سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 597

تاریخ انتشار 15 تیر 83 برابر با 5 یولی 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

خشونت ذاتی و فقر اندیشه

 

    ﺁقای مشگینی ، « رئیس مجلس خبرگان رهبری » گفته است : نمایندگی نمایندگان مجلس هفتم را  امام زمان امضاء  فرموده اند.  و از اینجانب پرسیده اند او چرا پای امام زمان را به میان کشیده است ؟  پاسخ اینست : ﺁقای مشکینی ، همانند ﺁقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی و... گرفتار طرز فکری است که خشونت ذاتی ﺁنست . کسانی چون او که منطق صوری را  روش کرده اند، برای پیدا کردن نظر، به واقعیت رجوع نمی کنند. به قول خودشان نقیضین می سازند . میان دو قضیه که ناقض یکدیگرند، یکی را  راست و دیگری را دروغ می خو انند. دروغ را نمی پذیرند و راست را می پذیرند. برای مثال، «هیچکس ولایت  ندارد » و « فقیه جامع الشرائط ولایت دارد » ، دو قضیۀ متناقض هستند. قضیه اول راست نیست. زیرا اداره جامعه ها ناممکن می شود و « در شرع  اصل بر ولایت است ». بنا بر این، قضیه « فقیه جامع الشرائط رهبری دارد، راست میشود.

     اما اینسان قضیه سازی  را،  در مجلس خبرگان اول ، ﺁقای علی ﺁملی ساخت و به استدلال ارسطو ﺁراست (  قول ارسطو  اینست: ولایت بر جامعه اداره برای رسیدن به هدفهای متعالی است ) و مداخله عامه مردم را مانع از رسیدن به هدفهای متعالی شمرد. از ﺁن پس، امثال ﺁقای مصباح یزدی و جنتی و... تکرار کرده اند و می کنند.

     اما عیب این نوع قضیه سازی تنها در این نیست که با انکار قوه رهبری ﺁحاد مردم  و انکار خدا - زیرا به ترتیبی که چند نوبت توضیح داده ام، فقدان قوه رهبری در انسانها، رابطه خالق و مخلق را ناممکن می کند. حتی اگر یک ذره فاقد قوه رهبری باشد، وجودش یعنی خدا نیست -  میسر می شود، این نیز هست که خشونتی که بیش از ﺁن به تصور ناید را ایجاب می کند. هر انکار حق و استعدادی، بزرگ ترین خشونت است. زیرا نه تنها جلوگیری از عمل خودجوش استعداد خشونتی بی اندازه می خواهد ، نه تنها عمل نکردن به حقی ، به خشونت و ویرانگری است، بلکه این انکار زمینه ساز خشونتهائی است که بر هم افزوده می شوند :

* کافی است هرکس، با  خود، تجربه ای بکند. سعی کند به خود بقبولاند که فاقد قوه رهبری است و ﺁقای خامنه ای بر او ولایت مطلقه دارد. بنا بر این ، در اقتصاد ، در سیاست، در فرهنگ، در روابط اجتماعی خویش (از جمله در خانواده ) باید مطیع امر او باشد، تنها میزان نیروئی را که در یک روز، صرف بازداشتن قوه رهبری از فعالیت خودجوش می کند، را اندازه بگیرد. اگر ایرانیان این ﺁزمایش را تنها یک روز انجام دهند، در می یابند گرفتار خشونتی هستند که بر فرض انقلاب را خشونت بدانیم، هزار انقلاب ، بسا با خشونتی که در یک روز بر ملتی روا می رود، برابری نمی کند.

* افلاطون گفته است : فیلسوفی که ولایت مطلقه دارد، ولو به زور، می باید اعضای جامعه را ﺁدم کند. سخن او ، نه بدین خاطر است که عوام نادانند و به راه ﺁوردن ﺁنها نیاز به زور دارد، بلکه بدین خاطر است که

1 - وقتی اصل بر اینست که هرکس قوه رهبری دارد، اداره جامعه با مشارکت در مدیریت انجام می گیرد و خشونت محل پیدا نمی کند. اما

2 - وقتی اصل بر اینست که یک تن بر همگان ولایت دارد و تکلیف تمامی اعضای جامعه اطاعت از او است، رابط  مطاع و مطیع زور می شود. زور نقش مضاعف پیدا می کند . زیرا  هم باید مانع از بکار افتادن خودجوش استعدادها بگردد و هم اعضای جامعه را مطیع بگرداند و مطیع نگاه دارد. بنا بر این، دارندۀ چنین طرز تفکری ، پیش و بیش از همه، معتاد زور و خشونت می شود.

