سر مقاله روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت شماره 662

تاریخ انتشار 18 دی 1385 برابر با 8 ژانویه 2007

 

 ابوالحسن بنی صدر

انزوای دولت مافیاهای نظامیمالی

 

 

     درهمان حال که دولت مافیاهای  نظامی مالی ، باگفتن  جای نگرانی نیست، ﺁسوده بخوابید که  « پرونده اتمی بسته شد »، مردم را به خواب می کردند ،  بنا بر روابط ﺁلی با گرایشهای راست و راست افراطی در امریکا و اسرائیل، برای  امریکا دلیل می ساختند تا او موفق به تصویب رساندن قطعنامه مجازات ایران ، به اتفاق ﺁراء ، شود.  مدعی می شدند که غیر متعهدها و چین و روسیه و... با ما هستند و این امریکا است که به انزوا درﺁمده است . واقعیت، ادعای سخنگویان دولت مافیاهای نظامی مالی را تکذیب کرد : این امریکا است که رژیم را به انزوا در ﺁورده است .

      همزمان، در « انتخابات » پر تقلبی که دولت مافیاهای نظامی مالی  به انجام رساند، این مافیاهای نظامی مالی بودند که به انزوا در ﺁمدند : در تهران ، ﺁراء سفید و باطله از ﺁرای سه نفر اول  سه فهرست ، فزونتر شدند .

     بدین قرار، انزوائی که در  قسمت اول این مطالعه، مدلل شد، زود واقعیت جست و چه شفاف . با وجود این ، « انتخابات » درسهای دیگر را نیز می ﺁموزد :

 

چرا باید پاسدار تکلیف داشته باشد و حق نداشته باشد؟ و چرا تکلیف پاسدار  ضدیت با حقوق و صاحبان حقوق است ؟ :

 

     حاصل انتخابات قلابی ، چهار واقعیت را ﺁشکار کردند :

واقعیت اول این که در رژیم مافیاهای نظامی مالی ، « انتخابات » جز بکار مهار مردم  توسط رژیم استبدادیان نمی ﺁید . مردمی که گمان می کردند میان بد و بدتر ، انتخاب دارند و می توانند بد را بر گزینند، اینک مشاهده می کنند که توان این « انتخاب » را نیز از دست داده اند . زیرا تقلب ها  « منتخبان » را ترکیبی از « بدها » و « بدترها » گرداندند . مردمی که بنا بر باور غلط خویش ، زندانی مدار بسته بد و بدتر شده اند تا وقتی در این مدار زندانی هستند ، نمی توانند از مهار رژیم مافیاها بگریزند . زیرا ﺁزاد شدن از این زندان، در عقل ﺁنها است که می باید ، واقعیت بجوید . هر زمان چاره را در ﺁزادی از زندان بد و بدتر و جستن راه و روش زندگی به "به" و "بهتر" یافتند، از این زندان ﺁزاد می شوند و دولت مافیاها نیز از میان بر می خیزد .

با وجود این که رأی دهندگان خود را زندانی بد و بدتر تصور می کنند، دولت مافیاهای نظامی مالی را بدتر و بدترین می دانند و  مخالفت خویش را با  این واقعیت ابراز می کنند که این رژیم، ایران و انیران  را عرصه زورﺁزمائی مافیاها و بحران سازیهای هستی سوز کرده است .

واقعیت سوم اینست که رأس رژیم گرفتار فراگرد ناتوانی روز افزون است . توضیح این که قدرت حاکم تقسیم به دو می کند اما نمی تواند از راه حذف یکی از دو، قوت بگیرد . این امر که مجلس خبرگان و شورای شهر تهران ترکیبی را یافته اند که ﺁقای خامنه ای خواسته بود، گویای این واقعیت است که در مقام کانون تمرکز قوا، یکسره ناتوان نشده است اما این امر نیز که دیگر پس از تقسیم به دو، توانا به حذف گروهی که باید حذف شود، نیست، گویای ناتوانی روز افزون است . در حقیقت،  «دولت یکدست » در اطاعت از قانون قدرت چند دست شد اما  گروه بندیهای مافیائی، هیچیک ، حذف نشدند و در شورای شهر و مجلس خبرگان عضویت جستند .  تحریم انتخابات از سوی اکثریت بزرگ و بزرگ تر شدن ﺁرای باطله و سفید از ﺁرای نفرهای اول گروه بندیها، عاملی تعیین کننده از عوامل این ناتوانی روز افزون است.

