سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 577

تاریخ انتشار 7 مهر 1382 برابر با 29 سپتامبر 2003

 

 ابوالحسن بنى‏صدر

 

 «عبور از بحران»؟!

 

     اين نخستين سالروز جنگ است كه پيش از آن، رژيم صدام با قشون كشى امريكا به عراق، بر افتاده است. پيش از شروع جنگ در شهريور 1359 (سپتامبر 1980)، اطلاع حاصل شد كه امريكا و عربستان صدام را به حمله به ايران، برانگيخته‏اند. توسط عرفات صدام را از آلت فعل امريكا شدن بر حذر داشتم. اما بى فايده بود. بگمان پيروزى برق آسا و قدرت منطقه شدن، به ايران حمله كرد. انكار امريكا بى فايده شد. زيرا هم گفتگوهاى صدام با سفير امريكا منتشر شدند و هم تحقيقهايى كه در امريكا بعمل آمدند، جا براى ترديد نگذاشتند كه امريكا مشوق اصلى صدام در حمله به ايران بوده‏است.

     اما جنگ دو طرف دارد و در جنگ عراق با ايران، طرف دوم، ايران بود. با آنكه ملاتاريا شيرازه ارتش را از هم گسسته بود و اسلحه خريدارى شده در دوران شاه، بر فساد بزرگى شهادت مى‏داد كه سرتاپاى آن رژيم را فراگرفته بود، ارتشيان فرصت را براى ابراز ميهن دوستى مغتنم شمردند. منتخب مردم ايران اين روش را برگزيد: بر حق كه استقلال ايران و مردم سالارى در حال تجربه بود، استوار بماند و در مقام دفاع از وطن، از فداكارى، هيچ فرو نگذارد. نتيجه اين شد كه در زمينه نظامى، متجاوز ناكام گشت و از نظر سياسى، وجدان دنياى اسلامى و نيز وجدان جهانى حامى ايران شد. در فروردين 1360، هيأت نمايندگى سازمان كشورهاى غير متعهد، پيشنهادى را به ايران داد كه حقوق ملى ايران را تضمين مى‏كرد و قبول آن از سوى رژيم عراق، تن دادن به شكست نظامى و سياسى، هر دو بود. با وجود اين، رژيم عراق آن را پذيرفت و مقرر بود كه هيأت به تهران بيايد و موافقت رژيم صدام را تسليم كند. آقاى رجائى از وزير خارجه كوبا خواست آمدن هيأت به تأخير افتد چرا كه در ايران تغيير و تحولى در حال انجام است: كودتا يا به تعبير آقاى هاشمى رفسنجانى، «عبور از بحران»!

      از آن پس، رژيم ملاتاريا موضع حقوق ملى را ترك گفت و آن حقوق را فداى ساختن استبداد خون ريز و فساد گستر خويش گرداند. نتيجه اين شد كه جنگ 8 سال بطول انجاميد و بطور روز افزون، حمايتهاى وجدان دنياى اسلامى و وجدان جهانى از دست رفتند و جنگ، در شكست و با سر كشيدن جام زهر، متوقف شد.

      با پايان جنگ، بحران سازى پايان نيافت. رژيم ملاتاريا كه زاده بحران سازى است، بدون بحران سازيها نمى‏توانست به حيات خويش ادامه دهد. بهاى سنگين اين بحرانها را مردم ايران پرداخته‏اند و مى‏پردازند. هم اكنون نيز خبر مى‏رسد كه رهبرى سازمان ترور بحران سختى را تدارك مى‏بيند:

 

 آيا هنوز مى‏توان بحران ساخت و از بحران عبور كرد؟:

 

      لوموند اطلاع داده‏بود كه در ماه سپتامبر، «بحران ايران» پديد مى‏آيد و قطعنامه شوراى حكام آژانس بين المللى انرژى اتمى اعلام وجود «بحران ايران» شد. با توجه به اطلاعهايى كه انتشار يافتند و با وجود هشدارهايى كه داده شدند، رژيم ملاتاريا هم اطلاع و هم وقت كافى داشت براى آنكه نگذارد بحران پديد آيد. اما همه كار كرد تا بحران بوجود آيد و آمد. چرا؟ زيرا به بحران خارجى در سياست داخلى نياز دارد. بر كسى پوشيده نيست كه بدون وجود بحران خراجى، نمى‏تواند قواى مسلح را در سركوب مردم كشور بكار برد. بيشتر از اين، هيچ استبدادى مسئله‏ها را حل نمى‏كند بلكه مسئله‏ها را ايجاد مى‏كند. لذا، ملاتاريا با ايجاد بحران‏ها در روابط خارجى، از آنها در پديد آوردن بحرانهاى داخلى سود مى‏جويد:

