انسان، حق، قضاوت

و

حقوق انسان در قرﺁن

 

نوشته : ابوالحسن بنی صدر

 

تاریخ اولین انتشار: اسفند ماه 1362

تاریخ دومین انتشار :خرداد ماه 1368

تاریخ سومین انتشار: آبان ماه 1383

 

طرح روی جلد : مسعود اسماعیلو

 

تنظیم برای سایت  : انتشارات انقلاب اسلامی

چاپ  : انتشارات انقلاب اسلامی

 

آدرس انتشارات انقلاب اسلامی

Engelabe Eslami Zeitung

Postfach 11 11 18

D – 60046 Frankfurt

GERMANY

 

ارتباط از طریق کامپیوتر:

 

eMail . :EEZ5760GOF@AOL.COM

 

 

فهرست مطالب

 

سر آغاز اولین انتشارکتاب .................... 7

سر آغاز دومین انتشار کتاب ................... 11

سر آغاز سومین انتشار کتاب .................. 12

بخش اول ........................... 14

حقوق در فعاليت جامع انسان واقعيت پيدا مى‏كنند ........ 41

ضرورت جدا كردن حقوق از قدرت .............. 20

انسان در قرآن .......................... 27

تاريخ با پيرزوی زورپرستان پايان نمی پذيرد  .......... 28

حقوق انسان ذاتی شخصيت او و سلب نکردنی هستند : ...... 29

انسانها از يک گوهرند : ..................... 31

انسان و نياز و طبيعت : ...................... 33

مأخذ.............................. 38

 

بخش دوم

اصول حاکم بر قضاوت اسلامی ................. 41

2 -  شرائط قاضى و روشهاى كار او............... 55

1/2 -  استقلال قاضى....................... 56

2/2 -  علم قاضى......................... 59

و قاضى دادگستر كسى است كه................. 63

3/2 - روش كار قاضى...................... 63

3- جرائم و مجازاتها....................... 69

1/3 -  جرم عقيده........................ 73

مجازات ارتداد در تاريخ سه دين................. 74

2/3 -  فساد در زمين....................... 83

در قلمرو عقيده.......................... 84

در قلمرو سياسى......................... 84

در قلمرو اجتماعى........................ 84

در قلمرو فرهنگ........................ 84

4- انواع جرائم و مجازاتهاى هر يك............... 85

1/4 - جرم سياسى ........................ 85

2/4 -  جرائم عادى........................ 90

درباره قتل............................ 91

درباره زنا............................. 93

درباره سرقت........................... 94

حاصل سخن........................... 96

مأخذ و توضيح ها........................ 97

 

بخش سوم

حق چیست و حقوق کدامها هستند ؟ ............... 103

سه دسته حقوق.......................... 104

خاصه‏هاى حق وقتى تنظيم کنندهِ رابطه انسان با هستى است.... 108

حقوق معنوی انسان ....................... 112

ماده اول ............................. 112

ماده دوم ............................. 113

ماده سوم ............................ 114

ماده چهارم ........................... 115

مآخذ .............................. 117

حقوق و فرهنگ و مردم سالارى و هويت؟............ 120

حق و خاصه هايش........................ 121

فرهنگ و رابطه فرهنگها با يكديگر................ 122

مشكل هويت در يك فرهنگ، در يك حوزه فرهنگى و در

 فرهنگ جهانى......................... 130

سخنان ماسیمو کاچاری فیلسوف ایتالیایی ............ 137

 

بخش چهارم

حقوق انسان  در قرآن ...................... 139

حقوق انسان در قلمرو حيات و آزادى............... 139

ماده اول ............................. 139

ماده دوم ............................. 141

ماده سوم ............................ 141

ماده چهارم ........................... 143

ماده پنجم ............................ 145

ماده ششم ............................ 145

ماده هفتم ............................ 147

در قلمرو اقتصادى........................ 148

ماده هشتم ............................ 148

ماده نهم ............................. 149

ماده دهم ............................ 150

ماده یازدهم ........................... 151

در قلمرو سياسى......................... 152

ماده دوازدهم.......................... 152

 ماده سیزدهم.......................... 154

 ماده چهاردهم .......................... 155

ماده پانزدهم ........................... 156

در قلمرو فرهنگى - سياسى ................... 157

ماده شانزدهم .......................... 157

ماده هفدهم ........................... 159

در قلمرو فرهنگ........................ 160

ماده هجدهم ........................... 160

ماده نوزدهم ........................... 162

در قلمرو اجتماعى........................ 162

ماده بیستم ............................ 164

ماده بیست و یکم........................ 165

ماده بیست و دوم ........................ 166

 ماده بیست و سوم ........................ 167

ماده بیست و چهارم ....................... 168

ماده بیست و پنجم........................ 168

ماده بیست و ششم ........................ 171

در قلمرو قضايى......................... 172

ماده بیست و هفتم ........................ 172

ماده بیست و هشتم ........................ 173

ماده بیست و نهم ......................... 173

ماده سیم ............................ 174

ماده سی و یکم ......................... 174

ماده سی و دوم ......................... 174

ماده سی و سوم ......................... 174

 ماده سی و چهارم ........................ 175

کاده سی و پنجم ........................ 175

 ماده سی و ششم ......................... 176

ماده سی و هفتم ......................... 177

 ماده سی و هشتم ........................ 178

 ماده سی و نهم ......................... 180

ماده چهلم ............................ 181

ماده چهل و یکم ........................ 181

حاصل بحث ........................... 182

ماخذ و توضيح ها........................ 183

 

بخش پنجم

حقوق انسان و قدرت و مردم سالاری ............... 192

حق چيست........................... 196

حق را نمى‏توان داد و ستد كرد و در آن به ديگرى وكالت داد... 198

مجموعه حقوق انسان....................... 203

1- در قلمرو حيات و آزادى................... 203

2- استعداد انس و عشق...................... 205

3 - در قلمرو روابط اجتماعى................... 206

4- در قلمرو سياسى، استعداد رهبرى............... 209

5- استعداد علم: قلمرو تعليم و تربيت.............. 210

6- استعداد هنر، قلمرو فرهنگ.................. 211

7- استعداد انديشيدن انديشه راهنما، وجه دين، وجه بيان و..... 211

8- استعداد اقتصادى، قلمرو اقتصاد................ 212

مآخذ .............................. 214

پرسشها و جدول مقایسه سه حقوق انسان ............. 216

جدول مقايسه سه اعلاميهِ حقوق بشر که

 دکتر دوريس شرودر ترتيب داده است :

چند توضيح در باره جدول مقايسه

 سه اعلاميه حقوق بشر ...................... 233

 


 

 سه سرﺁغاز کوتاه برای سه انتشار به شکل کتاب :

 

 

سرﺁغاز انتشار اول کتاب :

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 توضيح و هشدار

 

     چه كسى گمان مى‏برد حقوق بشر از سوى كسانى انكار و نقض گردند كه قرن‏ها كارشان بعنوان استاد و شاگرد فقه، بحث از اين حقوق بوده است؟ اين پرسش كار پاسخ به پرسش ديگر را آسان مى‏گرداند و آن اينكه چرا حالا؟ چرا زودتر نكرديم ؟چون هيچگاه گمان نمى‏برديم كه تنى چند بنام فقه و بعنوان فقيه، نه تنها ستمهاى بى مانند مرتكب بشوند، بلكه منكر هر گونه حقى براى انسان بگردند و خود را منشاء اعطاء و سلب حق بشمارند.

 

 مشكل بيشتر شد وقتى گروهى گمان بردند و هنوز نيز مى‏برند كه رژيم ملاتاريا و اسلام را يكى بايد شناساند و از »هر دو يكجا خلاصى جست«. در نتيجه مدافعان حقوق بشر درمانده شدند كه چه بايدشان كرد؟ به رژيم اعتراض مى‏كنند چرا حقوق بشر را نقض مى‏كند، پاسخ مى‏شنوند كه مواد حقوق بشر در اسلام غير از مواد اعلاميه جهانى حقوق بشرند. ما حقوق بشر اسلامى را رعايت مى‏كنيم؟ و پاره‏اى از مخالفان نيز بفرياد مى‏گويند: اسلام همين است!

     در اين ميان دوستان اينجانب كه بدنبال دفاع از حقوق هزاران كودك و جوان و پير از زن و مرد بودند، از راه تماس و گفتگو با حقوق دانان و وكلاى دادگسترى و سازمانهاى مدافع حقوق بشر متوجه ابهامى گرديدند كه به شرح فوق آمده است. آقاى حسن پيرحسينى نياز اين مقامات را به متن سنجيده و مستندى درباره حقوق بشر در اسلام با اينجانب در ميان گذاشت. پاسخ نخست اينجانب اين بود كه قرآن به همه زبانها در دسترس هست، مراجعه كنند. اما نيك پيدا بود كه نياز را بايد برآورده سازيم چرا كه اگر قرار بود، بشر به قرآنى كه در دست دارد مراجعه و به آن عمل كند، چه حاجت به بيرون كشيدن رهنمودهاى قرآن براى دفاع از حقوق بشر پيدا مى‏شد؟

     اين اصول راهنماى قضاوت و اين حقوق و آزاديهاى بشر كه در قرآن بيان شده‏اند، هنوز در جايى از جهان در تماميت خود به عمل در نيامده‏اند. دريغ و افسوس كه فرصت انقلاب اسلامى را بجاى آنكه براى عملى ساختن اين اصول و حقوق مغتنم شمرند، از آن براى برپا ساختن بساط سياهكارترين استبدادهاى ضداسلامى، سود جستند.

    آشكارا و همه روزه اينجانب را مورد حمله قرار مى‏دهند كه به باور خويش عمل مى‏كرده‏ام و سرى نداشتم و مردم را در جريان امور كشور مى‏گذاشته‏ام و با اعدامها مخالف بوده‏ام و...

