سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 656

تاریخ انتشار 24 مهر 85 برابر با 16 اکتبر 2006

 

ابوالحسن بنی صدر

 

ﺁیا کودتا قابل پیشگیری بود ؟ - 6

قدرت و وحدت

 

    این ایام، در درون رژیم مافیاهای نظامی- مالی جنگ مغلوبه بر سر یکدست کردن  رژیم است. نوبت حذف شدن به اصول گرایان سنتی رسیده است. در تمامی سازمانهائی که قدرت هدف و روش می شود، تصفیه و انشعاب امری دائمی است. واقعیتی که با استفاده از منطق صوری و به موجب اسطوره وحدت می پوشانند ، این است که قدرت از تضاد پدید می ﺁید. بنا براین، دائم می باید توحید را به تضاد بدل کرد و یکی از دو ضد را از میان برد، تا دوام ﺁورد. اين سازمانها با اسطوره كردن وحدت، با توحید به مثابه وجود گرایشهای کثیر، ضديت نشان مي دهند. زيرا خوب مي دانند كه در توحيد با وجود كثرت گرايش ها، مي توان در اصول راهنماي آزادي و استقلال مشترك شد. اما در وحدت، چنانچه جلوتر شرح آن مي آيد، تنها مي توان حول كانون قدرت يكي شد. می دانند كه واژه وحدت ساخته ذهن قدرت هاست. چه آنكه، هر گاه توحيد از زندگي واقعي مردم جدا شود و به ابزاري براي توجيه حذف كردن ها به كار رود، به اسطوره بدل مي شود. به عبارتي، مفهوم «توحيد» در «وحدت» به اسطوره تبديل مي شود. سازمانهاي قدرت خوب مي دانند، كه هر قدر توحيد تجربه پذير است، وحدت تجربه ناپذير و تنها به كار حذف مي آيد. زیرا می باید هر حذفی را توجیه كرد و هر بار چماق وحدت را بر فرق حذف شونده فرود ﺁورد. تمام سازمانها و نظام هاي توتاليتر با همين حربه «وحدت»، كار حذف مخالفان خود  به انجام رساندند. انحلال قدرت از زمانی شتاب می گیرد که سازوکار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، در کانون قدرت بکار می افتد. تکرار کنیم که ناتوانی ذاتی علاج ناپذیری که سبب انحلال هر قدرتی می شود، ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو است .

     اما تا انحلال ، قدرت ویرانی بر ویرانی می افزاید و بسا ستون پایه های حیات ملی را به دست ویرانی ها می سپارد . از این رو،  می باید کوشید مانع از تصرف دولت توسط زورپرستها شد . می باید توحید واقعی را جایگزین اسطوره وحدت گرداند و اختلاف نظر را حقی از حقوق انسان و کثرت ﺁراء و عقاید را ، به شرط ﺁنکه ﺁراء و عقاید وسیله ستیز بر سر قدرت نشوند و در جریان ﺁزاد اندیشه ها ابراز و از راه بحث ﺁزاد نقد شوند و جریان عمومی گذار از کثرت و اختلاف به توحید باشد ، عامل رشد شناخت :

9 -  در ایران ، همواره مقامی وجود داشته است که خلاف سخن او ، هیچکس حق ندارد ، کلمه ای بر زبان ﺁورد . در استبداد سلطنتی ، این مقام ، مقام سلطنت بود . اعتیاد به خودسانسوری ، هر بار که ایرانیان در برابر امر و نهی شخصی قرار می گیرند که تجسم قدرت است، سبب شد که بعد از پیروزی انقلاب، درجا، خمینی در محل شاه نشیند و چون و چرا در موضعگیری های او، ممنوع بگردد . وجود این مقام و محور  وحدت  و در واقع عامل تقسیم به دو و حذف یکی از دو شدن، مهمترین و مشکل ترین مسئله ای بود که در مقام جلوگیری از بازسازی ستون پایه های قدرت ، با ﺁن روبرو بودیم . تدابیر زیر ، تجربه هائی هستند که می توانند بکار نسل امروز و فردا در ایران و در جهان ، در جانشین کردن ستون پایه های قدرت با ستون پایه های مردم سالاری پیشرفته بیایند :

