سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 655

تاریخ انتشار 10 مهر 85 برابر با 2 اکتبر 2006

 

ابوالحسن بنی صدر

ﺁیا کودتا قابل پیشگیری بود ؟ - 5

 

بسط ید بر جان و مال و ناموس ؟

 

 

    سخنان پاپ  بندیکت شانزدهم ، می باید هر انسان مسلمان را به خود ﺁورد . هم از این نظر که همه روز قربانیان خشونت رژیمهای استبدادی هستند ، هم از این نظر که به قول فانون ، کوچه پس کوچه ای در جهان نیست که اروپا ( امروز غرب مسیحی مسلط ) درآن  خون نریزد . هم از این نظر که غرب زده های مسلمان، در لباس روحانی و متجدد، شب و روز به کار تحقیر انسان زیر سلطه و عرضه انواع نظریه های خشونت، همه مأخوذ از فلسفه یونان باستان و غرب امروز هستند، هم از این نظر که پاپ به درست می گوید دین مسیح با فلسفه یونان دمساز شده است . او گمان می کند بدین سخن، عقل مداری کلیسا را ثابت می کند . اما ﺁن واقعیت که عیان می کند  این است :

 الف قدرت محوری عقل در فلسفه یونانی، بنا بر این ، ثنویت تک محوری شدن ،اصل راهنمای کلیسا است . پاپ تجسم تثلیث است  و  بر ﺁسمان و زمین، ولایت مطلقه دارد . بنا بر این اصل که از ﺁن فلسفه اخذ شده است، مسیحی می باید بر جهان غیر مسیحی ( بنا بر قول ارسطو "بربرها"  بردگان هستند ) مسلط باشد . این جهان، حق دفاع از خود را ندارد . اگر جرأت کند و از خود دفاع کند، خشونت گرا می شود !

    و هم از این نظر که اندیشه راهنما هرگاه بیان ﺁزادی نباشد، به ضرورت ، بیان قدرت می شود و قدرت روشی جز خشونت نمی شناسد . شدت از خود بیگانگی که این بیان ﺁدمی را بدان مبتلی می کند، به حدی است که پاپ خشونت بی حدی را نمی بیند که در سخنان خود ابراز کرده است . در حقیقت، ثنویت تک محوری که او در مقام تجسم تثلیث ( پدر و پسر و روح القدس ) ، محور فعال ﺁن و تمامی انسانها از مسیحی و غیر مسیحی تحت ولایت مطلقه اویند ( پیش از این، در شکل بسط ید پاپ بر جان و مال و ناموس انسانها ، واقعیت یافته بود . امروز کلیسا این توان را از دست داده است. با وجود این، بلحاظ نظری، اصل و اندیشه راهنما بر جا است ) ، نظریه استبداد فراگیر است . بنا بر این اصل که از فلسفه یونانی اخذ شد تا بتوان پیام عیسی را در بیان قدرت از خود بیگانه کرد، کلیسا قاضی باور هر انسان شد. ناگزیر، تمام حق را از ﺁن خود دانست و دیگران ، همه ، بر ناحق شدند . پاپ می گوید از تاریخ پند نگرفته است و درب قدرت بر همان پاشنه می چرخد : دو نمونه،

پاپ از خود نمی پرسد که اگر اسلام جز خشونت ارائه نکرده است، با توجه به این که خشونت روش عمومی قدرت است، پس می باید به مذاق امپراطور مستبد خوش می ﺁمد . اگر خوش نیامده ٍ، او نصف حقیقت را گفته است تا بزرگ ترین دروغ را گفته باشد. بدین خاطر است که قرﺁن قاعده ها یی بدست می دهد، از جمله این دو قاعده را

1 پادشاهان ، از جمله امپراطور مانوئل دوم ، به هر دیاری درﺁیند ﺁن را فاسد می کند، باعزت ها را ذلیل و ذلیل ترین ها را عزت می بخشند .

2 هرکس خود خویشتن را هدایت می کند و پیامبر نیز اگر هم بخواهد ، نمی تواند کسی را هدایت کند .

    همین دو قاعده مقام و موقعیت امپراطور را نفی و ولایت جمهور مردم را بر قرار می کند . پس امپراطور، اسلام را مخل دستگاه استبدادی خود می دانسته است . و دینی را پذیرفته بوده که مقام و موقعیت او را تثبیت و مردم را به اطاعت از او، مکلف می کرده است. پاپ کسی نیست که نداند ﺁن دین کدام دین است .

