سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 608

تاریخ انتشار 16 آذر 83 برابر با 6 دسامبر 2004

 

ابوالحسن بنی صدر

 

وقتی زن تسلیم خودکشی می شود

 

     در اجتماعی که به یاد شهیدان داریوش و پروانه فروهر و محمد جعفر پوینده و محمد مختاری و مجید شریف و پروزیز دوانی ، ... بر تشکیل بود، فیلمی مستند ساخته ﺁقای مسلم منصوری ، از زندگی خانواده هائی نمایش داده شد که همچنان  « جنگ زده » مانده اند. جبار فقر چگونه زیستن را از یاد ﺁنها برده بود. دختران نوجوان ، در پاسخ این پرسش که ﺁینده خود را چگونه می بینید، پاسخی جز این نمی دادند که « ﺁینده نداریم و جز سیاهی نمی بینیم » و در پاسخ به این پرسش که چاره کدام است؟ پاسخ می دادند : خودکشی !

     دختران نوجوانی که تحصیل را ترک گفته اند زیرا خانواده هاشان توان مالی ندارند و ، در تمام روز و همه روزها، در سیاهی زندگی می کنند و به مرگ می اندیشند. ﺁیا در سیاهی که زندگی دختران نوجوان و زنان جوان ایران را در میان گرفته است ، نور امیدی می توان عبور داد ؟ بالا بودن میزان خودکشی نزد زنان جوان وقتی با نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی همراه می شود که بیشترین طعمه را از زنان می گیرند و وقتی این دو با گسیل دختران به شیخ نشین و فروش ﺁنان ،  همراه می شوند، ﺁن سیاهی قیرگون را می توان به تصور ﺁورد که استبداد جنایت و فسادگستر ، به خشونت و فقر، مرگ سرای زنان ایران کرده است.

     و از فضل هایی که زن را است ، یکی هنرمندی ، بیرون رفتن از دایره ممکن و به ابداع و خلق، فضاهای جدید بروی زندگی انسان ها گشودن است. به گواهی تاریخ، در ﺁن لحظه های سخت که سیاهی مرگ روشنائی زندگی را از ایران می گرفت، این زنان بودند که به نور امید، دل تاریکی مرگ را می شکافتند. این زنان بودند که سر به شورش بر می داشتند و به یمن هنرمندی ، از سرای مرگ بیرون می زدند و ایران را روشن سرای زندگی می ساختند. بر سازندگان بهشت زندگی چه رفته است که خود در سیاهی مرگ، فرو می روند ؟

      و ﺁزاده زنی که فضلهای زن را می شناسد و دارد ، کتاب « انسان ، حق ، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن » را در دست داشت و  می پرسید: مگر نه مردگان نیز حق دارند ، حقوق مردگان کدامهایند چرا تصریح نکرده اید ﺁنها هم این حقوق را دارند ؟ پاسخ می دادم : مرگ پایان زندگی نیست . با مردن ، انسان حقوق خویش را از دست نمی دهد. زنی که فضلها و حقوق خویش را می شناسد، به فضل هنرمندی، مرز میان زنده و مرده را بر می دارد  تا زندگی همه آن شود که هست : بی کران . پس ﺁیا زنانی که جز سیاهی نمی بینند و خودکشی ، تسلیم به جبر فقر و خشونت ، تسلیم به سرنوشت، تسلیم به « خواست خدا » که برابر اسلام از خود بیگانه در ﺁئین قدرتمداری، زن را « ضعیفه » ﺁفریده است ، تسلیم  به این و ﺁن ترس ، تسلیم به « واقعیت زندگی » ، تسلیم ...  را تنها چاره خود می یابند، خود مقصر هستند ؟  ﺁری و نه :

 

اگر بیرق سپید تسلیم به سیاهی خشونت و فقر را  رها و پرچم  سرخ عصیان بر ستمگری را برافرازید :

 

