سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 605

تاریخ انتشار 4 آبان 83 برابر با 25 اکتبر 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

به مناسبت ﺁغاز سال تحصیلی

 

دانشجو و پیروزی بیان ﺁزادی

 

    در نوشته « فرصتها را چرا و چگونه می سوزانیم » ، گذرا،  مثل زورپرستی را یاد آور شدم  که در نبرد اندیشه ای که خود به راه انداخته ، شکست خورده و به حصار وهم و خیال پناه برده است . اینک به مناسبت ﺁغاز سال دانش ﺁموزی و دانشجوئی ، خاطر نشان می کنم که پیروزی بیان ﺁزادی بر بیانهای قدرت فرصتی است که ایرانیان می توانند مغتنم بشمارند و با به عمل درﺁوردن ﺁن، تجربه موفقی را در اختیار جهانیان بگذارند :

     در 17 مهر ماه، تلویزیون ﺁرته ، به دنبال پخش فیلمی از چگونگی دربدر شدن فلسطینیها ، بحثی  میان روشنفکران اروپائی و عرب پخش کرد. از ایران و انقلاب ایران و استقرار استبداد ملاتاریا سخن بمیان ﺁمد. روشنفکر مصری در پاسخ به ﺁقای گلبندیک، گفت : ایرانیان نخستین و تنها ملت روی زمین هستند که گذار از استبداد دینی را به مردم سالاری تجربه می کنند. مردم ایران در کار موفق کردن این تجربه هستند.

     سخن حق روشنفکر مصری همان حقیقتی است که سالهاست گفته و باز گفته ام. مثلث زورپرست بر این واقعیت نه تنها چشم پوشیده است بلکه با سماجت ﺁن را انکار کرده است. چرا؟ زیرا تصدیق این حقیقت، تکذیب خویشتن در قدرت طلبی بهر قیمت بود.  واقعیت دوم که بر زبان روشنفکر مصری نیامده اما برای انسانیت تجربه ای بس گرانقدر است، شکست قطعی بیانهای قدرت در ایران و پیروزی بیان ﺁزادی است :

 

تاریخ شکستها و یک پیروزی که بکار تمامی انسانها می ﺁید :

 

    پیش از انقلاب مشروطیت بود که « اندیشه های نو » به ایران راه جستند. ایدئولوژی غالب ﺁن روزگار، لیبرالیسم بود. غرب فرهنگ خویش را فرهنگ پیروز می خواند و رسالت خویش را  جهانیان را  « با فرهنگ » کردن بمعنای در ﺁوردن جهانیان به فرهنگ غرب می دانست. بسا ﺁگاه بود که شعارش ناقضش را در خود دارد. چرا که فرهنگ خلق و ایجاد  است. لباس نیست که بر تن کنی و با غربی همانند شوی. درﺁوردن جهانیان به فرهنگ غرب ، عقیم کردن جهانیان و جنایتی بود که اگر انجامش امکان داشت، جهان را شوره زار  می گرداند. امروز، ﺁقای شیراک امریکا را متهم می کند قصد دارد فرهنگ خویش را به جهانیان تحمیل کند . اما کار امروز امریکا، همان کار است که دیروز غرب می کرد و بدان « همانند کردن » نام می داد. حال ﺁنکه تشبه جوئی صوری بیش نبود و ممکن نیز نبود  جز ﺁن شود.

    بهررو، در نیمه اول قرن بیستم ، پیروزی فکری با « غرب زده » های قدیم ( روحانیان قدرتمدار یونانی زده ) و جدید ( طالبان تجدد ) بود. بنام ترقی  و برای استقرار حکومت قانون ( تقدم ﺁزادی بر استقلال ) ، انقلاب مشروطیت پیروز شد. اما دیری نپائید که ترقی بر ﺁزادی تقدم پیدا کرد و استبداد رضا خانی اینسان توجیه شد که هدف ترقی بود. بنا بر این ، اگر از میان برداشتن موانع از سر راه،  ترقی ایجاب کند، می باید دیکتاتوری نوگردان را برقرار کرد. تقدم ﺁزادی بر استقلال ، ناقض ﺁزادی نیز بود وبه سلطه گر خارجی امکان داد کودتای رضا خانی را بنام ترقی ، رهبری کند.  بسیاری از ایرانیان غافل شدند که تقدم ترقی بر ﺁزادی، ناقض تجدد و ترقی است. چرا که ترقی فرﺁوردهِ کار اندیشه و دست انسانها است. ﺁغاز و پایان رشد، ﺁزادی است. پس چشم پوشیدن از ﺁزادی، بنام ترقی، چشم پوشیدن از ترقی و رشد است. به تاریخ تحول جامعه ها ، در قرن بیستم که بنگری ، می بینی ﺁنها که جریان ﺁزاد شدن و رشد کردن را درپیش گرفتند ، همزمان ﺁزاد شدند و رشد کردند. و ﺁنها که به بهانه تقدم ترقی ،  به استبداد متجدد تن دادند، واپس ماندند. خواه ایدئولژیشان لیبرالیسم بود و چه مارکسیسم - لنینیسم .

