سر
مقاله
روزنامه
انقلاب اسلامی
در هجرت شماره
577
تاریخ
انتشار 7 مهر 1382
برابر با 29
سپتامبر 2003
ابوالحسن
بنىصدر
«عبور از
بحران»؟!
اين
نخستين
سالروز جنگ
است كه پيش از
آن، رژيم صدام
با قشون كشى
امريكا به
عراق، بر افتاده
است. پيش از
شروع جنگ در
شهريور 1359
(سپتامبر 1980)،
اطلاع حاصل شد
كه امريكا و
عربستان صدام
را به حمله به
ايران، برانگيختهاند.
توسط عرفات
صدام را از
آلت فعل
امريكا شدن بر
حذر داشتم.
اما بى فايده
بود. بگمان
پيروزى برق
آسا و قدرت
منطقه شدن، به
ايران حمله كرد.
انكار امريكا
بى فايده شد.
زيرا هم
گفتگوهاى
صدام با سفير
امريكا منتشر
شدند و هم
تحقيقهايى كه
در امريكا
بعمل آمدند،
جا براى ترديد
نگذاشتند كه
امريكا مشوق
اصلى صدام در
حمله به ايران
بودهاست.
اما
جنگ دو طرف
دارد و در جنگ
عراق با ايران،
طرف دوم،
ايران بود. با
آنكه
ملاتاريا
شيرازه ارتش
را از هم
گسسته بود و
اسلحه خريدارى
شده در دوران
شاه، بر فساد
بزرگى شهادت
مىداد كه
سرتاپاى آن
رژيم را
فراگرفته
بود، ارتشيان
فرصت را براى
ابراز ميهن
دوستى مغتنم
شمردند. منتخب
مردم ايران
اين روش را
برگزيد: بر حق
كه استقلال
ايران و مردم
سالارى در حال
تجربه بود،
استوار بماند
و در مقام
دفاع از وطن،
از فداكارى،
هيچ فرو
نگذارد. نتيجه
اين شد كه در
زمينه نظامى،
متجاوز ناكام
گشت و از نظر
سياسى، وجدان
دنياى اسلامى
و نيز وجدان جهانى
حامى ايران
شد. در
فروردين 1360،
هيأت نمايندگى
سازمان
كشورهاى غير
متعهد، پيشنهادى
را به ايران
داد كه حقوق
ملى ايران را تضمين
مىكرد و قبول
آن از سوى
رژيم عراق، تن
دادن به شكست
نظامى و
سياسى، هر دو
بود. با وجود
اين، رژيم
عراق آن را
پذيرفت و مقرر
بود كه هيأت
به تهران
بيايد و
موافقت رژيم
صدام را تسليم
كند. آقاى
رجائى از وزير
خارجه كوبا
خواست آمدن
هيأت به تأخير
افتد چرا كه
در ايران
تغيير و تحولى
در حال انجام
است: كودتا يا
به تعبير آقاى
هاشمى
رفسنجانى،
«عبور از بحران»!
از آن
پس، رژيم
ملاتاريا
موضع حقوق ملى
را ترك گفت و
آن حقوق را
فداى ساختن
استبداد خون
ريز و فساد
گستر خويش
گرداند. نتيجه
اين شد كه جنگ 8
سال بطول
انجاميد و
بطور روز
افزون،
حمايتهاى
وجدان دنياى
اسلامى و وجدان
جهانى از دست
رفتند و جنگ،
در شكست و با سر
كشيدن جام
زهر، متوقف
شد.
با
پايان جنگ،
بحران سازى
پايان نيافت.
رژيم
ملاتاريا كه
زاده بحران
سازى است، بدون
بحران سازيها
نمىتوانست
به حيات خويش
ادامه دهد.
بهاى سنگين اين
بحرانها را
مردم ايران
پرداختهاند
و مىپردازند.
هم اكنون نيز
خبر مىرسد كه
رهبرى سازمان
ترور بحران
سختى را تدارك
مىبيند:
آيا
هنوز مىتوان
بحران ساخت و
از بحران عبور
كرد؟:
لوموند
اطلاع دادهبود
كه در ماه
سپتامبر،
«بحران ايران»
پديد مىآيد و
قطعنامه
شوراى حكام
آژانس بين
المللى انرژى
اتمى اعلام
وجود «بحران
ايران» شد. با
توجه به
اطلاعهايى كه
انتشار
يافتند و با
وجود هشدارهايى
كه داده شدند،
رژيم
ملاتاريا هم
اطلاع و هم
وقت كافى داشت
براى آنكه
نگذارد بحران
پديد آيد. اما
همه كار كرد
تا بحران بوجود
آيد و آمد.
چرا؟ زيرا به
بحران خارجى
در سياست
داخلى نياز
دارد. بر كسى
پوشيده نيست
كه بدون وجود
بحران خراجى،
نمىتواند
قواى مسلح را
در سركوب مردم
كشور بكار برد.
بيشتر از اين،
هيچ استبدادى
مسئلهها را
حل نمىكند
بلكه مسئلهها
را ايجاد مىكند.