     حال آنكه آگاهى از امور كشور، حقى عمومى و از آن فرد فرد مردم كشور است. اين افتخار اينجانب راست كه نادر رئيس دولت دورانهاى طولانى تاريخ جهان بوده‏ام كه امور مردم را از آنها پوشيده نداشته‏ام و با اعدامها و شكنجه‏ها و... و با سلب امنيت قضايى و آزاديهاى مردم با تمام توان مخالفت و مبارزه كرده‏ام. و اينك در كنار مردم، مردمى كه در سراسر جهان بریا احقاق حقوق و استقرار آزاديها مبارزه مى‏كنند، به استقامت ايستاده‏ام و اميدم اينست كه متن حاضر آنان را در تحصيل حقوق و آزاديها بكار آيد.

     و به آنها كه نمى‏دانند مى‏گويم، جدايى دين از سياست بمعناى جدا كردن معنويت و حقوق و آزاديهاى انسان از سياست است. اعلاميه جهانى حقوق بشر را كسانى تدوين كردند كه پايبند مذهب بودند، اين حقوق از ديرگاه در مذهبها بيان شده‏اند و به شرحى كه مى‏خوانيد كاملترين اعلاميه جهانى حقوق بشر در قرآن بيان شده است. اينك بگوييد چگونه از سويى اين حقوق و آزاديها را مى‏پذيريد و وعده برقراريشان را مى‏دهيد و از سوى ديگر مى‏گوييد مى‏خواهيد دين را از سياست جدا كنيد؟ بدانيد اين شعار از ماكياول است. بنظر او قدرت نبايد پايبند اصول اخلاقى و ارزش‏ها و حقوق فرد و جمع بگردد. قدرت حق دارد هر كار را براى حفظ و بزرگى خود لازم ديد، انجام دهد. جريان جدا كردن دين از سیاست كار را به بحران تمدن كشانده است و امروز در كشورهاى غربى نيز، دولتها درست بهمين دليل، كمتر مركز ثقل هستند. اينك و بطور روزافزون افكار عمومى است كه مركز ثقل مى‏شود و خواهان آنست كه سياست از معنويت و اصول اخلاقى و ارزشهاى مقبول بشريت متمدن پيروى كند.

      امروز ديگر عامه مردم نيز دانسته‏اند جدا كردن دين از سياست، بمعنى جدا كردن فكر از عمل يعنى جدا كردن عمل از عمل و اين محال است. عمل غير از انديشه‏اى كه ملموس و مشخص مى‏شود، چيست؟ انديشه غير از عمل از چه راهى تغذيه مى‏كند؟ بنابراين وقتى دين از سياست جدا مى‏شود، عقيده ديگرى جاى آن را مى‏گيرد. سياست بدون ايده، سخنى ميان تهى است و وجود ندارد. دولت بدون ايده، ميان تهى است و وجود ندارد. فريب مخوريد و فريب مدهيد: وقتى دين را از سياست جدا مى‏كنيد در واقع آنرا به باور ديگرى مى‏دهيد. آيا در باورى كه جانشين دين مى‏كنيد، اين اصول رعايت مى‏شوند؟ در آن انسانها را از اين حقوق و آزاديها برخوردار مى‏كردند؟ هر فرد مسئول و امام مى‏شود؟ اگر پاسخ آرى است، پس شما مثل ما مى‏خواهيد ماكياوليسم و ارزش شمردن قدرت توتاليتر را از سياست و دولت جدا كنيد و اگر پاسخ شما نه است، فريبكارى مى‏كنيد.

     و به آنها كه خشم از وضعيت كنونى، چشمهاى جهان بينشان را نبسته است، مى‏گويم: حكومتهاى پهلويها و ملاتاريا دو نمونه جدا كردن دين از سياست اند. ملاتاريا دين را هم از دين جدا كرده است و قرنهاست كه جاى اصول آن را به اصولى داده كه از فلسفه يونانى اخذ كرده است: زور را جانشين خدا كرده است.

    به همه آنهايى كه نزديك به دو قرن تجربه ناكام و ويرانگر را پشت سر دارند، مى‏گويم: آيا وقت آن نرسيده است كه راهى ديگر برويم؟ بجاى انكار و دشمنى، راه تفاهم و آشتى بپيماييم؟ از دشمنى با اسلام يا هر مرام ديگرى چه سود حاصل مى‏شود؟ چرا راه آسانتر و پربارتر را كه راه انتقاد و سازندگى است نرويم؟ انقلاب ايران ميوه شيرين اين مشى نيست؟

     و به هم ميهنان آگاه خود مى‏گويم: شما مى‏دانيد كه ما ايرانيان اغلب اين اقبال و بد اقبالى را داريم كه اولى هستيم. در زندگى نسل خودمان اقبالمان اين بود كه ما اولى بوديم كه نفت را ملى كرديم و ما اولى هستيم كه انقلابى چنين بزرگ كرديم. اما بداقباليمان اينست كه چون اولى هستيم، تمام قواى شر اين جهان بر سرمان مى‏ريزند و محصولمان را از دستمان مى‏گيرند. يك عيب هم در كارمان بوده است و آن خسته شدن و رها كردن است. ديگران تجربه زمين مانده ما را دنبال گرفته و پيشرفته و ما مانده‏ايم. در آسيا ما نبوديم كه جنبش علمى و صنعتى را آغاز كرديم؟ زير فشار خارجى و فساد دولت تجربه را  نساختيم...

     بياييد اينبار چنين نكنيم. هر كس بد كرده است، انقلاب بد نكرده است. انقلابى كه چنين بازتاب گسترده‏اى در جهان پديد آورده است را تجربه‏اى دور ريختنى نپنداريم. هيچ انقلابى به اين سرعت، بازتاب جهانى پيدا نكرده است. بكوشيم انقلاب را پيروز بگردانيم. حل بحران كنونى جهان و آغاز عصر سوم تاريخ، در گرو اين كوشش بزرگ و دوران ساز است. عصر جديد، بايد عصر تفاهم، عصر صلح، عصر رشد عمومى بشر باشد. زنان و مردان سرنوشت باشيد و تلخى شيرينى اولى و پيشگام بودن را گوارا شماريد و تجربه را به پيروزى رسانيد. حيات ايرانيان در بزرگى و آزادگى نيز در گرو سخت كوشى و پايدارى ما است.

     تا استقرار قطعى حقوق و آزاديهاى انسان و شالوده گذارى رشد از رشد نيافته‏ها، استقامت كنيم.

 

 ابوالحسن بنى صدر

 26 دى ماه  1362

 

 


 

 سرﺁغاز انتشار دوم کتاب :

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 اين دومين بار است كه « اصول حاكم بر قضاوت اسلامى و حقوق بشر در اسلام » بصورت كتاب چاپ مى‏شود. يكبار نيز در « انقلاب اسلامى در هجرت » منتشر شده بود. چاپ دوم در زمانى انتشار مى‏يابد كه كتاب، به پنج زبان ديگر، عربى، انگليسى، آلمانى، ايتاليايى (خلاصه)  و فرانسه منتشر شده است. اين امر گواهى بر نياز اساسى به كتابهايى از اين نوع است.

     در اين كتاب، ارتداد و « آيه‏هاى شيطانى » را نيز موضوع بحث قرار داده‏ام. با تحقيق در قرآن، سه ماده ديگر يافته و بر سى و هفت ماده حقوق بشر افزوده‏ام.

     به خوانندگان يادآور مى‏شوم كه در كلام خدا، تناقض راه ندارد. بنابراين اگر تحصيل اصول راهنما و تشخيص امور واقع مشكل باشد، تحقيق در بود يانبود تناقض معنايى كه به يك آيه نسبت مى‏دهند، با معانى آيه‏هاى ديگر، بطور قطع مشكل نيست. به يمن اين ضابطه، آيه‏هاى قرآنى از معنى و تفسير كردنها كه بر مدار زور بعمل مى‏آيند، خلاص مى‏شوند. اين كتاب هم دليل بر اینكه در كلام خدا تناقض نيست و هم دليل بر اين كه اگر نخواهند به ﺁیه های قرآن معانى را بدهند كه ندارند، به معنى كردنهاى ضد و نقيض و تفسيرهاى من در آوردى نياز نمی افتد .

     اميدوارم هنوز و باز نايافته‏ها يافته گردند و بر اين »يافته« افزوده شوند.

 ابوالحسن بنى صدر

 19 خرداد 1368

 

 

 

 

 

 

 

سرﺁغاز انتشار سوم کتاب :

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

      ﺁن امید که ، سرﺁغاز انتشار دوم کتاب  با ابرازش  پایان جست،  برﺁورده شد: کتابی که اینک خوانندگان در دسترس دارند،  جز دو تحقیق، یکی « اصول راهنمای قضاوت اسلامی »  و دیگری ،  « حقوق انسان در قرﺁن »  که اینک با یافته های جدید کاملتر گشته اند ، تحقیقهای دیگر  را در بردارد.  این تحقیق ها  که به گردهمآئیهای اهل خرد و دانش ، ارائه شده اند ، یافته های ارزشمند را در اختیار انسانهائی می نهند که بخواهند از غفلت سنگین قرون، غفلت از حقوق ذاتی خویش،  بدر ﺁیند، که  بخواهند حقوقمند بزیند ، که عقلهاشان قدرت را محور نکنند و  از ﺁزادیهاشان غافل نشوند ، که برﺁن شوند استعدادهاشان فعالیتهای همآهنگ داشته باشند و راست راه رشد در ﺁزادی را پیشاپیش بروند و عزم کنند افق بی کران ﺁزادی را بر روی خود و همه انسانها بگشایند.

