سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 659

تاریخ انتشار 6 آذر 85 برابر با 27 نوامبر 2006

ابوالحسن بنی صدر

 

حق صلح 1-2

توضیح: این مقاله شامل دو قسمت است. بخشی از خوانندگان قسمت اول آن را خوانده اند. ولی از آنجا که قسمت دوم به استناد  بخش اول است، دو قسمت یکجا در اختیار خوانندگان قرار میگیرد. قسمت دوم با عنوان جنگ ابتدائی ، جنگ پیشگیرانه ، جنگ صلیبی ،  انکار خدا و دین و از خود بیگانه کردنش در بیان قدرت است شروع میگردد.

 

    در 12 سپتامبر 2006،  پاپ بندیکت شانزدهم، در دانشگاه رگنسبورگ Regensburg ، سخنرانی کرد و در ﺁن ،  به « بحث ﺁزادی » که مانوئل دوم پالئولوک  با یک « مدرس » ایرانی ،  بسا در زمستان 1391، در محلی نزدیک ﺁنکارا،  بعمل ﺁورده است، استناد کرد . این « بحث ﺁزاد » موضوع رساله دکترای تئودور خوری شده است و  با این اسم و رسم ، به زبان فرانسه،  بسال 1966، در پاریس توسط انتشارات CERF با نام

Mannuel II Paléologue

ٍٍEntrtiens avec un Musulman

7e Controverse

انتشار یافته است . پس از سخنان پاپ بندیکت ، اعتراضهای خشونت ﺁمیز نابجا و نیز انتقادهای به جا، از سخنان پاپ به عمل ﺁمده است .  دکتر دلخواسته ، از این جانب و پاپ دعوت به بحث ﺁزاد کرد . این جانب دعوت او را اجابت کردم اما پاپ نه .

    اینک که خطر ﺁن جدی شده است که ﺁتش جنگ ، یکبار دیگر، وطن ما را  فرا گیرد،  قصدم اینست که نظریه سازان خشونت در دنیای اسلام را نقد کنم که قرنها است  به فلسفه قدرت یونانی معتاد شده اند و به جای ترک اعتیاد، روز به روز معتادتر شده اند و می شوند .  برﺁنم که به مردم ایران و مردم جهان  خاطر نشان کنم که از میان دین ها، این اسلام است که صلح را حق شناخت و جنگ، به بهانه ترویج دین را ممنوع کرد . لااکراه را راه رشد و اکراه را راه غی شناخت . تا انسانها  عقل ها را  از زندان ثنویت ﺁزاد نکنند، و تا زمانی که بگذارند بکار برندگان زبان فریب، با بکار بردن منطق صوری، ﺁنها را از واقعیتهای بسیار غافل نگاهدارند، به ویران شدن و ویران کردن ادامه خواهند داد . بر ﺁنم که این نوشته فریاد بیدار باشی باشد به انسانیتی که گرفتار جبر خود تخریبی است :

 

دو تقلب ، یکی تقلب مانوئل دوم و دیگری تقلب پاپ بندیکت شانزدهم :

 

     مستند پاپ ، قسمتی از فصل هفتم کتاب ، صفحات 107 تا  109 ،  مناظره در باره جهاد و لا اکراه است . ترجمه ﺁن اینست :

  « مانوئل به قانون محمد، دو سرزنش را روا می بیند : بازگشت عمده احکامش به احکام موسی و خاصه غیر عقلانی قانون جهاد، یا جنگ مقدس است :

1 قرﺁن جهاد را روش بسط دین الله دانسته است . هیچ حقی نمی تواند معارض حق الله بر اطاعت انسانها از او باشد . لذا، فراخواندن به اسلام ، فراخواندن همگان به اسلام است . پاسخی که انسانها به این فراخوان می دهند، رفتار امت اسلام را با ﺁنها(  ایمان نیاورندگان)  معین می کند . ﺁنها که به اسلام ایمان می ﺁورند، به عضویت امت اسلام در می ﺁیند  و « شما بهترین امت هستید که از میان انسانها بر می خیزید  » ( ﺁل عمران ﺁیه 110 ) . بدین ایمان ﺁوردن تمامی حقوق و امتیازهای مؤمنان را بدست می ﺁورند . اما همان تکالیف جهاد  « در راه خدا » را نیز پیدا می کنند ."

     اما اگر نامؤمنان ایمان نیاوردند ؟ در این صورت، باید میان  اهل کتاب ، یهود و مسیحی و مجوس ( = زردشتی ) و  نامؤمنان ساده فرق گذاشت .

     با اهل کتاب ، بخاطر وحی ای که در یافت کرده اند ، رفتار بهتری می شود . نه این که با مسلمانان برابر شمرده شوند،  اما سرنوشت بهتری از کافران و مشرکان خواهند یافت .  هرگاه  با امت مسلمان پیمان تابعیت بستند، «تحت حمایت و قیمومت»  این جامعه قرار می گیرند .  حق نگاه داشتن دین خود را که از دید مسلمانان جزا  حقیقت دارد،  می یابند . این منزلت حقوقی را میابند که در احوال شخصیه تابع دین خود باشند و نیز حق برپائی نیایش های خویش را می یابند . اما در ازای ﺁن، باید جزیه بپردازند و در جامعه مسلمان، موقعیت مادون تری داشته باشند . گاه نیز باید علامتی که ﺁنها را مشخص کند نیز بر لباس خود داشته باشند .  افزون بر این، اگر دست به جنگ، بر ضد مسلمانان بزنند، در ﺁزادی سیاسی خود و ﺁن بخش از مراسم دینی علنی و همگانی ، گرفتار تضییق هائی  می شوند

    غیر اهل کتاب ، حقی بر هیچ حسن رفتاری ندارند .  یا باید اسلام بیاورند و یا  غنیمت امت مسلمان می شوند :

 مردهاشان کشته می شوند و زنهاشان به بندگی در می ﺁیند  برای ﺁنکه مؤمنان را پرشمار سازند .

     بدین قرار ، قانون جهاد می باید تفوق دین الله را  تأمین کند و مانع از ﺁن شود که نامؤمنان به حقوق جهان شمول اسلام ، صدمه وارد کنند . محمد اطمینان می دهد که مسلمانان « در راه خدا است » که جهاد می کنند .  « لا اکراه فی الدین » ( بقره ، ﺁیه 256 ) تاریخی پیش از نبردهای محمد  دارد . در سوره توبه است که الزامها به  جهاد را  که ترجمان واپسین اراده محمد در این باره اند ، می توان یافت .

     مانوئل  قانون جنگ مقدس را غیر عقلانی و کفر ﺁمیز ارزیابی کرده است . استدلالش این بود که ایمان ثمره روح است و تنها از راه اقناع می توان کسی را به ایمان در ﺁورد . بهیچ رو با اکراه و خشونت بدنی نمی توان کسی را به ایمان درﺁورد . دینی که ﺁهن و جنگ را ابزار انتشار خود می کند دین خوبی نیست و با خردمندی خداوند خوانائی ندارد . افزون بر این، کفر ﺁمیز نیز هست . زیرا با در یافت  پول،  (جزیه)  اجازه می دهد ناباوران ، ﺁزادی زندگی در بی ایمانی را داشته باشند .

