سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 592

تاریخ انتشار 7 اردیبهشت 83 برابر با 26 آوریل 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

ترسها - 2

 

 

  عراق امروز جام جهان نمائی شده است که هویتهای پنهان را نشان می دهد :

* ارتشی که صدام  و پیشینیان او ساختند، ارتش ملی نبود. ستون فقرات استبداد اقلیت دست نشانده بر جامعه عراقی بود . بدین خاطر بود که در تمامی جنگها  ، از جمله جنگ با قشونهای  متجاوزه امریکا و انگلستان، ناتوان و در سرکوب مردم عراق توانا بود.

* مردم عراق کجا ممکن بود باور کنند شهرک فالوچه توانائی مقابله با تنها « ابر قدرت روی زمین » را دارد و می تواند  طرف قرارداد متارکه با قشون امریکا بگردد؟

      اگر مردم عراق ﺁن ناتوانی پنهان و این توانائی پنهان را می شناختند، کجا ممکن بود تسلیم استبدادهای صدام و پیشینیان او بگردند  و فرصتهای رشد در ﺁزادی را از دست بدهند؟ و هنوز،

* میان دو روش، یکی روش انسانی که از شناختن هویت واقعی خویش یعنی انسانی صاحب استعدادها و حقوق و بنا بر این، توانا به رشد در ﺁزادی ، نمی ترسد و دیگری روشی که از پی بردن به هویت واقعی خویش می ترسد و خشونت را تنها روش گمان می برد، تفاوت میان پیروزی مسلم نه تنها بر قشونهای اشغالگر که نظام اجتماعی بسته و طرز فکر زورمدار و پی افکندن جامعه ای مستقل و ﺁزاد است . بدین قرار،

7 - پنهان کردن هویت و ترس از ﺁشکار کردن یا شدنش ، ترس ناشی از قدرت باوری و،  در حقیقت ، ترس از قدرت است. خواننده نباید تصور کند بی سبب منطق صوری روش همگانی می شود و در سیاست و دین و علم و اقتصاد و تعلیم و تربیت و هنر و فرهنگ بکار می رود. این منطق را هرچند ارسطو تدوین کرده است اما دو خالق دارد : قدرت و پنهان کردن هویت و ترس از ﺁشکار شدنش. چرا استبدادیان سانسور برقرار می کنند و جریانهای ﺁزاد اطلاعات و اندیشه ها را قطع می کنند؟ زیرا ﺁشکار شدن هویت واقعی می ترسند.  اینهمه دستگاههای تبلغاتی و قضائی مجهز به فنون سرکوب و ... برای ﺁنست که الف - مردم یک کشور و بسا مردم جهان هویت صوری حاکمان را هویت واقعیش تصور کنند و ب - هویت واقعی یا حقوق و استعدادها و توانائیهای خویشتن را نشناسند.

     اما مردم چرا منطق صوری را روش می کنند و خویشتن را در ناتوانی صوری ناچیز می گردانند ؟ ﺁنها از چه می ترسند ؟ افراد عادی چرا خود را از تصدی رشد خویش  ناتوان تصور می کنند و به خود القاء می کنند که استعدادی ندارند تا بروز دهند ؟ راستی چرا مردم را از انقلابی که کرده اند می ترسانند و حتی در او القاء می کنند که انقلاب را او نکرده است.

« مردم نادان که نمی توانند انقلاب کنند » ! دست خارجی در کار بوده است و... ﺁیا القاء کنندگان این ترسها از ﺁن نمی ترسند که جامعه ایرانی از لباس ترس بدر ﺁید و شجاعت بازیافتن خویش را، بمثابه انسان حقومند و پراستعداد ، بجوید و رهبری زورمدارانه بر این مردم ناممکن شود ؟

     بخشی از ترس ناشی از اعتیاد به قدرت ( = زور) است . معتادها از یادﺁوری انسان نامعتادی که بودند نیز می ترسند و اگر هم به یاد ﺁن هویت بیفتند ، برای ﺁنست که عامل یا عاملهائی را بازیابند که  معتاد شدنشان را توجیه می کنند . از ﺁنجا که اعتیاد به قدرت همگانی است ، کسی نیز به این صرافت نمی افتد که گویا گرفتار ویرانگرترین اعتیادها است.  اما بخشی دیگر را  نگرش هر کس در خود سبب می شود. توضیح اینکه برخود ﺁشکار کردن هویت خویش را  از دست دادن قدرتی می انگارد که بدان زندگی روزمره خویش را سازمان می دهد.