در دوران ما، کلیسا با طرد کشیشان حامی جنبشهای ﺁزادیخواهانه و حمایت از استبدادهای نظامی در امریکای لاتین ، همان بیان قدرت را از ﺁن خود دانسته است که بکار استبدادهای نظامی در امریکای لاتین می ﺁمده اند . بر پاپ است که به مسیحیان و دیگر مردم جهان بگوید چرا استبدادهای فراگیر بس خون ریز ، مانند نازیسم و فاشیسم و استالینیسم و خشن تر از همه استبداد فراگیر سرمایه داری ، در قلمرو مسیحیت پدید ﺁمده اند ؟  چرا  در جهان امروز ، خشونتی که غرب تولید می کند ( دو سوم تولید مخرب است ، محیط زیست ﺁلوده و ﺁلوده تر می شود، نزدیک به تمام اسلحه جهان را غرب تولید می کند و  هزینه نظامی جهان 1006 میلیارد دلار شده است،  فرﺁورده های « فرهنگی »  خشونت ﺁمیز هستند ، استبداد سرمایه داری حال و ﺁینده جهان را فرا گرفته است . استبداد مصرف و به قول فوکو، استبداد سکس و ... را بر جهان برقرار کرده است )  هر مهاری را گسیخته و حیات را به خطر افکنده است ؟ ﺁیا پاپ واقعیت های زیر چشم خود را نمی بیند که به سراغ گفتگوی امپراطور بیزانس با یک اندیشمند ایرانی می رود ( به قول آقای عادل خوری، نویسنده کتاب ، پاپ در نقل قول نیز رعایت امانت را نکرده است ) تا ثابت کند، اسلام جز خشونت نیاورده است ؟.  او حتی این واقعیت را نیز نمی بیند که امثال بن لادن و خامنه ای و مصباح یزدی و ... ارسطو زده و فرﺁورده های بیان های قدرت غرب  هستند . همان فلسفه که به قول پاپ، مسیحیت با ﺁن دمساز شده است !  راستی اینست که امثال خمینی و خامنه ای و مصباح یزدی و بن لادن و... برای توجیه خشونت و از خود بیگانه کردن اسلام در بیان قدرت، همان کار را می کنند که پاپ کرده است. پاپ از قول امپراطور می گوید : "ﺁیه لا اکراه در اول کار نازل شده" ( که راست نیست و اگر هم راست بود کمتر اهمیتی نمی داشت ) ، وقتی که هنوز پیامبر اسلام قدرت نیافته بوده و چون قدرت یافته، ﺁیه جهاد ﺁمده است" ! اما او  نه تنها به این واقعیت توجه نمی کند که ﺁیه جهاد، ﺁیه لااکراه فی الدین را نه نقض و نه نسخ کرده است، نه تنها ﺁیه های بسیار که بر اختیار انسان در رهبری خود و سلب اختیار پیامبر بر انسانها تصریح می کنند و ﺁیه هایی که جنگ را عمل شیطانی می خوانند را نمی بیند، بلکه  ﺁیه جهاد را نیز وارونه معنی می کند . در حقیقت، یکی از اشکال جهاد، جنگ در مقام دفاع در برابر متجاوز است و از ﺁن رو جهاد خوانده شده است ، که می باید به صلح و خشونت زدائی از راه رسیدن حق به حق دار، بیانجامد .   

    سخنان پاپ به هر عقل ﺁزادی می گوید چرا  مرامهای فراگیر در غرب پدید ﺁمدند و چرا، امروز،  سرمایه داری سخت ویرانگری بر غرب و بر جهان مسلط گشته است  و چرا در غرب، انسانها به بیان ﺁزادی ، به معنویتی که انسان بدین بیان باز می یابد و به خشونت زدائی که این بیان ممکن می سازد، نیازی بیشتر دارد؟ . چرا ﺁزادی جامعه ها تحقق پیدا نمی کند مگر این که انسانها خود رهبر خویش بگردند و از مدعیان ولایت ، به ضرورت همه قدرت مدار، خلع ید کنند؟.  اگر او به این واقعیتها توجه می کرد، در می یافت که زمان، زمان فراخواندن دین های مختلف به مسابقه در بازیافتن خویش بمثابه بیان ﺁزادی، در خشونت زدائی ، در ارج نهادن به کرامت و حقوق انسان ، در فراخواندن انسان از بازایستادن از ویرانگری است .

