجودی، پویایی تخریب است. توضیح آنکه در هر موازنه مازاد، مازادی است که از راه مهر و غلبه بوجود آمده است. این مازاد تا جایی که بتواند بر خود از راه تجزیه نیروهای دیگر و باز از راه مقابله تخریبی، می افزاید. در جریان افزودن بر خود و کاستن از دیگران، خود نیز بتدریج از درون و برون وسیلة نیروهای دیگر دچار تجزیه و ویرانی می گردد. بدین طریق است که تاریخ جهان گزارشگر جنگ های تخریبی است. بدین طریق است که نیروهای تخریبی هر زمان بزرگتر می شوند. و بدین طریق است که قدرت تخریبی مدار زندگانی اجتماعی بشر می گردد. انسان و کمال او از یاد می رود و قدرت تخریبی و کمالش هدف عمومی همه فعالیتها می گردد.
بدینقرار موازنه وجودی بدون حذف و جذب نیروهای محرکه یا به بیان رساتر بدون از خودبیگانه کردنشان یعنی بدون جریان دادنشان در معادلات قدرت، معنی و مفهوم پیدا نمی کند. جریان دادن این نیروها در مناسبات و تناسبات قدرت همان جریان تاریخی تخریب انسان و طبیعت است. در این جریان خاصه اصلی تمامی روشها تخریبی بودنشان است. محتوی این روشها زور است. هر یک از عناصری که در مناسبات و تناسبات قدرت قرار می گیرند خود را بمثابه تبلور قدرت، متغیر و عناصر دیگر را تابع می انگارد. حتی وقتی عنصری بخود نقش کارپذیر می دهد، میان خود و عناصر دیگر رابطه تابع و متغیر برقرار می کند. محتوی این رابطه زور و جهت عمل آن تمرکز و تکاثر خویش است. این تمرکز و تکاثر از طریق یک رشته تناسبها انجام می گیرند که در آنها انسان تابع و زور متغیر است:
بدینقرار روشها چه در شکلی نظامی و چه در شکلی سیاسی و چه در شکل اجتماعی و چه در شکل فرهنگی، روشهای کاربرد نیروهای محرکه (بدست خود انسان) در جهت تمرکز و تکاثر قدرت در انواع صورت ها است. و این همانست که قرآن آنرا فساد می خواند. (35)

وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ {71}

و اگر حق (*) هوی های آنانرا پیروی کند، هر آینه آسمانها و زمین و هر که در آنهاست، فاسد می شوند. بدانان
توان و (هم قرآن) (*) دادیم که خویشتن خویش را در توحید بازجویند و آنان از بازیافتن توحید روی می گردانند.

بدینقرار اندیشه و عمل در محدوده موازنه وجودی، روگردانی از بازجستن خویشتن خویش، بازشناختن خویش و بازیافتن خدا در خویش و خود شدن در توحید ا ست. اینکار به فساد جهان و آدمیان می انجامد. به سخن دیگر اگر انسان در جامعه و با جامعه از موازنه وجودی بدر نرود، بناگزیر در هر معادله قدرتی - بر آیند قوا چه صفر و چه بیشتر از آن باشد - زور متغیر و انسان تابع می شود. معنی درست از خودبیگانگی همین است. همین تابع متغیر زور گشتن انسان است. وقتی سازوکارها، سازوکارهای روابط زور می گردند، وقتی تناسب ها همه تناسبهای زور می شوند، بناگزیر بر هر تناسبی محتاج جمع و تفریق و حذف و جذب قوا است. انسان دیگر نه تنها خودش نیست بلکه خود گم کرده ای است که باید تمامی توان و استعداد خویش را به زور تبدیل کند تا موازنه را بسود زوری کند که از آن خود می پندارد. غافل از اینکه او بازیچه هوی های قدرت مداری است. در این فساد بزرگ، جهان و هر که در او است تباه می شود. ذکر باید تا که رشد انسان جای رشد قدرت ها را بگیرد.
از آنجا که ما در کیش شخصیت صور نوعی فاسدان و انواع روشهایی را که بکار می برند، آروده ایم و از آنجا که در پایان این مبحث، جدول انواع جدل ها که در قرآن آمده اند را خواهیم آورد، سخن درباره این موازنه را کوتاه می کنیم و به کوتاهی به التقاط این دو موازنه می پردازیم.

التقاط دو موازنه مثبت و منفی

اگر حق از راه ناگزیری و ناحق از راه رضایت، با یک رهبری یا با یک برنامه کار، یا با یک وضعیتی موافق بشوند، موازنه ای که بوجود می آید، التقاطی است. علت آنکه فساد یعنی موازنه مثبت دیر می پاید همین وجود انبوه کسانی است که سود خود را در این می بینند با ایجاد برخورد میان حق و ناحق خود را از معرکه بیرون کشند و نسبت بدو طرف "بی طرف" گردند. التقاط واقعی همین کوشش برای طرف نداشتن است. نظریه منعکس کننده این التقاط، آغشته به ابهام است. در این التقاط جایی برای وضوح نیست از این یک نظریه قسمتی مورد قبول است و قسمتی نیست. از نظریه دیگر نیز قسمتی مورد قبول است و قسمتی نیست. یا در عین تظاهر به داشتن یک نظریه، از روشن کردن "مواضع" با وسواس تمام خودداری می شود.
رفتاری که ترجمان نظریه التقاطی است - البته وقتی موضوع التقاط ایجاد موازنه میان حق و ناحق است - رفتار دوپهلو است. در حقیقت نیرویی که از برخورد حق و ناحق دامن کنار می کشد، موجودیت خویش را از موازنه قوا میان حق و ناحق دارد. بنابراین نه تنها کوشش برای پیروزی حق نمی کند بلکه رفتار خود را چنان تنظیم می کند که امکان انتخاب میان حق و باطل نباشد. چون هیچکدام از دو جانب حق و باطل انتخابشان ممکن نیست، ناگزیر هر دو در وجود شخص یا گروهی که طرف ندارند، یکی از راه اجبار و دیگری از راه رغبت و میل، متفق می شوند. حاصل این موازنه جمع شدن قوا نزد شخص یا گروهی است که طرف ندارد. و از همینجا بدترین تناسبهای زور برقرار می شود. تمامی رژیم های انقلابی که به رژیم های ضد انقلابی بدل شدند، بخاطر آن بود که در رهبری عده ای از اتخاذ موضع خوددار کردند و با حذف طرفین دعوا (حق و باطل) رهبری یافتند و قوا لزوماً در آنها جمع شد. جمع شدن قوا در رهبری اگر سازمان سیاسی در موضع قدرت و حاکمیت سیاسی بر جامعه باشد به استبداد همه جانبه می انجامد (استالین که چون در کمیته مرکزی "ظاهراً" طرف نداشت رهبر شد) و اگر سازمان سیاسی در این موضع نباشد به متلاشی شدن سازمان می انجامد (جبهه ملی در سالهای 42-39 و ...)