     در حقیقت، از خود بیگانگی دینی و تربیتی و علمی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی سبب می شود که  ﺁدمیان گذار از موقعیت مادون به موقعیت مافوق را ، در سلسله مراتب قدرت ، ممکن  اما گذار از قدرت به ﺁزادی را ناممکن تصور کنند. از این رو، بدان از خود بیگانگی ، هویت صوری خویش را که با قدرتمداری سازگار است ، هویت واقعی می انگارند و هویت فطری خویش را با ﺁن می پوشانند . بدین خاطر است که دین ، بمثابه بیان ﺁزادی و روش رشد، با استفاده از منطق صوری، در بیان قدرت از خود بیگانه می شود.  رواج دوگانگی ها ی ظاهر و باطن، حتی رواج دوگانگی در رفتارها ، یکی با خودیها و دیگری با بیگانه که در رفتار  اولی هویت مخفی نمی شود و در رفتار  دومی  هویت مخفی می شود ، گویای روش همگانی شدن پنهان کردن هویت اصلی در هویتی صوری است. غلبه بر این ترس مشکلتر از هر مشکلی است.  با وجود این ، جامعه ای که می خواهد رشد کند، بخصوص جامعه جوان می باید بر این ترس چیره شود . نه تنها از ابراز هویت خویش بمثابه مجموعه ای از استعدادها و حقوق نترسد، بلکه شجاعت لازم  برای بکار انداختن استعدادها و عمل به حقوق ذاتی خویش را نیز بیابد .  ﺁزادی و حقوق ذاتی خویش را باز یافتن و استعدادهای خود را در رشد بکار انداختن، شجاعت می خواهد . راستی اینست که همانقدر که ترس ذاتی قدرت و زورباوری است ، شجاعت نیز ذاتی شعور بر ﺁزادی و حقوق خویش است .

 

      بسیارند  کسانی که دم از دین ستیزی می زنند غافل از ﺁنند که این بار، با بیان قدرت دیگری ، از هویت انسانی خویش غافل وگرفتار دوگانگی کاهنده تری شده اند  : هویت انسانی خویش را با هویتی صوری که محصول محیط تربیتی  و...است و ﺁن را با هویت صوری جدید می پوشانند. بیهوده نیست که اینطور کسان همواره عمله قدرت باقی می مانند. بدین خاطر بود و هست که رهاکردن انسانها از ترس ، ترس از باز جستن هویت فطری خویش ، مهمترین کار بیان ﺁزادی و روش ﺁزاد شدن است. اما روش ﺁزاد شدن از این ترس ، ابتلا و ﺁزمایش است . از بد اقبالی ، ﺁدمی از ابتلا نیز می ترسد . هراندازه هویت صوری که بیانگر قدرت باوری است  پر لایه تر ، دو ترس، یکی ترس از هویت فطری و دیگری ترس از ﺁزمایش و ابتلا بیشتر .

 

     شگفتا!  قرﺁن  روش ابتلا و هدف از ﺁن را که بروز هویت انسان ﺁزاد و حقوقمند است ، می شناساند. اما دین بیگانه شده در بیان قدرت ، ترس از ابتلاء  را القاء می کند. این دین چنین می باوراند که خداوند ﺁدمیان را می ﺁزماید تا سیرت نابکارش را ﺁشکار گرداند. حق اینست که ابتلا بکار ﺁن نیز می ﺁید که سیرت زشت را که فریبکار با صورت زیبا می پوشاند، نمایان کند و انسانها را از گزند فریبکار نگهدارد. اما ﺁن ابتلا که خداوند پیامبران را بدان می ﺁزماید، روش ﺁزاد کردنشان از دو ترس ، ترس از ابتلا و ترس از هویت فطری است. هر ﺁدمی که تن به ابتلا بدهد و استعدادها و توان خویش را ، با استفاده از  ﺁزادی و حقوق خویش ،  بکار اندازد،  هم از زور باوری رها می شود و هم راه و روش رشد در ﺁزادی را می جوید.

 

     از این دید که بنگری، تفاوت دو رهبری را نیک در می یابی : ولایت مطلقه فقیه یا غیر فقیه بر انکار استعدادها و حقوق انسانها و بنا بر این ، بر انکار توانائی ﺁنها بنا می شود. چنین رهبری ، رهبری یک تن و یا یک گروه بر انسان نیست بلکه الف - رهبری قدرت ( = زور ) بر همه ، از رهبر و مردم است و ب -  نه تنها این دو ترس را تشدید می کند ، بلکه امکانهای ابتلاء را از میان نیز می برد. چنانکه، در صورت ،  حزب و روزنامه و انتخابات وجود دارند اما میان تهی هستند . کار تأسیس ها جریان ﺁزاد اطلاعات و جریان ﺁزاد اندیشه ها است حال ﺁنکه خود وسیله قطع این دو جریان هستند. در برابر، رهبری دیگری که ره ﺁورد مشارکت در مسئولیت مدیریت جامعه است ، تنها از راه افزودن بر فرصتهای ابتلاء است که تحقق پیدا می کند.

