12 - عقل آزاد وقتى مجموعهاى از استعدادها است به دل مىاندیشد :
عقل آزاد، بنابرفطرت خويش، فعال و خلاق، بنابراين، بطور خود جوش، در رشد است. از اين رو، رشد نكردن ويران كردن مىشود. چرا كه عقل فعال است و اگر از راه رشد بيرون رفت، غير فعال نمىشود. در بيراهه ويرانگرى، فعال مىشود (245). به سخن ديگر، رشد كردن فطرى است و رشد نكردن ويران كردن و ويران كردن غير طبيعى است. پس اين عاملهاى رشد نكردن هستند كه بايد يافت تا با از ميان برداشتن آنها، عقل آزادى خويش را باز يابد و به راه رشد باز آيد:
1/12 - عقل مجموعهاى از استعدادهااست كه هستى دارند و عقل، بمثابه اين مجموعه، فعال و خلاق است و رشد خود جوش دارد. از اين استعدادها، در اين مطالعه و كتاب عدالت بحث كردهام. اما اينك نقش استعدادها را، در مجموعهاى، مطالعه مىكنم كه، به فعاليت و خلاقيت، جريان رشد را در حالى به پيش مىبرد كه دامن مىگسترد و شتاب مىگيرد:
1/1/12 - استعداد انديشيدن، در خلاء، فعال نمى شود و انديشه خلق نمىكند. در خدمت استعدادهاى ديگر و از راه آنها است كه فعال و خلاق مىشود. براى مثال، وقتى استعداد رهبرى آزاد است، استعداد انديشيدن، روشهاى سازماندهى و رهبرى را ابداع و، به تجربهاى استعداد رهبرى انجام مىدهد، تصحيح مىكند. اگر اين استعداد آزاد نباشد، براى مثال، تابعيت كوركورانه از رهبرى ديگرى را پذيرفته باشد، استعداد انديشيدن تنها روشهاى اطاعت را مىتواند پيداكند. باز، اگر استعداد كسب اطلاع و علم آزاد نباشد، عقل اطلاعات و معلومات را سانسور مىكند. با دخل و تصرف در اطلاعات و معلومات، آنهارا مناسب مىكند با فرمان بردن از قدرت. اگر استعداد انس و عشق آزاد نباشد، به سخن ديگر، اگر قدرت مدار باشد، عقل روشهاى كام يابى از راه سلطه جوئى را مىيابد. اگر استعداد دينى آزاد نباشد، عقل بيان آزادى را در بيان قدرت از خود بيگانه مىكند و دين را روش مشروعيت دادن به قدرت و اطاعت كردن از قدرت مىگرداند. اگر استعداد تربيت آزاد نباشد، عقل روشهاى سازگارى با قدرت را پيشنهاد مىكند. اگر استعداد هنرى آزاد نباشد، زمان و مكان فعاليت عقل محدود مىشود و فرهنگ، نه فرهنگ آزادى كه ضد فرهنگ قدرت مىگردد.
2/1/12 - و اگر مجموع استعدادها آزاد نباشند، عقل بمثابه مجموع استعدادها، فعال مىماند اما توان خلق كردن را از دست مىدهد. بدين قرار، ميزان خلاقيت انديشه نسبت مستقيم دارد با اندازه وجدان عقل به آزادى و فعاليت آزاد استعدادها. اما برخوردارى عقل از تمامى ظرفيت خويش، نياز به توحيد استعدادها در فعاليت دارد. اگر استعدادها توحيد نكنند، به ميزانى كه از يكديگر بيگانه مىشوند، عقل مشوش مىشود و از راه رشد بيرون مىرود.
3/1/12 - در حالتى كه استعداد اقتصاد زمانها و امكانها را، براى فعاليت هماهنگ استعدادها، تسهيم نمىكند، كمى و بيشى فعاليتهاى استعدادها، بر فعاليت عقل و بخصوص بر خلاقيت او، اثر مىگذارند. حالتى را فرض كنيم كه استعدادها، همه، جز يكى از آنها، فعلپذير باشند. بسيارى از متخصصهاى اين عصر، كسانى هستند كه از استعدادهايشان، چند استعداد فعلپذير و يكى دو استعداد فعال هستند. اين متخصصان براى آنكه آنچه را آموختهاند بتوانند بكاربرند، هنوز نيازمند فعال گرداندن قوههاى رهبرى و اقتصاد هستند. اما خلاق نمىشوند مگر آنكه،
4/1/12 - ويرانگريهاى استعدادهاى فعل پذير را با فعاليت استعدادهاى عقلهاى ديگران جبران كنند. عقل هائى كه چند استعدادشان فعلپذير هستند اما با عقل هائى ارتباط دارند كه همان استعدادها در آنها فعال هستند، كمبود فعاليتهاى سازنده و ازدياد فعاليتهاى ويرانگر استعدادهاى خود را تا حدودى جبران مىكنند. اما عقل تمامى توان خلاقه خود را بدست مىآورد وقتى،
5/1/12 - استعدادهاى خود او، بمثابه يك مجموعه، فعاليت هماهنگ دارند و براصل موازنه عدمى، با عقلهاى ديگرى ارتباط برقرار مىكند كه، بنوبه خود، مجموعههاى فعالى هستند. حتى اگر برخى از استعدادهاى آنها فعال باشند، اين عقل مىتواند، موجب فعال شدن استعدادهاى ديگرشان بگردد:
2/12 - بنابر اسطورهاى، «جنگ سبب اختراعها و يافتن دانشها و خلق فنها مىشود»! بنابراين اسطوره، بيشترين اختراعها و پيشرفتها در دوران جنگها رخ دادهاند. (246) با آنكه، پيش از آن، تجربه غلط بودن «باور» ديگرى را ثابت كرده بود، باور «تضاد سرمايه رشد مىشود» (247)، در جريان تجاوز عراق كه ايران در محاصره اقتصادى نيز بود و كسى به ايران اسلحه نمىفروخت، اسطوره رابه بوته آزمايش گذاشتيم:
1/2/12 - در جنگ، افسران و درجه داران و سربازان امر فرماندهى را اطاعت مىكنند. و فرماندهى تدابير جنگى را در محدوده امكانات خود و توانائيهاى دشمن، اتخاذ مىكند. در اين روش جنگى، افراد تحت فرمان او، نقش آلت را دارند. اگر هر دو قشون، در جنگ، با همين روش، اداره شوند، پيروز قشونى مىشود كه امكانات بيشتر دارد. بدين خاطر بود كه سازماندهى را تغيير دادم. در سازمان مردم سالار، افراد تحت فرمان، از بازى نقش آلت، رهامىشدند و نقشى فعال مىجستند. هر فرد، در حوزه عمل خويش، در دشمن، بمثابه مانعى مىنگريست كه قلمرو عمل را نبايد محدود مىكرد. پس، بايد از پيش پا برداشته مىشد. عقلها عقل هائى مىشدند كه بر دشمن و تجاوز او محيط مىشدند و در فضاى گسترده فعاليت خود، براى آن، بمثابه مسئله، راه حل مىجستند. هدف و انگيزه يكى مىشدند و استعدادهاى عقلها را همسو مىكردند و عقلها توان خلاقه خويش را باز مىيافتند. اين عقلها در رابطه با يكديگر، ابتكارهاى خود را هماهنگ مىكردند و پيروزى عقل خلاق براسلحه را ممكن مىساختند. مقايسه دو دوره جنگ، با دو روش، بر عقل عبرت گير معلوم مىكند «جنگ موجب اختراع و... مىشود» داستان است و واقعيت ندارد. در جنگ، نيز، عقلى خلاق مىشود كه از آزادى خويش غافل نشود و بتواند فعاليتهاى استعدادها را همسو كند و آزادى را هدف كند. بخصوص كه
2/2/12 - حالتى را فرض كنيم كه متجاوزى سلاح را بر شقيقه كسى گذاشته باشد و او را تهديد به قتل كند. در صورتى كه تمامى استعدادهاى عقل، از شدت ترس، فعل پذير شوند، تهديد شده فلج مىشود. حتى توان اطاعت كردن را نيز از دست مىدهد. در صورتى، از زيادت ترس، استعدادهاى عقل فعلپذير شوند اما نه باندازهاى كه نتواند موقعيت را تشخيص و با اطاعت كردن، خلاصى خود را تدبير كند، چنين مىكند. بنابراين، ميزان فعاليت عقل نسبت مستقيم پيدا مىكند با اندازه شعور عقل بر آزادى خويش. در مقام فرماندهى كل نيروهاى مسلح مخالف با جنگ، با توجه به اثر تجهيزات و سازماندهى قشون متجاوز بر افراد قشونى كه سازمانش را متلاشى كرده و فاقد تجهيزات جنگى كافى بود، نخست به خنثى كردن اين اثر پرداختم. اين نخستين تجربه، از اين نوع، نبود. اما تجربههاى پيشين را كامل ميكرد(248): مجهز كردن قشون ايران به عقل آزاد و روحيه ملى، به اين قشون امكان داد، به تدريج، جنگ را به جنگ عقل با اسلحه بدل كند. بهمان نسبت كه رابطه با قشون متجاوز به رابطه با مانع تحول مىكرد، بر ميزان ابتكارها افزوده مىشد. سازماندهى ديگرى جانشين مىشد كه تكيه را از اسلحه بر مىداشت و بر انسان مىگذاشت و به اين انسان عقل آزاد را باز مىگرداند. بدين سان، مبارزه با جنگ، گسترده ترين عرصه ارتباط افراد دو قشون، در مقام انسان، شد. نتيجه آن شد كه در ششمين ماه جنگ، رژيم متجاوز عراق، ادامه جنگ رابه زيان خود ديد و خواستار صلح شد. سرانجام، پيشنهادى را پذيرفت كه به سود سياسى و مالى ايران و بخصوص فرهنگ آزادى بود.
اين روش را، هركس، در روياروئى با ترس يا ترسهائى كه دارد، مىتواند تجربه كند. اگر تجربه كند، خواهد ديد به همان نسبت كه عقل او آزاد و استعدادهاى او فعال مىشوند، ترس كمتر و توان خلاقه عقل بيشتر مىشوند. در حقيقت، در رابطه با زور تهديد كننده، دو مجموعه پديد مىآيد.
3/2/12 - عقل ترسيده، استقلال خود رااز دست مىدهد و با قدرت ترساننده، مجموعهاى را بوجود مىآورد كه، در آن، عقل ترسيده نقش تابع رابازى مىكند. در اين مجموعه، عقل قدرت مدار تهديد كننده نيز از قدرت فرمان مىبرد. دراين مجموعه، نيروى حياتى، توسط عقل ترسيده، به زور بدل مىشود و ترسيده را تابع متجاوز مىكند. بدين قرار، زورى كه تهديد كننده بكار مىبرد. بسيار كمتراز زورى است كه تهديد شونده در اختيار او مىگذارد. و
4/2/12 - تهديد شونده، در مقام توجيه تسليم خويش، تسليم شدن را كامل مىكند. تا كه عقل تسليم شده او، به خود بقبولاند كه چنين كارى موجه و گريزناپذير بودهاست. اما، نيك كه بنگرى، مىبينى، دو عقل، در ارتباط با يكديگر، مجموعهاى را بوجود مىآورند، كه در آن، يكى از موضع مسلط و ديگرى از موضع زير سلطه، در خدمت قدرت، نقشهاى آمر و مأمور را بازى مىكنند. تا اين مجموعه بوجود نيايد، ممكن نيست نيرو در زور از خود بيگانه شود. اما اينكه در تحقيق به اينجا رسيدهايم، مىبايد بپرسيم و پاسخ بجوئيم و بدانيم استعدادهاى عقلهاى آزاد در رابطه، چه نوع فعاليتى را مىيابند و چه مجموعهاى را بوجود مىآورند؟
- واقعيت اول اينست كه استعداد هاى عقلهاى در رابطه، همسو مىشوند. اگر ناهمسو مىشدند نزاع روى مىداد.
- واقعيت دوم اينست كه استعدادها فعاليتهاى طبيعى خود راانجام مىدهند. اگر نه، عقل متجاوز، ناتوان از رسيدن به هدف، زور را بعنوان وسيله جانشين فعاليتهاى استعدادهاى خود، مىكرد. عقل تجاوز پذير نيز، ناتوانى استعدادهاى خود را عذر تسليم شدن به متجاوز مىگرداند.
- واقعيت سوم اينست كه دو عقل در رابطه، بخصوص، بطور كلى و يا بطور نسبى، قوه ابتكار و ابداع و خلق خويش را از دست نمىدهند. به اين دليل كه اگر اين استعداد از كار طبيعى خويش بيكار شوند، متجاوز به زور متوسل مىشود و تجاوز پذير تسليم تجاوز گرى متجاوز مىگردد.
- واقعيت چهارم اينست كه عقلهاى در رابطه استقلال خود را از دست نمىدهند و تابعيت قدرت (= زور) را نمىپذيرند. زيرا، اگر استقلال خويش را از دست مىداند، آزاد نيز نبودند و آلت فعل قدرت بودند.
بدين قرار، عقلهاى قدرتمدار، دو مجموعه با دونوع تعادل، بوجود مىآورند:
* تعادل نزديك به مطلق ضعفها:
اين تعادل وقتى پديد مىآيد كه تمامى نيروهاى محركه در اختيار دو عقل در رابطه، در زور ويرانگر، بكار تخريب مىروند. مجموعه استعدادهاى دوعقل، مجموعه استعدادهاى فعلپذير هستند. مثال، قاتلى كه تهديد مىكند و مقتولى كه تسليم تهديد مىشود و، با اينهمه، كشته مىشود، مجموعهاى از دو عقل اسير زور، در تعادل ضعفها، است.
* تعادل نسبى ضعفها يا روابط قوا:
اين تعادل را از آن رو تعادل ضعفها مىخوانيم كه از راه استحاله نيرو در زور بر قرار مىشود و متضمن تخريب متقابل است. و بدانخاطر نسبى مىگوئيم كه بخشى از نيرو در زور از خود بيگانه مىشود و بخشى ديگر، در مجموعه، بكار استعدادهاى فعال مىآيد. در حقيقت، استعدادها بطورنسبى فعلپذير مىشوند. با وجود اين، از آنجا كه مجموعه مسلط - زير سلطه قائم به زور است، به تدريج، ميزان تخريب متقابل بالا مىرود و تعادل، از راه ضعيفتر شدن مداوم، بر قرار و تعادل ضعفها، به يافتن صفت مطلق، نزديك مىشود.
مىتوان اين دو نوع مجموعه را با مجموعهاى مقايسه كرد كه دو عقل آزاد، بمثابه مجموعه هائى از استعدادها، بوجود مىآورند و نيروهاى حياتى آنها، به يكديگر، متكاثر مىشوند. اين مقايسه، عقل آزاد را از واقعيت ديگرى آگاه مىكند. از جمله،
5/2/12 - اين پرسش محل پيدا مىكند كه چسان مسلط بفكر سلطه گرى مىافتد؟ آيا بايد دو كس در رابطه قرار بگيرند، تا عقلهاشان مجموعههاى بالا را پديد آورند؟ پاسخ اين پرسش را در مطالعه ديگر يافتهام. در اينجا، برآن يافته مىافزايم كه چون بدون رابطه قوا، قدرت پديد نمىآيد، پس، قدرت وقتى مدار عقل مىشود كه رابطهاى، در ذهن، برقرار شود. نيك كه تأمل كنى، مىبينى هر رابطه قوائى نخست ذهنى است. يعنى پيش از آنكه صاحبان عقل، با يكديگر، رابطه قوا برقرار كنند، در ذهن آنها، رابطهاى بايد شكل بگيرد تا محرك مسلط به سلطه جوئى و سلطهپذير به سلطه پذيرى، بگردد. بدين قرار، نه تنها بدون وجود مجاز رابطه قوا بر قرار نمىشود و قدرت پديد نمىآيد، بلكه پيشاپيش، بايد عقل ميوه ممنوعه را خورده و رابطه قوا با ديگرى را راه رسيدن به هدف، گردانده باشد. بديهى است اگر عقل سلطهپذير نيز، قدرت را مدار نكرده باشد، عقل سلطه گر نمىتواند با آن رابطه قوا بر قرار كند. در نتيجه، يكى از دو تعادل و يكى از دو مجموعه پديد نمىآيد.