1 - زنان ایران بدانند که تسلیم ، بدون اندیشیدن، ﺁسان و کوتاه ترین بیراهه را برگزیدن، جنایت  است. خویشتن را از فضلها ، از استعدادها ، از حقوق  غافل کردن ،  ناچیز انگاشتن و عقل خویش را در تاریکیها فرو بردن و مأمور صدور حکم تسلیم به مرگ ، به پذیرفتن منزلت دون انسان، به ...جنایت کردن است. چرا خود مأمور حکم بی شفقت استبداد خشونت و فقر گستر می شوید؟ اگر بر سر حقوق خویش بایستید و سر از تسلیم بازپیچید چه از دست می دهید؟  مگر نمی گوئید به جای ﺁینده، سیاهی می بینید و جز خودکشی و یا این و ﺁن تسلیم چاره ای نمی یابید؟ ﺁیا بالاتر از سیاهی رنگی هست؟ ﺁیا ستمگران شما را به بیشتر از مرگ تهدید می کنند؟ چاره هست . اما اگر ﺁن را نمی بینید بدین خاطر است که قربانی فلسفه چگونه مردن هستید. اعتراض دارید که دولت قدر قدرت چرا امکان زندگی کردن را از شما ستانده است. پس بدانید :

     از بیان قدرت مطلق تا بیان ﺁزادی مطلق، فراوان بیان وجود دارند. در بیان قدرت مطلق، از راه و رسم زندگی هیچ نیست. هرچه هست، روش مرگ است. در بیان ﺁزادی مطلق، هرچه هست روش زندگی در ﺁزادی و رشد است. بنا بر این ، در یک بیان،  بنا بر این که بین چگونه مردن به چگونه زیستن چه نسبتی باشد ، ﺁن بیان بیشتر یا کمتر بیان قدرت ، بیشتر یا کمتر بیان ﺁزادی است.  اگر دینی بیشتر راه و روش مرگ را ﺁموخت و کمتر روش زندگی، ﺁن دین بیشتر در بیان قدرت از خود بیگانه شده است. بنا بر این ، وقتی در جامعه ای ، در مقام چاره جوئی، زنان نخست به تسلیم شدن به مرگ و... می اندیشند، پس  درﺁن جامعه ، دین بیش از اندازه در بیان قدرت از خود بیگانه شده است. نخست کاری که زن و مرد ایرانی می توانند و باید بکنند، جستجوی دین بمثابه بیان ﺁزادی است. هر زمان که تسلیم زور شدن ، بمثابه راه حل، از سرهای شما زنان  بدر رفت، هر زمان که خود نیز ، مجذوب قدرت ( = زور) نگشتید، دین ﺁزادی را یافته اید.  اما نخست عقل را باید از سیاهی رها کنید. پس ،  در دم ، بیرق سپید تسلیم را فرو افکنید و پرچم سرخ عصیان به زور و زورمداری را بر افرازید.

2 -  هرچند فقر و خشونت مرد و زن نمی شناسد، اما قربانی اول ﺁن دو زنان و کودکان هستند. بدین خاطر که همراه با جانشین زندگی شدن مرگ، کار دیگری انجام می گیرد که   جز قدرت  نمی کند : ایجاد سلسله مراتب . هر اندازه نظام اجتماعی بسته تر و نقش قدرت - که مجاز است - بیشتر ، سلسله مراتب بر مدار قدرت ، پر مرتبه تر و فشاری که به پائین ترین مرتبه هادر قدرت وارد می شود، بیشتر.

     خواننده حق دارد بگوید در همه جامعه ها سلسله مراتب وجود دارند. اما اگر او تأمل کند، می بیند بنا بر نقشی که قدرت در تنظیم رابطه ها دارد، این سلسله مراتب کم یا پر مرتبه تر و فشاری که به مرتبه های پائین تر وارد می شود کم تر یا بیشتر می گردد. در جامعه های استبدادی تنها دولت نیست که استبدادی است. بنیادهای اجتماعی نیز استبدادی هستند. نتیجه اینست که زور در همه جا حضور دارد. اندازه حضور زور را رابطه هائی گویائی می کنند که هرم بوجود می ﺁورند. برای مثال، در خانواده ، بر مدار قدرت، هرمی تشکیل می شود که مرد رأس ﺁن و بنا براین که فرزندان خردسال یا بزرگ سال، بیشتر یا کمتر عزیز باشند،  زن یا کودکان خردسال قاعده ﺁن را تشکیل می دهند.