      در مبارزه برای جلوگیری از استقرار استبداد رضا خانی بود که موازنه عدمی ، بمثابه اصل راهنما  در سیاست خارجی ،  از سوی مدرس عنوان شد. از ﺁن پس، استقلال و ﺁزادی همزاد و همراه شدند.  در  جریان نهضت ملی کردن صنعت نفت به رهبری مصدق بود که اصل راهنمای موازنه منفی را در سیاست خارجی به اجرا گذاشت و بنا بر همان اصل، در سیاست داخلی ، در بسط ﺁزادی کوشید و برنامه رشد اقتصادی را به اجرا گذاشت. بدین سان بود که اندیشه راهنمای جدیدی قدم در عرصه وجود گذاشت.

     با وجود این ، در دوران نهضت ملی و پس از کودتای 28 مرداد 1332 ، اندیشه های راهنمای غالب ، لیبرالیسم و مارکسیسم - لنینیسم  بودند.  رها کردن اصول راهنمای نهضت ملی ایران و تقدم را به ﺁزادی دادن،  خشکاندن جوانه اندیشه راهنمای خط ﺁزادی و استقلال بود. قبول شعار « اصلاحات ﺁری دیکتاتوری نه »، قبول شکست در عرصه اندیشه و ترک میدان برای دو بیان قدرت رقیب بود که رژیم شاه و حزب توده نمایندگان رسمی ﺁنها بودند.

      وقتی در  1342 ، ﺁقای خمینی با شعار اسلام مقدم است ، بمیدان ﺁمد ، 15 خرداد را رژیم شاه روز رویاروئی با «  ارتجاع سیاه » خواند.  در این روز ، گرایشهای « مترقی » حاضر نشدند حساب خود را با حساب « ارتجاع مذهبی » یکی کنند. شکست « اسلام مقدم است » ، عرصه اندیشه را یکسره  برای دو ایدئولوژی رقیب ، بطور کامل خالی کرد.

     درست در این زمان بود که خطر خلاء اندیشه راهنما و خالی گذاشتن میدان برای مرامهائی که وابستگی را توجیه می کردند، احساس شد. اگر تاریخ اندیشه در ایران ، در نیمه دوم قرن بیستم به تحقیق و نگارش ﺁید ، ﺁغاز حماسه بزرگ را اینسان تشریح خواهد کرد :

  گرایش بزرگ اندیشه راهنمائی که چشم اندازی را در اختیار او گذارد ، نداشت. « اسلام سنتی » در کمال درماندگی بود. بیرون از اسلام، دو ایدئولوژی وجود داشتند که یکی ایران را  غربی لیبرال و دیگری ایران را غربی مارکسیست - لنینیست می خواست. خط ﺁزادی  و استقلال ، بدون چشم انداز بود. زیرا بر فرض که ﺁزادیهای مد نظر مستقر می شدند، هیچ نه معلوم که دولت را تحویل طرفداران کدامیک از دو طرز فکر می باید داد. یکی از همکاران مصدق ، در باب رفتار رهبری نهضت ملی با کودتای 28 مرداد 1332 ، گفته بود : امر دایر بود میان تسلیم ایران به طرفداران شوروی یا به طرفداران امریکا . ترجیح با این بود که کشور تسلیم طرفداران امریکا شود . زیرا  روزی ممکن بود ایران استقلال خود را باز یابد. اما اگر جزء شوروی می شد، پایان عمر ایران بمثابه یک کشور بود !

     غیر از بیگانگی این رفتار با اندیشه راهنما و رفتار مصدق، گویای خلاء فکری و فقدان چشم انداز ، حتی در زمان اظهار این توجیه ، یعنی بعد از انقلاب ، بود. حماسه با پژوهش در اندیشه راهنمای مصدق و نهضت ملی ایران و جدائی ناپذیری دو اصل استقلال و ﺁزادی ، ﺁغاز شد. وقتی نظریه سلطه بر اصل موازنه عدمی انتشار پیدا کرد، مدعیان بکنار، برخی از کسانی هم که خود را در راست راه ﺁزادی و استقلال می دانستند، گفتند : مگر مصدق صاحب نظریه بود ؟!  

      بدین سان، حماسه با  ﺁغاز پژوهش اندیشه راهنما ﺁغاز شد:  

  اندیشه های راهنمائی که پدید ﺁمدند ، نمای  ایرانی و بن و بومی از  لیبرالیسم یا مارکسیسم لنینیسم و بسا استالینیسم یا مائوئیسم داشتند. سپس، نوبت به اندیشه های راهنمائی رسید که لعاب اسلامی اما جنس های گوناگون، از لیبرالیسم و سوسیالیسم  تا مارکسیسم - لنینیسم و استالینیسم و مائوئیسم  داشتند. اما همه ، بیان قدرت بودند و جز یکی ، لیبرالیسم با لعاب اسلامی ، قهر را روش اصلی می شناختند.

اندیشه راهنمائی که چشم اندازی روشن به جامعه پیشنهاد می کرد ، باز یافت اسلام بمثابه بیان ﺁزادی و استقلال و رشد، پیشنهاد معنویتی جدید برای عصر ﺁزادی  و ممکن کردن تعریفهای دقیق از  ﺁزادی و استقلال و رشد بر میزان داد و وداد، بود. بدین سان ، نه تنها  محلی برای تقدم  این اصل بر ﺁن  اصل نماند بلکه جدائی ناپذیری این اصول از یکدیگر ، چشم اندازی را بر روی جامعه ایرانی گشود و انقلابی بی مانند را ممکن کرد که در ﺁن، گل بر گلوله پیروز شد.