     و در می یافت که کار او نه ترجیح این بیان قدرت بر ﺁن بیان قدرت که شناختن و شناساندن ستون پایه های قدرت و پیشنهاد راه و روش جانشین کردن این ستون پایه ها با ستون پایه های ﺁزادی و حقوق فردی و جمعی انسان و پیشنهاد سیاستی جهانی است.  همان کاری که در چهار قسمت پیشین این مطالعه انجام گرفته و اینک دنباله ﺁن مطالعه در اختیار خوانندگان قرار می گیرد :

7 به ترتیبی که دیدیم ، هفتمین ستون پایه قدرت، مالک ملک شدن و به قول ارسطو زده ها ، بسط ید ولی فقیه بر جان و مال و ناموس مردم است . در تاریخ استبداد ایران، شاه همواره این اختیار را می داشت و هر زمان می خواست، بکار می برد .

     از این رو، از جمله اموری که هم در روزهای نخست انقلاب با ﺁن رویارو شدیم، دعوی بسط ید « رهبر » بود . غافلگیری کامل بود زیرا هیچ بر این گمان نبودیم که اهل فقه ( که گمان می بردیم  طی قرون کارشان شناختن و شناساندن حقوق انسان است ) منکر حقوق انسان شوند . انکار حق انسان بر رهبری خود و حق شرکت او در رهبری جامعه خود و اختیار مطلق « رهبر » بر جان و مال و ناموس او ، انکار همه حقوق فردی و جمعی انسانها بود و هست .

     درﺁن روزها که مصادره،امر رایج بود،  گروههای مارکسیست با مالکیت خصوصی مخالف بودند . ﺁقای خمینی به این جانب گفت به سه دلیل نباید رئیس جمهوری بشوم : با ولایت فقیه مخالفم، بامالکیت خصوصی مخالفم و بنا دارم روحانیان را از دستگاههای دولت بیرون بریزم .پاسخم این بودکه با مالکیت خصوصی شما مخالف و این جانب موافقم : شما مالکیت انسان بر خود و سعی را منکرید ( بلحاظ این که تحت ولایت فقیه است ) و شما بر ﺁنچه که انسان به سعی خود بدست می ﺁورد،  بسط ید دارید .

      منشاء این نظر، ارسطو است . با این تفاوت که او مدعی بود  کسی که نخبه خلق می شود، در هر جای جهان باشد، ولو اسیر و برده شده باشد، نخبه است ، و بربر ( = برده ) ، ولو شاهی بجوید برده است. در کتاب "سیاست" ،ارسطو این سان ابراز نظر می کند :

     فرمان راندن و فرمان بردن نه تنها قسمتی از چیزهای ناگزیری هستند، بلکه سودمند نیز هستند . بعضی از موجودات ، به محض تولد، سرنوشت خود را که در شمار فرمان رانان و یا فرمانبران بگردند می یابد . بنا بر این، طبیعت ، می خواهد اختلاف میان مردان ﺁزاد و بردگان را ﺁشکار کند :

 دسته ای نیرومندی دارند تا به انجام وظائف ضرور بپردازند . دسته دیگری توان چنان فعالیتها را ندارند ولی برای فعالیتهای سیاسی شایستگی دارند .

    پس، ﺁشکار است که بنا بر طبع، کسانی ﺁزادند و کسان دیگری برده اند . برای برده ها وضع بردگی ، در عین حال سودمند است و هم عادلانه.

      ... این را باید قبول کرد که بعضی از مردمان در همه جا برده اند و بعضی دیگر در همه جا چنین نیستند .  همین اصل در باره نجابت و اصلمندی نیز صادق است : یونانیان ، نه تنها خود را در میان خودشان اصیل و نجیب می دانند ، بلکه همه جا چنین می دانند . در صورتی که بربرها  تنها در کشور خود چنین اند. بنا بر این ، یک شکل مطلق نجابت وجود دارد و یک شکل نسبی ... از این رو، یونانی حق دارد بر بربر حکومت کند . چرا که بنابر طبع، بربر و غلام یکی است . برده ابزار کار زنده ایست . علم خواجه و ارباب علم بکار بردن برده است ...  ( به نقل از کتاب یونانیان و بربرها ، نوشته امیر مهدی بدیع ، ترجمه احمد ﺁرام صفحه های 290 و 291 و 365  و 366) 

