سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 658

تاریخ انتشار 22 آبان 85 برابر با 13 نوامبر 2006

 

ابوالحسن بنی صدر

 

حق صلح

 

    در 12 سپتامبر 2006،  پاپ بندیکت شانزدهم، در دانشگاه رگنسبورگ Regensburg ، سخنرانی کرد و در ﺁن ،  به « بحثت ﺁزادی » که مانوئل دوم پالئولوک  با یک « مدرس » ایرانی ،  بسا در زمستان 1391، در محلی نزدیک ﺁنکارا،  بعمل ﺁورده است، استناد کرد . این « بحث ﺁزاد » موضوع رساله دکترای تئودور خوری شده است و  با این اسم و رسم ، به زبان فرانسه،  بسال 1966، در پاریس توسط انتشارات CERF با نام

Mannuel II Paléologue

ٍٍEntrtiens avec un Musulman

7e Controverse

انتشار یافته است . پس از سخنان پاپ بندیکت ، اعتراضهای خشونت ﺁمیز نابجا و نیز انتقادهای به جا، از سخنان پاپ به عمل ﺁمده است .  دکتر دلخواسته ، از این جانب و پاپ دعوت به بحث ﺁزاد کرد . این جانب دعوت او را اجابت کردم اما پاپ نه .

    اینک که خطر ﺁن جدی شده است که ﺁتش جنگ ، یکبار دیگر، وطن ما را  فرا گیرد،  قصدم اینست که نظریه سازان خشونت در دنیای اسلام را نقد کنم که قرنها است  به فلسفه قدرت یونانی معتاد شده اند و به جای ترک اعتیاد، روز به روز معتادتر شده اند و می شوند .  برﺁنم که به مردم ایران و مردم جهان  خاطر نشان کنم که از میان دین ها، این اسلام است که صلح را حق شناخت و جنگ، به بهانه ترویج دین را ممنوع کرد . لااکراه را راه رشد و اکراه را راه غی شناخت . تا انسانها  عقل ها را  از زندان ثنویت ﺁزاد نکنند، و تا زمانی که بگذارند بکار برندگان زبان فریب، با بکار بردن منطق صوری، ﺁنها را از واقعیتهای بسیار غافل نگاهدارند، به ویران شدن و ویران کردن ادامه خواهند داد . بر ﺁنم که این نوشته فریاد بیدار باشی باشد به انسانیتی که گرفتار جبر خود تخریبی است :

 

دو تقلب ، یکی تقلب مانوئل دوم و دیگری تقلب پاپ بندیکت شانزدهم :

 

     مستند پاپ ، قسمتی از فصل هفتم کتاب ، صفحات 107 تا  109 ،  مناظره در باره جهاد و لا اکراه است . ترجمه ﺁن اینست :

  « مانوئل به قانون محمد، دو سرزنش را روا می بیند : بازگشت عمده احکامش به احکام موسی و خاصه غیر عقلانی قانون جهاد، یا جنگ مقدس است :

1 قرﺁن جهاد را روش بسط دین الله دانسته است . هیچ حقی نمی تواند معارض حق الله بر اطاعت انسانها از او باشد . لذا، فراخواندن به اسلام ، فراخواندن همگان به اسلام است . پاسخی که انسانها به این فراخوان می دهند، رفتار امت اسلام را با ﺁنها(  ایمان نیاورندگان)  معین می کند . ﺁنها که به اسلام ایمان می ﺁورند، به عضویت امت اسلام در می ﺁیند  و « شما بهترین امت هستید که از میان انسانها بر می خیزید  » ( ﺁل عمران ﺁیه 110 ) . بدین ایمان ﺁوردن تمامی حقوق و امتیازهای مؤمنان را بدست می ﺁورند . اما همان تکالیف جهاد  « در راه خدا » را نیز پیدا می کنند ."

     اما اگر نامؤمنان ایمان نیاوردند ؟ در این صورت، باید میان  اهل کتاب ، یهود و مسیحی و مجوس ( = زردشتی ) و  نامؤمنان ساده فرق گذاشت .

