سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 594

تاریخ انتشار 3 خرداد 83 برابر با 24 مای 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

انقلاب ایران ورود دو ابر قدرت را به مرحله انقباض و انحلال را اعلام کرد.

  شکست روسیه در افغانستان انحلال روسیه را بمثابه « ابر قدرت » اعلام کرد. ﺁیا شکست امریکا در عراق ، اعلام ورود  امریکا بمثابه «تنها ابر قدرت » به مرحله انحلال نیست؟

امیدها 2

 

 

 در حالی که قشون امریکا در عراق جنایت بر ضد بشریت مرتکب شده است و میشود و در گرماگرم  اعتراض وجدان جهانی ، سر و کله بن لادن و سازمان او پیدا می شود تا با جنایتی توصیف نکردنی ، ﺁنهم با سر دادن فریادهای الله اکبر ،  این قاعده را به یاد می ﺁورند :

      دو زورپرست تا بتوانند یکدیگر را حذف نمی کنند. مدار بسته خشونت کوری که بوجود می ﺁورند، علت وجودی ﺁنها است. بنا براین، هر بار که نیروئی وارد عمل شود و بخواهد این مدار را باز کند و انسان ها را ﺁزاد گرداند، برای بیرون کردن ﺁن نیرو از صحنه ، باتفاق ، وارد عمل می شوند. لازم نیست بن لادن و القاعده عامل امریکا باشند .اما لازم است با قدرتی که ادعا دارد میخواهد  با جنایت بر ضد بشریت ، مردم سالاری  در کشور استبداد زده ای برقرار کند، در اصل راهنما و در روش ، متحد باشد .

     امریکا در فلوجه و نجف و... شکست می خورد. شکست نظامی نمی خورد . شکست اخلاقی می خورد. از وجدان جهانی شکست می خورد و نمی تواند روش اسرائیل را « تا ﺁخر برود» . اما هنوز این وجدان و وجدان عمومی مردم امریکا  حکومت بوش را مجبور به تغییر روش نکرده، بناگهان، بن لادن وارد صحنه می شود و برای سر این و ﺁن جایزه معین می کند و غافل است که ناتوانی خویش را ﺁشکار می کند. او که به خود می بالید فدائیان ﺁماده عملیات انتحاری دارد، اینک جایزه معین می کند تا مگر به طمع ﺁن، کسی حاضر شود و دست به قتلی بزند. و با گذشت دو هفته ، خبر  شکنجه هائی که هدفی جز تجدید اعتیاد به حقارت و تسلیم نداشته اند و مصداق بارز جنایت بر ضد بشریت هستند، زیر فشار وجدان جهانی ، عنوان اول تلویزیونها و رادیوها و روزنامه ها است ، در جا، القاعده مرام" سر انسان را با کارد از بدن جدا کردن" را اجرا می کند . ﺁیا نمی داند که با چنین جنایتی ، نقش موج شکن را بازی می کند؟ چه بداند و خواه نداند، برابر قاعده عمل می کند. زیرا ورود وجدان جهانی به صحنه، مدار بسته را باز می کند. نه برای حکومت بوش و بلر و شارون نقشی می ماند و نه برای القاعده و زورپرستهائی که در این و ﺁن کشور،  جنایت را روش کرده اند.

    با وجود این ، مدار بسته خشونت باز می شود و امید بزرگ اینست :

7 - زمانی که ﺁقای بوش لباس رزم پوشید و به عراق قشون کشید، دعوی او این بود که رژیم صدام اسلحه کشتار جمعی دارد و دستش در دست   القاعده است .  جنگ که شروع شد، چون او و همدست او، ﺁقای بلر، می دانستند دروغ می گویند، گفتند : در عراق ، مردم سالاری را جانشین استبداد جنایتکار و ویرانگر صدام می کنند.  در جا، دو رأس از سه رأس مثلث زورپرست ، دست بکار شدند: پهلوی طلبها  امریکا را « نجات دهنده » خواندند و به خود سمت نمایندگی مردم ایران را دادند و از ﺁقای بوش استدعا کردند قشون خود را روانه ایران کند و قشون او مردم سالاری را برای ایرانیان نیز به ارمغان برد . پیش از حمله امریکا به عراق، همه روز ، تبلیغ می کردند که مرکز تروریسم جهانی ایران است و سازنده اسلحه کشتار جمعی « رژیم ﺁخوندی» است و...