      تحقیق ها که در کتاب گرد ﺁمده اند را اهل خرد و دانش نقد کرده اند. در جمع ﺁنها ، توضیح داده ام که تفاوت بیان ﺁزادی با بیان قدرت در این است که اولی ، به تحقیق ، شفاف تر می شود، یافته های جدید نه تنها ناقض یافته های پیشین نمی شوند که، از جمله، دو کار می کنند : یکی اینکه یافته های پیشین را دقیق تر، شفاف تر و گویا تر می کنند و دو دیگر اینکه ، هم ﺁدمی را از حقوق و  توانائیهائی ﺁگاه می کنند که از ﺁنها غافل بود و، هم،  به او  می ﺁموزند هر یافتنی ره ﺁوردِ ﺁزاد شدنِ عقل است. حال ﺁنکه، وقتی بیان قدرت راهنما است، عقل از ﺁزادی خویش غافل و  بازیچه تناقضهای موجود در بیان قدرت است . پندار و و گفتار و کردارش تناقض ﺁمیز ند . هم در خود تناقض و هم با پندارها و گفتارهای پیشین دارند. از این رو است که سازندگان این یا ﺁن بیان قدرت، ﺁرایشان ، بنا بر اوضاع و احوال روز ، متناقض می شوند. حتی وقتی  می خواهند به پرسش « حق چیست ؟ » پاسخ دهند، تعریف ها که می سازند، ناقض حق از کار در می ﺁیند.

     و از تفاوتها میان بیان ﺁزادی و بیان قدرت ، یکی ، این تفاوتِ  بس مهم است که همواره از ﺁن غفلت می شود : منطقی که در ساختن بیان قدرت روش می شود، منطق صوری است . این روش، عقل را از واقعیتهای بسیار و  از  ﺁزادی و حقوق ذاتی حیات  غافل می کند. نتیجه اینست که هر بیان قدرتی، با ندیدنِ  - به عمد و یا به سهو -   فراوان واقعیتها و حق ها  ساخته می شود. حال ﺁنکه اگر بیانی را عقل بجوید و اظهار کند که ، در ﺁن، از هیچ حق و واقعیتی غفلت نشده باشد، بیان ﺁزادی ناب را یافته است. این بیان، سر راست و رسا و  شفاف و واجد  تمامی خاصه های بیان ﺁزادی می شود و ﺁزادی کامل عقل شهادت می دهد. عقل ﺁدمی را این ﺁزادی در بی نهایت حاصل می شود. از این رو، عقل به همان نسبت که نایافته ها را می یابد و بیان را  از خاصه های بیان ﺁزادی برخوردارتر می کند، به بیان ﺁزادی ناب نزدیک تر می شود. رشد در ﺁزادی همین است.

      همچنان امیدوارم که بگاه چهارمین انتشار ، یافته های دیگر بیابم و بر این یافته ها بیفزایم. این امید در حال تحقق است چرا که کار مشترکی در دست تدوین و انتشار است . و باز باید کوشید و یافت  و به بیان ﺁزادی ناب نزدیک تر شد.

ابوالحسن بنی صدر

1 ﺁبان ماه 1383

      

 

 

 

 

 

 

 

 


 

بخش اول

 

تضاد قدرت با حق (*)

 

    حقوق مادى و معنوى انسان ذاتى انسانند. ادعاى غرب كه گويا حقوق انسان از « دست آورد » هاى غرب هستند، خود انكار ذاتى بودن اين حقوق بود. روى دادهاى بعد از 11 سپتامبر، واقعيت ديگرى را آشكار كرده‏اند: قدرت نه با يك حق كه با تمامى حقوق انسان تضاد دارد. بخاطر اين تضاد است كه قدرت مدارى نمى‏تواند حقوق را دادنى و ستاندنى نشمارد. تمايل‏هاى سياسى در غرب نيز، به دو دسته تقسيم مى‏شوند: تمايلهائى كه حقوق مى‏ستانند و تمايلهايى كه حقوق مى‏دهند! در آنچه به زير سلطه‏ها مربوط مى‏شود، دو دسته يك دسته مى‏شوند: حقوق ستان! آيا مى‏بايد جنايت 11 سپتامبر 2001 روى مى‏داد تا امريكا و اروپا در دنباله روى از امريكا، در مقام آلت فعل‏هاى قدرت، در جامعه‏هاى خود نيز، حق ستان شوند؟

      قوانين مغاير حقوق انسان كه در امريكا و اروپا تصويب و اجرا مى‏شوند، دو فرصت بوجود آورده‏اند: فرصتى براى مستبدها كه بر وسعت تجاوز به حقوق انسان بيفزايند و به انسانها بگويند: مى‏بينيد! حقوق بشر دست آويزى بيش نبود! اگر انسان حقوق دارد و غرب اين حقوق را يافته است، چرا خود آنها را نقض مى‏كنند؟ و فرصت ديگرى براى آنها كه به مسئوليت دفاع از حقوق بشر قيام كرده‏اند: از مراجعه به قدرتها براى رعايت كردن حقوق انسان بازايستند و هشدار دائمى بگردند  خطاب به انسان كه حقوق ذاتى خويش را از ياد نبرند و بدانند كه هر حقى بگاه عمل واقعيت پيدا مى‏كند:

 

  حقوق در فعاليت جامع انسان واقعيت پيدا مى‏كنند:

  1- واقعيت‏هاى روز، آشكار مى‏كنند كه حقوق مادى بدون حقوق معنوى به عمل درآوردنى نمى‏شوند. اما از آنجا كه حقوق معنوى مانع واقعيت پيدا کردن قدرت مى‏شوند، حق شمرده نشده‏اند. بعنوان مثال، انسانها مى‏بايد از دوست داشتن و انس با يكديگر بمثابه يك حق غافل شوند تا بتوانند تضاد قوا را اصل بشناسند و  ندانند كه، بر اين اصل، آدمى از حقوق خويش غافل و آلت فعل قدرتى مى‏شود كه فرآورده ويرانگر شدن  انسان و طبيعت، حقوق و ، بنا بر این حیاتشان است. آنچه موجب غفلت مى‏شود، از جمله، اينست كه حقوق انسان به عمل فعليت پيدا مى‏كنند. چنانكه تنفس بخشى از فعاليت حياتى است اگر آدمى نفس نكشد، حيات واقعيت پيدا نمى‏كند و حقی  از حقوق - كه عمل به آنها ، حيات  را در جامعيت خويش متحقق مى‏گرداند -  فعليت پيدا نمى‏كند و مانع از فعليت پيدا كردن ديگر حقوق مى‏شود. پس این پندارِ  انسانها که حق خارج از آنها ، دادنى و يا گرفتنى است، نه هم نابجا که غفلت از حقوق ذاتي و تباه کردن زندگی است. بدين قرار، هشدار اول اينست كه الف - حقوق ذاتى حيات هستند و ب- حقوق مادى و معنوى مجموعه‏اى را تشكيل مى‏دهند و تعطيل حقى، تعطيل حقوق ديگر را نيز در پى مى‏آورد. و ج- هر حقى به عمل آدمى فعليت پيدا مى‏كند . بنابراين ، خويشتن‏شناسى به شناختن حقوق خود و زندگی را عمل به حقوق کردن  است. به نظر مى‏رسد اين هشدار و در همان حال آموزش كه اگر نه كار اصلى، در شمار كارهاى اصلى است، اما محل اعتناى بايسته نيست. در نتيجه،

 2- قدرت ضد حق است. و بسيارتر از بسيار مى‏پندارند كه تنها با بكار بردن زور، حق بدست مى‏آيد. حال آنكه آدمى با تبديل نيرو به زور و بكار بردن آن، نخست در خود، حقوق خويش را تباه مى‏كند. آدمى حقوق خويش را با آزاد شدن و رشد  کردن فعلیت مى‏بخشد و نه با برده زور شدن و خشونت را روش كردن. توجه به اين واقعيت همان انقلاب بزرگ است كه، بدان، آنسان آزادى را در خود كشف مى‏كند. جهان امروز مالامال از خشونت است و خشونت زدائى تحقق پيدا نمى‏كند، مگر اينكه انسانها دريابند حق هر كس در خود او است. اگر از حقوق خويش برخوردار نيست ، از آزادى خود غافل است. از غفلت كه بدر مى‏آيد و آزادى خويش را باز می جوید، به حقوق ديگر نيز در جريان رشد فعلیت مى‏بخشد.

      بدين قرار، براى انسان امروز، بايد انذار شد كه با آزاد شدن است كه انسان خود را به مثابه مجموع حقوق و استعدادها باز مى‏يابد. خشونت بيگانگى از حقوق و ويران كردن استعدادها است. با اين توضيح كه

 3- رابطه سلطه گر - زیر سلطه با صدور نيرو برقرار مى‏شود. به سخن ديگر اقليت سلطه گر را كه وارد كننده نيروهاى محركه هستند، اكثريت بزرگ زير سلطه بوجود مى‏آورد. اين اكثريت بسيار بزرگ است كه خويشتن را بمثابه مجموعه‏اى از استعدادها و حقوق نمى‏شناسد. بنا بر اين، اكثريت بزرگ است كه مى‏بايد از بردگى خشونت و باور به زور آزاد شود. چون کاری را که زیر سلطه ها خود باید بکنند نمی کنند،  سلطه گرها، مدعی می شوند : ولو به زور بمب و موشك،  زير سلطه‏ها را آزاد مى‏كنند!!