   انتظار ﺁن بود که پیوستن ﺁقای خمینی به بیان ﺁزادی و ابراز ﺁن در برابر جهانیان ،  به عمل در ﺁمدن اصول راهنمای انقلاب ایران را تضمین کند.  در ﺁغاز،  او تمایلهای سیاسی را به بحث ﺁزاد فراخواند و بنی صدر را بعنوان کسی معرفی کرد که، در این بحثها ، باید  از اندیشه راهنمای انقلاب ، نمایندگی می کرد. اگر گرایشهای فکری بحثهای ﺁزاد را می پذیرفتند ، دو کار انجام می گرفت: خشونت در کار نمی ﺁمد و مجال برای بازسازی استبداد فراهم نمی شد . و جریان اندیشه ها ، میدان عمل را از بیانهای قدرت فرسوده می ستاند و جامعه ایرانی به یمن بیان ﺁزادی ، یک نسل را که قربانی جنگ و... شد را ، در رشد بکار می انداخت .

    گرایش بی مهار به قدرت گروگانگیری و خشونتهای داخلی و جنگ و  کودتای خرداد 60 ،  ببار ﺁورد. از ﺁن پس، دیگران به کنار، ﺁنها هم که از رهگذر بیان ﺁزادی ، چشم اندازی یافته بودند ، پیروزی بر بیانهای قدرت را بی قدر گمان بردند و از شرکت در به نتیجه رساندن حماسه بزرگ و تجربه ای چنان تعیین کننده، سر باز زدند.  باورمندان به این یا ﺁن بیان قدرت نیز ، گمان بردند دور دور ﺁنها است . بر همان خیال که اندیشه اش گمان می بردند، بیان قدرت را واقعیت گرائی خواندند . اما بسیار زود و به دنبال ، ﺁشکار شدن شکست ایدئولژیها در غرب ، شعار « عصر پایان ایدئولژیها » همه جائی و همه گانی شد. این بار، مدعیان مجهز بودن به ایدئولژی مترقی و... ، درجا،  به تقدم عمل معتقد شدند و بحثهای فکری را بی حاصل خواندند و...  و نیز ،  ﺁنها که دور بودند بکنار،  کسانی از ﺁنها  هم که نزدیک بودند ،  پرداختن به اندیشه راهنما  را کاری بیهوده گمان بردند. کم نبودند ﺁنها که اصرار داشتند نشریه انقلاب اسلامی را از اندیشه تهی کنیم.  پی گرفتن تجربه و استقامت برای به ثمر رساندن حماسه زمان که چشمان ایران و بسا جهان را بر چشم انداز در خور انقلابی که جهان را وارد عصر جدید، عصر ﺁزادی کرد، کار جمعی است که استقامت در سختی را انتخاب کردند. امروز ، این خط ﺁزادی و استقلال است که چشم انداز روشن پیشنهاد می کند. امروز ، پیروان بیانهای گوناگون قدرت به ظلمات اوهام پناه برده اند : از دو رأس رقیب ملاتاریا ، پهلوی طلبها ، در یکی دو سال اول بعد از کودتای خرداد 60 ، ﺁنچه در ضمیر داشتند و دارند را ﺁشکار کردند و گفتند: ایرانیان نه ﺁزادی و نه استقلال می خواهند ،بلکه قدرتی را می خواهند که ﺁنها را از شر ﺁخوند خلاص کند. و چون فشار زورپرستها رهروان خط استقلال و ﺁزادی را از کار اندیشیدن و یافتن و پیشنهاد کردن بیان ﺁزادی در ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و محیط زیست بازنداشت و خواست مردم سالاری همگانی شد، جانبدار مردم سالاری شدند. اما ، هر بار فرصت دست داد، قدرت پرستی خویش را ﺁشکار کردند. تا کارشان به دعوت از بوش به حمله به ایران رسید و، امروز، دیگر نمی توانند خویشتن را از ابراز خیالهائی باز دارند که ترجمان جنون قدرتند. رأس دیگر مثلث زور پرست، از فرقه رجوی گرفته تا استالینیستها ، سالها است که اندیشه راهنمایشان در خیال بافی های سراسر خشونت خلاصه می شود و، امروز ، هنوز به دنیای واقعیت ها باز نگشته اند.   