     افلاطون دوبار نظریه خویش را به اجرا گذاشت و هر دوبار به کارش به شکست انجامید . زیرا خشونتی را می طلبید که هیچ جامعه ای توان تحمل ﺁن را نمی ﺁورد. نه تنها جامعه تحمل ﺁن را نمی ﺁورد بلکه «رهبر » و دستگاه رهبری نیز تحمل ﺁن را نمی ﺁورند :

 

خشونتی که ذاتی نظریه ولایت مطلقه فقیه است فقر فکری شدت گیر می ﺁورد:

 

     اگر در دو قول ، یکی  قول ﺁقای مشکینی و دیگری قول ﺁقای محمد گلپایگانی ، تأمل کنیم، ماده اصلی را خشونت و خشونت مطلق می یابیم : قول ﺁقای مشکینی : مجلس هفتم را امام زمان امضاء کرده است، بدین معنی است که مخالفت با این مجلس، مخالفت با امام زمان و مخالفت با او،مخالفت با خدا است. حکم مخالف با خدا نیز معلوم است. ﺁیا خشونتی بیشتر از قفل سانسور زدن بر دهانها و بسا بر عقلها  در تصور می گنجد؟  و قوال ﺁقای « رئیس دفتر رهبر» که فدائیان رهبر در همه جا، از جمله در امریکا، هستند و رهبر به الهام خدائی دشمن را تشخیص می دهد، تهدید ﺁشکار به ترور است. در قول اولی ، امام زمان بکار خشونت رفته است و در دومی خدا در تهدید به ترور صاحب وظیفه شده است!

     اما دو عقلی که این دو قول را ساخته اند، گرفتار فقری شده اند که عقل ﺁنها را از کار انداخته است. چرا که عقل وقتی ﺁزاد است و استعدادهای گوناگون انسان فعالیت خودجوش دارند و زندگی او عمل به حقوق ذاتی او است، فرﺁورده هایش خالی از خشونت می شوند. هر اندازه عقل بیشتر ﺁزادی خویش را از دست می دهد و اصل و فکر راهنمایش بیشتر خشونت ﺁمیز می شود، فرﺁورده های عقل خشونت ﺁمیز تر می شوند. بدین قرار، ﺁیا خشونتی بیشتر از خدا و امام زمان را در سانسور و ترور وظیفه مند کردن به تصور می گنجد؟  اگر نمی گنجد ، پس قائلان این قولها ، در زورمداری تا جائی پیش رفته اند که عقل ﺁنها توان فعالیت خودجوش خویش را از داده ، خشکیده است.  در حقیقت، خشونتی که اصل و اندیشه راهنمای ﺁنها است عقل ﺁنها را گرفتار فقری کرده است که با مرگ عقل از فقر، فاصله ای ندارند. زورباورها معنای قول علی را - هرکس استبداد رأی روش کند هلاک می شود -  در نیافته اند. وگرنه ، می دانستند قاتل زور و خشونتی است که در اصل و اندیشه راهنمای ﺁنها است.

    «حرکت قسری » ﺁقای مصباح یزدی و « النصر بالرعب » ﺁقای خامنه ای و... نیز گزارشگر شدت فقر فکری ﺁنهاست. اینان و مأموران نگون بختشان غافلند که خشونتی که لحظه به لحظه زندگی ﺁنها را ، در پندار و گفتار و کردارشان ، فرا گرفته است، در فقری زور افزون، هلاکشان می کند. این فقر روز افزون است چرا که فرو بردن جامعه در خشونت ، به تخریب نیروهای محرکه میسر می شود و تخریب این نیروها ، فقر را بیشتر مسئله ها که خشونت فراگیر ،  در درون و بیرون مرزها،  پدید می ﺁورد را افزونتر ، بنا بر این، نیاز به خشونت را بیشتر و فقر را افزونتر می گرداند.