لذا،
ملاتاريا با
ايجاد بحرانها
در روابط
خارجى، از
آنها در پديد
آوردن بحرانهاى
داخلى سود مىجويد:
1 - جامعه
آزاد و مستقل،
جامعه ايست در
رشد. جامعهاى
كه آزاد و
مستقل نيست،
جامعه ايست در
بحرانهاى
داخلى و
خارجى. اگر در
«بحران اتمى»،
تأمل كنيم، مىبينيم
اگر قصد رژيم
تنها توليد
برق بود، روشى
ديگر بر مىگزيد.
حتى اگر از
تجربه اروپا
درس نمىگرفت،
حتى اگر
گزارشهاى
پيرامون
وضعيت
نيروگاههاى
اتمى امريكا و
خطرهايى كه در
بردارند را
نمىخواند و
بهر قيمت بنا
را بر ايجاد
نيروگاه اتمى
مىگذاشت،
بسيار زودتر
از اين و با
هزينه بسيار كمتر،
نيروگاه در
كار توليد برق
مىداشت. حال
آنكه رفتار
ملاتاريا
براى ايرانيان
و انيرانيان
ترديد باقى
نگذاشتهاست
كه نيروگاه
اتمى بوشهر،
پوشش است.
رژيم به روسها
باج سنگين مىپردازند
تنها بخاطر
اينكه آنها و
نيروگاه
بوشهر پوشش
برنامه اتمى
باشند.
استعدادها و
وقت و سرمايهاى
كه صرف بدست
آوردن «فن
آورى اتمى»
شدهاند، اگر
در توليد برق
از آفتاب و
باد و موج دريا
بكار مىافتادند،
غير اينكه در
فن آورى و
استعدادهاى فن
آور يافته رشد
كردهبوديم،
مسئلهاى نيز
ساخته نشده بود.
حتى اگر بنا
بر تحصيل «فن
آورى اتمى»
بود، نيازى به
مخفى كارى
نبود و مىتوانست
تحت نظارت
آژانس بين
المللى اتمى
انجام بگيرد.
2 - با
وجود اينكه
روسيه اسلحه
اتمى دارد،
هند و پاكستان
و اسرائيل نيز
اين اسلحه را
دارند، پرسش
اينست كه آيا
دفاع از حقوق
ملى ايران،
كشور را
نيازمند به
مجهز شدن به
اسلحه اتمى مىكند؟
و اگر فرض
كنيم پاسخ
ملاتاريا به
اين پرسش آرى
است، آيا مىتوانست
به ترتيبى به
اين سلاح مجهز
شود كه مسئله
بر مسئله
نيفزايند و
بحرانى بغرنج
روى دست كشور
نگذارد؟
دو
پاسخ اين دو
پرسش عبارتند
از:
الف - در
جهانى كه اينك
وجدان پيدا
كردهاست،
ضامن اصلى
حقوق ملى
آزادى و
استقلال و رشد
است. چنين
جامعهاى در
معرض حملهاى
كه كشور را
ناگزير از
بكار بردن
سلاح اتمى كند،
قرار نمىگيرد.
هر كشورى كه
در كشور ديگر
منطقه سلاح اتمى
منفجر كند،
خود از عوارض
آن مصون نمىماند
و بالاخره،
تجربه روسيه و
انگلستان و
فرانسه و
امريكا نشان
مىدهد كه غير
از هزينه
سنگين
تسليحات اتمى
و خطر دائمى
كه براى كشور
دارنده خود در
بردارد، اين
كشورها را از
داشتن ارتشى
براى جنگهائى
از نوعى كه
اين ايام
جريان دارند،
بازداشتهاست.
در مورد
كشورهاى
فقير، هزينه
سنگين
تسليحات اتمى
و موشكى با
فقرى همراه مىشود
كه توان دفاع
كشور را، از
درون، چون
خوره مىخورد.
فروپاشى از
دولتى آغاز مىگردد
كه به قيمت
فقر
روزافزون،
ديوان سالارى و
قشون سالارى
بزرگ ساخته
است.
امپراطورى
روسيه اينسان
از ميان
برخاست.
ب -
ملاتاريا به
فغان آمدهاست
كه آژانس ،50
كشور را متخلف
شناختهاست و
امريكا خود
نيز پروتكل
الحاقى را
امضاء نكردهاست.
