سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 630

تاریخ انتشار 25 مهر 84 برابر با 17 اکتبر 2005

 

 

ابوالحسن بنی صدر

 

دانشجو و مسئله جوان ؟ - 2

 

 

7 از ﺁنجا که ﺁدمی مجموعه ای از استعدادها است و بنا بر نوع بکار بردن استعدادها ، هویت خویش را می سازد، پس مسئول اول او است . بنا بر این ،

1/7 استقلال و یا وابستگی به قدرت ، محک اولی است که چونی رهبری هرکس را مشخص می کند :

  « هرکس خود خویشتن را رهبری می کند » ، نه تنها از مسئول اولی که ﺁدمی است ، جدائی ناپذیر است ، بلکه بدین خاطر که هرکس هویت خویش را می سازد، نیز ایجاب می کند که ﺁدمی در رهبری خویش مستقل باشد .  هرگاه کسی به تابعیت قدرت خود کامه درﺁمد،  باز این خود او است که خویشتن را ، بنا بر توقعات قدرت و امر و نهی او ، رهبری می کند و برای خویشتن ، هویت می سازد . بدین قرار،  دانشجو می باید این واقعیت را بپذیرد که وجود استبداد ، الف رافع مسئولیت نیست و ب مسئول او ، حتی در ﺁنچه به وجود استبداد مربوط می شود، او است . و ج دیگری ، از جمله قدرتمدار نیست که به جای او ، او را رهبری می کند بلکه . خود اوست که در استقلال و یا در وابستگی به قدرت، خود را رهبری می کند . د در صورتی که در وابستگی به قدرت ، خویشتن را رهبری کرد، دیگر یک موجود رشد یاب نیست . زیرا نیروهای محرکه خویش را می باید به قدرت ( = زور ) برگرداند و در تخریب بکار برد .

2/7 -  اما  محیط های طبیعی و اجتماعی و منطقه ای و جهانی فعالیت هر انسان  و  تلقی او از گذشته و حال و ﺁینده ، از  چند و چون فعالیت هر انسان جدائی ناپذیر هستند . بر این دو دسته عاملها ، دسته سوم ، دانش و هنر و  نوع مسابقه در دانش و هنر در سطح جهان، افزوده می شوند .  هرگاه استعداد رهبری مستقل باشد و  ﺁدمی  با این عوامل رابطه ای برقرار کند که ﺁزادی عمل او را به حداکثر برساند، هویت خویش را هویت انسانی ﺁزاد و مستقل و در رشد می سازد . مجموعه این عوامل را که وطن بخوانیم ،  این پرسش بس مهم  پیشاروی نسل امروز قرار می گیرد : کدام رابطه با وطن ﺁزاد کننده است ؟

الف -  بریدن از محیطهای طبیعی و اجتماعی  و منطقه ای و جهانی زیست ، به یقین ، ﺁدمی را گرفتار خلاء و از ساختن هویت ناتوان می سازد . در عمل نیز ، ﺁنها که ایران را ترک می کنند و در محیطهای دیگری توطن اختیار می کنند،  می دانند در خلاء نمی توانند زندگی کنند چه رسد که ساختن زندگی شفافی برای خود . با توجه به این واقعیت که گزینش محیطهای زیستی دیگر،  ﺁدمی را از وجدان تاریخی  و نیز از وجدان همگانی و بسا از وجدان علمی ، محروم می کند ، تغییر محیط های طبیعی و اجتماعی و منطقه ای و جهانی زیست، با استقلال و ﺁزادی رهبری انسان و ساختن هویت شفاف سازگار نیست . در حقیقت،

ب ﺁدمی از وجدان تاریخی ، شعور و تجربه جمعی که حاصل زیست ملتی در وطنی است ، می برد هرگاه ، زمان را بستر مداومی نداند شامل گذشته ها تا ﺁینده های دور ، چنین ﺁدمی یا  در گذشته می ماند و یا از گذشته و ﺁینده می برد  و دم را غنیمت می شمارد و یا ، از گذشته و حال می برد و ﺁینده مجازی را زمان فعالیت خود می گرداند .  هر یک از  این سه زمان را برگزیند، از وجدان تاریخی و نیز از وجدان همگانی کنونی  یعنی شعور و تجربه حاصل از فعالیتهای یک جامعه در زمان حاضر و متکی به وجدان تاریخی و وجدان علمی و هنری ، بریده است . او خواه در محیطهای زیست خود بماند و چه کوچ کند و به محیطهای زیست دیگر برود،  از وطن بریده است . نمی تواند هویت شفاف خویش را بسازد . بسا نمی تواند گرفتار اغتشاش هویت نگردد .