     با اهل کتاب ، بخاطر وحی ای که در یافت کرده اند ، رفتار بهتری می شود . نه این که با مسلمانان برابر شمرده شوند،  اما سرنوشت بهتری از کافران و مشرکان خواهند یافت .  هرگاه  با امت مسلمان پیمان تابعیت بستند، «تحت حمایت و قیمومت»  این جامعه قرار می گیرند .  حق نگاه داشتن دین خود را که از دید مسلمانان جزا  حقیقت دارد،  می یابند . این منزلت حقوقی را میابند که در احوال شخصیه تابع دین خود باشند و نیز حق برپائی نیایش های خویش را می یابند . اما در ازای ﺁن، باید جزیه بپردازند و در جامعه مسلمان، موقعیت مادون تری داشته باشند . گاه نیز باید علامتی که ﺁنها را مشخص کند نیز بر لباس خود داشته باشند .  افزون بر این، اگر دست به جنگ، بر ضد مسلمانان بزنند، در ﺁزادی سیاسی خود و ﺁن بخش از مراسم دینی علنی و همگانی ، گرفتار تضییق هائی  می شوند

    غیر اهل کتاب ، حقی بر هیچ حسن رفتاری ندارند .  یا باید اسلام بیاورند و یا  غنیمت امت مسلمان می شوند :

 مردهاشان کشته می شوند و زنهاشان به بندگی در می ﺁیند  برای ﺁنکه مؤمنان را پرشمار سازند .

     بدین قرار ، قانون جهاد می باید تفوق دین الله را  تأمین کند و مانع از ﺁن شود که نامؤمنان به حقوق جهان شمول اسلام ، صدمه وارد کنند . محمد اطمینان می دهد که مسلمانان « در راه خدا است » که جهاد می کنند .  « لا اکراه فی الدین » ( بقره ، ﺁیه 256 ) تاریخی پیش از نبردهای محمد  دارد . در سوره توبه است که الزامها به  جهاد را  که ترجمان واپسین اراده محمد در این باره اند ، می توان یافت .

     مانوئل  قانون جنگ مقدس را غیر عقلانی و کفر ﺁمیز ارزیابی کرده است . استدلالش این بود که ایمان ثمره روح است و تنها از راه اقناع می توان کسی را به ایمان در ﺁورد . بهیچ رو با اکراه و خشونت بدنی نمی توان کسی را به ایمان درﺁورد . دینی که ﺁهن و جنگ را ابزار انتشار خود می کند دین خوبی نیست و با خردمندی خداوند خوانائی ندارد . افزون بر این، کفر ﺁمیز نیز هست . زیرا با در یافت  پول،  (جزیه)  اجازه می دهد ناباوران ، ﺁزادی زندگی در بی ایمانی را داشته باشند .

 مانوئل به تفاوت ها توجه نمی کند : این طور پیداست که او از تفاوتی بی اطلاع است که اسلام میان اهل کتاب و غیر اهل کتاب قائل می شود . مدرس، نادرستی های نظر او را ﺁشکار نمی کند . به این اتهامها پاسخ نیز نمی دهد، یا دست کم، مانوئل پاسخ او را ذکر نمی کند

2 مانوئل زیاد بر جهاد اصرار نورزیده است . حمله او بر ضد قانون محمد رادیکال است . قانون محمد رجوع به یهودیت  است . دینی که مدرس مادون مسیحیت شمرده بود .» ( خط کشی زیر جمله ها از این جانب است )

      بدین قرار، متن کتاب می گوید که حق با  تئودور خوری بوده و پاپ در نقل قول، رعایت امانت را نکرده و از جمله نگفته است که ﺁقای امپراطور یک طرفه به قاضی رفته و راضی باز گشته است . باز نگفته است که مانوئل دوم ، مدعی است 9 سال بعد از مباحثه،  با رجوع به حافظه و یادداشتهای خود، ﺁن را نوشته است و البته « مدرس » ایرانی کمتر اطلاعی از محتوائی که ﺁقای امپراطور ساخته و پرداخته، نیافته است . بدیهی است که کمتر نام و نشانی هم از مدرس ایرانی بدست نمی دهد . بنا بر این، هرگز دانسته نیست که ﺁیا این مباحثه ساختگی و همانند مصاحبه مطبوعاتی است که روزنامه رسالت ، در دو شماره، انتشار داد و مدعی شد لوموند با ﺁقای ﺁذری قمی کرده است، یا خیر؟