     دختران و زنان جوانی که پیشارو را سیاه و چاره را خودکشی یا تسلیم به ... می یابند، در صورتی که بپذیرند چاره وجود دارد ، ﺁیا این چاره تغییر مرتبه در سلسه مراتب است ؟  نه. چرا؟ زیرا  اگر قدرت تنظیم کننده رابطه ها باشد، بتدریج که به قدرت مطلق نزدیک می شویم، سلسله مراتب اجتماعی سخت می شود و اگر از ﺁن دور و به ﺁزادی نزدیک شویم ، سلسله مراتب سست تر می شود. در ﺁزادی مطلق، وقتی قدرت هیچ نقشی در تنظیم رابطه ها ندارد، سلسله مراتب نیز منحل می شود و جامعه ها با انسانهای ﺁزاد پیدا می کنیم . بنا بر این ، انسانها ، از زن و مرد، با ﺁزاد شدن از روابط قوا است که انسانیت خویش را باز می یابند و برابر می نشینند.

     با وجود این، تجربه نیز بعمل ﺁمده است : در غرب، قدرت تنظیم کننده رابطه ها هست . سلسله مراتب اجتماعی نیز وجود دارد. الا اینکه بنا بر این گمان که نقطه حرکت را نقطه برابری در حقوق و منزلت ها قرار می دهیم. از ﺁن پس، زن و مرد با فعالیت خویش است که جای خویش را در سلسله مراتب بدست می ﺁورند. بیان قدرتی که لیبرالیسم بود، تجربه شد. نتیجه این شد که به قول فوکو، زن در سکس از خود بیگانه شد. سکس خدائی جست اما زن ﺁزاد نشد . بنا بر صورت، زن و مرد حقوق برابر و منزلتهای همسان دارند اما بنا بر واقعیت،  در سلسله مراتب ، با مرد برابر نیز نشد و به قول سیمون دوبوار ، « سکس دوم » بر جا ماند. جز این ممکن نبود زیرا وقتی قدرت تنظیم کننده رابطه ها می شود و سلسله مراتب اجتماعی یا هرم ها را می سازد، جای رأس و قاعده را او ، قدرت ، معین می کند. نباید گمان کرد کسی که در رأس قرار می گیرد ، از حقوق و منزلتهای ویژه برخوردار است. او ﺁلت فعل قدرت است. الا اینکه ﺁلت انتقال فشار به پائین است. وسعت و شدت نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی و ویرانگری نظام سرمایه داری  خود می گویند که شکست این تجربه قطعی است. چاره ای دیگر هست و می تواند به اجرا درﺁید :

3 -  از جمله دلایل شکست تجربه ، یکی اینست که کار قدرت تنها این نیست که چگونه مردن را جانشین چگونه زیستن می کند و سلسله مراتب اجتماعی پدید می ﺁورد، بلکه این نیز هست که رابطه ها را رابطه های ضدها با یکدیگر می کند: زن ضد مرد . نتیجه این می شود که بر فرض برابری منزلت ، زن خود را در تقابل با مرد می بیند و هر جفا و عدم وفا را با جفا و عدم وفا پاسخ می دهد. این رفتار را نیز بجا می یابد. غافل از این که در رابطه تضاد، بازنده کسی است که مرتبه مادون را ، در سلسله مراتب ، دارد. حتی اگر مرتبه مادون را نمی داشت، بازنده بود. زیرا  زورﺁزمائی از راه تخریب ، برنده ندارد.