بدين قرار، رابطه با مجاز، پيشاپيش، قدرت را مدار فعاليتهاى مجموعه استعدادهاى عقل مىكند و، بر مدار قدرت، جهت فعاليت مجموعه تغيير مىكند:
3/12 - تا اينجا، حتى رابطه با متجاوز، دو نوع شدند: يكى رابطهاى كه در آن، عقل آزاد، رابطه با متجاوز را هم، محدوده فعاليت خود نمىكند و در گستره باز فضاى آزاد فعاليت خويش، بر آن زورمدار متجاوز محيط مىشود و آن را مسئلهاى مىگرداند كه بايد حل كرد (خشونت زدائى ). ديگرى رابطهاى كه، بدان، عقل از آزادى خود غافل مىشود و رابطه با متجاوز و يا تجاوزپذير را محدوده فعاليت خويش مىكند و، با متجاوز يا تجاوزپذير، رابطه قوا برقرار مىكند (خشونت زدایی).
در رابطه نوع اول، فراخناى عقل بى كران مىماند و محلى براى دو محور يكى تجاوزپذير و ديگرى متجاوز، پيدانمىشود. بنابراين، عقل نياز به رابطهاى با مجاز بمثابه قالبى كه رابطه با ديگرى را، در آن، قالب بزند، پيدا نمىكند. هر گاه كه عقل براين دو رابطه، شعور بيابد و برآن شود كه اين دو را تجربه كند، متوجه مىشود، رابطه با مجاز، تنها وقتى در ذهن، برقرار مىشود كه عقل ديگرى را، يا واقعيتى را، مدار كار و يا تنها عامل رسيدن خود، به هدف، مىكند. وقتى، به تجربه، عقل به اين واقعيت پىبرد، مىتواند در يابد كه، پيش از رابطه تقابل، عقل دو محور، يكى خود و ديگرى ضد خود، يكى خود و ديگرى «تنها عامل» رسيدنش به هدف (= ميوه ممنوعه)، را ساخته و با آن رابطه را برقرار كردهاست. تنها، پس از آنست كه عقل، بر مدار قدرت، دستور بر قرار شدن رابطه عينى را صادر مىكند. بدين تجربه، عقل در مى يابد كه وقتى رابطه دو محور محدوده فعاليت او را تشكيل مىدهند، اصل راهنما ثنويتى مىشود كه خود مىسازد. پيروى از اين اصل، جبر از پيش مقدرى نيست. رابطه ميان دو محور را، نيز، عقل خود مىسازد. اما از زمانى كه ثنويت اصل راهنما مىشود، عقل گرفتار جبر روابط قوا مىگردد. وقتى، دانست اصل راهنما را چسان مىسازد و اصل راهنما تا كجا، در آزاد ماندن يا نماندنش، اهميت دارد، مىتواند از خود بپرسد: حالت طبيعى، يعنى حالتى كه عقل، پيش از ساختن ثنويت و اصل راهنما كردنش، داشت، كدام است؟ اگر آدم اين پرسش را از خود مىكرد، با شگفتى مىديد، در حالت طبيعى، «ميوه ممنوعه»، يا «تنها عاملى» كه او را بايد رقيب خدا مىگرداند، اسطورهاى ساخته عقل او، عقل غافل از آزادى او، بوده است. پرده وهم كه مىدرد، عقل مىبيند «ميوه ممنوعه» نه پديدهاى از پديدهها، كه ساخته او است. فرآورده قدرتطلبى او است. در حال طبيعى، فراخناى فعاليت عقل، بى كران لااكراه است و عقل آزاد پديده را پديده مىبيند. به سخن ديگر، رابطه با واقعيت مستقيم و عقل برآن محيط مىشود. اگر رابطه مستقيم با واقعيت و محيط شدن بر آن را، همواره، بياد داشته باشد، هميشه آزاد مىماند. اما دقت را كه بيشتر مىكند، مىبيند، محيط شدن بر پديده ها، فراخناى فعاليت عقل را الف - بى كران لااكراه مىكند و ب - از نظر معرفت بر پديده، آن را مسخر عقل مىگرداند. ج - معرفت بر پديده موضوع علم را در گرو شناخت اجزا، تركيب اجزا، نيروهاى حياتى پديده، رهبرى پديده، چند و چون فعاليت پديده، رابطههاى پديده، با واقعيتهاى ديگر و... و روح پديده يا فضائى كه جزءها هر يك و مجموعهاى كه پديده است، دارند و... اين سه كار، به تنهائى، به عقل مىآموزند كه رابطه مستقيم با يك پديده، تنها مىتواند ميان بى نهايت با بى نهايت بر قرار شود. توضيح اينكه، فعاليت شناسائى نيازمند اينهمانى جستن عقل با هستى بى انتها است. راست بخواهى، اينهمانى با هستى كه ما آن را موازنه عدمى مىخوانيم، همان رابطه با خدا، همان وجدان عقل بر آزادى ذاتى خويش است.
بر اين اصل، اصل موازنه عدمى، استعدادهاى عقل، همه، فعال و همسو و همكار هستند و عقل در راست راه رشد است. دورتر، فضاى باز و بسته و اثر آن را بر فعاليت مجموعهاى كه عقل است، مطالعه مىكنيم. در اينجا اثر محدود شدن عقل را، به رابطه با عقلى ديگر يا به پديدهاى از پديدهها، مطالعه مىكنيم:
1/3/12 - اثر اول اصل راهنما شدن ثنويت، از دست رفتن مجموعه هماهنگ استعدادها و پديد آمدن مجموعههاى ناسازگار و بدل شدن عقل به عرصه كشاكش ميان آنها است:
* نخستين تضاد ميان دو مجموعه، يكى مجموعه استعدادهاى عقل فطرى و ديگرى مجموعهاى است كه، بر اصل ثنويت، بوجود مىآيد. هر عقلى كه براصل ثنويت فعاليت مىكند، گرفتار كشماكش عقل از خود بيگانه با عقل فطرى و آزادى است كه بود. نمونههاى نوعى انسانها را چند و چونهاى تضاد اين دو عقل مىسازند.
* تأمل در پديد آمدن انواع تضادها و برخوردهايى كه ببار مىآورند، عقل آزاد را آگاه مىكند كه تضادها، بضرورت، شدت گير و، در نتيجه، شتاب و شدت برخوردهاى مجموعههاى در رابطه، بيشتر مىشوند. در حقيقت، هراندازه قدرت متكاثرتر و متمركزتر، شدت و شتاب برخورد مجموعهها با يكديگر بيشتر مىشود. عقل آزاد پى مىبرد كه، بنابر قاعده، قدرت تضاد را اصل و توحيد را فرع مىكند. توضيح اينكه چون عرصه فعاليت محدوده روياروئى دو محور است، پس، در محدوده اين تضاد است كه مجموعههائى منحل و «وحدت» هائى پديد مىآيند و در جريان تحول قدرت، منحل مىشوند: هر قدرتى ضد توحيد است و «وحدت» هايى را كه خود پديد مىآورد، در جريان تكاثر و تمركز قدرت، منحل مىكند. براى مثال، قدرت سرمايه، در جريان تكاثر و تمركز، مجموعههاى جامعهها را منحل مىكند و تفرد را پديد مىآورد. قدرت، وقتى دولت استبدادى است، همين كار را در جامعههاى تحت حاكميت خود مىكند. و قدرت وقتى مدار مىشود، عقل را، در درون نيز، به مجموعههاى ناسازگار و گاه متضاد، بدل مىكند:
2/3/12 - دوگانگى عقل فطرى و عقل از خود بيگانه رفتار دوگانه آدمى را پديد مىآورد. دو مجموعه، يكى مجموعه استعدادها كه در عقل فطرى فعال مىشوند و ديگرى مجموعهاى كه عقل از خود بيگانه، براصل ثنويت، پديد مىآورد، غير از وجدان بر شخصيت دوگانه، عقل پرسشگر را از واقعيتى نيز آگاه مىكند كه با همه اهميت، همچنان از ديد عقل قدرتمدار مىگريزد: مجموعه استعدادها، وقتى عقل آزاد است، راه رشد را پيوسته مىروند. اما در جريان غلبه عقل قدرت مدار بر عقل فطرى و به فراموشى سپردن عقل آزاد، استعدادها، بر مدار قدرت، مجموعهاى پديد مىآورند كه، در بيراهه ويرانگرى، پس از يك رشته ايجاد و انحلال مجموعه، سرانجام، از يكديگر، بيگانه و گرفتار انفراد كامل مىشوند. اين زمان، استعدادهاى آدمى تباه گشتهاند.
بدين تجربه سخت شادى بخش است كه آدمى در مىيابد رشد چيست و چرا رشد از آزادى جدائىناپذير است. مىفهمد ضد رشد چيست و چرا از زور جدائى نمىپذيرد. چرا وقتى مدار عقل قدرت مىشود، ذهنيت آدمى، بسا در يك زمان، از مجموعههاى متضاد، تشكيل مىشود؟ در مىيابد تفاوت نو شدن، در جريان رشد، با ايجاد و انحلال مجموعههاى ذهنى بر مدار قدرت، تفاوتى در حد تضاد است. زبان فريب، بسا اين يكى را جايگزين تجدد و جريان رشد كردهاست. غير از اين واقعيت كه مجموعه استعدادها، وقتى عقل آزاد است، در تجدد دائمى، خود مىماند، محك ديگرى براى تميز تجدد در جريان رشد، با «تجدد» در جريان ويرانگرى وجود دارد:
3/3/12 - در جريان رشد، قدرت (= زور) نقش ندارد و بتدريج كه جريان به پيش مىرود، امكان از خود بيگانه شدن عقل كمتر و مجال براى آنكه قدرت نقش پيدا كند، باز هم كمتر مىشود. حال آنكه، در جريان ويرانگرى، امكان به خود آمدن عقل كمتر و مجال ايفاى نقش براى قدرت (= زور) بيشتر و ابعاد ويرانگرى بزرگتر مىشوند. سرمايه دارى مثال بارز جريان ويرانگرى است. مقايسه ميزان ويرانگرى در انسانها و طبيعت با ميزان افزايش قدرتى كه خود را سرمايه دارى مىخواند، بر عقل سليم، معلوم مىكند كه افزايش ويرانگرى تصاعدى است اما افزايش سرمايه، بمثابه قدرت، غير تصاعدى است. در حقيقت، بخشى از ويرانگرى به سرمايه افزوده مىشود. به امر مهم، دورتر، باز مىپردازم. در اينجا، خاطر نشان مىكنم كه، در عرصه ذهن، عقل دائم مجموعه هائى را ايجاد مىكند كه، در آنها، سله گر، با بكار بردن زور، بر زير سلطه مسلط مىشود. اين ساختههاى ذهنى، وقتى در عالم واقع، به عمل در مىآيند، ناگزير، كاربرد زور را روز افزون مىكنند. اگر بكاربردن زور نتوانست آن ساختهها را از دنياى ذهنى به جهان عينى بياورند، سلطه گر، همان عرصه ذهن را عرصه عينيت بخشيدن به ساختههاى ذهنى مىكند و در آن هرعرصه، خود را پيروز مىگرداند. در قلمرو ذهن، سلطه جو پهلوان شكست ناپذيرى مىشود كه، در پنجه آهنين او، استخوانهاى سلطهناپذير، خورد مىشوند. داستانهايى كه سلطه گرهاى شكست خورده مىسازند و، در همه آنها، يك تن از آنها قشون بزرگى را شكست مىدهد، بازگو كردن، ساختههاى عقل برمدار قدرت هستند. بديهى است بكار بردن زور در دنياى واقع و نقش دادن روز افزون به زور در ساختههاى ذهنى، رابطه عقل را با واقعيت قطع مىكند. جنون مستبدان پايان جريان بريدن روز افزون از واقعيت و زندانى شدن در دنيائى ذهنى است كه، در آن، زور خدائى مىكند.(249)
4/12 - قطع رابطه با دنياى واقعيتها كه حالت عمومى آن ساخته ذهنى را واقعيت خارجى پنداشتن است، بدون سانسور ميسر نمىشود. غيراز سانسورها و ابهامها كه در اين مطالعه شناساندم، ابهام سازى ديگرى وجود دارد كه عقل، بر مدار قدرت و با تركيب هايى از تاريكى و روشنائى، بوجود مىآورد. در مجموعه هائى كه عقل از تاريكى و روشنائى پديد مىآورد، هدف اول بدست آوردن مجوز براى از خود بيگانه كردن نيرو در زور و بكار بردن آنست. از اين رو، مجموعهاى كه ساخته، عقل قدرت مدار است برروى مجموعهاى قرار مىگيرد كه عقل آزاد از رهگذر رابطه با واقعيتها تشكيل مىدهد. براى آنكه واقعيت (مجموعهاى كه عقل آزاد فراهم آوردهاست) خود را، از زير مجاز (مجموعهاى كه عقل قدرتمدار ساخته است)، نشان ندهد، تاريكى قسمتهائى از واقعيت را مىپوشاند كه بيرون مىزنند. از اين رو، در بازيافتن آزادى، ابهامزدائى بيشترين اهميت را پيدا مىكند. به ترتيبى كه ديديم، هيچ دروغى پوشش حقيقتى نمىشود، مگر با سانسور كردن و ابهام ساختن. ابهامهايى كه، در اين مطالعه، بر آنها معرفت يافتيم، ساخته شدنى نيستند، مگر به وجود مجموعهاى ذهنى كه بر اصل ثنويت ساخته شود و قالب عمومى بگردد. قالبى بگردد كه، در آن، اطلاعها بازسازى شوند و همان محتوى و شكلى را پيدا كنند كه اين مجموعه ذهنى يا قالب به آنها مىدهد. اما قالب عمومى يا «مرام راهنما» (يا جهان بينى و...) تنها، بر مدار قدرت، مىتواند عقل آزاد را بدست فراموشى بسپارد و استعدادها را به استخدام قدرت در آورد. بدين قرار، هر ابهامى كه عقل قدرت مدار مىسازد، در بطن يك ابهام عمومى مىسازد كه تركيبى از تاريكى و روشنائى است. اين ابهام با قالبى عمومى همراه است. بدان ابهام و بدين قالب عمومى است كه ابهامها ساخته و به قالب ريخته مىشوند. هر بار، قدرت نياز به سانسورى و يا ساختن ابهامى براى پوشاندن حقى پيدا مىكند، عقل آن را مىسازد، بسا، بدون آنكه اين كار را غير عادى بداند. اما ابهام عمومى كه با قالب عمومى همراه است، چگونه ساخته مىشود؟ براى يافتن پاسخ، بپرسيم:
1/4/12 - چند در صد از چند ميليارد انسان، بر استعدادهاى خويش، بمثابه يك مجموعه، شعور دارند و، از آنها، چند در صد، استعدادهاشان مجموعهاى همآهنگ و فعال هستند؟ انسانها اين واقعيت (مجموعه استعدادها) را با كدام دروغ و چگونه مىپوشانند؟
2/4/12 - بيان آزادى، شفاف و بيان قدرت مبهم است. براى مثال، قرآن هشدار مىدهد كه «مبين و سر راست است». (250) پس، مبهم كردن روشن و، به مبهم، غفلت كردن از آزادى خويش، از چه رواست؟
3/4/12 - بيان آزادى شفاف است يعنى همه وقت و همه جا و براى همه، هركلمه و هر جمله، يكى و همان معنى را دارد. براى اينكه اين بيان را در بيان قدرت از خود بيگانه كنند، كلمهها و جملهها را دو و بسا چند معنائى مىكنند. بيان آزادى خالىاز تناقض است، آن را، در بيانى پر از تناقض، از خود بيگانه مىكنند. بيان آزادى، از جمله، مانع از خود بيگانه شدن نيرو در زور مىشود. چرا و چگونه اين بيان، در بيان قدرت بيگانه مىشود تا عاقل را عامل تبديل نيرو به زور و بكار بردن آن كند؟ و...