ج بدین قرار، ﺁن اندریافت از محیط های زیست و نیز زمان و دانش و هنر، به سخن دیگر ، ﺁن درک از نیروهای محرکه با استقلال و ﺁزادی رهبری انسان سازگار هستند که با خاصه هائی خوانائی داشته باشند که رعایت ﺁنها ، انسان های ﺁزاد ، در جامعه مستقل و رشد یاب را ، صاحب هویت شفاف می گرداند . ﺁن  خاصه ها ، جز خاصه های ایرانیت که چند نوبت و هر بار کاملتر بر شمرده ام -  نمی توانند باشند .

     بدین قرار، عمل از راه مردم ایجاب می کند  الف دانشجویان هویت خویش را بر وفق خاصه های ایرانیت بسازند و ب این خاصه ها را ، به جامعه امروز ایران ، به تکرار ، باز گویند و ج   با  رها کردن جامعه از « فکرهای جمعی جبار » ، وجدانهای تاریخی و همگانی مردم ایران را تصحیح کنند و د -  وجدان علمی  و هنری بخصوص از لحاظ بازیافتن شجاعت بیرون رفتن از دایره ممکن ،که استبداد ﺁن را سخت تنگ ساخته است -  غنا بخشند . تا زمانی که نخست دانشجویان خود و سپس جمهور مردم ایران رابطه جدیدی با محیط های زیست طبیعی و اجتماعی و منطقه ای و جهانی و نیز زمان و دانش و هنر و در نتیجه با نیروهای محرکه  - که انسان و دانش و هنر و اندیشه راهنمایی در شمار ﺁنها هستند بر قرار نکند و این رابطه، انسان را از وابستگی ها نرهاند و قلمرو اندیشه و عمل او را گسترده نگرداند،  ایرانیان، ناتوان و افسوس برلب، ناظر سوختن بهترین فرصتها و تباه شدن محیطهای زیست می مانند و  اغتشاش وجدانهای تاریخی و همگانی و علمی و هنری  ﺁنها شدت می گیرد .

3/7 -  بدین قرار ، عامل سومی که نپرداختن به ﺁن، ماندن قوه رهبری هر انسان در بند وابستگیها و سبب ﺁلت قدرت ویرانگر شدن اوست، وجود ابهامها است . ابهام زدائیها ، بسا مهمترین کار دانشجو ، در مقام عمل از راه مردم هستند :

الف دین ستیزی ، ابهام زدائی نیست بلکه ابهامها را به مجموعه بغرنج بدل کردن است . موافقت یا مخالفت با اسلام یک سخن است ، ابهام زدائی از دین ، سخن دیگر است . جهان، انسانهای ناباور به دین و خدا بسیار بخود دیده است که دانسته اند دین ستیزی نوعی رابطه برقرار کردن با قدرت است . ابهام زدائی از دین، نوعی رابطه برقرار کردن با ﺁزادی و حقوق انسان است . هرکس از  سیر تحول جنبش اصالت انسان در غرب ﺁگاهی بجوید در می یابد که به یمن ابهام زدائی از دین بود که سازگاری دین با مردم سالاری و حقوق انسان میسر گشت . چنانکه کلیسای مخالف سرسخت حقوق انسان، به کلیسای امروز بدل شده است که مدافع حقوق انسان است .  