      اگر پاپ این سه حقیقت را کتمان کرده است، واقعیتی را بازگفته است و ﺁن این که مانوئل دوم فلسفه یونانی را ﺁموخته و به باور او « همآهنگی عمیقی میان فلسفه یونانی ، در بهترین معنای کلمه ،واندریافت مسیحیت از باور به خداوند، وجود دارد » .

     با توجه به این امر که تا قرن سوم فلسفه افلاطون و از ﺁن پس، فلسفه ارسطو و منطق صوری او بر ﺁئین کلیسا حاکم شده است، فلسفه مورد نظر پاپ بندیکت شانزدهم، فلسفه ارسطو است . منطقی هم که در سخنرانی خود بکار برده است، منطق صوری است . چرا که همانند امپراطور مانوئل دوم، در برابر کردن اسلام با ﺁئین خشونت، حقایق بسیاری را از  دیدگان عقول پوشانده است :

1 واقعیت اول، شهادت زمان است : بهنگام مباحثه ای که مانوئل دوم مدعی است با مدرسی ایرانی انجام داده است،  تفتیش عقاید، در دنیای مسیحی، دو قرن ادامه داشته ( دادگاههای روحانیت در 1123 و تفتیش عقاید همگانی از 1198 ، توسط پاپ اینوسان سوم مقرر شد ) و از ﺁن پس نیز بمدت 4 قرن ادامه یافته است .  اما سبعانه ترین خشونتها، برای « پاک دین » سازی، تنها به قلمرو مسیحیت  محدود نمی شده است :

 کلیسا «جنگ مقدس » بر ضد مسلمانان را - که « مسیحیان مرتد  » تبلیغ می کرد -  از 1095 میلادی شروع کرده بود .  با وجود ﺁن تفتیش عقاید و این « جنگ مقدس » که، تا امروز، در پوشش استعمار و دموکراسی و دخالت بخاطر حقوق انسان ادامه یافته است ، مانوئل دوم، جهاد در اسلام را ، بکار بردن زور برای گرواندن به اسلام ، تبلیغ می کند! و این تنها تقلب او و پاپ نیست:

2 در متن که تأمل کنیم ، می بینیم:

1/2 با استفاده از منطق صوری، امپراطور واقعیتهائی را می پوشاند تا دروغ خود را بسازد . از جمله می گوید:

 « لااکراه فی الدین » ( در دین اکراه نیست ) بیانگر ﺁغاز  کار  محمد  است. اما بعد که ﺁن قدرت را جست که نبردهایش را ﺁغاز کند، جهاد را قانون گرداند . اراده واقعی او جهاد بمثابه تحمیل باور دینی است .  اینطور وانمود می کند، که الف

 حکم جهاد، اصل لا اکراه را نقض کرده است و ب

 جهاد یعنی جنگ برای تحمیل باور به زور .

2/2 - ﺁنچه را که از فقه یهود و مسیحیت کاتولیک اخذ شده  و با رهنمودهای قرﺁن متناقض است ، ( حکم اعدام مرتد و جنگ مقدس برای « پاک سازی دینی » و گرواندن به دین ) چنان بیان می کند که پنداری  در قرﺁن پیامبر اسلام آمده است .  او به جهاد معنائی می دهد که در دین های یهودی و مسیحی ﺁن روزگار و از ﺁن روزگار تا روزگار ما ( فتاوی خاخامهای اسرائیلی و کشیشهای امریکائی  و ادعای بوش و... ) ، به « جنگ مقدس » داده اند .