 

     پرسشی که پیش می ﺁید اینست : اگر ﺁدمی هم از هویت فطری خویش و هم از ابتلاء می ترسد، ﺁیا حق با اریک فروم نیست وقتی می  گوید : انسان از ﺁزادی می ترسد و از  ﺁن فرار می کند؟  اگر در منطق صوری بمانیم ، اینطور بنظر می رسد که حق با او است . اما  اگر به محتوی گذر کنیم، می بینیم  ترس ﺁدمی از هویت فطری خویش ، فرﺁوردۀ قدرت باوری و از خودبیگانگی بر محور قدرت است . راست بخواهی ، ترس از قدرت است که ﺁدمی را به گم کردن خویش ناگزیر می کند.  کودکی که بهنگام سلامت، از پدر و مادر سرزنش می بیند و کتک میخورد و بگاه بیماری، ناز و نوازش می بیند، بسا از بازگشت به سلامت می ترسد نکند سرزنش و کتک جای محبت و ناز را بگیرد .

     بدین قرار، هر نسل جدیدی که گرفتار ترس کودکی بماند، نسل از دست رفته ای می شود . نیروی محرکه ای می ماند که جز در تخریب خویش کار برد پیدا نمی کند. تا وقتی نسل جوان به تجربه در نیابد که قدرت هیچ جز ضعف نیست و انسان درخور این عنوان نمی باید از قدرت بترسد بلکه می باید، شجاعت رفتن بکام  ابتلاءها را بیابد و به ابتلاء ها از هویتهای قلابی رها شود و هویت فطری انسان ﺁزاد و حقوقمند و پراستعداد را باز جوید.

     جهانی که ما در ﺁنیم ، انباشته از ترسها گشته است. در جامعه هائی هم که مدعیند « رشد یافته » اند ، فرصتهای ﺁزمایش نیز ، نه فرصتهای ﺁزاد شدن که فرصتهای مسابقه و پیشی جستن در خدمتگزاری قدرت شده اند . بنا بر این ، در جائی از جهان ، نسلی می باید اندیشه راهنمای ﺁزادی را روش کار کند ، خویشتن را از پوششهای ترس ، رها کند و به انسانها، هویت انسان ﺁزاد و رشد یاب را باز شناساند. بنا بر انقلاب ایران و اندیشه راهنمای ﺁن، این نسل می تواند نسل جوان ایران باشد. اما  مدعیان بجای یادﺁوری شجاعت فطری انسان به این نسل، تا توانسته اند او را ترسانده اند. تا توانسته اند ذهن این نسل را با فلج کننده ترین بیانهای قدرت ﺁشفته کرده اند . با اینهمه ، موقعیت ایران در جهان و فرصتی تاریخی که ایران امروز از ﺁن برخوردار است ، بیشترین امکانها را در اختیار جامعه امروز ایران گذاشته اند . رهائی از ترسها و بازیافتن شجاعت و همت می خواهد و نترسیدن از..

8 - همانطور که اشاره شد، گریز از هویت دینی ، بسا  با « اخذ هویتی » انجام می گیرد که عاریتی است. شکل عمومی این گریز، فرار از برابر واقعیتی است که  « هویت فرهنگی » خوانده می شود. زیر سلطه که هویت فرهنگی خویش را با واپس ماندگی برابر می انگارند، از ﺁن به هویتی می گریزند که از ﺁن سلطه گر است. راست بخواهی  تمامی جامعه هائی که خود را واپس مانده می انگارند ، از واقعیتی که هویت خویش است می گریزند و گمان می برند الف -  هویتی که یافته اند را چون لباسی میتوان از تن بدر کرد و « هویتی غربی »  لباسی است که می توان در بر کرد و جانشین هویت خویش گرداند . و ب - هویت جدید ﺁنها را در عداد « رشد یافته ها » قرار می دهد. غافل از اینکه گرفتاران ترس و شرمساری از هویت خویش،  ترس از یک واقعیت را به ترس از دو واقعیت بدل می کنند : ترس از واقعیتی که هویت خویش است و ترس از واقعیتی که  « هویت غربی » است که ﺁنها تنها صورت ﺁن را اخذ کرده اند. در حقیقت، هویت فرﺁورده مجموعه ای از فعالیتهای استعدادهای فردی و جمعی در جامعه با وطنی است . بدین قرار، واپس ماندگی را با رشد می باید جبران کرد و با درﺁمدن به شکل دیگری ، هویت بدست نمی ﺁید بلکه بر عکس اغتشاش هویت و دو چندان شدن ترسها بدست می ﺁید.  هرچند هویت تنها واقعیتی نیست که ترسیدن و گریختن از ﺁن، مشکلش را حل نمی کند، اما  بنفسه در برگیرنده بسیاری از واقعیتها است که انسانها از ﺁنها می گریزند .