 1 - جامعه آزاد و مستقل، جامعه ايست در رشد. جامعه‏اى كه آزاد و مستقل نيست، جامعه ايست در بحرانهاى داخلى و خارجى. اگر در «بحران اتمى»، تأمل كنيم، مى‏بينيم اگر قصد رژيم تنها توليد برق بود، روشى ديگر بر مى‏گزيد. حتى اگر از تجربه اروپا درس نمى‏گرفت، حتى اگر گزارشهاى  پيرامون وضعيت نيروگاههاى اتمى امريكا و خطرهايى  كه در بردارند را نمى‏خواند و بهر قيمت بنا را بر ايجاد نيروگاه اتمى مى‏گذاشت، بسيار زودتر از اين و با هزينه بسيار كمتر، نيروگاه در كار توليد برق مى‏داشت. حال آنكه رفتار ملاتاريا براى ايرانيان و انيرانيان ترديد باقى نگذاشته‏است كه نيروگاه اتمى بوشهر، پوشش است. رژيم به روسها باج سنگين مى‏پردازند تنها بخاطر اينكه آنها و نيروگاه بوشهر پوشش برنامه اتمى باشند.

      استعدادها و وقت و سرمايه‏اى كه صرف بدست آوردن «فن آورى اتمى» شده‏اند، اگر در توليد برق از آفتاب و باد و موج دريا بكار مى‏افتادند، غير اينكه در فن آورى و استعدادهاى فن آور يافته رشد كرده‏بوديم، مسئله‏اى نيز ساخته نشده بود. حتى اگر بنا بر تحصيل «فن آورى اتمى» بود، نيازى به مخفى كارى نبود و مى‏توانست تحت نظارت آژانس بين المللى اتمى انجام بگيرد.

 2 - با وجود اينكه روسيه اسلحه اتمى دارد، هند و پاكستان و اسرائيل نيز اين اسلحه را دارند، پرسش اينست كه آيا دفاع از حقوق ملى ايران، كشور را نيازمند به مجهز شدن به اسلحه اتمى مى‏كند؟ و اگر فرض كنيم پاسخ ملاتاريا به اين پرسش آرى است، آيا مى‏توانست به ترتيبى به اين سلاح مجهز شود كه مسئله بر مسئله نيفزايند و بحرانى بغرنج روى دست كشور نگذارد؟

     دو پاسخ اين دو پرسش عبارتند از:

 الف - در جهانى كه اينك وجدان پيدا كرده‏است، ضامن اصلى حقوق ملى آزادى و استقلال و رشد است. چنين جامعه‏اى در معرض حمله‏اى كه كشور را ناگزير از بكار بردن سلاح اتمى كند، قرار نمى‏گيرد. هر كشورى كه در كشور ديگر منطقه سلاح اتمى منفجر كند، خود از عوارض آن مصون نمى‏ماند و بالاخره، تجربه روسيه و انگلستان و فرانسه و امريكا نشان مى‏دهد كه غير از هزينه سنگين تسليحات اتمى و خطر دائمى كه براى كشور دارنده خود در بردارد، اين كشورها را از داشتن ارتشى براى جنگهائى از نوعى كه اين ايام جريان دارند، بازداشته‏است. در مورد كشورهاى فقير، هزينه سنگين تسليحات اتمى و موشكى با فقرى همراه مى‏شود كه توان دفاع كشور را، از درون، چون خوره مى‏خورد. فروپاشى از دولتى آغاز مى‏گردد كه به قيمت فقر روزافزون، ديوان سالارى و قشون سالارى بزرگ ساخته است. امپراطورى روسيه اينسان از ميان برخاست.

 ب - ملاتاريا به فغان آمده‏است كه آژانس ،50 كشور را متخلف شناخته‏است و امريكا خود نيز پروتكل الحاقى را امضاء نكرده‏است. چرا آژانس تنها يقه ايران را گرفته‏است؟ آيا نمى‏داند كه جز ايران و بميزان كمترى كره شمالى، ديگر كشورها نياز به «بحران سازى» بقصد عبور از بحران نداشتند؟ آيا نمى‏داند كه كشورهاى ديگر ساختن سلاح اتمى را دست آويز بحران تراشى نكرده‏اند؟ آيا نمى‏داند آنها سلاح اتمى هنوز نساخته را بهانه‏اى براى قرار دادن كشورهاشان در معرض انزوائى بس خطرناك و تهديدهاى سخت جدى نكرده‏اند؟

