سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 609

تاریخ انتشار 30 آذر 83 برابر با 20 دسامبر 3004

 

ابوالحسن بنی صدر

 


اگر زنان بیرق عصیان بر افرازند

 

   در 16 ﺁذر ، ﺁقای خاتمی ، در دانشگاه حاضر و سخن رانده است. از جمله گفته است : از نیات  « رهبر معظم » پیروی  کرده و با سخت سران رویاروئی نکرده است زیرا نخواسته است جامعه به عصیان روی ﺁورد. به انجام انتخابات رسوای مجلس هفتم تن داده است تا مبادا خشونت ایران را فراگیرد. اما چرا خشونتی رانمی بیند که روز و شب هستی ایران را می سوزد؟ ﺁیا بنظر او نسل جوانی که به جای ﺁینده ، سیاهی می بیند ، در جهنم بدترین خشونتها نمی سوزد؟  ﺁیا فراگیر شدن نابسامانیهای و ﺁسیبهای اجتماعی را نمی بیند ؟ ﺁیا نمی بیند، در رابطه هاجز زور  و خشونت، نیست ؟ ﺁیا این واقعیت که در روزی چون 16 ﺁذر و در دانشکده فنی تهران، در ﺁنجا که گلوله های سربازهای شاه ، مغزهای سه دانشجو را متلاشی کردند ، امکان یک سخنرانی و پرسش و پاسخ ﺁزاد بدون خشونت وجود ندارد و علت ﺁن نیز ﺁزاد نبودن حضور در  سالن است، او را از وسعت و شدت خشونتی که به جان ایرانیان افتاده است، ﺁگاه نمی کند ؟ دو خطای بزرگ کار او را به این جا رسانده است : یکی اسطوره کردن خشونت و عصیانی که هنوز روی نداده و او تصور می کند اگر بر عهد خود با مردم وفا می کرد ، روی می داد و ندیدن خشونت بی سابقه ای که چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی زندگی ایرانیان را فرا گرفته است و محیط زیست را می سوزد و به جهنم بدل می کند و دیگری عهد شکنی با مردم . توضیح این که او به مردم ایران نگفت : به من رأی بدهید تا مجری اوامر « مقام معظم رهبری » باشم. او با مردم از اصول راهنمای انقلاب ایران سخن گفت. قول داد ﺁن اصول را به اجرا در ﺁورد . او با مردم از جامعه مدنی و استقرار قانون بیانگر حقوق مردم سخن گفت. اگر مردم می خواستند کسی را رئیس جمهوری کنند که مطیع امر رهبر باشد، به ﺁقای ناطق نوری رأی می دادند.

      و وقتی ، کسی در مقام « رئیس جمهوری » واقعیت را نمی بیند و از مجاز اسطوره می سازد و ﺁن را خدای خود می کند و ضعف و ناتوانی خویشتن را با رجوع به این اسطوره ( = ترس از عصیان و خشونت ) توجیه می کند و عمل او ایرانیان را شگفت زده نمی کند، پس نگرش در واقعیت از ورای مجاز،  طرز فکر و طرز رفتاری همگانی است. این جمهور مردم هستند که با غفلت از ﺁزادی خویش ، با غفلت از استعداد رهبری خویش، توان دیدن  واقعیت را  بدون واسطه ندارند.  تا بدانجا، که، در دانشگاه، « رئیس جمهوری » با استناد به مجاز ، واقعیت را ( خشونت همه جانبه ) نمی بیند و تسلیم حکم زور شدن خویش را توجیه می کند. تا بدانجا که انسان ایرانی ، خویشتن را بمثابه یک واقعیت واجد استعداد ها و حقوق نیز نمی بیند !

 

قدرت انسان را از خویشتن بمثابه واقعیت و از دیدن مستقیم واقعیت باز می دارد :

 

1 - در عقل ﺁزاد توضیح داده ام که از گویا ترین علامتهای ﺁزاد نبودن عقل ، انتقال رهبری از انسان به قدرت، ناتوانی از دیدن مستقیم واقعیت است. وقتی قدرت هرم اجتماعی پدید می ﺁورد ، در سلسله مراتب ، ﺁنها که در قاعده قرار می گیرند، کمتر از همه اختیار بر خود را دارند. نه تنها دختران ﺁزاد نیستند همسران خویش را برگزینند ، نه تنها بر تربیت و رشد فرزندان خویش حق ندارند ، بلکه در خود نیز بمثابه انسان واجد حقوق و استعدادها نمی نگرند. تصورشان از خود، بمثابه زن، تصویری مجازی است. این تصویر مجازی را نیز، از دیدگاه مردان، از دیدگاه جامعه، راست بخواهی ،  بنا بر این یا ﺁن بیان  قدرت ، تصور می کنند. بر این تصویر ذهنی است که با غفلت از خود بمثابه انسان حقوقمند ،  ساخته می شود ،  می باید عصیان کنند و خویشتن را،  بمثابه انسان حقوقمند و  استعدادمند،  باز جویند.