ب رابطه دین با سیاست و  با دولت، بدون ابهام زدائی از رابطه دین با ﺁزادی یا قدرت ، میسر نمی شود . برای مثال، ﺁقای مصباح یزدی نظریه پرداز « حرکت قسری » ، کتابی زیر عنوان « جنگ و جهاد در قرﺁن » نوشته است. بدون تردید ، جعل و تزویری که او بکار برده است ، از جعل و تزویر ﺁنهائی که در دشمنی با اسلام ، بکار می برند، بیشتر و نابکارانه تر است . محور کتاب ، اصالت مطلق بخشیدن به قدرت  با صفت « صالح »  و اجتناب ناپذیر باوراندن خشونت و جنگ بلحاظ « هویت و ماهیت جنگ طلب و خون ریز انسان »  است . بدیهی است که بر این محور، دین الف بیان قدرت می شود و ب در روشهای جنگ و ترور ، کتاب ﺁقای مصباح یزدی، ناچیز می شود .  کار ﺁسان اینست که بگوئیم اسلام همین است که ﺁقای مصباح یزدی می گوید . این بار ، او نه به استناد روایتها که « ظنی الصدور » هستند که به استناد قرﺁن ، خشونت و جنگ طلبی را ماهیت  انسان می خواند و  به ﺁنها هم که ﺁگاهی نداشتند، ﺁگاهی می دهد که قرﺁن جز تبلیغ خشونت نیست . اما این کار، خشونت طلبی کور امثال مصباح یزدی را با بکار بردن خشونت کور  بر ضد قرﺁن، مضاعف کردن و ابتکار عمل را ، بنام دین، در اختیار امثال بن لادن و مصباح یزدی و خامنه ای و... قرار دادن است .  کار سخت و در خور  انسان ﺁزاد، ابهام زدائی است . برای مثال، الف - قدرت پیش از رابطه قوا میان انسانها وجود ندارد تا  اصالت بجوید و محور  بگردد، در تبیین انسان و دین . ب چون از رهگذر  رابطه قوا پدید می ﺁید و پیش از این رابطه ، زوری وجود ندارد، پس جنگ و خشونت طلبی نمی تواند ماهیت و هویت انسان باشد . ج -  بدیهی است ﺁقای مصباح یزدی  جعل و تزویر را بدون سانسور قرﺁن نمی توانست انجام دهد .  از این رو، او  این واقعیت که قرﺁن نفس جنگ را عمل شیطانی می داند و این واقعیت که خداوند تأکید می کند انسان را بر فطرت خویش ﺁفریده است و حتی این واقعیت که قرﺁن جهاد را در جنگ ناچیز نمی کند و جنگ تعرضی را عمل شیطان و ضد جهاد می داند و... را سانسور می کند .  در نتیجه، جعل بزرگ و سخت نابکارانه همانا قلب کردن دین از بیان ﺁزادی و روش خشونت زدائی ، به بیان قدرت ، ﺁنهم مطلقه ، و روش خشونت ، را به انجام می برد . این امر که کتاب گویای سطح نازل دانش نویسنده و پر از تناقضهای فاحش است، نه تنها از اهمیت ابهام زدائی نمی کاهد، بلکه بر اهمیت ﺁن صد چندان می افزاید . زیرا وقتی بعد از 14 قرن که از تاریخ زندگی جامعه های مسلمان می گذرد، بتوان چنان قلب حقیقتی کرد ، پس جو ابهام بیش از ﺁن سنگین است که گمان می رود .

     هرگاه ابهام زدائی بعمل ﺁمد ،آن واقعیتی که هنوز یارای رویاروئی با ﺁن وجود ندارد، خود خویشتن را اینسان نمایان می کند :

* هرگاه نتیجه ابهام زدائی  - که کاری جز انطباق دین با اعلامیه جهانی حقوق بشر و اصول راهنمای مردم سالاری و یا نظریه ولایت مطلقه فقیه ارسطوئی و فلسفه هابس ( شرارت ذاتی انسان ) باید باشد -  این بشود که دین بیان قدرت است ، نه از سیاست بمثابه روش رسیدن به قدرت و پاسداری از قدرت جدائی پذیر می شود و نه بطریق اولی از دولت .

* هرگاه ابهام زدائی به این نتیجه بیانجامد که دین بیان ﺁزادی و روش خشونت زدائی و ﺁموزش روشهای زیست در کرامت و حقوق انسانی و رشد بر میزان داد و وداد است ، الف از سیاست بمعنای روش رسیدن به قدرت و اداره ﺁن و بنا بر این ، از دولت ، حتی دولت حقوق مدار ، جدا می شود . دین بمثابه بیان ﺁزادی جای « فطری » خود را که اصول و روشهای عقل های جمعی و فردی ﺁزاد است، باز می یابد .