چرا آژانس
تنها يقه
ايران را
گرفتهاست؟
آيا نمىداند
كه جز ايران و
بميزان كمترى
كره شمالى، ديگر
كشورها نياز
به «بحران
سازى» بقصد
عبور از بحران
نداشتند؟ آيا
نمىداند كه
كشورهاى ديگر
ساختن سلاح
اتمى را دست آويز
بحران تراشى
نكردهاند؟
آيا نمىداند
آنها سلاح
اتمى هنوز
نساخته را
بهانهاى
براى قرار
دادن
كشورهاشان در
معرض انزوائى
بس خطرناك و
تهديدهاى سخت
جدى نكردهاند؟
پس اگر
رهبرى سازمان
ترور، از بمب
نساخته،
دستمايهاى
براى امريكا و
اروپا و روسيه
ساختهاست،
بخاطر آنست كه
در درون
مرزها، نياز
فورى به چنين
بحران خطر زا
پيدا كردهاست:
3 - وقتى
هيأت سه نفرى
مجلس نزد
اينجانب آمدند
و آقاى رجائى
را نخست وزير
مطلوب مجلس معرفى
كردند، به
آنها گفتم
«حزب اللهى» كه
شما مىگوئيد،
در واقع «حزب
الزور» است و 5
درصد جامعه نيز
نمىشود. آقاى
محمد يزدى
گفت: ما مىخواهيم
همين 5 درصد
حكومت كند.
اما حكومت 5
درصد بر 95
درصد،
استبدادى
قرين استبداد
فراگير مىخواست
و مىخواهد.
چنين
استبدادى
بدون مجموعهاى
بغرنج از
بحرانهاى
داخلى و خارجى،
استقرار نمىجويد
و دوام نمىآورد.
از اين رو بود
كه با وجود
قطعى بودن خطر
حمله عراق به
ايران، در
پاسخ به
هشدارها،
زبانى مىگفتند:
خطر حمله عراق
به ايران
ساختگى و براى
كوتاه كردن
دست روحانيت
از دولت است.
آياآقاى خمينى
نگفت: ارتشيها
دروغ مىگويد
عراق جرأت
حمله به ايران
را ندارد. اين
حرفها را
ارتشيها
ساختهاند تا
به بهانه خطر
حمله عراق،
پاى روحانيان را
از ارتش قطع
كنند؟ پيش از
حمله عراق،
اين ملاتاريا
نبود كه به
ارتش حمله برد
و موجهاى دستگيريها
و اعدامها را،
يكى از پى
ديگرى، بر انگيخت؟
و وقتى عراق
تجاوز كرد،
«جنگ نعمت است»
را شعار خود
نكرد؟ آيا جنگ
را بمدت 8 سال
ادامه نداد و
پس از آن نيز
ايران را در حلقه
آتش نگاه
نداشته است؟
آيا آقاى
هاشمى رفسنجانى
در مصاحبه
جديد خود با
شبكه الجزيره
نمىگويد اين
امريكا است كه
به محاصره
ايران درآمدهاست؟
آيا او اين
سخن تحريكآميز
را بى هدف بر
زبان مىآورد؟
آيا...
بدين
قرار، به همان
دليل كه صدام
به ايران حمله
كرد، خمينى و
دستياران او
نيز زمينه ساز
جنگ شدند.
صدام از
انقلاب ايران
مىترسيد و
خمينى و
دستياران او
از موفق شدن
تجربه مردم
سالارى. او
ترس خود را
پنهان نيز نمىكرد
و مىگفت:
اختيار طلبهها
و حوزهها هم
دارد از دست
ما بدر مىرود.
در حال
حاضر، كه
افزون بر 90
درصد جامعه مخالفت
خويش را با
حاكميت
ملاتاريا
ابراز كردهاست
و از 10 درصدى كه
در دادن رأى
شركت مىكند،
ثلث بيشتر به
نامزدهاى
ملاتاريا رأى
نمىدهد،
بدون گره زدن
بحران خارجى
به بحرانهاى
داخلى،
ملاتاريا چگونه
مىتواند بر
جامعه حكومت
كند؟ از اينرو
است كه آقايان
خامنهاى و
هاشمى
رفسنجانى
بحران خارجى
را ايجاد مىكنند
و بدان، هريك
به حساب خود،
در تدارك كودتا
مىشوند. با
اين تفاوت كه
اوضاع امروز،
اوضاع آن روز
نيستند و از
مردم بسيار
كارها ساخته
مىشود كه
هرچند از آنها
در خرداد 60 نيز
ساخته بود،
اما امروز
بسيار بيشتر
ساخته است و
مهمتر اينكه
حركت مردم است
كه مىتواند
به بحران
خارجى پايان
دهد و اين
مردم هستند كه
از موقعيتى
جهانى - كه
بهترين
موقعيتهاست -،
براى بناى
جامعهاى با
نظام اجتماعى
باز و دولتى
مردم سالار،
سود جويند:
3 - پرسشى
كه براى مردمى
رشيد مىتواند
مطرح باشد،
اينست: آيا
عمل كردن بر
ضد استبداد
ملاتاريا
بحران و خطر
را رفع مىكند
و يا فعلپذير
شدن و كارى
ناكردن و يا
به حمايت رژيم
برخاستن؟
براى مثال،
آيا شركت در
«انتخابات»
بحران زدا و
رافع خطر است
و يا فعلپذير
ناظر انجام
«انتخابات»
توسط
ملاتاريا شدن
و يا تحريم
«انتخابات» به
ترتيبى كه
وجدان جهانى
شهادت دهد
جمهور مردم
ايران با
استبداد ملاتاريا
مخالف است و
بكار تغيير آن
به رژيمى مردم
سالار است؟
* پاسخ
ملاتاريا به
اين پرسش بر
مردم ايران
معلوم است.