الف - تلبیس و القاء:

بدینقرار التقاط چه بخواهی و چه نخواهی در محدوده موازنه وجودی انجام می گیرد چرا که خود یک موازنه قوا است که در میان دو یا چند نیرو انجام می گیرد. با این تفاوت که در این موازنه بنا بر جمع شدن قدرت ها نزد کس یا گروهی است که بظاهر طرف ندارند. در سازمانهای سیاسی اغلب گروه ها در زیر بند و بست دارند و در رو و ظاهر از بین خود "باطرف" و "بی طرف" می تراشند و بدینسان قوا را نزد "بی طرفی" که در حقیقت با طرف و از خودشان است، جمع می کنند. با اینهمه در نظام های اجتماعی که بر اساس موازنه وجودی شکل گرفته اند قشرهای میانه، قشرهایی هستند که بظاهر "طرف" ندارند. اینان از موقعیت و منزلت نسبتاً ثابتی برخوردار می شوند. رهبری معرف این قشرها، آن رهبری است که هم در زمینه عملی و هم در زمینه نظری، التقاطی است.
با وجود این جمع شدن قدرت ها در "در مرکزیت" موجب از خود بیگانگی کامل آن می گردد و بتدریج کار (حتی "خلفای راشدین") را به استبداد اموی و عباسی می کشاند. چرایی تحول ارتجاعی انقلاب های اجتماعی همین تمرکز قوا و حاکمیت ایدئولوگ های التقاطی و "ایدئولوژیها"ی التقاطی است. از اینرو مبارزه قرآن با برداشتها و روشهای التقاطی قاطع و بی امان است. (36)

وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ {42}

و حق را به باطل نیامیزید (*)و حق را که بدان آگاهید کتمان نکنید

ور درباره مؤمن و وجه تمیزش می فرماید (37)

الَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَـئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ {82}

آنانکه ایمان می آورند و ایمان خویش را به ستم نمی آمیزند، ایمنند و اینانند هدایت شدگان.

و این آیه ها درباره کسانی است که خود را مؤمن به یک دین می دانند و باطل در آن دین وارد می کنند و به آن در می آمیزند تا موازنه نه تو، نه او، خودم را برقرار کنند. اما بسیارند کسانی که "عقاید" را در هم می آمیزند تا از آن معجون بسازند و با آن بر جهان حکومت برانند. نادر دستور داده بود سه کتاب تورات و انجیل و قرآن را با یکدیگر تلفیق کنند و کتابی بسازند.
می خواست این "فلسفه شاهنشاهی" را دین حکومتی جهانی که باید به زور شمشیر تخت سلطنت "سلسله افشار" تشکیل شود، قرار دهد. وی نخستین سرسپرده زورپرستی نبود که می خواست با دین التقاطی جهان را زیر فرمان آورد، همه آنها که جهان را زیر فرمان خویش می خواسته اند و می خواهند جانبدار رفتارها و "ایدئولژیهای" التقاطی هستند. و این امر، امر واقع مستمری است. پیامبران سیر مصون از القاء شیطان نیستند. یعنی در ارادة پیام گزاری چه بسا شیطان با القاء عناصری که ترجمان زورپرستی هستند، بر آن می شود که پیام را ناخالص گرداند. (38)

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ {52}

و نفرستادیم پیش از تو فرستاده و نه پیامبری مگر آنکه هرگاه اراده گذاشتن (*) پیام را می کرد، شیطان در آن (سوء) القا می کرد. پس خدا آیات خویش را استوار می ساخت و خدا (همواره) دانا و حکیم است.

و این التقاط را به شخص پیامبر (ص) نیز نسبت داده اند وداستان جعلی به اسم داستان غرانیق پرداخته اند، دائر بر اینکه پیامبر توحید، توحید را با قبول خدایان قریش بیالود. مدعی اند پیامبر "چون دید قریش از وی دوری می جویند و با پیروانش بدی می کنند آرزو کرد که ای کاش چیزی که باعث نفرت آنها باشد بر من نازل نمی شد. پس از آن با قوم خویش نزدیک شد و آنها نیز به وی نزدیکتر شدند. روزی در یکی از مجالس نزدیک کعبه نشسته بود، سوره نجم را بر آنها بخواند تا به این آیه رسید

افرایتم اللات والعزی ومناه الثالثه الاخری

آیا دیدید لات و عزی را و مناه سومین آنها را

و پس از آن چنین خواند

تلک الغرانیق العلا وان شفاعتهن لترتجی

اینها غرانیق عالی مقامند و همانا به شفاعتشان امید می رود

سپس سوره را به پایان رسانید و در خاتمه آن سجده کرد و همه آنها به سجده افتادند و هیچکس از اینکار دریغ نکرد. مردم قریش از آنچه محمد (ص) خوانده بود، اظهار رضایت کردند و گفتند می دانیم که خدا می میراند و زنده می کند ولی خدایان ما در پیش او از ما شفاعت می کنند. اکنون که برای آنها حقی قائل شدی ما نیز با توایم. بدین طریق اختلاف از میان برخاست ... (39)
اما جمله سوم در قرآن نیست. مدعی اند پیامبر از التقاط روی گردان شد و گفت که این دو جمله "اینها غرانیق عالی مقامند و همانا به شفاعتشان امید می رود" آیه های خدا نبوده اند و "القاء" شیطان بوده اند!! و کسانی که این داستان ساختگی را باور کرده اند به این آیه ها که درباره داستان غرانیق است استناد می کنند. (40)

وان کادوا لیفتنونک عن الذی اوحینا الیک لتفتری علینان غیره واذالاتخدوک خلیلا ولو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذالاذقناک ضعف الحیوه و ضعف الممات ثم لاتجد لک علینا نصیرا

و نزدیک بود فریبت دهند که بدانچه وحی فرستادیم به تو، از قول ما دروغ افزایی اگر اینکار را می کردی البته تو را به دوستی می پذیرفتند. و اگر استوار و پابرجایت نکرده بودیم، نزدیک بود بدانان کمی متمایل شوی. اگر چنین می کردی عذاب دو جهان را دو چندان به تو می چشاندیم و از ما یاوری نمی یافتی.