   امروز، در غرب نیز ، حزبها و گروههای سیاسی ، از گشودن چشم اندازی بر روی نسل جوان ، ناتوانند. اگر بنیادگرائی دینی و گرایشهای راست افراطی میدان داری می کنند، بخاطر ناتوانی سازمانهای سیاسی و بیانهای قدرتی است که مرام کرده اند. وقتی می گفتند تاریخ به پایان رسیده است ، در حقیقت، می گفتند چشم انداز دیگری وجود ندارد. حاصل ﺁن « پیامبری » ریاست جمهوری بوش شد. کسی که از  « پایان تاریخ » خبر داد، می گوید: این بار به بوش رأی نخواهم داد.  وقتی می گفتند : جهان وارد جنگ تمدنها می شود ، نه تنها به فقر مطلق لیبرالیسم اعتراف می کردند ، به جای چشم انداز نو، ظلمات قرون وسطی را ﺁینده نزدیک و بسا دور جهان می کردند. امروز، ﺁقای بوش که ، در ﺁغاز ، از  جنگ صلیبی سخن بمیان ﺁورد، مردم سالاری برای خاورمیانه بزرگ را  پوشش سلطه طلبی می کند. با وجود این ، همین شعار اعلان شکست  جنگ صلیبی و « جنگ پیشگیرانه » است. نتیجه انتخابات ریاست جمهوری امریکا هر چه باشد، کوشش بزرگی برای گشودن مدار بسته ای که بنیادگراهای امریکائی و اسرائیلی و ایران و... می خواستند انسانیت رادر ﺁن زندانی کنند،  شده است. شکست ﺁقای بوش و بنیاد گرائی قطعی است چرا که مردم سالاری ادعائی او، جز سازماندهی دولت نیست. سازمان مردم سالار بخشیدن به دولت، بر فرض تحقق ، وسیله است. هدفی که این وسیله در اختیار ﺁن قرار می گیرد کدام است ؟ ، امریکا و بطور عام غرب، از پیشنهاد این هدف به جامعه های خود نیز ناتوان است چه رسد به پیشنهاد ﺁن به جامعه های دیگر. امروز ، بخشی از جانبداران این و ﺁن بیان قدرت که با اندیشه نبریده اند، استقرار مردم سالاری را هدف کرده اند. بر ﺁنها است که بدانند استقرار مردم سالاری در ایران، نیاز به چشم اندازی دارد . بدون این چشم انداز، نمی توان انتظار داشت جامعه ایرانی ، برای به نتیجه رساندن تجربه ، به جنبش همگانی برخیزند . به پایان رساندن  حماسه گذار از بیان قدرت به بیان ﺁزادی در ایران  ﺁغاز ورود به  حماسه این گذار در مقیاس جهان است. امروز، غرب هنوز رفتار قیم مآب خود را با جهانیان رها نکرده است.  با ﺁنکه به قول فانون ، در کوچه و پس کوچه ای در جهان نیست که خون نریزد، برای خشونت سیاسی ، نظامی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که به جهانیان تحمیل می کند، همان توجیهی را می سازد که قیمهای مال یتیم خور می سازند. از ﺁنجا که دیگر بنام این و ﺁن مرام ، نمی توان قیمومت را توجیه کرد، رشد اقتصادی دست ﺁویز شد و رهبری به صندوق بین المللی پول و بانک جهانی سپرده شد.  دولتها ، با هر ایدئولژی و مرام و دین که داشتند، عنان سیاست اقتصادی خود را به این دو مؤسسه سپرده اند. چشم اندازی که این دو به روی انسانیت میگشود، رشد اقتصادی بود. غیر از این که رشد اقتصادی چشم انداز نیست ، اما به قول جوزف استیگلیتز    ، کارشناس اقتصادی ارشد این دو مؤسسه ، سیاستهای اقتصادی رشد اقتصادی ببار نیاوردند . سرمایه اجتماعی را هم برباد دادند. مقصود او از سرمایه اجتماعی - در فرصتی دیگر به انسجام اجتماعی که نقشی سخت تعیین کننده در سرنوشت امروز و فردای ایران دارد ، خواهم پرداخت - ، اندازه انسجام یک جامعه است.  شکست صندوق و بانک چنان قطعی است که همان کارشناس ارشد، این دو مؤسسه را مانع استقرار مردم سالاری در کشورهای مختلف جهان می یابد و پیشنهاد می کند منحل شوند.

    جز این که کاستن از سرمایه اجتماعی خاص سیاستهای پیشنهادی صندوق و بانک نیست، خاص تمرکز و انباشت قدرت و شتاب گرفتن در تمرکز و انباشت است. بدیهی است با همان شدت و شتاب که رژیم مافیاهای نظامی - مالی انسجام اجتماعی و همبستگی ملی را از میان می برد، سرمایه داری ، با جامعه های  صنعتی ، نمی کند. مطالعه تفصیلی این مهم را به نوبتی دیگر باز می گذارم و به گریز زور پرستان از عرصه اندیشه راهنما باز می گردم.   

    چرا از روشنایی ﺁزادی می ترسند و به تاریکی وهم و خیال پناه می برند ؟ زیرا  عمری را در اعتیاد به قدرت و مجاز گذرانده اند .  بیشتر از این ، زیرا عقل قدرتمدار فردی و جمعی شان خود را گرفتار  ندرت روز افزون کرده اند. ﺁیا درمان پذیرند؟  به ندرت و فقر افزائی  قدرت و عقل قدرت مدار ، در زیر، می پردازم.

 

قدرت ندرت ساز است و عقل قدرتمدار ندرت می سازد تا بکار بردن زور را توجیه کند :

 

   در کتاب « عقل ﺁزاد » ، توضیح داده ام چرا و چگونه عقل قدرتمدار ندرت ایجاد می کند تا بکار بردن زور را توجیه کند. برای اینکه بدانیم چرا گرایشهای زورپرست کارشان به بیرون رفتن از قلمرو واقعیت ها و پناه گرفتن در حصار خیال و وهم می کشد، باید از رابطه قدرت با ندرت سر در ﺁوریم. لیبرالیسم و مارکسیسم که در نمیه دوم قرن بیستم بر عقول غربیان حاکم بودند وعده وفور می دادند. بهشت را بر روی زمین می ساختند . چنانکه همه انسانها و بسا همه جانداران هرچه بخواهند در اختیار بیابند. در عمل، ندرت بود که بیشتر شد. غفلت ﺁن دو مرام این بود که نمی دانستند و یا پنهان می کردند که در وفور قدرت پدید نمی ﺁید. حیات قدرت، تمرکز قدرت، انباشت قدرت، در گرو ندرت است. از جمله به این دلیل که چیزی باید کمیاب باشد تا وجودش نزد یکی و نبودش نزد دیگری ، میان ﺁن دو بر قرار شدن رابطه قدرت را میسر کند.