     تمامی خشونت و فقری که جامعه امروز ایران بدان گرفتار است، در « ولایت مطلقه فقیه » با روشنی تمام، بیان شده است.  با وجود اینکه ﺁقای خمینی جام زهر را سرکشید و به خشونتی هلاک شد که به جان خویش انداخته بود، زورپرستان عبرت نگرفتند و به خشونت محض معتاد شدند.

     یکبار دیگر در دو قضیه ، یکی « هیچکس ولایت ندارد » و دیگری « فقیه جامعه الشرائط ولایت مطلقه دارد » تأمل کنیم و بپرسیم : «فقیه » نگون بختی که بر این اساس «رهبر» می شود که مردم در حکم صغیر هستند (قول ﺁقای خمینی در ولایت فقیه) ، بنا بر این، نه تنها بر رهبری جامعه خویش حقی ندارند، بلکه عقلی نیز ندارند تا در ولایت با او شریک شوند.  انکار استعداد و حق جمهور مردم  همراه است با ایجاب تکلیف ﺁنها بر اطاعت. حال کسی را تصور کنید که شخص خویش را ولی امر مطلق جمهور مردم می داند و برای این جمهور جز تکلیف ، ﺁنهم تکلیف اطاعت نمی شناسد. حال از خود بپرسید :  محروم کردن  مدیریت جامعه از عقول و استعدادهای مردم عقل « رهبر» مدعی ولایت مطلقه را چه اندازه از خشونت پر می کند؟  با هم محاسبه کنیم :

1 -  چون جمهور مردم در حکم صغیر هستند و اقلیت فقهاء نیز ولایت ندارند، پس میدان عمل  عقل « مدعی ولایت مطلقه »، به خود او محدود می شود. میدان عقل را که، در ﺁزادی ، بی کران است،  به مدار بسته ای  فرو کاستن ﺁغاز و پایانش ، خود او است، سانسوری است که بیشتر از ﺁن ، تصور کردنی نیست. بستن عقل بر روی جریان ﺁزاد اطلاعات و جریان ﺁزاد اندیشه ها، خود را به خشونت هلاک کردن است.

2 -  در هریک از قلمروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز در قلمرو محیط زیست، در روز ، بی شمار مدیریت ها ضرور می شود. اگر فرض کنیم  مدعی ولایت مطلقه از قماش ﺁقایان خمینی و خامنه ای و هاشمی رفسنجانی که در امور، از سیر تا پیاز مداخله می کنند، بلکه مدیریت کلان را تصدی کند. عقلی که به تنهائی بخواهد این مدیریت را تصدی کند، جز اینکه خشونت را مایه اصلی هر تصمیمی بگرداند، چه می تواند بکند؟  می توان گفت و طرفداران ولایت مطلقه گفته اند که « رهبر » از صاحبان تخصص نظر میگیرد و  بر اساس ﺁن تصمیم می گیرد.  سخنی که به تکرار می گفتند و می گویند. اما  الف - نخست اینکه صاحبان تخصص نیز اقلیت کوچک جامعه هستند و سپس  اینکه انکار قوه رهبری ﺁنها و تمامی مردم بجای خود باقی است. ب - اگر ﺁنها نه به دلخواه «رهبر» که بمثابه انسانهای ﺁزاد، هر ﺁنچه را حق می دانند بگویند و « رهبر» نظر ﺁنها را اجرا کند، نخست اینکه ولایت مطلقه از ﺁن  ﺁنها و « رهبر » ﺁلت می شود و سپس اینکه چرا نباید دو جریان ﺁزاد اطلاعات و اندیشه ها برقرار شوند و عقل جمعی به یک نظر برسد و این نظر با شرکت مردم به عمل درﺁید؟ ج - اما اگر « رهبر » کسانی را در « مجمع تشخیص مصلحت » گرد ﺁورد و ﺁنها مصالح مافیاهای نظامی - مالی را بر حقوق فردی و جمعی مردم ترجیح دهند، همانطور که مشاهده می کنیم، فساد - شکلی از اشکال خشونت است - بزرگ و اشکال دیگر خشونت هنوز بزرگ تر می شود. زیرا دروغ از ﺁن رو دروغ است که حق را با باطل می پوشانند و از جمله مصلحتی می شود که قدرت می سنجد. از ﺁن روی دروغ زن را خدای هرگز نمی بخشاید که نه تنها بدون فرورفتن در خشونت ساخته نمی شود ، بلکه خشونت بر خشونت می افزاید. چرا که انسانی که با ساختن دروغ، از حقی از حقوق خویش غافل می شود، از حقوق خویش غافل شده است و بدین غفلت، زندگی او دیگر عمل به حقوق نیست بلکه عمل به حکم زور و بنا بر این، ویران سازی زندگی است.