      پس اگر رهبرى سازمان ترور، از بمب نساخته، دستمايه‏اى براى امريكا و اروپا و روسيه ساخته‏است، بخاطر آنست كه در درون مرزها، نياز فورى به چنين بحران خطر زا پيدا كرده‏است:

 3 - وقتى هيأت سه نفرى مجلس نزد اينجانب آمدند و آقاى رجائى را نخست وزير مطلوب مجلس معرفى كردند، به آنها گفتم «حزب اللهى» كه شما مى‏گوئيد، در واقع «حزب الزور» است و 5 درصد جامعه نيز نمى‏شود. آقاى محمد يزدى گفت: ما مى‏خواهيم همين 5 درصد حكومت كند. اما حكومت 5 درصد بر 95 درصد، استبدادى قرين استبداد فراگير مى‏خواست و مى‏خواهد. چنين استبدادى بدون مجموعه‏اى بغرنج از بحران‏هاى داخلى و خارجى، استقرار نمى‏جويد و دوام نمى‏آورد. از اين رو بود كه با وجود قطعى بودن خطر حمله عراق به ايران، در پاسخ به هشدارها، زبانى مى‏گفتند: خطر حمله عراق به ايران ساختگى و براى كوتاه كردن دست روحانيت از دولت است. آياآقاى خمينى نگفت: ارتشيها دروغ مى‏گويد عراق جرأت حمله به ايران را ندارد. اين حرفها را ارتشيها ساخته‏اند تا به بهانه خطر حمله عراق، پاى روحانيان را از ارتش قطع كنند؟ پيش از حمله عراق، اين ملاتاريا نبود كه به ارتش حمله برد و موجهاى دستگيريها و اعدامها را، يكى از پى ديگرى، بر انگيخت؟ و وقتى عراق تجاوز كرد، «جنگ نعمت است» را شعار خود نكرد؟ آيا جنگ را بمدت 8 سال ادامه نداد و پس از آن نيز ايران را در حلقه آتش نگاه نداشته است؟ آيا آقاى هاشمى رفسنجانى در مصاحبه جديد خود با شبكه الجزيره نمى‏گويد اين امريكا است كه به محاصره ايران درآمده‏است؟ آيا او اين سخن تحريك‏آميز را بى هدف بر زبان مى‏آورد؟ آيا...

     بدين قرار، به همان دليل كه صدام به ايران حمله كرد، خمينى و دستياران او نيز زمينه ساز جنگ شدند. صدام از انقلاب ايران مى‏ترسيد و خمينى و دستياران او از موفق شدن تجربه مردم سالارى. او ترس خود را پنهان نيز نمى‏كرد و مى‏گفت: اختيار طلبه‏ها و حوزه‏ها هم دارد از دست ما بدر مى‏رود.

        در حال حاضر، كه افزون بر 90 درصد جامعه مخالفت خويش را با حاكميت ملاتاريا ابراز كرده‏است و از 10 درصدى كه در دادن رأى شركت مى‏كند، ثلث بيشتر به نامزدهاى ملاتاريا رأى نمى‏دهد، بدون گره زدن بحران خارجى به بحرانهاى داخلى، ملاتاريا چگونه مى‏تواند بر جامعه حكومت كند؟ از اينرو است كه آقايان خامنه‏اى و هاشمى رفسنجانى بحران خارجى را ايجاد مى‏كنند و بدان، هريك به حساب خود، در تدارك كودتا مى‏شوند. با اين تفاوت كه اوضاع امروز، اوضاع آن روز نيستند و از مردم بسيار كارها ساخته مى‏شود كه هرچند از آنها در خرداد 60 نيز ساخته بود، اما امروز بسيار بيشتر ساخته است و مهمتر اينكه حركت مردم است كه مى‏تواند به بحران خارجى پايان دهد و اين مردم هستند كه از موقعيتى جهانى - كه بهترين موقعيتهاست -، براى بناى جامعه‏اى با نظام اجتماعى باز و دولتى مردم سالار، سود جويند:

 3 - پرسشى كه براى مردمى رشيد مى‏تواند مطرح باشد، اينست: آيا عمل كردن بر ضد استبداد ملاتاريا بحران و خطر را رفع مى‏كند و يا فعل‏پذير شدن و كارى ناكردن و يا به حمايت رژيم برخاستن؟ براى مثال، آيا شركت در «انتخابات» بحران زدا و رافع خطر است و يا فعل‏پذير ناظر انجام «انتخابات» توسط ملاتاريا شدن و يا تحريم «انتخابات» به ترتيبى كه وجدان جهانى شهادت دهد جمهور مردم ايران با استبداد ملاتاريا مخالف است و بكار تغيير آن به رژيمى مردم سالار است؟