4/4/12 - محيط زيست مسخر عقل است و به ترتيبى كه ديدم عقل بر آن محيط و با آن رابطه مستقيم دارد. پس، آن ابهام عمومى كه اين رابطه را در رابطه قوا از خود بيگانه كردهاست، كدام است؟
5/4/12 - رابطه انسانها با يكديگر، اگر رابطه قوا نباشد، همه آزاد و در رشد مىشوند. چرا و چگونه اين رابطه، در رابطه قوا از خود بيگانه مى شود و كدام ابهام مانع ديدن اين از خود بيگانگى مىشود؟
6/4/12 - رابطه انسان با زمان و مكان، رابطه با هستى (= بىنهايت عشق و علم و خلاقيت و...) است، كدام ابهام ديد عقل را محدود مىكند و از رابطه با هستى، غافل مىگرداند؟
7/4/12 - تقدم مطلقى كه آدمى به «من» مىدهد و بدان استقلال قوه رهبرى خويش را از دست مىدهد، از چه ابهامى پديد آمدهاست؟ به سخن ديگر، «من» را، با استفاده از كدام ابهام، با قدرت هوهويه مىكند؟
8/4/12 - بطور عمومى، با كدام ابهام، عقل يك پديده را، يك رابطهرا، يك عامل را، يك ... را مطلق مىكند و بسا از بقيت هستى غافل مىشود؟
اين پرسشها و پرسش هاى ديگرى كه مىتوانند به ذهن برسند، به عقل آزاد مىگويند كه اين از خود بيگانگيها، با يكديگر، ربط دارند و مجموعهاى را بوجود مىآورند كه عقل را در تاريكيهاى ابهامها فرو مىبرند و زندانى مىكنند:
الف - غفلت انسان از استعدادها و فعاليت هماهنگ آنها + مبهم كردن روشن يا غفلت از آزادى + مبهم كردن بيان آزادى و از خود بيگانه كردن آن در بيان قدرت و نيرو در زور + ابهامى كه از اسباب رابطه قوا با محيط زيست مسخر انسان مىشود + ابهامى كه از اسباب برقرار شدن رابطه قوا ميان انسانها مىشود + ابهامى كه با ساخته ذهنى را واقعيت خارجى پنداشتن همراه است + ابهامى كه از اسباب محدود شدن زمان و مكان فعاليت عقل مىشود + ابهامى كه از اسباب تقدم مطلقى مىشود كه آدمى به «من» مىدهد + ابهامى كه فرآورده مطلق كردن يك پديده، يك رابطه، يك عامل، يك... است +...، عقل آزاد را از واقعيتى آگاه ميكنند كه، به خودى خود، به ديد عقل نمىآيد. واقعيتى كه، به روز گاران، در ظلمات ابهام، از ديد عقل مخفى مانده است. راست بخواهى، همواره در برابر ديد هست اما عقل در همان حال كه گمان مىكند آن را مىبيند، نمىبيند:
از ساخته ذهنى يا عينى انتظار به خدائى (= قدرت مطلق) رساندن «من» را داشتن.
در مرامهائى كه خدا را منكر شدهاند و نيز در دينهايى كه در بيان قدرت از خود بيگانه شدهاند و خدا را با قدرت (= زور) مطلق، هوهويه كردهاند، كه بنگرى مىبينى، عنان هستى را بدو، به «من با قدرت مطلق هوهويه» سپردهاند: «پيشوا»، «رهبر»، «نخبه»، «طبقه داراى مأموريت تاريخى»، «علم»، «فن»، «سرمايه»، و... تا بدانجا كه، آنها هم كه خود را جانبدار آزادى مىدانند، آزاد شدن را از ساختهاى (آگاهى، جانشين كردن قدرت خوب بجاى قدرت بد، بدست آوردنى، آموختنى) انتظار دارند. آنها هم كه قدرت را حلال مشكلات گمان مىبرند، بدست آوردن و بكار بردن آن را، در گرو ساختههاى ذهنى و عينى (ايدئولوژى، سازمان، روش...) مىانگارند. قدرت پرستى يافت نشد و يافت نمىشود كه براين باور نباشد كه او سر از جاودانه قدرتمدار شدن در آوردهاست!
و هنوز كه هنوز است انسانها از ساختههاى ذهنى (نظرها) و عينى (انواع بيشمار فرآوردههاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى) انتظار خدائى (= قدرت) يافتن دارند! تكرار تجربه در طول هزاران سال، انسانها را از اين غفلت رها نكردهاست. چرا كه
ب - كوچك كردن هستى در يك ساخته و بزرگ كردن اين ساخته تا پوشاندن تمامى هستى، - كه جريان غفلت عقل از آزادى خويش است - در واقع، بردن هستى در ظلمات ابهام است. (251) بدين قرار، دراين جريان است كه:
* عقل از استعدادهاى خويش و فعاليت رشد هماهنگ آنها غافل مىشود. چرا كه اگر از غناى خويش غفلت نكند، كجا، از ساختهاى، گدائى قدرت مىكند؟
* از اين همانى با هستى كه حتى در مقام شناسائى كردن، عقل را است، غفلت مىكند. زيرا، بدون اين غفلت، نمىتواند برناتوانى خود و قدر قدرتى ساختهاى، حكم كند.
* به ترتيبى كه ديدم، محيط زيست مسخر انسان است و عقل بر آن محيط مىشود. رابطه قوا برقرار كردن محيط زيست و اصل راهنما كردن سلطه بر طبيعت، بدون غفلت از توحيد حيات انسان و طبيعت، كجا ممكن است؟ اين غفلت بدون ايجاد ابهامى كه، بدان، عقل توحيد را با تضاد بپوشاند، چگونه ميسر است؟
* رابطه انسانها، با يكديگر، بدون دخالت قدرت، برخوردارى از فعاليتها و رشد يكديگر و افزودن بر توان عقل است. با دخالت قدرت، كميابى بر كميابى افزوده و تضاد خصومتآميز همگانى مىشوند. هردو اين واقعيتها را همه انسانها آزمودهاند. با وجود اين، جامعهها و ميان جامعهها، بنا بر روابط قوا است. از توجيههايى كه مىشوند، يكى اينست كه محيط زيست، محيط تنازع بر سر بقاء است. و، در آن، از همه چيز به اندازهاى كه نياز همگان را برآورد، نيست. حال آنكه در اين زمان، نه تنها سرمايه افزون بر اندازه وجود دارد، اما بخش مهمى از زمينهاى كره زمين كشت نمىشوند، بلكه توليد كنونى بشر براى مصرف او كافى است، با وجود اين، دست كم يك ششم جمعيت جهان در فقر غذائى بسر مىبرند! اگر در محيط زيست، از همه چيز به اندازه كافى نيست و اين محيط، محيط تنازع است، پس بايد انسانها بجاى تخريب روز افزون آن، در عمران آن بكوشند و توليد فرآوردههاى ويرانگر را به صفر برسانند. بدون پوشاندن اين واقعيتها و واقعيتهاى بسيار ديگر، كجا ممكن است توحيد با يكديگر در رشد خويشتن و آبادان كردن محيط زيست، جاى به تضاد بايكديگر و ويران كردن محيط زيست، بسپارد و آنهم بر سر قدرتى كه سرمايه شكلى از اشكال آنست؟
* به ابهامهاى بالا، عقل ساخته خود رانه تنها واقعيت كه چه بسا بت مىكند و مىپرستد. (252) حق اينست كه بر آن ابهامها، اين ابهام را نيز مى افزايد:
ديديم كه عقل، در مقام انديشيدن، با هستى اينهمانى مىجويد و بگاه معرفت يافتن بر موضوع معرفت محيط مى شود. اما بسا مىشود كه اينهمانى با هستى را با اينهمانى با ساخته خود جانشين مىكند. رايج ترين شكل اينهمانى با ساخته عقل، آن را با واقعيت يكى باور كردن است. و يرانگريهاى قرن ما، حاصل علم قطعى شمردن تصورهاى مختلف فلسفى و دينى و علمى نيستند؟ در هرروز، هر انسان، چند نوبت ساخته ذهن خود را واقعيت مىانگارد؟ در حقيقت انقباض هستى در يك پديده ذهنى يا عينى و انبساط آن پديده تا هستى، تا خدا، همواره با اينهمانى عقل با ساخته خود همراه است. و چنين اينهمانى، بدون در ظلمت فراموشى بردن اين همانى عقل با هستى، تصور كردنى نيست. در حقيقت،
* وجهى از اينهمانى عقل با هستى، رها شدن از محدودهاى زمانها (گذشته، حال، آينده) و مكانها (انواع مرزبنديها) است. در جريان انقباض هستى در يك پديده و انبساط آن تا هستى محض و در جريان سپردن جاى اينهمانى عقل با هستى به اينهمانى او با ساختهاش، زمان و مكان تا حد «هم اكنون و همين جا» كوچك مىشود. چگونگى آن را دورتر مطالعه مىكنيم. در اينجا، توجه خويش را متوجه وسعت آن تاريكى كنيم كه عقل قدرتمدار بر پهناى كران ناپيداى هستى مىگسترد.
* و عقل تناقض را نيز بايد در تاريكى ابهام قرار دهد. تناقضى را مىبايد به تاريكى ابهام بپوشاند كه، با غفلت از آزادى و با مدار كردن قدرت، بدان گرفتار مىشود. آن تناقض كه عقلهاى آدميان بدان گرفتار مىشوند، تناقض ميان حكم به ناتوانى خود و توانائى ساخته خويش از سوئى و تقدم به «من» دادن از سوى ديگر است. آدمها غافلند كه هم بر ناتوانى خود حكم مىكنند و هم «من» خويش را بر هستى مقدم مىانگارند و خدائى مىجويند. عقل آزاد در شگفت مىشود كه آدم چگونه اين تناقض را نديد و نديد كه به گمان خدائى يافتن، «ميوه ممنوعه» خوردن، اعتراف به ناتوانى خويش است و، در همان حال، حكم بر خدائى بخشى «ميوه ممنوعه» كردن، (انتظار خدائى بخشيدن از يك پديده) قدر قدرت تراشىاست. اما هر بار كه عقل ،قدرت را مدار مىكند، كار را باپوشاندن اين تناقض شروع مىكند. بدون پوشاندن چنين تناقضى، هستى را نمىتواند در ظلمات ابهام فرو برد. راستى بخواهى، عقل خود را در ظلمات ابهام فرو مىبرد.
* مطلق كردن يك پديده، يك رابطه، يك عامل، پايان جريان جانشين كردن خدا با يك پديده، يك رابطه، يك عامل است. در حقيقت، با از خود بيگانه شدن بيان آزادى در بيان قدرت ، خدا انكار نمى شود، بلكه قدرت در شكل يك پديده، يك رابطه، يك عامل خدا مىشود. قرنى كه در سال آخر آن هستيم، قرن اين جانشين كردن و بدان، انسان و محيط زيست را، در آتش قهر سوزاندن است. و بنگر چه اندازه تاريكى لازم است تا بتوان هستى، علم، توانائى، هوش،... آزادى مطلق را با يك پديده، با يك رابطه، با يك عامل پوشاند؟ و هنوز چه اندازه ظلمت بر ظلمت بايد افزود تا يك پديده، يك رابطه، يك عامل، نقش خدا را پيدا كند؟ به اين پرسش كه مىرسى، مىبينى، در ظلمات ابهام، كار ديگرى نيز انجام مىگيرد كه همواره از ديد عقل، پنهان مىماند: خدا را نمى توان در يك پديده، در يك رابطه، در يك عامل ناچيز كرد، مگر آنكه نخست خدا را با قدرت (= زور) اينهمان كرد. پس از اينهمانى، پديده، رابطه، عامل شكلى از اشكال قدرت مىشوند و كار خدا (= قدرت = زور) را مىكنند.
بدين قرار، مجموعه هشت پرسش كه مجموعه هشت كار و بيشترند و قالب يا مرام راهنما را بر اصل ثنويت مىسازند، با مجموعهاى از ابهامها همراهند. نه آن پرسش ها و نه اين ابهامها را جدا جدا مىتوان ساخت. بدون اين قالب و اين مجموعه ابهامها، قدرت مدار نمى شود و براين مدار، هر بار كه عقل با حقى، با دادهاى، با اطلاعى روبرو مىشود، ابهام لازم را براى دخل و تصرف در حق يا داده، يا اطلاع، بوجود مىآورد.
بدين قرار، نور على نور، به هشت شفافيت و بيشتر حاصل مىشود كه ديد عقل را از هر سو باز مىگردانند. و
5/12 - عامل ديگرى كه توسل به ابهام را ناگزير مىكند، مجموعه تبعيضها است. تبعيض نوعى از تقدم است كه نابرابرى را به زور ايجاد و بر جانگاه مىدارد. تبعيض هائى كه در جامعههاى مختلف رواج دارند، عبارتند از:
1 - تبعيضهاى نژادى و 2 - تبعيضهاى قومى و 3 - تبعيضهاى اجتماعى - سياسى و 4 - تبعيضهاى جنسى و 5 - تبعيضهاى دينى و مرامى 6 - تبعيضهاى فرهنگى و 7 - تبعيضهاى اقتصادى و 8 - تبعيضها بسود قدرت (= زور) عريان (حق با زور دار است) و 9 - تبعيضهايى بسود اين و آن زمان، اين و آن مكان و...
اينطور تبليغ مىشود كه حسابهاى اين تبعيضها از يكديگر جدا هستند. در هر يك از جامعهها، چند نوع تبعيض بيشتر رواج دارند. اما نيك كه بنگرى مىبينى، تبعيضها مجموعهاى را تشكيل مىدهند و، بنابر موقع، يكى نوع از آنها، نوع غالب مىشود و تبعيضهاى ديگر از راه آن نوع اظهار مىشوند. توضيح اينكه، براى مثال، وقتى، تبعيض نژادى رايج مىشود، قدرت حاكم، جامعه را در مقايسه با نژاد «پست» قشربندى مىكند و تبعيضهاى ديگر را نيز برقرار مىكند. يا وقتى تبعيض دينى و مرامى حاكم مىشود، قدرت، بر پايه تبعيضهاى دينى، تبعيضهاى اجتماعى - سياسى، تبعيضهاى جنسى، تبعيضهاى نژادى و قومى و تبعيضهاى فرهنگى و تبعيضهاى اقتصادى و تبعيضهاى... را بر قرار مىكنند. جز اين نيز نمىتوانند كرد. چرا كه تبعيض با جدا كردن خود از ديگران آغاز مىگيرد و مرزى كه ايجاد مىكند، به زور بر جا مىماند. بنابراين، وقتى تبعيض ضابطه مىشود، نمىتوان نوعى از آن را مجاز و انواع ديگر را ممنوع كرد. بيشتر از اين، نمىتوان نوعى از تبعيض را معمول كرد بدون آنكه انواع ديگر را برقرار كرد. براى مثال، در جامعه هائى كه تبعيض جنسى (برترى مرد برزن) رواج دارد، تبعيض اجتماعى و سياسى (محروميت زنان از حقوق اجتماعى و سياسى) و تبعيضهاى دينى، فرهنگى و اقتصادى نيز بر قرار شدهاند. تبعيض نژادى نيز بر قرار است. زيرا تبعيض جنسى متكى براين فلسفه است كه زن دون انسان است. (253)
اما تبعيض تنها انفراد از ديگران نيست، بلكه به امر قدرت، در درون عقل، ميان استعدادها، نيز، انفراد پديد مىآورد. در عقل كسانى كه قائل به تبعيض هستند كه بنگرى، مىبينى، بر مدار زور، استعدادى را بر مىكشد و استعدادهاى ديگر را ويران مىسازد. بديهى است سرانجام، استعداد بر كشيده را نيز تباه مىكند. مستبدهاى مظهر تبعيض هاى مرامى (استالين) و دينى (خمينى) و نژادى (هيتلر) نمونههاى نوعى عقلهاى گرفتار، تبعيض باورى هستند.
