سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 612

تاریخ انتشار 19 بهمن 83 برابر با 7 فوریه 2005

 

ابوالحسن بنی صدر

 

بعد از 25 سال - 2

 

   همانسان که ایرانیت حاصل تجربه های زندگی تاریخی بس طولانی در  وطنی است که ایران است ، حاصل تجربه هائی که از انقلاب بدین سو، بطور مداوم بعمل ﺁمده اند،  وجدان همگانی ایرانیان امروز است و همراه با ایرانیت که وجدان تاریخی ایرانیان است ، هدفها و روشها ، بنا بر این برنامه عملی را در اختیار نسل امروز قرار می دهند که راهبر به مردم سالاری و زندگی و رشد در ﺁزادی و استقلالند.

     نسل های انقلاب و بعد از انقلاب ، فرق برنامه های ساخت ذهن و اغلب بی توجه به واقعیت ها را از  برنامه عملی در می یابد که فرﺁورده تجربه ای طولانی در جامعه ایست که انقلابی شگرف را خلق کرده است. دلیل تمیز دادن حاصل تجربه از فرﺁورده های ذهنها، و آنهم اغلب بر مدار قدرت، یکی این که از حاصل های تجربه ها ، از جمله این  حاصل است که ناشناخته ها شناخته شوند و زورپرست وابسته از ﺁزادهء مستقل شناخه ﺁید و زورپرستها، ناگزیر شوند، میان ﺁزاد و مستقل شدن و رانده شدن از صحنه سیاسی ایران ، انتخاب کنند.8 -  دو رأس از سه رأس مثلث زورپرست چنان تبلیغ می کنند که پنداری در بحرانهائی که به بن بست و بن بستهائی که به مدار بسته و مدارهای بسته ای که به جنگ و تروریسم و محاصره اقتصادی و انزوا و... سرباز کرده اند، شرکت نداشته اند. حال این که از ﺁغاز انقلاب تا امروز، یک بحران ، یک بن بست ، یک مدار بسته و یک رویداد خشونت بار و ویران گر نیست که مثلث زورپرست در ﺁن نقش نداشته باشد: ولایت فقیه را وابستگان به رﮋیم سابق و نوکران انگلیس طرح کردند و واکنش تصرف قدرت از راه خشونت   که لنین های دیروز روش کردند  -  و یکی از آنهاجانبدار ائتلاف سه رأس مثلث زور پرست شده و  بنام مردم سالاری ، خواستار مشارکت ملاتاریا و مافیاهای نظامی - مالی و پهلوی طلبها در رفراندوم شده است – سبب شدکه ﺁقای خمینی  حکمی با امضای فرمانده کل قوا صادر کند و...  از گروگانگیری که بردن شاه سابق به امریکا ، دست ﺁویز ﺁن شد    و دو رأس دیگر مثلث در تصرف سفارت همکار شدند تا طولانی کردن گروگانگیری و رساندن کار به تجاوز عراق به ایران و معامله پنهانی با ارتجاعی ترین تمایل سیاسی امریکائی ، ریگان و بوش تا  به راه انداختن جنگ در کردستان وکودتای نوﮋه و ...، بقصد صاف کردن جاده برای قشون عراق و تجاوز عراق و جنگ 8 ساله ای که پهلوی طلبها با شعار « برضد این رﮋیم با شیطان نیز متحد می شویم » ، ﺁتش بیار ﺁن شدند ، از به راه انداختن جنگ تا کودتای خرداد 60 و از ﺁن کودتا تا  ایجاد « بحران اتمی » که ملاتاریا و مافیاها و گروه رجوی و پهلوی طلبها در ﺁن شرکت کرده اند و اینک ملتی می باید تا زمانی نامعلوم در هراس از بمبها و موشکهائی بسر برد که معلوم نیست چه وقت بر سرش فرو می ریزند، دست ساخت این مثلث شوم است.

     ﺁنها که در تجربه شرکت نداشته اند و یا نمی خواهند از تجربه درس بگیرند ،  از دو واقعیت غافلند :

* میان بیان ﺁزادی و بیان قدرت ، نقطه مشترک وجود ندارد. زیرا  دو هدف ، یکی ﺁزادی و دیگری قدرت،  در هیچ نقطه ای یکدیگر را تلاقی نمی کنند. بنا بر این ، اتحاد با این زورپرست بر ضد ﺁن  زور پرست، اگر هدف ﺁزادی باشد،  ناممکن است.