     شما افراد مافیاهای نظامی - مالی و شما افراد ملاتاریا به خود ﺁئید و در خود بنگرید تا ببینید شمار بسیار بیشتر از مردم  در ﺁتش خشونتی می سوزید که روشن کرده اید. 

  3 - اما ولایت مطلقه یک تن بر یک جامعه ، به ضرورت ، قدرت یک تن بر جامعه معنی می دهد. چرا که اگر ولایت همان بود که قرﺁن تعریف می کند ، اگر ولایت فقیه همچون ولایت پزشک و دانشمند انتقال علم از فقیه به غیر فقیه بود، نیاز به اختیار مطلق ( = قدرت مطلق بر جمهور مردم ) نداشت. ضرور بود که پای قدرت بمیان نمی ﺁمد. زیرا در انتقال عشق و علم و هنر را حضور قدرت ( = زور ) ناممکن می کند. ﺁیا از یاد برده ایم که با وجود تصریح قرﺁن بر برادری مؤمنان، ﺁقای خمینی می گفت : من با کسی عقد اخوت نبسته ام؟!  ولایت مطلقه ای که اختیار مطلق امر و نهی معنی پیدا کرد، دیگر منحصر به « رهبر » نمی ماند. از جمله به این دلیل ساده که او به تنهائی نمی تواند در سرتاسر یک کشور و در باره فرد فرد مردم کشور این اختیار را بکار برد. بناچار، مأموران استبداد فراگیر او جانشینش در اعمال قدرت مطلقه می شوند. مافیاهای نظامی - مالی از رهگذر « اعمال ولایت مطلقه » توسط عمله استبداد فراگیر پدید می ﺁیند و « رهبر نگون بخت » را ﺁلت فعل خود می کنند.

      در سند ارزشمندی که ﺁقایان داوران  و بهبهانی از رفتار شکنجه گران رژیم ولایت مطلقه فقیه با خود ، در اختیار نسل امروز و نسلهای ﺁینده گذاشته اند ، از قول « حاج ﺁقا » ، سرشکنجه گری که به دستیاری مادونهایش  این دو را شکنجه می کرده است،  با اشاره به پای های ورم کرده ﺁقای بهبهانی، گفته است : بخاطر حفظ نظام اسلامی صدها چون این پاها را قربانی می کنیم. شکنجه بخت برگشته نمی داند که قربانی اول جنایت او اسلام است. اسلام حقوق و روش بکار بردن حقوق است ﺁئین جنایت ، در شنیع ترین شکل ﺁن نیست.

     اما وقتی ولایت مطلقه قدرت مطلقه معنی می دهد و توسط مأموران اعمال می شود، خشونت عریان می گردد که نخست به جان بکاربرندگانش می افتد و ﺁنها را معتاد می کند. چنانکه مأموران « حاج ﺁقا » ، در شکنجه دادن، بر یکدیگر سبقت می گیرند تا مگر « ثواب بیشتر» از ﺁنشان گردد ! :

 

 خشونتی که ملتی در نظام ولایت مطلقه تحمل می کند همه جانبه و سخت ویران گر است :

 