 * پاسخ ملاتاريا به اين پرسش بر مردم ايران معلوم است. زيرا از انقلاب بدين سو، بحران خارجى ساخته‏است و هر بار، به مردم ايران گفته‏است اگر حمايت كامل خود را از رژيم دريغ كند، قدرت خارجى در ايران طمع مى‏كند. آقاى مهندس سحابى، اين قول ملاتاريا را باز گفته‏است: اگر بنا شود دولت ما نباشد، ايران نيز نخواهد بود!؟

      باز به او و ديگران هشدار مى‏دهم كه نقش شما ترساندن نيست، وهم بودن ترسها را بر مردم روشن كردن‏است. آيا شما از ياد برده‏ايد كه شاه سابق و رژيم او نيز همين نوع تهديدها را مى‏كردند و جنبش همگانى مردم ايران تغيير بى خطر را ميسر كرد و قدرتهاى خارجى را از مداخله بازداشت؟ بهر رو، همداستان شدن با ملاتاريا بحران را تشديد و خطر مداخله خارجى را قطعى مى‏كند. به ياد مى‏آورد كه صدام و رژيم او «انتخابات» ترتيب دادند و در آن، براى صدام، صد در صد آراى مردم را به حساب خود گذاشتند. غافل از اينكه همين امر، از عوامل مداخله نظامى امريكا شد. زيرا رأى صد در صدى ناتوانى مطلق يك ملت در برابر رژيمى استبدادى تعبير شد.

 * و فعل‏پذير گشتن و به ملاتاريا اجازه دادن كه مجلسى نظير شوراى شهر تهران تشكيل دهد، از ديد دنياى خارج، بمعناى آنست كه رژيم، بخش «انتخابى» خود را از دست داده‏است، بخش «انتصابى» از جامعه ملى نمايندگى نمى‏كند. رژيمى اين اندازه نامشروع، ناگزير، در درون به اليگارشى مافياها و افراد مسلح «وفادار» و در خارج، با زد و بند كردن و امتياز فروختن و باج دادن، مى‏تواند از «بحران عبور كند». طرحى كه آقاى هاشمى رفسنجانى در سر دارد، همين است. در صورتى كه او موفق شود مجموعه بغرنجى از بحرانهاى خارجى و داخلى را بوجود آورد و دولت ملاتاريا را نيز در حالت فلج كنونى نگاه دارد، «انتخابات» مجلس با شركت اقليتى از مردم، بسا به او و گروه بنديهاى همدست امكان خواهد دهد، مجلس و به دنبالش، رياست جمهورى را قبضه كنند. تجربه‏اى كودتاى خرداد 60 كه ايجاد بحران و «عبور از بحران» بود و تجربه جنگ 8 ساله و نيز تجربه حكومت 8 ساله آقاى رفسنجانى، مى‏بايد هشدارى به مردم كشور باشد كه آينده بسيار تاريك‏ترى در انتظار آنهاست. بنا بر اين،

 * در صورتى كه دانشجويان و دانش‏آموزان و زنان و مردان جوان ايران، جبنش تحريم انتخابات را جنبش اعتراض به رژيم بگردانند، حضور خويش را در صحنه سياسى كشور، بر جهانيان مبرهن ساخته‏اند و بدين حضور، دو كار كرده‏اند: الف - بحران و خطر خارجى را رفع و آن را با حمايت وجدان جهانى از جنبش آزاديخواهانه مردم ايران، جانشين كرده‏اند. ب - در درون مرزها، ابتكار عمل را بدست آورده‏اند و حضور فعال رهبرى مردم سالار را، در صحنه سياست داخلى و نيز در عرصه سياست خارجى، با شركت خويش، ميسر كرده‏اند. بشرط آنكه خود از آن عيب رها شوند كه انجام كار را به آخرين مهلت گذاشتن است و

 4 - از هم اكنون جبنش تحريم فعال را تدارك كردن اقتضا دارد كه دو جريان انديشه و اطلاعات بر قرار شوند. اگر دانشجويان و زنان و مردان جوان، از هر پيشنهاد كننده بخواهند پيشنهاد خويش را شفاف و تجربه كردنى بگرداند، هر دو جريان برقرار مى‏شوند.