     و چون در شرح نگون روزی تأمل کنی که دختران جوان گرفتار دیو یأس و در بند نابسامانیها می شوند، در می یابی که ستمی که بیش از همه رنجورشان می کند، ستم تنهائی است. در بیان قدرت یا اندیشه راهنمائی که رژیم مافیاها به اجرا گذاشته است ، زن دون انسان و جایش قاعده هرم است. اما همه ﺁنها که در مرتبه های بالاتر از او قرار می گیرند، در بن طرز فکر خویش، در او، بمثابه موجودی می نگرند که عامل انحراف است ، سکس و محرک است و می باید از هر سو مراقبش بود که انحراف بر انحراف نیفزاید. زن تنها ، مهجور و محصور ، است. بیرون ﺁمدن از حبس مجرد تضادها ، نیاز به انقلاب بزرگ در طرز فکرها ، در نظام اجتماعی ، در جانشین بیان قدرت شدن ِ بیان ﺁزادی ، در استقرار دولت مردم سالار و حقوقمدار بجای دولت استبدادی قدرتمدار دارد.

    زنان ایران و زنان جامعه های دیگر باید بدانند که کسی ﺁنها را از این حبس مجرد رها نخواهد کرد. ﺁنها خود می توانند از زندان تضادها بدرﺁیند . کلیدی که قفل درب زندان را می گشاید، نه گفتن به قدرت است. بدین نه گفتن، ساختمان اجتماعی پوشالی که قدرت ساخته است ، فرو می ریزد. تاریخ ایران نمونه های بسیار از این نه گفتن را، ثبت کرده است. انقلاب ممکن نمی شد که اگر زنان به قدرت نه نمی گفتند و هرمهای قدرت را فرو نمی ریختند. از انقلاب بدین سو، هر نوبت زنان به قدرت نه گفته اند، از زندان مجرد بدرﺁمده اند، مرزهای ممکن را در نوردیده و جامعه را با خود، به ماورای ممکن برده اند.

     چرا نه گفتن زنان به قدرت اثر تعیین کننده را دارد و اگر مردان به قدرت نه بگویند این اثر را ندارد؟ زیرا زنان قاعده نظام هرمی شکلی هستند  که قدرت ساخته است ، زیرا زنان در زندان مجرد تضادها هستند و با ترک موقع خویش بمثابه قاعده هرم و با ﺁزاد کردن خود از زندان تضادها ، نظام اجتماعی منقلب می شود. بدین خاطر بود که پیش از انقلاب ، در دوران انقلاب ، و پس از انقلاب ، بیشترین کوشش را در پیشنهاد بیان ﺁزادی به زنان و مردان ایران بکار برده ام. در حقیقت، تجربه های نه گفتن ها به قدرت، معلوم می کنند هرگاه زنان با جانشین بیان قدرت کردن بیان ﺁزادی به قدرت نه نگویند ، بیان قدرت دیگری جانشین می شود و این بیان نیز چگونه مردن را روش می کند، سلسله مراتب بوجود می ﺁورد و زنان را در زندان مجرد تضادها ، زندانی می کند. با این تفاوت که در تجربه انقلاب ایران ، همان اندازه که زنان طرز فکر خویش را تغییر داده بودند، بهمان میزان که ﺁزادی و حقوق خویش را به یاد ﺁورده بودند، در برابر استبداد و اسلام از خود بیگانه در بیان قدرت فراگیر ، بیشتر مقاومت کردند. بدون کمترین تردید، مقاومت زنان از انقلاب بدین سو، در تاریخ ایران بی سابقه است.

     بدین قرار، هرگاه زنان ایران عزم کنند از زندان مجرد بدر ﺁیند و پیدایش نظام اجتماعی باز و حضور انسان ﺁزاد را در عرصه زندگی میسر کنند ، زمان ﺁنست که بیان ﺁزادی را جانشین بیان قدرتی کنند که ﺁنها را از خود، از زندگی، از روشنائی و گرمی امید غافل کرده است :