زيرا از
انقلاب بدين
سو، بحران
خارجى ساختهاست
و هر بار، به
مردم ايران
گفتهاست اگر
حمايت كامل
خود را از
رژيم دريغ
كند، قدرت
خارجى در
ايران طمع مىكند.
آقاى مهندس
سحابى، اين
قول ملاتاريا
را باز گفتهاست:
اگر بنا شود
دولت ما نباشد،
ايران نيز
نخواهد بود!؟
باز به
او و ديگران
هشدار مىدهم
كه نقش شما
ترساندن
نيست، وهم
بودن ترسها را
بر مردم روشن
كردناست. آيا
شما از ياد
بردهايد كه
شاه سابق و
رژيم او نيز
همين نوع
تهديدها را مىكردند
و جنبش همگانى
مردم ايران
تغيير بى خطر را
ميسر كرد و
قدرتهاى
خارجى را از
مداخله
بازداشت؟ بهر
رو، همداستان
شدن با
ملاتاريا
بحران را تشديد
و خطر مداخله
خارجى را قطعى
مىكند. به
ياد مىآورد
كه صدام و
رژيم او
«انتخابات»
ترتيب دادند و
در آن، براى
صدام، صد در
صد آراى مردم
را به حساب
خود گذاشتند.
غافل از اينكه
همين امر، از
عوامل مداخله
نظامى امريكا
شد. زيرا رأى
صد در صدى
ناتوانى مطلق
يك ملت در برابر
رژيمى
استبدادى
تعبير شد.
* و فعلپذير
گشتن و به
ملاتاريا
اجازه دادن كه
مجلسى نظير
شوراى شهر
تهران تشكيل
دهد، از ديد
دنياى خارج،
بمعناى آنست
كه رژيم، بخش
«انتخابى» خود
را از دست
دادهاست،
بخش «انتصابى»
از جامعه ملى
نمايندگى نمىكند.
رژيمى اين
اندازه
نامشروع،
ناگزير، در درون
به اليگارشى
مافياها و
افراد مسلح
«وفادار» و در
خارج، با زد و
بند كردن و
امتياز
فروختن و باج
دادن، مىتواند
از «بحران
عبور كند».
طرحى كه آقاى
هاشمى
رفسنجانى در
سر دارد، همين
است. در صورتى
كه او موفق
شود مجموعه
بغرنجى از
بحرانهاى خارجى
و داخلى را
بوجود آورد و
دولت
ملاتاريا را نيز
در حالت فلج
كنونى نگاه
دارد،
«انتخابات» مجلس
با شركت
اقليتى از
مردم، بسا به
او و گروه
بنديهاى
همدست امكان
خواهد دهد،
مجلس و به
دنبالش،
رياست جمهورى
را قبضه كنند.
تجربهاى
كودتاى خرداد
60 كه ايجاد
بحران و «عبور
از بحران» بود
و تجربه جنگ 8
ساله و نيز
تجربه حكومت 8
ساله آقاى
رفسنجانى، مىبايد
هشدارى به
مردم كشور
باشد كه آينده
بسيار تاريكترى
در انتظار
آنهاست. بنا
بر اين،
* در صورتى
كه دانشجويان
و دانشآموزان
و زنان و
مردان جوان
ايران، جبنش
تحريم
انتخابات را
جنبش اعتراض
به رژيم
بگردانند،
حضور خويش را
در صحنه سياسى
كشور، بر
جهانيان
مبرهن ساختهاند
و بدين حضور،
دو كار كردهاند:
الف - بحران و
خطر خارجى را
رفع و آن را با
حمايت وجدان
جهانى از جنبش
آزاديخواهانه
مردم ايران،
جانشين كردهاند.
ب - در درون
مرزها،
ابتكار عمل را
بدست آوردهاند
و حضور فعال
رهبرى مردم
سالار را، در
صحنه سياست
داخلى و نيز
در عرصه سياست
خارجى، با شركت
خويش، ميسر
كردهاند.
بشرط آنكه خود
از آن عيب رها
شوند كه انجام
كار را به
آخرين مهلت
گذاشتن است و
4 - از هم
اكنون جبنش
تحريم فعال را
تدارك كردن
اقتضا دارد كه
دو جريان
انديشه و
اطلاعات بر
قرار شوند.
اگر
دانشجويان و
زنان و مردان جوان،
از هر پيشنهاد
كننده
بخواهند
پيشنهاد خويش
را شفاف و
تجربه كردنى
بگرداند، هر
دو جريان برقرار
مىشوند.
بهوش
بايد بود كه
در خرداد 60، بر
مردم روشن
نبود كه اگر
بر ضد كودتا
وارد عمل
شوند، با وجود
جنگ، بر
خطرهايى كه
كشور را تهديد
مىكردند،
افزوده مىشد
يا نمىشد؟
هشدار مىدادم
كه به استقامت
برخاستن
همگان، ايران
را از همه
خطرها حفظ مىكرد
كه از رهگذر
حاكميت
ملاتاريا بر
سرش آمد.