و واقعیت چهارم این که حدود 80 درصد مردم ایران ( ﺁنها که در دادن رأی شرکت نکردند و ﺁنها که رأی سفید و باطله در صندوقها انداختند)   این وجدان را یافته اند که این رژیم با حیات ملی در تضاد است . اما ﺁیا بر بدیل این رژیم  و راه و روش جانشین کردنش وجدان یافته اند ؟

      این پرسش  پاسخ جسته بود هرگاه ، پاسداران - که اکثریت بزرگشان میدانند در خدمت رژیم جنایت و خیانت و فساد هستند -  این پرسشها را از خود می کردند :

1 پاسداران مانند بقیت ایرانیان بر حیات ملی حق دارند . اما چرا بر ضد این حق ، ﺁلت فعل مافیاهای نظامی مالی شده اند ؟  ﺁیا ﺁنها از خود می پرسند : هرگاه راست باشد که ایران تنها 10 سال دیگر می تواند نفت صادر کند، پس از ﺁن، چگونه زندگی خواهد کرد ؟  ﺁیا مردم ایران این پرسش را از خود می کنند؟  قطعنامه ای که به اتفاق ﺁراء در شورای امنیت تصویب شد،  فرﺁورده بحران سازی از راه تحریک بر تحریک افزودن ها است . هرگاه این روش ادامه پیدا کند و تشدید تحریکها کار را به صدور قطعنامه دیگری بکشاند ،  ﺁیا  ﺁنها می توانند ﺁلت فعل این رژیم ماندن را عمل به حقی از حقوق ملی و حقوق خویش بعنوان انسان بشمارند ؟

2 -    بنا بر طرز فکر های استبدادی، به قول حسن صباح، حق ﺁنست که « محق » ( رهبر ) بگوید . به قول خامنه ای نیز « موضع رهبر ﺁخرین موضع او است » و باز بنا بر این طرز فکر ها یا بیان های قدرت، سرباز محکوم به اطاعت محض است و تکلیف او، اطاعت از « رهبر » است . بنا بر ولایت مطلقه فقیه ،  تکلیف شما در اطاعت از « رهبر » بر حقوق شما بعنوان انسان و حقوق هر ایرانی که به دستور « رهبر » شما بروی او اسلحه می کشید،  مقدم و بر این حقوق حاکم است . ﺁیا شما از خود  نمی پرسید : خداوند که حق است چگونه تکلیف مقدم بر حق و حاکم بر ﺁن را  وضع می کند ؟  ﺁیا شما  نباید از خود بپرسید : از گروگانگیری تا امروز، در عمل به تکلیف یعنی اطاعت، هرچه کرده اید، ناقض حقوق بوده اند . ﺁن یک بار که عمل به تکلیف از راه بکار بردن زور، دفاع از حقی از حقوق بوده است ،کدام است ؟ اگر این پرسش را از خود می کردید، در اساسنامه و ﺁئین نامه های سپاه، حقوق ملی و حقوق انسان ، از جمله حقوق هر پاسدار بعنوان انسان، قید می شدند . تکلیف هایی که، بنا بر قرﺁن، می باید عمل به حقوق باشند، بطور شفاف تعریف می شدند .  و اگر چنین می شد و تشکیل و اداره سپاه برابر حقوق و تکالیف انجام می گرفت،  نه گروگانگیری، نه محاصره اقتصادی، نه کودتای خرداد   60 ، نه جنگ 8 ساله، نه سازمان ترور و دستگاه جنایت گستری که دستگاه قضائی شده است، نه مافیاهای نظامی مالی و نه فساد گستری و رانت خواری و نه زندگی در بحران وجود داشتند که مساوی هستند با زندگی در فقر و قهر روز افزون .

3 -  فرض کنیم  - فرض محال -  که تکلیف عمل به حق نیست . اما تکالیف شما بعنوان پاسدار ، در کجا تعریف شده اند و کدامها هستند ؟  ﺁیا از خود نمی پرسید چرا تکالیف شما نا مشخص هستند ؟  ﺁیا به شما نگفته اند و خود نیز ندانسته اید که در اسلام « المأمور معذور » نداریم و شما حق دارید و مسئول هستید که از حقانیت هر مأموریت ﺁگاه بشوید ؟ دست کم  بدانید برابر کدام تکلیف نوشته ، مکلف به انجام مأموریت هستید ؟