     از ترسهایی که با ترس از هویت همراه هستند، ترس و گریز از  هر واقعیتی و پناه بردن به دنیای مجاز است . با وجود این ،  بموقع است بدانیم که نوعی از نگرش در واقعیت شجاعت  میﺁورد  و نوعی دیگر ترس می سازد :

* ترس مردم عراق را از ارتش و قوای سرکوب صدام ( = « واقعیت » )  و شجاعت همین مردم را پیشاروی قشون امریکا ( = « واقعیت » ) ،  دو نگرش به دو « واقعیت » بظاهر مشابه هستند . با وجود اینکه ، بنا بر تجربه جنگ، قدرت ارتش صدام پوشالی بود و قدرت ارتش امریکا، واقعی است.  مردم ایران در برابر ارتش و دستگاههای سرکوب رژیم شاه ( = « واقعیت » ) ایستادند و پیروز شدند. اما اینک در برابر « سپاه پاسداران » و دستگاههای سرکوب ملاتاریا ، می ترسند و می گویند به ﺁزاد کردن خویش توانا نیستند. فراوان می شنویم این « دلیل » را که ﺁن رژیم در کشتن اندازه نگاه می داشت اما این رژیم اندازه نگاه نمی دارد !  راستی اینست که اگر از کشتن کار ساخته بود و ﺁن رژیم می توانست،  می کشت.

     مردم ایران خود نیز واقعیت هستند . دانستیم چرا انسانها از توانائی خویش (= هویت طبیعی ) ، با پناه بردن به ناتوانی ، می گریزند ؟ پرسشی که محل می یابد اینست : ﺁیا گریز از  توانائی ذاتی خویش به ناتوانی ساخته وهم و گمان، با توانائی مجازی استبدادیان ، همراه است و واقعیتها و نیز مجازهای واقعیت نمای دیگر نقشی ندارند؟ اگر  نقش دارند، کدامها هستند و چه نقشی ؟ در ایران دوران ملاتاریا و عراق دوران صدام که بنگریم، می بینیم ترس از این دو رژیم مشابه هستند . واقعیتها و مجازهای واقعیت نما نیز مشابه هستند : واقعیت اول وجود قومیتها و گرایشهای دینی نا یکسان و بنا بر این مجاز واقعیت نمای اول ترس از تجزیه در صورت واژگون شدن رژیم بود و هست . می باید امریکا و انگلیس به عراق حمله می کردند تا مردم عراق در می یافتند که به جای واقعیت ، مجاز را می دیده اند. واقعیت این بوده است که بقای استبداد است که خطر تجزیه را ایجاد می کند . زیرا قدرت فرﺁورده تضاد است و تضاد  دشمنی و تجزیه ببار می ﺁورد. رژیم صدام تجاوز امریکا و انگلیس را ممکن و اینک عراق با خطر واقعی تجزیه روبرو است. واقعیت دوم، وجود مدیریت جانشین فرﺁورده حرکت جامعه برای بیرون رفتن از استبداد است. اگر  جامعه ای، در استقلال ، در پروریدن بدیل شرکت نکند، به یاد توانائی ذاتی خویش نمی افتد. عراق بعد از صدام می گوید جامعه عراقی در پدید ﺁوردن بدیل ﺁن رژیم ، نقش نداشته و شورای حکومتی فرﺁورده حرکت جامعه عراقی بسوی مرد سالاری نبوده است. ایران دوران شاه در فرﺁوردن بدیل ﺁن رژیم نقش داشت اما بخش بزرگ ﺁن فرﺁورده با اصول راهنمای ﺁن انقلاب سازگاری نداشت. به ابتلاها ، بخشی از ناشناخته ها شناخته شده بودند اما  بخشی نه. راست بخواهی ، « روحانیان » قدرت طلب شناخته و وارسته و بی نیاز از قدرت گمان نیز می رفتند . در ایران امروز، ناشناخته ها شناخته شده اند . وجدان جمعی  به هدف نیز بوجود ﺁمده است  . مثلث زورپرست نیز ناتوان شده اند و ترس از جانشین ملاتاریا شدن این یا ﺁن رأس مثلث زور پرست نیز بسیار کم شده است. به سخن دیگر، این مجاز واقعیت نما ، دارد مثل حباب می ترکد. بدیل مردم سالار، یعنی واقعیتی که توانائی و شجاعت ذاتی ایرانیان را به یادشان می ﺁورد، دارد قوت می گیرد. بر مردم ایران است که بدانند بدون جنبش همگانی ﺁنها  برای باز یافتن ﺁزادی و بدون مشارکتشان در بدیل مردم سالار و تاب و توان بخشیدن به ﺁن، کار به سامان نمی رسد .

     واقعیت سوم ، حضور قدرت خارجی است. تجربه عراق برای مردم ایران نیز بسی سودمند است : الف - حضور تهدید ﺁمیز قدرت خارجی از استبدادهائی نظیر استبدادهای صدام و ملاتاریا ، جدائی ناپذیر هستند. ب - راه حل این نیست که ابتکار را به قدرت خارجی باز گذاریم بلکه راه حل اینست که خود عمل کنیم و محلی برای مداخله قدرت خارجی بر جا نگذاریم. رهائی از خطر تجزیه نیز در گرو عمل جامعه ملی است. ج -  در وضعیت کنونی جهان، قدرت خارجی نمی تواند جنبش ملتی را تهدید کند. اما ادامه حاکمیت استبدادیان بمعنای تحمل بدون دلیل نه تنها تهدید که تخریب مستمر