    تا، این زمان، پیوسته ، توضیح داده ام که قدرتمدار از ﺁن رو سانسور می کند که نمی خواهد اندیشه و اطلاع ناسازگار با قدرت انتشار پیدا کند و برای قدرت او ، هم در جامعه و هم در عقل خود او، مزاحمت ایجاد کند. اینک به اهل دانش و دانشجویان یادﺁور می شوم که عقل قدرتمدار، نیاز به ایجاد ندرت دارد. زیرا قدرت نیاز به بزرگ شدن ، به متمرکز شدن و به انباشت دارد. وگرنه منحل می شود. عقل قدرتمدار، گرفتار بدترین اعتیادها، اعتیاد به زور است. برای اینکه بتواند بکار بردن زور را توجیه کند ، نیاز به سانسور اندیشه و اطلاعات پیدا می کند. با این سانسور، خلائی را بوجود می ﺁورد که تنها با خیالی پر کردنی است که بکار بردن زور را توجیه می کند.

   معتادها ، بیماران روانی ، مستبدهائی که  خیالهای خشونت بار می سازند و ، سرانجام، جنون خشونت پیدا می کنند، عقلی دارند که با سانسور شدید اندیشه و اطلاع ، کمبود ایجاد می کنند تا ﺁن را با خیالهای خشونت بار و ویرانگر پر کنند. در این بیماران، از این دید ، می باید نگریست و نخست عقل ﺁنها را از سانسور است که می باید رها کرد.

     چگونه می توان عقلهای قدرتمدار را از هفت خوان سانسورها ﺁزاد کرد؟ با جریان اندیشه ها و با جریان اطلاع ها. با تکرار بیان ﺁزادی ، با تکرار معنای حق ، با شمارش مکرر حقوق انسان ، با تکرار اطلاع ها ، با شناساندن ماهیت قدرت و قوانینی که از ﺁن پیروی می کند، با توضیح ویرانگریهای قدرت ، با خسته نشدن از تکرار خیانتها ، جنایتها و فسادهائی که زور باوری ببار می ﺁورد. با تشریح  سرانجامی که زورباوران پیدا می کنند ، با تکرار این تشریح.

    ﺁموزش قرﺁن به حق است : از تکرار حق نزد زورپرستان هیچ نباید ﺁسود. بسیار شنیده ام که از تکرار چه سود ؟ زورپرستها نه می خوانند و نه می شنوند. غافل از این که ، ﺁگاه شدن جامعه از بیان ﺁزادی، از حق ، از حقوق خویش، از اطلاع های گویای واقعیت ها ، از ... سبب می شود که عقلهای اعضای ﺁن و عقل جمعی ﺁن ﺁزاد شود و نخواهد سلطه زورپرستان بپاید. در دستگاههای اداری و نظامی نیز بسیارند که می خوانند و می شوند. وفور اطلاع ها و جریان اندیشه ها ، تکرار حقوق انسان و حقوق ملی ، ندرت را از میان می برند. فضای خالی برای توجیه بکار بردن زور برجا نمی ماند. مبارزه با کمبود اطلاع ها و اندیشه ها، مبارزه با کمبود ﺁگاهی از بیان ﺁزادی و حقوق انسان و حقوق ملی ، بزرگ ترین مبارزه ها ، سرانجام بخش ترین مبارزه های همه عصرها است. به یمن این مبارزه ، بسا زورپرستان از زندانی شدن در سیاه چال وهم و خیال و، سرانجام، گرفتار جنون گشتن ، رهائی می جویند. زورپرستان نگون بخت ترین مردمانند. چرا که جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاع ها تنها درمان ﺁنها است و ﺁنها بیشترین زور را در سانسور اندیشه ها و اطلاع ها بکار می برند.

    اما در ایجاد کمبودها ، زورپرستان حاکم تنها نیستند. جامعه ای که گرفتار کمبودها و فقر سیاه می شود، جامعه ای که نیروهای محرکه عظیم دارد اما در ویرانگری بکار می افتند، نیز، نقش و بسا نقش اول را دارد :

 

شما دانشجویان بدانید و بکوشید جوانان ،  همهِ ایرانیان،  را ﺁگاه کنید که :

 

1 -  اگر فرض کنیم از هر یک میلیون دانشجو، 5 درصد می کوشند از اندیشه ها و اطلاعها ﺁگاه شوند و بنای کار این 5 درصد نیز جستن  بیان ﺁزادی باشد، بقیه که گمان می برند « می خواهند زندگی کنند » ، ندرت سازند، کمبود سازند . زندگی که نمی کنند به کنار، با کمبودهایی که می سازند، برای زورگوها و خود فرصت زورگوئی و ویرانگری بوجود می ﺁورند . فرصتها را می سوزند و زندگی را نیز تباه می کنند. به ﺁنها هشدار دهید : تنها کافی است ﺁگاه شوید. حتی اگر هم کلمه سیاست را بر زبان نیز نیاورید، کمبود بزرگی را از میان برده اید که به زورگویان امکان زورگوئی می دهد. بدانید! وقتی زندگی می کنید که با عمل به حقوق ذاتی خویش و با بکار انداختن استعدادهای خویش ، کمبود و ندرتی بر جا نگذارید. وقتی زندگی می کنید که عقل شما ﺁزاد باشد و بجای ندرت ساختن، فراوانی پدید ﺁورد چنانکه از اندیشه و اطلاع هیچ کم نداشته باشد و بتواند از تمامی توان خلاقه خویش سود جوید.