     اما در رژیم ملاتاریا نیز ، جناحهائی در پی ﺁن شدند که فرصت را برای پیشنهاد همکاری خویش مغتنم شمردند. با حکومت بوش، بر سر عراق ، وارد معامله شدند و همچنان در این معامله هستند. دو طرف معامله ، عراق و وجدان ملی مردم این کشور را  نا موجود و واقعیت را در  شیعه و سنی و کرد ناچیز کردند. چرا؟ زیرا گمان می بردند با تکیه بر هویتهای سه گانه و اصرار بر تضادشان با یکدیگر، مقاومت نا ممکن می شود و جامعه عراقی چون موم در دستشان شکل می گیرد. اما دیری نپائید که وجدان ملی، از راه مقاومت در برابر سه هدف قشون کشی امریکا ، بروز کرد . برای مقابله با مقاومتی که به فرمان وجدان ملی انجام می گرفت ، امریکا و انگلیس به جای عمل به وعده خویش (رعایت حقوق بشر و مساعد کردن شرائط برای ایجاد بنیادهای مردم سالاری )، با تشکیل ارتش خصوصی 20 هزار نفری و به بغداد بردن کارشناسان اسرائیلی شکنجه و روشهای القای روحیه تحقیر و تسلیم ، به مقابله وجدان جمعی رفتند. امیدشان این بود که با بسته شدن مدار خشونت در عراق، هم افکار عمومی امریکا را به نگهداشتن قشون در عراق راضی می کنند و هم در عراق ، حضور قشون خود را اجتناب ناپذیر می گردانند. این امید به یأس بدل می شود اگر وجدان ملی عراقیان این حقیقت را نیز در بر گیرد که در این هستی، ﺁزادی را هیچ کس برای دیگری نمی تواند به ارمغان برد. چرا که ﺁزادی ذاتی حیات انسان است و این او است که می باید از قدرت باوری رها شود و تا از غفلت از ﺁزادی خویش بدر ﺁید. و از ﺁنجا که استقلال و ﺁزادی اصول راهنمای  مردم سالاری هستند، پس مردم سالاری نیز وارداتی نمی تواند باشد. بنا بر این ، ﺁزاد شدن و جامعه و دولت مردم سالار یافتن را خود باید تصدی کند.

      غفلت از این واقعیت بود که بسیاری از مخالفان رژیم ملاتاریا - که در حال تحول به رژیم مافیاهای نظامی - مالی است -  را ، که به سه رأس مثلث زور پرست تعلق نیز ندارند،  بر ﺁن داشت قشون امریکا را به ایران فراخوانند تا که ناتوانی دروغین ﺁنها را جبران کند . رژیم ملاتاریا را بر دارد و دولت مردم سالار جانشین ﺁن کند و لابد ، برای پاسداری از ﺁن، در ایران قشون نگاه دارد !

     اما مقاومت مردم عراق ناممکن ذهنی را  ممکن واقعی گرداند و یأس ذهنی از توانائی خویش را به امید ، امید بزرگ به توانائی خود بدل کرد.  این امید را شعور بر واقعیتی دیگر، دو چندان کرد :

1 - حکومت بوش مدعی است جنایت بر ضد بشریت را « اعضای چند نفری یک محفل خود سر » انجام داده اند . همان ادعا که رژیم ملاتاریا در باب «قتلهای زنجیره ای » کرد. اما حق اینست که حکومت بوش ، اگر هم  میخواست ، نمی توانست با قشون کشی مردم عراق را از  ﺁزادی و مردم سالاری  برخوردار کند. اگر بوش بنیاد گرا نداند ، مسلمانی که 14 قرن است با قرﺁن سر و کار دارد، چرا نباید بداند که هیچکس نمی تواند دیگری را رهبری کند. هرکس خود را رهبری می کند. هرکس خود بر ﺁزادی خویش شاعر و یا از ﺁن غافل می شود .

2 -  در عوض، قشون ،  خواه بخواهد و خواه نخواهد، جز ویران کردن و کشتن و بکار بردن انواع روشها برای ایجاد عقده حقارت و روحیه تسلیم ، نمی کند. چرا که بدون این روشها، تسلط قشون خارجی بر ملتی ممکن نمی شود . بنا بر این، همانطور که « قتلهای زنجیره ای » کار یک محفل نبود و کار سازمان ترور و به دستور رهبران این سازمان بود، جنایت برضد بشریت در عراق نیز کار چند عضو یک محفل نیست . کار حکومت بوش و قشون او است.