1/9  انتقاد پذیر کردن هر قول و فعلی ، ولو قول و فعل مقامی که گویا   فصل الختام   است :

  بنا بر تجربه، هرگاه از ﺁغاز ، قول و فعل  رهبر  قابل انتقاد بگردد، اسطوره کردن او بسیار مشکل و بسا محال می شود . گویند امام صادق چون نمی خواست کیش شخصیت از مسیحیان به مسلمانان سرایت کند، اصرار می ورزید  که ما را انتقاد کنید . و بنا بر آيه 68 سوره مؤمنون، مردم مؤاخذه مي شوند: ﺁیا در قول تدبير نمي كنند؟ برغم این هشدارها، هر ایرانی، غیر قابل انتقاد کردن قول و فعل صاحب مقام و یا شخصیت اسطوره شده را تجربه کرده است . با وجود این ، یادﺁوری چند مورد، بسی سودمند است :

* در دوران شاه انتقاد از قول و فعل او ممنوع بود. هرگاه کسی جرأت می کرد انتقاد کند، دستگیر و زندانی می شد . یک بار که سرهنگی عضو ساواک از این جانب بازجوئی می کرد، تقصیرم را انتقاد  سخنان شاهنشاه ﺁریا مهر  خواند و نصیحت کرد هرگاه انتقادی دارم  به عرض همایونی برسانم، اعلیحضرت خود ﺁن انتقاد را اظهار فرمایند !

    و در تاریخ است که انوشیروان موصوف به عادل ، دبیران و دانایان را به حضور خواند تا در باره  قانون مالیات  که به دستور او تهیه شده بود، اظهار نظر کنند . دبیری اجازه خواست و قانون را انتقاد کرد . انوشیروان انتقاد او را وارد دانست . اما چون جرأت کرده بود در حضور او سخن گوید، دستور داد با دوات ﺁنقدر بر فرق او بکوبند تا مغزش متلاشی شود .

* در همين دوران، تا استالین زنده بود، هیچ توده ای جرأت انتقاد قول و فعل او را نداشت . بعد از او، مارکس و لنین کسانی شدند که هر وقت بنا می شد به بحثی خاتمه داده شود، "مارکس گفته است" یا" لنین گفته است" کافی بود که حاصل بحث برابر با قولی که به لنین یا مارکس نسبت داده می شد،  بگردد و قبول افتد .

* روزی ﺁقای خمینی به این جانب گفت : منظور شما از این که همه اشتباه و خطا می کنند، این بوده است که تقصیررا به گردن من ثابت کنید ! و فرزند او می گفت: شما صبر می کنید تا امام اظهار نظری بکند ﺁن وقت کارنامه خود را با انتقاد نظر او شروع میکنید ! و پس از کودتا هم، وزارت  ارشاد  کتابی در دوجلد انتشار داد و، در ﺁن،  گناه بنی صدر و روزنامه  انقلاب اسلامی را نقد قول و فعل ﺁقای خمینی شمرد .

* و اینک، قول و فعل ﺁقای خامنه ای  فصل الختام  است . ﺁقای منتظری جرأت کرد ادعای مرجعیت و رفتار او را انتقاد کند،  به حسینیه او هجوم بردند . ﺁن روز،  یک دوره در حصر کامل و، پس از ﺁن، در حصر نیمه کامل بسر می برد .

* در احزاب سیاسی غرب و کلیسا نیز، حرف ﺁخر را رهبری می زد. این  قاعده   در احزاب کمونیست بشدت رعایت می شد .  حال و روز احزاب کمونیست اروپای شرقی و غربی به ما حالی می کنند که یک عامل از عوامل مهم انحطاط ،  وجود مقامی با قول و فعل انتقاد ناپذیر بوده است .

     در حقیقت، وجود  قول و فعل انتقاد ناپذیر، کثرت گرائی و حق اختلاف را بی معنی می کند .  زیرا

الف) سازمانهای سیاسی و دینی متعدد، سازمانهائی می شوند که در هر یک از ﺁنها ، مقامی وجود دارد که قول و فعل او انتقاد ناپذیر است . در نتیجه، در درون ﺁن سازمانها و میان ﺁن سازمانها و در جامعه جریان ﺁزاد اندیشه ها بر قرار نمی شود . ﺁن جامعه  به جائی می رسد  که جامعه های غرب رسیده اند : بحران سخت اندیشه راهنما .