بدين قرار، مجموعه تبعيضها عقل زور مدار را در جريان انزوا، تا انزواى از استعدادهاى خويش و از آن تا ويرانگرى استعدادها و محروميت از حقوق ذاتى خود، مىبرد. در حقيقت، تبعيضها جز با زور مجموعه نمىدهند. راست بخواهى، تبعيضها ويرانگرترين بيان قدرت (زور) هستند. از اين رو، بانى تبعيض شيطان شد. (254)
در برابر، عقل آزاد، رها از تبعيضها، با هستى مجموعه مىدهد، بيشتر از آن، با هستى، اينهمانى مىجويد. پديدههاى هستى قلمرو توانائيهاى او را بى كران هستى مىگردانند. مجموع استعدادهايش فعال و آدمى از تمامى حقوق برخوردار است. در حقيقت، با دو رابطه، يكى رابطه با حقوق ذاتى انسان و ديگرى رابطه با واقعيتها، عقل دو مجموعه را پديد مىآورد. يكى آزاد و مساعد رشد و ديگرى ويرانگر. مجموعه دومى برمدار قدرت ويرانگر ساخته مىشود و تبعيض بيانگرهاى آنند. چنانكه، در بيان قدرت، تعريفهاى حق و حقوق نيز همان تعريف قدرت مىشوند و رابطه انسان را با حقوق خويش و واقعيتها رابطه قوا مىگردانند:
6/12 - در بيان قدرت، حق نه تنها «قدرت بر» تعريف مىشود بلكه سازمان و نظم دادن به قدرت (= دولت) و آن را پاسدار «قدرت بر» فرد كردن، حقوق مدار كردن دولت خوانده مىشود. (255) در بیان قدرت بديهى است حقوق ذاتى حيات بشمار نمىآيند و بخش بزرگى از حقوق كه آنها را نمىتوان «قدرت بر» تعريف كرد، در شمار حقوق قرار نمىگيرند. (256)
بدين قرار، شعور بر ذاتى بودن حقوق و بى نيازى حقوق از قدرت و نياز شان به نبود قدرت و نيز شعور بر مجموع حقوق گوياى شعور عقل بر آزادى خويش هستند. چراكه عقل غير آزاد اين شعورها را پيدا نمىكند. بديهى است آگاهى بر ذاتى بودن حقوق و شعور بر مجموع آنها، دليل بر آزادى عقل در فعاليتهاى خويش نيست. بسا مىشود عقل به حال خود وا گذاشته مىشود و در حالت آزاد، بر حقوق ذاتى و تمامى آنها شاعر است. اما بمحض آنكه در روابطه قوا قرار مىگيرد، قدرت را مدار مىكند. شعور بر حقوق و مجموعه حقوق يك امر است و بر خوردار شدن از حقوق در فعاليتها، امرى ديگر است و اين دو، از يكديگر، قابل تشخيص هستند:
1/6/12 - چون حقوق ذاتى حيات هستند، پس بنىآدم مجموع حقوق را دارند. اما عقل آزادى خود رااز دست مىدهد وقتى که مىپندارد تجاوز به حقوق ديگرى، تجاوز به حقوق خويش نيست. حقيقت اينست كه حقوق آدمى و حقوق ديگر آدميان و حقوق هر پديدهاى، يك مجموعه هستند. عقل آزاد است وقتى فعاليت هايش هيچ حقى را تباه نمىكند.
2/6/12 - كار همآهنگ استعدادهاى عقل آزاد است كه حد مطلوب را بدست مىآورد. حال آنكه، انس، دوستى و عشق در شمار حقوق انسان نيامدهاند و يكى ازاستعدادهاى آدمى انس و دوستى جستن و عشق ورزيدن است. عمل نكردن به حق انس و دوستى جستن و عشق ورزيدن، بيكار كردن يك استعداد نيست، زيرا استعداد بيكار نمىماند. دوستى را در دشمنى از خود بيگانه كردن است. به سخن ديگر، قدرت (= زور) را مدار فعاليت عقل گرداندن است. بدين قرار، آزادى با عمل به حقوق و رعايت حقوق، تحققق پيدا مىكند. درحقيقت،
3/6/12 - عمل به حقى، برداشتن حدى است و عمل به حقوق زندگى در بى كران لااكراه است. عمل به هر حقى، بكار بردن نيرو در رشد است. بنا بر اين، با عمل به حقوق، ويرانگرى محل پيدا نمىكند.
در همان حال، فعاليت همآهنگ استعدادها بدان معنى است كه عقل در اينهمانى با هستى است و آن آزادى را دارد كه بگاه ايجاد و خلق بر آن عارف توان شد. بدين قرار، به دو تجربه، يكى عمل به حقوق خويش و رعايت حقوق و ديگران و ديگرى، مستقل و فعال و خلاق كردن عقل در استعدادهايش، هم آدمى را بر ذاتى هستى بودن آزادى عارف میکند و هم معناى اينهمانى با هستى رابر او آشكار مىگرداند. در حقيقت،
7/12 - به ترتيبى كه ديديمعقلى كه مستقل نيست و، در استعدادهايش، فعال و خلاق نيست، بر مدار قدرت، با واقعيتها رابطه مستقيم بر قرار نمىكند. اينك گوئيم با واقعيت، بمثابه يك مجموعه رابطه برقرار نمىكند. تاريخ علم تاريخ بيراهه رفتن عقل پايبند قدرت است: از هستى موجود را از 4 عنصر دانستن تا به اصالت ماده قائل شدن و جز آنچه ماده است را نديدن و از ذره را مجموعهاى از اجزاء ديدن و از آن تا پديده مورد مطالعه را، در رابطه با مطالعه گر، ديدن(257)، راهى بوده است كه عقل، براصل ثنويت، پيمودهاست. هنوز پديده را مجموعهاى با فضا و اجزاء داراى رهبرى و نيروهاى محركه در فعاليت آزاد برميزان عدالت و با هدف حياتى در رابطه با پديدههاى هستى و درفراخناى نامتعين، دانستن را عقلآزاد اندر مىيابد. بيشتر ازاين، بر اصل موازنه عدمى، عقل آزاد علم خود را بر واقعيت ها جامع و دقيقتر مىكند و در رابطه جديدى با پديدههاى هستى، مجموعه را پديد مىآورد. از ناتوائيها (= بكاربردن زور) آزاد و توانائى بر توانائى مىافزايد. در حقيقت،
1/7/12 - از آنجا كه عقل آزاد، با واقعيتها، رابطه قوا بر قرار نمىكند، پس در مقام شناختن، مجاز بىمحل مىشود. براصل موازنه عدمى، اطلاعها، بدون دخل و تصرف، به عقل راه مىيابند و بر همان اصل، در معرفت عقل بر موضوع آن، جاى خود را در مجموع اطلاعات پيدامىكنند. بدين روش، علم بر واقعيت، به جامعيت نزديك مىشود. و
2/7/12 - بر همان اصل، در مجموعه واقعيتها، همچنان، مجاز بى محل مىشود. از آنجا كه قدرت هدف نمىشود، بكاربردن علم در رشد خود و عمران محيط زيست ميسر مىشود. در حقيقت، عقل همواره در ياد نگاه مىدارد كه پديدههاى هستى مسخر او هستند و او بر آنها محيط است و يافتن زندگى، در كمال خود، به رشد در آزادى و پرهيز از ويران كردن و كوشيدن در آبادانى است. به سخن ديگر،
3/7/12 - محيط زندگى بخش بيرونى هستى موجود نيست، درونى و بيرونى هستى موجود است. وقتى مجموعه، مجموعه آدمى با تمامى هستى موجود شد، او قلمرو زندگى نزديك به بى نهايتى را پيدا مىكند. مىبايد برآورد كرد تفاوت چند و چون آن زندگى را با چند و چون زندگى كنونى انسانها تا جاى آزادى را در فعاليت عقل و زندگى انسان و همه پديدهها، نيك اندر يافت. و هنوز
8/12 - بدين سان، عقل نگرشى را پيدا مىكند كه، پيش از آن، نمىداشت: زندگى هر پديده توحيدى است با زندگى همه پديدههاى هستى و براى شناختن هر پديدهاى، در آن، بمثابه جزئى از مجموعهاى بايد نگريست كه هستى موجود را تشكيل مىدهند. اما اين نگرش نا شدنى است مگر به محيط شدن عقل بر هستى موجود (= مسخر انسان است). محيط شدن بر هستى متعين، به اينهمانى جستن با هستى ميسر مىشود. اما عقلى كه با هستى اينهمانى مىجويد، هوش، توانائى، بينائى، آفرينندگى، دانائى،... دارد وقتى بمثابه مجموعه استعدادها فعال مىشود و از ديد هستى هوشمند، توانا، بينا، خلاق، دانا... مىنگرد: آزادى صير به خدا و زيست در رابطه با خدا است، همين است.
9/12 - اينك، براى آنكه عقل ما آزادى خويش را از ياد نبرد، عقل آزاد را با عقلى مقايسه مىكنيم كه براصل ثنويت تك محورى عمل مىكند. به ياد داريم كه زمان و مكان قدرت (= زور) مطلق، نقطه (= صفر) است. در اين نقطه، هستى نيست. بنابراين عقل نيز نيست. در برابر، زمان و مكان آزادى مطلق، بى كران لااكراه است. و نيز، به خاطر داريم كه، در ثنويت، ميان دو محور مرز بوجود مىآيد، بنابراين، قلمرو عقل محدود به محدودهاى مى شود كه دو محور بوجود مىآورند. و باز حافظه به ما مىگويد: وقتى دو محور فعال و فعاليتهاشان همسو هستند، قلمرو عقل گستردهترمىشود. اما وقتى يك محور فعال و محور ديگر فعلپذير است، قلمرو عقل به حوزه فعاليت محور فعال محدود مىگردد. زيرا محور فعلپذير، يك نقش بيشتر ندارد و آن پذيرفتن فعل محور فعال است. از اينجا،
1/9/12 - عقل وقتى براصل ثنويت تك محورى عمل مىكند و براين اصل، به خود نقش فعلپذير مىدهد، كارش در تقليد، بسا كوركورانه، خلاصه مىشود. به سخن ديگر، عقلى كه، بنابر استعدادهايش، در آزادى، مىتوانست با هستى هوشمند و دانا و توانا و... اينهمانى بجويد، با راهنما كردن ثنويت تك محورى، مجموعهاى فعلپذير و محاط در عقلى شدهاست كه نقش فعال مايشاء را پيداكردهاست. بدين قرار، آن نظر فلسفى كه نخبه را فعال مايشاء و بقيت انسانها را محكوم به اطاعت (258) مىشمارد، واقعيت را تصديق نمىكند. بلكه قدرت را مدار، نخبه را با قدرت هوهويه مىكند و وظيفه «عوام همانند چهار پايان» را اطاعت مىگرداند. فيلسوف غافل است كه، بحكم نظر خويش، عقل خود را نيز آلت قدرت مىكند. در حقيقت، تقسيم عقلها به فعال و فعلپذير، محدود كردن عقل است به مرزى كه فرمانروا را از فرمانبر جدا مىكند. اما هم فرمانروا (بر آنها كه وظيفه شان اطاعت است) و هم فرمانبر كردن عقل (از قدرت)، غافل كردنش از آزادى و زندانى و مطيع قدرت كردن او است. از اين رو، هيچ هشدارى هشيار كنندهتر از اين هشدار نيست! اى انسان بدان!: (259)
«هر كس خود خويشتن را هدايت مىكند».
2/9/12 - بدين قرار، عقل فعال هم مجموعهايست هم فعال هم فعلپذير. اين عقل، مىتواند فعاليت كند. اما از آنجا كه عقل مجموعه فعالى است، دو دسته مقلدها و مقلدها، آمرها و امربرها، حاكمها و محكومها... در خود، و با يكديگر، در تضاد پايان ناپذير مىشوند: ويرانى متقابل. جامعههاى از رشد مانده و ويرانگر، جامعه هائى هستند كه از اين دو نوع انسانها تشكيل شدهاند. در اينجا، به واقعيتى توجه مىكنيم كه عقل قدرت مدار هيچگاه آن را نمىبيند: بر اصل ثنويت تك محورى، عقل فعال و عقل فعلپذير مجموعهاى، از يكديگر جدائىناپذير، پديد مىآورند. اگر عقل فعل پذيرنباشد، عقل فعال نيز نيست. از اين رو، آنها كه بر عقول فعلپذير حاكم مىشوند، بر نگاهداشتن مقلدها در
نادانى و ناتوانى، پاى مىفشرند. سر عمله هاى زور هستند. ويران مىشوند و ويران مىكنند. در حقيقت،
3/9/12 - از اينهمانى با هستى هوشمند و دانا و توانا، تامحدود شدن در تنگناى مقلد و مقلد، توان بى نهايت بزرگ عقل را بى نهايت كوچك كردن است. مجموعهاى، بر مدار زور، بوجود آوردن و سپردن عقل را به جريان شتاب گير محدود شدن و محدود كردن و ويران شدن و ويران كردن است. جريان محدود كردن قلمرو عقل، تا محدود شدن فضاى فعاليت عقل در ذهنيت بريده از هر واقعيتى و محدود شدنش در تصور ويرانگرى و مرگ، پيش مىرود. چراكه جريان محدود شدن قلمرو عقل با هرچه خفقان كردن فضاى فعاليت عقل و در اين فضا، رابطه قوائى كه اينك ديگر ذهن آن را تصور مىكند، تنها «واقعيت» قابل مشاهده است. عقلهاى تمامى زورمدارها در اين زندان سخت تنگ و تاريك كه مىافتند، جز احكام قدرت (= زور) را، بر مرگ و ويرانى، صادر نمىكنند (وقتى عقل محور فعال مايشاء است) و جز اجراى احكام مرگ و ويرانى، به خود راه نمىدهند (وقتى عقل فعلپذير است). بدين قرار، از مشاهده اين امر كه مقلدها مبلغان بيان قدرت مىشوند و مقلدها اين بيان را دين يا مرام خود مىكنند، نيايد در شگفت شد.
10/12 - محدود گشتن عقل قدرتمدار همراه است با در تضاد شدن و در نتيجه، ويران شدن و ويران كردن. مجموعهاى از پويائى هاى سلطه را، در كارهائى چند، موضوع بحث قرار دادهام (260). هر نوبت، مطالعه را كاملتر كردهام. اين مطالعه نيز فرصت مىدهد آن پويائيهارا كاملتر كنم:
قاعده مجموعهاى كه دو محور فعال و فعالپذير بوجود مىآورند، زوراست. بنابراين،
1/10/12 - با پويائى محدود شدن، عقلهاى فعال و فعلپذير، بطور روز افزون، تابع زور و، بمثابه مجموعههاى فعال، از خود بيگانه مىشوند. از راه رشد بيرون مىروند و در بيراهه ويرانگرى مىافتند: پويائى محدود شدن و محدودكردن افتادن در جريان محدود شدن و ويرانگرى است. و
2/10/12 - عقلهاى در رابطه، جريان از دست دادن استقلال خويش را تا انتها مىروند: پويائى تابعيت قدرت.
3/10/12 - جريان محدودكردن و محدود شدن، تضاد بر تضاد مىافزايد. عقلى كه، براصل ثنويت تك محورى فعاليت مىكند، ناگزير، به تضاد اصالت مىبخشد. بنابراين، دو جريان محدود شدن و محدود كردن و جريان تابعيت از قدرت (= زور) جريان سومى راپديد مىآورند: پويائى تضاد.
4 و 5/10/12 - از آنجا كه قدرت بر جا نمىماند اگر دائم بر خود نيفزايد، دو پويائى بيانگر از خود بيگانه شدن نيرو در زور مىشوند: پويائى تجزيه محورى كه نيرو از دست مىدهد كه انسان و طبيعت است و پويائى ادغام كه نيرو را به زور بدل مىكند و در ويرانگرى بكار مىاندازد. و
6 و 7/10/12 - دو پويائى نيز بيانگر رابطه با قدرت مىشوند: پويائى نابرابرى. هم ميان محورهاى فعال و فعلپذير و هم ميان انسان و محيط زيست از سوئى و قدرت ويرانگراز سوى ديگر. بديهى است اين نابرابرى از سوئى بر انسان و محيط زيست فشار مىآورد و از سوى ديگر، زيادت طلبى قدرت، توليد و مصرف زور را افزايش مىدهد: پويائى خشونت
8 و 9/10/12 - بديهى است كه پويائىها، در بيان قدرت، توجيه پيدا مىكنند. اما، در جريان تكاثر و انباشت و سرانجام انحطاط وانحلال قدرت (= زور)، دو پويائى، يكى پويائى تبعيض و ديگرى پويائى ابهام گوياى سير انحطاط بيان قدرت مىشوند. پس اگر در جامعههائى كه قدرت مدار بنيادهاى (نهادها) جامعه است، تبعيضها برهم افزوده مىشوند و مرامهاى راهنما، مبهم و مبهمتر مىشوند، از راه اتفاق نيست. بيان راهنماى هر عقل قدرت مدار نيز گرفتار اين دو پويائى مىشود و چون آينه، ويرانگريهاى او را باز مىتاباند. و
10 و 11/10/12 - پويائى هاى بالا، دو پويائى ببار مىآورند: پويائى بيگانگى با خود و پويائى بريدگى و بسا تضاد با واقعيتها.