      و اگر كار وارونه شده است، دليلى جز اين ندارد كه سلطه گر، در تعريف حق نيز، قدرت را تعريف مى‏كند و بدان اصالت و تقدم مى‏بخشد. از اين رو، دفاع از حقوق بشر نيازمند انقلاب در معنى حق و قطع مراجعه به قدرت و رجوع به انسان و انبوه انسانهاى زير سلطه است. به اين انسانهاست كه مى‏بايد هشدار داد: آزاد شدن واقعيت پيدا نمى‏كند مگر به باز ايستادن از تخريب و صدور نيروهاى محركه . بدانید ! زير سلطه‏ها با آزاد شدن خويش است كه سلطه گر را آزاد مى‏كنند. بنا بر اين، شعار « آزاد كن تا آزاد شوى» وارونه حقيقت است. با گرفتن اختيار و ا بتكار از انسان و سپردن آن به قدرت، حقيقت را وارونه كرده‏اند، حقيقت اينست: آزاد شو تا آزاد كنى.

 4- بدين قرار، باز پس دادن معناى حق بدان و پرداختن به فراوان وارونه سازى‏ها، از كارهاست كه استقرار حقوق انسان، بمثابه حقوق ذاتى حيات او در گرو آنست. در حقيقت، هر  تعريفى كه متناقض و به ضرورت مبهم مى‏شود، تعريف قدرت است . پس تعریفها از حق، از آزادى و... که متناقض هستند، تعریف قدرت هستند و نه حق و ﺁزادی و...  در این تعریفها ، قدرت است که تعریف می شود . قدرت  است كه اصالت و تقدم می یابد. برای مثال، تعريف آزادى در لیبرالیسم متناقض است. چرا كه  بنا بر این تعریف، « آزادى هر كس تا آنجا است كه آزادى ديگرى از آنجا شروع مى‏شود» .  اما در هستى تنها قدرت مساوى زور است كه حد پديد مى‏آورد. پس این  تعريف  از آزادى، « زور هركس تا آنجا است كه زور ديگرى از آنجا  شروع مى‏شود » معنی می یابد. حال ﺁنکه  زور ناقض آزادى است. پس اگر حقوق انسان در هيچ كجا استقرار پيدا نمى‏كنند، يكى بخاطر ابهام‏ها در معانى و تعريف‏ها است. راست بخواهى بخاطر تعريف حق و آزادى به ضد حق و آزادى است. ابهام غليظتر مى‏شود وقتى مدافع حقوق بشر مى‏پندارد استقرار اين حقوق به دين ستيزى است. اگر امروز دارندگان مرام‏هاى ضد دين ، بناگهان، جانبدار حقوق بشر شده‏اند، بدين خاطر است كه مى‏پندارند حقوق بشر سلاح مؤثرى بر ضد دين است.  در همان حال،  شفاف و دقيق و تهى از تناقض نبودن تعريف حق، فرصتى بزرگ براى دين‏ها و مرامهاى از خود بيگانه در بيان قدرت گشته اند. چنانكه ملاتاريا مى‏گويد: حقوق اسلام ديگر است. يا رژيم چينى « اعلاميه جهانى حقوق بشر»  را « بورژوائى » و سلاح امپرياليسم توصيف مى‏كند. پس شفاف كردن تعريف و معلوم فرض نكردن معانى و تعريف‏ها، چند كار را با هم مى‏كند: الف - دين‏ها و مرام هائى را كه بيان قدرت گشته‏اند، ناگزير مى‏كند به تصديق حقوق و يا اعتبار و مقبوليت خويش را از دست دادن و بكار قدرتمداران، بمثابه منبع مشروعيت، نيز نيامدن. ب- مانع از سلاحِ قدرت‏هاى مسلط شدنِ حقوق انسان مى‏شود و ج - توانائى را به مدافعان حقوق بشر در همه جاى جهان می دهد كه اينك  ندارند. چرا كه به آنها استقلال مى‏بخشد و طرفيت‏ها با دين‏ها و مرام‏ها، طرفيتی شفاف مى‏شوند: طرفيت با ضد حقوق انسان، يعنى طرفيت با قدرت مساوى با زور مى‏شود كه خود را در پوشش‏هاى دين، مرام، مدرنيته، لائيسيته و... مى‏پوشاند.

  5- كوشش براى استقرار  حقوق انسان را مى‏بايد از بند تبعيض‏ها آزاد كرد. از فاحش‏ترين تبعيض‏ها، يكى تبعيض بسود « اپوزيسيون »  است. توضيح اينكه تجاوزهاى قدرت حاكم به حقوق انسان اعتراض بر مى‏انگيزند . حال آنكه تجاوزهاى « اپوزيسيون» به همین حقوق  نه. حال آنكه نسبت به تجاوزهاى « اپوزيسيون » - که وقتی زورمدار است پوزیسیون است -  مى‏بايد حساسيتِ بمراتب بيشترى نشان داد. مخالفت با يك رژيم نه پوشش است و نه مجوز تجاوز به حقوق بشر. حساسيت نسبت به تجاوزهاى مخالفان بايد بيشتر باشد . زیرا ،  طى يك قرن،  مجاز فرض شدن تجاوزهاى مخالفانِ استبدادیانِ حاکم به حقوق بشر، مانع از پيدايش رهبرى‏هاى مردم سالار و عامل به حقوق انسان و  سبب  انحراف 180 درجه ای  جنبش‏ها  گشته است. توضيح اينكه بجاى در پيش گرفتن راه و روش آزاد شدن،  بيراههِ قدرت جانشين شدن را طى كرده‏اند و ج- نقش خشونت زمان به زمان. افزايش يافته و جريان آزاد انديشه‏ها و اطلاع ها را غير ممكن ساخته است.

      بر سازمانهاى حقوق بشر است كه از خود بپرسند چرا اين تبعيض و تبعيض‏هاى ديگر را روش كرده‏اند؟ بنظر مى‏رسد اگر اين سازمانها نقش شترمرغ ، يعنى  رویهِ هم سياسى بودن و هم سياسى نبودن را  بالمره رها  كنند و هميشه  مدافع حقوق بشر باشند، از ملاحظه‏ها آزاد مى‏شوند و در مقام مدافع حقوق، مى‏توانند نقش تعيين كننده‏اى در پيدايش بديل مردم سالار و آزاد شدن را  هدف و روش كردن، ايفا كنند.

     از تبعيض‏هاى فاحش ديگر، تبعيض در حقوق است. از برخى حقوق دفاع مى‏شود و از پاره‏اى ديگر نه. بسا مدافعان حقوق بشر به آن حقوق تجاوز   نيز مى‏كنند. براى مثال،  آزادى دينى نيز جزء حقوق است. با اينحال، ديده نشده است كه سازمانهاى مدافع حقوق بشر، با دين ستيزى - كه امر بكلى متفاوت از انتقاد است - مبارزه كرده باشند. بسيار ديده شده است كه حقوق بشر وسيله‏اى براى دين ستيزى شده است. تبعيض در دفاع از كسانى كه به حقوقشان تجاوز مى‏شود، نيز امر رايجى است. چنانكه صفت « مذهبى »  يك قربانى، بسا كفايت مى‏كند براى محروم گذاشتن او از دفاع. فاحش‏تر از همه، ناديده گرفتن تجاوز به حقوق انسانى كسانى است كه صفت « مذهبى »  دارند و صفت تروريست نيز پيدا مى‏كنند. ولو صفت تروريست بجا و به حق باشد، بهيچرو نبايد مانع از آن شود كه سازمانهاى مدافع حقوق بشر از آنها، بگاه تجاوز به حقوق بشرى آنها، دفاع كنند. سكوت در برابر تجاوز قواى امريكا به حقوق بشر در افغانستان، تازه‏ترين نمونه اين تبعيض است.

      و باز تبعيض از لحاظ متجاوز نيز فاحش است. براى مثال، تجاوزهاى رژيم ايران به حقوق بشر، كم و بيش، ديده و به آنها اعتراض مى‏شود. اما وقتى متجاوز يك دولت غربى و مورد تجاوز مردم يك كشور مسلمان هستند ، براى مثال، ايرانيها در كشورهاى غرب،  دفاع از حقوق آنها به ياد  نیز نمى‏آيد. حال آنكه با توجه به سيل مهاجران از ايران، در كشورهاى غرب، از راه گفتگو با سازمانهاى مدافع حقوق بشر، مى‏بايد دفاع از حقوق انسانى آنها، سازمان بيابد.

 6- بديهى است سازمانهاى ايرانی مدافع حقوق بشر، به استناد دفاع از حقوق انسان در ايران، خود را در خور انتقاد بخاطر عمل نكردن در قبال تجاوزها به حقوق بشر در ديگر كشورها نمى‏دانند. حال آنكه درست به اين علت مى‏بايد بدانند كه اعلاميه جهانى حقوق بشر، به  اين معنى است كه « بنى آدم اعضاى يكديگرند »  و  « چو عضوى بدرد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار» .  به سخن روشن، دفاع از حقوق بشر در ايران وقتى مى‏تواند تمام تأثير خويش را پيدا كند كه جامعه‏اى از اين نوع سازمانها، پديد آيد و در مقياس جهان به مبارزه با تجاوزها به حقوق بشر برخيزد و توان و تأثير جامعه‏اى از اين نوع، از سازمانهائى که در سطح جهان عمل مى‏كنند، بمراتب بيشتر مى‏شود. زيرا اين سازمان را كسانى از مردم كشورهاى مختلف تشكيل مى‏دهند كه بطور روزمره در جريان رويدادهاى كشورهاى خود هستند. علاوه بر اينكه با آن سازمانها نيز مى‏بايد همكارى كرد. از بداقبالى سازمانهاى مدافع حقوق بشر در ايران، كه در كشورهاى مختلف وجود دارند، جز پاره ای از ﺁنها، با يكديگر همكارى نيز ندارند.