 مانوئل به تفاوت ها توجه نمی کند : این طور پیداست که او از تفاوتی بی اطلاع است که اسلام میان اهل کتاب و غیر اهل کتاب قائل می شود . مدرس، نادرستی های نظر او را ﺁشکار نمی کند . به این اتهامها پاسخ نیز نمی دهد، یا دست کم، مانوئل پاسخ او را ذکر نمی کند

2 مانوئل زیاد بر جهاد اصرار نورزیده است . حمله او بر ضد قانون محمد رادیکال است . قانون محمد رجوع به یهودیت  است . دینی که مدرس مادون مسیحیت شمرده بود .» ( خط کشی زیر جمله ها از این جانب است )

      بدین قرار، متن کتاب می گوید که حق با  تئودور خوری بوده و پاپ در نقل قول، رعایت امانت را نکرده و از جمله نگفته است که ﺁقای امپراطور یک طرفه به قاضی رفته و راضی باز گشته است . باز نگفته است که مانوئل دوم ، مدعی است 9 سال بعد از مباحثه،  با رجوع به حافظه و یادداشتهای خود، ﺁن را نوشته است و البته « مدرس » ایرانی کمتر اطلاعی از محتوائی که ﺁقای امپراطور ساخته و پرداخته، نیافته است . بدیهی است که کمتر نام و نشانی هم از مدرس ایرانی بدست نمی دهد . بنا بر این، هرگز دانسته نیست که ﺁیا این مباحثه ساختگی و همانند مصاحبه مطبوعاتی است که روزنامه رسالت ، در دو شماره، انتشار داد و مدعی شد لوموند با ﺁقای ﺁذری قمی کرده است، یا خیر؟

      اگر پاپ این سه حقیقت را کتمان کرده است، واقعیتی را بازگفته است و ﺁن این که مانوئل دوم فلسفه یونانی را ﺁموخته و به باور او « همآهنگی عمیقی میان فلسفه یونانی ، در بهترین معنای کلمه ،واندریافت مسیحیت از باور به خداوند، وجود دارد » .

     با توجه به این امر که تا قرن سوم فلسفه افلاطون و از ﺁن پس، فلسفه ارسطو و منطق صوری او بر ﺁئین کلیسا حاکم شده است، فلسفه مورد نظر پاپ بندیکت شانزدهم، فلسفه ارسطو است . منطقی هم که در سخنرانی خود بکار برده است، منطق صوری است . چرا که همانند امپراطور مانوئل دوم، در برابر کردن اسلام با ﺁئین خشونت، حقایق بسیاری را از  دیدگان عقول پوشانده است :

1 واقعیت اول، شهادت زمان است : بهنگام مباحثه ای که مانوئل دوم مدعی است با مدرسی ایرانی انجام داده است،  تفتیش عقاید، در دنیای مسیحی، دو قرن ادامه داشته ( دادگاههای روحانیت در 1123 و تفتیش عقاید همگانی از 1198 ، توسط پاپ اینوسان سوم مقرر شد ) و از ﺁن پس نیز بمدت 4 قرن ادامه یافته است .  اما سبعانه ترین خشونتها، برای « پاک دین » سازی، تنها به قلمرو مسیحیت  محدود نمی شده است :

 کلیسا «جنگ مقدس » بر ضد مسلمانان را - که « مسیحیان مرتد  » تبلیغ می کرد -  از 1095 میلادی شروع کرده بود .  با وجود ﺁن تفتیش عقاید و این « جنگ مقدس » که، تا امروز، در پوشش استعمار و دموکراسی و دخالت بخاطر حقوق انسان ادامه یافته است ، مانوئل دوم، جهاد در اسلام را ، بکار بردن زور برای گرواندن به اسلام ، تبلیغ می کند! و این تنها تقلب او و پاپ نیست:

2 در متن که تأمل کنیم ، می بینیم:

1/2 با استفاده از منطق صوری، امپراطور واقعیتهائی را می پوشاند تا دروغ خود را بسازد . از جمله می گوید:

 « لااکراه فی الدین » ( در دین اکراه نیست ) بیانگر ﺁغاز  کار  محمد  است. اما بعد که ﺁن قدرت را جست که نبردهایش را ﺁغاز کند، جهاد را قانون گرداند . اراده واقعی او جهاد بمثابه تحمیل باور دینی است .  اینطور وانمود می کند، که الف

 حکم جهاد، اصل لا اکراه را نقض کرده است و ب

 جهاد یعنی جنگ برای تحمیل باور به زور .

2/2 - ﺁنچه را که از فقه یهود و مسیحیت کاتولیک اخذ شده  و با رهنمودهای قرﺁن متناقض است ، ( حکم اعدام مرتد و جنگ مقدس برای « پاک سازی دینی » و گرواندن به دین ) چنان بیان می کند که پنداری  در قرﺁن پیامبر اسلام آمده است .  او به جهاد معنائی می دهد که در دین های یهودی و مسیحی ﺁن روزگار و از ﺁن روزگار تا روزگار ما ( فتاوی خاخامهای اسرائیلی و کشیشهای امریکائی  و ادعای بوش و... ) ، به « جنگ مقدس » داده اند .

     دستگاه پاپ دستگاه مجهزی نیست . وگرنه نیازمند رجوع به مباحثه مانوئل دوم و « مدرس ایرانی » نمی شد . به کتاب « جنگ و جهاد  در قرﺁن » مصباح یزدی و نظریه « النصر بالرعب » خامنه ای رجوع می کرد . این دو بسی بیشتر از مانوئل  مجذوب فلسفه قدرت ارسطویند و زبان فریب یا منطق ارسطوئی را بسیار بهتر بکار می برند .

3 -  در پاسخ به پاپ ، گفته اند :

 ﺁیه 256 سوره بقره که، در ﺁن ، ﺁمده است « در دین اکراه نیست » دیرتر از ﺁن نازل شده است که مانوئل گفته و پاپ تکرار کرده است . اما مسئله بهیچ رو ، مربوط به زمان وحی شدن ﺁیه نیست . مسئله اینست که هرگاه « لا اکراه » را در این خلاصه کنیم که نباید برای گرواندن کسی به اسلام ، زور بکار برد،  این اصل بر احکام جهاد  نیزحاکم می شود .  چرا که اگر لااکراه فی الدین بر حکم جهاد حاکم نشود،  حکم جهاد ﺁن را نقض می کند. و قرﺁن مجموعه ای از احکام متناقض می شود. ادعای مانوئل و پاپ نیز اینست که ﺁیه لااکراه گویای دوران ضعف پیامبر ( ص )  است و حکم جهاد -که بیانگر دوران قدرت او است - لا اکراه را نقض کرده است .   تقلب مانوئل و تقلب پاپ و تقلبی که امثال مصباح یزدی و خامنه ای می کنند، اینست که:

 

برخورداری از صلح حقی از حقوق انسان است :

 

     نخست  ماده چهارم از حقوق انسان در قرﺁن را از  کتاب « انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن » نقل می کنم :