     ﺁیا مردم ایران فراموش کرده اند که قشون چنگیز ، به ضرب ایجاد عقده حقارت و روحیه تحقیر ، ﺁنها را در چنان انفعالی فرو برد که ، بنا بر ﺁن مثال، یک سرباز بدون سلاح چنگیز به گروهی می گفت : سر بر زمین بنهید و در همان حال بمانید تا بروم شمشیر را بیاورم سر از تن شما جدا کنم، افراد ﺁن گروه یارای برخاستن و فرار کردن را نیز در خود نمی یافتند ! ﺁیا از یاد برده اند که سلطه گران انگلیسی و روسی چنان عقده حقارتی در ایرانیان  پدید ﺁورده بودند ، که بی نیاز به تهدید، هر امتیازی که  میخواستند می گرفتند و ایرانیان باور کرده بودند حکم تقدیر بر این شده است که سرنوشت ﺁنها را لندن و مسکو معین کند ؟ ﺁیا دوران پهلوی را ، بمثابۀ دوران خفت ملی ، از یاد برده اند و از خود پرسیده اند ملتی که ، از شرق اروپا تا شرق دور، نخستین ملتی بود که برای استقرار مشروطیت انقلاب کرد،  بر او چه گذشت که، در ﺁن انفعالی وصف ناپذیر، فرو رفت و دل خویش را از وحشت، وحشت از رضا خان و قوای سرکوبش، انباشت ؟ با وجود نهضت ملی ، چرا گذاشت فاسدترین گروهها دستیار سیا و انتلیجنت سرویس در کودتای 28 مرداد شوند؟ با وجود انقلابی که جهان را وارد عصر جدیدی گرداند و اعلام پایان دوران امپراطوری در جهان و ﺁغاز انقباض و انحلال دو ابر قدرت بود، چه شد که چنین ملتی به  استبداد ملاتاریا تن در داد؟ اگر ایرانیان این پرسش ها را از خود بکنند ، در می یابند که یک نیروی کوچک مثل سپاه پاسدار سالهای اول انقلاب ، در مدار بسته، می تواند توانائی را از یاد ملتی ببرد و در او عقده حقارت و تسلیم ایجاد کند. در می یابند چرا بنی صدر با تشکیل سپاه انقلاب و « نهادهای انقلاب » مخالف بود و چرا هشدار می داد که این تأسیس ها ستون پایه های استبداد جدید خواهند شد. چرا او خود را به ﺁب و ﺁتش می زد تا از بسته شدن مدار  و گرفتار شدن ملتی در این مدار، جلوگیری کند. در می یابد چرا ﺁنهمه انسان مخلص به عضویت سپاه و ... درﺁمدند و قربانی شدند اما نه انقلاب که استبدادی پاسداری شد که جنایت و خیانت و فساد روش عمومی ﺁنست .

      در حقیقت، اگر هم همه افراد « نهادهای انقلاب » معصوم می بودند، ﺁن « نهاد» ها جز ستون پایه های استبداد نمی شدند . چنانکه تمامی سازمانهای مسلحی که در این یا ﺁن کشور، بنام « ایدئولوژی انقلابی » به قدرت رسیدند، ابزار سرکوب و استقرار استبداد شدند. چرا سازمانی که خشونت را روش می کند، با تصرف دولت، استبداد برقرار می کند؟ زیرا اگر ولایت جمهور مردم بر قرار نشود و « نهادهای انقلاب » بخواهند بر جامعه حاکمیت پیدا کنند، جز با  بکار بردن خشونت ، چگونه می توانند این حاکمیت را بر قرار کنند؟ اما به حکم قاعده، زور هدف سازگار با خود را که قدرت تمرکز پذیر، تکاثر پذیر و ، بنا بر این   فراگیر است، جانشین هدفی می کند که انقلاب بخاطر تحقق ﺁن انجام گرفت. همه ﺁن انسانهای پاک ناگزیر می شوند میان حذف شدن و فاسد گشتن ، یکی را انتخاب کنند. بدین خاطر بود که  هشدار می دادم راه حل،  مردم سالار کردن ارتش و قوای انتظامی و دستگاه اداری و به خدمت رشد در ﺁزادی درﺁوردن این دستگاه است.