      جز اين مداومت نيز مفقود است. براى مثال، ترورها و قتل‏ها، بطور پى گير، موضوع افشا و اعتراض نمى‏شوند. زندانيان، همينطور. نمونه بارز، آقاى عباس اميرانتظام است. اعتراض‏ها به تجاوز به حقوق انسانى او و مانندهاى او، يا يكبار است و يا هر از چندى، بمناسبتى. « قتل‏هاى زنجيره‏اى » ، سركوب مطبوعات، تجاوز به دانشگاهها و دانشجويان، زندانى و محاكمه كردن اعضاى نهضت آزادى و ملى - مذهبى‏ها و روحانیان و روزنامه نگاران و...، يعنى در تمامى موارد، بنا بر استمرار در افشاى تجاوز و احقاق حق نيست.

 7- اما ناپيگيرى امرى جهان شمول است و علت جهان شمول بايد داشته باشد. آيا اين واقعيت كه وقتى تعريف حق همان است كه تعريف قدرت، اعلاميه جهانى حقوق بشر نقصی ذاتى ندارد  كه مانع مى‏شود الف - جهان شمول بگردند و ب - آموزش اين حقوق و دفاع از آنها صفت مستمر پيدا كنند؟ توضيح اينكه مى‏دانيم، قدرت واقعيت پيدا نمى‏كند، مگر اينكه يكى واجد و ديگرى فاقد آن باشد. بنا بر اين اگر حق  همان قدرت باشد، محال است حقوق همه مكانى و همه زمانى بگردند. آيا نقد الف - تعريف حق و هر يك از حقوق و نيز ب - جستجوى رابطه حق با مسئوليت از امورى نيستند كه مى‏بايد موضوع كار روزنانه سازمانهاى مدافع حقوق بشر باشند؟

      با آنكه در غرب نيز، به حقوق طبيعى قائل هستند، پرسش اينست: چرا حقوق انسان با قدرت همسو تلقى مى‏شود ؟ ﺁیا بدين خاطر نيست كه انسانها آن را دادنى و ستاندنى تصور مى‏كنند؟ آيا شفاف كردن تعريف حق و مشخص و مبرهن كردن ذاتى بودن حقوق و ج - جدائى ناپذيرى حق از مسئوليت و جدا نبودن تکلیف از حق و عبارت بودنش از عمل به حق ، از كارهائى نيستند كه انجامشان به نزاع دين‏ها و مرامها با حقوق بشر، پايان مى‏بخشد؟

 

 ضرورت جدا كردن حقوق از قدرت:

  8- در حقيقت، حقوق بشر، بر پايه اصالت و تقدم دادن به قدرت، به فهم و  عمل در مى‏آيند. به سخن روشن، از راه قدرت با انسان و طبيعت ربط پيدا مى‏كنند. از اين جهت است كه بعمل در نمى‏آيند. لذا،  اين حقوق، در همانحال كه، در تعريف، بايد از قيد قدرت رها شوند، رابطه شان را با قدرت نيز بايد قطع كنند و با انسان و طبيعت ربط مستقيم برقرار كنند. يعنى ذاتى حيات انسان و طبيعت هستند و بايد پذيرفته شوند. اين انقلاب واقعيت پيدا نمى‏كند مگر به اينكه الف- حقوق در تعريف از بند قدرت رها شوند و ب - انسان و طبيعت را از قدرت آزاد كنند. بدين قرار، كار حقوق تشخيص قدرت خوب از قدرت بد نيست، بلكه آزاد كردن انسانها از قدرت است. در وجه عمل، ارزش گرداندن - كه در واقع هستند - حقوق و از ارزش انداختن قدرت، عرفان جديدى است كه مدافع حقوق بشر بايد آن را همگانى بگرداند.

 9- تقدم و تأخر حقوق بر يكديگر كه در رژيمهاى استبدادى، دست آويز تجاوز به حقوق است،  از سوئى ، و دعوى ناسازگارى آزادى با عدالت كه خاصه سرمايه داريهاى ليبرال است، به حق محدوديتى را بخشيده است كه ناقض آنست. چنانكه تعريف آزادى، در ليبراليسم، به حد، خاصه (آزادى هر كس آنجا پايان مى‏پذيريد كه آزادى ديگرى از آنجا آغاز مى‏شود) مى‏جويد. غافل از آنكه حد ناقض حق است و وجود آن گوياى تعريف حق به ضد آنست.

      بدين قرار، بجاى آنكه عمل به حقوق،  انسان را از حدود آزاد كند، گرفتار حدود مى‏كند. نتيجه اينست كه نهادهاى جامعه كه مى‏بايد بر ميزان حقوق سازمان پيدا كنند تا كه انسان، از تولد تا مرگ، زندگى بجوید كه سراسر برخوردارى از حقوق باشد، در جامعه هائى هم که اعلاميه جهانى حقوق بشر پذيرفته شده است، اكثريت بسيار بزرگ، بلكه قريب باتفاق، در واقع از حقوق برخوردار نيستند. در صورت، انسانها صاحب حقوق شناخته مى‏شوند اما در واقع نه. برخوردارى واقعى از حقوق بشر، ميسر نمى‏شود مگر به اينكه نهادها، همه بر ميزان حقوق تجديد سازمان شوند. دولت و سازمانهاى سياسى براستى حقوق مدار گردند. دستگاه تعليم و تربيت بجاى آنكه انسان را براى خدمت قدرت سرمايه و اشكال ديگر قدرت تربيت كند، بر وفق حقوق سازمان پيدا كند چنانكه كودك ، بمثابه مجموعه‏اى از استعدادها و حقوق، تعليم و تربيت يابد. بنیاد دينى از خدمت قدرت رها شود. دین همان  بيان آزادى که بود، باز شود و بیانگر حقوق مادى و معنوى انسان بگردد.  این را همواره تکرا ر کنیم که  كثرت انديشه‏ها يك غنا است وقتى انسانها پیوسته به ياد داشته باشند كه از يك گوهرند. آزاد كردن انسان‏ها از روابط قوا و احساس‏هاى بيانگر زورمدارى، یعنی كينه، نفرت،... يأس، جامعه را از گرايش به خشونت و فسادها به گرايش به صلح و سلم و تقوى، بخصوص تقواهاى سياسى و مالى، بازخواندن است. بنیاد اقتصادى چنان سازمان بجويد كه تمامى انسانها، در برابرى، مجموعه‏اى از كارها  را پيدا كنند كه متناسب رشد همآهنگ استعدادهاى انسانند و برخوردارى انسانها را از سطح معيشت در خور انسان،  میسر و سلامت محيط زيست را تأمين می كنند. بنیاد اجتماعى بر ميزان حقوق انسان باز سازى شود بدانسان که تبعيض‏ها از ميان برخيزند و زن و مرد، برابرى و همسانى و همشأنى بجويند. مرزهاى نژادى، ملى، قومى و... محو شدند و انسانها، تخريب يكديگر را با رشد متقابل جانشين كنند. بنیاد هنرى كه اينك در خدمت سالاريها است، بر ميزان حقوق، آزاد شود و نقش خويش را در گشودن افق‏هاى جديد بروى انسانها بازيابد. در حقيقت، تنها از راه گشودن پيشاروى انسانهاست كه فلسفه يأس و چگونه مردن و خشونت را مى‏توان با فلسفه اميد و چگونه زيستن و خشونت زدائى جانشين كرد. و بالاخره بنیاد فرهنگ كه اينك بخش بزرگ محتواى آن ضد فرهنگ زور است، بر ميزان حقوق،  رواج دهنده فرهنگ آزادى بگردد.

      بدين انقلاب ،كه بخصوص سازمانهاى مدافع حقوق انسان مى‏بايد انسانها را بدان بخوانند، حقوق انسان، مشترك دين‏ها، مرام‏ها، طرزفكرها و سازمانهاى سياسى و غير آنها مى‏شوند. كوشش براى آنكه حقوق انسان وجه مشترك سازمانها بگردد، جامعه‏ها را از فرهنگ مردم سالار و نظام مردم سالار، بسيار پيشرفته و مبرى از فسادها، بخصوص فساد در سطح رهبرى سياسى، برخوردار مى‏گرداند. اين كوشش آن كوشش گرانقدر است كه مدافعان حقوق بشر را به خود مى‏خواند

 10- از انتخاب كردن روش آزاد شدن و خشونت زدائى، به اين و آن مناسبت،  ياد كرده ام. قرنى كه يك سال و پانزده روز است، بپايان رسيده است، قرنى بود كه خشونت را روش و تنها روش رسيدن به حقوق مى‏شمرد. نتيجه اينست كه امروز، اين پرسش محل پيدا كرده است: ميزان ويرانگرى در قرين بيستم، چند برابر ويرانگرى انسان در طول تاريخ است؟ استنثناء، انقلاب ايران است. در آن انقلاب كه تمامى يك ملت شركت جست، به اين خاطر كه تمامى يك ملت شركت جست، نياز به خشونت پيدا نشد و گل بر گلوله پيروز گشت. مى‏توان گفت : اگر رهبرى دينى كينه و نفرت و خشونت را ارزش و بيشتر از آن « مقدس »  نمى‏گرداند و اگر اين رهبرى و ديگران خشونت زدائى را روش عمومى مى‏گرداندند و آزاد شدن را روش بازيافتن حقوق مى‏کردند، جامعه ما و جامعه جهانى، آن انقلاب را مى‏پذيرفت كه بدان جامعه انسانى وارد عصر جديدى مى‏شد. عصرى كه، در آن، انسان آزاد و حقوق‏مند، ولادت مى‏يافت.