      به جای تعیین تکلیف ها در قانون،  به شما می گویند : مسئولیت حقانیت هر تکلیف با « رهبر » است . شما مسئول انجام ﺁن هستید . در قیامت، اگر معلوم شد تکلیف مقرر بر خلاف حق بوده است، رهبر به جهنم می رود و شما بخاطر عمل به تکلیف به بهشت ! اما ﺁیا شما شده است قرﺁن را  برای ﺁن بخوانید  که بفهمید و بدان عمل کنید؟ اگر ﺁری، ﺁیا در قرﺁن نخوانده اید که هرکس مسئول عمل خویش است و شما نمی توانید به عذر اطاعت از دستور، از مسئولیت بگریزید ؟ فرض که قرﺁن را به این قصد نخوانده اید، اما ﺁیا بعنوان انسان نیز احساس شرم نمی کنید که بنام خدا و دین خدا، با شما، انسانی که ﺁفرینش او را به خود تبریک گفت، معامله ﺁلت فعل بشود ؟ ﺁنهم بر ضد مردم خود و برای ﺁنکه رانت خواران ثروت ملی را به تاراج بدهند و سهم ناچیزی از ﺁن را خود تاراج کنند ؟  ﺁیا شما نباید بدانید ایران بدون نفت و گاز ، وضعیت جامعه های فقیر افریقائی را بعد از غارت شدن توسط غرب، پیدا می کند ؟

      هرگاه این پرسشها را از خود کرده بودید، بمثابه ﺁلت فعل، ستون فقرات این رژیم نمی شدید و حالا هم اگر این پرسشها را از خود بکنید، به حقیقت و واقعیتی پی می برید که پی بردن و عمل کردن بدان تعیین کننده سرنوشت شما و تغییر اساسی نظام سیاسی ایران می شود : اگر بجای تکلیفی که « رهبر » معین می کند، قرار می شد، به حقوق عمل  شود، سپاه پاسداران و دیگر سازمانهای سرکوب بی محل می شدند . شما انسان حقوق مندی می شدید در جامعه ای ﺁزاد و در رشد .  چرا سازمانهای سرکوب بی محل می شدند ؟ زیرا 

الف بنا بر ولایت جمهور مردم  می گشت و

 ب - در عمل بر اصل عدالت، بنا بر تقدم تدبیر بر تقدیر می شد . و بنا بر این دو اصل،

 ج وظیفه دولت عمل به حقوق و دفاع از حقوق در برابر زورگویان می گشت . و بنا بر این سه اصل، حقوقی که هر سازمانی می باید پاسدارشان می شدند  معین و بر وفق ﺁن، تکالیف ﺁن سازمان مشخص می شد ند . اگر وارونه این کار شده است، بدین خاطر است که سازمانها برای ﺁن بوجود ﺁمده اند که ستون فقرات سلطه اقلیت رانت خوار بر ملتی بگردند که  بهترین فرصتهای رشد را یافته اما از ﺁن محروم است:

 

تقدم تقدیر بر تدبیر ناقض اصول ، از جمله اصل عدالت و موجب انحطاط و انحلال یک جامعه است :

 

     امروز ، در پاسخ به یک رشته پرسشها، ﺁقای منتظری بر ولایت جمهور مردم تصریح می کند . ﺁقای خمینی نیز ، در نفل لوشاتو،  بر ولایت جمهور مردم تصریح کرد .  اما ولایت جمهور مردم  با تقدیر خداوند شمردن ولایت فقیه ، چه مطلق و خواه غیر مطلق، در تناقضی ﺁشکار  است .

      به شما پاسداران می گویند : ولایت فقیه حکمی از احکام الهی ، مقدم و حاکم بر احکام دیگر است . اما این قول،  نه تنها ناقض ولایت جمهور مردم است که به قول ﺁقای منتظری ، قرﺁن بر ﺁن تصریح می کند، بلکه ناقض اصل عدالت است . زیرا که بنا بر قول شیعه، علی ( ع ) و فرزندان او ، تا 12 نسل، به امامت ، برگزیده شده اند . به سخن دیگر، امامت ﺁنان تقدیر الهی است . ﺁیا این تقدیر بر تدبیر انسانها مقدم و بر ﺁن حاکم است ؟  نه  علی ( ع ) و نه هیچیک از جانشینان او، بنا بر اصل تقدم تقدیر بر تدبیر، سپاه پاسداران تشکیل ندادند و، به زور ،  ولایت خویش را بر مردم تحمیل نکردند . چرا ؟ زیرا می دانستند اگر چنین کنند، اصول دین، از جمله اصل عدالت را نقض کرده اند . می دانستند بر وفق عدالت است که خداوند انسان را ﺁزاد ﺁفرید و او را مسئول هدایت و یا ضلالت خویش گرداند . یعنی تدبیر را بر تقدیر مقدم فرمود .  هرگاه جز این می فرمود،  خدائی  و ﺁفرینش خویش را بی معنی می گرداند . زیرا خود بازیگر و ﺁفریده ها بازیچه می شدند .  خود و ﺁفریده ها گرفتار جبر مطلق می گشتند . خدای مجبور خدا نبود و ﺁفریده های مجبور نیز  نه حقوق می جستند و نه مکلف به عمل به حقوق می شدند و مسئول پندار و گفتار و کردار خویش می گشتند .