      شما که  امروز برای توجیه انفعال خویش و نگهداشتن نسل جوان کشور در زندان انفعال -که بسیار مخوف تر از زندان ابوغریب صدام و بوش و بند 59 زندان سپاه است -، تقصیرهای خود را به گردن انقلاب می اندازید، دوران انفعال و یأس دارد به سر می رسد . سپیده امید می دمد ، توانائی های خویش را بیاد ﺁورید. بگذارید وجدان شما ، به شما و نسل جوان کشور حقیقت را بگوید. بگوید : ﺁنها که گمان می بردند «قدرت صالح » وجود دارد و « در کوتاه مدت  با بکار بردن زور موانع را از پیش پای انقلاب برمیدارد » ،  به هشدارها گوش ندادند و زور را روش کردند. انقلاب و ایران و اسلام را ، در قمار قدرت، داو کردند.

      وجدان خویش را ﺁزاد بگذارید تا این حقیقت را به مردم ایران بازگوید که سازمانی که خشونت می کند، ولو بقصد عملی کردن بهترین ﺁرمانها، نخست ﺁن ﺁرمانها را قربانی می کند. چرا که ویرانگری ذاتی خشونت است و سازمانی که خشونت را روش می کند خود را ﺁلت زور و هدف را قربانی می کند تا هدف درخور زور، قدرت ، را جانشین کند.

    بدین قرار، اگر هم  سلطه بر منابع نفت و موقعیت متفوق  بخشیدن به اسرائیل و ایجاد عقده حقارت و روحیه تسلیم در ملتهای مسلمان هدف ﺁقایان بوش و بلر نبودند و از صمیم دل هم  قصد داشتند ، با قشون کشی، در عراق ، مردم سالاری بر قرار کنند، قشونهای دولتی و خصوصی ﺁنها  کارشان به بمب و موشک باریدن بر شهرها، کشتار کردن مردم و جنایت برضد بشریت می کشید. چرا که الف - جنایت و ویرانگری و فساد  ذاتی روش کردن خشونت هستند و هدف سازگار با نیروی مسلحی که خشونت را روش می کند، مردم سالاری نیست . در حقیقت، این قشونها با نیروهای مسلحی که به مخالفت بر می خیزند، مدار بسته خشونت و در این مدار، مسابقه ای جز مسابقه در کشتار و ویرانگری ، ممکن نیست . امروز ، می گویند ﺁقای برمر، حاکم امریکائی عراق یک رشته اشتباه ها کرده است که از جمله ﺁنها ، انحلال ارتش و دستگاه انتظامی هستند .  بر اثر این اشتباه، افراد این ارتش و نیروهای انتظامی ، به خدمت سازمانهای مقاومت درﺁمده اند و... اما راستی اینست که برمر نه از راه اشتباه که به حکمی غیر قابل سرپیچی، دست به انحلال ارتش و سازمانهای انتظامی زده است : قشونهائی که کشوری را اشغال می کنند، اگر بخواهند در این کشور بمانند و مأموریتشان سلطه دولت متبوع خویش بر دولت این کشور باشد،  ناگزیر از ایجاد مدار بسته با نیروهای مسلح مخالف هستند.

     بدین قرار، وضعیت امروز عراق   هدف واقعی حکومتهای بوش و بلر را لو می دهد : اگر این دو دولت می خواستند مردم سالاری در عراق بر قرار کنند، نه با انحلال دستگاههای اداری و انتظامی و نظامی که با مردم سالار کردن ﺁنها شروع می کردند. به دنبال ﺁن ، با لغو سانسورها،  دو جریان اندیشه ها و اطلاع ها را بر قرار می کردند و با تأمین امنیت ، امکان فعالیت سازمانهای سیاسی را فراهم می ﺁوردند. به جای انکار وجدان ملی ، این سمتی را که این وجدان معین می کرد،  اختیار می کردند و زود به زود، مدیریتها ها را به منتخبان مردم تحویل می دادند. به جای این کارها، برای گروههای مسلح عرصه عمل ایجاد کردند و با ﺁنها ، مدار بسته بوجود ﺁوردند. چون جریان ﺁزاد اندیشه ها و جریان ﺁزاد اطلاع ها برقرار نشدند، فضای خالی را جز بیانهای قدرت نمی توانستند پر کنند. و حالا ، می گویند اگر عراق را از قوای خود تخلیه کنند، کشور میدان تاخت و تاز دسته های مسلح می شود و...