      پرسشى كه مى‏بايد با مدافعان حقوق انسان در ميان نهاد، اينست: تجربه پيروزى گل بر گلوله كه روش تحول از راه آزاد شدن است را آيا هيچ پى گرفته‏اند؟  حتى به اين تجربه كه تحول از خشونت گرائى به خشونت زدائى است، هيچ توجه كرده‏اند؟ در سطح گروههاى سياسى و اجتماع‏ها، انسانهاى هموطن خويش را به پيروى از اين روش خوانده‏اند؟

      اهميت آزاد شدن و خشونت زدائى را روش كردن از اين رو است كه رشد كردن طبيعى و خودجوش و حق انسان است. حقى كه ادايش اداى تمام حقوق انسان است. حقى كه ادا نشدنش به خشونت و تخريب است. بنابراين، مدافع حقوق بشر در همان حال مى‏بايد الگوى رشد باشد و با ترك تخريب تن و روان خويش، دفاع از حقوق را آغاز كند، از دو نظر، مى‏بايد در برنامه هائى كه به نام رشد به اجرا در مى‏آيند، تأمل و آنها را نقد كند. الف - از اين نظر كه رشد، رشد انسان است و تحقق آن تحقق پيدا كردن حقوق او در زندگانى روزانه او است. بنا بر اين ضابطه شدن حقوق انسان بمعناى نفى قدرت( سرمايه و اشكال ديگر آن) ضابطه برنامه گذارى است. و ب- و از اين نظر كه وقتى حقوق ضابطه برنامه گذارى رشد نمى‏شوند، اندازه‏گيرى ميزان تخريب انتخاب‏ها و روش‏ها و جلب توجه جامعه‏ها به آن، بهترين روش ناکارﺁمد کردن زبان « عامه فريب » مى‏شود.

      رها كردن دفاع از حق رشد، به قدرت مداران امكان مى‏دهد ، «  بنام ترقى »،  برنامه ويرانگرى را برنامه رشد بباورانند و بيرحمانه‏ترين استبدادها را بنام مصلحت توجيه كنند. قرنى كه به پايان رسيد، دو نوع استبداد، يكى بنام ماركسيسم و ديگرى بنام ليبراليسم، ويرانگريهاى بزرگ بوجود آوردند. با اين حال، اين پرسش بجا و  به حق است كه آيا ويرانگريهاى سرمايه دارى ليبرال بمراتب بزرگ ‏تر نيستند؟

 11- با وجود از پادر آمدن آن نوع استبدادها، هنوز ، « بنام رشد »  و به حكم مصلحت،  انسان و محيط زيست او تخريب مى‏شوند. عدم حضور مدافعان حقوق بشر در عرصه رشد و بخصوص نپرداختن به فراوان تدابير كه بنام مصلحت اتخاذ مى‏شوند و به عمل در مى‏آيند، تقدم و حاكميت مصلحت بر حق را امرى بديهى باورانده و، در عمل، در همه جا، حكم مصلحت است كه اجرا مى‏شود. حال آنكه مصلحت بيرون از حق عين مفسدت است. بدين خاطر كه مصلحت روش است پس يا روش عمل به حق است و يا روش عمل به ناحق ، یعنی  اوامر و نواهى قدرت. چنانكه حكومت آلمان، بنام مصلحت، يعنى منافع صادركنندگان آلمانى و... مى‏كوشيد مانع محاكمه كشتار كنندگان در رستوران ميكونوس بگردد. مى‏توان تصور كرد اگر با اين « مصلحت » كه تباهى حق قربانيان جنايت و زندگانى كه بسا بيشتر از حقوق خويش محروم مى‏شدند، مبارزه نمى‏شد، ترور ايرانيان تا كجا گسترده می گشت و  جنبش ايرانيان براى بازيافتن آزادى، تا چه وقت به تأخير می افتاد و...

      بدين قرار، عرصه حق و مصلحت عرصه ايست كه مدافع حقوق بشر هيچ نبايد آن را ترك كند. نه تنها بدين خاطر كه دولت بمثابه قدرت  و سالاريهاى ديگر ( سرمايه، دين، انواع سالاريها كه در جامعه‏ها وجود دارند) كه باز قدرت هستند، مصلحت را جانشين حقوق مى‏كنند، بلكه بيشتر از اين نظر كه مصلحت قدرت فرموده را جانشین حق کردن، روشى همگانى است. از بداقبالى انسانها در محيطهاى اجتماعى بار مى‏آيند كه از كودكى مصلحت را جانشين حقوق خويش مى‏كنند. از اين رو ، ابهام زدائى از تعريف‏ها و از جمله از تعريف مصلحت و روشن كردن رابطه مصلحت با حق، براى تصحيح و بلكه منقلب كردن طرز فكرها و  رفتارهاى روزمره، يك كار روزانه بايد بگردد. يك قلمرو از قلمروهاى اين كوشش روزانه، قلمرو قضائى است. هم دستگاه هاى قضائى و هم داوريهاى روزانه افراد، بجاى آنكه احقاق حق را روش كنند، به مصلحت عمل مى‏كنند. به نظر كسى نيز نمى‏آيد كه بنا بر تجاوز به حقوق است . روشن سخن اينكه آن بخش از تجاوزهاى آشكار به حقوق انسان، از راه قضاوت، بخش كوچكى از تجاوزها را تشكيل مى‏دهد. بخش بسيار بزرگ‏تر، تجاوزهاى « بزك كرده » اند. در كوشش براى آنكه سازمان و رفتار قضائى، ترجمان حقوق انسان، در مقام احقاق حق، باشند، ايجاب مى‏كند كه مدافع حقوق بشر مراقبت كند تا كه در سازمان و در قانون گذارى پيرامون جرائم و مجازاتها و در آئين دادرسى و حتى در قضاوت‏ها و داوريهاى روزانه، اصول راهنماى سازگار با حقوق انسان رعايت شوند. اين اصول را بدون توضيح، شماره مى‏كنم:

1 - رفع خصومت از راه دادن حق به حق دار و بنا بر اين، 2- قانون بيان شفاف حقوق انسان شدن و ممنوع شدن قضاوت بدون قانون (شامل بطلان عقاب بلابيان و عطف به ماسبق)  و 3- بسط قسط از راه خشونت زدائى و برچيدن بساط زورمدارى و 4- پيروى از قاعده لطف، يعنى خوددارى از انتقام‏گيرى كور ( نمونه، كار اسرائيل در فلسطين و امريكا در افغانستان)  و حقى را دست آويز تجاوز به حق ديگران نكردن و 5- پيروى از اصل مصلحت روش عمل به حق است اگرنه، روش عمل به زور مى‏شود و ترك اصل هائى كه قدرت مدارى وضع كرده است مثل دفع افسد به فاسد و « انتخاب » ميان بد و بدتر و 6-  رعایت قاعده « لاضرر » بمعناى كاستن از شقاوتها و رنج‏ها از راه جبران نكردن زيانى با زيانى یا يك زيان را دو زيان نكردن و 7- اصل جبران يعنى در عين مأيوس كردن مجرم از ارتكاب جرم، امكان جبران به خاطى از او دريغ نشود و 8- اصل برائت  و 9- مهلت دادن به قضاوت كننده و هم به قضاوت شونده و هم به جامعه: به قاضى براى رفع اشتباه در قضاوت (اصل قابل اعاده بودن  قضاوت و تجديد نظر  در آن) و مهلت به قضاوت شونده براى بازنگرى در عمل خويش و اصلاح و جبران و مهلت به جامعه براى آزاد شدن از هيجان‏هاى آنى و شديد و پيدا كردن ملكه عدالت. و 10- اختيار و مسئوليت يا پيروى قاضى از اصل « لااكراه » : تن ندادن به محاكمه انسانى به خاطر عقيده او، باطل گرداندن روابطى كه به زور برقرار مى‏شوند ( نظير زوجيت، مالكيت و...)  و...11- از ميان برداشتن موانع آزادى از جمله از راه الغاى سانسورها و جرم شناختن بكاربردن زور براى تحميل باور و... و 12- تبديل ديناميك تخريب به ديناميك رشد از راه خشونت زدائى. (1)

      بديهى است، در هيچ جامعه‏اى، نظام حقوق و دستگاه قضائى در سازماندهی و قضاوت مجری  تمامى اين اصول نيستند. يك علت اينست که  الگويى، بر ميزان اين اصول، پيشنهاد و تبليغ نشده است. پيشنهاد اين اصول موجب تحول بيان‏هاى دينى و مرامی  و پيدا شدن فرهنگ عدالت در جامعه مى‏شود و پيدايش رهبرى‏هاى نوع جديد يعنى بيانگر حقوق انسان را ميسر مى‏گرداند

 12- پيش از اين، از حقوق معنوى سخن بميان آوردم. با آنكه، حتى اگر بنا را بر دوگانگى حقوق مادى و معنوى بگذاريم - كه بنائى غلط است - حقوق معنوى اهميت به تمام‏ترى دارند، اما هم در اعلاميه جهانى حقوق بشر از آنها غفلت شده است و هم نهادهاى دينى و تربيتى و هنرى آنها را بدست فراموشى سپرده‏اند و هم مدافعان حقوق بشر آنها را در بيرون از قلمرو حقوق قرار داده و متروك گذاشته‏اند. چرا چنين شده است؟ زيرا رهبرى جامعه‏ها با انواع سالاريهاست و اين سالاريها كارشان تبديل نيروهاى محركه به قدرت ( = زور) است. بنا بر اين، نخست حقوق را مادى  گردانده و آنگاه محتواى حقوق را، به ترتيبى كه توضيح دادم، قدرت کرده ‏اند. حال آنكه هيچ حق مادى صرف، وجود ندارد و حق معنوى تنها نيز نيست. هر حقى در همان حال كه مادى است، معنوى است. از اين رو، حقوق انسان نيازمند الف - تصحيح تعريف و ب- نيازمند تكميل شمار است. براى مثال، صلح حق است اما اين حق در همان حالى كه مادى است معنوى است. آزادى حق است اما در آزادى بيان و اجتماع و... خلاصه نمى‏شود، دست كم بيرون رفتن از تعين به فراخناى عدم تعين ( به قول سارتر)  يا فضاى بازى كه تنها در آن انديشه خلاقيت خويش را بدست مى‏آورد، نيز هست. انس و دوستى حق است وجهى از اين حق رابطه مادى ميان انسان باانسان، انسان با محيط زيست است. اما اگر از بعد معنوى خالى باشد، در نوعى رابطه قوا از خود بيگانه مى‏شود. رشد حق است اما اگر در رشد ارقام توليد خلاصه شد، ويرانگرى عمومى مى‏شود كه شده است. كار حق است اما اگر مجموعه‏اى از 6 نوع كار - مجموعه استعدادهاى ششگانه انسان كه مجموعه‏اى از كارها را ايجاب مى‏كند - نشد و در يك نوع كار فروكاسته شد، زحمت ويرانگر تن و روان مى‏شود و...