     دستگاه پاپ دستگاه مجهزی نیست . وگرنه نیازمند رجوع به مباحثه مانوئل دوم و « مدرس ایرانی » نمی شد . به کتاب « جنگ و جهاد  در قرﺁن » مصباح یزدی و نظریه « النصر بالرعب » خامنه ای رجوع می کرد . این دو بسی بیشتر از مانوئل  مجذوب فلسفه قدرت ارسطویند و زبان فریب یا منطق ارسطوئی را بسیار بهتر بکار می برند .

3 -  در پاسخ به پاپ ، گفته اند :

 ﺁیه 256 سوره بقره که، در ﺁن ، ﺁمده است « در دین اکراه نیست » دیرتر از ﺁن نازل شده است که مانوئل گفته و پاپ تکرار کرده است . اما مسئله بهیچ رو ، مربوط به زمان وحی شدن ﺁیه نیست . مسئله اینست که هرگاه « لا اکراه » را در این خلاصه کنیم که نباید برای گرواندن کسی به اسلام ، زور بکار برد،  این اصل بر احکام جهاد  نیزحاکم می شود .  چرا که اگر لااکراه فی الدین بر حکم جهاد حاکم نشود،  حکم جهاد ﺁن را نقض می کند. و قرﺁن مجموعه ای از احکام متناقض می شود. ادعای مانوئل و پاپ نیز اینست که ﺁیه لااکراه گویای دوران ضعف پیامبر ( ص )  است و حکم جهاد -که بیانگر دوران قدرت او است - لا اکراه را نقض کرده است .   تقلب مانوئل و تقلب پاپ و تقلبی که امثال مصباح یزدی و خامنه ای می کنند، اینست که:

 

برخورداری از صلح حقی از حقوق انسان است :

 

     نخست  ماده چهارم از حقوق انسان در قرﺁن را از  کتاب « انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن » نقل می کنم :

*ماده چهارم

       هر كس حق دارد از صلح برخوردار باشد. ناموس صلح رانبايد شكست مگر وقتى كه آزادى تبليغ حق و حقوق و اختيارات انسان بزور از او سلب گردند. جنگ به قصد سلطه بر ديگران و ويران كردن عمارت و طبيعت، فساد بر روى زمين است (13). بنا بر اين حق و وظيفه انسان است كه براى حفظ صلح بكوشد:

 الف - اگر ميان دو جامعه مسلمان جنگ روى نمود، بايد كوشيد ميانشان صلح بر قرار كرد و در صورتى كه يكى از دو طرف از قبول صلح سرباز زد، همه بايد در كنار جامعه‏اى كه به صلح راضى است قرار بگيرند و جنگ طلب را به صلح وادار سازند ( سوره حجرات ﺁیه 9):

            «اگر ميان دو قوم مسلمان جنگ روى داد، ميان آنان صلح برقرار كنيد. اگر يكى از آن دو از راه تجاوزگرى و سلطه بر ديگرى، از قبول صلح سرباز زد، با او بجنگيد تا به امر خدا گردن نهد. وقتى به صلح رضا داد، ميان متخاصمان به عدل و قسط، صلح دهيد. حق اين است كه خدا اهل داد و قسط را دوست مى‏دارد.»

  ب - نه تنها مسلمانان برادرند و بايد ميانشان صلح برقرار كرد و اين مسئوليت بر عهده همگان است (سوره حجرات ،یه 10)، نه تنها با غير مسلمانانى كه با مسلمانان به جنگ برنخاسته‏اند مى‏توان دوستى كرد (سوره ممتحنه ﺁیه 8) بلكه كوشش براى از بين بردن جنگ، وظيفه و حق انسان است. چرا كه (سوره یونس ﺁیه 25 ):

       «و خدا به خانه صلح دعوت مى‏كند.»

      و در هر منازعه‏اى بايد بنا را بر صلح گذاشت چرا كه (18):

       «و صلح بهتر است.»

  - اگر دشمنان به صلح تن دادند، بايد صلح را برقرار ساخت (سوره نساء ﺁیه 128) :

       «و اگر به صلح گرائيدند پس بدان گراى.»

 - و با كافرانى كه با مسلمانان جنگ ندارند نبايد جنگيد و مسلمانان را بر عقيده و جان و مال آنها سلطه‏اى نيست (سوره انفال ﺁیه 61 ):

        « و خدا راهى ( به سلطه)  بر آنها براى شما نگشوده است.»