ب)  وجود قول و فعل انتقاد ناپذیر، ساز و کار تقسیم بر دو و حذف یکی از دو را ناگزیر می کند . زیرا ﺁنها که به خود جرأت انتقاد را می دهند، بنام وحدت ،  یا حذف می شوند و یا ناگزیر می شوند انشعاب کنند .

    بدین قرار، در همان حال که، بنام اسطوره وحدت، قول و فعل  رهبر  انتقاد ناپذیر می شود، ضد وحدت می شود و کارگاه تقسیم به دو و حذف یکی از دو را برپا می کند .

     از این رو، در روزهای اول بعد از سقوط رژیم شاه، قول منتسب به علی ( ع ) را در باره زنان انتقاد کردم . كتاب نامه ها  به ﺁقای خمینی که اینک انتشار یافته و تاریخ بی خدشه یک دوران مهم از تاریخ انقلاب است و نیز کارنامه ها و سخنرانی ها ، کوشش بی وقفه ای را گزارش می کنند که در انتقاد پذیر کردن قول و فعل ﺁقای خمینی و هر قول و فعل دیگری بکار برده ام . حاصل تجربه اینست که اسطوره شکسته است و این امید بوجود ﺁمده است که با قابل انتقاد شدن همه قول ها و فعل ها، کثرت گرائی واقعی جای کثرت گرائی صوری را بگیرد و حق اختلاف و جریان ﺁزاد اندیشه ها پذیرفته شود و توحید جانشین وحدت بگردد . توضیح این که، وحدت قدرت فرموده در ﺁغاز برخورد ﺁراء و عقاید  قرار می گیرد  و وسیله توجیه تقسیم به دو و حذف یکی از دو می شود و توحید در پایان جریان ﺁزاد اندیشه ها قرار می گیرد و حاصل حق اختلاف و کثرت واقعی ﺁراء و عقاید است .

2/9   در غرب، گفته اند و می گویند : قابل انتقاد کردن همه قول و فعل  ها، از جمله قول و فعل رهبری، گرایشهای مختلف در یک سازمان سیاسی پدید می ﺁورد و چون حزب وحدت خویش را از دست می دهد، در نظر رأی دهندگان، فاقد کارﺁئی لازم برای تصدی دولت جلوه می کند . اما وجود گرایشهای مختلف ،حاصل نقد پذیر کردن همه قول و فعلها نیست . اگر براستی همه قول و فعل ها قابل انتقاد می شدند، گرایشهای مختلف پدید نمی ﺁمدند و جریان ﺁزاد اطلاعات و اندیشه ها بوجود می ﺁمد و از راه انتقاد متقابل ، به نظر جمعی تجربه پذیر می انجامید .  بنا بر این ، انتقاد پذیر کردن قول و فعل همراه است با

الف) از میان برداشتن خشونت به هرشکل که در ﺁید  و بی محل کردن زور با برقرار کردن بحث ﺁزاد.

ب) سنجیدن شخص به حق و نه حق به شخص : عامل همگرائی جامعه نه شخص، که اصولی  می باید باشند که مایه همگرائی و اشتراک شده اند .

     بدین توضیح ها ، خواننده اهل تأمل در می یابد چرا زورپرستان   موضع امام (خمینی) را ﺁخرین موضع او می شمردند ولو مخالف موضعی باشد که در دوران انقلاب و در برابر جهان اتخاذ کرده و حتي مخالف تعهدی باشد که در برابر جهانیان بر عهده گرفته بود. و چرا بنی صدر بطور پی گیر از اصول راهنمای انقلاب ایران سخن می گفت و در پی متحقق گرداندن ﺁنها بود و این اصول را محک ارزیابی قول و فعل ﺁقای خمینی و دیگران می شناخت .

      بدین قرار ، برای ﺁنکه رهبری، بخصوص وقتی دولت مدار شد، عامل گسست ها در جامعه ملی نگردد و زور را قائمه زندگی در همه جا نگرداند،

 الف) دین و مرام می باید از دولت و رهبری جدا  باشند و

 ب)  ضابطه موضعگیری ها، اصول راهنما و نه قدرت بگردند .