    زنان می باید پرده پندار را بدرند و خویشتن را ﺁزاد کنند : ناچیز شدن زن در سکس تنها یکی از اشکال واقعیت را با مجاز جانشین کردن است . قدرت از واقعیتی که زن است ، فراوان شکلهای مجازی می سازد و جانشین واقعیت می کند. پس از ﺁنکه زن خویشتن را  این مجازها باور کرد و توان نگرش مستقیم  در خود را بمثابه واقعیت از دست داد، رابطه مستقیم با واقعیتهای دیگر را نیز از دست می دهد.

    در این عصر، بیشتر از هر عصر دیگری، صنعت مجاز سازی و روشهای زندانی کردن انسانها در دنیای مجاز ، گسترش پیدا کرده است. کمبودهائی واقعی و کمبودهای خیالی که ذهن ها می سازند، به کانونهای تمرکز قدرت امکان داده اند ﺁسان تر بتوانند انسانها را از نگرش مستقیم در خود و در واقعیتهای محیط زیست خود بازدارند. محیط زیست واقعیتی است که در تخریب است ، انسان حقوق و استعدادمند واقعیتی است که برغم سخن رفتن از حقوق انسان، او در خود، از دید قدرت سرمایه ، « نیروی کار» ، از دید قدرت سیاسی  «توده » شکل پذیر ، از دید قدرت دینی « عوام همچون گوسفند » ، از دید قدرت نظامی، « نفرات » ... و زن از دید مرد، « جاذبه جنسی » و مرد از دید زن ، « نماد قدرت » دیده می شوند : شئی شدن انسان همین است.

     بر زنان رواست که بیرق عصیان بر این شئی شدن را برافرازند. حق ﺁنها است که نه تنها رابطه از مجرای قدرت با خود و با واقعیتهای دیگر را قطع کنند و با خود و هر واقعیتی رابطه مستقیم برقرار سازند، بلکه زندگی ﺁزاد و باز یافتن حقیقت خویش، انسان حقوق و استعدادمند حق آنها است. بر آنها است که بدانند روشی که ﺁقای خاتمی در توجیه اطاعت از امر زور بکار برده است، از بد اقبالی، روشی همگانی است . بر این روش است که زنان، با  بکار گرفتن فضل هنرمندی خویش می باید عصیان کنند. بر ﺁنها است که بدانند دولت استبدادی و هر قدرت دیگری ، برقرار کردنی نیست مگر آنکه انسان   را تحت ولایت مطلقه اسطوره های وحشت ﺁور درﺁوردند. واقعیتی که انسان است ، واقعیتی  که وطن آنها است، واقعیتی  که محیط زیست آنها است ،همه می باید در ترس دائمی از اسطوره های وحشت بمانند. بر آنها است که بدانند بیان قدرت هیچ جز این نیست که ترسها را اسطوره کند  و با ترساندن انسان از وقوع امر وحشت ﺁور،  او را به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت ناگزیر کند.  بدین بیان نبود که ﺁقای بوش با اکثریت بزرگ رئیس جمهوری امریکا شد؟ بدین بیان نیست که ﺁقای خاتمی تسلیم شدن خویش را توجیه می کند؟ شما دختران ، شما زنان، بدین بیان نیست که تسلیم قدرت تقدیر ساز می شوید ؟ همین بیان نیست که شما را از دیدن چشم انداز  روشن، بی کران روشن، باز می دارد و روزگار را چنان در برابر شما تیره و تار می کند که جز سیاهی نمی بینید ؟ راه عصیان شما بر قدرت ویرانگر، از انقلاب می گذرد. از ﺁزاد شدن از بیان قدرت و باز یافتن بیان ﺁزادی می گذرد.