      بهوش بايد بود كه در خرداد 60، بر مردم روشن نبود كه اگر بر ضد كودتا وارد عمل شوند، با وجود جنگ، بر خطرهايى كه كشور را تهديد مى‏كردند، افزوده مى‏شد يا نمى‏شد؟ هشدار مى‏دادم كه به استقامت برخاستن همگان، ايران را از همه خطرها حفظ مى‏كرد كه از رهگذر حاكميت ملاتاريا بر سرش آمد. امروز نيز هشدار مى‏دهم: وجود دولت ملاتاريا بحران ساز و خطر زا است. در برابر، بخاطر تحولى كه دنيا كرده‏است و مساعد شدن وضعيت در منطقه و جهان براى استقرار مردم سالارى، جنبش همگانى مردم ايران بحران زدا و رافع خطرهاست و ايران را در موقعيتى قرار مى‏دهد كه هيچگاه نداشته است. بدين قرار، بر مردم است كه از مسئوليت خويش غافل نشوند و بدانند پذيرفتن و بكار بستن رهنمود مبهم، از آنها رفع مسئوليت نمى‏كند بلكه مسئوليتشان را سنگين‏تر مى‏كند. زيرا حق آنهاست كه سخنهاى شفاف را بشوند و بهترين آنها را برگزينند. بر مردم است كه نفس خويش را مكلف بدانند و آگاهى بايسته را از كارى كه بايدشان كرد، بدست آورند و بدون ترديد به آن قيام كنند.

      براى مثال، اگر گفتند انتخابات حق است و مردم بايد از حق خود استفاده كنند، حق مردم است كه از گويندگان بپرسند: حق چيست؟ انتخابات خود حق است و يا بيانگر و روش حق حاكميتى است كه آحاد مردم دارند؟ اگر روش حق است، پس شركت در «انتخابات» فرع بر برخوردارى از حق ولايت و حاكميت است. در كشورى كه اين حق - كه بر آن اضافه مى‏شود بسط يد در بكار بردن زور كه ناقض حق ولايت و حاكميت است - غصب شده‏است، شركت در خلع يد از غاصب ،حق مردم مى‏شود. مجلس ششم معلوم كرد كه در دولت ملاتاريا، از مجلس كارى ساخته نمى‏شود.

     با وجود اين، بسا استدلال خواهند كرد كه اگر مردم در «انتخابات» شركت نكنند، مجلس نيز چون شوراى شهر تهران مى‏شود و ملاتاريا هر كار كه خواست مى‏كند. اين «دليل» با پرده كشيدن بر چند واقعيت ساخته شده‏است. از جمله اين واقعيتها الف - با وجود مجلس ششم، ملاتاريا كدام كار را خواست و نتوانست بكند و مجلس و حكومت كدام «اصلاح» را خواستند و توانستند بكنند؟ ب - وجود مجلس و حكومت به ملاتاريا امكان داد در پرده «مشروعيت» بخش «انتخابى» كارهائى را بكند كه بدون آن پرده نمى‏توانست بكند. ج - جامعه جوان كشور را از توانائيهايش غافل نگاهداشته شد و با فرض چاره‏اى جز عمل در محدوده رژيم نيست، ناتوانى اصل راهنماى انديشه و عمل گشت و اين ضربه چنان فلج كننده به اعتماد به نفس و احساس توانائى اين جامعه وارد كرد كه به اين زودى، ترميم نمى‏پذيرد.

      د - انقلاب را با خشونت يكى گرداندن و اصلاح گرى را تنها راه ساختن و با استفاده از روشهاى تخريبى سانسور برقرار كردن و جريان اطلاعات و جريان انديشه را متوقف كردن، كر و كور كردن عقل جمعى جامعه ايرانى بود. وضعيت امروز، بيش از همه، نتيجه توقف جريان انديشه و پناه بردن به ظلمات ابهام است. اگر «اصلاح طلبان» درجا مى‏زنند و راه حل نمى‏جويند، از اين روست كه خود، پيشاپيش، راه را كور كرده‏اند و برغم شكست، از سر ناچارى مى‏گويند: بازهم زنده باد اصلاحات!