      پس اگر مدار بسته بوجود ﺁمد ، از راه اتفاق نبود. اگر شورای حکامی تشکیل شد که مقبول مردم عراق نبود، از راه اتفاق نبود، اگر بنا بر وجدان ملی گذاشته نشد و بنا بر شیعه و سنی و کرد گذاشته شد، از راه اتفاق نبود، اگر دروازه های کشوری بر روی واردات گشوده شد که ربع قرن است در جنگ محاصره اقتصادی است ، از راه اتفاق نبود ، اگر اداره نفت و حتی حفاظت از تأسیسات نفت از عراقیها ستانده شد و به امریکائیان و ﺁدمکش هائی سپرده شدند که عضو ارتش خصوصی هستند، از راه اتفاق نبود ، اگر امریکائیها تن به شفاف کردن  مدیریت خویش بر عراق ، ندادند، از راه اتفاق نبود. اگر در عراق ، بنا بر امتیاز دادن ، روزی به کرد، روزی به شیعه ، روزی به سنی ، گذاشته است ، از راه اتفاق نبود. اگر زمان اقدامهای خویش را نه زمانی که استقرار مردم سالاری و حضور فعال مردم عراق در صحنه سیاسی کشور خویش، که زمان انتخابات ریاست جمهوری قرار دادند از راه اتفاق نبود .و اگر  ومکان تصمیم نه عراق و خواستهای مردم این کشور که  اثر هر اقدام بر جهت یابی افکار عمومی امریکا  از سوئی و ارضای توقعات ارتش و ماوراء ملیهای اسلحه و نفت و بانک از سوی دیگر گشت، از راه اتفاق نبود. اگر کار استقرار مردم سالاری به گروههائی سپرده شد که جز « مبارزه مسلحانه » تجربه ای ندارند ، از راه اتفاق نبود ، اگر به جای ﺁنکه مدیریت جدید واقعیتها را جهت یاب عمل خویش کند ، ذهنیت خویش را بر واقعیتی که جامعه عراقی و اقتصاد و دین و فرهنگ و... او است ، حاکم کرد، از راه اتفاق نبود . اگر  امریکائیان ، به جای رعایت حقوق بشر- همان حقوق بشر که ترازنامه های سالانه اندازه رعایت شدنشان را،  در کشورهای جهان،  وزارت خارجه امریکا ،  تهیه می کند و انتشار می دهد -  تجاوز به حقوق فردی و ملی مردم عراق را رویه کردند ، اگر جانشین مردم عراق در تشخیص چند و چون باز سازی عراق شدند، اگر برای شورای حکومتی منصوب خود نیز - به قول وزیر مستعفی حقوق بشر - در حد مشاور ، شأن قائل نشدند و جامعه عراقی را صغیر و خود را قیم ، با ولایت مطلقه ، گرداندند،  اگر اداره عراق را نه  به وزارت خارجه امریکا که به وزارت دفاع امریکا سپردند - ﺁقای برمر نیز می گوید ارتشیان از او حرف شنوی ندارند- ،اگر به شیوه حکومت شارون، ویران کردن خانه ها را بر سر مردم روش کردند ، اگر روشی در پیش گرفتند که در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی،  حرف اول را زور و خشونت می زند و اگر رهبری را از مردم عراق و حتی امریکائیانی که مأمور اداره عراق شده اند ، گرفتند و به قدرت (= زور ) دادند. این کارها از راه اتفاق نبودند اقتضای طبع سلطه گری بود . جنایت بر ضد بشریتی که شکنجه ها به قصد ایجاد روحیه تحقیر و تسلیم است، کجا می تواند از این کارها جدا باشد؟

     اگر خواننده این قسمت از نوشته را  چند بار مرور کند که فهرست کارهائی است که حاکمیت امریکا بر عراق، به حکم ایجابات سلطه ، انجامشان را  اجتناب ناپذیر کرده است  ، اگر با هر مرور،  بر دقت تأمل خویش بیفزاید، در می یابد  اشغال هر کشوری ( منجمله وطن او ) و انجام هر یک از این جنایتها در ﺁن کشور، چه فاجعه جبران ناپذیری است و ، با وجود این، چرا امید بزرگی بروی ملتهای ما ﺁغوش گشوده است . چرا حق به جانب امانوئل تود است وقتی می گوید:  شکست امریکا در فلوجه ، پیروزی بشریت ، از جمله مردم امریکا، است. در حقیقت، حکومتهای بوش و بلر      وارونه ادعائی را که می کنند، کرده اند و می کنند . اما اگر در ادعائی که می کنند موفق نبوده اند ، از دست یافتن به هدفهای واقعی خود  نیز ناتوان شده اند. به سخن دیگر،