       نسل امروز، وجدان تاریخی بس غنی دارد : تاریخ دین ستیزی در ارودگاه کمونیست و تجربه حاصل از ﺁن ، تجربه دین ستیزی بنام تجدد صوری ، در ایران دوران پهلوی ، تجربه دین ستیزی بنام تجدد « واقعی » در غرب  و تجربه  « ولایت مطلقه فقیه » و دین دولتی را  در اختیار دارد . پس مسئول است و نمی تواند از یکی از راه های رسیده به بن بست برود .  از ﺁنجا که مخالفان  رژیم و مخالفان با اتحاد دین و دولت ، از جمله ﺁقای منتظری تکرار می کنند که ما دولت دینی می خواستیم و نه دین دولتی ،

ج -  یک ابهام زدائی دیگر بایسته است : ﺁیا دولت دینی میسر است ؟ ﺁیا هرگز تحقق جسته است ؟ اگر نه ، چرا تجربه کلیسا در قرون وسطی ، کار دولت دینی را به استبداد فراگیر و فرعونیت و گسترده شدن بساط تفتیش عقاید کشاند ؟ چرا کار دولت ایدنولوژیک ، ﺁنهم ایدئولوژی طبقه کارگر به استالینیسم راه برد ؟  چرا خلافت ،کارش به دستگاه های خلافت  اموی و عباسی و  فاطمی و عثمانی انجامید ؟  زیرا  دولت ، بمثابه قدرتی که در سطح یک یا چند جامعه سازمان می یابد، نمی تواند تابع دین ، بمثابه بیان ﺁزادی بشود. بناگزیر در جریان برﺁوردن  توقع های دولت ،  در بیان قدرت از خود بیگانه می شود و دولت دینی نشده ، دین دولتی می شود . ایدئولوژی هم که بیان قدرت نباشد همین دگر دیسی را بخود می بیند .

     با این حال، ابهام دیگری بر جا می ماند : هرگاه دولت حقوق مدار باشد ، ﺁیا باز دولت دینی و یا دولت مرامی ناممکن است ؟  پاسخ این پرسش را تجربه دولتهای « حقوق مدار » می دهند : غیر از این که حق به قدرت تعریف می شود ، ضامن حقوق ، قدرت دولت می گردد !  اما ﺁیا جز قدرت، متجاوز دیگری به حقوق وجود دارد ؟  بدین قرار، تا زمانی که دولت سازمان مدیریتی نگردد که تمامی اعضای جامعه ، بر اصل عمل به حقوق خویش و رعایت حقوق دیگری و حقوق جامعه و طبیعت و جامعه های دیگر ، در ﺁن شرکت کنند، دولت قدرت است و دولت دینی و مرامی، هرگاه دین یا مرام بیان ﺁزادی باشند ، نا ممکن .

د-  تا وقتی ، « فکرهای جمعی جبار » بی اعتبار نگردند، که بخصوص در رژیم های استبدادی ، بسا روز مره ساخته می شوند،عمل از راه مردم میسر نمیشود. تکرار روزمره خاصه های « فکرهای جمعی جبار » ، به خود و دیگران و باطل کردن سحر این گونه « فکرها »  به محک  خاصه ها ، بسا کارﺁمد ترین روش فروریختن دیوارهای سانسور و برقرار کردن دو جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاعها است .