12 و 13/10/12 - حاصل اين پويائىها، پويائى انزوا و ويرانگرى است. اندازه و شتاب ويران كردن مقاومت ناپذيراستعدادها و ويرانگرى محيط زيست، بستگى به ميزان نيروهاى محركه پيدا مىكند كه به زور ويرانگر بدل مىشوند و بكار مىروند. و
14/10/12 - مجموع اين پويائىها عقل را با دل در تضاد قرار مىدهد: پويائى وجدان بر ويرانگرى عمومى، ممكن است (و جبرى نيست) برانگيخته شود. اين وجدان مىتواند عقل را از آزادى خويش آگاه كند و عقل آزاد نيروها را به طبيعت خود بازگرداند. بدين قرار، پويائى بيدارى (وجدان بر)، پويائى توحيد و آزادى و رشد را بدنبال مىآورد
از اين رو است كه بيان راهنما و روش اهميتى به تمام پيدا مىكنند:
11/12 - روش شناختى كه عقل آزاد بايد در پيش بگيرد را در تحقيقهاى ديگر (261) و اين تحقيق مطالعه كردهام: اصل راهنما (= موازنه عدمى) و روش شناخت و سراغ كردن خاصه هایی كه هر واقعيت دارد، در مطالعه هر واقعيت، و قرار دادن هدف در بى نهايت (بىكران لااكراه)، مجموعهاى را بوجود مىآورند كه، در عين حال، عقل را بر آزادى خويش عارف مىكند و معرفت او را بر موضوع آن جامع و دقيق مىگرداند.
و نيز، درکتاب كيش شخصيت و اين كار و كارهاى ديگر، روشهائى را پيشنهاد كردهام كه اگر عقل، در رابطههائى بكار برد كه بر قرار مىكند، از آزادى خود غافل نمىشود و از راه رشد بيرون نمىرود. حتى وقتى رابطه ها را عقل هائى با يكديگر برقرار مىكنند كه در بند قدرتند، عقل آزاد مىتواند از آزادى خويش غفلت نكند، سلطه گر نشود و زير سلطه نيز نگردد. در حقيقت، وقتى عمل عقل كنش است و واكنش نيست، روش او بيانگر اصل راهنما و هدف و آگاهيش بر آزادى خويش مىشود. اما وقتى عملش واكنش است، آزادى خويش، بنابراين، اختيار هدف و روش را از دست مىدهد. بموقع است، ازنو، يادآور شوم كه عقل آزاد، حتى اگر در موقعى قرار گيرد كه بظاهر، جز واكنش، نمىتواند كرد، در این صورت از آن پرهيز مىكند. در حقيقت، يا كنشى كه واكنش مىطلبد، سخن حق است، عقل آزاد، مىسنجد و حقانيت آن را تصديق مىكند. وگرنه، واكنش بدون ارزيابى، حتى اگر ابراز حق باشد، عمل به حق نيست، فعل پذيرى و تحميل جبر به عقل است. چرا كه، در اين تصديق، اصل راهنما ثنويت تك محورى است. بر اين اصل، عقل فعلپذير، كارى به حق يا ناحق بودن كنش عقلى كه او بر خود ارباب كردهاست، ندارد. واكنش او اطاعت است. خواه كنش حق و يا ناحق باشد. بنابراين، عقلاو، ازكار طبيعى و آزاد، محروم است. بدين قرار، رابطههاى عقلهاى آزاد، مجموعه هائى از كنشها و واكنشها نيستند، مجموعه هائى از كنشها هستند. در واقع، آن مجموعهها كه، در آنها، كنش ها يكديگر را نقد مىکنند و عقلها را به علم جامع و دقيق نزديك تر مىكنند، اين مجموعهها هستند.
اما آن روش كه به عقل آزاد امكان مىدهد همواره فعال بماند و فعلپذير نگردد، كدام است؟ پيش از اين روشى را شناسائى كردم كه عقل آزاد درپيش مىگيرد وقتى از هر سو در محاصره خشونت است. اينك، روش عمومى را برآن مىافزايم: دانستيم كه عقل، در مقام شناختن، بر موضوع علم خويش، محيط مىشود. پس، وقتى مىخواهد، موضوع شناخت را چنان بشناسد كه، علم بر آن، خالى از دلبخواههاى ذهن او با شد و آزاد بماند، خشونت نكند و خشونت زدائى نيز بكند، ويران نشود و نكند، رشد كند و رشد دهد، اين همانى جستن با آن هستى عالم و توانا و...، همچنان روش عمومى است:
1/11/12 - موازنه عدمى، بمثابه اصل راهنما، مانع از آن مىشود كه عقل گرفتار ثنويت شود و، در آن، محور دوم (فعل پذير) بگردد. به عقل امكان مىدهد عمل را نيز، يك پديده، در نظر آورد و، مستقل از عامل، ارزيابى كند. اين روش را بيان آزادى مىآموزد: صحت يك قول در آنست و نه در قائل آن. چرا كه حق چون حق است خدا مىگويد و نه چون خدا مىگويد، حق است. پس، برانسان است كه به ظن اكتفا نكند و در فعل و قول، از حقانيت آن تحقيق كند و اگر حق يافت بپذيرد. (262)
2/11/12 - هدف را آزادى و رشد گرداندن، ديد گاه عقل را روشن مىكند، وقتى عقل، از فعاليتهاى خود، به هستى عاقل و هوشمند دانا و توانا و... صير مىكند. موازنه عدمى و با صير به هستى عاقل و... عقل را توانا مىكند روش شناخت را در شناختن و نقد هر پديده، از جمله، عمل، بكار برد. جداكردن سره از ناسره، از جمله، به پرداختن عمل از زور، است. عملى كه بدينسان از زور خالى مىشود، در رشد او بكار مىآيد. اين روش، به عامل عمل مىآموزد كه، زور موجود در عمل، نخست او را ويران مىكند. حتى اگر قول يا فعلى، نظرى علمى باشد، نقد آن و كاملتر كردنش، موجب رشد دو عقل آزاد در رابطه، مىشود. بشرط آنكه،
3/11/12 - عقل مىبايد مطمئن شود كار او همه خاصههاى حق را در بر دارد و همگان مىتوانند آن راتجربه كنند. خاصه تجربه كردن و بكار بردن از سوى همگان، رابطه عقل را باساختههاى خود و ديگر پديدهها تغييرمىدهد. بدين ترتيب كه استقلال عقل بر جا مىماند و عمل جريان رشد را به پيش مىرود:
دو عمل، عمل عقل ديگر و عمل عقل خود، به يكديگر نقد و با يكديگر توحيد مىجويند. جهان ما جهان آبادان و آزادهامىگشت اگر عقلها بدين سان در رابطه يكديگر قرار گرفتند و اگر
4/11/12 - حال اگرفرض كنيم تنها يك عقل آزاد وجود دارد و عقلهاى ديگر، همه، پايبند قدرت هستند، تنها عقل آزاد، در قول و فعل حق، زبان فطرت و بنابراين، زبان تمامى عقلها، در فطرت آزادشان، مىشود. (263) اين واقعيت را پيش ازاين مطالعه كردهام، در اين مقام برآن مىافزايم: عقلآزاد، با قولها و فعلهاى عقلهاى قدرتمدار دو گونه رابطه مىتواند بر قرار كند: الف - واكنش بگردد و با آنها سازگارى بجويد. در اين صورت، قول و فعل او نيز با قولها و فعلهاى ترجمان قدرت، اينهمانى پيدا مىكند. و ب - حق گويد و حق كند. اما، بى توجه به قولها و فعلهاى عقلهاى ديگر، حق گفتن و حق كردن، يك كار است و نقد قولها و فعلها و تشخيص حق از ناحق و پيشنهاد قول و فعلى منزه از ناحق و دل و وجدان بيدار عقلها شدن، عقلهاى فطرى زورپرستان را مخاطب كردن و براى آنها، هشدار و انذار و بشارت گشتن، دو كار پيامبرى و امامت است. (264) اين روش، روش عمومى عقل آزاد است. زيرا، با قول و فعل حق، از خود، پيشى مىگيرد ( امامت) و با نقد قول ها و فعلها و حق گرداندنشان و کار به تجربه آموختن تفاوت هاى پى آمدهاى عمل به حق و نيز عمل به ناحق (=کار پيامبرى)، روش آزاد شدن را به عقلهاى در بند قدرت مىآموزد. بيشتر از آن، عقل مىآموزد چگونه مىتواند، بمثابه مجموعه استعدادها، خود را در آزادى، سازمان بدهد:
12/12 - عقل، مجموعهاى از استعدادها، يك رهبرى مستقل را تشكيل مىدهد كه بر ميزان عدل (= زور در كار نياوردن و بودها را نبودها نكردن، به ترتيبى كه در كتاب عدالت (265) آمده است)، زندگى كردن را، بمثابه عمل مجموعه حقوق، در جريان رشد، رهبرى مىكند. اين رهبرى را به روشى مىكند كه در اين مطالعه به شناسائى آمد. آزادى ذاتى عقل است. بنابراين، انتخاب اصل راهنما و روش و هدف، انتخاب بيان آزادى يا بيان قدرت، با او است. اگر بيان آزادى را برگزيند، مجموعهاى خلاق از تمامى توانائيهائى مىشود كه در اين مطالعه شناخته شدهاند.
بدين قرار، عقل آزاد مىداند كه با گزيدن روش ناسازگار با آزادى، آزادى خود را از دست مىدهد و هدف او، بناگزير، قدرت مىشود. در حقيقت، عقل آزاد از استعدادهاى فعال تشكيل مىشود و فعاليتهايش، رهبرى و روش و هدف مىخواهند. به ترتيبى كه ديدم، وقتى، از آغاز تا پايان يك فعاليت، عقل با هستى عاقل و هوشمند و دانا و توانا اينهمانى مىجويد، آزاد و در صراط مستقيم رشد است. بنابراين، عقل آزاد بدون خدا، آزادى خود را از دست مىدهد. صير به خدا و با خدا شدن و بيان آزادى داشتن، مجموعهاى را بوجود مىآورند كه فراخناى فعاليتش بى كران لااكراه مىشود.
* تحرير عقل آزاد به ساعت پنج و پانزده دقيقه بعد از ظهر 15 فروردين 1379 برابر با 3 آوريل 2000 پايان پذيرفت. ابوالحسن بنى صدر
* و از آن تاريخ تا ساعت 2 بامداد 3 آذر 1382 برابر 29 رمضان 1424 و 24 نوامبر 2003، كه تصحيح متن تايپ شده عقل آزاد به پايان مىرسد، اين اثر، بمثابه روش تجربه مىشد و مىشود و موضوع بحث بود و هنوز نيز هست. حاصل تجربه و مطالعه و بحث، در كتاب، وارد شده، كم آن را افزون بر يك برابر و نيم و كيف آن را كم نقصتر و روشنتر گردانده است. اميد كه كتاب، بنفسه، گزارش مىكند نقش يك اثر را، در رشد دادن و رشد پذيرفتن.
مآخذ:
1 - صص 36 تا 46
Roland quilliot, La liberté, que sais –je?
2 - قرآن، سورههاى النمل، آيه 84 و يونس آيه 39 و... عقل آزاد، در كمال خود، خدا است كه محيط است بر همه چيز: نساء آيه 116
3 - قرآن، سوره اعراف، آيه 179. در آيههاى ديگر، دل هايى را كه تاريك خانه مىشوند از تفقه و يافتن علم ناتوان مىخواند. از جمله، سوره توبه، آيههاى 87 و 93
4 - صص 11 و 12و 18
… Roland Quilliot , la liberté
5 - ص 8
… Roland Quilliot, la Liberté
6 - ص 11
Roland Quilliot, la liberté…
7 - ص 8
Marx, L’Etat et la liberté, Esprit 11 Novemebre 1977
و در اثرى از كارل ماركس که به فارسى ترجمه شدهاست، بر پشت جلد آن، تعريف آزادى اينطور آمده است: «كل آزادى عبارت است از بازگرداندن جهان انسان و روابط انسان به خود انسان. آزادى سياسى، از يك سو، تقليل انسان است به عضوى از جامعه مدنى، به فردى مستقل و خود پرست و از سوى ديگر، به يك شهروند، يعنى شخصيتى حقوقى. تنها زمانى كه فرد انسان، انسان واقعى، شهروند انتزاعى را دوباره به خويش بازگرداند و انسان به عنوان يك فرد در زندگى روزانهاش كار فرديش و روابط فرديش به موجودى نوعى تبديل شود، تنها زمانى كه انسان «توانايىهاى اختصاصيش» را چون نيروهاى اجتماعى بشناسد و سازمان دهد و بدين سان، ديگر نيروهاى اجتماعى را از نيروى خويش به شكل قدرتهاى سياسى جدا نكند، تنها در آن زمان است كه آزادى انسان كامل خواهد شد».
درباره مسئله يهود گامى در نقد فلسفه هگل ترجمه دكتر مرتضى محيط نشر اختران.
پرسشهایی که درباره برداشت ماركس از آزادى مطرحند را نمىكنيم و يادآور مىشويم، كه بنا بر اين برداشت، آزادى در آخر فراگرد سير جدالى تحول اجتماعى قرار مىگيرد.
8 - قرآن، سورههاى انفطار، آيه 19 و سبا آيه 42.
9 - پيام ابوالحسن بنى صدر، به مناسبت 22 بهمن 1380، انقلاب اسلامى، شماره 535
10 - آزادى و قدرت، انقلاب اسلامى از جمله در شمارههاى 372، 373، 374، 375، 385، 422، 430، 485، 494، 509، 511، 517. آزادى و خشونت زدايى بيشترين توجه را به خود مشغول داشتهاند.
11 - قرآن، سورههاى آل عمران آيههاى 32 و 132 و نساء آيه 59 و...
12 - قرآن، سوره بقره، آيه 256 و يونس آيه 99 و...
13 - قرآن، سوره بقره، آيه 257
14 - قرآن، سورههاى يونس، آيه 108 و اسراء آيه 15
15 - قرآن، سورههاى نساء، آيه 68 و انسان آيه 2 و...
16 - قرآن، سوره نساء، آيه 40 و...
17 - جامعه باز و دشمنانش اثر ك. ر. پوپر، ترجمه على اصغر مهاجر، نشر شركت سهامى انتشار، فصل ششم، عدالت استعبادى.
18 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 75 و نساء، آيه 46 و مائده، آيههاى 13 و 41 و در سوره ابراهيم، آيههاى 24 تا 26، كلمههاى طيبه و خبيثه را مقايسه مىكند.
19 - اصول راهنماى اسلام از ابوالحسن بنى صدر، فصل عدالت و كتاب عدالت از ابوالحسن بنى صدر.
20 - جامعه باز و دشمنانش، صص 47، 59، 100 و 101
21 - افلاطون در «تيمائئوس» زن را نتيجه تغيير مرد در جريان انحطاط مىخواند (به نقل جامعه باز و دشمنانش، ص 47) و سياست از ارسطو و باب تكوين در تورات و...
22 - زن و زناشويى از ابوالحسن بنى صدر، دو قسمت اول و دوم . و نيز، در طول تاريخ، آموزش علم به زنان، نهى و دستورها در مطيع نگاهداشتن زنان، در كتابهاى اخلاق، داده شدهاند:
- صص 98 و 99 قابوس نامه، از امير عنصر المعالى كيكاوس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگيربن زيار
- اخلاق ناصرى از خواجه نصيرالدين طوسى، صص 194-187
- كيمياى سعادت از غزالى به نقل از تاريخ اجتماعى ايران، جلد دوم، صص 450 - 402
- سفرنامه از خراسان تا بختيارى، تأليف هانرى رنه دالمانى، ترجمه همايون صص 284 تا 311
- ممنوعيت آموختن به زنان بر جا بود، تا در انقلاب مشروطيت، مراجع، پس از يك هفته بحث، با افتتاح مدرسه دخترانه موافقت كردند. اما شيخ فضلالله نورى فتوى داد كه مدرسه دخترانه حرام است. تاريخ مشروطيت ايران، از دكتر مهدى ملك زاده، جلد سوم، صص 180-179
- بخصوص فصل قهر،
Hannah Arendt, du mensonge à la violance ,Edi Calmann - Levy - Paris 1972
23 - قرآن، سورههاى يونس، آيه 108 و اسراء، آيه 15 والنمل، آيه 92 و...