*ماده چهارم

       هر كس حق دارد از صلح برخوردار باشد. ناموس صلح رانبايد شكست مگر وقتى كه آزادى تبليغ حق و حقوق و اختيارات انسان بزور از او سلب گردند. جنگ به قصد سلطه بر ديگران و ويران كردن عمارت و طبيعت، فساد بر روى زمين است (13). بنا بر اين حق و وظيفه انسان است كه براى حفظ صلح بكوشد:

 الف - اگر ميان دو جامعه مسلمان جنگ روى نمود، بايد كوشيد ميانشان صلح بر قرار كرد و در صورتى كه يكى از دو طرف از قبول صلح سرباز زد، همه بايد در كنار جامعه‏اى كه به صلح راضى است قرار بگيرند و جنگ طلب را به صلح وادار سازند ( سوره حجرات ﺁیه 9):

            «اگر ميان دو قوم مسلمان جنگ روى داد، ميان آنان صلح برقرار كنيد. اگر يكى از آن دو از راه تجاوزگرى و سلطه بر ديگرى، از قبول صلح سرباز زد، با او بجنگيد تا به امر خدا گردن نهد. وقتى به صلح رضا داد، ميان متخاصمان به عدل و قسط، صلح دهيد. حق اين است كه خدا اهل داد و قسط را دوست مى‏دارد.»

  ب - نه تنها مسلمانان برادرند و بايد ميانشان صلح برقرار كرد و اين مسئوليت بر عهده همگان است (سوره حجرات ،یه 10)، نه تنها با غير مسلمانانى كه با مسلمانان به جنگ برنخاسته‏اند مى‏توان دوستى كرد (سوره ممتحنه ﺁیه 8) بلكه كوشش براى از بين بردن جنگ، وظيفه و حق انسان است. چرا كه (سوره یونس ﺁیه 25 ):

       «و خدا به خانه صلح دعوت مى‏كند.»

      و در هر منازعه‏اى بايد بنا را بر صلح گذاشت چرا كه (18):

       «و صلح بهتر است.»

  - اگر دشمنان به صلح تن دادند، بايد صلح را برقرار ساخت (سوره نساء ﺁیه 128) :

       «و اگر به صلح گرائيدند پس بدان گراى.»

 - و با كافرانى كه با مسلمانان جنگ ندارند نبايد جنگيد و مسلمانان را بر عقيده و جان و مال آنها سلطه‏اى نيست (سوره انفال ﺁیه 61 ):

        « و خدا راهى ( به سلطه)  بر آنها براى شما نگشوده است.»

       از آنجا كه صلح حق و جنگ ناحق است مگر...، در صورت ضرورت جنگ بايد در آن از ارتكاب اعمالى كه سبب گسترش دامنه جنگ و پايمال شدن انسان و طبيعت گردد، خوددارى كرد. علاوه بر حرام كردن جنگ در چهار ماه از سال (سوره بقره ﺁیه 217) مقرر مى‏دارد كه مسلمانان جهاد را با تجاوز يكى نگردانند (سوره بقره ﺁیه 190) « و لاتعتدو»: تعدى و زياده روى نكنيد نه در موضع ضعف و نه از موضع ضعف، بلكه از موضع قوت، مسلمان بايد دعوت به صلح كند (سوره های انفال ﺁیه 61 و محمد ﺁیه 35).

     با وجود اين، اگر زور در كار آيد و ستمگران به زور حقوق انسان، حتى يك فرد، را پايمال كنند، قيام براى احقاق حق واجب می شود . اما ﺁیا اسلام نیز ، غیر مسلمانها را از لحاظ صلح و جنگ ، دسته بندی کرده است همانطور که دولتهای دیروز و امروز می کنند ؟ یادﺁور می شود که هر دولتی ، کشورهای دیگر را دسته بندی می کند:

    کشورهائی که ، در دراز مدت، می توان با ﺁنها ، در صلح  زندگی کرد و کشورهائی که با ﺁنها می باید در صلح موقت زیست و کشورهائی که با ﺁنها  یا درجنگ است و یا در تدارک جنگ با ﺁنها است .  این دسته بندی به فقه های دین ها  نیز سرایت کرده است . برای مثال، بنا بر فقه یهودی که فقه های مسیحی  و اسلامی از ﺁن اخذ شده اند ،  با اهل کتاب در صلح دراز مدت و با کافران و مشرکان ، در صلح موقت باید زیست .  خاصه این دسته بندی ، تهاجمی بودن جنگ و نه تدافعی بودن ﺁن است . زیرا اگر تنها جنگ تدافعی جایز بود،  جامعه مسلمانان می باید اسباب صلح را چنان فراهم میﺁورد که هیچ قدرتی یارای دست زدن به جنگ بر ضدش را نمی یافت . در این مسئله ، فقه با قرﺁن در تناقض است . زیرا در قرﺁن، جنگ برای سلطه جوئی و منفعت طلبی و اسیر و غنیمت گرفتن  مطلقا ممنوع است که فرمود جنگ برای اسیر گرفتن نیست برای پایان بخشیدن به تجاوز است . در جنگ بدر که مشرکان به راه انداخته بودند و شکست خوردند، پیامبر ( ص ) موافق ﺁزاد کردن اسیران بود.  عمر کشتن اسیران را پیشنهاد می کرد و بسیاری از مجاهدان ﺁزاد کردن ﺁنها را در ازای دریافت بهای ﺁزادی . رهنمود  قرﺁن (سوره انفال ، ﺁیه 67 )  این شد:

     « برهیچ پیامبری نیست که پیش از پایان بخشیدن پیروزمندانه به جنگ، برای او اسیران باشد . شما  طالب منافع این جهانید حال ﺁنکه خداوند (برای شما )، ﺁخرتی ( سراسر نعمت ) می خواهد. خداوند عزیز و حکیم است » . 

    جنگ به قصد سلطه  و « منافع » کاری است که تنها طاغوتها بدان دست می زنند .  جنگ برای گرواندن به دین نیز جایز نیست . طرفه این که ﺁقای مصباح یزدی در کتاب « جنگ و جهاد در قرﺁن » می نویسد : 

«در این زمینه باید بگوئیم که گرچه قرائنی وجود دارد که نشان می دهد ﺁیات مذکور ، به جهاد دفاعی نظر دارند - و نیز برخی از این قرائن را ذکر کردیم – اما جواز جهاد ابتدائی در اسلام از ضروریات فقه اسلامی است  و در اصل تشریع ﺁن هیچ تردیدی وجود ندارد. فقهای شیعه و سنی در این امر اتفاق نظر دارند و در اصل جواز جهاد ابتدائی اختلافی میان ﺁنان نبوده و نیست.» (ص 139)

     اما غیر از این که 615 سال پیش از این،  مانوئل نیز می دانست چنین « جهادی » مأخوذ از فقه یهودی است  و  غیر از این که  اجتهاد در برابر نص  باطل است، بنا بر این ، توافق فقیه شیعه و سنی بر حکم خود ساخته ای نمی تواند ناقض نصوص قرﺁنی باشد،  ﺁقای مصباح خود نیز ناگزیر شده است، « جنگ ابتدائی را تدافعی بخواند و برای انجام ﺁن از راه تجاوز، بدین صورت دلیل بتراشد :