     اصل حاکمیت از بیرون و به زور قشون کشی ، به سر ﺁمده است . انقلاب ایران ورود دو ابر قدرت را به مرحله انقباض و انحلال را اعلام کرد. شکست روسیه در افغانستان انحلال روسیه را بمثابه « ابر قدرت » اعلام کرد. ﺁیا شکست امریکا در عراق ، اعلام ورود  امریکا بمثابه «تنها ابر قدرت » به مرحله انحلال نیست ؟

     تا انحلال این قدرت، از هم اکنون، ملتهای ما می توانند مدار بسته ای که استبدادهای حاکم با « تنها ابر قدرت »  بطور خاص و غرب بطور عام ، بوجود ﺁورده اند ، بگشایند . چرا که هم از ﺁن ذهنیتی  (ملتهای ما از جانشین کردن استبداد با مردم سالاری ناتوان هستند و امریکا کارش استقرار مردم سالاری در کشورهای استبداد زده است ) ﺁزاد می شوند که زورمدارها ی وابسته القاء می کنند و هم از  این بیم که اگر دست بکار جانشین کردن استبداد با مردم سالاری شوند، قدرت خارجی فرصت را برای مداخله و ... مغتنم می شمارد.  امروز، مردم ایران واقعیتی را پیشارو دارند که سالها است ﺁنها را از وجودش ﺁگاه می کردم . ﺁیا این مردم از خود می پرسند چرا حقیقت را که پذیرفتنش سودمند بود و اگر پذیرفته بودند، بسا برخاسته و استبداد ملاتاریا را با مردم سالاری جانشین کرده بودند، نپذیرفتند و دروغهای زورپرستها را که برایشان زیان بخش بود، مجوز انفعال کردند تا امروز که رژیم دارد رژیم مافیاهای نظامی - مالی می شود؟  ﺁیا، از جمله ، بدین خاطر نبود که توانائی خویش را  از یاد برده ، اعتماد به نفس خویش را از دست داده و به جای ﺁنکه نفس خویش را مکلف بدانند و مسئول نیک و بد سرنوشت خویش را خود بدانند، این و ﺁن را مسئول و مقصر شمرده اند و می شمارند و زانوی غم و یأس بغل کرده اند و بر سرنوشت خویش می گریند ؟

     زمان ﺁنست که گروهی جوان ، گرم از  امیدها، بشیر بگردند و در شهرها و روستاهای ایران ،   به ایرانیان بگویند: برخیزید ! از عزلت کده های تاریک غم و ناامیدی بدر ﺁئید! توانائی خویش را به یاد ﺁورید ، به نفس خویش اعتماد کنید و نفس خویش را مکلف بدانید که ﺁفتاب امید در کشورهای ما بالا ﺁمده است. به این ﺁفتاب درﺁئید و گرمی حیات و توان حرکت بجوئید.

       در جام جهان نمائی که عراق امروز شده است ، تنها قطع امید از «تنها ابر قدرت » که جز ابراز ناتوانی خویش و ناامیدی از خود، نیست و قطع ترس از ﺁن - که ترجمان امید بزرگ هستند -  دیده نمی شوند. تنها امید بر ﺁمده از احساس توانائی در برابر قوای سرکوب دیده نمی شود. تنها  احساس شخصیت و عزت و شرف ناشی از مقاومت در برابر ستمگر ، دیده نمی شود ،  افزون بر اینها، شکست نظری نیز دیده می شود که دوران بعد از سقوط امپراطوری روسیه را ، دوران جنگ تمدنها ارزیابی می کرد و ﺁقای بوش ﺁن نظر را به عمل در ﺁورد . در عمل،

     مسلم گشت فرهنگ ها با یکدیگر جنگ ندارند. ضد فرهنگها هستند که ﺁتش جنگ را بر می افروزند  تا  ملتها را در مدار بسته روابط سلطه گر - زیر سلطه نگاه دارند .  چرا که وحدت ذاتی دارند. وحدت ذاتی دارند زیرا  جوهرشان یکی و زور است (بنیادگرائی که بوش است و بنیاد گراهائی که  بن لادن و خامنه ای و... هستند )  . اما  از  فرهنگها که از راه جریان اندیشه ها و  جریان اطلاعها وجدان جهانی را پدید می ﺁورند و غنی می بخشند،  شکست  میخورند. امید بزرگ تر از امید پیشین ، این امید است.