و خود این آیه ها واقعه را همانسان که اتفاق افتاده است، بیان می کنند.
قریش در صدد فریب پیامبر بر می آیند که مگر توحید را با شرک در آمیزد. تا بتوانند باستناد آن نظام اجتماعی را که مبتنی بر زور است، پاس دارند. فریب این بود که اگر بت ها را بعنوان شفیع بپذیری ما نیز خدای واحد و بزرگ تو را می پذیریم و همه بر حول وجود رهبریت متحد می شویم. این فریب که همواره ما آدمیان را از خط بدر برده است و هنوز نیز بدر می برد، در هر کس مؤثر می شود. هر کس که از تفاوت بنیادی میان موازنه عدمی و موازنه وجودی اندکی غفلت کند، در دام می افتد. اما پیامبر با منفی کردن موازنه یعنی به استعانت خالی کردن درون خویش از غیر خدا، به یمن استواری که خدای او را می دهد، از این فریب بدر می آید. پی می برد که این پیشنهاد متضمن نفی توحید است. نفی پیام توحید است اثبات نظامی اجتماعی است که بر زور استوار است و نمی پذیرد. همه انقلابهای آزادیبخش از راه همین القاء عناصری که ترجمان و بیان زورمداری هستند، در جاده هموار از خود بیگانگی و بازگشت به نظام سابق افتاده اند و می افتند. از اینروست که خدا به پیامبر خود می فرماید اگر این فریب را خورده بودی عذاب دو جهان را دوچندان به تو می چشاندم (*). بنگر تا کجا طرز فکر و طرز رفتار التقاطی حال و آینده یک جنبش را به مخاطره می افکند. در حقیقت التقاط چه به صورت آمیزش باطل به حق در محدوده یک دین و یک نظریه اجتماعی (تلبیس) و چه به صورت القاء عناصر متضاد با اصول دین و یا نظریه اجتماعی، راه ارتجاع از موازنه عدمی به موازنه وجودی، راه ارتجاع از انقلاب به ضد انقلاب و بالاخره راه ارتجاع از توحید به شرک است. از اینروست که عامل اینکار حتی اگر پیامبر خدا باشد، در خور عذاب دو جهان به دو چندان می گردد.

ب- خاصه روشها وقتی بنا بر التقاط است
با دقت در داستان فوق، می توان به خاصه روشها وقتی بنا بر جمع میان حق و باطل و القاء عناصر بیگانه در یک نظریه است، پی برد خاص اصلی دو نفی جزئی یکی حق و دیگری باطل و یک اثبات است. مثلاً در داستان غرانیق خدا و بت ها بطور جزئی اثبات می شوند تا موقعیت رهبری محمد (ص) تثبیت گردد و همگان از موحد و بت پرست او را بپذیرند و "مخالفت از میان برخیزد". با توجه به اینکه توحید با عدم زور ملازمه دارد و بت ها مظاهر زورمداری هستند، در حقیقت این دو اثبات جزئی دست آخر به نفی و حذف خدا می انجامید و محمد (ص) پیامبر را به یک حاکم و رهبر سیاسی جامعه جاهلی بدل می کرد. چرا که با قبول بت های "والامقام" خدای احد و واحد انکار می شد (ولو بطور جزئی). اما این بت ها هم از خدایی می افتادند و "غرانیق" شفیع می شدند. در عوض مسلمان و بت پرست، رهبری سیاسی محمد را می پذیرفتند. پیامبر توحید به قدرت طلب خودپرست و ریاست خواه تبدیل می شد و ...
بدینسان در این موازنه روشها بهر شکل در آیند، خاصه بنیادشان همین پرهیز از طرف داشتن از راه دو نفی جزئی با دو اثبات جزئی است. پرهیز از انتخاب میان حق و باطل است.
- تصدیق هر دو طرف در آنچه موافقند و پرهیز از موضع گیری نسبت به آنچه در آن با یکدیگر مخالفند.
- تصدیق حق نزدیکی از دو طرف اما پرهیز از مقابله با باطل نزد دیگری
- تصدیق هر دو طرف بطور جداگانه یعنی اینکه به هر طرف وانمود نمودن که حق با اوست
- اتخاذ موضعی که متضمن نفی هر دو طرف گردد.
بنحوی که هر دو طرف نفی شده، چاره جز قبول همکاری با شخص یا گروه التقاطی مسلک نداشته باشند.
و این روشها درست عکس روش در محدوده موازنه عدمی است که خاصه اش "نه" به باطل و "آری" به حق است.
بطوریکه ملاحظه می گردد، در این روشها بنا بر ایجاد یک مرکز تمرکز قوا از راه خنثی کردن حق است. بدینقرار گروه هایی که وسط بازی می کنند در حقیقت خود از عوامل برخوردها هستند. چرا که تا وقتی برخوردها نباشند، اینان مرکز جمع قوا نمی شوند. با توجه به اینکه اینک نوبت به فهرست انواع سه گانه جدل های بیانگر موازنه های سه گانه رسیده است. و باز با توجه به اینکه در کیش شخصیت روشهای التقاطی مسلکها را آورده ایم، این مبحث را در اینجا به پایان می بریم.

روشهای گوناگون در محدوده موازنه های سه گانه

فایده ترتیب جدول انواع "دیالکتیک" ها تنها در آن نیست که خواننده را متوجه می کند که سخن از این "دیالکتیک ها" سخن نویی نیست، که هر دیالکتیکی خود بیانگر نوعی از انواع موازنه هاست که برای ویران کردن پایه های ذهنی زورمداری باید به تمرین دائمی ترک اعتیاد روشهایی پرداخت که ترجمان زورمداری هستند، بلکه قصد عمده آنست که به مدد رابطه هایی که در این جدول میان گروه های اجتماعی برقرار می شوند، نظر قرآن درباره جهتی که صیرورت جامعه بشری به خود گرفته است، در حیطه فهم قرار گیرد و مباحث دیگر این تحقیق از وضوح بیشتری برخوردار گردند. اینکار نه تنها کار ما را در شمارش روشهای مبتلایان به کیش شخصیت به کمال نزدیکتر می کند بلکه خود وسیله سنجش بسیار کارآمدی است که از قرآن اخذ و در دسترس عمومی قرار می گیرد تا همگان بتوانند یک عمل، یک جامعه، یک موقعیت و چون و چرای عملکرد یک گروه و ... را مورد ارزیابی قرار بدهند.
کوشش می شود این جدول تا ممکن است مهمترین موارد را در بر گیرد. با اینحال از پیش بر ما معلوم است که کار انسان خالی از نقص نیست و چه بسا موارد مهمی که به قلم در نیایند، . بی نقص کردن کار در عهده پژوهندگانی است که در قرآن سیر می کنند. بر آنهاست که بقیه موارد را بیابند و جدول را کامل گردانند.

موازنه منفی یا عدمی

التقاط

موازنه وجودی

«نه» به باطل و «آری» به حق سیر جدالی توحید با صراط مستقیم رشد

«نه» به باطل و «نه» به حق «آری» به باطل و «آری» به حق (بطور جزئی) سیر جدالی از توحید به تضاد یا صراط غی

«نه» به حق «آری» باطل سیر جدالی تضاد و تخریب یا صراط غی

1- خالق با مخلوق سیر جدالی کلی، سیر جدالی جذب: صیرورت عموم و امور به سوی او است (1)

1- شیطان با خدا: سیر جدالی از وصل به فصل (2) با اینهمه به لحاظ آنکه «دیالکتیک» خدایی دیالکتیک جذب است، به شیطان تا رستاخیز مهلت می دهد (3)

2- خدا با انسان دیالکتیک عمومی، دیالکتیک جذب است (4) با دو استثناء: اول کسانی که بعمل خویش مورد غضب قرار می گیرند (5) و دوم گمراهان (6)

2- انسان با خدا، سیر جدالی از وصل به فصل. انسان با شیطان سیر جدالی از وصل به فصل (7)

2- شیطان با انسان سیر جدالی حذف و تخریب، بدینقرار «مطلق های ذهنی و عینی از عوامل تخریب توحید، اجتماعی هستند (8). در اینجا تبدیل پدیده ها به مطلق های ذهنی را در از خودبیگانه کردن انسان برجسته می کند.