2 - میلیونها دانشجو و دانش ﺁموز و جوانانی که فرصت تحصیلشان را یا خود سوزانده اند یا گذاشته اند قدرتمدارها بسوزانند ، بدانند ! کمبود اندیشه راهنما و اطلاع را در عقل و زندگی ﺁنها ، با ضد زندگی، یا قدرت ویرانگری پر می شود که فرﺁورده همین کمبود است.

3 - تکرار می کنم هر فضای خالی از اندیشه راهنما و اطلاع ها را، خیال و زور پر می کنند. جامعه ای که اعضایش زنده اند اما زندگی نمی کنند، به نقشی که خیال و خرافه و وهم در زندگیش بازی می کند، شناخته می شود. پس از زندگی نگریزید. سرها را از خیال و وهم و مجاز خالی و از بیان ﺁزادی و اطلاع از واقعیتها پر کنید. فرصتی بی مانند بدست ﺁورده اید : زورپرستان شکستی سخت خورده و بر خود ستم کرده اند و از نور زندگی بخش گریخته و به تاریکیهای خیال و وهم فرو رفته و فرومانده اند.

4 - جوانان بدانید ! عقلی که ﺁزاد نیست، عقلی که اندیشه راهنمایش ، بیان ﺁزادی نیست ، فلج است. ﺁنها که گرفتار فلج تن می شوند، می توانند زندگی کنند اما ﺁنها که افلیج عقلی می شوند، فرصت زندگی کردن را می سوزانند. از ﺁتش زدن به زندگی باز ایستید.

5 - این در ایران است که انسانیت دارد بسا بزرگ ترین تجربه ها را انجام می دهد : تجربه بیان ﺁزادی ، تجربه واقعیت پیدا کردن زندگی وقتی اندیشه راهنما، نه این یا ﺁن بیان قدرت که بیان ﺁزادی می شود. شجاع و پیگیر  باشیم و تجربه را موفق بگردانیم.

    به شما می گفتند : عصر قهرمانها سپری شده است. به ﺁنها هشدار ها داده شد که زمان ، زمان قهرمانها است. به بازی کردن نقش کوتوله ها بسنده نکنید، نشنیدند. شما بشنوید : تجربه ای که انسانیت در ایران انجام می دهد، به تجربه گرانی نیاز دارد که قهرمانان گشودن افق زندگی به روی خود و انسانیتی باشند  که دارد در تاریکی مرگ فرو می رود :

6 -  در همه جای جهان، اهل سیاست « بازیچه همی کنند بر نطع سیاست » . توضیح این که چون دستشان از اندیشه راهنمائی کوتاه است که چشم انداز روشنی را بروی مردم  خود بگشاید، مسئله هایی، گاه مضحک و اغلب باردار خشونتهای مرگبار و ویران گر می سازند. در همین ایام :

* در امریکا انتخابات ریاست جمهوری است ، ﺁیا دو اندیشه راهنما ، دو چشم انداز به جامعه امریکائی پیشنهاد می کنند؟ نه. با ﺁنکه ﺁقای بوش یک بنیاد گرا است . اما  حتی مدار بسته ای که بنیاد گراهای ، در مقیاس جهان پدید می ﺁورند، موضوع نقد و هشدار به جامعه امریکائی نیست. به تروریسم بمثابه مسئله یا « کمبودی » که قدرت امریکا می سازد تا  بزرگ ترین بودجه تاریخ این کشور را از تصویب بگذراند، موضوع اعتراض رقیب اصلی او نیست. ﺁقای کری سعی می کند ثابت کند او مبارزه موفق تری با تروریسم خواهد کرد. کارشناسان می گویند : مردم امریکا می دانند بوش وضعیت اقتصادی ﺁنها را بدتر کرده است، اما مسئله اولشان ، تروریسم و امنیت است. ﺁیا کسی جرأت ﺁن را دارد حقیقت را به مردم امریکا بگوید؟ حقیقت را باید دید و ﺁنگاه گفت. با بیان قدرت در سر، بسا نمی توان  دید.

* در فرانسه ، حکومت  توانا  به حل مشکلها نیست، هر روز ، مسئله می سازد تا سر مردم را  گرم کند : « بحران پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا » که قرار است 15 سال بعد، ﺁیا موافقت با ورودش بشود یا نشود. و یا « مادران روسری دار نیز حق ندارند فرزندان خود را تا مدرسه همراهی کنند » و...

* ﺁقای شارون سر اسرائیلیها را با جنایت در فلسطین گرم می کند.

* ﺁقای پوتین  چکمه جنگ با تروریسم را می پوشد تا از مردم سالاری  جز نما نماند.