قدرت خارجی است (تنبیه های اقتصادی ، بحران سازیهای مداوم و بسته شدن مدار و بنا بر این ، ممنوع شدن از رشد و محکوم شدن به تخریب و ... )

      اما  ﺁیا ایرانیان ، امروز که بعد از تجربه خود و تجربه عراق هستند، واقعیت ها را همان سان که هستند ، می بینند ؟ مثلث زورپرست ناگزیر است واقعیت را نبیند و مانع از ﺁن شود که مردم ایران ببینند . بخشی از ﺁنها نیز که خویشتن را مردم سالار می دانند اما می ترسند در جریان حرکت مردم ، موقعیت خویش را از دست بدهند و یا امیدوارند از حضور قدرت خارجی، در موقعیت جستن ، استفاده کنند، واقعیت را همان سان به مردم نمی شناسانند . غافل از اینکه.  هراندازه واقعیتها را شفاف تر در معرض دید مردم قرار دهند، هراندازه بیشتر از ترسهای موهوم رها و شجاعت ذاتی انسان ﺁزاد را باز جویند، نقشی بزرگ تر پیدا می کنند . بخصوص اگر بدانند در برابر استبدادی که جز زور ندارد، باید حق و تمام حق شد ، در برابر دروغگو، باید راستگو شد، در برابر زورپرستی که از خشونت می ترساند باید خشونت واقعی را که زندگی انسانها را  در شعله های ﺁتش خویش می سوزاند ، بر مردم شناساند :

- از ترسهای موهوم که بخصوص در دهه اخیر در مردم ایران القاء شده است، ترساندن از قیام برای از میان برداشتن مانع ، یعنی استبداد ملاتاریا در حال تحول به استبداد مافیاهای نظامی - مالی استو می گویند :" انقلاب خشونت است و براندازی نیاز به انقلاب دارد و مردم  از خشونت بیزارند و انقلاب دیگری را نمی خواهند" !

     در انقلاب ایران، گل بر گلوله پیروز شد . خشونت از جانب رژیم شاه بود و اقلیت بسیار کوچکی که با پیروزی انقلاب، دستیار ملاتاریا شد در استقرار استبداد. از انقلاب بدین سو، این اقلیت ﺁتش بیار گروگانگیری و محاصره اقتصادی و جنگ 8 ساله و کودتای خرداد 60 و سرکوب خونین نسل انقلاب و بحرانهای پی در پی داخلی و خارجی بوده است و هست . ﺁیا  «روحانیان » زورپرست پیش از انقلاب نبوده اند و روز اول پیروزی، از کره دیگر ﺁمده اند ؟ مثلث زورپرست  چطور ؟ ﺁنها پیش از انقلاب نبوده اند ؟  ﺁن ذهنیت و طرز فکر و رفتاری که به این اقلیت امکان داد استبداد را باز سازند، ﺁیا برﺁورد انقلاب است ؟ ﺁن نظام اجتماعی که بازسازی استبداد را میسر کرد ،  انقلاب پدید ﺁورد ؟  ستون پایه های استبداد ملاتاریا که بنا بر منطق صوری ، با عنوان « نهاد انقلابی » ساخته شدند ، با اندیشه راهنمای انقلاب سازگار بودند ؟ در جریان انقلاب پدید ﺁمدند ؟  چرا این واقعیت به چشم  مخالفان امروزی انقلاب نمی ﺁید که انقلاب ایران تنها انقلابی است که تا پیروزی ﺁن، سازمان مسلح یا غیر مسلحی مأمور پاسداری از انقلاب و حتی نظم و نظام بخشیدن به حرکت مردم بوجود نیامد؟  چرا باید سازمانهائی که بعد از انقلاب، برای تصرف قدرت  ایجاد شدند را به پای انقلاب نوشت و شما مخالفان امروزی انقلاب چرا خشونتی را که خود سازمان داده اید فرﺁورده انقلاب می شمارید؟

      با وجود این، از واقعیتهایی که جامعه امروز ایران و بخصوص جوانان ایران می باید نیک بشناسند ، یکی و ، بسا از مهمترین ها،  اینست : از ترس خشونت مقدر ، تسلیم خشونت موجود شدن ،  یعنی زیستن در خشونتی که به جهنم می ماند. هر اندازه  بیشتر می سوزد ، مواد سوختی ﺁن بیشتر و شعله هایش هستی سوز تر می شوند.

    زیرا  خشونت موجود (حاکمیت هستی سوز استبداد + ﺁسیبهای اجتماعی  (اعتیاد ها و جرائم و... ) + خشونتی که روزانه از راه رابطه های فرد با فرد و گروه با گروه بکار می رود + خشونتی که از راه روابط با دنیای خارج بکار می رود + تخریب نیروهای محرکه که امکان بکار رفتن در رشد را پیدا نمی کنند + پی ﺁمدهای رشد نکردن (یا خشونتهائی که بر خشونتهای موجود ، بطور روز افزون ، افزوده می شوند  + خشونت احساس روزمره تحقیر و ناتوانی که ایرانیان را از درون، چون خوره ، میخورد، ) از ترس خشونتی تحمل می شود که در صورت دست زدن به حرکت جمعی ، ممکن است دامنگیر جامعه شود!! اما این مدار بسته بد و بدتر است و به ترتیبی که توضیح داده شد، با تسلیم شدن به بدترین - در اینجا استبداد و نظام اجتماعی و ذهنیت زور محور و خشونت ساز - ﺁغاز می شود و گذار دائمی است از خشونتی به خشونت بیشتر .