     بدین قرار ،  کسانی که شایستگی رهبری دارند، علمی را باید بیاموزند که بکار بکار بردن انسانها بمثابه نیروی کار زنده می ﺁید ( در همان کتاب ﺁمده است که فلسفه و منطق ارسطوئی بکار بهره کشی از انسانهائی می ﺁید که نخبه نیستند ) . می توان تصور کرد که فقهی که فلسفه و منطق ارسطوئی بنیاد و روش ﺁن را تشکیل می دهد ( چه یهودی و خواه مسیحی یا اسلامی ) ، چه نوع بیان قدرتی از کار در می ﺁید !

  دو دیدگاه افلاطون ( اشتراکی کردن مالکیت ) و ارسطو، مالکیت انسان ها و دست ﺁورد کار ﺁنها را به مالکیت نخبه ها در ﺁوردن، تا این زمان ، دو اندیشه راهنما بوده اند . افلاطون، تا قرن سوم بر کلیسا مسلط بود . اما از ﺁن قرن ببعد، از ارسطو شکست خورد  و تا امروز، ارسطو حاکم بر کلیسا است . بدین خاطر که در جامعه های غرب ، در اندیشه راهنما ( در قلمروهای سیاست و اقتصاد و فرهنگ ) ارسطو غلبه کرد . در عصر حاضر نیز، با از میان برخاستن رژیمهای کمونیستی ، یکبار دیگر ، افلاطون از ارسطو شکست خورد . این یادﺁوری بموقع است که « ایسوکراتس با بکار بردن دستورهای ارسطو، توانست از ثروت فراوان پدرش که با کار کشتی سازی غلامان خود ثروتمند شده بود، بهره برداری کند و به معانی بیان و بلاغتی برسد که ﺁن را « هنر کوچک کردن چیزهای بزرگ و بزرگ کردن چیزهای کوچک » نامیده اند .»    

   با توجه به اندیشه های راهنما، جانشین  کردن این ستون پایه قدرت ، در کشوری که هنوز انسان حقوقمند نگشته و منزلت نجسته و  مالکیت، وضعیت مشخصی پیدا نکرده بود و نکرده است،  کاری بغایت مشکل بود .  با وجود این، به یمن « اقتصاد توحیدی »، این تدبیرها به اجرا درﺁمدند :

1/7   مالکیت خصوصی، بنا بر لیبرالیسم ، در کشوری که دولت بلحاظ بودجه وابسته به اقتصاد مسلط و ملت وابسته به بودجه دولت است و اگر هم چنین نبود، انسان به قول ارسطو ، « نیروی کار زنده » به حساب »میآمد ،  ایران را در موقعیت زیر سلطه و ایرانیان را « نیروی کار» صدور ثروتهای خویش نگاه می داشت . شکست برنامه های رشد بر پایه لیبرالیسم ، در همه جای جهان و به خدمت سرمایه داری درﺁمدن انسان، باز در همه جای جهان، ایجاب می کرد و می کند که راه دیگری در پیش گرفته شود . اما بر اصل ثنویت ، راه حل دیگر، همان راه حل افلاطونی بود که در بیان مدرن خود، مارکسیسم لینیسم خوانده می شد و در ایران ﺁن روز و نقاط دیگر جهان رایج بود . اما این راه حل غافل بود که دولت را  مالک سرمایه و کار و درﺁمد و زمین و منابع گرداندن، نظام مزدوری پدید می ﺁورده و ﺁورده بود که اقلیت نخبه، مالک حق تصمیم و امتیازها  می شدند و اکثریت بزرگ، فاقد حتی اختیار بر خود می شدند .

     اقتصاد توحیدی ، بعنوان پایه، توحید را جانشین تضاد ( تضاد سرمایه با کار و  تضاد طبقاتی و تضاد منافع و تعلق عوامل تولید به سرمایه و در نتیجه تضاد انسان با کار فرمائی و... )  می کرد . بنا بر این ،

 الف اصل را بر مالکیت انسان بر سعی خویش می نهاد  . و

 ب -  برای تحقق این مالکیت، سرمایه و نیروهای محرکه می باید بطور برابر، در اختیار همه انسانها قرار می گرفت .