3- خدا با آدم (ع) دیالکت جذب: انسان خلیفه الله است (9) و خدا پس از توبه آدم بازگشت او را به توحید، می پذیرد.

3- آدم با خدا، سیر جدالی از وصل به به فصل (10) و از فصل به وصل (11) آدم با شیطان از فصل به وصل (12) و از وصل به فصل (13)

3- شیطان با آدم: سیر جدا سیر جدالی حذف و تخریب از طریق راندن آدم به «غی»

4- خدا با آدم و حوا فرزندانشان هدایت به رشد (15)

4- حوا و آدم سیر جدالی «غی» (16) آدم و حوا با طبیعت ایجاد رابطه مستقیم یعنی زور با یکدیگر (17) (بنابراین رابطه بیگانگی از فطرت، هبوط انسان و سیر جدالی از غیریت به بازجستن خویشتن خویش با پدیده های طبیعی نیز از عوامل از خود بیگانگی نظام اجتماعی توحیدی است)

شیطان با طبیعت: استفاده از پدیده های طبیعی برای تبدیل آنها به مطلق های ذهنی در ذهن انسان (18)

5- خدا با آدم و حوا، دیالکتیک وصل (هشدارها) (19) و بدنبال عمل آدم، رها کردن او: هبوط آدم و حوا (20) و جستجوی موازنة مثبت میان خود

5- حوا و آدم با خدا، دیالکتیک فصل و جستجوی موازنة مثبت میان خود و طبیعت، اساس قرار دادن خود بعنوان هدف و مقصد موازنه (21) مقدمات از خود بیگانگی

5- شیطان با آدم و حوا، دیالکتیک تخریب. هبوط آدم و حوا و قرار گرفتن آدمیان در مناسبات و تناسبات قدرت (22)

6- خدا با هابیل و قابیل دیالکتیک وصل (23)

6- قابیل با هابیل: سیر جدالی از وصل به فصل (24)

قابیل با خدا دیالکتیک غی (25)

7- خدا با هابیل دیالکتیک وصل هابیل با خدا دیالکتیک جذب (26) قابیل با خدا دیالکتیک فصل (27)

7- قابیل با هابیل سیر جدالی فصل برای مطلق خود (سرباز زدن از داوری خدا و کشتن برادر)

7- قابیل با هابیل دیالکتیک تخریب که به مرگ هابیل انجامید و پشیمانی قابیل (29)

8- هابیل با خدا، دیالکتیک جذب. هابیل با قابیل دیالکتیک جذب (با وجود علم به نیت برادر (30) به کشتن او) هابیل با زن: دیالکتیک جذب (رابطه بر اساس عقیده و علاقه) (31)

8- قابیل با همسر هابیل سیر جدالی نگرش در زن بمثابه شئی جنسی قابل قابل تملک (32) حذف هابیل برای تصرف همسر او. قابیل در یک سرگردانی میان فطرت و زخودبیگانگی، میان توحید و زورمداری، سرانجام خود را مدار می گیرد و هابیل و آزادی و اختی تناسبات قدرت از انتخاب هابیل و و زن را قربانی خویش می سازد. نکته سخت در خور اهمیت اینکه در جامعه ها هابیل و قابیل هنوز قدرت بوجود نیامده است. انسان از طبیعت هر چه را می خواهد بهره ور می شود. عامل برخورد، عامل «سکس» است. بنابراین حتی اگر روزی برابری اقتصادی نیز ممکن باشد، تا وقتی سکس نقش اجتماعی - سیاسی تعیین کننده خود را از دست نداده است. جامعه، جامعة هابیلی و قابیلی است و در آن قابیل ها، هابیل ها را خواهند کشت. از اینرو هیچ نظریه ای تا وقتی برای نابرابری های اجتماعی (استعدادها، زیبایی، ؟؟؟؟) نیز فکری نکرده است، نظریه جامع الاطرافی نیست.

8- قابیل با هابیل: گذار از برزخ وصل و فصل به مرحله قطع و تخریب و غی و کشتن برادر و بر دوش کشیدن جسد او (33) یا قرار گرفتن انسان درمناسبات و تناسبات قدرت

9- خدا یا طبیعت: دیالکتیک توحید (24 و طبیعت با انسان، در دسترس گذاردن همه مایحتاج به اندازه لازم (35).

9- انسان با طبیعت: در تضاد میان توقعات طبیعت، برای بارورشدن و ماندن و توقعات قدرت در تمرکز و تکاثر توقعات طبیعت قربانی می شود (36) (عامل و ابزار دست زورمندان در اسراف ها شدن)

9- طاغوت (زورمداران) با با طبیعت دیالکتیک حذف و تخریب در نتیجه، کمبود و ندرت یک امر اجتماعی است و نه طبیعی

10- پیامبران با جامعه های کوچک و جامعه بزرگ انسانی، دیالکتیک جذب و توحید (38)

10- گروه هایی که موازنه میان حق و باطل برقرار می کنند یا پیامبران از سوئی و زورمداران از سوی دیگر دیالکتیک وصل و و فصل ناپایدار (39)

10- طاغوت و گروه های زورمدار با پیامبران دیا- لکتیک حذف و تخریب (40) یا جانشین کردن زور و رشد آن بجای انسان و رشدش: سیر جدالی غی

11- پیامبران با مستضعفین، همه انسانهای زیر سلطه (تحت استثمار و استحمار و استبداد) دیالکتیک جذب (41) مستضعفین پس از وجدان و آگاهی با خدا: سیر جدالی وصل (42)

11- مستضعفین باگروه هایی که میانه و وسط بازی می کنند. گذار از دیالکتیک وصل به دیالکتیک فصل (43) گروه های میانه و وسط باز با طاغوت و گروه های زورمدار گذار به دیاکتیک وصل (44)

11- طاغوت با مردم جهان: سیر جدالی تجربه و قرار گرفتن جهانیان در روابط قدرت و تجزیه انسانها به گروه ها و طبقه ها و جامعه های در خصومت و برخورد و جنگ (45)

12- خدا با اقوام مهاجم و گروه هایی که قدرت جهانی ایجاد می کنند و تمرکز و تکاثر قدرت را در مقیاس جهان سازمان می دهند، و این اقوام و گروه ها با خدا سیر جدالی گسستن از خویشتن خویش و یاغی شدن بخدا: وصل جستن خدا و فصل جستن طاغوت. نه از راه سازش که از راه انداز وکوشش برای بازگرداندن زورمداران بفطرف و آزاد کردن آنها از ذلت زورمداری (46) وصل تنها در موازنه منفی یعنی رابطه انسان و خدا، رابطه ای که زور ترجمان آن نیست، ممکن است

12- گروه های واسط با اقوام مهاجم و گروه های قدرتمدار جهان از سویی و با مستضعفین که مرزهای گوناگون آنها را از یکدیگر جدا کرده است از سوی دیگر (مراد هویت نسبی فرهنگ نیست که مورد قبول و تصدیق قرآن است) دیالکتیک ایجاد تضاد و ایجاد موقعیت واسط و مرکز جمع قوا برای خود (47) اما همانسان که در جای خود توضیح داده شد، وحدت این گروه ها با طاغوت است، چرا که موقعیت خود را از موازنه مثبت دارند.