24 - تضاد و توحيد از ابوالحسن بنى صدر صص 214 - 207
25 - تضاد و توحيد از ابوالحسن بنى صدر، مبحث سوم، صص 245 - 367
26 - صص 47 و 50 Sartre, L'etre et le néan
27 - سارتر، در مقدمه بر دوزخيان روى زمين، (اثر فرانتس فانون، ترجمه ابوالحسن بنى صدر، ص 10) بر اينست كه بعد از انگلس، فانون نخستين كسى است كه نقش قهر را در تاريخ به روشنى نشان مىدهد. فصل اول دوزخيان روى زمين، به نقش قهر اختصاص يافته است. و
- در قسمت دوم فصل سوم كتاب Anti During (Edi sosial)
، فردريك انگلس به نقش قهر پرداخته است. و
- ماركس دراثرهاى مختلف، بخصوص در فصل 22 جلد اول سرمايه ، ساز وكارى را توضيح مىدهد كه، بدان، قهر «ماماى تاريخ» مىشود: در مدار بستهاى، ميان طبقه سرمايه دارى كه كوچك مىشود و طبقه كارگرى كه بزرگ مىشود، جز قهر برجاى نمىماند و، بدين قهر، ديكتاتورى پرولتاريا جانشين ديكتاتورى بورژوازى مىشود. درپى كمون پاريس، ماركس «جنگ داخلى در فرانسه» را نوشت. اين اثر سبب شد كه، به او، لقب «دكتر تروريست سرخ» را بدهند.
28 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 257 و نور، آيه 39 و...
29 - مائوتسه دون، منتخب آثار، جلد اول، ص 482 .
30 - انگلس كتاب ديالكتيك طبيعت را نوشت و در آن، «اضدادى» را جمع كرد. لوسيو كلتى، فيلسوفى كه خود ماركسيست بود و حزب كمونيست ايتاليا را، بخاطر گرايش به راست، ترك گفت، سرانجام به بطلان تضاد رسيد و نوشت: اين «ضدين سازيها» مايه خنده مىشوند (مثل ماه نفى زمين است و...). با وجود بر اين، بسيارى بر اين نظر هستند كه انگلس به بطلان ديالكتيك تضاد پىبرد و كار خود را در نيمه رها كرد. اسم و رسم هاى ديالكتيك طبيعت و كتاب كلتى عبارتند از
-Friedrich, Engels, Dialectique de la nature, Edi Sociale – Paris1973
Lucio Colletti, Politique et Philosophie Edi. Gallee-
- و نيز جامعهشناسى چون گورويچ، كه در «انقلاب روسيه» در كنار لنين بود، فرو كاستن ديالتكتيك را در ديالكتيك تضاد، نادرست مىدانست:
- ژرژ گورويچ: ديالكتيك يا سير جدالى و جامعه شناسى، ترجمه حسن حبيبى، تهران، تابستان 1351
- در دوران استالين، فلسفه حاصل كار علم شد و هستى مادى در ماترياليسم ديالكتيك بيان شد! و هانرى لوفور، فيلسوف ماركسيست، در رد اين ماترياليسم ديالكتيك كتابى نوشت:
Henri Lefevre, Le matérialisme Dialectique Edi, P.U.F, Paris, 1971
31 - قرآن، سورههاى الفجر، آيه 10 و بروج، آيه 18 و ص آيه 12 و زخرف، آيه 51 و اعراف آيه 123 و الشعرا آيههاى 16 تا 29 .
32 – خاطرات حسينعلى منتظرى، ص 86 و كتاب بيع از روح الله خمينى
33 -غیر از فصلى از كتاب
Le Discours Philosophique de la modernité
كه هابرماس به عقل ارتباطى اختصاص دادهاست، در كتابى، در دو جلد، عقل ارتباطى را موضوع مطالعه قرار دادهاست:
Jurgen Habermas, Theorie de l’agir communicationnel, traduction française , Edi Fayard
34 - قسمت سوم، در ديالكتيك و آزادى،
Roger Garaudy, Humanisme marxiste Edi Sociales Paris 1957
35 - قرآن، سوره بقره، آيه 256
36 - قرآن، سوره زمر، آيههاى 6 تا 8 و...
37 - قران، سورههاى اعراف، آيههاى 146 - 152 و بقره، آيه 256 و...
38 - قرآن، سوره يونس، آيههاى 35 و 108 و...
39 - قرآن، سورههاى فاطر، آيه 18 و ممتحنه، آيه 4 و تغابن، آيه 3
40 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 256 و نساء، آيه 171 و كافرون، آيه 6 و مائده، آيه 77 و ممتحنه، آيه 8. و بعكس، هر زمان دين آلت قدرت شد، جنگ بايد كرد، سوره بقره آيه 193
41 - قرآن، سورههاى مائده، آيه 19 و رعد آيه 40 و نحل آيه 35 و 82 وبقره آیه 256 .
42 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 231 و اعراف، آيه 23 و هود، آيه 101 و نحل، آيه 118 و ...
43 - قرآن، سورههاى آل عمران، آيه 139 و توبه، آيه 26 و حديد، آيه 12 و...
44 - قول از على (ع) است.
45 - قرآن، سوره نساء، آيه 107 تا 110
46 - قرآن، سورههاى انفال، آيههاى 51 تا 59 و مائده، آيههاى 13 تا 15 و ...
47 - قرآن، سوره عنكبوت، آيه 69
48 - قرآن، سوره فرقان، آيه 72
49 - قرآن، سوره نحل، آيه 125
50 - قرآن، سوره زمر، آيه 18
51 - در اصول راهنماى اسلام، از ابوالحسن بنى صدر، تمامى اينگونه صفات كه در قرآن، از پيامبر سلب شدهاند، گرد آمدهاند.
52 - قرآن، سوره توبه، آيه 12
53 - قرآن، سورههاى الفجر، آيه 11 و قصص آيه 4 و...
54 - قرآن، سوره شورى، آيه 38
55 - قرآن، سوره جن، آيه 14
56 - در تعميم امامت و سانسور، از ابوالحسن بنى صدر، انواع سانسورها تشريح شدهاند:
57 - قرآن، سوره بقره، آيه 17
58 - قرآن، سورههاى مائده، آيه 58 و انبياء، آيه 67
59 - قرآن، سوره حج، آيه 46
60 - على، آموزگار عشق، «مردى كه با حق بود و حق با او بود»، تمايل قدرت را بر خود افزودن و تكاثرش و نيز، شتابش بر ويرانگري را مىشناخت. اينست كه در خطبهاى (نهج البلاغه جزءهاى 1 تا 4 به عربى، چاپ بيروت، جزء 1، ص 190) روزگار سياه مردم مسلمان را، در پى استقرار سلطنت اموى، به وصف آورد. هشدار داد كه خانهاى نمىماند كه ستم بدان راه نيابد و چشمى كه از ستم نگريد يافت نمىشود و... على (ع) راست گفته بود و روزگار مردم مسلمان چنان شد كه او مىفرمود. اما معاويه ستم گستر، از على (ع) نه عشق آموخت و نه اين هشدار را آويزه گوش كرد تا بداند ستمگستر نگون بختترين كس است. اين شد كه بگاه مرگ، گفت: تمام قدرت را يافتم، كاخ و زنان زيبا و غذاهاى لذيذ و... همه را يافتم، اما اى كاش لحظهاى از زندگى على را مىيافتم و، در آن، مىدانستم محبت چيست؟
61 - قرآن، سورههاى اسراء، آيه 36 و نجم، آيه 30
62 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 257 و انعام، آيه 122
63- قرآن، سوره ملك آيه 10
64 - قرآن، سوره مائده آيه 32
65 - قرآن، سوره تكاثر مثال روشنى از صدور حكم بدون علم و نقض آن به علم جستن است.
66 - كتاب Du pouvoir نوشته Bertrand de Jouvenel جنبههاى مختلف مسئله قدرت را بررسى كردهاست و مىدانيم كه ، در لنينيسم، هدف مبارزه كردن، تصرف قدرت است و
- در ليبراليسم، Raymond Aron, Démocratie et Totalitarisme,
Edi Gallimard
- در آنارشيسم،
Noam Chomsky, Understanding Power,
Edi. The New Press New York
- و نزد فوكو،
Histoire de la Sexualité. Edi. Gallimard
67 - نگاه كنيد به خصوص به قسمتهاى 1 و 9
Beyond, The Impasse New directions in development theory, Zed Books , London and New York
- اما نيچه بود كه با انكار "حق مطلق " شروع كرد. از اين رو او را بانى «پست مدرنيته» مىخوانند. او در كارهاى خود، اين انكار را توضيح داد. به نظر او، نسبيت گرائى به انسان امكان مىدهد، از باورهاى كهن رها شود و خالق ارزشهاى جديد بگردد. از جمله نگاه كنيد به 3 اثر او
- Crepuscul des idoles
- Par delà bien et mal
- Ainsi parlait Zorathoustra
اين سه اثر در يك مجموعه به چاپ رسدهاند:
friedrich Nietzche ,Oeuvres , Paris . mars 2002
68 - دستهاى از پسامدرنها معتقدند هدفهاى همگانى وجود ندارند. در مأخذهاى كه ذكر مىشوند، هم در باب «هدف غايى» و هم در باب «هدف همگانى و انحلال وجدان جمعى»، (67 و 68) بحث مىكنند:
- نيچه، هايدگر و گذار به پسامدرنيته، ازگرگورى اسميت، ترجمه على رضا سيد احمديان، بخصوص بخش چهارم، در مدرنيته بى پايان يا پسامدرنيته، نشر پرسش، تهران 1379
- سنت، مدرنيته، پست مدرن، گفتگوى اكبر گنجى با داريوش آشورى، حسين بشيريه، رضا داورى، موسى غنى نژاد (دفتر اول) - بخصوص گفتگو با حسين بشيريه، انشتار مؤسسه فرهنگى صراط، تهران 1375
69 - لوموند ديپلماتيك، دسامبر 1999
70 - قرآن، سورههاى نساء، آيه 46 و مائده، آيههاى 13 و 41
71 - فصل دوم
Alvin Toffler, Les nouveaux pouvoirs ,tarduction francaise Edi Fayard
72 - قرآن، سوره انفال، آيه 22
73 - ژان پل سارتر، Nosée (تهوع) (رمان)
74 - در صص 387 - 384 مثنوى معنوى جلال الدين محمد مولوى، بكوشش دكتر توفيق، ه . سبحانى، مولوى فرق دو ديدن را مىشناساند.
75 - در باب برداشت از انسان، حقوق او، نسبيت، بخصوص جدولهاى مقايسه پيش از مدرن، مدرن و پسامدرن، از جمله نگاه كنيد به دو فصل 4 و 5
Bruno Latour, Nous n’ avons jamais été modernes
Edi. Découverte , Paris mars 1997
76 - قرآن، سورههاى زمر، آيه 28 و كهف، آيه 18 و مائده، آيه 5 و...
77 - حديث نبوى
78 - قرآن، سوره اعراف، آيه 17
79 - فصل دوم
Toffler, Les Nouveaux Pouvirs
80 - الوين توفلر، موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمى، چاپ يازدهم، نشر فاخته، تهران 1375
81 - قرآن، سورههاى روم، آيه 30 و اسراء، آيه 51 و
82 - در طبيعت انسان و تعلق او به جامعه سياسى و دين و نزاعى كه حلش به وجود و آمريت دولت ميسر مىشود،
Thomas Hobbes, Levithan
83 - آدمى را تركيبى از تن (پست) و روح (عالى) و خدايى مىشمرد. عشق تن را پست و عشق روح را عالى و ستودنى مىدانست
Xenophon, Banquet, VIII، به نقل فوكو، در جلد 2
Histoire de la sexualitéصص 262 - 256، در مانى گرى، روح و ماده ضد يكديگر مىشوند: صص 101 تا 106
François Decret, Mani et tradition manicheenne
84 - ديالكتيك طبيعت اثر فردريك انگلس
85 - برداشت از «الهمها فجورها و تقوىها» بر وفق نظر سقراط سابقاً و ديالكتيك تضاد لاحقاً
86 - در صص 217 تا 242
Edi .julliard, Paris 1994 , Michael Serres, Atlas
فيلسوف فرانسوى به نقش قهر نيز مىپردازد.
87 - جنايت و مكافات، اثر داستايوفسكى به فارسى ترجمه شده است. نويسنده حالات و تغيير حالات جوانى را كه مىخواهد پزشكى بخواند و پول ندارد و برآن مىشود پير زن پولدارى را بكشد و با پول او تحصيل كند، تشريح كردهاست. پيش از عمل، جوان نمىدانست كه بعد از عمل، يك جنايت كار مىشود و ...
88 - قرآن، سوره يوسف، آيه 51
89 - قرآن، سوره جن، آيه 89
90 - قرآن، سورههاى يوسف، آيههاى 31 تا 51 و مؤمنون، آيه 71 و محمد، آيه 14 و نساء، آيههاى 35 و 135 و آل عمران، آيه 4 و نور، آيه 19
91 - فصل چهارم در نسبىگرايى،
Bruno Latour, Nous n'avons jammais été
modernes, Edi La Découverte, Paris 1997
92 - جون هرگان بر اينست كه عصر علم به پايان رسيدهاست. دو كشف بزرگ، نسبيت و فيزيك كوانتيك، انجام گرفتهاند و دو پايه قطعى فيزيك معاصر هستند:
John Horgan, The End of Science, Facing the limits of
Of Knowledge in the Twilight of the Scientific Age .Reading, mass. Addison Wesley Publication Co,1996
93 - در باب بحران هويت فراوان كتابها نوشته شدهاند. تازهترين كتابى كه درباره هويت و بحران آن در دوران «جهانى كردن» بدان مراجعه كردهام، جلد دوم از اثرى سه جلدى است:
Manuel Castells, Le pouvoir de L'Identité, Edi. Fayard
94 - صص 46 تا 50
Gérard Chaliand et Jean - pierre Ragau, Atlas Stratégique- Geopolitique des rapports de forces dans le monde , Edi Fayard
95 - نيويورك تايمز مورخ 20 سپتامبر 2002، متن كامل استراتژى آقاى بوش و حكومت او را منتشر كردهاست:
National Secutity Strategy
96- صفحات 185 تا 190
-Mariot Tronti,ouvriers Et capital,Traduetion Francaise,ChristianBourgeois,
Epiteur,Paris1977
و صفحات 49 و 50
M . Laudrain,Lavoie,Franc,aise du capitalisme Sahlins
Edi , Lamaison du Livre Franc ais , paris 1963
- Sahlins Marshall , Agedepierre , age d Abondance
L,economie des Societes Primitives , Edigallimard,Paris1976
- J.M.Harribery , L , Economie Econome , Ledeveloppement Soutenable Par Lareduction
L,Harmattan,1997,Lademance senile
Du capital , Fragments D , Economies critique ,
Edi Dupassan 2002 Begles
موضوع نوشته ژان ماری هاری بی زیر عنوان « ندرت نزد کلاسیک ها »
97 - ماركس، جلد اول سرمايه فصل 22 و ...
98 –
Samuel P. Huntington, The Clash of civilisations and the remarking of world order, Edi Simon and Schuster
99 - قرآن، سوره اسراء، آيه 81
100 - درسهاى هفتم و هشتم درباره دكارت
Henri Daudin, La liberté de la Volonté
Significqtion des Doctrines classiques , Edi PUF
- و اثر دكارت، قسمت چهارم در باب شك
Descartes, Discours de la methode, Edi. Hachette, Paris, septembre 1999
101 - قرآن، سوره زمر، آيه 18
102 - ماديت و معنويت، از ابوالحسن بنى صدر و نيز مداربسته و مدار باز، از ابوالحسن بنىصدر در همين اثر و در انقلاب اسلامى، شمارههاى 554 تا 557
103 - لوموند (4 ژانويه 2000)، مقاله
La methamorphose de Dieu ? از TincqHerni.
در اين مقاله، نويسنده پيش بينى مىكند كه رابطه انسان با دين، در قرن بيست و يكم ،رابطه مستقيم انسان نو با دين مىشود (نزديك به نظرى كه در تعميم امامت تشريح شدهاست). تمايل به توحيد پيدا مىشود. چون مذاهب بزرگ نتوانستهاند از پيدايش فاجعههاى بزرگ جلوگيرى كنند، كلمه مذهب و معنويت بىاعتبار مىشود. انسانها از راه جريان آزاد باورها و اطلاعات و انديشهها، خود باور دينى خود را مىسازند. اين معنويتها از اعتراف به خداى شخصى سرباز مىزنند. اما به متعالى سخت پايبند مىمانند.