امروز نيز
هشدار مىدهم:
وجود دولت
ملاتاريا
بحران ساز و
خطر زا است. در
برابر، بخاطر
تحولى كه دنيا
كردهاست و
مساعد شدن
وضعيت در
منطقه و جهان
براى استقرار
مردم سالارى،
جنبش همگانى
مردم ايران
بحران زدا و
رافع خطرهاست
و ايران را در
موقعيتى قرار
مىدهد كه
هيچگاه
نداشته است.
بدين قرار، بر
مردم است كه
از مسئوليت
خويش غافل
نشوند و
بدانند پذيرفتن
و بكار بستن
رهنمود مبهم،
از آنها رفع
مسئوليت نمىكند
بلكه
مسئوليتشان
را سنگينتر
مىكند. زيرا
حق آنهاست كه
سخنهاى شفاف
را بشوند و
بهترين آنها
را برگزينند.
بر مردم است
كه نفس خويش را
مكلف بدانند و
آگاهى بايسته
را از كارى كه بايدشان
كرد، بدست
آورند و بدون
ترديد به آن قيام
كنند.
براى
مثال، اگر
گفتند
انتخابات حق
است و مردم
بايد از حق
خود استفاده
كنند، حق مردم
است كه از
گويندگان
بپرسند: حق
چيست؟
انتخابات خود
حق است و يا
بيانگر و روش
حق حاكميتى
است كه آحاد
مردم دارند؟
اگر روش حق
است، پس شركت
در «انتخابات»
فرع بر برخوردارى
از حق ولايت و
حاكميت است.
در كشورى كه
اين حق - كه بر
آن اضافه مىشود
بسط يد در
بكار بردن زور
كه ناقض حق
ولايت و
حاكميت است -
غصب شدهاست،
شركت در خلع
يد از غاصب
،حق مردم مىشود.
مجلس ششم
معلوم كرد كه
در دولت
ملاتاريا، از
مجلس كارى
ساخته نمىشود.
با
وجود اين، بسا
استدلال
خواهند كرد كه
اگر مردم در
«انتخابات»
شركت نكنند،
مجلس نيز چون
شوراى شهر
تهران مىشود
و ملاتاريا هر
كار كه خواست
مىكند. اين
«دليل» با پرده
كشيدن بر چند
واقعيت ساخته
شدهاست. از
جمله اين
واقعيتها الف
- با وجود مجلس
ششم،
ملاتاريا
كدام كار را
خواست و
نتوانست بكند
و مجلس و
حكومت كدام
«اصلاح» را
خواستند و توانستند
بكنند؟ ب -
وجود مجلس و
حكومت به
ملاتاريا امكان
داد در پرده
«مشروعيت» بخش
«انتخابى»
كارهائى را
بكند كه بدون
آن پرده نمىتوانست
بكند. ج - جامعه
جوان كشور را
از توانائيهايش
غافل
نگاهداشته شد
و با فرض چارهاى
جز عمل در
محدوده رژيم
نيست،
ناتوانى اصل راهنماى
انديشه و عمل
گشت و اين
ضربه چنان فلج
كننده به
اعتماد به نفس
و احساس
توانائى اين
جامعه وارد
كرد كه به اين
زودى، ترميم
نمىپذيرد.
د -
انقلاب را با
خشونت يكى
گرداندن و اصلاح
گرى را تنها
راه ساختن و
با استفاده از
روشهاى
تخريبى
سانسور
برقرار كردن و
جريان اطلاعات
و جريان
انديشه را
متوقف كردن،
كر و كور كردن
عقل جمعى
جامعه ايرانى
بود. وضعيت
امروز، بيش از
همه، نتيجه
توقف جريان
انديشه و پناه
بردن به ظلمات
ابهام است.
اگر «اصلاح
طلبان» درجا
مىزنند و راه
حل نمىجويند،
از اين روست
كه خود،
پيشاپيش، راه
را كور كردهاند
و برغم شكست،
از سر ناچارى
مىگويند:
بازهم زنده
باد اصلاحات!
5 - آقاى
حجاريان گفتهاست:
اصلاحات مرد
اما من مىگويم:
زنده باد
اصلاحات.
نخست، از راه
فايده تكرار،
يادآور شوم كه
جامعهاى كه
نخواهد بميرد
و بخواهد از،
راه رشد، زندگى
بجويد، بايد
بينائى و
شنوائى
عقلهاى فردى و
جمعى خود را
به حد اكثر
برساند.
بينائى و
شنوائى عقل
وقتى بحد اكثر
مىرسند كه
جريان انديشه
و جريان
اطلاعات
آزادى كامل
بيابند. اما
آن
سانسورهايى
كه موجب ضعيف و
ضعيفتر شدن
اين دو جريان
مىشوند،
سانسورهائى
نيستند كه
دولت
استبدادى برقرار
مىكند بلكه
سانسورهائى
هستند كه
جامعه خود بر
قرار مىكند.