     بدین قرار ، ترس از خشونت مقدر را با شجاعت مبارزه با خشونت موجود ، می باید جانشین کرد تا جامعه از خشونتها بیاساید. مبارزه با خشونتها را در گرو برانداختن رژیم استبدادی نباید گذاشت بلکه از میان برخاستنش حاصل خشونت زدائی است : ترس از خشونت را با  یافتن شجاعت زندگی کردن بدون خشونت، جانشین و ﺁغاز توان کرد. تکرار کنیم که رها کردن جامعه ملی از بسیاری از خشونتها در توان جامعه جوان امروز، با رهبری جامعه دانشجوئی ایران است.

     با وجود این ،  ترسی که جامعه جوان به رهائی از ﺁن ، بیش از همه نیاز دارد ،  ترس از باز ایستادن از خود تخریبی است . در حقیقت، اعتیاد به خود تخریبی  ترس شدید از بازایستادن از این تخریب را همراه دارد . ترسی که معتاد را از ترک اعتیاد باز می دارد ، این ترس است . وقتی هم  که خود به صرافت ترک اعتیاد می افتد یا دیگران او را به ترک اعتیاد بر می انگیزند، هنوز ترک نکرده ، از نو، معتاد می شود. عذر او ناتوانی است اما راست بخواهی ، عامل بازگشتن به اعتیاد ترس است . می پندارد اگر به تخریب خویش مشغول نماند، لشگر جراری ﺁماده حمله به او و تکه پاره کردن او است . ﺁگاه یا ناخود ﺁگاه می پندارد با خود تخریبی - که در شدت خود، خودکشی فردی و یا تسلیم طلبی جمعی است -  ، از ویرانگری بزرگ جلوگیری می کند. مؤثرهای ذهنی خود تخریبی کدامها هستند ؟ بسیار هستند : دین وقتی در بیان قدرت از خود بیگانه می شود + بیان قدرت جدید وقتی یأس از رشد را القاء می کند  + ترس شدید از بیرون رفتن از فضای بسته به فضای باز وقتی ماندن در فضای بسته را ستوه ﺁور و بیرون رفتن از ﺁن را وحشت ﺁور تصور می کند + تعلیم و تربیتی که به روش تخریب انجام گرفته است + ...

      از کجا  معلوم که خود تخریبی رواجی به تمام دارد؟ از اینجا که الف - نابسامانیهای اجتماعی روز افزونند و از اینجا که خمیر مایه گرایشهای مختلف رژیم و نیز گرایشهای سیاسی بیرون از رژیم  ،  ترس است . این خمیر مایه نمی تواند ترس نباشد چرا که فراخواندن جامعه جوان به ترک خود تخریبی و باز یافتن شجاعتی که فطری انسان ﺁزاد است ، نیاز به هدف کردن ﺁزادی و پیشنهاد بیان ﺁزادی دارد. ترک اعتیاد به خود تخریبی  نه تنها مؤخر بر تغییر رژیم نیست بلکه مقدم بر ﺁن است. به ایران پیش از انقلاب باز باید گشت و اعجاز ترک اعتیاد به خود تخریبی را از نو دید و از القاء ترسها در نسل جوان باز ایستاد تا بتواند نیروی محرکه عظیم خویش را از تخریب بازدارد ودر رشد در ﺁزادی بکار اندازد. بشرط ﺁنکه