 ج نه انسان در خدمت اقتصاد که اقتصاد در خدمت انسان قرار می گرفت . یعنی ، از جمله، هدف از تولید ، نه سود حد اکثر که برﺁوردن نیازهای انسان ﺁزاد ،  در جریان رشد، رشد می شد .

 د از تولیدها و خدمتهای مخرب ، به تدریج ، کاسته می شدند تا سرمایه و دیگر نیروهای محرکه در تولیدها و خدمتهای سازنده انسان در جریان رشد، بکار افتند .

2/7 ضابطه توزیع امکانها میان نقاط مختلف کشور و توزیع درﺁمدها ،  مالکیت انسان بر سعی خویش می گشت . با توجه به این واقعیت که هر دو نوع مالکیت خصوصی و اشتراکی ، توزیع نیروهای محرکه و درﺁمدها تابع توقعات سرمایه بود  و در عمل، قطبهای رشد و مناطق عقب افتاده را بوجود می ﺁورد،  اقتضای توزیع عادلانه نیروهای محرکه و درﺁمدها ، ضابطه شدن مالکیت انسان بر سعی خویش بود و هست .

3/7 نفی مالکیت قدرت ( دولت ، حزب طبقه کارگر، فقیه و... ) بر انسان و سعی و حاصل سعی او و نیز نفی مالکیت سرمایه بر انسان و سعی او و بخشی از حاصل کار او ( در حقیقت ، بخشی را استثمار و بخش دیگری را از راه تحمیل مصرف انبوه از چنگ او بدر می ﺁورد ) ،  نیاز به پیشنهاد بیان ﺁزادی به مثابه اندیشه راهنما داشت . استقبال مردم ایران از اقتصاد توحیدی نیز کافی نبود . تدابیر برای ﺁنکه ایرانی و ایرانیان استقلال بجویند ، بایسته بود . به اجرا گذاشتن بخشی از تدابیر ، در شرائط دوران مرجع انقلاب ، این نتیجه ها را به بار ﺁورد  :

 الف استقلال ایران و استقلال انسان ایرانی و تغییر ضابطه ها، از جمله مالکیت، بن بست رشد را می گشاید .

 ب در همان دوران کوتاه ، با فزونی درﺁمد خانوارها بر هزینه هاشان ، به ایرانیان ، استقلال نسبی باز پس داد .

 ج فعالیتهای اقتصادی که ایران تحت سلطه از ﺁنها محروم بود، ممکن شدند . هم بخاطر حذف بهره بانکی وقتی اعتبار برای سرمایه گذاری اخذ می شد و هم  بخاطر رعایت ضابطه مالکیت انسان بر سعی خویش ،

 د -  رها شدن سرزمینهائی که انسان می باید در عمرانشان بکوشد و تمرکز جمعیت در شهرهای بزرگ که با مصرف زیاد، منابع کشور را به بهای ناچیز در اختیار اقتصاد مسلط می گذارند و محیط زیست را ﺁلوده می کنند و کشتزارها و جنگلها را به زمین خشک بدل و دست مایه بورس بازی زمین می کنند و عامل ظالمانه ترین نابرابری ها می شوند ،  از مهمترین مسائلی است که جامعه های امروز، بخصوص کشوری چون ایران که مایه ادامه حیات اقتصادی دیگری جز فروش ثروتهای طبیعی خود ندارد،  بدون توزیع نیروهای محرکه و امکانها و درﺁمدها ، قابل حل نیست . طرحهائی بر وفق ضابطه استقلال انسان ( مالکیت بر سعی خویش و در اختیار داشتن نیروهای محرکه و امکانهای لازم برای تحقق این مالکیت ) تهیه و به اجرا درﺁمدند . هرچند اتحاد مثلث زورپرست مانع از عملی شدن کامل این تدبیر شد، اما این دست ﺁورد را داشت که برای این مشکل بس غامض راه حل وجود دارد .