     پس اگر هیچیک از ﺁنها ، با استناد به نصب الهی و تقدم تقدیر خداوندی بر تدبیر انسانها، ﺁفریده های خداوند ، سپاه پاسداران تشکیل ندادند و تسمه از گرده مردم نکشیدند تا مطیع امر ﺁنها شوند،  ممکن نبود به فقیهان اجازه دهند کاری را کنند که ﺁنها خود نکرده اند .

     اما مهدی موعود  ادیان ( اسلام و دینهای زردشت و مسیح و یهود) در ظهور خویش، باز از قاعده تقدم تدبیر بر تقدیر پیروی می کنند . چرا که بنا بر قاعده، تا وقتی اراده دانش ﺁموختن پدید نیاید، ﺁموزگار محل عمل پیدا نمی کند .  بنا بر این قاعده است که مکرر خاطر نشان کرده ام که تا وقتی مردم ایران تصمیم نگیرند در چه نظام اجتماعی سیاسی می خواهند زندگی کنند،  مدیران درخور را نمی توانند ببینند و برگزینند .

     علی ( ع ) و جانشینان او از واقعیت دیگری ﺁگاه بودند و ﺁن این که تقدم تقدیر بر تدبیر، در واقع، تقدم امر قدرت بر تدبیر و حاکم بر ﺁن می شود  و رابطه انسان با قدرت ، جانشین رابطه انسان با خدا می شود . و با این خاصه ها:

1 -  تقدیر در بیرون انسان است . برای مثال، امری که « رهبر » دارای ولایت مطلقه صادر می کند ، تدبیری نیست که شما پاسداران سنجیده باشید . مقامی در بیرون شما، ما فوق شما،  امریه را صادر کرده است . تشخیص درستی و نادرستی امریه نیز با شما نیست . تدبیر شما، حتی بکار ﺁزمودن صحت دستور نیز نمی ﺁید . زیرا می باید ﺁن را  بی چون و چرا اجرا کنید . نمی توانید ﺁن را به روش تجربی به اجرا بگذارید . زیرا نیازمند تقدم تدبیر بر تقدیر است . توضیح این که شما می باید در دستور تأمل کنید و ﺁنگاه صحت ﺁن را به تجربه بگذارید  و اگر اصلاح پذیر نبود، بلااجرایش بگردانید .

    بدین سان، تقدیر نه از تقدیر ساز جدا کردنی است ، نه ﺁزمودنی است،و نه واجد حق است. زیرا اگر امر به حق بود، به سپاه ابلاغ نمی شد . چرا که اجرایش نیاز به زور نمی داشت . صدور امر از سوی مقام تقدیر ساز، با تعطیل استعدادهای انسان تدبیر ساز همراه است :

2 - تقدیر با تعطیل استعدادهای انسان تدبیر ساز همراه است و با خلقت ﺁدمی سازگار نیست . زیرا امریه، استعدادهای تدبیر ساز کس یا کسانی را تعطیل می کند که می باید نقش ﺁلت را بازی کنند و، به زور ،  ﺁن را اجرا کنند . غیر از گرفتار کردن عقل ها به نزاع تقدیری که قدرت ساخته است و تدبیری که استعدادها می سازند،  واجد تناقضهایی نیز می باشد :

     اصول راهنما و روشها اگر بکار ﺁن نیایند که انسان، در ﺁزادی ،  استعدادهای خود را بکار اندازد  و تقدیر جانشین حقوق و نیز استعدادهای انسان در تعیین تکلیف بر وفق حق ، بگردد،  انسان در درون خویش گرفتار انحطاط  می شود .  بدین قرار، ﺁن اصول راهنمائی بیانگر حق و راهنمای عقل ﺁزاد می شوند  که

 الف صحت و سقمشان تجربه کردنی باشد و

ب بتوانند نتایج تجربه ها را بپذیرند . یعنی اصلاح و کمال پذیر باشند .