* بسیاری می پندارند می توان با زورپرستهای رقیب تا سرنگون کردن رﮋیم مافیاهای نظامی - مالی ، پیش رفت و بعد از ﺁنها جدا شد. غیر از سه تجربه در یک قرن که در همه ﺁنها زورپرستها قدرت را تصرف کردند و به سرکوب ﺁزادگان پرداختند، باز ، غیر از تجربه 25 سال اخیر که هر اتحادی را در بزنگاهی ، زورپرستانی برهم زدند ، غفلت از این واقعیت نیز هست که بسا می شود - در انقلاب نیز چنین شد - زورپرستها خود را جانبدار پر و پا قرص بیان ﺁزادی  نشان می دهند . اگر پای ابتلا و تجربه بمیان نیاید و ماهیت زورپرستان ﺁشکار نشود، برفرض  پیروزی ، در بنای دولت مردم سالار ، ﺁزادگان به استفاده از زورپرستان توانا نمی شوند. زیرا تأسیس دولت مردم سالار ، نیاز به بیرون ماندن زورپرستان از دولت دارد. از مشروطه تا امروز، سه نوبت کار وارونه شد و ﺁزادگان از دولت رانده شدند. جز این نیز نمی توانست بشود. زیرا وقتی در جریان مبارزه ، ناتوانی با تن دادن به « وحدت » با زورپرستان جبران می شود، در ساختن دولت که قدرت است، ﺁزادگان نمی توانند زورپرستان را بکار بگیرند اما زورپرستان می توانند با استفاده از وسط بازها ، دولت را تصرف کنند و می کنند. بخصوص که « وحدت » با زورپرستان ، سانسور را ناگزیر می کند و جامعه ملی نه هدف را روشن می بیند و نه خطر زورپرستی را مشاهده می کند و نه فرهنگ ﺁزادی و مردم سالاری پیدا می کند.

     بدین قرار، درس تجربه اینست که مبارزه وقتی هدف ﺁن ﺁزادی و استقلال است، می باید بیرون از مثلث زور پرست و درون ایران ( مستقل از قدرتهای خارجی ) ، با شرکت همه تمایلهای مردم سالار انجام بگیرد.  بنا بر این،  الف - مبارزه برای ﺁزادی ، مبارزه با هر سه رأس مثلث زور پرست است . پس، ب - هر اتحاد و پیشنهادی که یک شخص یا یک گروه را جانشین جمهور مردم کند ، به ضرورت ، گویای زورپرستی و از ناحیه زورپرستان است و ج - بدون کمترین تردید، پای قدرت خارجی را بمیان می ﺁورد.

   چند تجربه را خاطر نشان می کنم تا که کمتر محل ابهامی باقی نماند و حجت بر ﺁنها که خود را مردم سالار می دانند اما نقش وسط و پوشش زورپرستان را بازی می کنند، نماند :

* در جریان انقلابی که ، در ﺁن، گل بر گلوله پیروز شد، ﺁقای خمینی بر ولایت جمهور مردم ، مکرر، تصریح کرد. انقلاب با شرکت جمهور مردم و بدون ﺁنکه هیچ قدرت خارجی مجال مداخله ای پیدا کند، پیروز شد. باند بقائی ولایت مطلقه فقیه را « پیشنهاد » کرد  . از زمان استقرار ولایت فقیه ( = با جانشینی یک تن به جای یک ملت و بنا بر این، با جانشین ﺁزادی شدن قدرت ) ، مردم ایران، یک روز بدون حضور قدرت خارجی در زندگی روزانه خویش ، بسر نبرده است.

* شورای ملی مقاومت بر سه اصل ﺁزادی و استقلال و عدم هژمونی و با این روش شروع بکار کرد که استقامت بقصد برخاستن جمهور مردم برای برداشتن مانعی که استبداد ملاتاریا بود. از زمانی ، که هدف قدرت شد و گروه رجوی جانشین مردم در سرنگون کردن رﮋیم گشت، ناگزیر ، کارش به رفتن به خدمت دیکتاتور خون ریزی کشید که صدام بود. از ﺁن زمان، کار این گروه این شده است که بهر حیله ، از جمله جعل خبر، پای قدرت خارجی را بمیان بکشد.