4/7 مبارزه با رانت خواری  و نیز بی اثر کردن روشهائی که قدرتمداران در دزدیدن و استثمار اکثریت بزرگ بکار می بردند و می برند ، از جمله کارﺁمدترین تدبیرها بود . در اقتصاد توحیدی 44 روش و حیله و فن که در دزدیدن حاصل سعی انسانها بکار می روند، یافته و فهرست شده اند . انتظار این بود که در این مبارزه ، « روحانیان » همکاری کنند ، شگفت ﺁنکه مانع بزرگ ، ﺁنها شدند . امروز هر ایرانی می داند چرا؟ .

8 -  انحصار دانش و فن که به قول توفلر ، سهم ﺁن در ترکیب قدرت زمان به زمان بیشتر می شود هم اکنون کشور ما میان دو سنگ  ﺁسیاب قرار داده است : انحصار علم دین و ولایت مطلقه فقیه و انحصار علم و فن « جدید » که بزعم غرب ، نباید بدست ملتهای نااهل ( بخوانید زیر سلطه ) بیفتند .

    در دوران مرجع انقلاب ایران، وضعیت دیگر بود : نه تنها ملاتاریا خود را دانای فقه و برگزیده خدا برای حاکمیت مطلق بر مردم می دانست ، بلکه اهل علم و فن را به بهانه « تقدم مکتب بر تخصص » ، می راند . با ﺁنکه خود موجهای مهاجرت را برانگیخته بود، در واکنش به مهاجرت مغزها ، ﺁقای خمینی گفت : به جهنم که می روند !

     اصل تقدم مکتب بر تخصص همچنان عامل مهاجرت استعدادها در ایران است . در واکنش به این مهاجرت،  ﺁقای حداد عادل، « رئیس مجلس » گفته است : رفتن تحصیل کرده ها مشکلی ایجاد نمی کند زیرا ما تحصیل کرده بسیار داریم !

     اما علت واقعی گریزاندن مغزها این بود و اینست که

 الف محل های شغلی برای « مکتبی » ها خالی شوند و

 ب بی دانش، زور را جانشین دانش می کند . بنا بر این ، ﺁلت فعل ملاتاریا و دستیارانش باقی می ماند . به این دو علت، سطح دانش مدیران کشور مدام کاهش پذیرفته است . نبود شخصیت و توان مدیریت نزد  « رهبر» او را عامل قبضه مقامها از سوی بی دانشها کرده است .

      اگر ظرف 14 قرن ، مسلمانان هنوز اسلام را نمی شناسند، دلیلی جز این ندارد که دین مداران ،دین را در بیان قدرت از خود بیگانه کرده و علم دین را به انحصار خود در ﺁورده و این انحصار را وسیله ادعای ولایت مطلقه بر « عوام » کرده اند .

     ایرانیانی که دوران مرجع انقلاب ایران را درک کرده اند ، می دانند که از جمله رویاروئی های روزمره با زورپرستان ، رویاروئی بر سر اهل دانش و فن بود و این تدبیرها به اجرا گذاشته شدند :

1/8 مبارزه با انحصار « علم دین » . این مبارزه بسیار موفق بود . چرا که الف جمهور طلاب را برﺁن داشت که طوماری امضاء کنند و از اینجانب بخواهند معلمانی به قم بفرستم تا مگر اسلام و ﺁنها را از چنگ  ارسطو زده ها ﺁزاد کنند . یک دلیل از دلایل عمده کودتای ملاتاریا نیز این بود که می دیدند مراکز دینی و انحصار و بهمراه ﺁن، ب مردم را دارند از دست می دهند . به قول ﺁقای هاشمی رفسنجانی ، اسلام بنی صدر با اسلام فیضیه رو در رو شده بود . در انتخابات ریاست جمهوری اول، اسلام فیضیه کمتر از 4 درصد رأی ﺁورد .  این قول ﺁقای خمینی که ناگزیر است بنی صدر را عزل کند ولو صدای مرگ بر خمینی مردم را بشنود، نه تنها اعتراف به شکست سخت انحصار « علم دین = فقه » است ، بلکه وحشت از اسلام به مثابه بیان ﺁزادی است که سبب می شود مردم دیگر نه نقش گوسفند و مکلف بدون حقوق،که نقش انسان حقوقمند و مسئول را بجویند . نتیجه حاصل از کوششی که تا امروز ادامه یافته است و باز نیز ادامه پیدا می کند، نه تنها ایران و دنیای مسلمان که جامعه جهانی را می باید از ولایت مطلقه ارباب دین و دانش و فن ﺁزاد کند و با برقرار شدن جریان ﺁزاد اندیشه های دینی و مرامی و دست ﺁوردهای علمی و فنی ، جهانی رها از روابط سلطه گر زیر سلطه را ممکن بگرداند .