3 -  تقدم تقدیر بر تدبیر اعتیاد به اطلاعت کورکورانه از امر زور  را می ﺁورد و انسان را با خود، در تضاد قرار می دهد . زیرا 

الف حتی وقتی ﺁدمی به خود می گوید مأمورم و معذور، تا با خود زور بکار نبرد ، نمی تواند با دیگران زور بکار برد . و

 ب -  حتی در مواردی که دستور را خلاف حق ، به جای خود، مشکل ساز ارزیابی می کند، ناگزیر می شود به خود بگوید : من نمی فهمم  و مافوق من می فهمد و دستور مشکل ساز نمی دهد . انسان حالت ﺁن عضو حزب کمونیست و سازمانی توتالیتر از ﺁن نوع را پیدا می کند، که، هر بار،  خود در باره امری می اندیشد و نظری پیدا می کند ، اما  چون دستور رهبری را می خواند و یا می شنود، تضاد تدبیر خود با تقدیر رهبری را، بسود رهبری حل می کند: تدبیر من غلط و دستور رهبری صحیح است .  زمانی نیز می رسد که در می یابد جز از راه ﺁزاد کردن استعدادهای خویش و قائل شدن به تقدم تدبیر بر تقدیر، تضاد حل نمی شود . ﺁن زمان، زمان ناچیز شدن  سازمان و پراکنده شدن مهره ها  است .

4 -  احکام تقدیر که بکار بردنشان نیاز به زور پیدا کند، بدون استثناء ، مبهم هستند . برای مثال، « جنگ جنگ تا رفع فتنه از جهان » و یا  « مؤمن  مأمور  به جنگ دائمی است »  تقدیرهای مبهمی هستند . طی 8 سال جنگ با قوای صدام،  سرانجام معلوم نشد هدف جنگ چه بوده است ؟ بهتر است بگوئیم هدفهای واقعی را هدفهای صوری پوشانده بودند و تقدیر را مبهم کرده بودند . چرا تقدیر همواره مبهم است ؟ زیرا  اگر تقدیر قالب فکر و عمل انسان نباشد یعنی عقل بتواند ﺁن را هضم کند و به تجربه بگذارد ، لاجرم شفاف است و  رابطه انسانی که تدبیر می کند را  با مدعی ولایت مطلقه قطع می کند . انسان ﺁزاد و تجربه گر می شود . همان می شود که بنا بر فطرت هست . چنانکه اگر جنگ موضوع تدبیر می شد، در خرداد 60 ، با پیروزی معنوی، اخلاقی ، سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران پایان می پذیرفت و کودتای خرداد 60 نیز انجام نمی شد. ایران راه رشد در پیش می گرفت و...

5 -  بسود نمایندگان تقدیر ساز و  به زیان انسانهائی  که محکوم حکم تقدیر هستند، تبعیض بوجود می ﺁورد . در واقع،  انسانها را، همچون ﺁلت،   به مالکیت قدرت ( = زور ) در می ﺁورد .  ﺁیا نمی گویند « ولی فقیه » بر جان و مال و ناموس مردم بسط ید دارد ؟  طرفه این که  تنها شما پاسداران نیستید که جز بمثابه ﺁلت زور ، هویتی در این رژیم پیدا نمی کنید، بلکه مدعی ولایت فقیه و دستیاران او نیز جز بمثابه خدمتگزاران قدرت ( = زور ) هویتی نمی یابند .  ﺁیا  از خود پرسیده اید : خامنه ای کیست ؟ اگر پرسیده باشید و یا بپرسید ، عقل شما  برای او هویتی جز  هویت کسی که امر و نهی می کند و « النصر بالرعب » را روش کرده است،  نخواهد جست .

6 -  تقدیر دست ساز قدرت ، غیر از این که تدبیر را تعطیل و استعدادهای انسان را  به ویرانگری ناگزیر می کند و او را با خود، بمثابه تدبیر ساز، در تضاد قرار می دهد،  از حقوق  و ﺁزادیهای خویش نیز غافل می کند . توجه شما را به این مهم جلب می کنم که وقتی انسان بر فطرت خویش است و بر اصل موازنه عدمی تدبیر می سازد و عمل می کند،

 الف عقل او ﺁزاد است و اندیشه و تدبیری که می سازد، فرﺁورده دانش و ﺁزادی است و

  ب - چون با خدا است و با هستی هوشمند اینهمانی می جوید،  در بی کران لااکراه است .  نیک تأمل کنید تا فرق میان ﺁزادی منفی که متفکران غرب  تعریف کرده اند و ﺁزادی انسان وقتی با خدا است را دریابید : ﺁزادی منفی ، ﺁزادی از دولت ، ﺁزادی فردها از یکدیگر،  بنا بر این ، محدوده ای تنگ است . اما ﺁزادی بمعنای بی کران لااکراه رهائی از محدود کننده ها است . از این رو فرمود در دین اکراه نیست که اکراه انسان را از ﺁزادی و بنا بر این، از خدا غافل می کند .