     عمل به بیان ﺁزادی، نخست رها شدن از حاکمیت اسطوره ها و بر قرار کردن رابطه مستقیم با واقعیت است. برای مثال، به جای تسلیم حکم مستبد شدن از بیم عصیان ، به یمن بیان ﺁزادی، این  خویش است  که بمثابه انسان توانمند ، باز می یابیم ، این ایجاد فرصتها برای همه انسانها است که ملتی را تشکیل می دهند تا که بتوانند توانائی خویش را ابراز کنند . استبداد فرﺁورده رابطه واقعیتی است که مردم باشند با اسطوره ای که قدرت است. این رابطه را نه از راه تسلیم به قدرتمدارها و نه از راه جانشین کردنشان با قدرتمدارهای دیگر و نه از راه پیشنهاد بیان قدرت دیگر و اسطوره ای را با اسطوره دیگری جانشین کردن بلکه از راه ﺁزاد کردن انسانها از ترسهایشان از اسطوره ها میتوان برهم زد. آنهم با : ابهام و ترس زدائی. این دو کار اساسی را زن و مرد ایرانی خود بایستی تصدی کنند . زنار!  نباید منتظر بمانند قدرتمدارها  این دو کار را برای آنها انجام دهند. زیرا باانجام این دو کار حباب قدرت را می ترکانند ، انسانها ﺁزاد می شوند و قدرتمدارها قدرت از دست می دهند. هرچند اگر چنین کنند، خود نیز ﺁزاد می شوند ، اما  فکر از دست دادن قدرت به وحشتشان می اندازد.  زن و مرد ایرانی می باید بیان ﺁزادی را بجویند . بیانی را بجویند که شفاف است و دیدگاه عقل را روشن تر از روز می کند. بیانی را بجوید که توان رهبری هر انسان را فعال می کند و ذهن آنها را از اسطوره ها یا مجازهای ساخت قدرت خالی می کند و به آنها میآموزد که خود  را و هر واقعیتی را،  همان که هست،  ببینند. بر افراشتن بیرق عصیان قدرتمداری که تصور وقوع حادثه ای تر س ﺁور ( ترس از... ) را وسیله توجیه تسلیم  شدن می کند، سر باز زدن از ناچیز شدن تا حد ﺁلت فعل قدرتمداری و باز جستن شخصیت خویش بمثابه انسان ﺁزاد و باز ساختن هویت خود، بمثابه انسان رشید، است . و

2 - بر زن و مرد ایرانی است که بدانند : عمومی ترین خاصه بیان قدرت اینست که انسان را ناتوان و قدرت را توانا می باوراند و راه حل مجازی را جانشین راه حل واقعی می کند. چرا که روش قدرت با جلب توجه به صورت، عقلها را از واقعیت غافل کردن است. سه نمونه :

* قانونی که ترجمان حقوق انسان و حقوق ملی نیست، بیانگر رابطه هائی است که انسان را تابع قدرت می کند. به سخن روشن، ولایت مطلقه فقیه را قانون پدید نیاورده است بلکه رابطه هائی که استقرار ولایت مطلقه ملاتاریا را ممکن کردند، قانون اساسی را بوجود ﺁوردند. دو قانون ، یکی پیش نویس قانون اساسی و دیگری قانون مصوب مجلس خبرگان، گویای این واقعیتند که نوعی رابطه قوا با نوع دیگری از رابطه قوا جانشین شده است. وقتی قانون مصوب مجلس خبرگان را با قانونی مقایسه می کنیم که با همه پرسی قلابی به تصویب رساندند و ولایت فقیه را مطلقه گرداندند، دومی را گویای قطع رابطه دولت ملاتاریا با جامعه و رابطه جامعه با ملاتاریا را رابطه با قدرت ( = زور ) می یابیم. با توجه به این واقعیت ،  به جای فراخواندن مردم به تغییر رابطه ، « نهادینه کردن قانون » را درمان دردها گرداندن و یا تغییر قانون اساسی را دوای دردها کردن و ﺁن را پوشش زد و بند با رأس دیگر مثلث زورپرست گرداندن ، غافل کردن جامعه از ضرورت تغییر رابطه جامعه ملی با دولت و تحت تابعیت ملت درﺁمدن دولت است. غافل کردن جامعه از ضرورت گذار از جامعه بسته به جامعه باز و ﺁزاد کردن دولت و جامعه ملی از مثلث زور پرست است : فعلیت بخشیدن به ﺁزادی و استقلال همین است.