10 - دست کم فضای ذهنی انسان ایرانی باز شود . میدانیم که معتادها  به فضای بسته نیز خو می کنند . اما ترسی که بیشتر از همه درخور دانستن و خود را از ﺁن ﺁزاد کردن است ، ترس از  « ولی امر مطلقه » است که معتادان به فضای بسته در سر دارند و از او سخت می ترسند. نوبتی دیگر نیز توضیح داده ام که ﺁقای خامنه ای تجسم ولی امر ذهنی است که قدرت باوران در سر دارند و مطیع ﺁنند . بنا بر این، ترس از ﺁقای خامنه ای و ابزار سرکوب او ، پوشش ترس از ولی امری ذهنی است . ﺁزاد کردن پندار و گفتار و کردار از این ولی امر ، انسانها را از ﺁن ولی امر نیز ﺁزاد می کند.  ﺁزاد شدن از ولی امر ذهنی به باز کردن دربهای عقل به روی جریان اطلاعات و جریان اندیشه میسر می شود. اما این دو کار به تنهائی کارساز نمی شوند اگر انسانها استعداد هنرمندی خویش را بکار نیاندازد. در حقیقت، علامت بارز ترس و شدت ﺁن از فضای باز را هنر بدست می دهد . توضیح اینکه در جامعه هائی که نظامی اجتماعی و فضای فرهنگی بسته اند، هنر که خاصه عمومیش گشودن فضاهای باز بروی انسانها است، جای خود به هنر از خود بیگانه ای می سپارد که نقشش ترساندن انسانها به قدم بیرون گذاشتن از « دایره ممکن ها » یعنی جامعه بسته و فضای فرهنگی بسته است. جامعه دانشگاهی امروز ایران می باید در فرﺁورده های « هنری » در ایران امروز تأمل کند و اندازه ترسی را که از فضای باز ایجاد می کنند، تعیین و به جامعه جوان ایران هشدار دهد و این ترس را در او، با شجاعت بیرون گذاشتن پا از مدار بسته بد و بدتر ، جانشین کند. به جای توجیه فلسفه ویرانی و مرگ که عرصه زندگی را در این مدار ناچیز کردن است، فلسفه رشد و زندگی را بیاموزد که جرأت کردن و فضاهای جدید به روی اندیشه و عمل گشودن است . و این شجاعت به ترک ترس از بکار انداختن استعداد رهبری و شرکت در رهبری است :

11 -   این واقعیت که در همه جامعه ها،  اکثریت بزرگی از بکار انداختن قوه رهبری خویش می ترسد، یک امر است و ترس ایرانیان از بکار انداختن این استعداد امری دیگری است.  در حقیقت ، این ترس در ایران شدید تر است. در کشورهائی هم که مردم سالاری بر اصل انتخاب وجود دارد، اکثریت بزرگ  به گزیدن کسی و سرنوشت خویش را به دست او سپردن ، بسنده می کند. با وجود این ، در ارزیابی عملکرد منتخب خویش ، کما بیش، شرکت می کند. اما در جامعه ما ،  در پی هر انقلاب ، اختیار کشور بدست مستبد خودکامه افتاده است. ﺁیا مردم کشور شرکت در اداره امور جامعه و کشور خویش را حقی که هر ایرانی از ﺁن برخوردار است ، نمی دانند؟  بسا این پرسش برای اکثریت بزرگ طرح نمی شود . در عوض ، چند حکم طرز فکر و روش کارش را معین می کنند : ما نادان و ناتوانیم ، هربار که مردم حرکتی کردند کار بدتر شد ، هربار که خواستیم از چاله بدرﺁئیم در چاه افتادیم ،  تقلید  جاهل از عالم که در خودداری از بکار انداختن استعداد رهبری جز در اطاعت ، خلاصه می شود و...

     کوشش منتخب مردم ایران ، در دوران مرجع انقلاب برای برانگیختن مردم به « حضور فعال » در صحنه ، تنها کوششی است که ایران معاصر به خود دیده است . وقتی ﺁن کوشش با رفتار « اصلاح طلبان » مقایسه شود، ﺁشکار می شود که شکست از جمله به علت غفلت از فراخواندن مردم به بکار انداختن استعداد رهبری و شرکت روز افزون در مدیریت امور خویش است . کار این غفلت بدانجا کشید که کار مردم در دادن رأی و نظاره گری ، فرو کاسته شد .

    بهر رو،  نظام اجتماعی استبدادی و اندیشه های راهنمائی که بیان های قدرت بوده اند ، دو ترس بزرگ پدید ﺁورده اند : یکی ترس از بکار انداختن استعداد رهبری که عذر تراشیدن و نمی شود ، ابراز روزمره ﺁن در هر کار از کوچک و بزرگ است و دیگری ترس از همکاری و رهبری جمعی است. این ترس نیز در ایرانی کار جمعی بلد نیست ، ابراز می شود . هر جمعی نیز پدید می ﺁید، در جا، یکی باید رهبر و بقیه ﺁلت فعل بشوند . مجامع اسلامی ایرانیان که ربع قرن است برای رهائی از این ترس کوشیده است ، می تواند و باید تجربه خویش را با نسل جوان در میان بگذارد . مجال بکار انداختن قوه رهبری را از فرد نگرفتن و در همان حال ، امکان گسترده برای تمرین کار جمعی کردن ، تمرین ﺁزاد شدن از ترسی است که انسان را از استعدادی محروم می کند که محرومیت از استعدادها و حقوق دیگری را در پی می ﺁورد و او را درحد یک ﺁلت فعل ناچیز می کند. اگر مجامع بر ﺁن شوند نسل امروز را از تجربه خویش ﺁگاه کنند، بر این نسل معلوم خواهد شد که بدر ﺁمدن از این ترس و شرکت کردن در رهبری جمعی ، مشکل نیست . ﺁنچه مشکل است ترک اعتیاد به ترس است. چنانکه  هنوز این اعتیاد افراد  مجامع را ترک نگفته است و مشارکتشان در فعالیتها در حد مطلوب دستجمعی نشده است.