* همه « اتحادها » که زور پرستها تشکیل داده اند و یا با شرکت زورپرستها تشکیل شده اند، پای قدرت خارجی را به میان کشیده اند. ﺁخرین ﺁن، « فراخوان رفراندوم » که هنوز اتحاد شکل نگرفته، از امریکا تقاضای حمایت می کند و بنا بر نوشته فایننشال تایمز ، برای عملی شدن طرح، نیاز به 100 میلیون دلار است که امریکا می باید بدهد . پنداری « فراخوان رفراندوم » ، طرحی برای گرفتن پول از بوش و حکومت او است!

     از تجربه، درس باید ﺁموخت و درس تجربه را  بکار باید برد. درسهایی که تجربه ها می ﺁموزند را  بطور مرتب، در اختیار نسل انقلاب و نسل بعد از انقلاب قرار گرفته اند و می گیرند. تا مگر این دو نسل، با استعانت از ایرانیت که وجدان تاریخی ﺁنها است ، وجدان همگانی  غنی و شفاف بجویند و به عمل برخیزند .  بر این دو نسل است که بدانند :

8 -  اسطوره" مبارزه با هر سه رأس مثلث زورپرست میسر نیست"،  شکسته است. این اسطوره ﺁن روز شکست که در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ،3 راس مثلث نتوانستد الف: مستقیم وارد مبارزه شوند و ب: به جامعه نامزدهایی با برنامه عمل پیشنهاد کنند. ناگزیر به پشتیبانی  این و آن نامزد اکتفا کردند.  این مثلث ، از لحاظ اندیشه راهنما ورشکسته است . در برابر ، بیان ﺁزادی پیروز است. شکست مثلث زورپرست - یکی از علتهای کینه جنون ﺁمیز ملاتاریا به بنی صدر  و همه ﺁنهائی که بر خط ﺁزادی و استقلال عمل می کنند - ﺁن روز قطعی شد که ، در یک انتخابات ﺁزاد، نامزد زورپرستان 3 درصد و نامزدهای خط ﺁزادی و استقلال ، حدود 97 درصد ﺁراء را بدست ﺁوردند. این امر که نامزدی « هر ﺁنچه می نموده نبوده است » ، بهیچرو اجماع ملتی را  بر اصول راهنمای انقلاب ایران و انطباق رأی او را با خاصه های ایرانیت ، خدشه دار نمی کند.

     اگر مثلث زورپرست از هر سو به کسانی یورش نمی ﺁوردند که در خط استقلال و ﺁزادی و بر قدرت مشترک  باورها یا ایرانیت عمل می کنند، کجا ممکن بود وجدان تاریخی و وجدان همگانی مردم ایران اینسان شفاف بگردد و مثلث زورپرست در سراشیب انحطاط و انحلال ،  چنین شتاب بگیرد؟

     ناتوان شدن مثلث زور پرست ، برای یک دوره، زمینه را برای حضور وسط بازان فرﺁهم کرد. حدود یک دهه است که وسط بازان نقش پوشش را برای این یا ﺁن رأس مثلث زورپرست بازی می کند . خاصه اول و اصلی وسط بازان ، اینست که مرامشان به کلیدی می ماند که بهر قفل می خورد. این مرام ، میانه روی در برابر افراطی گری چپ و راست ، نیست . بلکه سازش با قدرت و پوشش ﺁن شدن است . خواه ﺁلت این قدرت ،  پهلوی ها باشند و چه ملاتاریا . خواه استالینی باشد و چه دیکتاتوری نظامی راست . ﺁقای مشکینی ، در باره نامزدی گفته بود به او رأی باید داد زیرا از خود فکری ندارد. اما راستی اینست که وسط بازان ، بر اساس اندیشه راهنمای قدرت مدارهای در رقابت و در مدار بسته که میان خود بوجود می ﺁورند، محل عمل پیدا می کنند و در رابطه با قدرتمداری راه حل می جویند که به اتکایش می خواهند در قدرت شریک شوند. برای ﺁنکه وسط بازها ناگزیر شوند ماهیت خویش را بروز دهند، می باید :