* در قسمت اول این مطالعه ، زیر عنوان « وقتی زن تسلیم خودکشی می شود » ، توضیح دادم چسان قدرت سلسله مراتب پدید می ﺁورد و چرا ، « در سلسله مراتب هرمی شکل » ، زنان در قاعده ﺁن قرار می گیرند و بیشترین فشار به زنان وارد می شود. بنا بر بیان ﺁزادی، این سلسله مراتب است که می باید از میان برداشته شود ، این اندیشه راهنمای زن و مرد است که می باید از بیان قدرت به بیان ﺁزادی تغییر کند. این انسان ، از زن و مرد است که می باید بعنوان انسان حقوقمند و برابر و همسر پذیرفته شود.  اما انواع بیانهای قدرت را که بنگری ، راه حل را نه در گذار از قدرت به ﺁزادی و از قدرتمداری به حقوق مداری و تغییر ساخت اجتماعی  که در انواع مجازها می بیند:

- لیبرالیسم اصالت فرد و تقابل زن با مرد و بخصوص از راه تحصیل قدرت رویاروئی را پیشنهاد می کند. این راه حل مجاز است . مجاز است زیرا در تقابل قوا، زن یا مرد برنده نیستند. هر دو بازنده اند . برنده قدرت ویرانگر است.

- در « ادبیات »  زورپرستهای ایرانی ، ستایشگری (مجاز ) جانشین راه حل واقعی می شود. منزلت زن ، همان منزلت دون انسان می ماند ، در ازای ﺁن، ستایشهای مجانی دریافت می کند! خالقان « حماسه دوم خرداد » را زنان و جوانان گفتند: در طول 8 سال ، زنان و جوانان تحت رژیم سرکوب ماندند و از ﺁقای خاتمی جز ستایش تسکین دهنده دریافت نکردند.

* به ترتیبی که توضیح دادم، بنا بر قاعده عمومی که قرﺁن نیز می ﺁموزد، باید « تغییر بکنی تا تغییر بدهی » . از این رو، بیان ﺁزادی به ﺁدمی می ﺁموزد ناتوان انگاری، اسطوره و دروغ است. تغییر کن یعنی توانائی های خویش را به یاد ﺁور و بکار گیر تا بتوانی تغییر بدهی. بدین قرار ، مردم سالاری فرﺁورده تغییر انسانهای عضو یک جامعه و تغییر نظام اجتماعی از بسته به باز و تغییر رابطه ملت با دولت است. اما بیان قدرت، دروغ را جانشین حقیقت می کند: _"ایرانیان ناتوانند . خود نمی توانند نظام اجتماعی - سیاسی خویش را تغییر دهند. خود نمی توانند خویشتن را از استبداد حاکم رها کنند. بنا بر این، مداخله خارجی باید تا تغییر میسر شود."

 از این رو است که می بینیم زورپرستهائی که دیگر به ارائه یک بیان قدرت ظاهر فریب نیز توانا نیستند و به « نمایش » های سیاسی  روی ﺁورده اند، با تشکیل اتحادهای صوری، به خدمت امریکا می روند که بیا و ما را ﺁزاد کن!

     این راه حل مجازی است  چرا که این ایرانیان نیستند که از ناتوان به توانا تغییر می کنند. ﺁنها ناتوان می مانند . این انسان نیست که توانا است . او ناتوان است و ناتوان می ماند. این قدرت امریکا است که توانا است . این قدرت است که تغییر می دهد. و اگر ایران نظامی اجتماعی نسبتاً بسته دارد و در سلسله مراتب اجتماعی ، زن در قاعده قرار می گیرد،  یکی بدین خاطر است که اصل قلابی ناتوانی زن و توانائی قدرت را پذیرفته است. از این رو، هر زمان که زن از بند دو مجاز ، یکی ناتوانی خویش و دیگری توانائی قدرت - که مجاز بیش نیست -  ﺁزاد شود ، بیرق دار انقلاب ﺁزادیبخش می شود. چرا که نظام هرمی شکل جامعه را از قاعده برهم می زند . انسانها نظام اجتماعی بر مدار قدرت را بسان تارعنکبوت ، سخت سست می یابند.

       بدین قرار،  عمومی ترین خاصه بیان ﺁزادی هشدار دائمی به انسان است که :توانائی ، که مجموعه ای از استعدادهائی، که مجموعه حقوقی ، که تغییر کن تا تغییر دهی ، که عقل را از سلطه قدرت رها کن واز توانائی خویش غافل نشو ، که تجربه را روش کن، که دلیل بجوی و دلیل بخواه ، که راه حل واقعی بجوی و بخواه ، که خود را بمثابه انسان توانا و قدرت را مجاز بدان و تسلیمش مشو !

3 - بدین قرار، راه حلی که بیان ﺁزادی پیشنهاد می کند، با یادﺁوری توانائی انسان و بکار گرفتن استعدادهای او و با بی نقش کردن قدرت ، یعنی با ﺁزاد شدن از رابطه ها و ذهنیتی شروع می شود که به قدرت ( = زور ) نقش می دهند. بر افراشتن بیرق ﺁزادی در خور زنان است چرا که الف - رابطه های شخصی قدرت ، بدون استثناء از راه زنان برقرار می شوند و هرگاه ﺁنها این رابطه ها را، این بندهای اسارت را پاره کنند، رابطه های شخصی قدرت از میان می روند و قدرت در اشکال گوناگونش ، از جمله در شکل دولت مافیاهای نظامی - مالی منحل می شود.