    وقتی  دانستیم مدعی ولایت فقیه بیشتر از همه به خشونت معتاد می شود و عقل خویش را از فعالیت طبیعی خویش محروم می کند، دانسته ایم که او نیاز به تحقیر شدن ندارد. زیرا خود خویشتن را تحقیر می کند تا ﺁنجا که ﺁلت زور می شود. جامعه ایرانی نیاز به تحقیر مدعی ولایت مطلقه ندارد. بدان نیاز دارد که پیش از ﺁنکه دیر شود، خود را از خشونتی فراگیری برهد که در استبداد فراگیر بدان گرفتار است :

1 - جامعه جوان ایران هم رهبری و هم  نیروی محرکه ایست که یکی از دو سرنوشت را بیشتر ندارد: یا می گذارد استبداد فراگیر خود او را به تخریب نیروی محرکه ای بگمارد که هست و یا در پی بیان ﺁزادی می شود و با رها کردن خویش از این استبداد که بزرگ خشونت زدائی کاملی است ، این نیرو را در رشد خود بکار می اندازد. در قلمرو سیاسی ، تنها  در زندانها و با مخالفان رژیم نیست که ضد انسانی ترین شکنجه بکار می روند. تنها  در انتخابات نیست که حق حاکمیت ملتی سلب می شود و مجلس قلابی که از مافیاهای نظامی - مالی نمایندگی می کند، مصوب امام زمان  امثال مشکینی می شود، تنها دستگاه اداری نیست که مأمور روش کردن خشونت با شهروندان می شود، تنها «حزب الله » و شخصی پوشها نیستند که فریادهای اعتراض را در گلوها خفه می کنند، تنها « رهبر » و دستگاه او نیستند که در گفتار و کردار ، جو خشونت را سنگین می کنند، تنها نگاه کشور نیست که در حلقه ﺁتش نگاه می دارند و با مسئله سازیهای مداوم ، قدرتهای بیگانه را نیز عامل سنگین کردن هرچه بیشتر جو ترس و خشونت می کند، تنها با  از بیان بردن ﺁزادیهای بیان و اجتماع و تشکلهای سیاسی و غیر سیاسی (سندیکاها و... )  فضای زندگی جامعه جوان را انباشته از خشونت می کند ، بلکه هر کس را بر خود سانسورچی می کند تا مبادا فکری کند و این فکر را بر زبان بیاورد و سر و کارش با امثال شریعتمداری و «حاج ﺁقا» بیفتد. تازه این همه خشونتی نیست که هر ایرانی برضد خود بکار می برد . خواننده می تواند   تردید کند که هر ایرانی مأمور شکنجه فکری و سانسور خویش است . زیرا اکثریت بزرگ مردم ، از پیر و جوان، کاری به کار سیاست ندارند. اما اگر از خود بپرسد : مردمی که روز به روز فقر تر می شوند و با فروش منابع حیاتی کشور - که بخش بزرگی از ﺁن را هم مافیاها بعنوان رانت به جیب می زنند - و در ﺁلوده ترین محیط های زیست ( تهران کثیف ترین و ﺁلوده ترین شهر دنیا است و در شهرهای بزرگ نیز قسمتهای فقیر نشین ﺁلوده ترین قسمتها هستند ) زندگی می کند، چرا کاری به کار سیاست ندارد؟  دانشجوئی که می داند ﺁینده ندارد، کارگری که یا بیکار می شود و یا ماهها است حقوق نمی گیرد و کارمندی که در روز  5 دقیقه کار مفید انجام نمی دهد و می داند که نیروی او چون در ساختن بکار نمی رود  پس در ویرانی بکار می رود، حاشیه نشینهائی که روستها را ترک گفته و حاشیه نشین شده اند و دهقانانی که در جریان تحول عمومی انسانها ، توان برﺁوردن نیازهای ناچیز  زندگی کنونی خود را ندارد چه رسد به نیازهای جدید، افراد نیروهای مسلح که می بینند در وطن خویش جز سرکوب گری نقشی ندارند، چگونه توانسته اند کاری به کار سیاست نداشته باشند؟ شگفتا! چگونه ممکن است مردمی، در درون، خشونتی را در تخریب شخصیت انسانی خویش بکار برد و خود را تا حد یک موجود لاقید ناچیز کند، از ترس خشونت رژیم مافیاهای نظامی - مالی ، خویشتن را به خشونتی ناچیز کند که براستی اندازه نمی شناسد و بجای ﺁنکه از  تباه شدن بدین خشونت بترسد، از رژیم فرمانده در منجلاب خشونت می ترسد ! غافل از اینکه تنها کافی است از ویرانگری خود به خویش باز ایستد تا استبداد مافیاها چون برف ﺁب شود.