     « اصولا جهاد ابتدائی نیز بنوبه خود یک نوع دفاع و جهاد دفاعی است. دفاع از حق خدای متعال. ...همچنان که پیش از این و در مباحث مختلف اشاره کرده ایم، تنها حق اصیل و ذاتی در عالم، حق خدای متعال است و سایر حقوق در پرتو آن معنی می یابند و توجیه می شوند. خداوند مالک حقیقی همه موجودات و از جمله انسان است و...  این رابطه مالکیت بین خداوند از یک سو و سایر موجودات از سوی دیگر، ایجاب می کند که خداوند حق داشته باشد که تمامی هستی طبق خواست و اراده او به چرخش و گردش در ﺁید و رفتار کند. در مورد جامعه انسانی نیز اقتضای این حق اینست که در سرتاسر جوامع بشری تنها خدا پرستش شود. دین او حاکم و سخنش برتر باشد و کلمة الله هی العلیا کلمه خدا است که بر تراست. حال اگر انسانهائی از پذیرش و رعایت این حق الهی سرباز زدند، علاوه بر عذاب و عقاب اخروی، خداوند می تواند در همین دنیا نیز ﺁنها را عقوبت کند. این عقوبت می تواند به صورت عذاب و بلای طبیعی باشد ... و می تواند به این صورت باشد که خداوند از مؤمنان و صالحان بخواهد بر ﺁنان یورش برند و جلوی تبهکاری و فساد ﺁنان را در زمین بگیرند و به ﺁن خاتمه دهند  که این همان جهاد ابتدائی است. قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم؛  با ﺁنان بجنگید تا خدا به دست شما عذابشان دهد و خوارشان کند (سوره توبه، ﺁیه 14)  جهاد ابتدائی جز این نیست که به منظور احقاق حقی که خدای متعال بر کل بشریت دارد، گروهی از بندگان شایسته خدای متعال مأموریت یابند برکسانی که این حق را پایمال کرده و راه شرک و کفر و ظلم و فساد در پیش گرفته اند، یورش برند و تا زمانی که دین حق و اراده خدا حاکم شود، نبرد را ادامه دهند ... جهاد ابتدائی با کفار و مشرکان باید تا ﺁنجا دوام پیدا کند که زمین از ﺁلودگی های کفر و شرک و فساد پاک و حکومت الهی و توحیدی در سرتاسر عالم برقرار شود.» (از صفحه 148 تا 152)

 ( خط کشی ها از این جانب است )

     بدین قرار، جنگ تعرضی برای دفاع از حق خدا ، « جنگ ابتدائی » و دفاعی می شود ! 615 سال بعد از مانوئل دوم ، همان دروغ، بی کم و کاست ، از زبان مصباح یزدی ، تکرار می شود . با این تفاوت که این یکی ، جنگ تعرضی را دائمی نیز می کند ! طرز فکر امثال مصباح یزدی ، مصداق القای ایدئولوژی از سوی سلطه گر در زیر سلطه و اصرار زیر سلطه در ﺁلت خشونت شدنی است که در روابط سلطه، همواره انسان قربانی ﺁن  است. اما

 

حق صلح -2

 

جنگ ابتدائی ، جنگ پیشگیرانه ، جنگ صلیبی ،  انکار خدا و دین و از خود بیگانه کردنش در بیان قدرت است :

 

1 – اصل راهنمائی که مانوئل و مصباح یزدی بکار برده اند، ثنویت تک محوری است . در صورت، حق از ﺁن خدا می شود و او مالک ماکان و مایکون می شود، اما در واقع،  خدا خود به دفاع از حق خود توانا نیست . او بی نیاز نیست .خدایی سخت خونریز و نیازمند ﺁنست که جمعی از صالحان و مؤمنان را بر ﺁن دارد که جنگ ابتدائی بر ضد بقیت بشر به راه اندازند و ﺁن را تا زمانی ادامه دهند که زمین از ﺁلودگی های کفر و... پاک شود ! اگر فرض کنیم زورپرستانی که خود را مأمور اجرای حکم خدا می دانند، بخواهند برابر رأی مصباح یزدی عمل کنند و 6 میلیارد انسان روی زمین نخواهند به دین خدا درﺁیند، نابودی این همه انسان به چند نوع سلاح کشتار جمعی نیاز پیدا می کند و از زمین و جانداران چه بر جا می ماند ؟

2 – اما ﺁنچه مانوئل و پاپ و مصباح و خامنه ای و... نمی دانند و خداوند می داند اینست که به جنگ ابتدائی تنها از موضع سلطه گری می توان دست زد. جنگ ابتدائی بنام حق محال است . زیرا

1/2 – خاصه حق ذاتی بودن ﺁنست . اگر این خاصه را نداشت،  نه خدا بود و نه ﺁفریده های او  و نه پیامبری و نه دین بودند . چرا که اگر حق نبود، دینی نمی توانست بیان ﺁن شود . هستی هوشمند و توانا و دانا و... حق است و ﺁفریده های  خود را نیز به حق و بر فطرت خویش ﺁفریده و هریک را صاحب حقوق فرموده است. هرگاه حقوق را ذاتی حیات ﺁنها نمی فرمود، رابطه ﺁفریدگار و ﺁفریده رابطه حق  با نا به حق ، یعنی محال می شد . چرا که از حق ، حق صادر می شود و روش حق حق است و حق با حق رابطه برقرار می کند . بدین قرار،  چون حقوق ذاتی حیاتند دین، ﺁن را بیان می کند . دین حق نه می تواند بیان ناحق شود و  نه می تواند حقوق ذاتی را وضع  کند . دین تذکار حق و روش عمل  به حق ، از جمله از راه وضع حقوق وضعی ، ترجمان حقوق ذاتی، است . بدین قرار، پیشی گرفتن در جنگ، ﺁنهم از سوی حق مطلق ، خدا، محال است . تشریع چنین جنگی نیز محال است . انسانها یی نیز که عمل به حق می کنند، ممکن نیست بتوانند دست به « جنگ ابتدائی » بزنند . از این رو فرمود : دوست نمی دارد ناموس صلح بدست سربازان اسلام شکسته گردد .

2/2 – عمل به حق خود جوش است اما  اقدام به خشونت خودجوش نیست . تضاد و دشمنی بایسته است تا که اراده بر تغییر جهت بخشیدن به نیرو و بکار بردن ﺁن ، میسر شود .  از این رو، بر اصل توحید که اصل راهنمای اسلام است، ایجاد و بکار بردن خشونت ناممکن است .  اما بر اصل تضاد قطعی است. به تصریح قرﺁن، تضاد و دشمنی تراش، حتی میان دو برادر،  شیطان است ( سوره های انعام ﺁیه 121 و یوسف ﺁیه های 5 و 100  و اسراء ﺁیه 53 ) .

 بدین قرار، خداوند از سوئی توحید را اصل راهنما و از سوی دیگر « جنگ ابتدائی » را مقرر نمی فرمود. زیرا خداوند می دانست که بر اصل توحید ، این حکم ناممکن است .