      زنان از کجا باید بدانند که گره پیوند روابط شخصی قدرت هستند و چگونه می توانند این بندها را بگسلند ؟ از این جابایسنی بدانند  که ﺁن بخش از جامعه که در مسیر تمامی اشکال خشونتها قرار دارد، بخش زنان است. چون گره روابط شخصی قدرت است ، قربانی خشونت و وسیله انتقال خشونت است. از این جابدانند که محل اجتماعی زن ، محلی است که ویرانگریهای قدرت در ﺁن انباشته می شوند.  از این جابدانند که  فقرهایی که انباشته می شوند، در این محل انباشته می شوند. از این جا بدانند که زنان وطن اجتماعی بشمارند و ناتوانائیهای ویرانگر ، در این وطن ، انباشته می شوند.

      بیان قدرت می باید زنان و مردان ، بخصوص زنان را از این واقعیت غافل کند که تخریب حیات ملتی ، با تخریب زن بمثابه وطن اجتماعی انجام می گیرد. همانطور که انسانها را از تخریب محیط زیست ، بنا بر این ،همانااز تخریب حیات انسان از اساس غافل می کند، می باید انسان، بخصوص زنان را از ویران شدن زیر فشار انبوه خشونت و فقر و بی قدری و... غافل نگاه دارد. بخصوص زنان را باید غافل کند زیراقدرت  مردان را ﺁسان تر می تواند غافل کند. بلحاظ اینکه  در سلسله مراتب اجتماعی بر مبنای قدرت ، بالاتر قرار دارند و بار را  بر سر   « مادون » خود (زنان در دید قدرت)  رها می کنند. غافل از این که اساس حیات اجتماعی خویش را  بدست ویرانگرها می سپارد. بیان قدرت زنان را بدین مجاز می فریبد که گویا چاره کارش در استمداد از قدرتی است که بدو این محل اجتماعی را داده است. حال ﺁنکه با ترک این محل است که او نه تنها انسانیت خویش را باز می یابند بلکه خشونت زدائی کاملی را میسر می کند. زیرا محل اجتماعی برای انباشت فقر و خشونت و نابرابری و... باقی نمی گذارد.

     بدین قرار، برای این که نوع روابط قدرت را در جامعه خود، نوع استبداد حاکم و شکل و محتوای عمومی قدرت را در ایران امروز  بشناسیم ، از جمله، می باید میزان خشونت و فقری را اندازه بگیریم که زنان ایران تحمل می کنند و وسیله بکار رفتنش می شوند.  ﺁن قیاس که نخواهد قیاس صوری باشد و بخواهد مطالعه تطبیقی باشد، بدست ﺁوردن اندازه واقعی خشونتی است که در جامعه های گوناگون ، زنان تحمل می کنند و یا وسیله اعمالش می شوند. این مطالعه ، ما را از انواع ساختهای اجتماعی بر مدار قدرت و انواع بیان های قدرت نیز ﺁگاه می کند.

     در مقام تسلی دادن به شما زنان ، قول پیامبر ( ص ) را تکرار می کنند : « بهشت زیر پای مادران است » . این سخن را اگر عوض موقعیت دون انسانی کردن که در نظام اجتماعی قدرتمدار و بنا بر بیان قدرت ، زن یافته است ،  بدانید راست را دروغ کرده اند. به جامعه امروز ، به جهنمی که از رهگذر خشونتها پدید ﺁمده است بنگرید تا بدانید جامعه ای که، در ﺁن،  خشونت مثل گلوله برفی که از کوه سرازیر میشود ، سرانجام بهمن می شود و بر زن فرود می ﺁید، جنهم می شود. پس ، زنان وقتی سازندگان بهشت می شونند که ﺁزاد شوند و جامعه را ﺁزاد کنند. هر زمان ، زنان جامعه ای خشونت ندیدند و به خشونت نگرائیدند، ﺁن زمان ، جامعه بهشت ﺁزادی شده است. پس معنای صحیح و دقیق قول پیامبر اینست : زنان سازندگان بهشت هستند وقتی در عصیانی دائمی بر قدرتمداری و بعثتی همیشگی می شوند  برای ﺁزاد شدن  و ﺁزاد کردن ، رشد کردن و رشد دادن. بدین قرار، بیان وقتی بیان ﺁزادی است که در رها کردن انسان از فقر و خشونت به زن نقش اول را می دهد و زن وقتی ﺁزاد است که از روابط شخصی قدرت رها و محل انباشت خشونتها و فقرها را ترک می کند و راه رشد را پیشاپیش می رود.