الف - بیان را بیان ﺁزادی کرد. از زمانی که اندیشه راهنما بیان ﺁزادی می شود، بدان خاطر که میان این بیان و بیان قدرت نقطه اشتراک وجود ندارد، وسط بازان ناگزیر می شوند ، حجاب بر گیرند و ﺁشکارا در صف زورپرستان قرار بگیرند. از این رو بود که به تدریج که به واپسین مرحله کودتا ، در خرداد 60، نزدیک می شدیم، وسط بازها همانندی ذاتی خویش را با زورپرستها ﺁشکار می کردند. رأی مجلس اول ملاتاریا بر ضد نخستین منتخب تاریخ ایران ، پیروزی بزرگ روش پرده دری ، به یمن گزینش بیان ﺁزادی بود. اگر امروز ، وسط بازها ، در سانسور بیان ﺁزادی ، از زورپرستها پیشی گرفته اند ، دلیلی جز این ندارد که نمی توانند میان ﺁزادی و قدرت ، وسط را بگیرند .

 ب - منطقی که وسط بازها بکار می برند منطق صوری است : صورت جانبداری از حق و محتوی اعتیاد به قدرت و حرص زدن برای قدرتمدار شدن  است. با وجود این، از ﺁنجا که وسط بازان بدون محوری که بدان تکیه کنند، نمی توانند نقش بازی کنند، بنا گزیر ، تا بتوانند ، مبهم ترین بیان را بر می گزینند. با  تأمل  در بیانهائی که وسط بازها ، از دوران نهضت ملی ایران تا امروز، راهنمای خود کرده اند، مشاهده می شود که، بنوبت،  مایه اصلی ، « ایدئولوﮋی » غالب بوده است : از « اسلام  » سازیها که اسلام را در این یا ﺁن بیان قدرت ، از خود بیگانه کردن بوده است تا ایدئولوﮋی مارکسیست لنینیستی را دستمایه کردن و از ﺁن تا اسلام ( در دوران بعد از انقلاب ) و از اسلام تا لیبرالیسم وحشی .

    از انقلاب بدین سو، نیز ، میان بیان های قدرتهای سه رأس مثلث، سرگردانند . الی این که یک رأس از سه رأس ، در انحطاط و انحلال از دو رأس دیگر پیشی گرفته و در نتیجه، وسط بازی که حاضر بشود این رأس ( گروه رجوی و استالینیستها ) را محور خود کند، به چشم نمی ﺁید. بدین قرار، خاصه بیان وسط بازان ، از جمله ، مایه کردن یک بیان قدرت و ابهام تا جای ممکن و به وسط بازان نقش دادن هستند.

ج -  از زمانی که ناتوانی دو رأس مثلث مسلم گشت ( از دید گروهی از وسط بازان ،  پهلوی طلبها رأس زورپرست ناتوانی شمرده می شوند که دستگاه تبلیغاتیشان  را  می توان  بکار گرفت و با قدرت مداخله گری که حکومت بوش است ، رابطه برقرار کرد و ﺁن را محور گرداند )، وسط بازها برﺁن شده اند که مردم سالاری و مردم سالاران را محور کنند و میان ﺁنها و رﮋیم حاکم ، نقش پیدا کنند. اینطور تبلیغ می کنند که مردم سالاری با بیان ﺁزادی که   بنی صدر تبلیغ میکند، اقبال موفقیت ندارد. اما مردم سالاری مطلوب امریکا اقبال موفقیت دارد . همانطور که دولت کنونی افغانستان و دولت ناشی از انتخابات عراق بهتر از رﮋیمهای ملامحمد عمر و صدام است، ﺁن مردم سالاری هم از رﮋیم مافیاهای نظامی - مالی بهتر خواهد شد.