 ج)  اصول راهنما می باید تعریفهای شفاف بجویند و از رهگذر جریان ﺁزاد اندیشه ها، تعریفها نقد و قبول همگانی بیابند . در نتیجه،

د  به جای ﺁنکه شخص و از راه قدرتمداری علمدار وحدت شود و بنام این اسطوره، همبستگی ملی را به گسست رشته های پیوند ملت بدل سازد،  می باید اصول راهنما ، حقوق انسان و حقوق ملی  قائمه همبستگی و توحید ملی بگردند . بدین تدبیر است که حق دوستی و حق اختلاف و حق مشارکت در رهبری ، حقوق همگانی می شوند که ساز و کار توحید را جانشین ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو می کنند .

 10  به ترتیبی که در ﺁغاز تشریح تجربه و نظر ، ﺁورده ام، یکی دیگر از ستون پایه های قدرت ، بخصوص وقتی میل به فراگیر شدن پیدا می کند، تبعیض ها یی هستند که برقرار می شوند . یکچند از تبعیض ها  را که در تاریخ ایران برقرار بوده اند،  خاطر نشان می کنم :

* شاهان از نژاد و گوهر خاص و بنا بر این خدا گزیده هستند،  که اینک جای خود را به  «رهبر  را خدا معین می کند و خبرگان کشف می کنند»، سپرده است .

* تبعیض به زیان زن، که در دوره ای از تاریخ ایران به ارث برده می شد .

* تبعیض دینی حتی وقتی جمهور مردم به ﺁن دین گرویده اند . ولایت مطلقه فقیه یکی از این تبعیض ها است . تقسیم مردم به مکتبی و ضد مکتبی و غیر مکتبی و لاقید و خودی و غیر خودی (وقتی سخن از گروه های سیاسی بمیان می ﺁید) یکی دیگر از این تبعیض ها است . تبعیض به زیان متخصص و به سود دین دار، تبعیض سومی است .

* تبعیض قومی و دینی : اقلیتهای قومی و دینی در ایران و در همه جامعه ها  مرغ هر عروسی و عزا  بوده اند .

* تبعیض ملی و نژادی : هر قومی که مسلط گشت، خود را نژاد برتر شمرد . قدرت برتر نیاز خود را به تبعیض ، به هر دو قوم مسلط و زير سلطه، این طور می باوراند : بنا بر خلقت، مادون برای مافوق ﺁفریده شده است . زیر سلطه ها از نژاد مادون و بخاطر نژاد مافوق ﺁفریده شده اند . ( این توجیه را از ارسطو  تا هگل ساخته و انتشار داده اند و از هگل بدین سو نیز ساخته می شود و انتشار می یابد . در فقه هم  قاعده همین است ) .

* تبعیض در حقوق : مادونها حقوقی را که مافوق ها دارند ، ندارند . سلطه بر ﺁنها و بهره کشی از ﺁنها، حق مافوق ها است .

* تبعیض بسود  جنگ زده  و مکتبی و ... حتی در ورود به مدرسه و دانشگاه .

* تبعیضهاي عمومی بسود قدرت. تبعیض های بالا و تبعیضهای دیگر، از جمله تبعیض بسود پول ( تبعیض بسود سرمایه و به زیان کار و... ) و مقام  و موقعیت اجتماعی.

* تبعیض به زیان طبیعت و محیط زیست .

* تبعیض به زیان نسلهای ﺁینده  از راه پیشخور کردن و از پیش متعین کردن ﺁینده و تخریب محیط زیست.

    از گذشته هاي دور مبارزه با این تبعیض ها بسیار سخت بود و هنوز نیز هست . زیرا قدرتمدارها می دانستند با از میان برخاستن این تبعیضها ،  سلسله مراتب هرمی شکل اجتمامی که بر محور قدرت ایجاد شده است، فرو می ریزد و تار عنکبوت روابط شخصی قدرت متلاشی می شود .  با این همه، این تجربه ها بعمل ﺁمده اند :

1/10   تا آنجا که ممکن است در قانون اساسی تبعیض ها حذف شوند . مقایسه پیش نویس قانون اساسی با قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان، گویای این کوشش است . با پیش نویس، مراجع قم موافقت کردند اما ﺁقای خمینی خواستار گنجاندن دو تبعیض در پیش نویس بود :

الف  ولایت به زن نمی رسد و باید قید شود که از شرائط ریاست جمهوری، مرد بودن است .