4 -  به « استدلال » ﺁقای خاتمی بازگردیم چرا که الف - موقعیت او در رژیم، موقعیت همه کسانی است که در هرم قدرت، در قاعده قرار می گیرند. زنانی که تسلیم این موقعیت می شوند،  نیز ، این نوع « استدلال » را بکار می برند. و ب - این « استدلال » به ما امکان می دهد روش ساختن « مصلحت » رابشناسیم و جنبه تازه ای از رابطه مصلحت با حق را روشن ببینیم :

- ﺁیا او علم قطعی داشت اگر به امر و نهی « رهبر معظم » می گفت نه ، جامعه عصیان می کرد؟ نه . ظن و گمان می برد.

- بر پایه عصیان احتمالی مردم ، ترس را موجه گرداند. این پرسش بجا است که چرا از نقض عهد  خود با مردم و پی ﺁمد ﺁن که ویرانگرترین خشونتها ،  یعنی یأس و بی اعتمادی و بی تفاوتی جامعه،  نترسید ؟

- ترس از عصیان مردم ، او را در برابر دو واقعیت قرار می می دهد : یکی  ﺁقای خامنه ای بمثابه کارگزار اول قدرت خودکامه و دیگری

- مردم و عهدی که او به مردم سپرده است.

- اینک خود را در تضاد اوامر قدرت و عهد خویش با مردم می بیند. بنا بر قول خود، حق را با مردم و وفای به عهد با مردم را نیز حق می داند. بنا بر این ، تضاد میان ناحق ( = امر مقام معظم رهبری = حکم زور )   با حق ( = حقوق مردم و حقوق انسان و عهد با مردم بر سر تحقق بخشیدن به خواستهای بر حق مردم )

- اما انتخاب میان حق یا نا حق، انتخاب میان قدرت مدارها  یا مردم نیز هست. او به سراغ اسطوره « ترس از عصیان مردم » می رود و ساخته ظن و گمان را دست ﺁویز « تشخیص مصلحت » می کند . مصلحت را عمل به ناحق ( = امر مقام معظم رهبری ) تشخیص می دهد و به ﺁن عمل می کند. بدین قرار، 

1/4  - در تمامی مواردی که انسان در برابر قدرت قرار می گیرد، عامل ترس را برای توجیه مصلحت گرداندن اطاعت از اوامر قدرت ، بکار می گیرد و مصلحت همواره امر قدرت و ضد حق می شود : ترس همزاد مصلحت ( = اطاعت از امر زور ) است .

2/4 -  در تمامی مصلحت سنجیها، واقعیتهای بسیار مهم نادیده گرفته می شوند . چنانکه در مصلحت سنجی ﺁقای خاتمی ، جامعه ایرانی ، حقوق او و عهدی که به این مردم سپرده بود و پی ﺁمدهای نقض حقوق و شکستن عهد، نادیده گرفته شده اند . و هنوز

3/4  -  در تمامی مصلحت سنجی ها، واقعیت ها و حقوق در برابر ظن و گمان ( ترس از عصیان مردم ) قرار می گیرند. و همواره واقعیت و حقوق پایمال و ﺁدمی از علم محروم و گرفتار حکم زور می شود. وقتی ترس از ظن و گمان همگانی می شود،  جریان رشد متوقف و جریان ویران شدن ﺁغاز می شود.

4/4 - در تمامی مصلحت سنجی ها، ﺁزادی انتخاب ، جای به جبر تسلیم بد شدن از ترس بدتر فرضی می سپارد.  چنانکه ﺁقای خاتمی از ترس عصیان مردم ( بدتر ) ، تسلیم بد ( = خواستهای « مقام معظم رهبری » ) شده است.

5/4 - پرسیدنی است چرا عصیان مردم بر فرض وقوع، بدتر از تسلیم شدن او به حکم زور بوده است ؟ ﺁیا او اعلامیه جهانی حقوق بشر را نخوانده است و نمی داند که بنا بر ﺁن، مردم حق دارند بر متجاوزان به حقوق ملی و حقوق انسان سر به شوروش بردارند؟ ﺁیا او قرﺁن را نخوانده است و نمی داند که بنا بر نص، قیام بر ضد متجاوز به حقوق ، حق و وظیفه هر انسان است ؟  ﺁیا ...