* در ﺁلمان، بیکاری مهار نشد و مشکلهای دیگر هم حل نشدند. کاسه کوزه ها سر ﺁقای شرویدر ، صدراعظم  ﺁلمان و حزب سوسیالیست شکسته است و می شکند. بدون اینکه او و حکومتش جرأت را داشته باشند به مردم ﺁلمان بگویند دنیا دیگر دنیای ربع قرن پیش هم نیست  و ﺁلمان موقعیت پیشین را ندارد. وقتی هیچ کس توان گفتن حقیقت را ندارد، توافق گفته یا ناگفته ای میان اهل سیاست بوجود می ﺁید در سرگرم کردن مردم به این و ﺁن مجاز.

* و...

* و در همه کشورهای غرب، بیکاری رو به افزایش است. کم نیستند کارشناسانی که می گویند : صنعت دارد غرب را ترک می کند و به کشورهای دیگر جهان می رود. در اروپا، بعضی کشورها کشاورزی دارند و « صنعت جهانگردی » هم دارند، بقیه ندارند و سیاستمدارهاشان هم جرأت نمی کنند بگویند : چشم انداز تاریک است. محیط زیست در همه جای جهان در خطر است با وجود این ، ﺁقای بوش حاضر نشد ...

    شما جوانان زود به سراغ منطق صوری نروید و با توسل به قیاس صوری نگوئید : وقتی در اروپا و امریکا  نه حقیقتها را به مردم نمی گویند بلکه با مسئله ساختن - اغلب برای ملتهای دیگر - سر مردم را گرم می کنند، چطور بتوان از ﺁقایان خامنه ای و خاتمی توقع داشت حقیقت را به مردم بگویند.  به سراغ یافتن پاسخ این پرسش بروید : مردم غرب چرا حاضر می شوند بازیچه شوند ؟  ره ﺁوردهای جستجوی پاسخ این پرسش،  اینها هستند : زندگی بستری زمانی می خواهد از ازل تا به ابد. اگر از گذشته و ﺁینده بریدند، زندگی میسر نمی شود تخریب زندگی ممکن می شود. مردمی که در حال زندگی می کنند، زمان به زمان، از میلشان به شنیدن حقیقت ، کاسته می شود. افزون بر این، زمان به زمان، نسبت به دروغگوئی ها و فسادهائی که رهبران سیاسی و دینی و علمی و... مرتکب می شوند، سهل انگار تر می شود. ب - مصرف انبوه  با زندگی کردن سازگار نیست. با جریان تخریب را تا مرگ پیش بردن، جور است. اما کسی نیست که جرأت کند زیانهای جانی  مصرف فرﺁورده های مرگ ﺁور ( مشروبات الکلی ، سیگار و دیگر مخدرها )  را به مردم بگوید چه رسد به گفتن این واقعیت که ج - مصرف ویرانگرها گزارشگر به بردگی قدرت  درﺁمدن انسان و بسته شدن  افق زندگی جمعی و فردی است : زندگی بعد معنوی باز می خواهد . اگر نداشت ، انسان در مدار بسته مادی مادی، مأمور کشتن زندگی خویش می شود.

     و شما جوانان ایران فرصتی بی مانند دارید اگر شجاعت زندگی کردن را ،که ذاتی هر انسان است ، در تجربه کردن بیان ﺁزادی بکار گیرید. تجربه ای که زمان شما را بدان می خواند، هیچ هزینه ای روی دست شما نمی گذارد. از فراوان هزینه های تخریب زندگی نیز معافتان می کند. می پرسید : این تجربه را انسان عادی نیز می تواند بکند. چرا تجربه گرهای این تجربه،   قهرمانان بیرون بردن انسانها و محیط زیستشان از  کام مرگ می شوند؟ زیرا  زندگی کردن شجاعت نه گفتن به قدرت را می طلبد و انسانهای معتاد به قدرت ، این شجاعت را از دست می دهند. وقتی همه کسانی که وظیفه مند و مسئولند حقیقت را به مردم بگویند و در خود یارای این کار را نمی بینند ، پس ﺁنها  که حاضر نمی شوند دروغ بشنوند ، که  می توانند  حقیقت را به خود بگویند که جرأت ﺁن را دارند  به قدرت مرگ ﺁور نه بگویند، که می دانند ﺁدمی که زمان و زمان بسیار دور را ، با اندیشه و عمل امروزش نمی سازد، زندگی ساز نیست، زندگی سوز است ، انسانهای ﺁزاد، قهرمان این زمان و همه زمانها می شوند. و نیز

8 -  شما دانشجو هستید و باید بدانید که اندازه زیندگی هر پدیده ای به کمال نظام حیاتی او است. اگر پدیده ای بی نیاز از غیر خود شد ، اگر اندازه انسجام ﺁن صد در صد شد ، استقلالش کامل و زندگیش نزدیک به جاوید است. ﺁیا انسان چنین پدیده ای است ؟ انسان می تواند نظام حیاتی خویش را کامل کند . می تواند انسجام اجتماعی یا سرمایه اجتماعی جامعه خود را دیر پا کند. می تواند ...

      پس شما برای اینکه ببینید چه اندازه مستقل هستید تا بتوانید ببینید چه اندازه ﺁزاد هستید ، به این دو پرسش پاسخ بدهید :

الف - ایران بدون فروش نفت و گرفتن وام از نظام بانکی داخلی و خارجی، بنا بر این ، بدون واردات، چند روز می تواند زندگی کند؟

ب - کمبودهائی که بعنوان یک انسان، در هر پنج بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و محیط زیست دارید،  کدامها هستند و توان شما برای برﺁوردن نیازها و رفع کمبودها چه اندازه است ؟

     این دو پرسش شما را به این نتیجه می رساند:

* به میزانی که  نسبت کمبودها به توانائی رفع ﺁنها ، از راه کار و نه از راه فروش ثروت ملی ، افزایش یافته باشد، از توانائی زندگی کردن کاسته شده است.