12- خدا با اقوام مهاجم و گروه هایی که در مقیاس جهان در پی قدرتمداری هستند، سیر جدالی فصل و رها کردن در گمراهیها، وصل جستن طاغوت و نپذیرفتن خدا (48). این مرحله، مرحله مبارزه رهایی بخش و جهاد آزادی بخش تحت رهبری مستضعفین (49) آزادی انسان تنها در توحید و حذف خداهایی که زور بوجود آورده است و خود بیانگر و مظهر آنند ممکن

13- درگیری پیامبران توحید در جامعه بزرگ بشری، با زورمداران، بمثابه ترجمان تمایل و تمایل شدید انسان به بازجستن خویشتن خویش یا پویایی توحید (50)

13- جامعه های انسان درگیر دو پویایی، یکی پویایی بازجستن فطرت و توحید همه با همه در آن و دیگری پویایی ازخودبیگانگی و تضادها (51) و تخریب یکدیگر در آنها

13- تشکل طاغوت و فرعونها وقارونها وهاما نها در تارعنکبوتها (52) تبدیل شدنشان به مرکز انواع قدرتها و قرار دادن انسانها در روابط سلطه گر- زیر سلطه (53). بنابراین نابرابری و قهر تکرار روشهایی که در کیش شخصیت شمارش شده اند و به توضیح در آمده اند را روا ندید.


در زیر روشهای پیامبران پیام توحید که دعوتشان جهانی بوده است و گروه های قدرت مدار را در قبال یکدیگر می آوریم:


موازنه منفی یا عدمی

التقاط

موازنه وجودی

14- نوح با مردم جهان، و قدرتمداران قوم: جریان طولانی جهاد بزرگ برای بازگرداندن شان به توحید (54) جانشین کردن پویایی توحید بجای پویایی تضاد.

14- زورمداران با نوح دیالک تیک حذف (55). در اینجا مخالف گروه های زورمند و صاحب امتیاز را با محرومان جامعه برجسته می کند (56)

15- نوح و توحیدیان از سویی با همه زورپرستان از سوی دیگر: سیر جدالی که به حل تضاد انسان و قدرت متمرکز انجامید و جریان وصول توحیدیان به مرتبت خلیفه الهی: زندگانی اجتماعی پس از طوفان نوح را توحیدیان بنیاد می گذارند. (57)

15- گروه های وسط باز با نوح و ایمان آورندگان از سویی و با زورمندان از سوی دیگر: سیر جدالی قرار گرفتن قطعی در صف زورمندان و آشکار کردن موضع خویش در جانبداری زورمندان که وسط بازی کردن و طرف نداشتن آنرا ابهام آلود می کرد (58)

15- گروه های زورمدار گروه های وسط باز با نوح و توحیدیان رسیدن به مرحله واپسین، حذف زور و تخریب. (59)

16- نوح با فرزند خویش: دیالکتیک وصل (60)

16- فرزند نوح با نوح: دیالکتیک فصل (61)

17- ابراهیم با خدا و خدا با ابراهیم: سیر جدالی وصل و دستیابی به توحید و بازجستن خویشتن خویش (62)

17- ابراهیم با بت ها و دیگر مظاهر قدرتمداری: سیر جدالی فصل (63)

18- ابراهیم با مستضعفین و زیر سلطه های قدرت نمرودی: سیر جدالی جذب و وصل (64)

18- نمرود و تارعنکبوتی که گروه های قدرتمدار بوجود آورده بودند با ابراهیم دیالک تیک حذف (65) در جامعه سلطه گر وجه سیاسی برخوردها و تضادها نمایان تر است .

19- ابراهیم با پدر و با همسر خویش: دیالکتیک جذب (66)

19- همسر ابراهیم با همسر دیگر وی و مادر اسماعیل: سیر جدالی از وصل به فصل (67)

19- پدر ابراهیم با ابراهیم دیالکتیک فصل (68) .

20- ابراهیم و اسماعیل با خدا روش جذب: (69) یک آزمایش: آزمایش اخلاص و فداکاری بخاطر عقیده (70) و حذب رسم قربانی کردن انسان (71)

21- ابراهیم وامت، سیر جدالی جذب: جمع نبوت و امامت ابراهیم (72) و رهبری قوم خویش به جامعه توحیدی

21- گروه های وسط باز با ابراهیم در گذار از وصل به فصل و جذب شدن در جمع نمرودیان (73)

21- ابراهیم با نمرودیان جهاد رهایی بخش از اعطای ملک از جانب خدای (74)

22- خدا با فرعون خواندن از ظلمات غی به نور رشد و فرعون مظهر قدرت جهانی تمرکز و تکاثرجوی با خدا سیر جدالی فصل و غی تا حد دم زدن خدایی (75)

22- گروه های وسط باز با فرعون از سویی و با مردم زیر سلطه از سوی دیگر، سیر جدالی گذار از وصل به فصل و از فصل به وصل (76)

22- فرعون و گروه های حاکم که در تارعنکبوت اجتماعی قدرت، سلطه خویش را بر زیر سلطه ها سازمان می دادند (77) با مردم زیر سلطه سیر جدالی ادغام و تجزیه (78)

23- موسی با فرعون و آل فرعون سیر جدالی از وصل (79) (کوشش برای بازگرداندن فرعون به خویشتن خویش چرا که جز در فطرت و توحید وصل ممکن نبود) به وصل

23- گروه های وسط باز، با موسی گذار از وصل به فصل بخصوص در داستان قارون وجه اقتصادی را برجسته می کند در حقیقت در این مورد، این وجه وجوه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را در خود منعکس می کند (80)

23- فرعون با موسی: دیالک تیک حذف و تخریب (81)

24- موسی با قوم خویش، سیر جدالی بیرون بردن از سلطه فرعون و برزخ گذار از نظام اجتماعی شرک آلود به نظام اجتماعی توحیدی (82)

24- گروه های وسط باز با قوم موسی از سویی و خود موسی از سوی دیگر: سیر جدالی ارتجاع به نظام شرک (83)

24- خدا با قوم موسی: سیر جدالی رساندن و رسیدن به نقطه عدم بازگشت به نظام شرک: حذف عوامل عینی اجتماعی و ذهنی قدرتمداری (84) چرا که نزد زیر سلطه عامل ذهنی برخوردها و تضادها متبلورکننده عوامل دیگر

25- خدا با مریم: روش بر کشیدن زن به مرتبت و بالاترین مرتبت انسانی (85)

25- قوم مریم با مریم: دیالکتیک فصل. در اینجا عامل برخوردها، عصبیت است (86)

26- خدا با زن بمثابه انسان شئی شده: سیر جدالی رشد (87) بیش از مریم با هاجر که مزارش (کعبه) قبله گاه مسلمانان است نیز این مبارزه برای آزادی زن انجام گرفته بود.