از آن
سانسورها،
يكى اينكه
جامعه حق طلب شفافيت
از گوينده يا
نويسنده و حق
شنيدن سخنها
و گزينش
بهترين آنها
را از ياد مىبرد
و تمامى بار
مسئوليت را به
گردن پيشنهاد
كننده يا
پيشنهاد
كنندگان يك
انديشه مىنهد.
چنانكه
امروز، بار
مسئوليت را،
به تمامه، بر
دوش «اصلاح
طلبان» نهادهاست.
جامعهاى كه
نخواهد چشم و
گوش عقلش كور
و كر شود و بدين
كورى و كرى،
در مهلكه مرگ
افتد، مىبايد
محيط را مساعد
ابراز انديشهها
بگرداند. بدين
قرار، بر آقاى
حجاريان خرده نمىگيرم
و نبايد گرفت
كه چرا چنين
مىانديشد و
او نيز مىبايد
خشنود باشد كه
انديشهاش
نقد مىشود و
بايد بداند كه
او نيز مسئول
انديشه و راه
و روشى است كه
پيشنهاد مىكند.
با اين تذكر،
بنقد، از فكر
او، ابهام را
مىزدايم:
سخن او
دو قسمت دارد:
قسمت اول
تصديق مرگ
«اصلاحات» است.
قسمت دوم،
شعار و هدفى
است كه پيشنهاد
مىكند. بنا
بر اين، بر او
است بگويد حال
كه «اصلاحات»
در محدوده
رژيم
ملاتاريا
مرد، آن مسيح
كيست كه مرده
را زنده كند؟
او بايد بداند
كه مسيح تغيير
دهنده بود و
انسانها را
از
دينى آزاد مىكرد
كه در بيان
قدرت از خود
بيگانه شده
بود. او در
«محدوده نظام»
عمل نمىكرد و
انسانها را به
آزاد شدن از
محدودهاى مىخواند
كه انسانها را
همچون
«چهارپايان»
رام و مطيع مىگرداند.
او مىداند
كه الف - اصلاح
در نظام انجام
مىگيرد. و
اصلاح نظام
بمعناى تغيير
اركان و ساخت
آن، انقلاب
است. پس، ب - اما
اصلاح در
نظامى كه اركان
و ساخت آن بر
اصل تمركز
قدرت در يك
شخص، ايجاد
شدهاست،
تنها در هر چه
بيشتر متمركز
شدن قدرت
در يك شخص
انجام شدنى
است. اين
واقعيت را بطور
مستمر، از پيش
از 2 خرداد 1376
بدين سو، خاطر
نشان مىكنم.
از آن زمان تا
امروز،
هرآنچه از
«اختيارات ولى
امر» به عمل
درنيامده
بود، بعمل
درآمد.
«دادگاه ويژه
روحانيت»
رسميت پيدا كرد
و... در عوض، هر
«اصلاح»
ناسازگار با
نظام، بلااجرا
ماند:
«اصلاحات مرد».
آيا بر عهده
او نيست بگويد
اصلاحات چرا
مرد؟
اما
اگر قصد او
اصلاح نظام
بمعناى تغيير
اركان و ساخت
آنست و بخصوص
بنا بر تغيير
اصل تمركز قدرت
در يك شخص است
و بنا بر
اينست كه
اختيار تابع
مسئوليت
بگردد و بر
اين اصل،
اركان نظام ساخت
مردم سالار
بپذيرند، پس
بايد سخن خويش
را شفاف كند.
طرح شفافى را
پيشنهاد و روش
كار را معين
كند. با اين
توضيح، از او
مىپرسم: آيا
فكر نمىكنيد
اين تبعيض
مطلقى كه بسود
«اصلاحات» بر
قرار كردهايد،
ناقض اصلاحات
و بدل كردن آن
به ضد اصلاحات
است؟ در
حقيقت، اين
تبعيض پى آمد
ابهامهاى عمدى
است: اصلاح
چيست؟ پرسشى
است كه پاسخ
شفاف تا امروز
نيافته است؟
اصلاح روش و
هدف هردو، يا
تنها روش است؟
اگر تنها روش
است، هدف كدام
است؟ هستند
كسانى كه مىگويند
هدف را نبايد
گفت اما با
حركت اصلاحى
بايد بطرف آن
رفت. اما چنين
روشى، روش كبك
است وقتى سر
را در برف فرو
مىبرد كه
ديده نشود.
چرا كه هدف در
وسيله و روش
بيان مىشود.
بنا بر اين،
روش هدف
بكاربرنده را
آشكار مىكند.
امكان اصلاح
در درون نظام
و امكان اصلاح
نظام بمعناى
تغيير آن، دست
كم، بمعناى
اندك واقعيت
بخشيدن به
جمهوريت، نيز
مجهول است.