 2 - در قلمرو اقتصاد ، خشونت بی سابقه تنها در این نیست که نیمی از تولید ناخالص ملی ، رانتی می شود که با بردن و خوردن ﺁن، مافیاهای نظامی - مالی شکل گرفته و بر دولت چنگ انداخته اند، تنها به یغما رفتن نفت و گاز و دیگر منابع طبیعی کشور نیست که در اقتصادهای دیگر کار و در ایران ، بی کاری پدید می ﺁورد، تنها واردات و واردات قاچاق نییستند که مانع از برخوردار شدن کشور از اقتصاد ملی می شوند ، تنها قدرت خریدی که بودجه عظیم دولت ایجاد می کند و سخت نابرابر توزیع می شود ، بنا بر این مردم را در فقر و اقلیتی را که به ده درصد جامعه نیز نمی رسند، در ثروت روز افزون فرو میبرد ، تنها از بین رفتن زمینه های کار اندیشه و دست ، در کشاورزی و صنعت، نیست که جامعه را فقر و فقیر تر می کند ، تنها  نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی نیستند که هم خشونت روزافزونی را  گزارش می کنند که مردم کشور بدان گرفتارند و هم از محیط اجتماعی ﺁن سلامت را که لازمه رشد اقتصادی است می گیرند، تنها نبود جریان ﺁزاد اطلاعات و فقدان امنیت قضائی و رعایت نشدن حقوق انسان و نبود منزلتها  نیستند که جو خشونت را بازهم سنگین تر و سرمایه گذاریهای تولیدی را ناممکن تر می گردانند ، ﺁن خشونت فروکاهنده تر از  همه اینها ،  انکار قوه رهبری و حق مشارکت ﺁحاد مردم ایران ، در اداره جامعه خویش است که از درون، هر ایرانی را، در قلمرو تولید بمعنای درست کلمه، از هر ابتکاری می ترساند. تنها سرمایه دار نیست که از سرمایه گذاری در چنین تولیدی می ترسد و تنها کارفرما نیست که از ابتکار می ترسد، بلکه وضعیت فلاکت بار مؤسسات دولتی گزارش می کند که بیشتر از فساد،  ترس ابتکار، این بدترین خشونتی که انسان ایرانی بر ضد خود بکار می برد، بخش دولتی اقتصاد را به ورشکستگی کشانده و سر بار بودجه دولت و به اعتبارات بانکی و قرضه های خارجی وابسته کرده است. خبرها حکایت از ﺁن دارند که مافیاهای مالی - نظامی ، بندرهای خویش را دارند، مانع از افتتاح فرودگاه تهران شدند چون اداره اش به  ﺁنها  سپرده نشده بود، با دردست گرفتن شهرداریها ، بورس زمین و بنا ها در انحصار ﺁنها است. بازرگانی خارجی نیز در انحصار ﺁنها است ، برنامه چهارم بدانخاطر که باب طبعشان نبود، با زیر پا گذاشتن قانون و ناچیز کردن قوه مقننه، به مجلس مافیاها باگردانده شد. اما راست بخواهی، اگر مافیاها چنان سلطه انحصاری را بر اقتصاد کشور پیدا کرده اند ، بخاطر ﺁنست که ایرانیان با بدترین خشونتها ، خود را از هرگونه ابتکاری ممنوع کرده اند. اقتصاد امروز ایران ، نمایشگاه ولایت مطلقه فقیه است :   ابتکار ممنوع!