26- زورمداران با مریم (بمثابه زن = شئی. سیر جدالی فصل و تنها کردن او (88)

27- خدا با عیسی: جذب متقابل (89)

27- زورمداران با عیسی: دیالکتیک حذف (90)

28- خدا با حواریون: سیر جدالی جذب (91)

28- گروه های وسط باز با عیسی گذار از وصل به فصل در اینجا نقش اقلیت های قومی و دینی در جامعه های بزرگ را در ایجاد برخوردها برجسته می کند. (92)

زورمداران با عیسی: دیالک تیک حذف، تضاد در فراگرد خود به مصلوب کردن عیسی انجامید (93)

29- عیسی و حواریون با خدا: سیر جدالی جذب و توحید (94)

29- گروه های وسط باز و التقاطی مسلک: جانشین کردن تثلیث بجای توحید و منطبق کردن دین با نظام اجتماعی غیرتوحیدی و مبتنی بر زور (95)

29- کافران زورپرست با دین توحید: دیالکتیک حذف دین توحید (96)

30- خدا با محمد و محمد با خدا سیر جدالی جذب متقابل (97) رشد محمد

30- اشرافیت قریش با خدا، سیر جدالی فصل و غی (98)

31- محمد با خدیجه و علی و دیگر کسانی که برگرد او هستة امام را بوجود آوردند، سیر جدالی وصل و توحید (99) محمد با جامعه عرب و جامعه بشر: سیر جدالی وصل (101): با کوشش در حذف همه عامل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از خودبیگانگی انسان و ایجاد جامعه ای بر پایه موازنة منفی و عدمی

گروه های وسط باز با محمد خواهان دینی و نظامی اجتماعی به سود سلطه خویش بودند اینان می خواستند: - خدا و بت هر دو پذیرفته شوند - اشرافیت از «عوام الناس» در در دین و عبادات مجزا شوند - حق رهبری اشرافیت قریش (که البته متضمن شرکت اشرافیت های دیگر هم در رهبری بود) پذیرفته شود (102)

31- محمد با اشرافیت قریش سیر جدالی جدایی و فصل تا مهاجرت به مدینه (100) اشرافیت های قریش و قبایل دیگر عرب با محمد: سیر جدالی حذف که پس از یک رشته عزوات (103) از میان نرفت و دوران اموی و عباسی و پس از آن نیز ادامه یافت.

32- محمد با «رهبری مذهبی سیاسی» گروه های قومی - مذهبی (یهودیان و مسیحیان و ...) روش جذب و وصل 104

32- گروه های وسط باز (منافقین) با مسلمانان و غیرمسلمانان: کوشش برای بجان هم انداختن مسلمانان و غیرمسلمانان برای جمع آوری قوا نزد خویش (105)

روحانیان یهودیان با محمد، دیالکتیک تضاد و حذف (106) در اینجا نقش تجزیه گر گروه های قومی – مذهبی بیگانه را در جامعه ای که در گروه بندیهای قبایلی پراکنده شده اند برجسته می کند.

33- محمد با قدرت های خارجی روش جذب از طریق حذف این قدرت ها و ایجاد جامعه جهانی توحیدی (107)

33- گروه های وسط باز منافق با محمد. بازی دورویه (در ظاهر مسلمانان و در جمع مسلمانند و در باطن با رومیان و غیر آنان بند و بست می کنند) بخاطر حذف محمد و مسلمین به سود خود (108)

33- قدرت های خارجی (ایران و روم خصوصاً) با محمد، دیالکتیک حذف: در اینجا استقرار روابط قدرت میان جامعه ها بمثابه پایه و مایه ایجاد نظام های اجتماعی طبقاتی را برجسته می کند. (109)

34- محمد با مشرکان: توحید تنها در اسلام ممکن است و بازگشت بخدا پذیرفتنی است، اما سازش با مشرکان چه بصورت انعقاد قرارداد و چه غیر آن ممکن نیست (110)

34- گروه های وسط باز با محمد گذار از وصل به فصل از طریق استقرار حکومتی بر پایه یک «ایدئولوژی التقاطی» (111)

34- گروه های وسط باز با جامعه اسلامی و با قدرت خارجی: سیر جدالی ایجاد خلافت های التقاطی جهانی (112)


فهرستی که بر اساس آیات قرآنی تنظیم شده، به روشنی تمام این امر را خاطرنشان دانشوران می کند که وقتی موازنه منفی است، تضاد محلی پیدا نمی کند. بر اساس این موازنه، انسان است که رشد می کند. متغیر قدرت و زور و جود ندارد. انسان وجود دارد و بنابراین سیر، سیر توحید است. بدینقرار وقتی انسان تابع متغیر قدرت و زور در جریان تمرکز و تکاثرش، نمی شود محلی برای سیر جدالی تضاد و یا سیر جدالی دوسویه توحید و تضاد باقی نیست. به سخن دیگر در نظریه قرآنی، انواع دیالکتیک ها بیانگر انواع موازنه های وجودی و التقاطی هستند. بدینقرار دیالکتیک تضاد، خصوص دیالکتیک استالینی تضاد، کشف تازه ای نیست. هر زورمدار و فرعون مسلکی به نمایندگی زور و قدرت تمرکز و تکاثر جوی، این روش را روش کار خود قرار داده است و همه کسانی که کوشیده اند تضاد میان انسان و قدرت تمرکز و تکاثر یابند، که دیرپاترین تضادها و تضاد همه دورانهاست را از طریق التقاط حل کنند، سرانجام در سراشیب همان روش افتاده اند چرا که این تضاد مولود پیدایش مناسبات و تناسبات قدرت میان آدمیان است و از طریق موازنه است که نیرو به قدرت تمرکز و تکاثر یابنده تبدیل می گردد و انسان را تابع متغیر رشد خود می کند. بدینسان در محدوده این موازنه ها انسان برده وار توان و نیروی خویش را به قدرت تبدیل می کند و این قدرت در تخریب انسان بکار می افتد. در این محدوده نمی توان انسان را جانشین قدرت کرد. باید از این محدوده بدر آمد و بر پایه موازنه عدمی این تضاد را حل کرد. دانش به این آموزش قرآن رسیده و می رسد...
و فهرستی که کم شماری از پرشمار روشهاست که در قرآن آمده اند، در عین حال ساز وکارهای گذار از توحید و تضاد و از تضاد به توحید را می نمایاند. در حقیقت عوامل پیدایش نظام های طبقاتی یکی و یکدسته نیستند. داخلی تنها نیستند. خارجی تنها نیستند، در عین حال داخلی و خارجی هر دو هستند. هم اقتصادی و هم سیاسی و هم اجتماعی و هم فرهنگی هستند. با وجود این بسته به نوع موازنه ای که میان داخل و خارج برقرار می شود و بر پایه این موازنه، بنا بر نوع تألیف عوامل چهارگانه، ممکن است یکی از مؤلفه های سیاسی یا اقتصادی و یا اجتماعی و یا فرهنگی بیانگر چرائی و هم چگونگی پیدایش نظام های مبتنی بر موازنه وجودی بشود. بدینقرار حتی در بهشت، در آنجا که تمامی مسائل اقتصادی حل گردند و ندرت بکلی از میا برود و "سازماندهی تولید، یک قدرت دولتی را بیلبد" هنوز همین وصول بوفور کافی برای از میان رفتن تضادها و یا بوجود نیامدن تضادها نیست. و در زندگانی این جهانی نیز وقتی همه مسائل اقتصادی و سیاسی که هم منشاء نظامهای طبقاتی هستد و هم ناشی از آنهایند، حل گردند، هنوز اختلاف در استعداد و جنس و زیبایی و سن و ... می توانند سبب گردند که هابیل ها بدست قابیل ها ناچیز شوند.
به ترتیبی که همین فهرست نشان می دهد، قرآن با توجه بوضعیتی که در آن توحید اجتماعی به تضاد اجتماعی بدل شده است، یک یا چند عامل از عوامل این از خود بیگانگی را برجسته می کند. آیا اینکار از جمله بخاطر آن نیست، که اهل خرد را متوجه گرداند که برای بازیافتن جامعه توحیدی باید روش یا فرقانی از هر سو سنجیده داشت و با آن بسوی این جامعه شد؟ آیا قرآن خود همان فرقان نیست؟