4 - اگر سیاهی نمی بینند و جز مرگ یا تسلیم به ... چاره ای نمی جویند ، عامل یکی و ﺁنهم دولت مافیاها نیست. عامل دیگری در ﺁنها است که وقتی سیطره اش بر عقل ﺁدمی کامل شد، جز سیاهی نمی بیند. توضیح این که هر موجودی که تسلیم را می پذیرد، به قدرت خدائی می بخشد . غافل از این که وقتی گمان می کند از ﺁن هیچ ندارد و قدرت را بر ضد خویش می یابد، چشم عقلش کور می شود و جز سیاهی نمی بیند. تقابلی که تسلیم پذیر خود را در ﺁن می بیند، تقابل بی زور مطلق در برابر بازور مطلق ( دولت مافیاها ) است. در این تقابل، عقل دچار دو کوری می شود :

    از ویرانگریهای قدرت یکی اینست که کوری می ﺁورد : کسی که گمان میکند قدرت مال او است و نمی داند که او مال قدرت است ، جز از دید گاه قدرت نمی بیند. اما از این دیدگاه،  الف - چشم عقل واقعیتها را نمی تواند ببیند. زیرا   اگر می توانست واقعیتها  را ببیند و تصدیق کند، قدرتمدار نمی شد.  و ب - خود و حقوق و استعدادها ی خویش را و خود و همه انسانها را  بمثابه انسان نیز نمی تواند ببیند. زیرا خود را تجسم قدرت و همه دیگر انسانهارا « مطیع ها » می بیند. از جمله « مطیع ها» زنان هستند که از دیدگاه قدرت، جز « شهوت انگیز » نیستند.

     اما ﺁنکس که خود را فاقد قدرت تصور می کند، قدرت را که مجاز است ، خدا می بیند و بیرون از ﺁن  را جز سیاهی نمی یابد. بر این سیاهی افزوده می شود سیاهی یا پرده غفلتی که بر خود ، بر توانائیهای خود، بر حقوق خود، بر استعدادهای خود ، بر فضلهای خود، بر خود وقتی تغییر می کند و بر نقش خود وقتی تغییر می دهد، می کشد. بدیهی است در این تاریکی در تاریکی، هر کس ، هر موجود جز خود را خوشبخت یا کمتر خوشبخت و خود را نگون بخت ترین ها  باور می کند. لذا ، تنهائی و انزوای خویش را تشدید نیز می کند. تا بدانجا که دیگری را، حتی وقتی در نگون بختی چون خود می یابد، بیگانه و بلکه دشمنی که می باید از ﺁن دوری جست، تلقی می کند. از این رو است که خشونت و فقر، جدائی و بیگانگی می ﺁورند وقتی بیان قدرت اندیشه راهنما است و قدرت خدائی تصور می رود که جز اطاعت از ﺁن چاره ای نیست.  حال اگر زنان و مردان ایرانی ، در عقلهای خویش، اسطوره قدرت را بشکنند تا که عقلهاشان بینائی بدست ﺁورند، انقلاب بزرگ را به انجام رسانده اند .

     در حقیقت، اگر بدانند قدرت مطلق کوری مطلق می ﺁورد و ﺁزادی مطلق بینائی مطلق، دانسته اند که بنا بر اندازه بینائی، اندیشه راهنمایشان کمتر یا بیشتر بیان قدرت ، کمتر یا بیشتر بیان ﺁزادی است.  همین ﺁزمون به ﺁنها امکان می دهد این حقیقت را ببینند : هر تغییری ، با تغییر اندیشه راهنما ﺁغاز می شود. ﺁن تغییر که تا نکنی نمی توانی تغییر بدهی این تغییر است.      