       از آنجا كه صلح حق و جنگ ناحق است مگر...، در صورت ضرورت جنگ بايد در آن از ارتكاب اعمالى كه سبب گسترش دامنه جنگ و پايمال شدن انسان و طبيعت گردد، خوددارى كرد. علاوه بر حرام كردن جنگ در چهار ماه از سال (سوره بقره ﺁیه 217) مقرر مى‏دارد كه مسلمانان جهاد را با تجاوز يكى نگردانند (سوره بقره ﺁیه 190) « و لاتعتدو»: تعدى و زياده روى نكنيد نه در موضع ضعف و نه از موضع ضعف، بلكه از موضع قوت، مسلمان بايد دعوت به صلح كند (سوره های انفال ﺁیه 61 و محمد ﺁیه 35).

     با وجود اين، اگر زور در كار آيد و ستمگران به زور حقوق انسان، حتى يك فرد، را پايمال كنند، قيام براى احقاق حق واجب می شود . اما ﺁیا اسلام نیز ، غیر مسلمانها را از لحاظ صلح و جنگ ، دسته بندی کرده است همانطور که دولتهای دیروز و امروز می کنند ؟ یادﺁور می شود که هر دولتی ، کشورهای دیگر را دسته بندی می کند:

    کشورهائی که ، در دراز مدت، می توان با ﺁنها ، در صلح  زندگی کرد و کشورهائی که با ﺁنها می باید در صلح موقت زیست و کشورهائی که با ﺁنها  یا درجنگ است و یا در تدارک جنگ با ﺁنها است .  این دسته بندی به فقه های دین ها  نیز سرایت کرده است . برای مثال، بنا بر فقه یهودی که فقه های مسیحی  و اسلامی از ﺁن اخذ شده اند ،  با اهل کتاب در صلح دراز مدت و با کافران و مشرکان ، در صلح موقت باید زیست .  خاصه این دسته بندی ، تهاجمی بودن جنگ و نه تدافعی بودن ﺁن است . زیرا اگر تنها جنگ تدافعی جایز بود،  جامعه مسلمانان می باید اسباب صلح را چنان فراهم میﺁورد که هیچ قدرتی یارای دست زدن به جنگ بر ضدش را نمی یافت . در این مسئله ، فقه با قرﺁن در تناقض است . زیرا در قرﺁن، جنگ برای سلطه جوئی و منفعت طلبی و اسیر و غنیمت گرفتن  مطلقا ممنوع است که فرمود جنگ برای اسیر گرفتن نیست برای پایان بخشیدن به تجاوز است . در جنگ بدر که مشرکان به راه انداخته بودند و شکست خوردند، پیامبر ( ص ) موافق ﺁزاد کردن اسیران بود.  عمر کشتن اسیران را پیشنهاد می کرد و بسیاری از مجاهدان ﺁزاد کردن ﺁنها را در ازای دریافت بهای ﺁزادی . رهنمود  قرﺁن (سوره انفال ، ﺁیه 67 )  این شد:

     « برهیچ پیامبری نیست که پیش از پایان بخشیدن پیروزمندانه به جنگ، برای او اسیران باشد . شما  طالب منافع این جهانید حال ﺁنکه خداوند (برای شما )، ﺁخرتی ( سراسر نعمت ) می خواهد. خداوند عزیز و حکیم است » . 

    جنگ به قصد سلطه  و « منافع » کاری است که تنها طاغوتها بدان دست می زنند .  جنگ برای گرواندن به دین نیز جایز نیست . طرفه این که ﺁقای مصباح یزدی در کتاب « جنگ و جهاد در قرﺁن » می نویسد : 

«در این زمینه باید بگوئیم که گرچه قرائنی وجود دارد که نشان می دهد ﺁیات مذکور ، به جهاد دفاعی نظر دارند - و نیز برخی از این قرائن را ذکر کردیم اما جواز جهاد ابتدائی در اسلام از ضروریات فقه اسلامی است  و در اصل تشریع ﺁن هیچ تردیدی وجود ندارد. فقهای شیعه و سنی در این امر اتفاق نظر دارند و در اصل جواز جهاد ابتدائی اختلافی میان ﺁنان نبوده و نیست.» (ص 139)