ب  انطباق داشتن یا نداشتن قانون مصوب مجلس با احکام شرع ،نه در صلاحیت جمع اعضای شورای نگهبان است که تنها در صلاحیت فقهای عضو شورای نگهبان است .

    پیش نویس را شورای انقلاب به اتفاق تصویب کرده بود و این دو خواست ﺁقای خمینی را نپذیرفته بود. بنا بر تجربه اي كه  شرح شد، این تدبیر را در تهیه قانون اساسی یک جامعه ﺁزاد، بر اصل موازنه عدمی، می باید بکار برد ، تا از تبعیضها ، هیچ در قانون اساسی برجا نماند و، در نتیجه قوانین عادی ، تغییر کنند و با چنین قانون اساسی انطباق بجویند.

1/10  از میان برداشتن تبعیض به سود شاه و فقیه و مراد و رهبر و قدرت خارجی ، از راه استقرار ولایت جمهور مردم . این ولایت مبنای تهیه پیش نویس قانون اساسی شد .

2/10 -  از میان برداشتن تبعیض های دینی و قومی :

 در پیش نویس قانون اساسی ، اسلام دین رسمی شمرده شد. با اين وجود، هنوز توانائی ﺁزاد کردن دین از دولت حاصل نبود. ﺁقای خمینی اصرار داشت که «فرقه حقه شیعه دین رسمی است» قید بگردد . در ﺁن قانون ، حتی المقدور ، تبعیضهای قومی نیز زدوده شدند . در تجربه عملی، بر اساس حق دوستی و حق اختلاف و حق صلح و همبستگی ملی و حقوق انسان ، از جمله هر نفر یک رأی (ستون پایه ای از ستون پایه های مردم سالاری)،  به ترتیبی که تبعیض ها از دو سو از میان بر خیزند ، کوشش بعمل ﺁمد . گرچه به قول حزب دموکرات کردستان ایران ،  در سنندج کومله جنگ افروزی کرد  و مانع شد که طرح تهیه شده به تصویب رسد و به اجرا در ﺁید و تجربه شورای شهر سنندج را نیز با مجبور کردن اعضای شورا به استعفاء عقیم گرداند،  اما کوشش ادامه یافت  و به تهیه طرح جامعی انجامید . وضعیت در افغانستان و عراق و نقش استبداد به نام دین در ایران،  هشداری است به هر ایرانی و به  همه اقوام ایرانی که  قصد باید از میان برداشتن تبعیضها باشد و نه تبعیض های کنونی را با تبعیض ها بسود این و ﺁن قوم  جانشین کردن . از تاریخ که بپرسیم این پاسخ را به ما می دهد :

 استبداد تمرکز طلب ، از جمله فرﺁورده ترسهايي چون، ترس از جدائی و تلاشی ایران است . هم اکنون نیز استبداد مافیاهای نظامی -  مالی ، از جمله به خاطر این ترس ، بر جا است. جا دارد تجربه را پی بگیریم و به نتیجه برسانیم .

3/10 -   اما اگر از میان برداشتن ستون پایه ای که تبعیض ها هستند، بخصوص تبعیضهای ملی و قومی و جنسی و نژادی و تبعیض ها به سود سرمایه و  به زیان انسان، بسود سرمایه و به زیان طبیعت و محیط زیست و نیز نسلهای ﺁینده ، بخاطر اعتیاد به ضد فرهنگ قدرت است . این اعتیاد تنها با تصویب قوانین برای برابری زن با مرد و... ، از میان بر نمی خیزد .  ضد ارزش کردن قدرت و ارزش کردن ﺁزادی و بسط فرهنگ ﺁزادی می باید . بدین قرار، تدبیر بایسته ، هم نظری است و هم عملی :

الف) از لحاظ نظری پیشنهاد بیان ﺁزادی یک تدبیر است، اما انتقاد مداوم بیانهای قدرت ، تدبیر دیگری است . این دو تدبیر می باید  همراه بکار روند . سختی جستن بیان ﺁزادی  یک سختی است و در دسترس همگان گذاشتن ﺁن ، سختی دیگر و بسا بزرگ تری است . اشاره به چند مثال ، بسا انسانها را متقاعد کند که عمل کردن به بیان ﺁزادی و شرکت در دسترس همگان گذاشتن ﺁن ، جهاد اکبر و جهاد افضل است :