3/2 – جهاد ابتدائی ناقض بسیاری ﺁیات و ناقض حق خدا است :

• ناقض سوره کافرون ( دین شما شما را و دین من مرا و... )  است که واضع  اصل کثرت گرائی است .

• ناقض اصل لااکراه فی الدین است.

• ناقض حق هدایت است ، هدایت خدا و هدایت هرکس که خود خویشتن را هدایت می کند. (از جمله ﺁیه 108 سوره یونس )

• ناقض ﺁیه 56 از سوره قصص و بسیاری ﺁیه های دیگر است :

 پیامبر چنین نیست که هرکس را بخواهی بتوانی هدایت کنی .

 جنگ پیشگیرانه اختیار هدایت را از خدا و انسان نمی گیرد تا به پیامبر ( ص ) بدهد بلکه از خداوند و انسان می ستاند تا به قدرت ( = زور ) بدهد .

• ناقض ﺁیه 76 سوره نساء است : هدایت خداوندی به شاکر و کفور داده شده است . پس این کفور است که حقوق و ﺁزادی خویش را از یاد می برد و به قدرتمداری، هدایت خداوند را گم می کند .

• ناقض ﺁیه 15 سوره زمر است :

 شما مشرکان هرکس، غیر از خدا را می خواهید بپرستید .  با ﺁنکه بنا بر ﺁیه 17 همین سوره، بحق ، می فرماید، غفلت از هدایت خداوند، درﺁمدن به بندگی طاغوت است و رها شدن از این بندگی، باز یافتن هدایت خداوند است .

• ناقض اختیار دوستی با کافرانی است که دشمنی را روش نکرده اند ( ممتحنه ، ﺁیه 8 )است:

 «خدا از نکویی کردن و انصاف ورزیدن با آنکسان که در کار دین با شما جنگ نکرده و از دیارتان بیرون نکرده اند ،منع تان نمیکند .که خدا انصافگران را  دوست میدارد.»

ممتحنه 9 :

خدا فقط از دوستی کردن با آنکسان، که در کار دین با شما جنگ کرده و از دیارتان بیرونتان کرده و در کار بیرون کردنتان معاونت کرده اند، منع تان میکند و هرکه با ایشان دوستی کند ، خودشان ستمگرانند.»

 

 

جهاد ابتدایی کردن به جنگ نیست ، استقامت در برابر زورمداری است :

 

    و چون به سراغ قرﺁن برویم ، از این واقعیتها سر در می ﺁوریم :

1 – جهاد نخست استقامت است  در برابر زورمداری . هرگاه غفلت از حقوق و ﺁزادی خویش، ﺁدمی را در بیراهه زورمداری انداخت ، کوشش برای بدر ﺁمدن از غفلت، جهاد اکبر است . هرگاه زورمداری خود این کار را نکرد، به یاد ﺁوردن ﺁزادی و حقوق او و اظهار حق در برابر او جهاد افضل است . و کوشش روز مره در رشد ، جهاد است .  بدین قرار، جهاد کوشش مستمر در ادامه راه رشد است . در این راه،  جنگ ابتدائی مورد پیدا نمی کند . جنگ وقتی مورد پیدا می کند که قدرتمدارهای ضد رشد،  راه را بر بندند و بخواهند ﺁزادگان را  به بیراهه زورمداری بکشانند . هرگاه چنین شد، جهاد، خنثی کردن زور زورگویان می شود . ﺁن جهاد که قرﺁن مقرر می کند، این جهاد است که فرمود :

• در ماه محرم جنگ گناه بزرگ است اما  بستن راه خدا و کفر به او شکستن حرمت مسجد الحرام و بیرون کردن اهل ﺁن ، گناه بزرگ تری است و این فتنه، بزرگ تر از قتل است ( بقره ،آیه 217 ) .  بنا بر این ﺁیه، جنگ ابتدائی را زورمدارها ﺁغاز می کنند .

    بنا بر ﺁیه های دیگر نیز، ﺁتش فتنه جنگ را طاغوت و شیطان و پیروانش روش می کنند :

• پیروان طاغوت در راه طاغوت و مؤمنان به خداوند، در راه خدا می جنگند اما این طاغوتیان هستند که دست به جنگ می زنند :

    « شما را چه می شود که در راه خدا  و به خاطر مردان و زنان و کودکان  مستضعفی نمی جنگید که از خدا می خواهند ﺁنها  را از دیار تحت سلطه ظالمان بدر برند و از سوی خود برایشان ولی و یاری رسانی قرار دهد ؟  ﺁنها که ایمان ﺁورده اند، در راه خدا  و ﺁنها که کفر ورزیدند در راه شیطان جنگ می کنند . پس با اولیاء شیطان بجنگید که کید شیطان ضعیف است »  ( سوره نساء ﺁیه های 75 و 76 ).

• بنا بر ﺁیه 137 سوره انعام، این مشرکان هستند که قتل فرزندان و شرکاء را زینت می انگارند .

2 -  ﺁیه 195 سوره بقره « و بجنگید با ﺁنها تا فتنه از میان برخیزد و دین از ﺁن خدا شود . پس اگر باز ایستادند ، باز ایستید زیرا دشمنی جز با ستمکاران روا نیست »نخست پاسخ ها را که داده اند، می ﺁورم :

* در تفسیر ﺁیه، مرحوم طالقانی توضیح می دهد که « فرمان قاتلو که در دو مرحله نفی و اثبات است ، « لاتکون فتنه  و یکون الدین لله »، فرمان جهاد با شرک و کفری نیست که در مرتبهء عقیده و فکر باشد و از ﺁن تجاوز نکند . « فان انتهو فلاعدوان الا علی الظالمین ... » تفریع و تعلیل برای جواب شرط مقدر است . حصر عدوان بر ظالمین دلالت دارد بر این که تا مشرکین دست به ستم  باز نکرده اند  و در حد عقیده ایستاده اند، ﺁزادند . پس اگر باز ایستادند، شما هم باز ایستید . چون عدوان جز بر ستمکاران روا نیست » .

* اما طباطبائی صاحب المیزان،  فتنه را شرک و بت پرستی می داند و در بیانی نه چندان روشن ، حد جنگ را زمانی قرار می دهد که مشرکان دست از عقیده خود بردارند .

   قول طباطبائی ناقض بسیاری از ﺁیه های قرﺁن است و حق با طالقانی است . زیرا

1/2 -  این ﺁیه دنباله ﺁیه های 190 به بعد است . بنا بر ﺁیه 190 سوره بقره،  به جنگ ابتدائی کسانی  دست زده اند که به جنگ مسلمانان ﺁمده اند . چرا به جنگ با مسلمانان ﺁمده اند؟  زیرا  خواسته اند ﺁنان را ناگزیر کنند دین خود را رها کنند. به سخن دیگر، چون گذشته، اختیار دین مردم در دست ﺁنها باشد . فتنه ای که هر دو مفسر از ﺁن غفلت کرده اند، این فتنه است .