2/8 پایان بخشیدن به تقدم دین بر علم و علم بر دین  که تا  به امروز،  از مهمترین عوامل فلج جامعه ما و جامعه های اسلامی و غیر اسلامی زیر سلطه شده است   :

* در ایران، نزاع میان دو دسته همچنان ادامه دارد : ﺁنها که برای تصرف قدرت بر تقدم دین بر علم پای می فشرند و به ضرب چماق ، دسته رقیب و هرکسی که بخواهد در این تقدم تردید کند را سرکوب می کنند .  و ﺁنها که به پیروی از پزیتیویستها ، مدعیند معرفت دینی از معرفت علمی پیروی می کنند .

* در غرب ، لائیسیته فرﺁورده فلسفه پزیتیویسم بود . بنا بر این فلسفه، دانش و فن مثبت و علم دین منفی است . معرفت دینی می باید از معرفت علمی پیروی کند تا روزی که دین از میان برود و ولایت مطلقه از ﺁن دانشمندان بگردد .

      در عمل، کار وارونه شد و، امروز،  ﺁقای سارکوزی ، وزیر کشور و نامزد ریاست جمهوری فرانسه ، برﺁنست که باید در قانون 1905 تجدید نظر شود . پیش از او نیز، ﺁقای شیراک قانونی را به تصویب رساند که گویای ناتوانی علم جدید در رویاروئی با علم قدیم ( دین ) بود .

      این مشکل در اروپای شرقی که رژیمهای کمونیستی می داشتند و چین امروز و نیز قاره امریکا ، از مشکلهای عمده روز است . چرا که در همه جا، هم تابعیت علم جدید از دین و مرام و هم تابعیت دین و مرام از علم جدید  تجربه شده و حاصلی جز شکست ببار نیاورده است .

     پایان بخشیدن به این نزاع ، نیازمند دو تدبیر مهم است : ﺁزاد کردن علم از سلطه پوزیتیویسم و ﺁزاد کردن دین از فلسفه یونانی که  فلسفه ایست بر اصل ثنویت و دستگاه تولید بیان های قدرت . در حقیقت ،

هرگاه اصل راهنمای دین موازنه عدمی باشد و دین مجموعه ای از حقوق انسان و جامعه های انسانی و برﺁورنده نیاز انسان به معنویت ، بمثابه رها کردنش از تنگنای روابط قوا و ﺁزاد کردنش در بی کران لااکراه باشد،  بکار رشد شتاب گیر دانش و فن می ﺁید . نه تنها  محلی برای جنگ دین و دانش با یکدیگر نمی ماند، بلکه دست ﺁوردهای علم و فن ، به ﺁزاد شدن انسانها از روابط قوا ، یاری می رساند .

و اگر علم و دانش از سیطره پوزیتیویسم و دیگر ایسمهائی که این یا ﺁن بیان قدرت هستند و نیز دین وقتی بیان قدرت است ، رها شود و به جای بکار رفتن در ترکیب و تألیف قدرت ، تا ممکن است همگانی شود و در ﺁزاد کردن انسانها از روابط قوا بکار رود،  عمل مهمی می شود در ﺁزادی انسانها از بیان های قدرت که اینک اندیشه های راهنمای جمعیت روی زمین هستند و سبب می شوند علم و فن در تخریب مبانی حیات بکار روند .

     بدین قرار، با ﺁزاد شدن دین و با ﺁزاد شدن علم و با ﺁزاد شدن انسان از رهگذر یافتن و اندیشه راهنما کردن بیان ﺁزادی ، می توان به جنگ تقدم و حاکمیت دین یا مرام بر علم و یا علم بر دین و مرام ، پایان داد .  بنا بر این ،

3/8 تدبیر سوم این بود و  همچنان اینست :  علم دین و « علم جدید » ، بمعنای بسط ید دارنده بر ندارنده،  ضد دین و ضد علم  است  و می باید پایان پذیرد . چرا که

  الف دین و علم برای ﺁنند که انسان از بردگی قدرت رها شود . برای ﺁن نیستند که  بردگی انسان را مطلق بگردانند . و

 ب - چهار دهه است توضیح می دهم و همچنان خواهم داد که دین و علم تنها از راه انتقال می توانند راهنمای پندار و گفتار و کردار انسانها بگردند . اگر بکار قدرت یک گروه ( نخبه ها ) بر جامعه روند، انتقالشان از دارنده به ندارنده ناممکن می شود .