* از نابسامانیهای بزرگ جامعه ها که ﺁسیبهای اجتماعی فراگیر ببار می ﺁورد، استفاده از منع های جنسی در روابط زناشوئی و استفاده از سکس به مثابه قدرت است . در زناشوئی از منع های جنسی هم بقصد تنبه و تحمیل استفاده می شود و هم بقصد تحریک . عادت به بکار بردن منعهای جنسی که از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می کند، مانع از التذاذ جنسی و بسا احساس محرومیت جنسی می شود . پی ﺁمد ﺁن، جستجوی التذاذ در بیرون از روابط جنسی است . اگر به قول فوکو سکس بر کرسی استبداد فراگیر نشسته است، یک عامل بزرگ ﺁن، منع های جنسی در روابط زناشوئی است. به سخن دیگر، ﺁزادی برخورداری جنسی در روابط زناشوئی جای خود را به برقراری رابطه قدرت از راه ﺁمیزش جنسی داده است .

     در روزهای اول انقلاب، در پاسخ پرسشی به این مشکل بزرگ پرداختم و راه حل ﺁن را پیشنهاد کردم . زورپرستانی که به حکم زورپرستی در محرومیت جنسی مداوم بسر می برند،  به دروغ داستان ساختند که بنی صدر گفته است موی زن اشعه ای ساطع می کند که ...

     نتیجه اینست که نه مشکل و نه راه حل ﺁن ، موضوع بحث نشد ولذا بحث منجر به ترک اعتیاد نشد .

* تبعیض بسود سرمایه و به زیان کار، بسود سرمایه و به زیان محیط زیست و طبیعت ، بسود سرمایه و دیگر اشکال قدرت و به زیان نسلهای ﺁینده ، در اقتصاد توحیدی و در تدابیر اقتصادی ديگر، موضوع بحث و راه حل جوئی می شد. بدیهی بود كه سرمایه سالاری با تمام توان، به تخطئه آن كوشش ها پرداخت . اما بندگان قدرت که دین را دست ﺁویز کرده بودند، می گفتند   بنی صدر با مالکیت خصوصی مخالف است و ﺁنها که خود را چپ می پنداشتند و پرستنده قدرت بودند بنی صدر را لیبرال می خوانند .

* استقلال و ﺁزادی تعریفهای شفاف و کاربردهای مشخص دارند . کاربردشان پیش از همه، پایان دادن به سلطه خارجی و تبعیض های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و  فرهنگی  در داخل هستند .  با وجود ﺁنکه در خود ایران و از ﺁن پس در مهاجرت، فراوان این تعریفها و کاربردها پیشنهاد شده اند و دعوت به بحث های ﺁزاد به عمل ﺁمده اند، همچنان در سانسور هستند . نه تنها از سوی مثلث زورپرست که از سوی ﺁنها  هم که خود را  دموکرات می خوانند، اما قدرت را هدف می شناسند .

      در این باره، در غرب سانسورها بسیار بیشترند . کافی است سری به کتابخانه ها و کتاب فروشیها زده شود تا هرگونه تردید از میان برود : تحقیق ها در باره استقلال و نیز ﺁزادی  جز وقتی بر اصل ثنویت و به قدرت تعریف می شود، که تعریف به ضد ﺁزادی است، سخت کم شمار هستند .

* در جهان امروز ، از  جمعیت روی زمین ، بسا 5 درصد  نمی توان سراغ کرد که بدون دین زندگی کند . بقیه این جمعیت عظیم به دینی از دین ها متدین هستند . ﺁنها هم که دین ندارند، اندیشه راهنمائی دارند . بنا بر این، تحقیق در باره بیان ﺁزادی و ابراز ﺁن ، کار اصلی در زدودن ضد فرهنگ قدرت و گسترش فرهنگ ﺁزادی است . با وجود این ،