3 - در قلمرو اجتماعی ، به دو قضیه جعلی، یکی « فقیه ولایت مطلقه دارد» و دیگری « هیچکس ولایت ندارد» ، تمامی یک ملت ، بعنوان دون انسان ( عوام همسان گوسفندان) و صغیر، بعنوان انسانهای دارای حقوق ، انکار می شوند. راستی اینست که در ساختن قضیه های متناقض ، راست و دروغ نیستند که با یکدیگر متناقض می گردانند. همانطور که ولایت مطلقه فقیه و هیچکس ولایت ندارد معلوم می کنند، وقتی بنا بر استبداد فراگیر می شود، دو قضیه دروغ و جعلی می سازند و یکی را ایجابی (فقیه ولایت مطلقه دارد ) و دیگری را سلبی (هیچ کس ولایت ندارد) می گردانند. بدین تقلب ، واقعیتی به بزرگی یک ملت ، به مرتبت صغیر و دون انسان فرو می کاهند. زنان نماد تحقیر انسان در  ولایت مطلقه فقیه هستند. چرا که در سلسله مراتب اجتماعی که بر اساس ولایت مطلقه (= با اختیار مطلق بر )  ساخته می شود، هرکس صاحب اختیار بر دیکری می شود،  بر او ولایت مطلقه پیدا می کند. در این سلسله مراتب ، مادون تر از همه ، زنان هستند . زنان غیر از خشونتی که خود بعنوان انسان در استبداد فراگیر می بینند و به خود می دهند، بخشی از خشونتهائی که مردان تحمل می کنند، نیز ، بعنوان « ضعیفه» با ﺁنها منتقل می شود. زن را با  «شئی جنسی » برابر شمردن و عامل وسوسه های شهوانی خواندن ، گزارشگر خشونت مطلقی است که زنان قربانی ﺁنند.

     در این سلسله مراتب ،  خشونتها به کودکان نیز منتقل می شوند. نه تنها به این علت که محیط نشو و نمای ﺁنان ، ﺁکنده از خشونت است بلکه به این علت نیز رابطه پدر و مادر با فرزند، رابطه ولایت مطلقه ( = اختیار مطلق بر) با کودک است. در این رابطه ، از شیرخواری تا جوانی،  ماده اصلی ﺁموخته های که بکار می برد، زور و خشونت هستند . زندگی انسان در محیط استبداد فراگیر ، قاعده ساده ای دارد : به ترس و به ترسان!

     پس نباید تعجب کنیم وقتی می شنویم، در ایران ، همه با همه خشونت را در اشکال گونانگونش بکار می برند زیرا  ایرانیان، در زندگی روزانه  ، ناگزیرند بترسند و بترساند.  شتابی که ﺁسیبها و نابسامانیهای اجتماعی  - که اعتیاد ها یکی از ﺁنها هستند -  ، در  بر هم افزودن ، نشان می دهند،  الف - شدت خشونتی را گزارش می کنند که تمامی ابعاد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و نیز محیط زیست را در خود گرفته است. ب - خشونتی بزرگ تری نشان می دهند که هر ایرانی، خود درخویشتن بکار می برد. بدیهی است بخش بسیار بزرگ تر  خشونتی که هر ایرانی ، خود  در خویشتن ، بکار می برد، در ﺁمار ﺁسیبها و نابسامانیهای اجتماعی نمی ﺁید. بیماریهای تن و روان و بخصوص رواج ضد فرهنگها و عقیم شدن فرهنگ بخش بزرگ تری از این خشونتها را نشان می دهند :

4 - پیش از ولایت مطلقه فقیه، در استبداد پهلویها،  « دین جز محبت » نبود و بخشی از خشونت ها را می زدود. همین خشونت زدائی، دین را بدهکار می کردند که مانع از واکنش قهرﺁمیز جامعه می شود. می باید ولایت مطلقه فقیه برقرار می شد تا تجربه بر همه ثابت می کرد که وقتی دین نیز خشونت را  مقدس خواند و رواج داد، جهنمی پدید می ﺁید که جامعه در ﺁن می سوزد و برای کاستن از شدت شعله های هستی سوزش، هیچ ندارد.