 5 - آقاى حجاريان گفته‏است: اصلاحات مرد اما من مى‏گويم: زنده باد اصلاحات. نخست، از راه فايده تكرار، يادآور شوم كه جامعه‏اى كه نخواهد بميرد و بخواهد از، راه رشد، زندگى بجويد، بايد بينائى و شنوائى عقلهاى فردى و جمعى خود را به حد اكثر برساند. بينائى و شنوائى عقل وقتى بحد اكثر مى‏رسند كه جريان انديشه و جريان اطلاعات آزادى كامل بيابند. اما آن سانسورهايى كه موجب ضعيف و ضعيف‏تر شدن اين دو جريان مى‏شوند، سانسورهائى نيستند كه دولت استبدادى برقرار مى‏كند بلكه سانسورهائى هستند كه جامعه خود بر قرار مى‏كند. از آن سانسورها، يكى اينكه جامعه حق طلب شفافيت از گوينده يا نويسنده و حق شنيدن سخن‏ها و گزينش بهترين آنها را از ياد مى‏برد و تمامى بار مسئوليت را به گردن پيشنهاد كننده يا پيشنهاد كنندگان يك انديشه مى‏نهد. چنانكه امروز، بار مسئوليت را، به تمامه، بر دوش «اصلاح طلبان» نهاده‏است. جامعه‏اى كه نخواهد چشم و گوش عقلش كور و كر شود و بدين كورى و كرى، در مهلكه مرگ افتد، مى‏بايد محيط را مساعد ابراز انديشه‏ها بگرداند. بدين قرار، بر آقاى حجاريان خرده نمى‏گيرم و نبايد گرفت كه چرا چنين مى‏انديشد و او نيز مى‏بايد خشنود باشد كه انديشه‏اش نقد مى‏شود و بايد بداند كه او نيز مسئول انديشه و راه و روشى است كه پيشنهاد مى‏كند. با اين تذكر، بنقد، از فكر او، ابهام را مى‏زدايم:

       سخن او دو قسمت دارد: قسمت اول تصديق مرگ «اصلاحات» است. قسمت دوم، شعار و هدفى است كه پيشنهاد مى‏كند. بنا بر اين، بر او است بگويد حال كه «اصلاحات» در محدوده رژيم ملاتاريا مرد، آن مسيح كيست كه مرده را زنده كند؟ او بايد بداند كه مسيح تغيير دهنده بود و انسانها را از  دينى آزاد مى‏كرد كه در بيان قدرت از خود بيگانه شده بود. او در «محدوده نظام» عمل نمى‏كرد و انسانها را به آزاد شدن از محدوده‏اى مى‏خواند كه انسانها را همچون «چهارپايان» رام و مطيع مى‏گرداند.

     او مى‏داند كه الف - اصلاح در نظام انجام مى‏گيرد. و اصلاح نظام بمعناى تغيير اركان و ساخت آن، انقلاب است. پس، ب - اما اصلاح در نظامى كه اركان و ساخت آن بر اصل تمركز قدرت در يك شخص، ايجاد شده‏است، تنها در هر چه بيشتر متمركز شدن  قدرت در يك شخص انجام شدنى است. اين واقعيت را بطور مستمر، از پيش از 2 خرداد 1376 بدين سو، خاطر نشان مى‏كنم. از آن زمان تا امروز، هرآنچه از «اختيارات ولى امر» به عمل درنيامده بود، بعمل درآمد. «دادگاه ويژه روحانيت» رسميت پيدا كرد و... در عوض، هر «اصلاح» ناسازگار با نظام، بلااجرا ماند: «اصلاحات مرد». آيا بر عهده او نيست بگويد اصلاحات چرا مرد؟

      اما اگر قصد او اصلاح نظام بمعناى تغيير اركان و ساخت آنست و بخصوص بنا بر تغيير اصل تمركز قدرت در يك شخص است و بنا بر اينست كه اختيار تابع مسئوليت بگردد و بر اين اصل، اركان نظام ساخت مردم سالار بپذيرند، پس بايد سخن خويش را شفاف كند. طرح شفافى را پيشنهاد و روش كار را معين كند. با اين توضيح، از او مى‏پرسم: آيا فكر نمى‏كنيد اين تبعيض مطلقى كه بسود «اصلاحات» بر قرار كرده‏ايد، ناقض اصلاحات و بدل كردن آن به ضد اصلاحات است؟ در حقيقت، اين تبعيض پى آمد ابهامهاى عمدى است: اصلاح چيست؟ پرسشى است كه پاسخ شفاف تا امروز نيافته است؟ اصلاح روش و هدف هردو، يا تنها روش است؟ اگر تنها روش است، هدف كدام است؟ هستند كسانى كه مى‏گويند هدف را نبايد گفت اما با حركت اصلاحى بايد بطرف آن رفت. اما چنين روشى، روش كبك است وقتى سر را در برف فرو مى‏برد كه ديده نشود. چرا كه هدف در وسيله و روش بيان مى‏شود. بنا بر اين، روش هدف بكاربرنده را آشكار مى‏كند. امكان اصلاح در درون نظام و امكان اصلاح نظام بمعناى تغيير آن، دست كم، بمعناى اندك واقعيت بخشيدن به جمهوريت، نيز مجهول است. اين ابهامهاى عمدى بر پايه حكمى ساخته شده‏اند كه دروغى بزرگ است: انقلاب مساوى با خشونت و اصلاح يعنى عدم خشونت. حال آنكه، انقلاب بيرون رفتن از نظام بسته‏ايست كه در آن، خشونت روش همگانى شده‏است.