5 -  و چون هرمهای اجتماعی که قدرت می سازد و تضادهایی که ملاط هرم ها می کند ، نیاز به دوام و ثبات دارند، می باید تبعیضها را واقعیتهای « طبیعی » بباوراند. از این رو، سلسله مراتب اجتماعی را متکی به سلسله مراتب طبیعی می گرداند. مدعی می شود که طبیعت مرد را انسان کامل و زن را انسان ناقص ( دون انسان ) ﺁفریده است. قیاس صوری که ارسطو در توجیه دون انسان بودن زن بکار برده است، این صغری و کبری و نتیجه را دارد :

« زن با مرد طبیعت نا یکسان دارند » ( صغری ) و « طبیعت مرد طبیعت انسان کامل است »  ( کبری ) . پس « طبیعت زن طبیعت انسان ناقص یا دون انسان است » ! ( نتیجه )

     همین قیاس را ملاتاریا پذیرفته است و از دیرگاه جایگزین قول اسلام بمثابه بیان ﺁزادی کرده است. غافل از این که در هر قیاس صوری، الف - نخست حق با ناحق برابر می نشیند. تا سپس، حق نفی و ناحق به کرسی قبول نشیند. ب -  برای نشاندن ناحق به جای حق، واقعیتهای بسیار را از چشم عقل می پوشاند . در پرتو این توضیح در صغری و کبری و نتیجه ای  بنگریم که ارسطو ساخته و دینهای بیگانه شده در بیان قدرت ، وحی منزل گردانده اند:

* زن و مرد طبیعت نایکسان دارند، نه علم که ظن و گمان فیلسوف است. نشاندن ظن به جای علم، ناحق کردن حق است.

* در طبیعت، هیچ فردی وجود ندارد. زوج وجود دارد. نابرابری طبیعت مرد با زن، نقض ادعای فیلسوف است . زیرا اگر طبیعت مرد با طبیعت زن نایکسان بود، این دو نمی توانستند زوج شوند.

* طبیعت مرد، بمثابه فرد نیست که کامل است - هرچند فیلسوفان یونان باستان، ﺁمیزش مرد را با زن ، روا نمی بینند - ، بمثابه زوج است که کمال پذیر است. بدین قرار، مرد به زن و زن به مرد کمال می پذیرند. تنظیم کننده زوجیت این دو فضلهایی هستند که هر یک دارند.

* نابرابری در طبیعت، زن و مرد را از حق دوست داشتن و استعداد انس و عشق محروم می کند - از این رو، فیلسوفان یونان قدیم بجای ﺁنکه نظر غلط خود را اصلاح کنند، زن را درخور عشق ورزی ندانستند ! -  . زیرا وجود مرز ، ﺁنهم مرز نابرابری در طبیعت، پیدایش عشق را نا میسر می کند. و

* از ﺁنجا که این قیاس نه بر پایه واقعیت که بر اساس بیان قدرت ساخته شده است، بر فرض که فیلسوف می دانسته است انسانها را از واقعیت غافل می کند و کارش فریب است، انسانها که فریب این دروغ را خورده اند و تبعیض را « طبیعی » تصور کرده اند، ندانسته اند که در هستی ، نابرابری و مرز سازی جز قدرت وجود ندارد؟ پس، در این قیاس صوری،   طبیعت پوشش قدرت شده است تا انسانها نبینند و قرنها ، ﺁلت قدرت بمانند. و

* نتیجه این قیاس صوری حق را ناحق کردن و ناحق را به کرسی قبول نشاندن است  : بنا بر این نتیجه ، به حکم   طبیعت ، زن دون انسان است!

    و فیلسوفی که ارسطو بود و دین سالارانی که در منطق و ﺁرای فلسفی از او پیروی کرده اند و پیروی می کنند، برای ﺁنکه تعریف خویش از عدالت ( برابری برابرها و نابرابری نا برابرها ) را راست بباورانند، ﺁفریننده را ستمگر می کنند . چرا که زوجی از نابرابرها ﺁفریده و بدین ﺁفرینش ، به هردو ستم کرده است .  وقتی این نظر صفت « اسلامی » پیدا می کند، تناقضهای بسیار ببار می ﺁورد. از جمله  ، با تصریح  بر برابری در ﺁفرینش، با مودت و عشقی  که ﺁفریننده رابط این زوج گردانده است. از جمله با فضلی که زن را است : ﺁموزگار محبت و عشق.