8 -   جا و موقع اندیشه و عمل دانشجو و نسل جوان ، بمثابه یک واقعیت اجتماعی ،  هنوز در ابهام است . در جامعه امروز ایران ، دانشجو کیست ، بطور همگانی تر، جوان کیست و نقش او در جامعه کدام است ؟  پرسشی است که ﺁن پاسخ را نیافته است که اولا جمهور دانشجویان به عمل برخیزند و ثانیا از راه جامعه جوان کشور و به اتفاق این جامعه به عمل برخیزند .  در مصاحبه تازه ای خواندم که دفتر تحکیم وحدت توانسته است جمعیت های دو هزار نفری گرد ﺁورد . اما این توانائی ،  در قیاس با شمار دانشجویان، یک ناتوانی بزرگ است .  علت ناتوانی تنها در این سازمان دانشجوئی نیست . این ناتوانی وقتی با خروج سالانه 150 هزار دانشگاه دیده مقایسه شود، ﺁشکار می کند که نظام اجتماعی ایران امروز باز نیست . یعنی مشکل این نیست که جا و موقع عمل جوان،  در این جامعه ، معلوم نیست، بلکه مشکل اینست که دو جا و موقع همگانی بیشتر وجود ندارند : الف - تبدیل شدن به عامل تخریب  از راه درﺁمدن به خدمت دستگاه اداری سیاسی ، یا قبول کار در اقتصادی که در سازماندهی توزیع فرﺁورده های وارده و یا مونتاژ شده و یا  درﺁمدن به خدمت سازمانهای سرکوب و یا فعالیتهای علمی و هنری که اغلب توجیه گر جبر وضعیت موجود هستند . و یا ب بیکاری و کارهای کاذب .

      بدیهی است وقتی نظام اجتماعی باز نیست ، این واقعیتها می باید راهبر اندیشه و عمل دانشجو بگردند :

1/8 واقعیت اول دانشجو است . دانشجو کیست و محل و موقع عمل او در جامعه امروز کدام است ؟ پرسشی است که پاسخ روشنی را می طلبد . هشدار می دهم که ولو دانشجویان موفق شوند میان گرایشهای فکری گوناگون ، بحث ﺁزاد براه اندازند و بر فرض که بتوانند ﺁزادی جریان طرز فکرها را برقرار کنند، هرگاه ﺁن بحث ﺁزاد و این جریان بریده از واقعیتها ، برقرار شوند،  جز گم شدن در فضای سخت ابهام ﺁلود، نتیجه ای بکف نمی ﺁورند . تجربه کنفدارسیون و نیز سازمانهای سیاسی که گرفتار  چنین « جریان ﺁزاد » اندیشه های سیاسی شدند و گرفتار جبر هژمونی طلبی و انشعاب گشتند و نیز دو تجربه « اصلاح طلبان » و « اصول گرایان »  ، می باید  بکار دانشجوی امروز  بیاید و  نه تنها  نگذارد دانشگاه به دنیای ذهنی بریده از واقعیت بدل شود که ، با توجه به تجربه ولایت مطلقه فقیه و محیط تدریس و بحث حوزه های دینی ، ﺁنها را از  مبادله ذهنیات بریده از واقعیت نیز رها کنند .

     ﺁن بحثی بحث ﺁزاد و ﺁن جریانی جریان ﺁزاد اندیشه ها است ، که این و ﺁن واقعیت ، مبنای سنجش اندازه صحت اندیشه های راهنما بگردد و حاصل بحث ، راه حل تجربه پذیری بگردد . واقعیت اول ، برای عنصری که می خواهد نقش خویش را در جامعه بجوید، خود او است . نبود محل و موقع می گوید که مسئله راه حل نجسته است . در حقیقت، دانشجو نمی تواند تسلیم جبر نظام استبدادی بگردد ، بلکه می باید پاسخی برای پرسش بیابد که او را به  الف یافتن جا و موقع عمل خویش و ب -  یافتن جا و موقع عمل جامعه جوان و ج یافتن جا و موقع جمهور مردم ایران  د به قصد باز و تحول پذیر کردن نظامی اجتماعی  و بنا بر این ، تغییر ساختهای استبدادی توانا کند .

2/8 بدین قرار، واقعیت دومی  که نیاز به تشخیص هویت از نظر جا و موقع عمل اجتماعی دارد ، نسل جوان کشور است . بدیهی است که اثر نایکسانی خواستگاه اجتماعی دانشجویان هرچند بالاترین درصد ﺁنها از قشرهای میانی جامعه هستند -  را یکسانی موقعیت و منزلت دانشجوئی ، تا حد زیاد ، می کاهد . بسا زنان کشور نیز ، با ﺁنکه موقعیت های اجتماعی نابرابر دارند ، اما بلحاظ منزلت دون انسان که همگانی ﺁنها است ،  قابلیت همگرائی در عمل اجتماعی سیاسی را دارند .  همگرائی زنان و دانشجویان با خود و با یکدیگر، در عملهای اجتماعی سیاسی مشخص، چند نوبت ، مشاهده شده است .