      انسانى كه ناگزير مى‏شود كارى را بكند كه استعدادهاى او را از رشد باز مى‏دارد و آنها را ، درتخريب،  فعال مى‏كند، انسان غافل و محروم از حقوق خويش است. از جمله، استعداد رهبرى او بجاى آنكه فعاليت‏هاى او را تنظيم كند، تابع امری مى‏شود كه رهبری ديگر صادر كرده است: نظام ولايت مطلقه قدرت اين سان بوجود آمده و در همه جاى جهان، با شدت يا با ضعف، برقرار است. نظام ولايت مطلقه قدرت در ايران و افغانستان ( دوران طالبان) و عراق و... اشكال عريان دارد. اما چنان نيست كه این ولایت مطلقه ها در جهان، كم شمار باشند. آزاد كردن جامعه‏هاى انسانى از نظام‏هاى ولايت مطلقه قدرت، از جمله، به انقلاب در رهبرى هر فرد و هر جامعه است. بدين قرار، تذکار دائمى به  انسان شدن كه الف - هر كس خود خويشتن را رهبرى مى‏كند و هيچكس نمى‏تواند ديگرى را رهبرى كند و ب- انسان مجموعه‏اى از استعدادهاى 1- رهبرى و 2- انديشه راهنما جوئى و 3- علم‏طلبى و 4- انس و 5- خلق هنر و 6- اقتصاد كه نخست بمعناى تنظيم فعاليت‏هاى مجموعه استعدادها و ﺁنگاه تحصیل معاش است و  ج - حاصل فعاليت‏ها نيروهاى محركه (علم و فن و سرمايه و...) مى‏شوند كه اگر در رشد بكار نروند، به ضرورت در زور از خود بيگانه مى‏شوند و در تخريب بكار مى‏روند و د- بكار بردن حقوق كه ذاتى حيات انسان هستند، راهبر استعدادها در رشد و  بکار برندهِ نيروهاى محركه در  رشد می شود.

      بدين كوشش، دوران بس دراز رهبرى بيگانه از انسان و يگانه با قدرت پايان مى‏پذيرد. نه از راه حل‏هاى  افلاطون و ارسطو و قدرت گرايان جديد جانبدار ديكتاتورى حزب طراز نو و... كه از راه آزاد شدن استعداد رهبرى و ديگر استعدادهاى انسانها و مشاركت آنها در رهبرى آزاد جامعه‏هاى خويش و جامعه جهانى .  

       پويائى تخريب كنونى را با پويايى رشد جانشين كردن، نجات زندگى بر كره خاكى است. اين جانشينى، به ترتيبى كه توضيح دادم، به استقرار حقوق انسان، ميسر مى‏شود.

( * ) - این نوشته به تاریخ 29 ديماه 1380 برابر  19 ژانويه 2002 انجام و در شماره 51 مجله « حقوق بشر» ، ارگان جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران ( برلین ) به دبیری ﺁقای محمود رفیع، در بهار 1381   انتشار پیدا کرده است.

 1 -   به اطلاع خواننده ای که نوشته را تا اینجا رسانده است ،   می رساند که اصول راهنمای دیگری، به تحقیق، یافته شده اند که در فصل قضاوت خواهدشان یافت.  


 

 

انسان در قرآن (*)

 

   خداوند داستان آفرینش انسان را در قرآن ،  این سان آغاز می کند : به فرشتگان می گوید قصد دارد بر روی زمین خلیفه ای قرار دهد . فرشتگان می پرسند آیا می خواهی کسی را قرار بدهی که در آن فساد کند و خونها را بریزد ؟ خداوند به آنها پاسخ می دهد آنچه را من می دانم شما نمی دانید (1) بدینسان انسان با حق خليفة اللهی آفريده شد و بر زمين قرار گرفت .

خليفة الله :

   تاريخ از ديدگاه قرآن ، يک رشته جانشين شدنها است : هر نوبت قومی از خود بيگانه می شود و به راه تخريب خود و طبيعت می افتد . قومی ديگر به حق خلافت خويش عارف می شود و ، به بعثت،  انسان را از بيراهه مرگ و ويرانی ، به راه زندگی و رشد باز می آورد . بدين قرار ، قاعدهء عمومی که قرآن از فراگرد تاريخ بدست می دهد ، گذار از انحطاط به رشد است . چنانکه اگر قومی به بيراهه انحطاط افتاد ، قوم ديگری به انقلاب روی می آورد و راه رشد را بر انسانيت می گشايد . ( 2 ) حتی وقتی تمامت يک قوم به راه ستم می روند ، اندک شماری از آنها که راه هدايت جسته اند و به راه چگونه زيستن آمده اند ، خليفهِ خدا بر روی زمين می شوند و حيات انسان ادامه می يابد ( 3 )

   جدا کننده خط زندگی از مشی مرگ چيست ؟ انسانها همه بر فطرت آفريده می شوند و با صفت و حق  خليفهِ خدا آفريده می شوند . اما آنکس که توحيد را بمثابه اصل راهنما گم می کند و بر اين يا آن ثنويت در بيراههِ کفر می شود ، از فطرت بيرون می رود ، خليفه اللهی را از دست می دهد و آلت کفر يا باورهايی می شود که ترجمان اصالت زور هستند ( 4 )

" او شما را خليفه بر روی زمين قرار داد . هر کس کفر می ورزد ، به کفر خويش تباه می شود . کفر کافران جز اين نمی کند که نزد خداوند ﺁنها را سزاوار لعنت بیشتر می کند. و  کفر کافران تنها زيانهای آنها را افزون می کند "

 

تاريخ با پيروی زورپرستان پايان نمی پذيرد :

 

جريان تاريخ ادامه می يابد . در پی هر انحطاطی ، قيامی به حق و برای حق روی می دهد . سر انجام توحيد اصل راهنمای همه انسانها می شود . حق می آيد و باطل می رود . و اهل توحيد ، خليفه های خدا بر روی زمين می شوند : ( 5 )

   " و خداوند به کسانی از شما که ايمان آورده اند و عمل صالح می کنند ، وعده کرده است آنها را خليفه های روی زمين بگرداند . "

   اين قاعده عمومی تنها ترجمان تجربهِ تاريخ نيست : هر چند قاعده نسبت به گذشته صدق می کند . توضيح اينکه اقوامی از ميان رفته اند . اما انسانها ، به يمن بعثت ها ، به حيات خويش ادامه داده اند . حيات ادامه يافته است اما از کجا بدانيم که قاعده نسبت به آينده نيز صدق می کند . به سخن ديگر از کجا آدميان طبيعت و انسانها بر جا بمانند ، تا مؤمنان نيکوکار خليفه های خدا بگردند ؟

سرنوشت انسان و مسئوليت امانتی که پذيرفته است ؟ :

   انسان از گلی سرشته شد که مجموعه حيات پذير کاملی بود . روح خدا در او دميده شد ( 6 ) و فطرتی پيدا کرد که خدائی است ( 7 ) در متناسب ترين اندازه ها ساخت گرفت و زيباترين صورت را يافت ( 8 ) و خدا آفرينش او را به خود تبريک گفت ( 9 ) او را بر فطرت آفريد ، چرا که فطرت توحيد است ( 10 ) و حيات بدون توحيد در وجود نمی آيد . در بهترين اندازه ها آفريد و آفرينش او را بخود تبريک گفت . زيرا تمامی هستی را در وجود کوچک او خلاصه کرد ( 11 ) و خليفه خود بر روی زمين گرداند و هدايت شدن را  در عهده خود او نهاد .

   اما اگر قرار باشد در جريان زمان ، زمين از خليفه های خدا - کسانی که به حق خليفه  اللهی عارف هستند - خالی نشود ، بايد آفريده ها يی مسئوليت اين امانت را بپذيرند . خدا امانت را به همه آفريده ها پيشنهاد کرد و انسان بود که آن را پذيرفت : ( 12 )

   " همانا امانت را به آسمانها و زمين و کوه ها پيشنهاد کرد . همه بيم کردند و از بر دوش گرفتن آن خود داری کردند . انسان بر دوش گرفت و همانا با نادانی و ستم "

    اين " امانت "  نوعی رهبری ( امامت ) ، رهبری بيانگر خليفه اللهی و تضمين کننده تداوم آن است . از آنجا که انسان عهده دار اين رهبری و با تمام اعضای خويش مسئول ﺁن  می شود ( 13 )، پس بايد صفات خدائی و بعد معنوی داشته باشد . از ناتوانی  به توانائی رشد کند و موجودی نسبی و فعال باشد که در  پهنه ای گسترده تا  بی نهايت ،  در صيرورت است :

    خدا به انسان اسماء آموخت ( 14 ) بدو آنچه نمی دانست و بيان و کتابت آموخت ( 15 ) استعداد دانش جويی داد . به او هوش و عقل داد . نشانه های خود را بر او بنمود تا انديشه را بکار اندازد ( 16 ) . او را قوه ابداع و خلاقيت و صنعت و استعدادهای ديگر بخشيد . اما از انسان ها،  يکی کار پذير ، ديگری فعال شدند .  يکی استعدادها را  در رشد بکار برد و  ديگری،  به ساختن دروغ و زور، استعدادهای خويش را  تباه گرداند ( 17 ) . به انسان  فطرت عدالت جو داد او را به عدالت و قسط خواند . ( 18 ) او را امام و آزاد و هدف دار آفريد . ( 19 ) راه رشد را از راه سرکشی جدا کرد ( 20 ) و هدايت خويش را به مؤمن و کافر داد . به انسان هشدار داد اگر از راه رشد بيرون برود ، به بيراههِ زيادت طلبی ( 21 ) می افتد و آن را تا مرگ و ويرانی پيش ميرود .