پاورقی:

1- قرآن، شوری 42 و ق 50 و ...
2- قرآن، بقره 34 و اعراف 11 - اسراء آیه 17 و ...
3- قرآن، اعراف 14 و 15
4- قرآن، حمد 1 تا 6
5- قرآن، حمد 7
6- قرآن، حمد 7
7- قرآن، بقره 35 و 37
8- قرآن، اعراف 16و 17 و 18و 20 تا 22
9- قرآن، بقره 30 و 37
10- قرآن، اعراف 20 و 21
11- قرآن، اعراف 20 و 21
12- قرآن، اعراف آیه 20
13- قرآن، بقره 37 و اعراف 22
14- قرآن، اعراف 18 تا 22
15- قرآن، بقره 31 تا 33 و 37 - اعراف 35 - اسراء 70
16- قرآن، اعراف آیه 20 تا 23
17- قرآن، بقره 35 و اعراف 19 و 20
18- قرآن، اعراف 20
19- قرآن، بقره 35 و اعراف 27 و طه 117 ووو
20- قرآن، اعراف 24
21- طه 120 و 121
22- قرآن، اعراف 24 و طه 123
23- قصص قرآن، تألیف صدرالدین بلاغی، ص 24-22
24- قرآن، مائده 27
25- قرآن، مائده 27 تا 31
26- قرآن، مائده 27 تا 29
27- قرآن، مائده 27 و 28 و 29
28- مائده 30
29- مائده 30 و 31
30- قرآن، سوره مائده، آیه 27 تا 29
31- قصص قرآن، ص 23 و 24
32- قصص قرآن، ص 23 و 24
33- سوره مائده 30 و 31
34- قرآن، سوره روم، آیه 11 و ...
35- قرآن، حجر 21 و قمر 49
36- شعراء از آیه141 تا 159
37- قرآن، یونس، آیه های 23 و 24
38- قرآن، بقره 213 و جمعه 2 و ...
39- قرآن، بقره آیه های 14 تا 16 و سوره مؤمن 34 و ...
40- قرآن، آل عمران، 21 و 112 و 181؛ اعراف 94 و فرقان 31؛ زخرف 6و 7 و ...
41- قرآن، احزاب 6 و ...
42- قرآن، اعراف 75 و قصص 5 و ...
43- و 44- قرآن، سبا 30 تا 34
45- قرآن، قصص 4 و ...
46- قرآن، اعراف 104 و ابراهیم 6 و مؤمنون 46 و النازعات 15 تا 20
47- قرآن، یونس 83 و قصص 57 تا 76 و نساء 60
48- قرآن، مائده 64 و 68
49- قرآن، مائده 67 و قصص 5 و ...
50- نحل 36 زمر 17و 18 و بقره 257 و نساء 76 و ...
51- قرآن، بقره 256 و 257 و ...
52- قرآن، عنکبوت 39 تا 43
53- قرآن، بقره 213 و یونس 19 و ...
54- قرآن، آل عمران 33 و اعراف 59 و عنکبوت 14 و ...
55 و 56- قرآن، هود 27 ببعد و ...
57- قرآن، هود 40 و 43 تا 49
58- قرآن، نوح 18 تا 27
59- قرآن، شعراء 105 تا 121
60- قرآن، هود 42 و 45
61- قرآن، هود 42 و 43 و 45 و 46
62- قرآن، انعام 75 تا 79 و بقره 259 و 260 و ...
63- قرآن، انعام 74 ببعد و انبیاء 57 تا 68 ببعد
64- قرآن، بقره 124 تا
130 65- قرآن، بقره 258 ببعد
66- سوره مریم، آیه های 41 تا 45 و ...
67- قصص قرآن، ص 62 و 63
68- سوره مریم، آیه 46 و توبه 114 و ...
69 و 70 و 71- قرآن، صافات 99 ببعد
72- بقره 124
73- قرآن، نساء 50 و 51 تا 56
74- قرآن، نساء 54 و ..
75- قرآن، مائده 22
76- قرآن، مائده 22
77- قرآن، عنکبوت 39 تا 43
78- قصص 4 و ...
79- قرآن، نازعات 18 تا 20
80- قرآن، قصص 76 و قصص قرآن ص 392
81- قرآن، غافر 26 و ...
82- قرآن، بقره 49 و 50
83- قرآن، بقره 51 تا 68 و 92 ببعد و مائده 20 و اعراف 102 تا 142
84- قرآن، اعراف 148 تا 171 و ...
85- قرآن، مریم آیه های 16 تا 21
86- قرآن، مریم آیه های 16 و 27 و 28و 37
87- قرآن، سوره بقره آیه 45 تا 47
88- قرآن، مریم آیه 16
89 و 90 - قرآن، بقره آیه های 87 و 253
91- قرآن، آل عمران آیه 52
92- قرآن، نساء، آیه 155 و مائده آیه 78
93- قرآن، مائده 157
94- قرآن، مائده آیه های 112 و 113
95- قرآن، نساء، آیه 171 و مائده 17 و توبه 30 و 31
96- مائده، آیه های 17 و 72 و 73 و 110
97- قرآن، سوره انشراح، آیه های 1 تا 3 و صحی 5 و 6 و فلق 1 تا 5 و مدثر 1 تا 7 و ...
98- برای سیر طولانی که بت پرستی و متولی گری بت خانه انجامید نگاه کنید به جلد اول زندگانی محمد (ص) فصل دوم
99- قرآن، شعراء 214 تا 216
100- قرآن، ثبت و وصل هفتم، ج 1، زندگانی محمد
101- قرآن، سوره عبس و تولی و سوره فصلت آیه 34 و ..
102- نگاه کنید به قسمت موازنه التقاطی همین مبحث
103- درباره این غروات از جمله نگاه کنید به پیامبر و آئین نبرد، نوشته مصطفی طلاس، ترجمه حسن اکبری مرزباک
104- قرآن، آل عمران 64 و فصل 9، ج 1، زندگانی محمد
105- کیش شخصیت، 167-153
106 بقره 87 تا 89 و مائده 48 و 49 و ...
107- نگاه کنید به مکاتیب الرسول، تألیف علی بن حسینعلی الاحمدی، بیروت، خصوصاً نامه هایی که پیامبر به شاه ایران و قیصر روم و ... نوشته اند
108- قرآن، سوره بقره، آیه های 8 تا 19 و آل عمران 119 و توبه 49 و 81 و 82 و ...
109- قرآن، سوره روم و زندگانی محمد، ج 2، فصل های 22 و 27
110- برائت 1 تا 36 و ...
111- در آیه 144 سوره آل عمران احتمال ارتجاع داده شده و بنابر آن خدا هشدار می دهد بکناری گذاشتن دو اصل امامت و عدالت که به سه اصل دیگر عینیت می بخشد، مهمترین قدم در مشی به ارتجاع بوده.
112- تاریخ خلافت های اموی و عباس، روشن و واضح بیانگر این ارتجاع است.