     اما جامعه جوان ، بلحاظ صوری ، یکسانی دارد . بدون این که یکسانی در جوانی ، اختلافها و بسا تضادهای اجتماعی سیاسی واقعی را بپوشانند .  از این رو، پرسش جوان کیست و جا و موقعیت اجتماعی سیاسی عمل او کدام است ، نیاز به طرحی از جامعه فردا دارد . روشن است که هر گرایش و طرز فکر سیاسی طرحی برای جامعه ای داشته باشد که به تحول جامعه امروز ، جهت ببخشد . نه تنها به این دلیل که سازمانهای سیاسی زندانی محدوده رژیم، فاقد این طرح هستند ، بلکه به این دلیل نیز که بر فرض وجود این طرح،  گذاشتن طرحها به بحث ﺁزاد ، بر فرض وجود ،  و یا به بحث و مطالعه گذاشتن ﺁنها بر فرض نبود ، کار دانشگاهها است . امروز، دفتر تحکیم وحدت به این نتیجه رسیده است که « اصلاح طلبی در محدوده نظام » ره بجائی نبرد زیرا نمی توانست ببرد . اما  ﺁیا اگر ، پیش از تجربه، طرح  یا طرحها ، از راه بحثهای ﺁزاد ، نقد شده بودند و طرح و یا طرحهای شفافی وجود می داشتند، 8 سال زمان اجتماعی رشد جوان عمر رشد یک نسل  تباه می شد ؟  دانشجوی ﺁن روز نمی باید کار خود را در برانگیختن جمهور مردم به رأی دادن به ﺁقای خاتمی ، فرو می کاست ، بلکه می باید ، در طلب طرح شفافی می شد که بدان ، جا و موقع عمل جامعه جوان -  با توجه به تعلقش به قشرهای اجتماعی در موقعیتهای نابرابر که حقوق بیشترین  قشرهای جامعه فدای « منافع » کمترین قشرهای جامعه می شود مشخص شود . در حقیقت، جوانان ، از هر قشر اجتماعی باشند، در جا و موقع اجتماعی عمل ، همگونی دارند : جوان ﺁن بخش از جامعه است که جا و موقع عمل او ، تغییر نظام اجتماعی سیاسی ، حتی اگر باز باشد ، به ترتیبی است که بتواند ، بمثابه نیروهای محرکه در رشد فعال شود و بمثابه رهبری کننده نیروهای محرکه ، این نیروها را در رشد خود و عمران طبیعت بکار گیرد . پس ﺁن طرح از جامعه فردا بکار می ﺁید که به تخریب جوان بمثابه نیروی محرکه ( به خدمت فعالیتهای تخریبی در ﺁمدن و فرار مغزها و صلاحیتها ) و تخریب و صدور  نیروهای محرکه ( از راه صدور ثروتهای ملی و فرار سرمایه و رانت خواریها و فسادها و نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی ) پایان ببخشد و نظام اجتماعی تا جائی که بتواند تمامی نیروهای محرکه را در رشد بر میزان داد و وداد بکار گیرد،  باز یا ﺁزاد و مستقل بگردد .