      نتيجه اين حكم و آن ابهامها اين شده‏است كه «اصلاح طلبان» عامل القاى اين فكر به جامعه شده‏اند كه تغيير نظام مساويست با انقلاب و انقلاب مساوى است با خشونت و چون ايرانيان ديگر تحمل خشونت را ندارند، پس زنده‏باد اصلاحات. اما آيا مى‏دانند كه معناى واقعى شعارشان زنده باد بن بست است؟ به آنها هشدار مى‏دهم كه خود را زندانى تبعيض مطلق بسود «اصلاحات» كرده‏اند كه آينده آن همانست كه گذشته آن: الف - مطلقه‏تر شدن «ولايت فقيه». ب - روش اصلى دولت ملاتاريا شدن بحران ساختن و «عبور از بحران» و ج - برانگيختن خطرهاى خارجى و د - سقوط.

 6 - در انقلاب، رهبرى بطور كامل در جامعه بود. جامعه ملى، با سازماندهى خودجوش، نقش اول را در رهبرى ايفا مى‏كرد. مواضع آقاى خمينى و ديگران را نيز جامعه ملى تصحيح مى‏كرد. اگر آقاى خمينى به «بيان آزادى» تن داد، از آن رو بود كه در عمل ديد هر بار كه سخنى مى‏گويد و يا نظرى را مى‏نويسد كه با خواست همگان و سمت يابى انقلاب سازگار نيست، پذيرفته نمى‏شود. تشكيل دولت و نقشى كه آقاى خمينى در استقرار دولت ملاتاريا بازى كرد، سبب شد كه جريان بيگانگى جستن رهبرى از جامعه ملى و يگانگى يافتنش با استبداد مطلقه، پديد آيد. زمان و كوششهاى مستمر در گشودن مدارهاى بسته‏اى كه استبداد پديد مى‏آورد و افشاى خيانتها و جنايتها و فسادها از سوئى و كوششهاى مستمر در ادامه تجربه انقلاب و هدف كردن آزادى و استقلال و رشد بر ميزان عدالت و معنويت نو، از سوى ديگر، سبب شد كه جريان سرعت بگيرد. امروز، ملاتاريا از جامعه ملى و جامعه ملى از ملاتاريا بريده‏اند. ابهام زدوده شده و از نو، جامعه ملى مهد پرورش رهبرى بر خط آزادى و استقلال گشته است. اين تحول بس با اهميت، با تحولهاى داخلى و خارجى همراه است كه از راه فايده تكرار، شماره‏شان مى‏كنم:

 1 - حاكمان مستبد، در حاكميت خود نيز، بزحمت از 5 درصد جامعه نمايندگى مى‏كند. به سخن ديگر، جامعه ملى استبداد ملاتاريا را آزموده و آن را نمى‏خواهد. بخشى از جامعه كه زندگيش در گرو تحول و رشد است، زنان و جوانان، با رژيم در تضاد قرار گرفته‏است. و

 2 - مرجع فكرى جامعه تغيير كرده‏است. تا بدانجا كه روحانيان اگر بخواهند در خدمت دين بمانند، مى‏بايد دين بمثابه بيان آزادى را بازجويند و باز گويند. با اينحال، اكثريت بزرگ روحانيان با رژيم ملاتاريا مخالف شده‏است. در حال حاضر، حوزه‏هاى دينى استقلال خويش را مطالبه مى‏كنند. بخصوص كه حوزه نجف فعال شده‏است. و

 3 - بر سر پا نگاه داشتن دولت فلج ملاتاريا، دستگاههاى ادارى و نظامى را زير چنان فشار خورد كننده‏اى قرار داده‏است كه طاقتشان را شكسته‏است. اليگارشى مافياها و رانت خوارى، اميد اكثريت بزرگ اداريان را از بهبود وضعيت مادى خويش مأيوس كرده و فساد مالى و غير آن نيز، زندگى روزمره شان را تلخ و بى آينده كرده‏است. بنا بر اين، بسا بيشتر از همه، خواستار تغييرى هستند كه تا مگر فرصتى بيابند و به زندگى خود معنى بدهند. و

 4 - دولت ملاتاريا فلج است و در صورت جانشين شدن مجلسى نماينده 5 تا 10 درصد جامعه، فلج آن تشديد نيز مى‏شود. چرا كه الف - بودجه دولت كفاف هزينه‏هاى جارى را نمى‏كند و دولت قادر به آزاد كردن بخشى از بودجه و سرمايه گذارى آن نيست و ب - نبود امنيتهاى داخلى و خارجى و كوتاه بودن زمان فعاليت در استبداد، سرمايه گذاريهاى توليدى بخش خصوصى را ناممكن كرده‏است. و ج - جامعه جوان كار و آينده مى‏خواهد. تنها پديد آوردن - ايجاد كار و شركت در ساختن آينده به كنار - امكان، نه تنها در توان رژيم نيست كه در تضاد با رژيم است. چرا كه پديد آمدن امكان موكول به تغيير اركان و ساخت رژيم است.