2/2 -  در ﺁیه نیامده است  که به جنگید تا همه به دین خدا فرموده درﺁیند . در ﺁیه ﺁمده است « بجنگید تا دین از ﺁن خدا شود ».  بنا بر این،

•ﺁن طور که طباطبائی پنداشته است، زمان پایان جنگ، زمان دست برداشتن جنگ طلب زورمدار از باور خود نیست . زیرا  امر به محال است، چرا که ایمان امری درونی است و کسی از درون دیگری ﺁگاه نمی شود .

ب -  چنین جنگی ، جنگ همه با همه تا نابودی همه می شود. وضعیت عراق و افغانستان امروز را تا نابودی هر جنبده ای در این دو کشور می گرداند. از مؤمن و نا مؤمن کسی برجا نمی ماند . زیرا هرکس به خود حق می دهد، خود را مؤمن و دیگری را کافر و جنگ با او را واجب بشمارد .

• زمان پایان جنگ، زمان دست کشیدن متجاوز از جنگ، ﺁنطور که طالقانی دانسته است، نیز نیست . زیرا علت را رها کردن و به درمان معلول پرداختن، یا ﺁب در هاون کوبیدن است . ﺁیه صریح است :

 فتنه از میان بر خیزد و دین از ﺁن خدا بگردد . چه وقت دین از ﺁن خدا می شود؟ هرگاه به شهادت زمان خود و زمانهای پیشین تأمل کنیم و به حقی از حقوق انسان که گزینش باور خویش است، عنایت کنیم، پاسخ را صریح و روشن می شنویم :

 دین وقتی از ﺁن خدا می شود که از دست قدرت مدارهای سلطه جو بدر ﺁید . به سخن دیگر، هر زمان دین در مالکیت قدرت و وسیله توجیه ﺁن شد و اختیار باور انسان از او سلب شد، دیگر در مالکیت خدا نیست .  در حقیقت،  بنا بر سوره کافرون، دین کافر او را و دین مؤمن او را هستند . پس فتنه، تعدد باور ها نیست . وسیله جنگ شدن باور و ادعای مالکیت ﺁن را کردن است .

      بدین سان، پرسشی که از قرﺁن باید کرد اینست : غاصب دین کیست ؟  پاسخ قرﺁن به این پرسش صریح است

: الف – جز قدرت ( = زور ) هیچ غاصب دیگری وجود ندارد .

 ب -  هر بار که دین وسیله ایجاد و بکار بردن زور شد و جنگ ابتدائی و جنگ پیشگیرانه را توجیه کرد، غصب شده است . پس فتنه، غصب دین خدا توسط قدرت است و رفع فتنه ، ﺁزاد کردن دین و باور از بند قدرت و استقرار حق ﺁزادی گزینش باور است : جهاد ﺁزاد شدن است، خشونت زدائی و در ﺁمدن به فراخنای لااکره است :

 

و لااکراه فراخنای بی انتهای ﺁزادی است :

 

     بدین قرار،  ﺁیات قرﺁنی در بیان این واقعیت که زور درکار ﺁوردن  ناتوانی است و ایستادگی در برابر زورگو توانائی است، صراحت دارند .  عقل ﺁزاد با ساختن و عقل قدرتمدار با ویران کردن ﺁغاز می کنند . استقامت در برابر زور، جهاد و جهاد افضل و جهاد اکبر است  وقتی به خشونت زدائی  راه می برد . از این رو است که خداوند هشدار و نوید می دهد ( سوره مائده ﺁیه 64 ):

« یهودیان گفتند : دست خدا بسته است ... هرگاه ﺁتش جنگ بر ضد مسلمانان را برافروختند، خداوند ﺁن ﺁتش را خاموش می کند  » .

     ﺁیه بیان این واقعیت است که ایستادگی از موضع حق ،  چنان که ابراهیم ( ع ) ایستاد، ﺁتش خشونت را خاکستر می کند . چرا که  رویاروئی حق جویان با زورباورانی که ﺁغازگر جنگ می شوند، رویاروئی دو زور نیست . رویاروئی توانائی با ناتوانائی است . رویاروئی روشنائی حق با تاریکی ناحق است . تاریکی یارای پیروزی بر نور را ندارد . چرا  خود نبود نور و با بود نور از میان می رود . بدین سان که

الف - زورباور نیز ﺁزادی و حقوق ذاتی دارد و جهاد افضل ﺁگاه کردنش از ﺁزادی و حقوق خویش است .

 ب – استقامت در برابر زور زورگو، سبب انحلال قدرت می شود . چرا که قدرت از قاعده مقاومت شکستن و بر خود افزودن پیروی می کند . پس هرگاه نتواند  بر خود بیفزاید،  محکوم به انحلال می شود .  بدین خاطر است که جهاد بمثابه دفاع در برابر تجاوز و استقامت در برابر قدرت سلطه جو، در جنگ دفاعی ناچیز نمی شود . در حقیقت، هرگاه قدرتمدار متجاوزی زور در کار ﺁورد، یکی از حالتهای زیر وقوع می یابد :

1 - هدف تخريب پذير است : زورى كه بر ﺁن وارد مى‏شود، ويرانش مى‏سازد. تخريب هدف با از دست رفتن نيروئى كه آن را ويران ساخته و پى‏آمدهاى ويران‏گر آن بر بكار برنده، حاصل هاى بكار بردن زور هستند. در صورتى كه هدف نيز، در برابر، زور بكار برد، اندازه ويرانى و مرگ بزرگتر مى‏شود.

2 - هدف تأثير پذير نيست :  در این حالت، هرگاه زورى كه وارد مى‏شود، گريزگاه ديگرى نيابد، به بكار برنده باز مى‏گردد. واكنش هدف، مى‏تواند شدت بازگشت زور را كمتر و يا بيشتر كند. در اين حالت، تخريب يك جانبه است و مى‏تواند كم يا زياد شود اگر هدف نيز نيروئى براى بازگرداندن  زور به زورگو، بكار برد یا نبرد .

 3 - هدف مى‏تواند زورى را كه بر ﺁن وارد آمده بى اثر كند. اندازه ويرانى باز هم كمتر مى‏شود. زور وارد آمده تباه مى‏شود و پى آمدهاى آن بر بكار برنده مى‏تواند ويران ساز و يا آزادساز باشد.  

 4 - هدف مى‏تواند زورى را كه بر ﺁن وارد مى‏شود به نيرو باز گرداند و آن را در سود خويش و يا سود مشترك بكار اندازد و ويران سازى را به سازندگى برگرداند: بازيافتن آزادى و رشد در ﺁزادی.

 5 - هدف مى‏تواند با آزاد كردن بكار برنده زور از ساختن و بكار بردن زور، دو نيروى او و خويشتن را در رشد مشترك بكار اندازد.

    حالتهای سوم تا پنجم، بخصوص حالتهای چهارم و پنجم مصداق ( سوره سجده ﺁیه 34  ) هستند  که ترجمه قسمتی از ﺁن ، اینست :

« نيكى را با بدى برابر مساز. بدى را به بهترين روش، دفع كن تا دشمن نيز با تو دوست بگردد » .