زیرنویس ها:

*1- اینک که این نکته توضیح داده شد، کار فهم نظریه ها بر خواننده آسان می گردد. بر او است که ببیند نظریه مورد مطالعه بر چه نوع توازنی بنا شده است و چه توازنی را می خواهد برقرار کند. وقتی این معنی را دانست، می تواند نظریه را بفهمد و انتقاد کند.
1- قرآن سوره روم، آیه 30
2- اصول من الکافی تألیف ابی جعفر محمدبن یعقوب بن اسحق الکلینی الرازی، ج 2 - ص 12 و 13
3- قرآن سوره انسان، آیه 3
4- این معنی و به تفصیل در مبحث اول کیش شخصیت مورد بحث قرار گرفته است.
5- قرآن سوره اعراف، آیه 201
6- قرآن سوره اعراف، آیه 202
7- قرآن، سوره مؤمنون، آیه 52
8- قرآن، سوره مؤمنون، آیه 53
9- نگاه کنید به قسمت موازنه مثبت و وجودی
10- قرآن سوره الشمس، آیه های 7 و 8
11- نگاه کنید به تفسیر شیخ ابوالفتح رازی، ج 11-12، ص 99 و 100 و نیز تفسیر فی ظلال القرآن (متن عربی)، ج 8، ص 590.
12- قرآن، سوره فرقان، آیه های 71 و 72 و 74
13- قرآن، سوره مائده، آیه 8.
14- قرآن، سوره آل عمران، آیه 64.
15- قرآن، سوره نساء، آیه 135
16-قرآن، سوره حدید، آیه 25.
17- بدینقرار هر بار که در یک جمع استعدادها در فشار قرار می گیرند هر بار که از یک جمع استعدادها می گریزند و هر بار که یک جمع استعدادهایی را که می سازد، خراب می کند، این جمع از موازنه منفی دور و در مناسبات و تناسبات قدرت تا تخریب خویش پیش رفته است. علاج این جمع در مصالحه ها نیست در تغییر بنیادی تمامی رابطه ها و رفتارها و اعمالی است که کار را به تخریب خویش کشانده اند.
18- قرآن، سوره احزاب، آیه 36. در این باره نگاه کنید به قسمت موازنه مثبت.
19- قرآن، سوره بقره، آیه 190
20- قرآن، سوره بقره، آیه 191
21- قرآن، سوره بقره، آیه 192
22- قرآن، سوره بقره، آیه 193
23- قرآن، سوره فرقان، قسمت آخر، آیه 74
24- قرآن، سوره مؤمنون، آیه های 84 تا 89
25- قرآن، سوره توبه آیه 113
26- قرآن، سوره بقره - قسمتی از آیه 256
27- قرآن، سوره کافرون، آیه 6
28- قرآن، سوره مائده، آیه 99 قسمت اول
29- جمعی از راه خودفریبی و در مقام دیگرفریبی تبلیغ می کنند که این سخن "ایده آلیستی" است کجا همه بشر می توانند به مرتبت اجتهاد برسند؟ غافل از آنکه قدم اول در راه تحصیل اجتهاد منفی کردن موازنه ها و قدم دوم رعایت اصول راهنما در راه حل جویی هاست. این گامها که برداشته شدند، جامعه اسلامی می تواند به سوی یک جامعه مجتهد سیر کند. اگر اصل امامت را عمومی نشماریم رابطه انسان و خدا مستقیم نمی شود و غیرمستقیم می شود. انسان خدا و این همان موازنه مثبت و همان امامت شِرک است.
30- سوره بقره، آیه 213
*- در پایان مباحث راجع به موازنه ها فهرست کامل جدول ها را می آوریم.
31- قرآن، سوره نساء، آیه 91
32-قرآن، سوره بقره، آیه های 256 و 257. و نیز نگاه کنید به سوره انعام، آیه 82 و سوره زخرف، آیه 7، و سوره ممتحنه، آیه 4 و ...
33- سوره تکاثر، آیه های 1 و 2
34- قرآن، سوره العصر، آیه های 1 تا 3
35- قرآن، سوره مومنون، آیه 71
*- جبایی گفت مراد به حق توحید است. یعنی اگر توحید بر مراد و هوای اینان بود با من انبازان بودندی و اگر چنین بودی آسمان و زمین تباه شدی لقوله تعالی "لوکان فهیما آلهه الاالله لفسدتا" و وجه فساد آن بیان کردیم ..." (تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی - ج 8- 7 ، ص 152) بدینقرار چند خدایی به موازنه وجودی می انجامد و این به فساد.
*- در تفسیر ابوالفتوح، همان ص، ذکر را قرآن نیز معنی کرده است. اما حق این است که ذکر عمل به قرآن برای بازیافتن توحید است.
36- قرآن، سوره بقره، آیه 42 و نیز آل عمران، آیه 17
*- طرف خطاب کسانی هستند که بحق گرویده اند اما آنرا با باطل می آمیزند تا "نیورها را هر چه بیشتر جلب کنند".
37- قرآن، سوره انعام، آیه 82 و نیز آیه 137
38- قرآن سوره حج، آیه 52
*- تمنی را مفسران خواندن آیات الهی تفسیر کرده اند. با توجه به تحلیل ما از انواع موازنه ها، بنظر می رسد که القاء شیطان ناظر بهمین نوع موازنه باشد. بنابراین فساد محیط گاه تمایل به دخل و تصرف در پیام را بر می انگیزد و تمنی همین است.
39- زندگانی محمد، تألیف دکتر محمد حسین هیکل، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1، فصل 6، ص 226.
40- قرآن، سوره اسراء، آیه های 75-73
*- در این باره ها فصل ششم، ج 1، زند