- تحقیق هایی که در باره اصول راهنمای اسلام،  استبداد فراگیر و ستون پایه های ﺁن،  حقوق انسان ، عدالت  بمثابه میزان و بر اصل موازنه عدمی ، عقل ﺁزاد و نقد فلسفه عقل که قدرت را مدار کار عقل می کند، نقد منطق صوری و دیالکتیک و مطالعه پدید ﺁورنده های تبعیض ها میان زن و مرد و قومها و ملتها و نژادها  ...هستند،  در دنیای اسلام ، امکان انتشار نمی یابند .کتاب اصول راهنمای اسلام به زبان فرانسه انتشار یافته و حقوق انسان در قرﺁن این اقبال را داشته است که به زبانهای فرانسوی و انگلیسی و ﺁلمانی و صربی و سوئدی انتشار یابد . به ایتالیائی نیز ترجمه شده و منتظر چاپ و انتشار است . اما اگر تخطئه اسلام از تبلیغات وسیع برخوردار می شود، این کتاب، گرفتار سانسور سکوت است .

    سانسور بیان ﺁزادی اگر نبود، کجا بن لادن و بوش و خامنه ای پیدا می شدند و کسی با عنوان بنوآی شانزدهم پاپ می شد و اسلام را با خشونت برابر می کرد و عمل او توجیه  جنگ غرب با دنیای اسلام و تجدید جنگهای صلیبی ، ارزیابی می شد ؟  بدین خاطر بود و هست که

4/10  در کنگره گفتگوی فرهنگها در شهر مولیانو ونتو، در ایتالیا در اردیبهشت سال 82، تدابیری برای گفتگوی فرهنگها پیشنهاد کردم . از این تدابیر ، تدبیر روش های ترک اعتیاد به ضد فرهنگ قدرت را در ایران ، تجربه کرده بودم . کودتای خرداد 60 می گوید که بر سر این تدبیر تا چشم پوشیدن از مقام و ... و جان ایستادم . زیرا تجربه می ﺁموخت که بدون مبارزه با این اعتیاد  که از يك مرجع تقلید، یک خون ریز ساخت، تجربه انقلاب به نتیجه نمی رسد . اما ترک این اعتیاد نیاز به سیاستی جهانی داشت که مدیریت مردم سالار جهان و مبارزه با اعتیاد به قدرت و بنا بر این تبعیض ها در مقیاس جهان را میسر کند .  بدین قرار گفتگوی فرهنگها در ستایشهای این از ﺁن و ﺁن از این خلاصه نمی شود . این ستايشها با بکار بردن منطق صوری، به قصد ناچیز کردن فرهنگ ها در عرف و عادت و رسوم، اغلب عناصر ضد فرهنگ قدرت  و دین های از خود بیگانه در بیان قدرت است . گفتگوی فرهنگها، تشخیص عناصر ضد فرهنگ در فرهنگها ، تشخیص بیان های قدرت و پیشنهاد روشهای خشونت زدائی و یا درمانها برای ترک اعتیاد به عناصر ضد فرهنگ قدرت، هستند. همراه با ﺁن، می باید  بیانهای ﺁزادی را جست و در جریان ﺁزاد اندیشه ها در مقیاس جهان،  موضوع گفتگو کرد .

     هرگاه در سطح جامعه خود ، همانند دوران مرجع انقلاب ایران، این دو تدبیر را پی بگیریم و ستون پایه تبعیض ها را ، به یمن ﺁزاد کردن انسان ایرانی از اعتیاد به مصرف عناصر ضد فرهنگ قدرت ﺁزاد کنیم ، بسا بتوانیم در سطح جامعه جهانی ، تجربه موفقی را پی بگیریم .  در حقیقت، در اغلب جامعه ها ، یکچند از تبعیضها  را قانون ها الغاء کرده اند، اما برجایند . زیرا پدید ﺁورنده تبعیض ها برجایند : ضد فرهنگ قدرت (= زور) .  هرگاه تبعیضها را از میان برداریم و افق عقل را تا بی کران هستی باز کنیم، چنانکه جهان و ﺁینده های دور نیز در قلمرو ﺁن قرار گیرند، می توانیم پدید ﺁورنده جهانی نو شویم و بدان توانا خواهیم شد که مردم جهان را از زیست ﺁزاد در طبیعتی سر سبز برخور دار گردانیم.