اين ابهامهاى
عمدى بر پايه
حكمى ساخته شدهاند
كه دروغى بزرگ
است: انقلاب
مساوى با
خشونت و اصلاح
يعنى عدم
خشونت. حال
آنكه، انقلاب
بيرون رفتن از
نظام بستهايست
كه در آن،
خشونت روش
همگانى شدهاست.
نتيجه
اين حكم و آن
ابهامها اين
شدهاست كه
«اصلاح طلبان»
عامل القاى
اين فكر به جامعه
شدهاند كه
تغيير نظام
مساويست با
انقلاب و
انقلاب مساوى
است با خشونت
و چون
ايرانيان
ديگر تحمل
خشونت را
ندارند، پس
زندهباد
اصلاحات. اما
آيا مىدانند
كه معناى
واقعى
شعارشان زنده
باد بن بست
است؟ به آنها
هشدار مىدهم
كه خود را
زندانى تبعيض
مطلق بسود
«اصلاحات»
كردهاند كه
آينده آن
همانست كه
گذشته آن: الف -
مطلقهتر شدن
«ولايت فقيه». ب -
روش اصلى دولت
ملاتاريا شدن
بحران ساختن و
«عبور از
بحران» و ج -
برانگيختن
خطرهاى خارجى
و د - سقوط.
6 - در
انقلاب،
رهبرى بطور
كامل در جامعه
بود. جامعه
ملى، با
سازماندهى
خودجوش، نقش
اول را در
رهبرى ايفا مىكرد.
مواضع آقاى
خمينى و
ديگران را نيز
جامعه ملى
تصحيح مىكرد.
اگر آقاى
خمينى به
«بيان آزادى»
تن داد، از آن
رو بود كه در
عمل ديد هر
بار كه سخنى
مىگويد و يا
نظرى را مىنويسد
كه با خواست
همگان و سمت
يابى انقلاب
سازگار نيست،
پذيرفته نمىشود.
تشكيل دولت و
نقشى كه آقاى
خمينى در استقرار
دولت
ملاتاريا
بازى كرد، سبب
شد كه جريان بيگانگى
جستن رهبرى از
جامعه ملى و
يگانگى يافتنش
با استبداد
مطلقه، پديد
آيد. زمان و
كوششهاى
مستمر در
گشودن
مدارهاى بستهاى
كه استبداد
پديد مىآورد
و افشاى
خيانتها و
جنايتها و
فسادها از سوئى
و كوششهاى
مستمر در
ادامه تجربه
انقلاب و هدف
كردن آزادى و
استقلال و رشد
بر ميزان عدالت
و معنويت نو،
از سوى ديگر،
سبب شد كه
جريان سرعت
بگيرد. امروز،
ملاتاريا از
جامعه ملى و
جامعه ملى از
ملاتاريا
بريدهاند.
ابهام زدوده
شده و از نو،
جامعه ملى مهد
پرورش رهبرى
بر خط آزادى و
استقلال گشته
است. اين تحول
بس با اهميت،
با تحولهاى
داخلى و خارجى
همراه است كه
از راه فايده
تكرار، شمارهشان
مىكنم:
1 - حاكمان
مستبد، در
حاكميت خود
نيز، بزحمت از
5 درصد جامعه
نمايندگى مىكند.
به سخن ديگر،
جامعه ملى
استبداد
ملاتاريا را
آزموده و آن
را نمىخواهد.
بخشى از جامعه
كه زندگيش در
گرو تحول و رشد
است، زنان و
جوانان، با
رژيم در تضاد
قرار گرفتهاست.
و
2 - مرجع
فكرى جامعه
تغيير كردهاست.
تا بدانجا كه
روحانيان اگر
بخواهند در خدمت
دين بمانند،
مىبايد دين
بمثابه بيان
آزادى را
بازجويند و باز
گويند. با
اينحال،
اكثريت بزرگ
روحانيان با رژيم
ملاتاريا
مخالف شدهاست.
در حال حاضر،
حوزههاى
دينى استقلال
خويش را مطالبه
مىكنند.
بخصوص كه حوزه
نجف فعال شدهاست.
و
3 - بر سر
پا نگاه داشتن
دولت فلج
ملاتاريا،
دستگاههاى
ادارى و نظامى
را زير چنان
فشار خورد
كنندهاى
قرار دادهاست
كه طاقتشان را
شكستهاست.
اليگارشى
مافياها و
رانت خوارى،
اميد اكثريت
بزرگ اداريان
را از بهبود وضعيت
مادى خويش
مأيوس كرده و
فساد مالى و
غير آن نيز،
زندگى روزمره
شان را تلخ و
بى آينده كردهاست.
بنا بر اين،
بسا بيشتر از
همه، خواستار
تغييرى هستند
كه تا مگر
فرصتى بيابند
و به زندگى
خود معنى
بدهند. و
4 - دولت
ملاتاريا فلج
است و در صورت
جانشين شدن
مجلسى نماينده
5 تا 10 درصد
جامعه، فلج آن
تشديد نيز مىشود.