104 - برتراند راسل، در چند كار، درباره روح و ماده بحث كرده است. از جمله در analyse d la matiere 1927 و L,analyse de l,esprid )1921 (,
اين دو را دو جوهر مستقل نمىشناسد. دراين دو اثر و در
Ce que Je crois» 1925 » و Signification et Verité 1940
و كارهاى ديگرش در قلمرو منطق، بر اينست كه «مسئله خدا» حلناپذير است. زيرا در باره دلايل وجود و دلايل عدم خدا، مىشود دعوى برابرى كرد. اما همان علم، اين دعوى را باطل كرد. نگاه كنيد به:
Regards sur la matiére، انتشارات Fayard، پاريس 1993 اثر فيلسوف و فيزيك دان، استاد فلسفه علوم برنارد دسپانيا Bernard d,Espagnat، باتفاق اتين كلين Etienne Klein.
او در مصاحبهاى پيرامون كتاب خود مىگويد:
«بتازگى، يك برنامه تلويزيونى را نگاه مىكردم. در آن، توضيح مىدادند كه اتمها يك هسته باگلولههاى قرمز و سياه (نوترونها و پروتونها) و الكترونهائى در گردش، بدور آن، هستند. بسيار زيبا و به فهم آسان مىآيد... اما كاملاً غلط است! دست آورد اساسى فيزيك كوا نتيك اينست: تكشيل دهندگان بنيادى اشياء، ديگر اشياء نيستند. از اين پس، سر و كار ما با «شئى زدايى» از ماده است». در همين مصاحبه مىگويد: «مىتوان ثابت كرد «واقعيتى مستقل از ما» وجود دارد. من دلايلى بسود اين ايده دارم ولى نمىتوان واقعاً آن را ثابت كرد. برخى جانبدار آنند كه تنها روحها وجود دارند. «واقعى حقيقى» خارج از قلمرو فيزيك است.
105 - قرآن، سوره اسراء، آيه 85
106 - قرآن، سوره اسراء، آيه 36
107 - قرآن، سوره زمر، آيه 18
108 - قرآن، سورههاى نحل، آيه 125 و عنكبوت، آيه 46
109 - قرآن، سوره زمر، آيه 28 و...
110 - قرآن، سورههاى مؤمنون، آيه 71 و ص آيه 22 و فصلت آيه 15 و شورى آيه 42 و قصص 39 و
111 - قسمتهاى چهارم و پنجم از فصل اول
Sartre, L'Etre et le Néant
112 - قرآن، سورههاى يونس، آيه 32 و نور، آيه 25 و
113 - صص 300 – 286
Proudon, Qu’est-ce que la propriété, Paris 1966
114 - اصالت فرد و مالكيت و تقدم آن بر حقوق ديگر، اصول راهنماى ليبراليسم هستند.از جمله نگاه كنيد به صص 77-69
Alain Touraine, Qu’est-ce que la Democratie, Edi. Fayerd
كه بحث مىكند از نارسايىهاى ليبراليسم و توضيح مىدهد چرا ليبراليسم با استبداد نيز سازگارى مىكند.
115 - اقتصاد توحيدى، از ابوالحسن بنى صدر، فصل ششم
116 - قرآن، سورههاى اسراء، آيه 15 و زمر، آيه 4 و
117 - ص 215
Max WEBER, L'Ethique protestante et l'Esprit du Capitalisme, Edi . Plon , Paris 1966
118 - قرآن، سوره روم، آيه 32
119 - قرآن، سوره اسراء، آيه 36
120 - قرآن، سورههاى عنكبوت، آيه 8 و لقمان، آيه 15 و نجم، آيه 28 و ...
121 - قرآن، سوره يونس، آيههاى 90 تا 92
122 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 257 و انعام، آيه 39 و 112 و
123 - قرآن، سورههاى توبه، آيههاى 9 و 31 و مائده، آيههاى 57 و 58 و انعام، آيه 70 و اعراف، آيههاى 51 و 60 و 66 و 75 و 80 و هود، آيههاى 27 و 38 و...
124 - درباره برداشتها از زمان، از جمله نگاه كنيد به:
Bergson, Esai sur les données immediates de la conscience et la pensée et le mouveant (la possible et le réel )
- صص 19 تا 35
Albert Jacquard, Voici le Temps du Monde Fini, Edi. Seuil
- مارتين هايدگر، درآمد وجود و زمان، ترجمه منوچهر اسدى، نشر پرستش، تهران 1380 و
- «مفهوم زمان در تاريخ» نزد هايدگر ترجمه مهدى صادقى در «نامه فلسفه» سال سوم شماره سوم، بهار 1379 و
- دكتر حسن ملك شاهى «در حركت و استيفاى اقسام آن» چاپ دوم، تهران 1363، در اين تأليف، او آراى فيلسوفان قديم يونانى و ايرانى و عرب را درباره حركت گردآورده است.
125 - تضاد و توحيد، ابوالحسن بنى صدر، ديالكتيك استالين، صص 187 تا 189 و كارل ويتفوگل در كتاب «استبداد آسيايى» براى اثبات اينگونه استبدادها، از جمله در ايران، از قول هرودوت، جعل نيز مىكند:
- صص 110 و 111
Karl Witfogel, Le Despotesme Orietal, Edi. Minuit, Paris 1964
- و قول هردوت صص 117 - 115 كتاب سوم
Herodote, Histoire, traduit par Ph .E. Legrand, Paris 1968
126 - قرآن، سورههاى انبياء، آيه 22 و نمل، آيه 34 و بقره آيههاى 27 و 205 و 206 و رعد، آيه 25 و فجر، آيه 12 و...
127 - قرآن، سوره بقره، آيههاى 34 و 35 و 36
128 - در باب داروينيسم اجتماعى و «ليبراليسم وحشى»، كتابهای فراوان نوشته شدهاند. پیرامون «ايدئولوژى» ماوراء ملىها و گروههاى اجتماعى كه تكيه گاه آنها هستند، نيز، بسيار كتاب نوشتهاند. براى اطلاع از وجود دو نوع داروينيسم چپ و راست، نگاه كنيد به
Peter Singer, Une qauche darvineinne , Edi Cassini, Paris 2e trimestre 2002
- و دكاكولا نوشته شارل لوونسن، ترجمه دكتر غلامعلى سيار، انتشارات جاويدان، چاپ سوم 1366، تهران
129 - در تضاد و توحيد، آراء برخى از فيلسوفان ماركسيست كه به بطلان «تضاد ديالكتيكى» رسيدهاند، آمدهاند:
-Lucio Coletti, politique et Philosophie
- James Jeans, Les nouvelles bases de la philosophie des scienses
130 - ماديت و معنويت را با مطالعهاى كه زير عنوان «مداربسته و مدار باز» انجام داده ام، كاملتر كردهام.
131 - قرآن، سورههاى انفال، آيههاى 55 تا 58 و نساء، آيههاى 142 و 143
132 - مطالعه «مصلحت و حقيقت» را بتدريج كامل كردهام. رجوع کنید به مطالعه ای که پیش از کتاب در انقلاب اسلامى، شمارههاى 375 و 477 و 478 و 479 و 480 و 481 و 483 و 484 و 487 و 488 و 496 ، انتشار یافته است.
133 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 256 و نحل آيه 106
134 - قرآن، سورههاى ممتحنه، آيه 4 و تغابن، آيه 3 و فاطر، آيه 18 و...
135 - كتاب عدالت از ابوالحسن بنى صدر، قسمت اول در زبان عامه پسند و عامه فريب. دستنويس،
136 - اقتصاد توحيدى، از ابوالحسن بنى صدر، صص 210 - 199
137 - صص 11 تا 23، جلد دوم
Denise Flouzat, Economie Contemporaine, Edi, P.U.F, Paris 1974
138 - بنابر نظريه كلاسيكها، پول خنثى است. نقش آن اينست كه وسيله مبادله است. بهنگام مبادله از اين وسيله استفاده مىشود و با انجام مبادله، از جريان خارج مىشود.
139 - فصل دوم
Toffler, Les Nouveaux pouvoirs
140 - لنين اراده گرا بود و تصرف قدرت دولتى را هدف مبارزه سياسى مىشناخت، از جمله نگاه كنيد به اثر نيمه تمام اما مرجع
Vladimir Ilich Lenin, L’Etat et Revolution
141 - قرآن، سوره اسراء، آيه 11
142 - قرآن، سورههاى لقمان، آيه 20 و جاثيه، آيه 12
143 - در تضاد و توحيد، آراء اصحاب ديالكتيك و قوانينى كه آنها پيشنهاد كردهاند، گردآورى شدهاند.
144 - در صص 131 - 101 Isaiah Berlin, Karl Marx آمده است كه ماترياليسم تاريخى مفهومى است كه ماركس خود هيچگاه آن را انتشار نداد. در كارهاى نخستين خود، او، جسته گريخته، آن را به قلم آوردهاست. اما ديرتر، همواره شكايت داشت كه چرا، پيرامونیان او، برخى از آنها، به اين مفهوم چسبيدهاند به اين گمان كه این مفهوم آنها را از كار مطالعه تاريخى معاف مىكند و ﺁنها، با ترتيب دادن تابلويى، حركت بشريت را از آغاز تا پايان نشان مىدهند.
145 - بخصوص دو فصل اول
Jean E. Charon, L,Esprit cet Inconnu, Paris 1977
146 - قرآن، سوره نور، آيه 35
147 - قرآن، سورههاى اعراف، آيه 179 و حج، آيه 22
148 - قرآن، سوره اعراف آيه 17
149 - قرآن، سوره اعراف، آيههاى 61 تا 64
150 - قرآن، سوره بقره، آيههاى 6 تا 18
151 - قرآن، سورههاى بقره، آيههاى 204 تا 206 و مائده آيههاى 12 و 13 و سبا، آيههاى 31 تا 33
152 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 85 و نساء آيه 150
153 - قرآن، سوره علق، آيه 6
154 - قرآن، سورههاى توبه آيه 12 و اعراف آيههاى 59 تا 171 و ... و «قدرت عهد ندارد» همان پايه است كه ، بر آن، ماكياول كتاب شهريار را نوشته است.
155 - قرآن، سورههاى توبه، آيههاى 1 تا 4 و نساء آيههاى 154 تا 157
156 - قرآن، سوره حج، آيههاى 38 تا 46 و مائده آيه 13 و منافقون، آيههاى 1 تا 3 و بقره، آيه 124 (عهد خدا به ستمگر نمىرسد)
157 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 7 و فصلت، آيه 17 و حشر، آيه 14 و صف، آيه 5 و...
158 - قرآن، سوره يوسف، آيههاى 30 و 31
159 - قرآن، سوره بقره، آيه 34
160 - قرآن، سوره يوسف، آيه 31
161 – کتاب خیانت به امید نوشته ابوالحسن بنی صدر صص 119 تا 142
162 - قرآن، سوره يوسف، آيههاى 50 تا 52
163 - قرآن، سوره يوسف، آيههاى 23 تا 29
164 - قرآن، سوره يوسف، آيههاى 24 و 52
165 - قرآن، سوره يوسف، آيه 28
166 - قرآن، سوره يوسف، آيه 51
167 - «سلسله روحانيت» قول آقاى مشكينى، «رئيس مجلس خبرگان» است.
168 - نيم بيتى از بیتی از غزلى از حافظ
169 - قرآن، سوره طه، آيههاى 115 تا 121
170 - قول آقاى خمينى در 25 خرداد 1360
171 - قرآن، سوره تكاثر، و سوره علق آيه 6
172 - قرآن، سورههاى احقاف، آيه 11 و حشر، آيه 11 و عنكبوت، آيه 4 و نازعات، آيه 4 و ...
173 - گريز از آزادى از اريش فروم، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات فرانكلين، تهران 1353
174 - قرآن، سوره طه ، آيه 121
175 - قرآن، سوره بقره، آيه 124
176 - داروين در كتاب
Charles Darvin, L,arigine des espèces دو نظر را توضيح داده است: 1 - منشاء جانداران يكى است و بنابر قانون تحول به انواع بدل مىشوند و 2 - انتخاب طبيعى
177 - كيش شخصيت از ابوالحسن بنى صدر، صص 78 تا 86
178 - فرعونيت را قرآن مىشناساند. كليسا پاپ را تجسم تثليث گرداند. نظريه تجسم به اسلام راه يافت و فرقه هايى را بوجود آورد. در لنينيسم، حزب طراز نو، تجسم پرولتاريا شد و سارتر معنى و جاى ديگرى به آن داد:
- جلد دوم
Jean-Paul Sarter, Critique de la Raison dialetique ,
Edi .Gallimard
- و نظريه تجسم، در مسيحيت با سن پل پيدا شد. از انسان شريك خدا در خلق آغاز شد:
صص 48 تا 61 - Claude Tresmontant, St. Paul
- نظریه تجسم را سن پل از يهوديت اخذ كرده بود. در باب تجسم در دين يهود نگاه كنيد به: جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين يهود، بخصوص صص 246 تا 252
179 - قرآن، سورههاى آل عمران، آيه 24 و انفال، آيههاى 47 تا 49 و بقره، آيه 217 و...
180 - قرآن، سوره بقره ، آيه 32
181 - فصل دوم Toffler, Les Nouveaux pouvoirs
182 - جلد اول، سرمايه، اثر ماركس، فصل 22 و...
183 - قرآن، سوره بقره، آيه 42
184 - هيتلر، كتاب «نبرد من» Adolf Hitler, Mein Kampf را بر پايه برترى نژاد ژرمنى نوشت. و در اين كتاب، نژاد برتر را در خور رشد دانست و واجب ديد، به جنگ، فضاى حياتى براى نژاد برتر پديد آيد. بديهى است با حذف نژادهاى پست!
185 - پس از آنكه انقلاب جهانى وهم از كار درآمد و نظريه لنين مبنى بر انحلال ملتهاى جزء امپراتورى ممكن نگشت، استالين دو نظريه راهنما در كار آورد: 1 - ملت روس، ملت پيشاهنگ، رهبر اتحاديه ملتهاى عضو اتحاد جماهير شوروى است و 2 - تحقق سوسياليسم در يك كشور ممكن است. از جمله نگاه كنيد به:
- فصل اول
Helene Carrère d'encausse, L,empire éclaté
- توضيحات پيرامون سوسياليسم در يك كشور در
Isaac Deutcher, Staline Paris 1964
186 - صص 695 - 631
Le Livre noir du communisme نوشته Stephane Courtois و Nicoles Werth و Jean - Louis Panné و Andrzej Pazkowski و Karel Bartose, Edi Robert Laffont, S. A Paris,1977
187 - در وصيت نامهاى که خمينى ، برآن، «وصيت نامه سياسى - الهى» نام نهاده است، كلمه حق و حقوق پيدا نمىشود تا آرمان باشد و در پايان قرار گيرد. آرمان او «جمهورى اسلامى» (= ولايت مطلقه فقيه) است كه ايرانيان و جهانيان بايد در خدمت آن باشند.
188 - اعتراف و افشاگرى خودجوش آقاى پروازى درباره «نظريه حركت قسرى» منتشر در انقلاب اسلامى، شماره 454، در همين شماره مقالهاى از ابوالحسن بنى صدر با عنوان «فطرت و قسر» درج است.
189 - قرآن، سورههاى طه، آيههاى 127 و 128 و مائده، آيه 32 و دخان، آيه 31 و...
190 - تضاد و توحيد، از ابوالحسن بنى صدر، صص 379 - 359
191 - شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسى نظريه عمومى زايش، بزرگ شدن و مرگ قدرت در مقياس جهان است. از اين ديد كه در اثر او بنگرى، مىبينى ايران حيات خود را از كوشش براى زندانى نشدن در مدار بستهاى دارد كه، در آن مدار بسته ، تنها «حركت قسرى» ميسر است.
192 - در حال حاضر، داروينيسم اجتماعى هم چپ و هم راست دارد. نگاه كنيد از جمله به:
Peter Singer, Une qauche darvinienne, evolution,cooperation etpolitique edi, Cassini
193 - قرآن، سوره نساء، آيه 28
194 – دراین اثر ( Thomas Hobbes, Leviathan) هابس بر اين است كه انسان را سه وجه است: انسان طبيعى، انسان شهروند، انسان مسيحى. اين سه وجه، او را در معرض نزاع دائمى قرار مىدهد و نياز به دولت و اطاعت از دولت پيدا مىكند.
195 - سر نى، از دكتر عبدالحسين زرين كوب، بخصوص جلد دوم، صص 721 تا 755، انتشارات علمى
196 - صص 242 - 217 Michael Serres, Atlas
197 - خشونت از رابطه قوا پديد مىآيد، پيش از آن وجود ندارد. خشونت و خشونت زدايى، از ابوالحسن بنى صدر، از جمله در انقلاب اسلامى شمارههاى 307 و 308 و 335 و 438 و 455 و 469 و 470 و 471 و 476 (مقاله ای كه به كنگره موليانون ارائه شد) و 549
198 - مولوى، در «از جمادى مردم و نامى شدم و...»، به مرگ در متن زندگى و جريان رشد معنى مىدهد. محمد تقى جعفرى در مولوى و جهان بينىها در مكتب هاى شرق و غرب، صص 63 تا 66، قول او را با آراء بودا مقايسه مىكند و بر اينست كه او بازگشت به خدا و آزادى را همين مىداند.