        این همان مقابل کردن مصلحت با حقیقت است. این همان مقابل کردن صورت مردم سالاری و سیرت استبداد وابسته با حق یا زندگی ملتی ،  با برخورداری از حق ولایت ، در ﺁزادی و استقلال است. این ادعا، ﺁشکارترین اندیشه راهنمای وسط بازان است . چرا می گویند : مردم سالاری واقعی ، با اصول راهنمای ﺁزادی و استقلال و رشد بر میزان داد و وداد ، حق است اما چون امکان تحقق ﺁن وجود ندارد و ناگزیر می باید میان بد و بدتر انتخاب کرد،  مردم سالاری امریکائی پسند را انتخاب کنیم. تمامی کسانی که امروز برای کسی چون هاشمی رفسنجانی تبلیغ می کنند، این شبه استدلال را می کنند.  اما حق اینست که 1 - اگر ﺁنها که بر خط استقلال و ﺁزادی عمل می کنند ، تجربه انقلاب را رها کرده و به گوشه خزیده و دم فرو بسته بودند، امروز مردم سالاری مرجع نمی شد و مرام وسط بازی در رابطه با مردم سالاری شکل نمی گرفت. چنانکه بعد از کودتای خرداد 60،  در ﺁن روزها که کوشش بر این بود مدار بسته نشود اما هنوز اطمینان از موفقیت کوشش وجود نداشت،  وسط بازان شبه استدلال دیگری ساخته بودند : در مقایسه با بقایای رﮋیم سابق و گروه رجوی و نظایرش، رﮋیم بد و ﺁنها بدتر هستند. و 2 - ﺁقای بوش ، کسی که در امریکا ﺁزادی را تحدید و تهدید می کند و بکار ناچیز کردن مردم سالاری در شکلی خالی از محتوی است ، نخست « استراتژی جنگ پیشگیرانه » را شیوه کرد. پس می باید اراده ای در ملتهای ما بوجود ﺁمده باشد تا او و حکومتش گمان برند می توانند ﺁن را دستمایه هدفهای سلطه جویانه خویش کنند. وگرنه او و معاونش که با تهدید به جنگ، ملتی را در هراس از بارانهای بمب و موشک نگاه می دارد، چه می دانند ﺁزادی چیست و کجا می توانند خواستار برخورداری ایرانیان از مردم سالاری باشند ؟ 3 - همانطور که در این مصلحت سنجی مشاهده می شود، مرام وسط بازی بر محور قدرت و با بدست فراموشی سپردن مردم و نقش ﺁنها ساخته می شود. در مردم سالاری امریکائی پسند، محور امریکا و قدرت مافیاها  شده اند . مردم نه تنها نقشی پیدا نمی کنند ، بلکه می باید در جبر بد و بدتر یا گذار دائمی از بد به بدتر و از بدتر به بدترین بمانند تا وسط بازان بتوانند نقش خویش را بمثابه ﺁلت فعل قدرت مدارها بازی کنند.

    بدین قرار، راست راه، همان  ایستادگی بر سر حق است . این ایستادگی سبب می شود مردم به حق و نقش خویش وجدان پیدا کنند و برﺁن شوند از مدار بسته بد و بدتر بدرﺁیند و در ﺁزادی و استقلال، راست راه به و بهتر را در پیش بگیرند.

8 - تجربه نیز در اختیار مردم است : بد و بدتر اسطوره و دروغ و مدار بسته ای ساخته زور است. اگر جبر بد و بدتر وجود می داشت، رشد نا ممکن می شد. جامعه ای با  سه وجدان ناممکن می شد. ایرانیت یا وجدان تاریخی ، پدید نمی ﺁمد و انسان هویت نمی جست. چرا که زندگی فرد ناممکن می شد چه رسد به زندگی جمع . وجدان همگانی و وجدان علمی پدید نمی ﺁمد چرا که به جای رشد، این ویرانگری یا گذار از بد به بدتر بود که زندگی را بکام مرگ می برد.

     اگر مدار بسته بد و بدتر جبری بود، انقلاب میسر نمی شد و ایران دوران مرجع انقلاب را به خود نمی دید و در قلمروهای مشخص، عمل در مدار باز  نیک و نیک تر،   نتایج نیکو ببار نمی ﺁوردند :