     در این جام جهان نما، واقعیت دیگری ، با شفافیت تمام، به مشاهده می ﺁید: رژیم صدام ، رژیم یکدستی نبوده است. در درون ﺁن، مخالفان بسیار بوده اند . اگر مردم عراق به جنبشی همگانی بر می خاستند ، نیاز به مداخله بیگانه نمی یافتند و پیروز نیز می شدند. برای اینکار، می باید مرزهای مذهبی (شیعه و سنی ) و قومی (عرب و کرد و ترکمن و...) را در می نوردیدند و بمثابۀ یک ملت به حرکت در می ﺁمدند. چنانکه ملت ما ، در انقلاب خویش، جنبشی همگانی کرد . دستگاه اداری و به دنبال ﺁن، افراد نیروهای مسلح به این جنبش پیوستند . امروز نیز ، در درون رژیم ملاتاریا ی در حال تحول به مافیاهای نظامی - مالی ، مخالفان با رژیم اکثریت بزرگ را تشکیل می دهند : نزدیک به 4 میلیون کارمند و حقوق بگیر دولت ،که دولت از تأمین حقوق ﺁنها نیز ناتوان است و می دانند که ﺁینده ای بدتر از حال دارند  و با وجود چنین دستگاه دولتی ، دولت نه تنها توانا به رشد نیست که مانع بزرگ رشد است ، افراد نیروهای مسلح ، از ارتشی و سپاهی و انتظامی که نمی خواهند عمله مافیاهای نظامی - مالی باشند که روز روشن ، به روش مافیاها، فرودگاه را می بندند تا مگر اداره ﺁن به مأموران ﺁنها واگذار شود و   بودجه سنگینش به اختیارشان و راه قاچاق کردنها به مهارشان درﺁید، مأموران واواک که حاضر نیستند جاسوسان این مافیاها نزد مردم خویش باشند ، مأموران قضائی که می خواهند از خفت مأمور سرکوب این مافیاها گشتن ، رها شوند، همه و همه ، ایرانی در جنبش همگانی را ﺁرزو می کنند. بسا بی قرار این جنبش  نیز هستند . چرا که می دانند هم  تجربه استبداد بعد از انقلاب را دیده اند و هم تجربه بعد از سقوط رژیم صدام بدست قوای امریکا و انگلیس را مشاهده می کنند. بنا بر این می دانند که این بار، پیروزی ، پیروزی قطعی  خط استقلال و ﺁزادی است و روش  بر خشونت زدائی است . بنا بر خلع ید از مافیاهای نظامی - مالی و به اجرا گذاشتن برنامه رشدی است که به ایرانی امکان می دهد شخصیت مفیدی برای خود و وطن خویش باشد و در مسئولیت رهبری کشور خویش شرکت کنند. جز سران و مهره های اصلی مافیاها ، هیچکس از چنین خلع یدی نمی ترسد . حتی اعضای مافیاها نیز نباید بترسند زیرا ﺁنها نیز از تسخیر زور و خشونت رها می شوند،  ﺁزاد می شوند، انسانیت خویش را باز می یابند. و بسا از اینکه در جامعه ای ﺁزاد و در کار خشونت زدائی ، عضویت دارند، احساس سعادتمندی و عزت انسانی را باز می یابند .

     و هنوز در این جام جهان نما، واقعیت دیگری قابل مشاهده است : سلطه گر - که مدعی بود  بنا بر استقرار مردم سالاری در عراق دارد، ﺁن مردم سالاری که مردم ایران و سوریه نیز ﺁرزوی  استقرارش را در کشورهای خود دارند و درپی استقرارش می شوند- ، در عراق، هویتهای دینی و قومی را با یکدیگر رویارو، قرار داده است. تجزیه عراق امری است که بسیاری از ناظران از ﺁن سخن می گویند . ﺁیا جز وجدان ملی عاملی را می توان سراغ کرد که عراق را وطن همه ساکنان ﺁن بگرداند ؟ این وجدان ملی قوت نمی گیرد وقتی سلطه گر کشور را به سه منطقه و بیشتر تقسیم کند و هر یک از مردم این سه منطقه، مردمان دو منطقه  را عاملان تجزیه کشور بدانند. پس برای اینکه مردم عراق وجدان ملی شفافی حافظ موجودیت کشور و همزیستی با یکدیگر ، بیابند، می باید همگان در اجرای برنامه ای شرکت کنند که وطن ﺁنها را از استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نیز اجتماعی ( قطع وابستگی های گروههای سیاسی ، بنام این یا ﺁن قوم ، بنام این یا ﺁن هویت دینی و متکی کردن موقعیت اجتماعی  به قدرت خارجی) برخوردار کند. می باید همگان از ﺁزادی برخوردار شوند و می باید در رشد کشور، همگان با یکدیگر همکاری کنند . بنا بر این،  پیش از هرکار، می باید خشونت را بمثابه روش عمومی رابطه با یکدیگر رها کنند .  در دوران اشغال امریکا در عراق، این کارهای اساسی ﺁغاز نیز نگرفته اند . سهل است وارونه این کارها، یعنی کارهائی انجام گرفته اند که بکار طولانی کردن دوران اشغال عراق و سلطه پایدار امریکا بر این کشور می ﺁیند.