     بدیهی است دو گانگی طبیعت  نمی توانست تا ذاتی کردن شرارت پیش نرود :

6 -  فلسفه هائی که انسان را بالطبع شرور می دانند کم نیستند. اما بخصوص دین ها هستند که وقتی بیان قدرت می شوند، به فلسفه ای نیاز پیدا میکنند که شرارت را ذاتی انسان می کند. از این رو است که می بینیم انسان موجودی می شود که « با گناه اولیه » بدنیا می ﺁید و زن اغواگری می شود که سبب ارتکاب گناه اولیه شد و همچنان اغواگر و عامل شر باقی ماند.

      و چون  بیانهای قدرت  و فلسفه « جدید »  ، با زبانی دیگر، همان ادعا را تکرار کرده اند، باور به شرور بودن انسان و اغواگری زن ، باوری جهان شمول است. شرارت در طبیعت مرد، دیو خفته ای تصور می شود که زن ، به اغواگری ، بیدارش می کند و به سوختن هستی برش می گمارد !

     اگر ما ﺁدمیان از خود می پرسیدیم چرا برغم گوناگونی دین ها و مرامها، انسانها  از اینگونه باورهای همسان دارند ، در می یافتیم که

     بیان قدرت مطلق ، طبیعت انسان  را مطلقا شرور می انگارد و بیان ﺁزادی مطلق طبیعت انسان را مطلقا خالی از زور و بنا بر این ،خالی از شرارت ، می شمارد.

     بدین قرار، بنا بر بیان قدرت فراگیر، زن تجسم شهوت و اغواگر مرد به شهوت رانی و شرارت است و بنا بر بیان ﺁزادی فراگیر، زن مظهر عشق و راهبر به بهشت ﺁزادی و رشد است.  بدین محک، می توان بیان های قدرت و ﺁزادی را از یکدیگر باز شناخت. بدین محک، زنان می توانند اهمیت تعیین کننده اندیشه راهنما ، بیان ﺁزادی را در بازیافتن ﺁزادی ، انسانیت ، حقوق و استعدادها و فضلها و منزلتهای خویش در یابند .

7 - بر زنان است که از نقش تعیین کننده خویش در ایران و جهان ﺁگاه شوند. انسان ﺁزادی خویش را بازمی یابد ، هرگاه قاعده هرم در خود انقلاب کند و ساخت هرمی شکل قدرت را از میان بردارد.  در حقیقت، از ﺁنجا که قدرت فرﺁورده روابط قوا است ، تا جهان را فرا نگیرد، تا تمامی ابعاد زندگی انسان را فرانگیرد، بر جا نمی ماند. بقای قدرت در گرو همه جائی شدن ، همه زمانی شدن و فراگرفتن زندگی انسانها است. از این رو است که هربار ، جامعه ای حرکتی در جهت بازیافتن ﺁزادی می کند، جهانی برسرش می ریزند تا،  از نو،  به زیر سیطره قدرت بازگردد. با ایران بعد از انقلاب چنین شد.  با وجود این ، عاملهائی که نقش تعیین کننده را بازی کردند، داخلی بودند. جامعه ایرانی می توانست ﺁزاد بماند و اگر ﺁزاد می ماند، قدرت را ناگزیر از انقباض و انحلال در سطح جهان می کرد. جهان را وارد عصر جدیدی می گرداند که ، در ﺁن، انسان بیشتر ﺁزاد و کمتر در رابطه قوا بود. وقتی می بینیم هربار که ملتی به جنبش همگانی بر می خیزد، گل با گلوله مقابل و بر ﺁن پیروز می شود،  حق داریم به خود بگوئیم : رها کردن تجربه انقلاب ایران خطائی بزرگ بود و هست. نسل انقلاب  می باید ﺁن تجربه را پی بگیرد و به نتیجه رساند. جهانی به انتظار پیروزی اندیشه راهنمای انقلاب ایران، بیان ﺁزادی است.  چرا که

     قدرت جهان شمول هست اما هستی شمول نیست. زیرا فرﺁورده رابطه زورها است. در عوض ، ﺁزادی هستی شمول است زیرا در هستی جائی برای روابط قوا نیست. از این رو پیروزی ﺁزادی بر قدرت شدنی و پیروزی قدرت بر ﺁزادی ناشدنی است. چنانکه ، هر زمان انسان ﺁزادی ذاتی خویش را به یاد می ﺁورد و پندار و گفتار و کردار خویش را از صفت « ﺁزاد » برخوردار می کند، قدرت نیست می شود.