 5 - سخنان آقاى خاتمى و آقايان جلائى پور و حجاريان و علوى تبار و كديور و ... بازتاب نظر همگانى مردم است: در محدوده رژيم اصلاح ميسر نيست. و

 6 - نماد تغييرهاى بالا، خالى شدن رژيم از هر انديشه راهنمائى و قرار گرفتن انديشه‏هاى راهنما در بيرون رژيم است. حتى «اسلام فيضيه» نيز در بيرون رژيم قرار گرفته‏است. تا آنجا كه آقاى هاشمى رفسنجانى مى‏گويد قرار است در حوزه‏ها، شوراهاى فتوى تشكيل شوند و اختلاف مجلس و «شوراى نگهبان» به اين شوراها ارجاع شود. چه اعتراف صريحى بر اين واقعيت كه «رهبر» و «شوراى نگهبان» و «مجمع تشخيص مصلحت» از فقه و فقاهت بريده‏اند و قولشان فاقد اعتبار گشته‏است. پاسخ آقاى منتظرى به سخن آقاى هاشمى رفسنجانى، بس گويا است: رژيم مشروعيت از دست مى‏دهد و حوزه‏ها مى‏بايد از دولت مستقل باشند.

      بدين قرار، در صحنه داخلى، دولت ملاتاريا، از انديشه و مشروعيت و اعتبار و توانائى، خالى و از خيانت و جنايت و فساد پر گشته‏است. رهبرى سازمان ترور بيهوده مى‏پندارد كه امروز مى‏تواند، ايجاد بحران و عبور از بحران سال 60 را تكرار كند. بخصوص كه عرصه جهانى نيز عرصه‏اى نيست كه در سال 60 بود:

 7 - در افغانستان، نه قواى روسيه حضور دارند و نه طالبان حاكميت دارند. قواى امريكا در افغانستان مستقر هستند. در عراق، رژيم صدام از ميان رفته است و قواى امريكا حضور دارند. اين قوا در آسياى ميانه و خليج فارس نيز حضور دارند. آقاى هاشمى رفسنجانى مدعى مى‏شود امريكا به محاصره ايران درآمده‏است! هر چند قول او وارونه واقعيت است، اما گوياى قصد بحران سازى براى انجام «انتخابات» در شرائط بحرانى هستند. الا اينكه، الف - با صدور قطعنامه توسط شوراى حكام آژانس بين المللى انرژى اتمى و ب - با وجود صدور حكم محكوميت رژيم ملاتاريا توسط وجدان جهانى، نه امريكا و نه اروپا در موقعيتى نيستند كه تن به افتضاحى از نوع افتضاح ايران گيت بدهند. به سخن ديگر، دست ملاتاريا از خارج كوتاه شده‏است.

      بنا بر تغييرهاى بالا، الف - بحران را ديگر نمى‏توان در سطح مردم و جامعه ملى ايجاد كرد و حوزه آن، محدوده رژيم ملاتاريا است و ب - با توجه به حكم محكوميت رژيم توسط وجدان جهانى، بحران در عرصه خارجى نيز، رژيم را تا بخواهى ناتوان مى‏كند. بخصوص كه ج - نقش اول را مردم ايران يافته‏اند. تكرار كنم كه اين تغييرها مى‏گويند و بفرياد كه مردم ايران فرصت و موقعيت بى مانندى يافته‏اند. اگر آن را مغتنم بشمارند و در جهت استقرار دولت مردم سالار و يافتن نظامى اجتماعى باز به حركت درآيند، خطرها را به عوامل مساعد با استقرار نظام اجتماعى باز و دولت مردم سالار بدل مى‏سازند. در همان حال، تغييرها وضعيتى را بوجود آورده‏اند كه، اگر مردم جنبش نكنند، دولت فلج دستگاه توليد خطرهاى داخلى و خارجى روز افزونى مى‏شود كه مى‏توانند فعليت يابند و حيات ملى را تهديد كنند.

     در اين باره‏ها، باز خواهم نوشت.