       اینک ، حال و ﺁینده عراق در گرو ضعف و قوت وجدان ملی است . اگر راهبر وجدان ملی بگردد و در سرتاسر عراق ، هر عراقی ، در استقامت خویش ، از این وجدان رهنمود بگیرد، پیروزی ملت عراق کامل می شود و این پیروزی به تمامی ملتهای روی زمین می ﺁموزد چسان استقلال و ﺁزادی و رشد بجویند.

     از هم اکنون، در جام جهان نمائی که عراق است ، ما ایرانیان و دیگر ملتها می توانیم دو عامل امید و ناامیدی را ، ﺁشکار، ببینیم : هر نوع هویت طلبی که وجدان ملی را تیره و ضعیف کند، کاری است در خدمت سلطه بیگانه و ناقض ﺁزادی و مانع رشد و حتی مانع واقعیت یافتن  همان هویتی است که بنامش، برای گروهی وجدانی بیگانه از وجدان ملی ساخته می شود . فرهنگ مشترکی که در تاریخی طولانی، با شرکت همگان ساخته شده است ، وجدان تاریخی که پایه استوار وجدان ملی و گزارشگر معرفت همگانی بر چند و چون زندگی در وطن مشترک و ﺁموزنده روش زیست مستقل در جهان پر خطر است ، وجدانی که  شعور به خود، بمثابه یک ملت است و وجدان بر هویت مشترکی است که در جریان تاریخ ساخته شده است و نیز   ﺁگاهی بر حقوق ملی ای  است ، که  در همان جریان ، نسلها از پی یکدیگر ، حافظشان بوده اند، ایجاب میکنند الف - جریان تاریخ قطع نشود . ب - هر هویتی که وجدان ملی -  در مورد ایران ، ﺁن را همراه با وجدان تاریخی و وجدان علمی ، ایرانیت می خوانم - را مختل و حتی کدر کند و هر عملی که در برابر جریان تاریخ سد ایجاد کند، ناقض ﺁزادی و حقوق فردی و جمعی ، ناقض استقلال و مانع رشد است.  چنانکه  فرهنگ زدائی پهلویها ، بنام ترقی و تجدد و عمل ملاتاریا ، بنام « اسلام ناب محمدی » و تقلای هر دو در متوقف کردن جریان تاریخ و مبدء تاریخ را « طلوع پهلوی » و « سلطنت سلسله روحانیت » گرداندن، و نیز ، هویت طلبی ها و تاریخ سازیهای وابسته هائی که در خدمت بیگانه ، ایران را به تجزیه تهدید می کنند، ناقض استقلال و ﺁزادی و حقوق فردی و ملی و مانع رشد شدند. با وجود این ، از ایرانیت شکست خوردند و تجربه مسلم گرداند که دولت پهلویها جز ضدیت با  رشد و دولت خمینی و ملاتاریا جز ضدیت با  اسلام و هر دو استبداد جز ضدیت با استقلال و ﺁزادی ،  نمی توانسته اند کرد و نکرده اند. بدین قرار ،  بزرگ ترین امید را پیروزی ایرانیت بر همه دشمنان ﺁزادی و استقلال ایران بوجود ﺁورده است. همان سان که عراق امروز را وجدان ملی میتواند از سلطه امریکا و خطر تجزیه و از میان رفتن و این یا ﺁن بیان استبدادی حفظ کند که به خطر استقرار استبدادی از این یا ﺁن نوع ، عینیت می بخشد.

    تا مگر ایرانیان از بیغوله های تاریک ناامیدی و انفعال بدر ﺁیند و بر ﺁسمان زندگی خویش ، ﺁفتاب امیدها را ، با تمام درخشندگی که یافته است ،  ببینند  و شادان به عمل برخیزند .