    اما ترسی که او اظهار می کند، ایرانیان را از واقعیت بسیار با اهمیتی در زندگانی فردی و جمعی خویش، ﺁگاه می کند: ﺁنچه مایه ساختن اسطور ترس می شود ، همانند حقی که جای به مصلحت ( = حکم زور ) می سپارد،  حق است. عصیان بر استبداد خود کامه حق است . سحر  بیان قدرت  را ببین که این حق را مایه ترس نیز می کند !  اگر عقل ﺁقای خاتمی ﺁزاد و بیان ﺁزادی اندیشه راهنمایش می بود، به تدارک عصیان مردم می پرداخت تا که قدرت خودکامه از میان بر میخاست و ایرانیان ، حقوق خویش را باز می یافتند. انقلاب حق است و بهیچرو ملزم نیست با خشونت همراه شود. بیان قدرتی که « اصلاح طلبان » را بدین حال و روز انداخته است ، ﺁن را دستمایه ساختن اسطوره ترس از انقلاب کرد.

     بدین قرار، بر زنان ، ایرانی و غیر ایرانی ، است که بدانند : هر بار که حقی را مایه ایجاد اسطوره ترس می کنند و به استناد ﺁن ترس، حکم زوری را می پذیرند و بدین فساد، مصلحت نام می دهند ، حقوق خویش را بمثابه انسان نقض کرده اند و سلطه قدرت متجاوز را بر خویشتن کامل کرده اند. هشدار!  مصلحتی که حاصل ترس از حقی و نقض حقوقی باشد، عین مفسدت است.  برافراشتن بیرق انقلاب بر قدرت، به هر شکل که در ﺁید، زنان را سزاست چرا که بحکم موقعیتشان در سلسله مراتب قدرت، زندگی ﺁنها در عمل به مصلحتهائی ناچیز می شود که حکم زور و مجموعه ای از مفسدتها هستند.  از بارزترین نشانه های  ﺁزادی عقل و از علامتهای پذیرفتن بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما،  رها شدن از ترس است. حقی را مایه ساختن اسطوره ترس نکردن و بدان ، مصلحت نساختن و جانشین حقی از حقوق نکردن است. بنا بر بیان ﺁزادی ، از قدرت خودکامه نیز نباید ترسید. زیرا هر انسان می داند که جریان ﺁزاد شدن او ، همان جریان انحلال چنین قدرتی است. و

12 - و باز ﺁقای خاتمی گفته بود در ، این نظام ، رئیس جمهوری تدارکاتچی است. در 16 ﺁذر هم می گوید : از خواستهای  « مقام معظم رهبری » پیروی کرده است. پس رهبری با او نبوده است. اما ﺁیا رهبری با ﺁقای خامنه ای بوده است؟  همواره خاطر نشان کرده ام که در جریان متمرکز و بزرگ شدن قدرت، قدرتمدار اول، ﺁلت اول قدرت می شود. شاه بود ، خمینی شد  و خامنه ای هست. اگر ایرانیان این واقعیت را شفاف نمی دیدند ، اینک که مجلس مافیاها تشکیل است ، می توانند ببینند که «  مقام معظم رهبری » نقشی جز ﺁلت فعل مافیاها را ندارد، نمی تواند داشته باشد و بازی نیز نمی کند و بازی هم نمی تواند بکند. او و زورپرستها از این واقعیت غافلند که تمامی بیانهای قدرت، رهبری را از انسان می ستانند و به مقامی می دهند که محور قدرت است . چند نمونه :

* در بیان قدرتی که بیان جعلی « ولایت مطلقه فقیه » است، این « مقام رهبری » است ، که ولایت مطلقه دارد.

* در دین از خود بیگانه در بیان قدرت، بهنگام توجیه رابطه نابرابر زن با مرد ، در محدوده خانواده ، « استدلال » اینست که هر مجموعه ای ، از جمله خانواده، نیاز به یک « رئیس » دارد. و اختیارات مرد ( = قدرت مرد بر زن ) ناشی از مقام ریاستی است که دارد. بدین قرار، حتی در خانواده که بطور طبیعی ، عشق و دوستی می باید تنظیم کننده رابطه ها باشد، قدرت تنظیم کننده می شود و شوهر، نه به صفت همسر، که در مقام رئیس ، صاحب ولایت ( = قدرت ) بر زن می شود.

* در حزبهائی که تصرف قدرت را هدف قرار می دهند، بسته به نوع بیان قدرت، رهبر یا  کمیته اجرائی ، رهبر بلامنازع می شوند. هرگاه رهبر تجسم حزب تلقی شود و دارای ولایت مطلقه باشد، بیان قدرت ﺁن حزب، مرام استبداد فراگیر است.