199 - سه جهاد مقرر است: جهاد و جهاد افضل يا «كلمه حق نزد سلطان جائر» و جهاد اكبر یاكوشش در غافل نشدن از آزادى خويش و مدار انديشه و عمل نكردن قدرت: از جمله نگاه كنيد به كيش شخصيت، از ابوالحسن بنى صدر
200 - فوكوياما بر اينست كه با شكست استبدادهاى فراگير چپ و استبدادهاى راست و بطور عمومىتر، با شكست ايدئولوژيها و پيروزى دمكراسى سرمايه دارى ليبرال، جهان شاهد «انقلاب جهانى ليبرال» است. بنابراين، تاريخ بدين خاطر كه « تكليف پيروز و شكست خورد معين گشته» پايان يافتهاست و از اين پس، تاريخ ادامه دموكراسى سرمايه دارى ليبرال است. بظاهر ميان اين نظر و نظر هانتينگتن (برخورد تمدنها) اختلاف در حد تضاد است. اما در حقيقت، هر دو بنا را بر پيروزى سرمايه دارى ليبرال مىگذراند. اسم و رسم ترجمه كتاب فوكوياما ترجمه فرانسه كه بدان رجوع كردهام،
ایسنت Francis Fukuyama, La Fin de L,Histoire et le Dernier Homme, Edi . marion ,Paris 199
پيش از او، پدر فكرى او، شارح هگل، فيلسوف روسى آلكساندر كوژو Kojeu، براى تاريخ، پايان قائل شد. او نيز پيرو نظر هگل بود. هگل تحقق ايده، يا روح، خدا ، را پايان تاريخ مىدانست و ماركس دوران تحقق انسان جامع را پايان تاريخ مىشناخت.
201 - صص 107 – 87
Pierre Birnbaum, La Fin du politique, Edi Seuil-
- Giovanni Sartor, Politics. ideologie and bilief system
American political science Revew, Juni 1969
202 - اصالت فرد، مالكيت فردى (= آزادى) و تقدم آن بر حقوق ديگر، اصول راهنماى ليبراليسم هستند. از جمله نگاه كنيد به كتاب
Samuel Boules et Herbert Gintis, La démocratie past-liberale
اين دو به ليبراليسم و كارنامه آن پرداخته و به فرا ليبرال رسيده و آن را تشريح كرده اند.
203 - صص 137 - 124
Albert Jacquard, Voici le Temps du Monde Fini, Edi. seuil
204 - اصول راهنماى اسلام، از ابوالحسن بنى صدر، فصل عدالت و كتاب
عدالت از ابوالحسن بنى صدر و...
205 - قرآن، سوره نساء، آيه 60 و حديث نبوى
206 - اصل «موضع امام (= رهبر) آخرين موضع او است» همان اصل راهنماى هر قدرت، بخصوص قدرت توتاليتر است. در ايران، اين اصل را وارد قانون اساسى كردند و «مجمع تشخيص مصلحت» را بوجود آوردند و اينك به رياست كسى است كه «مصلحت» را فوق حقيقت و حاكم بر آن مىداند.
207 - جبر «مد» بر شخصيتها و انديشهها نيز حاكم وى شود وقتى قدرت ارزش است. از جمله نگاه كنيد به صص 22 تا 31
Bernard - Henri Levy, Le Siecle de Sarter, Paris 2000
208 - دوركيم در Emile Durkheim, Leçons de Sociologie براى هر پديده اجتماعى منشاء مذهبى قائل مىشود. در اين اثر، جبرى اجتماعى را كه در
Division du Travail قائل بود، رها مىكند.
209 - كتاب عدالت، از ابوالحسن بنى صدر، خاصههاى «زبان عامه فريب»
210 - انقلاب اسلامى شمارههاى 211 و 372 و 375 - 372 و 407 و 409 و 452 و 485 و 494 و 495 و 509 و 511 و 515
211 - گزارش باشگاه رم به فارسى ترجمه و در شمارههاى 434 - 432 انقلاب اسلامى درج است. جز آن، وضعيت سنجى جهان نيز در شمارههاى 421 و 422 همان نشريه آمدهاست.
212 – از جمله نگاه کنید به انقلاب اسلامی شماره های 477 تا 484 و 487 و 488
213 – از جمله نگاه کنید به انقلاب اسلامی شماره های 547 و 554 تا 557
214 - اصلاح و انقلاب، از ابوالحسن بنى صدر، انقلاب اسلامى شمارههاى 430 و 468 و 496 و 523 و 555.
215 - انقلاب اسلامى شمارههاى 320 و 333 و 375 و 481 - 477 و 483 و 484 و 487 و 488.
216 - مكانيسمهاى از رشد ماندگى، اثر آلبرتينى، ترجمه ابوالحسن بنىصدر. در اين كتاب غلط بودن نظريه ليبرالى رشد، تشريح شدهاست. غالب كتابهايىكه از ديدگاه ليبراليسم در باره سرمايه گذارى خارجى نوشته شدهاند، بيانگر ثنويت تك محورى هستند: سرمايه خارجى رشد مىآورد. و باز نگاه كنيد به تأليفى ديگر:
G.Gallais - Hamonnos, Grant l. Reuber with H Crookell, Investment in Development, Oxford 1973 and M. Emerson,
217 - قرآن، سورههاى اسراء، آيه 15 و كهف، آيههاى 103 و 104 و 110 و ...
218 - انسان و بنياد از ابوالحسن بنى صدر، انقلاب اسلامى، از جمله در شمارههاى 320 و 333 و بنيادهاى مردم سالارى دست نويس، از ابوالحسن بنىصدر
219- Herbert Marcuse, One Dimmensional Man توضيح مىدهد چسان در جامعههاى جديد كه بر آنها تكنولوژى سالار است، و «آزاد» خوانده مىشوند، دموكراسى ليبرالى انسانها را از آزاديهايشان محروم و موجودى تك بعدى مىسازد: مصرف كننده.
220 - ابهام زدايى از روش، از ابوالحسن بنى صدر، انقلاب اسلامى شمارههاى 459 و 489 تا 493 و 505
221 - فوكو در Histoire de la sexualité بخصوص جلد دوم، توضيح مىدهد چسان روابط جنسى بيانگر قدرت (= زور) و قدرت چگونه تنظيم كننده رابطه جنسى بودهاند. در جلد اول، به رابطه سكس و قدرت در جريان تاريخ و بيان قدرت ناظر به سكس مىپردازد.
222 - روبسپير واضع اصطلاح «ديكتاتورى آزادى است»، در مدار بستهاى كه بر محور «خير همگانى» مىساخت، مخالف «خير همگانى»، «شر همگانى» مىشد. بنابراين، بر دولت انقلابى بود كه قصد خير را از قصد شر تميز دهد و دارنده قصد شر را بخاطر «حفظ دست آوردهاى انقلاب» مجازات كنند!
Maximilien Robespierre, Sur les rapports des idées religieuses et morales avec les principes repuplicains et sur les fetes
223 - Th. Hobbes, Leviathan
224 - در دو فصل اول كتاب حقوق اساسى، مفهوم قدرت، از جامعههاى ابتدايى تا جامعههاى مردم سالار تشريح شده است:
Claude Leclercq, Droit Constitutionnel et Institutions Politiques , Edi , Litec 8e edition.
225 - قرآن، سوره روم، آيه 30
226 - دانستنى است كه ايدئولوژيهاى چپ (ماركسيسم) و راست (ليبراليسم) راه تحول و رشد را منحصر به راه رشد غرب مىشمردند. بنابراين، پيروان اين ايدئولوژىها مترجم رهنمودهاى آنها بودند، برخى مأخذ:
- صفحات 69 تا 73
Centre d'Etrudes et de Recherches marxistes sur le
mode de production asiatique , Edi. sociales, Paris 1969,
- ميرزا محمد حسين خان اعتمادالسلطنه: خلسه، مشهور به خوابنامه، بكوشش محمود كتيرايى، تهران 1348، ص 48، تجدد خواهى ميرزاحسين خان سپهسالار از قول خود او (البته در خواب!)
- ميرزا ملكم خان راه حل مشكل ايران را وضع و اجراى «قانون تمدن» مىدانست و روزنامهاى هم بنام قانون تأسيس كرد. او به اخذ تمدن بدون تصرف ايرانى، قائل بود. زيرا، به قول او، «قانون تمدن» در همه جا يكى است.
227 - صص 107 – 87 La fin du politique
228 - ص 356Levi - Strauss, La pensée sauvage, Paris 1962 229 - قرآن، سوره جائيه، آيه 13 و...
230 - قرآن، سوره هود، آيه 61
231 - فصل پايانى كتاب عدالت از ابوالحسن بنىصدر
232 - قرآن، سوره قمر، آيه 49
233 - پوزش پاپ ژان پل دوم از يهوديان.
234 - خشونت زدايى، از ابوالحسن بنى صدر
235 - قرآن، سوره انبياء، آيه 69
236 - قرآن، سورههاى زمر، آيه 65 و يونس، آيههاى 104 نا 106 و سوره اسراء، آيههاى 74 و 75
237 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 190 و مائده، آيه 2 و ...
238 - قرآن، سوره انفال، آيه 65
239 - قرآن، سوره نساء، آيه 84
240 - قرآن، سورههاى بقره، آيه 218 و انفال، آيه 72 و نساء، آيه 97
241 - در 22 خرداد 1360 بيانيهاى مشتمل بر هشدار نسبت به طولانى كردن جنگ و هدفهاى آن ، انتشاردادم كه، از بخت بد، واقعيت پيدا كردند. اين بيانيه در مجلس توسط آقاى احمد غضنفرپور خوانده شد. واكنش آقاى خمينى نسبت به قرائت اين هشدار، به روايت «عبور از بحران» از على اكبر هاشمى رفسنجانى، تهران 1378، ص 153، 24 خرداد، اينست: «امام كه از راديو شنيده بودند، از خوانده شدن اطلاعيه از تريبون مجلس، انتقاد كرده بودند»!
242- قرآن، سوره نحل، آيه 106. و در كيش شخصيت از ابوالحسن بنى صدر، صص 251 - 231 توضيح آمدهاست.
243 - موازنهها، از ابوالحسن بنى صدر، صص 56 تا 60
244 - قرآن، سوره آل عمران، آيه 169
245 - قرآن، سوره بقره، آيه 256
246 - Encyclopaedia Universalis ، جلد 8، ذيل كلمه Guerre (جنگ) و هگل در Principes de la Philosophie du droitكه در 1821 نوشت و نيز در Leçons sur la philosophie de l’histoire بر اين است كه جنگ زاده تضاد منافع است. با وجود اين، جنگها در جهت تاريخ روى مىدهند. به نظر او «حيله عقل» استفاده از خشونت و جنگ و... در سمت دادن به حركت تاريخ است. او جنگ را بخاطر آثار ثانوى آن، لازم مىدانست! نيچه نيز جانبدار جنگ بود و ...
247 - تضاد و توحيد، صص 359 تا 379 و «ادبيات» رايج ماركسيست - لينيستها: بنا بر ديالكتيك استالين، قانون چهارم، قانون اضداد، محتواى درونى « فراگرد رشد» است. صص 38 و 41
Pierre Dain, Le Socialisme dela science, Théorie de la Contraadiction
248 - قرآن، سوره نساء، آيههاى 71 تا 86
249 - به ياد مىآورد امر واقع مستمرى را كه قرآن، در مثال فرعون، به هنگام غرق شدن، خاطرنشان مىكند: تمامى مستبدانى كه در موقعيت فرعون قرارگرفتند، وقتى كار از كار گذشت، بخود آمدند. هيتلر گفت: آلمان جنگ را باخته است اما تا سوزاندن خود به آن ادامه داد. شاه سابق صداى انقلاب را شنيد اما به استبداد تا سقوط ادامه داد و خمينى تا آخر رفت و جام زهرآلود را سركشيد و...
250 - قرآن، سورههاى زمر، آيه 28 و مائده، آيه 15 و...
251 - قرآن، سورههاى انعام، آيه 122 و بقره، آيه 17 و...
252 - كيش شخصيت از ابوالحسن بنى صدر، صص 102 - 51
253 - زن و زناشويى، از ابوالحسن بنى صدر، صص 75 تا 82 و ارسطو در سياست و اخلاق، زنان را دون مردها و تحت امر و ملحق به آنها مىداند. به قول او، بر زنان نيست مگر اطاعت.
254 - قرآن، سوره اعراف، آيه 12 و ...
255 – در دو فصل اول کتاب
Bernard Chantebout, Droit Constitutionnel et science politique, Edi, Armand Colin 11e edition
انواع دولتها و تعريفها گردآورى شدهاند
- بتازگى، بمناسبت چاپ مطالعه اينجانب درباره حقوق انسان و مردم سالارى، در نشريه Journal of Iranian Research and Analysis
، دكتر دوريس شرودر Doris Schroeder، استاد فلسفه، در ملاحظات خود، توجه اينجانب را به حقوق طبيعى جلب كرده است. قرار بر انتشار ملاحظات او و پرسشهاى پژوهشگر ديگر، خانم Sarah Amsler و پاسخهاى اينجانب است. در پاسخ، توجه فيلسوف را به اين امر جلب كرده ام كه تعريف حق، حتى وقتى سخن از حقوق طبيعى بميان است، در واقع، همان تعريف قدرت است و در فلسفه و حقوق، حق و حقوق نمىتوانند جدا از دولت بمثابه قدرت كه حق انحصارى قضاوت و بكار بردن زور را دارد، بفكر آيند و تعريف شوند. نامه های ﺁن دو و پاسخ این جانب در پایان کتاب « انسان ، حق ، قضاوت و حقوق انسان در قرﺁن » ، ﺁمده اند.
وتازهترين كتابى كه در اين باره خواندم از هابرماس است:
بخصوص فصل پنجم
Jurgen Habermas, Droit et Democratie entre faits et normes, Edi Gallimard ,Paris Janvier 1997,
256 - حق چيست، از ابوالحسن بنى صدر كه در كنگره موليانو ونتو، در ايتاليا، موضوع بحث شد. در شماره 452 انقلاب اسلامى درج است. ماسيمو كاچارى، فيلسوف ايتاليايى درباره آن اظهار نظر كردهاست
257 - فلسفه فيزيك كوانتومى تأليف ژان پىير و سون ارتلى، ترجمه دكتر مهران مصطفوى، بخصوص فصل سوم در باب «جوهر نظريه كوانتومى» و نتيجه گيرى
258 - ارسطو در كتاب سياست Politique انسانهای غیر نخبه را ملحق به حيوان مىداند و سودش را در اطاعت از نخبه مىشمارد. در Ethique de niconaque نيز همين نظر را تكرار مىكند. او عدالت را «برابری برابرها و نابرابری نابرابرها » و افلاطون نيز در جمهورى Republique La بر اينست كه: عدالت اقتضا مىكند «هر چيز در جاى خود قرار بگيرد»: نخبه حكومت كند و «عامه» اطاعت!
259 - قرآن، سوره يونس، آيه 108 و...
260 - اصول راهنماى اسلام، از ابوالحسن بنى صدر، صص 99 تا 101 و اقتصاد توحيدى، فصل سوم، صص 25 تا 33 و سير انديشه سياسى در سه قاره، صص 15 تا 36
261 - حق چيست؟ و تضاد و توحيد، فصل پايانى، در روش شناخت بر پايه توحيد
262 - قرآن، سورههاى نجم، آيه 28 و يونس، آيه 36 : دليل حق در خود حق است و دليل ظن در بيرون آن
263 - قرآن، سورههاى آل عمران، آيههاى 67 و 95 و نحل، آيه 120 و انعام، آيه 79
264 - اصول راهنماى اسلام، ابوالحسن بنى صدر، فصل دوم
265 - اصول راهنما، فصل چهارم در عدالت و كتاب عدالت، فصل پايانى در عدالت بر اصل موازنه عدمى و وقتى واجد خاصههاى حق مىشود، از ابوالحسن بنىصدر
5 رمضان 1422 برابر 20 آبان 1381 و 11 نوامبر 2002