چرا كه الف -
بودجه دولت
كفاف هزينههاى
جارى را نمىكند
و دولت قادر
به آزاد كردن
بخشى از بودجه
و سرمايه
گذارى آن نيست
و ب - نبود
امنيتهاى داخلى
و خارجى و
كوتاه بودن
زمان فعاليت
در استبداد،
سرمايه
گذاريهاى توليدى
بخش خصوصى را
ناممكن كردهاست.
و ج - جامعه
جوان كار و
آينده مىخواهد.
تنها پديد
آوردن - ايجاد
كار و شركت در
ساختن آينده
به كنار -
امكان، نه
تنها در توان
رژيم نيست كه
در تضاد با
رژيم است. چرا
كه پديد آمدن
امكان موكول
به تغيير
اركان و ساخت
رژيم است.
5 - سخنان
آقاى خاتمى و
آقايان جلائى
پور و حجاريان
و علوى تبار و
كديور و ...
بازتاب نظر
همگانى مردم
است: در
محدوده رژيم
اصلاح ميسر
نيست. و
6 - نماد
تغييرهاى
بالا، خالى
شدن رژيم از
هر انديشه
راهنمائى و
قرار گرفتن
انديشههاى
راهنما در
بيرون رژيم
است. حتى «اسلام
فيضيه» نيز در
بيرون رژيم
قرار گرفتهاست.
تا آنجا كه
آقاى هاشمى
رفسنجانى مىگويد
قرار است در
حوزهها،
شوراهاى فتوى
تشكيل شوند و
اختلاف مجلس و
«شوراى
نگهبان» به
اين شوراها
ارجاع شود. چه
اعتراف صريحى
بر اين واقعيت
كه «رهبر» و
«شوراى نگهبان»
و «مجمع تشخيص
مصلحت» از فقه
و فقاهت بريدهاند
و قولشان فاقد
اعتبار گشتهاست.
پاسخ آقاى
منتظرى به سخن
آقاى هاشمى
رفسنجانى، بس
گويا است:
رژيم مشروعيت
از دست مىدهد
و حوزهها مىبايد
از دولت مستقل
باشند.
بدين
قرار، در صحنه
داخلى، دولت
ملاتاريا، از
انديشه و
مشروعيت و اعتبار
و توانائى،
خالى و از
خيانت و جنايت
و فساد پر
گشتهاست.
رهبرى سازمان
ترور بيهوده
مىپندارد كه
امروز مىتواند،
ايجاد بحران و
عبور از بحران
سال 60 را تكرار
كند. بخصوص كه
عرصه جهانى
نيز عرصهاى
نيست كه در
سال 60 بود:
7 - در
افغانستان،
نه قواى روسيه
حضور دارند و
نه طالبان
حاكميت دارند.
قواى امريكا
در افغانستان
مستقر هستند.
در عراق، رژيم
صدام از ميان
رفته است و
قواى امريكا
حضور دارند. اين
قوا در آسياى
ميانه و خليج
فارس نيز حضور
دارند. آقاى
هاشمى
رفسنجانى
مدعى مىشود
امريكا به
محاصره ايران
درآمدهاست!
هر چند قول او
وارونه
واقعيت است،
اما گوياى قصد
بحران سازى
براى انجام
«انتخابات» در
شرائط بحرانى
هستند. الا
اينكه، الف -
با صدور
قطعنامه توسط
شوراى حكام
آژانس بين
المللى انرژى
اتمى و ب - با
وجود صدور حكم
محكوميت رژيم
ملاتاريا توسط
وجدان جهانى،
نه امريكا و
نه اروپا در
موقعيتى
نيستند كه تن
به افتضاحى از
نوع افتضاح
ايران گيت
بدهند. به سخن
ديگر، دست ملاتاريا
از خارج كوتاه
شدهاست.
بنا بر
تغييرهاى
بالا، الف -
بحران را ديگر
نمىتوان در
سطح مردم و
جامعه ملى
ايجاد كرد و
حوزه آن،
محدوده رژيم
ملاتاريا است
و ب - با توجه به
حكم محكوميت
رژيم توسط
وجدان جهانى،
بحران در عرصه
خارجى نيز،
رژيم را تا
بخواهى ناتوان
مىكند. بخصوص
كه ج - نقش اول
را مردم ايران
يافتهاند.
تكرار كنم كه
اين تغييرها
مىگويند و
بفرياد كه
مردم ايران
فرصت و موقعيت
بى مانندى
يافتهاند.
اگر آن را
مغتنم بشمارند
و در جهت
استقرار دولت
مردم سالار و
يافتن نظامى
اجتماعى باز
به حركت
درآيند،
خطرها را به
عوامل مساعد
با استقرار
نظام اجتماعى
باز و دولت
مردم سالار
بدل مىسازند.
در همان حال،
تغييرها
وضعيتى را
بوجود آوردهاند
كه، اگر مردم
جنبش نكنند،
دولت فلج
دستگاه توليد
خطرهاى داخلى
و خارجى روز
افزونى مىشود
كه مىتوانند
فعليت يابند و
حيات ملى را
تهديد كنند.
در اين
بارهها، باز
خواهم نوشت.