    انقلاب ایران کاری بزرگ   بود چرا که به مردم ایران فرصت داد بطور خودجوش ، کما بیش،  در رهبری انقلاب خویش ، شرکت کنند از ﺁن پس، با همه نیازی که جامعه ایرانی به رها شدن از ویرانگر ترین ترسها داشت،  رقابت بر سر تصرف قدرت، پای ولایت فقیه را به میان ﺁورد و این ولایت را مطلقه گرداند. بدینسان، ترس از رهبری کردن با  مهر شرکت در رهبری ممنوع است، ممهور نیز شد .  ایران امروز نیاز به انقلابی در اندیشه راهنما ، در پندار و گفتار و کردار و در بنیادهای اجتماعی (خانواده ، مدرسه ، سازمانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ) دارد تا که اعتیاد به ترس از رهبری و همکاری در رهبری را از دست بدهد . این بنیادها می باید مردم سالار در این معنی بگردند که هر عضو یک مجموعه ، در رهبری خود و ﺁن مجموعه شرکت پیدا کند .ﺁن انقلاب ، برعهده دانشگاهیان است که با این اعتیاد مبارزه کنند و جامعه جوان را ، دست کم ، در این حد که شرکت در مدیریت جامعه را حق و تکلیف خویش بداند ، بداند که تن زدن از مسئولیت ترجمان ترس از بکار انداختن توان رهبری است، آگاه سازد . نه ولایت مطلقه فقیه و نه هیچ ولایت مطلقه دیگری نمی تواند تمامی قلمروهای رهبری فردی و جمعی یک جامعه را فرا بگیرد

  هیچ استبداد فراگیری که بتواند جانشین قوه رهبری انسانها ، در همه قلمروهای فعالیت بگردد، پدید نیامده است و پدید نیز نمی تواند ﺁمد. بنا بر این قلمروهای بزرگی خالی هستند . می توان ﺁن قلمروها را  برای ترک اعتیاد به این ترس و تمرین همکاری در رهبری مغتنم شمرد. به هوش باید بود که اگر قدرت هدف و روش باشد ،  نه ﺁن اعتیاد را میتوان ترک گفت و نه این تمرین را می توان کرد . ﺁزادی را باید هدف و روش کرد تا این دو کار انجام پذیر شوند. به همتی و تمرینی ، انسان ایرانی دیگر می شود و سرنوشت جامعه خویش را سرنوشت جامعه مستقل و ﺁزاد و پیشرو می گرداند . بر او است که به  ﺁزاد شدن از بیان های قدرتی شروع کند که ترجمان ترسها هستند : - این امر که در ایران امروز، بیان دینی بر نادانی و ناتوانی انسان مسلمان از اداره امور شخصی خویش - چه رسد به امور جمعی ﺁنهم در « وانفسائی که منطقه و جهان شده است » -  مبتنی است ، تنها واقعیت نیست . نیک که بنگری می بینی هر « ایدئولوژی » هم که به ایران وارد شد، بیان این ناتوانی گشت . ﺁیا کسی تردید دارد که « ایدئولوژیهای مدرن » اصل کارﺁئی سازمان در حد خدائی و ناکارﺁئی انسان را تبلیغ می کردند ؟  ﺁیا تعلیم جانبداران « تجدد » این نبود که ایرانی نباید ابتکار کند بلکه می باید فرهنگ خویش را رها  و فرهنگ مترقی غرب را ، بدون دخل و تصرف،  بپذیرد ؟ ﺁیا ...

12   -   محیط تعلیم و تربیت و « بیان های علمی » نیز ترس از بکار انداختن استعدادهای ابداع و ابتکار و حتی علمی را القاء می کردند و هنوز نیز می کنند : علم و فن و هنر همان است که غرب یافته است . انسان غیر غربی اگر ﺁن را بیاموزد و بکار برد ، هنر کرده است.

    اما فرﺁورده های «هنری » و تبلیغاتی دستگاه ولایت مطلقه فقیه ، بیش از همه، ضد فرهنگ تسلیم را القاء میکنند . ترس از نه گفتن به استبداد همراه است با ترس از تردید در اصالت دینی داشتن قول امثال خامنه ای و مصباح یزدی .و این دو ترس همراهند با ترس از غرب و شیفتگی در برابر غربی که خود درمانده است . این سه ترس جدید را ساخته و القاء کرده اند : ترس بدر ﺁمدن از تاریک خانه ایست که بیان قدرت ، با اشکال فراوان، عقل انسان ایرانی را در ﺁن، زندانی کرده است. چشمان عقل به تاریکی خو کرده و تاب نور بیان ﺁزادی و استقلال و رشد را نمی ﺁورد. شجاعت و اراده جوان می خواهد که نسلی را از تاریکی بیان قدرت به نور بیان ﺁزادی ﺁورد . به یاد ﺁوردن شجاعت فطری باید تا نسل امروز از ترسها بدر ﺁید و راه زندگی در ﺁزادی و رشد را درپیش گیرد .