     در جامعه امروز ایران ، زبان رسمی دین دولتی ، زبان خشونت است، چون خلاقیت و ابتکار در قلمروهای وسیعی ممنوع است ، فرهنگ بمثابه فرﺁوردۀ خلاقیت و ابتکار، درخت بی بر گشته است. در عوض، فرﺁورده های قدرت ( = زور) ، تمامی قلمروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را فرا گرفته است. چنان که جامعه جوان ایران ، در مدار بسته ای گرفتار ﺁمده است که، در ﺁن، چاره را جز تسلیم تقدیر قدرت حاکم گشتن ، نمی بیند. چرا که او را از انقلاب کردن به این دلیل که برابر خشونت است می ترسانند  . بنا بر این ، در برابر خشونتی که از درون و بیرون او را در لهیب شعله هایش می سوزاند، راه حلی نمی ماند. اگر این نسل از راه عبرت، در « اصلاح طلبی » که باب شد بنگرد، ﺁن را جز پیام تسلیم به خشونت فراگیر نمی یابد. اما این تسلیم تنها شعله های خشونت را تیز تر می کند. جوانی با زبونی و ترس و تسلیم تضاد دارد. جوان نخست می باید جوانی خویش را بازیابد یعنی از لباس ترس بدر ﺁید.

     بر جوان است که  بداند الف - دین بیان خشونت مطلق (حرکت قسری و الرعب بالنصر) نیست. این بیان ضدن دین است. دین بیان ﺁزادی و روش خشونت زدائی است. ب - دست جوان از وسیله برای خاموش کردن شعله های خشونت خالی نیست. او می تواند و باید حکم زور ، «ابتکار ممنوع است » ، را لغو کند و در تمامی قلمروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ، دست به ابتکار بزند و از تمامی توان خلاقه خویش سود جوید. او می تواند ، روش ها جدید ابتکار کند و همه روز ، تمامی ایران و سراسر جهان را از  مخالفت قاطع خویش با ولایت مطلقه فقیهی ﺁگاه کند که اینک ولایت مافیاهای نظامی - مالی گشته است. او که اینک انتظار از قدرتهای خارجی را بی حاصل می یابد و می بیند که جنبشهای  پراکنده و کم عده  سرکوب می شوند و ﺁتش خشونت را  تیز تر می کند، می تواند به نفس خویش اعتماد کند و جنبش همگانی را تدارک کند، او می تواند خود ﺁتش بیار جهنمی نشود که استبداد فراگیر هستی ایران را در ﺁن می سوزاند. به سخن دیگر، او می تواند ترس و یأس و خود سانسوری و انطباق طلبی و کز کردگی و لاقیدی و... را  که بدترین خشونتها هستند که هرکس  وجود خویش را بدان می سوازند،  از خود برانند.

    جوان می تواند،   هر روز ، این دو قضیه را ، « فقیه ولایت مطلقه دارد » و « هیچکس ولایت ندارد » ، به یاد بیاورد و به خود یادﺁور شود این دو جعل در منطق صوری ممکن گشته است. در غیر این منطق، جعلی از این نوع ساختنی نیست. این یادﺁوری ، خشونت زدائی کارسازی است. زیرا  به او می ﺁموزد که الف - هربار که قضیه و حکمی را ساخت و یا ساختند که انکار واقعیت و حقی از حقوق و یا پرده غفلت کشیدن بر واقعیت و حقی همراه بود، قضیه و حکم صوری و جعلی است و نباید پذیرفت و ب - انکار و در پرده پوشاندن واقعیت و حق ، در حقیقت ، با خشونت همراه است. کسی که چنین قضیه و یا حکمی را می پذیرد، مأموریت شکنجه کردن و سوختن خویش از درون و بیرون را نیز پذیرفته است.

     و اگر جوانان ایران بر روش ابراهیم شوند، از خشونتهائی که در میانشان گرفته اند، نترسند و خود را به شعله های ﺁن نسپرند و برخیزند و به ولایت مطلقه نه بگویند ، به سلطه مافیاهای نظامی - مالی نه بگویند ، ﺁتش بر ﺁنها سرد می شود. ایران را نسل جوان شجاع و توانا باید و شجاعت و توانائی ذاتی جوان است تنها باید بیادشان ﺁورد و بکارشان گیرد.