* انقلاب در نظام اداری و نظامی از نظام قدرت مدار  به نظام مردم سالار. فرض کنیم الف - متصدیان امر می دانستند مردم سالاری چیست و به جای تأسیس ستون پایه های استبداد جدید ( سپاه و کمیته ها و دادگاه انقلاب و ... ) ، نظام اداری و نظام قشون را مردم سالار می کردند. تجربه موفقی که برای نخستین بار در تاریخ ایران ، در وزارت دارائی و ارتش به عمل درﺁوردم. ب - گروههای سیاسی به جای دفاع از ﺁزادی ، با ﺁزادی نمی ستیزیدند و بجای تقلید از لنین و در کار ﺁوردن خشونت، بحث ﺁزاد را می پذیرفتند و در انقلاب فرهنگی آنهم به معنای   گذار از ضد فرهنگ خشونت گرائی به فرهنگ خشونت زدائی و رشد فرهنگ ﺁزادی شرکت می کردند،  ایران امروز چه ایرانی شده  بود و منطقه امروز چه منطقه ای شده بود و جهان امروز چه جهانی می شد ؟  در سه بار ، جنبش همگانی و در سه بار شکست در ایجاد دولت مردم سالار،  یک تجربه موفق وجود دارد که بسا کلیدی است که قفل مشکل را می گشاید : 1 - مردم سالار کردن نظامهای اداری و قشونی و 2 - واقعیت بخشیدن به پذیرفتن حق حیات برای تمایلهای مرامی و سیاسی  به یمن پذیرفتن تقدم حق حیات گروه مخالف بر حق مخالفت با ﺁن و دفاع از این حق . به یاد ها می ﺁورم: که اگر اتمام حجت ﺁقای خمینی را پذیرفته بودم و 8 گروه سیاسی را محکوم و خود متصدی سرکوب ﺁنها می شدم، « رئیس جمهوری و فرمانده کل قوا و... و عزیز » او می ماندم. ﺁن گروهها اغلب مخالف رئیس جمهوری و بعضی از ﺁنها دستیار کودتاچیان نیز بودند. اما حق حیات ﺁنها ، بر حق مخالفت ﺁنها با رئیس جمهوری و رئیس جمهوری با ﺁنها مقدم بود و مخالفت هرگز نمی باید از راه حذف به زور ، حل می شد. این تجربه بار اول نبود که انجام می گرفت. خط ﺁزادی و استقلال، از انقلاب مشروطیت بدین سو، بانی این تجربه بوده است و، تا امروز ،  ﺁن را ادامه داده است. موفق گرداندن کامل این تجربه در گرو، خلع ید از مثلث زور پرست است : دولت باید از این مثلث ، ﺁزاد شود.

* اما ﺁزادی و استقلال ، در زندگی روزانه مردم است که می باید محل پیدا کند. از راه رها شدن ﺁنها از جبر بد و بدتر و در افق باز نیک و نیک تر ، زندگی را بهتر کردن. در قلمرو اقتصاد ، دولت دو کار می باید انجام می داد : قطع وابستگی بودجه دولت به صدور ثروت و بنا بر این ، به اقتصاد مسلط و بکار گرفتن نیروهای محرکه ( جامعه جوان و سرمایه و فن و نفت و مواد اولیه و... ) در اقتصاد ملی به قصد تغییر رابطه دولتی که ملت به بودجه ﺁن وابسته است به دولتی که به تولید ملت وابسته است.

    کاستن از میزان تولید و صدور نفت و سه برابر ( بنا بر قیمت رسمی اوپک )  و چهار برابر کردن  ( بنا بر قیمت نفت در « بازار ﺁزاد » ) قیمت نفت  ، توزیع عادلانه درﺁمد و افزایش درﺁمدهای قشرهای زحمتکش در جامعه های شهری و روستائی ، تغییر ساختهای بودجه و واردات و اعتبارات بانکی با جهت دادنشان به رشد اقتصادی در استقلال ،  بخش قابل لمس تجربه برای مردم کشور بود. بخش دیگری که در دراز مدت قابل لمس می شد، تغییر ساخت اقتصاد از اقتصادی که نیروهای محرکه را صادر یا تخریب می کرد به اقتصادی بود که این نیروها را در رشد همه جانبه انسان فعال می کرد. این تجربه ، جز در دوران مصدق ، در چند کشور دیگر جهان ، با  موفقیت انجام گرفته است. ﺁن انقلاب که در اقتصاد توحیدی تشریح شده و از تصدی وزارت دارائی ببعد به تجربه درﺁمد و ﺁقای کیسینجر را به وحشت انداخت و ناگزیرش کرد بگوید : امریکا تحمل دو ﮋاپن را در ﺁسیا نمی ﺁورد، اینک در اختیار جامعه ایران است. بخصوص که از کودتا تا امروز، ﺁن تجربه رها نشده و بطور مرتب ، در بخشهای مختلف اقتصاد کشور مطالعه ها انجام گرفته و راه حلها پیشنهاد شده اند.