    اینک که روشن گشت مانوئل به مصداق (سوره نمل ﺁیه 27 )شاهان و ا حاکمان چون به کشوری در ﺁیند، ﺁن را فاسد می کنند ( بنا بر این قاعده که قدرت تا  ویران نکند، ایجاد نمی شود و بزرگ نمی گردد ) ، و نیز امثال خامنه ای و مصباح یزدی، در باره جهاد و  خشونت ، از راه قلب رهنمود قرﺁن، فساد در دین و دنیا می کنند و پیش از ﺁنکه بپرسیم چرا چنین می کنند، به استناد ﺁیه های قرﺁن، یک رشته از خشونت زدائی ها را در قلمرو های مختلف ، فهرست می کنم :  

  از ﺁنجا که روشهای خشونت زدائی را هم در انقلاب اسلامی و هم در کتابهای عقل ﺁزاد و عدالت اجتماعی و کرامت انسان ﺁورده ام، در این جا به موارد خشونت زدائی بسنده می کنم :

 

* در قلمرو عقیده و میزان عدالت که لا اکراه است :

     ﺁیه هایی که در باره  جهاد و جنگ و هدایت نقل شدند ، روشن می کنند که هرگاه مقصود از « لا اکراه » تنها این بود که نباید کسی را به زور به دین گرواند،  ﺁیه هائی که مخاطب ﺁن پیامبرهستند ( نمی توانی کسی را هدایت کنی، هادی و وکیل و نصیر و... نیستی ) و ﺁیه هائی که تصریح می کنند هرکس خود خویشتن را هدایت یا گمراه می کند، رسا تر بودند . در عوض، اگر اسلام دین حق باشد – همان سان که قرﺁن بر ﺁن تأکید می کند - ، پس،

 الف – می باید عمل به رهنمودها، عمل به حق باشند و از ﺁن جا که وسیله حق ، حق است، عمل به رهنمود هم نه تنها نیاز به اکراه نداشته باشد، بلکه نبود ضرور را ضرور بگردانند .

 ب –  بنا بر توضیحی که داده شد، اگر حقوق ذاتی حیات انسان نبودند، دین موضوع پیدا نمی کرد، پس « در دین اکراه نیست » می باید خشونت و قدرت ( = زور ) زدائی رهنمودهای قرﺁن را تشکیل داده باشند و چنین است :

1 – نفی فرعونیت و اسطوره سازی و اسطوره پرستی و تمامی نمادهای قدرت که، در پوشش دین یا مرام، دم از خدائی و یا نمایندگی از خدا و ولایت مطلقه بر انسان می زنند .

2 -  منع تبلیغ دروغ و سانسور و انواع روشهای ویرانگر بنام دین یا مرام .

3 – شکستن عهد

 

* در قلمرو سیاسی :

4 – نفی استبداد که بدخیم ترین ﺁنها فرعونیت یا استبداد فراگیر و ولایت مطلقه یک فرد بر یک جامعه است .

5 – جنگ و خون ریزی و ویرانی به قصد سلطه بر دیگران .

6 – انواع دیگر زورگوئی ها .

7 – ایجاد ستون پایه های قدرت ، از جمله دستگاه قضائی بمثابه ﺁلت قدرت .

 

* در قلمرو اجتماعی :

8 – قتل نفس که کشتن یک تن را با کشتن همه انسانها برابر می شمارد .

9 – کشتن فرزندان

10 – خشونت های جنسی

11 – ازدواج اجباری

 

* در قلمرو اقتصادی :

12 – تعدی از راه کم فروشی

13 – انحصار امتیازها و تحمیل فقر به جامعه .

14 – دزدی و گنج اندوزی و قارون صفتی .

15 -  بهره کشی و برداشتن بخشی از سعی و کار دیگران .

16 – انواع 46 گانه توسل به زور ( در اشکال گوناگون ) برای دزدیدن حاصل کار دیگران .

 

* در قلمرو فرهنگ :

17 – نفی تحمیل باور از راه فریب و دیگر اشکال زور .

18 – نفی فرﺁورده های زور که منطق صوری به ﺁنها لباس « فرهنگی » می پوشاند .

19 -  منع انواع سانسورها که انسان فرهنگ ساز را عقیم می کنند . به ترتیبی که انسانها بتوانند قولها را بشنوند ( = تأمل و تدبر در ﺁنها ) و بهترین سخنها را بر گزینند ( ﺁزادی جریان اندیشه ها )

20 -   منع جادوگری و دیگر اشکال فریب

 

* در قلمرو رابطه با طبیعت و جانداران :

21 -  شناختن حق طبیعت به عمران و بر انگیختن انسان به ادای این حق . بنا براین ، منع انواع تخریب ها ( تبدیل زمین ﺁباد به زمین سوخته ، خشکاندن زمین، ﺁتش زدن جنگلها ، ﺁلودن محیط زیست .

22 – منع شکار ( آنهم شکار بی اندازه . بطوری که نسل بسیاری از آنها از بین برود و تعادل زیست محیطی برهم خورد .  برای نمونه در حال حاضر، بنا بر آخرین آمار گیری،  چنانچه ماهیگیری خارج از اندازه،  با روشی ادامه یابد که تا به حال شرکتهای بزرگ صنعت ماهی پیش گرفته اند، تا سال 2048 نسل تمام آبزیانی که قابل استفاده برای بشرند بر خواهد افتاد! ناگفته پیداست که فاجعه ای که از رهگذر بهم خوردن تعادل در اکوسیستم دریاها و اقیانوسها ببار خواهد آورد، برای بشر  امروز تصور ناکردنی  ست.

     و نیز در صفاتی که قرﺁن برای ایمان و مؤمن می شمارد، زور و خشونت ورزی نیست . و صفاتی که نامؤمن را به ﺁنها متصف می داند ، یکسره زور ورزی در اشکال و انواع گوناگون ﺁنست .

      بدین قرار، دین بیان ﺁزادی و روش برخورداری از حقوق و زندگی بر اصل توحید ، بمعنای بازیافتن زندگی فطری از راه رها شدن از تنگنای قدرتمداری و خشونت و درﺁمدن به بی کران لااکراه است .

 

پرسشی که پاسخ می طلبد :

   مانوئل در شش قرن پیش از این و پاپ و خمینی و خامنه ای و مصباح یزدی و... امروز، چه سودی در قلب خشونت زدائی که رهنمود قرﺁن است، به خشونت گرائی داشته است و دارند ؟

* هرگاه پاپ می خواست انسانیت را به خشونت زدائی بخواند، بیقین ، اسلام را در ﺁئین خشونت ناچیز نمی کرد . به جای تکرار دروغ سازیهای یک متقلب، نوشته ای نظیر این نوشته را در دانشگاه قرائت می کرد . می توان تصور کرد چه ضربه بیدارباشی می شد اگر پاپ بجای تکرار یک قلب حقیقت، حقیقت را می یافت و اظهار می کرد . بسا به او می گفتند : پس چرا به دین حق نمی پیوندند ؟  اگر او به مقام پاپی نچسبیده بود، دست کم می توانست بگوید حق صلح ایجاب می کند که حقوق انسان و صاحبان حیات را هر دینی گفته باشد بازگوئیم تا دینها و مرامها ، در این حقوق اشتراک بجویند .