* در جامعه هائی که به قول فوکو ، سکس خدائی جسته و استبداد مطلقه خویش را بر قرار کرده است، ﺁشکار تر دیده می شوند که نه زن و نه مرد ، رهبری ندارند. هر دو ﺁلت فعل اسطوره سکس می شوند.

     و از ﺁنجا که در تمامی بیانهای قدرت، انسان ، هم بعنوان ﺁلت فعل قدرت و هم بعنوان موجودی که می باید تخریب شود تا قدرت متمرکز، بزرگ ، بر هم انباشته و سرانجام منحل  بگردد، و از ﺁنجا که  در سلسله مراتب قدرت ، زنان در قاعده قرار می گیرند، بنا بر این ، سزاوار ترند برای بر افراشتن بیرق عصیان بر نظام اجتماعی بسته و نیمه بسته ای بر محور قدرت.

   انقلاب بزرگی که زنان ، به یمن فضل هنرمندی ، می توانند در خود و در جامعه انسانها پدید ﺁورند ، با سلب رهبری از « مقام » و بازگرداندن ﺁن به انسان است. عمل به این رهنمود بیان ﺁزادی است که « هرکس خود خویشتن را رهبری می کند » . هر کس خود خویشتن را رهبری می کند نه بعنوان ﺁلت قدرت که بعنوان انسان ﺁزاد و حقوق و استعدادمند.

    ﺁن روز انسان ﺁزاد است که در جامعه ها ، انسانها جانشین مقامها در رهبری شده اند و رابطه ها از جرم زور پاک و جریان اندیشه ها و اطلاع ها ، بی کمتر سانسور، بر قرار هستند. نباید گمان برد که  این تغییر و ﺁن جامعه ﺁرمانی ، دست نیافتنی هستند : بنا بر قرﺁن،

* این زن است که همسر می گزیند. اگر زنان تغییر را از اینجا کنند که بجای ازدواج با مقام و موقعیت ، با انسان همسر شوند، درجا ، نظام اجتماعی را در راست راه تحول بزرگ قرار داده اند.

* بدیهی است ، زنان خواهند گفت : در نظام اجتماعی  با ساختی که دارد ، کجا می توان مرد ( = با انسان ) را با مقام ( = با قدرت ) جانشین کرد ؟ در پاسخ ، عرض می کنم : دیشب (18 ﺁذر، برابر 8 دسامبر ) ، در برنامه ای تلویزیونی ، خانم دانیل میتران، همسر رئیس جمهوری سابق فرانسه ، به پرسشها پاسخ می گفت : به مناسبت، گفت : میتران، در دو سال اول ریاست جمهوری مردی خوشبخت و شاد بود. زیرا می کوشید خواست انسانها را بر نظام بقبولاند. اما از وقتی که به درون نظام درﺁمد، دیگر خود را انسانی خوشبخت و شاد نمی دانست.

    بارها یادﺁور شده ام که انسان فوق سازمان ، فوق نظام است. می تواند از نظام بیرون برود، می تواند نظام را تغییر دهد . اما شرط ﺁن اینست که در نظام نماند و بهیچرو نپذیرد تحت امر  نظامی درﺁید که ساخته قدرت و در خدمت قدرت است. کسی که این مطالعه را در اختیار شما می گذارد، تردید ندارد که او و همه ﺁنها که چون او بر جبر نظام ولایت مطلقه فقیه نه گفتند و از ﺁن پس نیز تن به هیچ نظام سیاسی قدرت محور دیگری ندادند، توانائی تغییر نظام سیاسی - اجتماعی نیم بسته را به نظام اجتماعی باز یافته اند. چرا که بیان ﺁزادی را یافته و پیشنهاد کرده اند، چرا که بیرون ﺁوردن ایران را از مدار بسته هدف کرده اند، چرا که بدیل مردم سالار  را پدید ﺁورده اند. پس می توانند به شما زنان بگویند : از این نظام بدرﺁئید تا توانائی خویش را باز یابید . گفته ام و باز می گویم : ﺁزادی ایرانیان ره ﺁورد ﺁزادی زنان ایران است.

     و به ﺁنها که در مدار بسته مثلث زورپرست سرگردانند و می پرسند کو ﺁلترناتیو دیگر، می گویم: ﺁلترناتیو بیرون ﺁمدن از این مدار بسته ایست که عقلهای شما را از ﺁزادی ، از توان دیدن افق باز ، محروم کرده است.