     امروز، هم اقتصاددانانهای در خور این عنوان ، راه حل را تجربه ای نظیر تجربه ما در دروان مرجع انقلاب می دانند و هم ملاتاریا و مافیاهای نظامی - مالی در بازگشتن به بیراهه ای که اقتصاد ایران دوران پهلوی ها ، در ﺁن ، بسوی فقر و خشونت پیش می رفت، کار را به جائی رسانده اند که جز بکار گرفتن حاصل ﺁن تجربه ، چاره ای برجا نمانده است. و

9 -  بر کسی پوشیده نیست که نخستین برخورد میان ﺁنها که این یا ﺁن بیان قدرت را اندیشه راهنما کرده بودند با ﺁنها که بیان ﺁزادی را اندیشه راهنما کرده بودند ،  بر اساس ذهنیت و واقعیت روی داد : تمامی بیانهای قدرت بر ﺁن بودند و هستند که واقعیت می باید برابر ذهنیت شکل بگیرد. اما  بیان ﺁزادی بر این بود و بر این است که واقعیتی که انسان است ، خود رهبر خویش است . این او است که ، در ﺁزادی ، رشد می کند و، به رشد ، هویت می جوید.  با قالبی ذهنی شکل دادن به انسان، زور را ناگزیر می کند و زور ، نه تنها او را به قالب ذهنی در نمی ﺁورد بلکه ویران و عامل ویرانی می کند.

     با ﺁن که هم امروز نیز که عقل های قدرت مدار ، این و ﺁن « چه باید کرد؟ » را منتشر می کنند، بنا بر راه حلهای پیشنهادی ، همچنان انسانها هستند که می باید به قالب ذهنی ساخته عقل قدرت مدارشان در ﺁیند ، اما مشکل بزرگ تر اینست که عقلهای قدرتمدار، نه واقعیت که ذهنیت را مبنای عمل اجتماعی می شناسند. اگر ﺁنها که « چه باید کرد؟ » را پیشنهاد می کنند ، به عقل خود رجوع کنند و بپرسند مبنای واقعیت است یا ذهنیت ؟ عقل قدرتمدارشان اعتراف خواهد کرد ذهنیت. برای مثال، محرک ﺁقای بوش در جنگ با تروریسم و  جنگ با عراق ، بمثابه مرحله ای از جنگ با تروریسم، واقعیت ها هستند یا ذهنیت او ؟ می دانیم مجوزی که او برای جنگ ساخت، وجود اسلحه کشتار جمعی در دست رﮋیم صدام و همکاری این رﮋیم با القاعده بود. باز به اعتراف او، ذهنیت سوم، واکنش مردم عراق بود. او ، به اشتباه ،  پنداشته بود ، مردم عراق مقدم قشون متجاوز را گرامی خواهند شمرد. تروریسم نیز بمثابه یک واقعیت، جای خود را به ذهنیتی بخشیده است که ساخت عقل قدرتمدار محافظه کاران جدید و بوش است. سخت جانی اسطوره را ببین که برغم دو جنگی که به گسترش تروریسم انجامیده است، همان ذهنیت مبنای کار است. ﺁقای خمینی و همدستان او، ﺁیا جز ذهنیات خویش را مبنای اداره کشور کرده بودند و کرده اند ؟ دو رأس دیگر زور پرست و نیز وسط بازها ، جز ذهنیتها که اغلب اسطوره گشته اند ، مبنای کار کرده اند ؟  برای مثال، این ادعا که مردم ایران خود نمی توانند خویشتن را ﺁزاد کنند و نیازبه عمل قدرت خارجی است ، ذهنیت است یا واقعیت ؟  این جمله یک حکم و بنا بر این ذهنیت است. عقلهای قدرت مدار، بسا بگویند حکم بر ناتوانی مردم ، تصدیق واقعیت است. بر فرض که حق با ﺁنها باشد، روش کردن منطق صوری مانع از ﺁن شده است که عقلهای ﺁنها تناقض موجود در حکم را ببینند . توضیح این که ناتوانی انسان ناشی از غفلت از توانائیهای خویش و ذهنیت را جانشین واقعیت کردن بعنوان مبنای اندیشه و عمل است. بنا بر این، خویشتن را در برابر رﮋیم ناتوان دیدن ، با مداخله قدرت خارجی - که بزرگ تر از قدرت رﮋیم است -  تشدید نیز می شود. زیرا انسان ها را به پرستش اسطوره ای معتاد می کند که قدرت است. بدین سان، الف - قدرت خارجی نمی تواند ناتوانائی را توانائی کند و ب - ﺁن را تشدید نیز می کند. اگر قرار بود مردم بمثابه واقعیت مبنای اندیشه و عمل قرار بگیرند، برفرض  صحت ناتوانائیهای ﺁنها، می باید روشهائی را به ﺁنها پیشنهاد کرد که سبب بازجستن توانائی بگردنند و خود استبداد را از میان بردارند.