     در توجیه عمل او گفتند و نوشتند که او نگران گسترش اسلام است . اما اگر او نگران گسترش اسلام بمثابه ﺁئین خشونت بود، به رسانه های گروهی غرب، کار زار تبلیغ شبانه روزی « اسلام خمینی و خامنه ای و مصباح و بن لادن »  نمی پیوست . در مقام شکستن سانسور، از اسلام بمثابه بیان ﺁزادی و حقوق سخن بمیان می ﺁورد . وقتی بدانیم و بپرسیم از چه زمان، تبلیغ اسلام بمثابه ﺁئین خشونت رونق گرفت ؟  علت قلب حقیقت را بهتر در می یابیم :

     از زمان انقلاب ایران که ، طی ﺁن، ملتی بطور خود جوش به جنبش خویش سازمان داد و خشونت را بی محل گرداند و گل را بر گلوله پیروز کرد، اسلام بمثابه بیان ﺁزادی، غرب سلطه گر را  در ترس فرو برد .  این شد که القای زورمداری و خشونت را روش کرد . روی ﺁوردن ﺁقای خمینی و ملاتاریا  به تصرف دولت ، از راه بحران سازی ( گروگانگیری و محاصره اقتصادی و جنگ 8 ساله و اعدامها و کشتارها و... و صدور حکم اعدام سلمان رشدی ) و تقدیس کینه و خشونت، هم نیاز ملاتاریا را به خشونت برای تصرف دولت و استقرار استبداد بر می ﺁورد و هم نیاز غرب را به برابر کردن اسلام با خشونت .  از زمان سقوط امپراطوری روسیه، این نیاز برای توجیه سلطه گری فزونی گرفت . در قلمرو اسلام، سازماندهی خشونت ، ملتها را از صحنه بیرون راند و در قلمرو جهان، برای قدرتمدارهای غرب، ضد دلخواه را پدید ﺁورد . پیدایش نظریه رویاروئی تمدنها و ... و اینک ورود پاپ به صحنه، گویای نیاز شدید غرب سلطه گر به برابر کردن اسلام با ﺁئین خشونت است . به ترتیبی که دیدیم ، در زمانی هم که مانوئل  مباحثه خود ساخته را می ساخت، غرب مسیحی در برابر گسترش اسلام در موضع دفاعی بود . در نتیجه، هم ﺁن روز و هم امروز ، اصلی که بر ﺁن این تقلب انجام گرفته است و می گیرد،  ثنویت تک محوری ارسطوئی و منطق صوری او است .  چنانکه خمینی و خامنه ای و مصباح یزدی و... نیز  با ﺁن اصل و این منطق تقلب می کنند و اسلام را ﺁئین خشونت می گردانند . چرا ؟

* زیرا ،  به ترتیبی که تبیین شد، بر اصل توحید، با خشونت ﺁغاز کردن محال است . به سخن دیگر، بر این اصل، قدرتمداری را رویه کردن منحل و جهاد و جهاد افضل و جهاد اکبر برای انحلال قدرت ممکن می شود . پس، « النصر بالرعب » و  « حرکت قسری » و « جنگ ابتدائی » ترجمان نیاز اسلام به استقرار نیستند. بیانگر وسیله کردن اسلام و از خود بیگانه کردنش در ﺁئین خشونت ، بقصد استقرار استبداد فراگیر و توجیه جنایتها و فسادها و خسارتها و به ذلت نشاندن مردم با عزت و مقام بخشیدن به اراذل ( نمل ﺁیه 27 ) هستند . یک بار دیگر یاد ﺁور می شوم که محوری که ﺁقای خمینی را برﺁن داشت که از مخالفت با ولایت فقیه تا موافقت با ولایت فقیه بمثابه « اجرای قانون اسلام » و عدول از ﺁن و تعهد به ولایت جمهور مردم و شکستن عهد و بازگشت به ولایت فقیه و دم زدن از ولایت مطلقه فقیه،تغییرکند ، قدرت و امکان دسترسی به ﺁن بوده است . در این ﺁرای ضد و نقیض و تجربه ولایت مطلقه فقیه  که تأمل کنیم ، می بینیم:

1 – ولایت جمهور مردم که شرکت در مدیریت کشور بر میزان داد و وداد است، بی نیازی از خشونت و پیروزی گل بر گلوله شد .

2 – ولایت مطلقه فقیه سلب این حق از مردم و طلب تابعیت و اطاعت مطلق از ﺁنها و روش شدن خشونتی است که جامعه ایرانی، پیش از این، هرگز ﺁن را تا بدین حد به خود ندیده بود .

    طرفه این که در فقه نیز، اصل بر اینست که کسی را بر دیگری سلطه نیست .

 

هشدار به مردم ایران و مسلمانان و جهانیان :

    انجام این تحقیق و کوشش در دریدن لباس دروغ، خود کاری بس به صواب است  و متضمن خاطر نشان کردن حقوق انسان ، فردی و جمعی و مسئولیت ها به شما ایرانیان و شما مسلمانان و شما جهانیان است. صلح حقی از حقوق انسان است . در حال حاضر، غرب مسیحی و یهودی در قلمرو اسلام است که خون می ریزند . اما در این قلمرو، اسلام  را توجیه گر کورترین خشونتهائی کرده اند که گروههای خشونت طلب ، اسلام را وسیله توجیه ﺁن کرده اند.

      هشیار باشیم ! اگر ﺁقای بوش جنگ و خشونت را روش استقرار مردم سالاری ادعائی کرده است، اگر با دستگاه تبلیغاتی غرب، از همه نوع، در کار تبلیغ اسلام بمثابه ﺁئین خشونت هستند ، دلیلی جز این ندارد که انحلال یکی از دو ابر قدرت و انحطاط تنها ابر قدرت برجا مانده ، برای جهانیان فرصت رشد در ﺁزادی و شرکت مردم سالارانه در اداره جهان و بیرون کشیدن محیط زیست از کام مرگ – که حتی ﺁقای بلر نیز نسبت به ﺁن هشدار می دهد – را فراهم ﺁورده است .

   از ﺁنجا که بحران سازی، ایران را در معرض محاصره اقتصادی و بسا جنگ  قرار داده است،  بر عهده مردم ایران است که  رأی وجدان جمعی خویش بر محکوم کردن ایجاد و تشدید بحران اتمی را به اجرا گذارد و وطن خویش را  از بحران و خطر بیرون برند . ﺁئین خشونتی را که استبدادیان از اسلام ساخته اند، نفی کنند و برخیزند و استبدادیان نگون بخت را که بهترین فرصتها  را می سوزانند، برانند . بدانند که مسئولیت جهانی نیز دارند و بنا بر این مسئولیت، بازگرداندن اسلام به طبیعت خود، بیان ﺁزادی ، از راه استقرار ولایت جمهور مردم و تغییر نظامی اجتماعی – سیاسی نیمه بسته ای که قائمه هایش ستون پایه های قدرتند، به نظامی باز و تحول پذیر، دنیای مسلمان و جامعه جهانی را به رشد در ﺁزادی و عمران طبیعت بخوانند .