     اما غیر از این که 615 سال پیش از این،  مانوئل نیز می دانست چنین « جهادی » مأخوذ از فقه یهودی است  و  غیر از این که  اجتهاد در برابر نص  باطل است، بنا بر این ، توافق فقیه شیعه و سنی بر حکم خود ساخته ای نمی تواند ناقض نصوص قرﺁنی باشد،  ﺁقای مصباح خود نیز ناگزیر شده است، « جنگ ابتدائی را تدافعی بخواند و برای انجام ﺁن از راه تجاوز، بدین صورت دلیل بتراشد :

     « اصولا جهاد ابتدائی نیز بنوبه خود یک نوع دفاع و جهاد دفاعی است. دفاع از حق خدای متعال. ...همچنان که پیش از این و در مباحث مختلف اشاره کرده ایم، تنها حق اصیل و ذاتی در عالم، حق خدای متعال است و سایر حقوق در پرتو آن معنی می یابند و توجیه می شوند. خداوند مالک حقیقی همه موجودات و از جمله انسان است و...  این رابطه مالکیت بین خداوند از یک سو و سایر موجودات از سوی دیگر، ایجاب می کند که خداوند حق داشته باشد که تمامی هستی طبق خواست و اراده او به چرخش و گردش در ﺁید و رفتار کند. در مورد جامعه انسانی نیز اقتضای این حق اینست که در سرتاسر جوامع بشری تنها خدا پرستش شود. دین او حاکم و سخنش برتر باشد و کلمة الله هی العلیا کلمه خدا است که بر تراست. حال اگر انسانهائی از پذیرش و رعایت این حق الهی سرباز زدند، علاوه بر عذاب و عقاب اخروی، خداوند می تواند در همین دنیا نیز ﺁنها را عقوبت کند. این عقوبت می تواند به صورت عذاب و بلای طبیعی باشد ... و می تواند به این صورت باشد که خداوند از مؤمنان و صالحان بخواهد بر ﺁنان یورش برند و جلوی تبهکاری و فساد ﺁنان را در زمین بگیرند و به ﺁن خاتمه دهند  که این همان جهاد ابتدائی است. قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم؛  با ﺁنان بجنگید تا خدا به دست شما عذابشان دهد و خوارشان کند (سوره توبه، ﺁیه 14)  جهاد ابتدائی جز این نیست که به منظور احقاق حقی که خدای متعال بر کل بشریت دارد، گروهی از بندگان شایسته خدای متعال مأموریت یابند برکسانی که این حق را پایمال کرده و راه شرک و کفر و ظلم و فساد در پیش گرفته اند، یورش برند و تا زمانی که دین حق و اراده خدا حاکم شود، نبرد را ادامه دهند ... جهاد ابتدائی با کفار و مشرکان باید تا ﺁنجا دوام پیدا کند که زمین از ﺁلودگی های کفر و شرک و فساد پاک و حکومت الهی و توحیدی در سرتاسر عالم برقرار شود.» (از صفحه 148 تا 152)

 ( خط کشی ها از این جانب است )

     بدین قرار، جنگ تعرضی برای دفاع از حق خدا ، « جنگ ابتدائی » و دفاعی می شود ! 615 سال بعد از مانوئل دوم ، همان دروغ، بی کم و کاست ، از زبان مصباح یزدی ، تکرار می شود . با این تفاوت که این یکی ، جنگ تعرضی را دائمی نیز می کند ! طرز فکر امثال مصباح یزدی ، مصداق القای ایدئولوژی از سوی سلطه گر در زیر سلطه و اصرار زیر سلطه در ﺁلت خشونت شدنی است که در روابط سلطه، همواره انسان قربانی ﺁن  است.

    در شماره ﺁینده، « جنگ ابتدائی » ، « جنگ صلیبی »،  « جنگ پیشگیرانه » را موضوع بحث قرار می دهم .