     بدین قرار ، نشانه ﺁزادی عقل و راهنما کردن بیان ﺁزادی ، ترک دو کار ، یکی ذهنیت را مبنای کار کردن و دیگری واقعیت را به قالب ذهنی درﺁوردن است. در دوران مرجع انقلاب ایران ، تفاوت بنیادی دو بیان ، یکی بیان ﺁزادی و دیگری بیان قدرت ، در مبنی کردن واقعیت یا ذهنیت بروز کرد .برخی نمونه هایی که ذهنیت را مبنی فرار دادند :

* تبدیل انقلاب اول به انقلاب دوم و تصرف دولت و دست زدن به « قیامهای مسلحانه » در این و ﺁن استان .

* مساوی کردن ﺁزادی با لیبرالیسم و ﺁزادی را کلمه ممنوعه گرداندند و پیش کشیدن سه استبداد : « استبداد صلحا » ، دیکتاتوری پرولتاریا و دیکتاتوری سازمان پیشآهنگ  .

* در برابر، به جای تغییر نظامهای اداری و نظامی از استبدادی به مردم سالار و شرکت دادن گروههای سیاسی در زندگی سیاسی کشور، ایجاد ستون پایه های جدید که بکار استقرار استبداد  « سلسله روحانیت » ﺁمدند.

* « روسری یا توسری » که شعار زورپرستهائی بود که بنا بر ذهنیت خویش و از رهگذر تصرف دولت، می خواستند زن را به قالب ذهنی خویش ، در ﺁورند.

* گروگانگیری و محور کردن قدرت امریکا در سیاست داخلی .

* اقتصاد مال خر است و بنی صدر می خواهد ایران را سوئیس و فرانسه کند حال ﺁنکه مردم برای اسلام انقلاب کرده اند.

* « اسلام عزیز»  که هنوز معلوم نیست چیست و تقسیم مردم به چهار گروه مکتبی و نیمه مکتبی و غیر مکتبی و ضد مکتبی و تقسیم مکتبی های دیروز به خودیها و غیر خودیهای امروز.

* و تمامی « چه باید کردهائی » که به جای مردم ، یک گروه با حمایت قدرت خارجی را باید  به عمل درﺁورند و یا در محدوده رﮋیم، گروه « اصلاح طلب » می باید به اجرا گذارد.

     اگر نسل امروز بخواهد بداند چرا استبداد ملاتاریا مستقر شد، بر او است ، که موضعگیری ها در برابر این امور  را، نه در صورت  که در محتوی ، با یکدیگر مقایسه کند . اگر چنین کند، در می یابد که الف - اختلافهای بیانهای قدرت،  صوری هستند و در محتوی یکی هستند و ب - میان بیانهای قدرت و بیان ﺁزادی ، نقطه تلاقی و اشتراک وجود ندارد. بنا بر این، عامل اختلاف ﺁنها بوده اند که اصول راهنمای انقلاب ایران را رها کردند و به بیان قدرتی بازگشتند که یاد ﺁور مرام استبداد فراگیر قرون وسطی بود و هست.

     باری، با  راهنمای اندیشه و عمل  کردن بیان ﺁزادی ، در قلمروهای مختلف، تجربه ها انجام شدند . در تمامی موارد ، مبنای تجربه واقعیتها بودند . وقتی این واقعیت انسان بود، هدف رهاکردن طرز فکرها از زور بود. بنا بر این، نه تنها خشونت روش نشد که خشونت زدائی روش شد .

    در واپسین قسمت توضیح تجربه ها و در اختیار گذاشتن حاصل تجربه ها را ، در فرصت سال روز انقلاب ایران ، در اختیار دو نسل انقلاب و بعد از انقلاب خواهم گذاشت.  امیدم اینست که این دو نسل راه و روش تجربه شده را از راه و روشی تجربه نشده تمیز می دهد و با میزانهایی که در اختیارشان قرار می گیرند، سره را از ناسره و بیان ﺁزادی را از بیان قدرت، تمیز می دهند.