3/8 -  امروز ، « اصلاح طلبان » می گویند حاشیه شهرها را از یاد برده بودند  و « اصول گرایان » فضای خالی را پر کردند و با بسیج ﺁنها ، دولت را تصرف کردند .  می خواهند بگویند که بیان ﺁنها و شعارهای ﺁنها ، برای بخش وسیعی از جامعه ، گویا و معنی دار نبود .  اما اگر چنین است ، پس چگونه در  « انتخابات »  ریاست جمهوری  و مجلس ششم ، اکثریت بدست ﺁوردند ؟  تناقض روشن می کند که ارزیابی امروز ﺁنها حقیقت ندارد . حقیقت اینست که ﺁنها الف از اصول راهنمای انقلاب ایران ، دور شدند . به سخن دیگر، با وجدان های تاریخی و عمومی و بسا علمی و هنری بریدند  و ب از مردم جدا و به قدرت نزدیک شدند . زیر فشار استبدادیان ، بجای ﺁنکه بسوی مردم روند، بیشتر از پیش ، جذب قدرت شدند . و د هیچ کوششی بعمل نیاوردند  برای ﺁنکه وجدان عمومی را نسبت به جای ﺁزادی و استقلال و رشد و نیز دین ، در زندگی روزانه ، یک زن، یک کارگر، یک دهقان ، یک کارمند، یک کاسب ، یک سرمایه گذار ، آگاه و غنی سازند . جامعه مدنی ﺁنها حتی صورت نیز پیدا نکرد چه رسد به واقعیت . در کلمه خلاصه شد ، که برای مدت کمی ، بمناسبت و بی مناسبت ،  بر زبانهائی چند، می ﺁمدند .

    بر دانشجو است که از خود بپرسد : توان اندیشه راهنمای انقلاب و ناتوانی اندیشه راهنمای « اصلاح طلبان » از چه رو بود ؟  این  پرسش مهم  ﺁنها را از دو واقعیت بس تعیین کننده از لحاظ اندیشه و عمل ، ﺁگاه می کند :

الف هرگاه بنا بر این شود که گروههای اجتماعی ، جدا جدا لحاظ شوند ، راضی کردن تمامی گروههای اجتماعی محل می گردد . زیرا  اگر نخواهیم حقوق را مبنا قرار دهیم ، این گروهها دارای منافع متضاد هستند . هیچ بیانی که بر اساس امتیاز دادن بتواند متضادها را راضی کند ، وجود ندارد . هرگاه ، در موقعیت انتخابات ، وعده هائی داده شوند که اگر نه ، بخش بزرگی از قشرها را ، به وعده دلخوش کند، بدون کمترین تردید، وعده ها، در بیان مبهمی داده خواهند شد ( بردن درﺁمد نفت بر سر سفرهای مردم ) و باز بدون تردید ، به وعده ها وفا نخواهد شد .  اگر دادن این وعده ها ممکن است، بخاطر ﺁنست که گروههای اجتماعی ، نقش ﺁزادی و استقلال و رشد و نیز عدالت را در زندگانی روزمره خود نمی دانند و در نتیجه، از مدعی طلب بیان شفاف نمی کنند .

ب گروههای مخالف جامعه و نیز زن و مرد جامعه و هم اقوام عضو یک جامعه، اگر تضاد منافعشان بزرگ و اشتراک  منافعشان اندک است، در عوض، از لحاظ حقوق انسان و حقوق جمعی ، اشتراکشان کامل و تضاد نیز ندارند . غفلت بزرگ اینست که از کودتای خرداد 60 بدین سو، حقوق انسان و حقوق ملی  و نیز منزلت انسان ( = با تضمین های همه جانبه این حقوق از راه مردم سالار کردن و حقوق مدار کردن دولت و استقرار ولایت جمهور مردم و سپردن اداره امور درون هر قوم به ﺁن قوم ) ، یکسره بدست فراموشی سپرده شده است .

    هرگاه دانشجوی امروز بخواهد از راه مردم عمل کند و مسئله خود و جوان را حل کند و بمثابه نیروی محرکه تحول از جامعه نیمه بسته به جامعه باز عمل کند، می باید این سه واقعیت را بشناسد و اندیشه راهنمائی را بجوید که برای هر سه واقعیت ، زندگی از راه عمل به حقوق انسان و حقوق جمعی و بنا بر این ، میزان شناختن عدالت و بر این میزان، نقش دادن به ﺁزادی و استقلال و رشد ، در زندگی روزانه است .

    در نوبتی دیگر، به دانشجو و نقش او، و مسئله جوان، از جهات دیگر ، باز خواهم پرداخت .

 

;یگری می پردازم  که توجه بدانها جنبش دانشجوئی را به ممنوع کردن دولت استبدادیان از ساختن مسئله جوان و حل مسئله از راه تخریب جوان ، توانا می کنند و به برانگیختن جنبش همگانی، از راه جوان را مسئله ای گرداندن که خود می باید برایش راه حل بجوید.