      با توجه به این واقعیت، عقل ﺁزاد، این پرسش اساسی را پیشاروی انسانهائی که شما زنان و ما مردان باشیم، قرار می دهد : تفاوت بیان ﺁزادی  با بیان قدرت، در ﺁنچه به نقش انسان مربوط می شود کدام است ؟ اگر ما انسانها این پرسش را از خود می کردیم ، دنیای ما دیگر و زندگی ما نیز جز این بود و اگر این پرسش را از خود بکنیم  جهان و زندگی را دیگر می کنیم :

     بیان قدرت فراگیر به انسان نقش ﺁلت می دهد. همانطور شما دختران و زنان جوان گمان می برید، شما زنان بیشتر رفع نیازهای خود را از قدرت ( = دولت ) مطالبه می کنید و استبداد حاکم در اندیشه راهنما و بیان ، زن را یکسره ﺁلت می شناسد. همان را می گوید که از یونان باستان تا اندیشه راهنمای نازیسم تکرار کرده اند : ﺁلت تولید نسل، ﺁلت در روابط شخصی قدرت ( رابطه های تارعنکبوتی شکل که از رهگذر ازدواج بقصد « حفظ قدرت » پدید می ﺁیند ) ، ﺁلت در اقتصاد. ﺁلت در ... یادﺁور شوم که سرمایه داری لیبرال، در اقتصاد و ضد فرهنگ مصرف و گروه بندیهای قدرت ، بسیار بیشتر زن را ﺁلت گردانده است.

     و بیان ﺁزادی فراگیر، به انسان نقش « خلیفة الله » می دهد : انسانی با حقوق ذاتی و با استعدادهای ابداع و خلق ، انس و عشق، دانش و فن، هنر و فرهنگ،  رهبری و امامت یا زمان پندار و گفتار و کردار را   بی نهایت فرض کردن و پندار و گفتار و کردار  را عمل به حقوق گرداندن : چگونه زیستن را یکسره از چگونه مردن خالی کردن ،  شتاب گرفتن در رشد همین است.

      از ﺁنجا که شما زنان قاعده هرم اجتماعی قدرت را تشکیل می دهید،  پس بیشتر از  مردان ، در ﺁلت قدرت ناچیز می شوید. و چون چنین است ، با تغییر شما، با باز ایستادن شما از بازی کردن نقش ﺁلت است که انسانها از بند فلسفه مرگ رها می شوند و راست راه زندگی در ﺁزادی و رشد را پیش رو ، می بینند و در ﺁن می شوند.

    بدین قرار،  به جای ﺁنکه در تاریکی ها فرو روید و چاره را در مرگ و تسلیم شدن بجوئید، در باورهای خویش تأمل کنید و ببینید کدام نقش را به شما می دهد؟ میان شما و قدرت ( دولت، پول ، مقام و موقعیت  و دیگر نمادهایش ) چه رابطه ای برقرار می کند ؟  وقتی مطمئن شدید نقشی بیشتر از ﺁلت به شما نمی دهد، به جستجوی بیان ﺁزادی بر ﺁئید.

    یکچند از خاصه های بیان ﺁزادی، از لحاظ انسان و نقش او، خاصه از لحاظ زن و نقش او را، توضیح دادم . شما را از  نایکسانیهای  دو بیان قدرت و ﺁزادی  ﺁگاه کردم. در فرصتی دیگر، این مطالعه را دنبال می کنم بدان امید که بر جباری که قدرت است بر شورید ، بدان امید که شما ، ای ﺁموزگاران عشق و ای خالقهای امید ، هم در یأس سیاه، به نور امید ، ایران را خورشید سرای ﺁزادی و دوستی و امید و عشق بگردانید.