     بدین قرار، هر زمان خواستید بدانید استقلال چیست؟ این دو پرسش را به خاطر ﺁورید و نسبت کمبودهای جامعه ملی  را به توان ملی   و نسبت کمبودهای شخص خود را به توان خود ( = استعدادها و توان عقل و دست شما و نه سهمی از فروش ثروت ملی که احتمالاً از ﺁن شما شده است ) معین کنید. نتیجه به شما می گوید استقلال چیست و اهمیت ﺁن در زندگی جمعی و فردی چه اندازه است و چرا از ﺁزادی جدائی ناپذیر است . در حقیقت ،

9 -  اندازه ﺁزادی یک جامعه را ، از جمله، میزان کمبودها و مسئله هایی بدست می دهند که یک جامعه می سازد وقتی  در قید نظام اجتماعی قدرت محور است. اندازه ﺁزادی یک انسان را نیز ، میزان  کمبود و مسئله سازی و تولید ندرت  بدست می دهد.  حال اگر ، برای دو پرسش زیر پاسخ بجوئید : ﺁزادی سنج دقیقی را بدست ﺁورده اید :

الف -  در تولید ﺁسیبها و نابسامانیهای اجتماعی و فسادها ، چند درصد مردم شرکت دارند و نسبت ﺁگاهی اعضای جامعه از ﺁزادی، بمثابه حق ذاتی چه اندازه است ؟ چند در صد مردم حقوق انسانی خویش را می شناسند و می دانند غفلت از ﺁزادی ، غفلت از حقوق ذاتی و تبدیل شدن به دستگاه تولید ﺁسیبها و نابسامانیها و فسادها و، بدتر از همه، تولید کمبودها به قصد  ایجاد موقع و محل برای تولید و بکار رفتن زور است؟  نسبت این دو به یکدیگر، حرمان جامعه را از ﺁزادی نشان می دهد.

ب - در زندگی شما دانشجو، ﺁزادی چه نقشی را دارد؟ پاسخ به این پرسش در گرو تعیین فرصتهائی است که، با ایجاد کمبودها ، برای سوزانده شدن ، در اختیار زور قرار می گیرند: در حقیقت، بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما ،  این کار ها را می کند :

1/ ب - عقل را ﺁزاد و کمبودی هیچ بر جا نمی گذارد  تا زور کار برد پیدا کند. بدین قرار،  گریز از اندیشه راهنما، ایجاد کمبود کردن و قدرت خودکامه تراشیدن و بر خویشتن جبار کردن است.

2/ ب - زندگی بمثابه حقوق انسان در عمل و استعدادهای ﺁدمی در فعالیت همآهنگ را میسر می کند. بنا بر این، انسان ندرت ساز و زورگو و زور شنو و زندگی سوز را به انسان رشد یاب و زندگی ساز بدل می کند.

3 / ب -  توفلر می پذیرد  مسائلی که تمدن صنعتی ببار ﺁورده است، در این تمدن راه حل نمی جویند.   اما وعده می دهد که این مسائل را حل خواهد کرد. او از این واقعیت غافل است که قدرت مسئله ساز و ندرت بر ندرت افزا است. بیان ﺁزادی  به انسان می ﺁموزد که غفلت از استقلال ، گزارشگر غفلت از ﺁزادی است و غفلت از استقلال و ﺁزادی ، مسئله سازی و تولید ندرت است. بدین سان ، حل مسئله هائی را که این شکل قدرت ساخته است را بر عهده شکل دیگری که جانشین خواهد شد، نمی توان نهاد. چرا که شکل جدید، مسائل جدید  و کمبودهای جدید بر مسائل و ندرت های پیشین خواهد افزود. با جانشین بیان قدرت   کردن بیان ﺁزادی است که مسئله ها و کمبودهای ایجاد شده ، حل و رفع کردنی می شوند.

     هنوز ﺁگاهی ها بسیارند که می باید یافت و کرد. اما  اینک زورپرستان در ظلمات وهم و خیال فرو رفته و فرومانده اند، اینک که دو جریان اندیشه ها و اطلاع ها  را اندیشمندان پیشرو در صراط  ﺁزادی و استقلال تصدی می کنند، اینک که بیان ﺁزادی  در اختیار جامعه جوان ایران است ، اینک که تصدی رها شدن و رها کردن جامعه از مسئله ها و کمبودها بر عهده دانشجویان است ، اینک که مسئولیت  تجربه کردن بیان ﺁزادی و پیشنهاد ﺁن به جامعه ایرانی بردوش دانشجویان است، نوشته هائی از این نوع  می توانند بکارشان ﺁیند. و هر نوشته ، یک چند از ﺁگاهی ها را در اختیار خواهند گذاشت.

      نسل امروز بداند که نسل پیشین ، بیش از او علاقمند ﺁنست که نسل امروز زندگی کند. زیرا  به زندگی ﺁزاد است، که پیروزی کامل گشته و زندگی او، نسل پیشین،  در زندگی ایرانیان ﺁزاد و رشید، دیر می پاید.