     بدین قرار،  در دین اکراه نیست ، هم  بمعنای ﺁنست که انتقال ﺁن از یکی به دیگری، نیاز به زور ندارد بلکه نیاز به نبود زور دارد . هم بدین معنی است که دین بمثابه مجموعه حقوق ، تولید و بکار بردن زور را بی محل می کند و هم بدین معنی است که دین روشهای زور و خشونت زدائی و رها کردن انسان از اعتیاد به اطاعت از قدرت است . از این رو، عالم دین کسی است که علم خویش را ابراز می کند و عالم « علم جدید » نیز کسی است که این علم را به همگان ابراز می کند .

4/8 جامعه ای که زیر فشار استبداد داخلی و سلطه خارجی ، از جریان ﺁزاد  دانش و فن سود نجسته و بیان دینی او، بیان قدرت مانده است، از بکار بردن نیروهای محرکه در رشد خویش ناتوان می شود . ایران دو تجربه ، یکی تجربه دین ستیزی ( پهلویئیسم و مارکسیسم لنینیسم ) بنام ترقی و ترقی ستیزی بنام دین ( خمینیسم ) را تجربه کرده است . هر دو تجربه قرین شکست شده اند . این جامعه ، افزون بر سه تدبیر بالا، نیازمند تدبیر چهارمی هستند و ﺁن ، الف امکان ایجاد کردن، از راه باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی ،  برای بکار بردن دانش و فن بمثابه نیروی محرکه در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نیز در عمران طبیعت و

 ب -  بنا بر این، به جای تقلید از شیوه ﺁموزش و پرورش غرب که « علم و فن بکار بردن انسان بمثابه نیروی کار زنده » را می ﺁموزد ،  و تأسیس ﺁموزش و پرورشی که در خدمت استعدادهای انسان است و وسعت لازم را برای ﺁنکه بیشترین کودک و نوجوان و جوان را ﺁموزش دهد و بپرورد و واپس ماندگی را جبران کند،  برخوردار باشد .  

     مقابله ملاتاریا و ﺁلتهای فعلش با این تدبیر سخت بود . ﺁقای رجائی که وزارت  ﺁموزش و پرورش کشور به او سپرده بود، با شعار « بی سواد با دین ، بر با سواد بی دین رجحان دارد » ، به مقابله ﺁمد .  تدبیر پیشنهادی منطبق بود با تدبیر سوم و ﺁموزش و پرورشی را پیشنهاد می کرد که به  انسان بیان قدرت را بعنوان دین یا مرام نیاموزد و به او ﺁموزش و پرورشی ندهد که او را برده قدرت می کند  و به او این  توانائی را بدهد  که اندیشه راهنمائی را برگزیند که رشد ﺁزاد او را میسر بسازد : مدرسه نه جای ستیز علم با دین است و نه کارگاه مستخدم سازی برای دیوان سالاری و یا « نیروی کار زنده » برای سرمایه داری .  مدرسه محل جریان ﺁزاد اندیشه ها، دانش ها ، فن ها و هنر ها است .

5/8 تأسیس بحث ﺁزاد  در ایرانی که ابراز نظر علمی و دینی و فلسفی ممنوع بوده است .  با این تدبیر ، همه ﺁنها که مرام خویش را بیان قدرت می یافتند ، مخالفت کردند . حال ﺁنکه موفقیت این تدبیر، زور و خشونت را بی محل می کرد و جریان ﺁزاد اندیشه ها، جریان ﺁزاد دانش ها و فن ها و هنرها و  جریان ﺁزاد اطلاعات را ، برقرار و به جای ﺁنکه بازوان از کارمایه انباشته و دلهای از خشم ﺁکنده و سرهای از این و ﺁن مرام قدرت سرشار را برضد یکدیگر وارد عمل کند،  جامعه جوان را در راست راه رشد در ﺁزادی و استقلال می انداخت تا شتابان رشد کنند و جامعه ای با نظام اجتماعی باز و تحول پذیر را بسازند .