7 -  تقدم تقدیر بر تدبیر، رابطه انسان را با  خود و با انسانها و با طبیعت غیر مستقیم می کند . چرا که  عقل از دیدگاه تقدیر است که در واقعیت می نگرد . از این رو است که گفته اند و می گویند : جامعه های تقدیر گرا، جامعه های ناتوان از رشد هستند . در حقیقت،  تقدم تقدیر بر تدبیر انسان را فعل پذیر می کند و هرچه بر او می رود را فرﺁورده تقدیر گمان می برد .  چون تدبیر نمی کند و فعال نیست، با واقعیتها نیز رابطه مستقیم بر قرار نمی کند . باز چون فعال نیست و تدبیر نمی کند و با واقعیتها رابطه مستقیم بر قرار نمی کند، از تقدیر ، جز قدرت مطلقه ای چون و چرا ناپذیر، اندر نمی یابد .  بدین خاطر بود که وقتی ﺁقای خمینی جام زهر سر کشید و گفت چون و چرا نکنید، کسی از شما در شگفت نشدکه با وجود این که اسلام دین چون چرا است،  با وجود رفتار علی ( ع ) که در میدان جنگ نیز چون و چرا کردن را تعطیل ناپذیر می دانست ، از چه رو مدعی جانشینی او، با وجود 8 سال جنگ و پامال شدن یک نسل ، امر می کند چون و چرا نکنید !

8 ادعای تقدم و حاکمیت تقدیر بر تدبیر با ﺁزادی اجتهاد در تناقض است .  خاصه دانش  همه زمانی و همه مکانی بودن ﺁنست . علمی که در یک جا صدق کند و در جای دیگر صدق نکند، در زمانی صدق کند و در زمان دیگری صدق نکند، علم نیست . همانطور که حق همگانی و همه زمانی و همه مکانی است . ﺁن حق که یکی داشته باشد و دیگری نداشته باشد و در جائی کسانی داشته باشند و در جای دیگری کسانی نداشته باشند، حق نیست .  بدین قرار ، هرگاه تقدیر همه جا و همه وقت صدق کند، همان سنت خداوندی است که حق و دانش است . سنتی چنین همان ﺁفرینش بر فطرت است که ﺁفریده را صاحب استعدادها و مجموعه ای حقوق گردانده تا که از راه تدبیر، راه رشد را بجوید و به پیش رود .

      بدین سان، هر تقدیر دیگری ساخته قدرت و زمان و مکانش هم اکنون و همین جا   ضد حق و دانش و محروم کننده انسان دانش پژوه و اجتهاد است و او را از حقوق خویش غافل و مأمور تخریب استعدادهایش می کند .

9 -  تقدم تقدیر بر تدبیر ، انسانها را از استعداد انس و توان همکاری با یکدیگر ناتوان و منفرد و منزوی می کند . ﺁیا شما پاسداران در دسته بندیهای موجود در سپاه و ﺁنها که در این دسته بندیها نیستند ، تأمل کرده اید؟  اگر نه ، تأمل کنید تا بدانید وجود اطلاعات سپاه و جو ترسی که در سپاه ایجاد کرده است ، خود فرﺁورده تقدم مطلق تقدیر قدرت بر تدبیر است . بر اثر این تقدم، انسانها ناگزیر می شوند یکی از دو رویه را در پیش بگیرند : یا در باندهای مافیائی و جنایت ها و خیانتها و فسادها شرکت کنند و یا انزوا و انفراد .

      هر گاه وضعیت خود را با وضعیت انسان ﺁزاد در جامعه ﺁزاد برای مثال جامعه مدینه مقایسه کنید ، در می یابید که اگر کلمه پاسدار ، در جا، زور را به ذهن می ﺁورد  و جز این هویتی ندارد، انسان ﺁزاد، هم بمثابه فرد و هم بمثابه عضو جامعه ﺁزاد ، هویتی را دارد که از رشد و همبستگی و همکاری با اعضای جامعه خویش در جریان رشد، حاصل می کند .

10 -  و اگر ﺁزادی فکر کردن و سخن گفتن و عمل کردن خود  در دوران مرجع انقلاب را، با محدویتهای امروز خویش، مقایسه کنید،  از واقعیت دیگری ﺁگاه می شوید :

 نه تنها تقدم تقدیر بر تدبیر ، عرصه فکر و عمل را بر شما  تنگ و تنگ تر کرده است، نه تنها شما را عامل تحدید ﺁزادیها گردانده است ، بلکه شما را از فضای باز ترسان و گریزان کرده است .  زیرا در فضای باز اندیشه و عمل شما یکی از دو رفتار را نمی تواند برگزینید :

 ﺁزاد کردن خویش در پندار و گفتار و کردار. این رویه را نمی توانید برگزینید . زیرا ، در جا، از پی ﺁمدهایی که برای شما دارد، به وحشت می افتید . لاقید نیز نمی توانید بمانید . زیرا طرز کار شما محدود کردن است .  لاجرم، این بار ، تقدیر ساز می شوید و امر به بستن فضا می کنید و خود ﺁن را به اجرا می گذارید .  بدین خاطر است که ولایت مطلقه فقیه و غیر ﺁن، به تعداد مأموران در خدمت قدرت ، مطلق العنان هائی وجود دارند که ﺁلت وار زور بکار می برند . و

11 پس نباید تعجب کنید اگر ﺁن سپاه که افرادش داوطلب و بی اعتناء به حقوق ماهانه بودند ، امروز، بر دولت و اقتصاد ایران چنگ انداخته است . در حقیقت،  انسانهائی که حرفه ﺁنها بکار بردن زور بگردد،  بنا بر طبیعت زور، ضد رشد و ویرانگر می شوند . دولت ویرانگر، بجای از میان بردن فرصتهای رانت خواری، زمان به زمان بر این فرصتها  می افزاید . زمان به زمان بر میزان رانتها می افزاید . عامل گریز سرمایه ها و استعدادها از کشور می شود . با قبضه کردن دولت، سه قوه و دستگاههای لشگری و کشوری و بخش دولتی و غیر دولتی را تابع تقدیری می کند که مافیاهای نظامی مالی می سازند . دولتی که تدبیر نساخت و تقدیر ساخت و  به ﺁن صفت" خدا خواسته" بخشید ( نوری که  به ادعای مشاورﺁقای احمدی نژاد و خود او،  بهنگام ورودش به جلسه سازمان ملل متحد، او را در بر گرفت و دست تقدیری که او را در اجلاس سران کشورهای اسلامی صدر نشین کرد و... و دست غیبی که از جنگ بدین سو، همواره در کار است ) ،  دولت ضد رشد، مسئله و بحران ساز و عامل گسترش جنایت ها و فسادها و خیانتها، در یک کلام، ستم گستر می شود .

12  -  و تقدیری که بر تدبیر مقدم و بر ﺁن حاکم و بنا بر این از حق تهی است ، لاجرم نه از حقوق که از مصلحتها کسب مشروعیت می کند . پس نباید تعجب کنید اگر انقلاب بخاطر برخورداری از حقوق شد ولی بتدریج، مصلحت جانشین حق شد . نه تنها مصلحتها بیرون از حق ها هستند بلکه ضد حق ها نیز هستند . ﺁیا هیچگاه از خود پرسیده اید چرا از اینهمه مصلحتها که توجیه گر اعمال رژیم شده اند، حتی یکی برخوردار کردن مردم از حقی از حقوقشان نبوده است ؟ چرا  مصلحت نظام بر حقوق انسان و حقوق ملی مردم ایران تقدم دارد و بر ﺁن حاکم است ؟  چرا هر بار که مصلحتی سنجیده می شود، برای ﺁنست که بکار بردن زور را توجیه کند و یا خورد و برد ثروتی را  موجه بگرداند ؟  اگر این پرسشها را از خود کرده بودید،  در می یافتید چرا حقوق شما بعنوان پاسدار و  حقوقی که می باید پاس بدارید،  همچنان نامعلوم است . حتی چرا تکلیفهایی که می باید انجام دهید ، تبیین شده نیستند . حال اگر در این خاصه ها  بیاندیشید که بعنوان واحدهای اندازه گیری عدالت در اختیار شما  قرار می گیرند، در می یابید که تقدم تقدیر بر تدبیر حتی تشخیص و تعیین پیشاپیش تکلیفها را غیر ممکن می کند . چرا که نیازهای قدرت ، روز به روز، تغییر می کنند . تقدیرها نیز می باید تغییر کنند . در نتیجه، تکلیف هر کس را واپسین موضع گیری « رهبر » یا تقدیری معین می کند که او در مقام برﺁوردن نیاز قدرت، می سازد .

13 -  دیدیم تقدم تقدیر بر تدبیر چرا و چگونه انسان را  فعل پذیر و در ﺁلت ناچیز می کند .  اینک با توجه به ﺁن خاصه تقدیر گرائی و 11 خاصه دیگر، می توانیم بدانیم  چرا و چگونه تقدم تقدیر خودجوشی را از ایران می ستاند. نشاط طبیعی انسان را که ترجمان فعالیت خود جوش و همﺁهنگ استعدادهای او است، با حالت غم و افسردگی و عصبانیت که بیانگر اطاعت از تقدیر قدرت زبر دست است، جانشین می کند . ﺁیا از خود می پرسید چرا نشاط طبیعی را از دست داده اید ؟  ﺁیا در قیافه « مقام معظم رهبری » و سخنان و رفتارهای او تأمل می کنید و از خود می پرسید : چرا از نشاط طبیعی یک انسان تهی و از غیض و غضب سرشار است ؟

       اگر این پرسشها را از خود بکنید، در می یابید که جامعه در بند تقدیر ، جامعه افسرده ها و کز کرده ها  است . در  چنین جامعه ای نشاط و شادی و امید نیست و ﺁینده پیش رو، تاریک و اضطراب ﺁور است . و

14 -  و باز دیدیم که تقدم تقدیر، ضد رشد و ضد علم است . اینک وقت ﺁنست که از خود بپرسید : جای خالی علم را چه چیز پر می کند ؟ برای مثال، در همین بحران اتمی ،  جای خالی دانش را در ارزیابی موقعیتها و تشخیص باید کردها و نباید کردها، چه چیز پر کرده است ؟ اگر بر ﺁن شوید که پاسخ این پرسشها را  بجوئید  ، در شگفت می شوید که خداوند خود هر کار را به دانش و اسباب می کند اما کسانی که مدعیند ولایت ﺁنها بر مردم را خداوند مقدر فرموده است، بدون دانش و اسباب و با « دست غیبی » و  یا « امداد غیبی » انجام می دهند ! در می یابید که جای خالی علم را با ظن و گمان و زور پر می کنند . در می یابید که اگر خاصه تدبیر اینست که دلیل صحت ﺁن در خود ﺁنست، دلیل صحت تقدیر در خود ﺁن نیست . ممکن نیست دلیل صحت تقدیر در خود ﺁن باشد زیرا اگر چنین باشد، دیگر سر و کار نه با تقدیر که با تدبیر است . از این رو است ،  قول خمینی و قول خامنه ای، چون و چرا بردار نیست و دلیل صحت قولهاشان جز این نیست که ﺁن یا این ﺁقا گفته اند !  ﺁیا شما نشنیده اید « نه چون خداوند می فرماید حق است بلکه چون حق است ، خدا می فرماید ؟  چرا ؟ زیرا دلیل حقانیت حق در حق است و نه در گوینده ﺁن .

      نه تنها دلیل صحت و سقم هر تدبیر در خود ﺁنست ، بلکه تدبیر دارای این خاصه است که همگان می توانند ﺁن را بکار برند و بدون نیاز به زور .  نیاز به ﺁمر و مأمور ندارد . حال ﺁنکه تقدیر را ﺁمری که خود را مدار قدرت می انگارد می سازد و مأمور یا مأمورانی می باید اجرا کنند . چنین تقدیری ممکن نیست بدون زور اجرا کردنی باشد.

 

شما پاسداران بدانید !

     اگر با این تفصیل ، خاصه های تقدم تقدیر بر تدبیر را باز نوشتم ، بخاطر ﺁنست که حجت بر شما تمام شود . برای ﺁنست که بدانید فرصتهای بس بزرگ را که انقلاب ایران ایجاد کرد و فرصتهائی که از ﺁن زمان تا امروز، در تحول جهان برای ایران بوجود ﺁمده اند،  همه به ﺁتش تقدم تقدیر قدرت بر تدبیر انسان سوخته است . شما می توانید همان نقش را ایفا کنید که ارتشیان پرتقالی کردند .  به جای رفتن به راهی که رژیم « شوروی » سابق رفت و چین امروز می رود، این دولت  را است که می باید ترک گوئید و با مردم در باز یافتن حق خویش، همان « ولایت جمهور مردم » همراه شوید تا که  منتخبان واقعی ملت اداره دولت را در دست بگیرند . اگر امروز نیز چنین نکنید در مسئولیت همه فرصتهای سوخته، همه خیانتها به کشور، همه جنایت های سیاسی و غیر ﺁن و همه فسادها شریک می شوید . فردا، یا خود به صرافت می افتید و یا مردم ﺁماده زندگی در نظام اجتماعی باز و تحول پذیر می شوند و بر می خیزند . ﺁن وقت دیگر شما از افتخار و ﺁزادگی همراهی با مردم ، بی بهره و گرفتار عواقب رفتار امروز خویش خواهید شد .