    با اينهمه اين انسان کامل نيست . او می تواند از فطرت خويش بدر  رود . انسانی است که ضعيف و بی قرار آفريده شده است ( 22 ) . اگر بر فطرت بماند از ضعف به قوت می رسد . اما اگر توحيد را با ثنويت جانشين کند،  نيروهای حياتی را به زور مرگ آور بدل می کند و ستمکار می شود و بیراههِ ضعف را تا مرگ و ويرانی می رود .

    قرآن در تشريح چگونگی از خود بيگانه شدن انسان ، واقعيتی را خاطر نشان می کند که انسانها همچنان از آن غفلت می کنند :

  

حقوق انسان ذاتی شخصيت او و سلب نکردنی هستند :

   هر انسانی خليفهِ خدا ، امام و آزاد بدنيا می آيد . پيش از آنکه به دينی يا مرامی در آيد ، صاحب حقوق و مسئول دفاع از حقوق خويش و حقوق هر فرد ديگری با هر دين و مرام و هر نژاد و رنگ و ملت و قوم و قبيله است . به سخن ديگر حقوقی که او دارد ، اعطائی نيستند . تابع در آمدن او به اين يا آن دين نيستند . بهر دينی در آيد ، اين حقوق را از دست نمی دهد . چرا که در دين اکراه نيست ( 23 ) و گرويدن به دين ، حقی از حقوق او است . همانطور که در حقوق بشر در قرآن می خوانيد ، شرط برخورداری از اين حقوق اين نيست که مسلمان بشود و نيز نمی گويد اگر اسلام نپذيرفت يا بدان در آمد و سپس آن را ترک گفت ، حقوق خود را از دست می دهد .

    اما آن واقعيت که قرآن می آموزد و اين آموزش را انسان ها  از ياد ميبرند ، اينست : تا وقتی انسان بخواهد ، هيچ قدرتی نمی تواند ، آزادی و حقوق او را سلب کند . انسان خليفهِ خدا و امام خلق شده است . وقتی از توحيد بدر می رود ، خليفه زور و امامِ شرک می شود و حقوق خويش و انسانهای ديگر را از ياد می برد .

     بدين قرار هيچ انسانی نمی تواند خود را از مسئوليت رعايت نشدن حقوق خويش مبری کند . و نيز ،  به اين عذر که تنها است و بر جهان قدرتهای ستمگر حاکمند ، نمی تواند وظيفهِ خويش را در دفاع از حقوق خويش و حقوق فرد فرد انسانها  بر زمين بگذارد .( 24 )  وقتی انسانی به دفاع از حقوق بر می خيزد ، خليفهِ خدا در روی زمين می شود و چون فطرت انسان را باز می گويد ، بگونه ابراهيم ( 25 ) ، سخنگوی تمامی انسانيت می گردد . و چون خليفهِ خدا است ، تنها نيست ، خدا با اوست و سر انجام پيروز می شود .

   اما چرا آزادی و حقوق ذاتی شخصيت انسان هستند ؟ زيرا آزادی و حق را جز بر اصل توحيد نمی توان در تصور آورد و تعريف کرد . بر اصل ثنويت ، حق و آزادی به لباس باطل در می آيند . برای مثال بر اصل ثنويت می گويند : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که، از ﺁنجا، آزادی ديگری شروع می شود . اما آيا دانش هر کس آنجا تمام می شود که دانش ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آيا ابداع و خلاقيت هر کس جائی تمام می شود که ابداع و خلاقيت ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آيا خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... هر کس آنجا تمام می شود که خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... ديگری، از ﺁنجا،  شروع می شود ؟ پس تعريف آزادی بايد در برگيرنده زور و بکار بردن آن نيز باشد ، تا بتوان گفت : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که آزادی ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود . اما زور نبود آزادی است و با جبر ملازمه دارد . اگر آزادی عبارت شود از بکار بردن زور ، پس هر فرد در زندانی که  «آزادی» فردهای ديگر است ، زندانی می شود . رابطه ها ، رابطه قوا می گردند و بديهی است ، که قوی ترها وارد قلمرو  "آزادی " ضعيف ترها می شوند . بر اصل روابط قوا ، آزادی و حقوق انسانی و حيات انسان و طبيعت هستند که قربانی می شوند .

        آزادی و حقوق بر اصل توحيد تعريف دقيق خويش را پيدا می کنند : انديشه و عمل خالی از زور ، انديشه و عمل آزاد است ( 26 ) و آزادی هر انسان  فراخنای  آزاديهای  انسانهای ديگر می شود . بدين قرار ، وقتی هستی بر فطرت آفريده شده است و فطرت توحيد است ، آزادی و حقوق ترجمان توحيد و بنا بر اين ذاتی شخصيت انسان و غير قابل سلب هستند . بدينسان

       مرزهای نژادی و قومی و ملی و ... را زور در ميان آورده است . از ياد بردن اين واقعيت که انسانها از يک گوهرند ، از خود بيگانگی است . اگر انسان به فطرت خويش باز خوانده نشود ، در توليد و مصرف قهر،  به راه افراط می رود و حيات خود و طبيعت را به خطر می افکند . در جريان  باز يافتن فطرت است که او می پذيرد ، با ديگری ، از هر نژاد و  قوم و فرهنگ از يک گوهر است :

 

انسانها از يک گوهرند :

    آدم وقتی از بهشت رانده شد ، توبه کرد و توبه او پذيرفته شد . پس نه مرد و نه زن با گناه بدنيا نمی آيند . بر فطرت بدنيا  می آيند . زن را که " دون انسان و عامل فريب مرد " بشمار می آمد ، قرآن با مرد برابر کرد ( 27 ) . زن و مرد را از يک نفس دانست ( 28 ) و به آنها گفت : از يکديگرند و يکی ديگری است . به هر يک از مرد و زن فضل ها داد . به زن که در باورهای دينی و فلسفی ، عامل فساد و مرگ بود ، اين فضل ها را داد :

     - زن کوثر و مزرعه حيات است ( 29 ) مزرعه ايست که وقتی در فطرت خويش است ، هرگز خشکی نمي پذيرد . در اين مزرعه ، بذر به عشق کاشته می شود و ميوه نيز به عشق زاده و پرورده می شود .

-   او را آموزگار عشق گرداند . اين او است که زناشوئی را کانون عشق می کند تا مرد را از رفتن به بيراهه خصومت ها و از پا بدر آمدن، به تنش ها ، به مزرعه عشق باز آورد . ( 30 )

-   زن را هنرمند آفريد : بيرون نهادن پا از دايره ای که طرز فکرها و باورهای هر عصر ، دايره ممکن ها می شمارند و پيشی جستن در فراخنای ناممکن ها ، هنری است که بيشتر زنان  خلق می کنند . قرآن هر بار عصری را ، در جريان مداوم زمان ، آغاز می کند ، هنر پا نهادن از دايره ممکن ها و  بدان عصری با عصری جديد جای گزين کردن را هنر زن می داند و از او می خواهد : هاجر، زن برده ای که  مزارش ، در مکه ، قبله گاه مسلمانان است ، به ابراهيم (ع) ، در پيری ، فرزند می دهد ( 31 ) . به عشق، در شن زار سوزان ، از زمين آب می جهاند . چشمه زمزم پديد می آيد که در شوره زار همچنان نشانه دوام حيات است . مادر موسی (ع)  او را به آب مي دهد و همسر فرعون او را از آب می گيرد و ،هم در خانه فرعون ، جباری که فرمان داده بود  نوزادان پسر بنی اسرائيل را بکشند ، می پرورد ( 32 ) . مريم ، بدون شوهر ، عيسی (ع) را به دنيا می آورد ( 33 ) و محمد (ص) در آغوش خديجه (ع) ، از اضطراب و فشار مسئوليت سنگين پيامبری ، آرام می گيرد . محمد (ص) می گويد : " خديجه نيمی از نبوت بود " ( 34 ) .

 و ...

- زن را فضل مادری است : قرآن به فرزندان خاطر نشان می کند که به مادر ، احترامی فزونتر کنند ( 35 ) و بهشت را زير پای زنان ، دانست و  پيامبر (ص) تکريم زن را نشان سلامت اخلاقی مرد و کرامت او شمرد ( 36 )

-   و نخستين آفريده ای که به روش قدرت باوران، قياس صوری را روش کرد و به اختلاف جنس استناد کرد ، شيطان شد ( 37 ) . خدای به انسانها گفت : به رنگ های مختلف آفريده شده اند و هيچ رنگی را بر رنگ ديگر ، امتيازی نيست ( 38 ) و قرار گرفتن ﺁنها در قبيله ها و ملت ها ، برای اينست که از يکديگر باز شناخته شوند : ( 39 )

        " ای مردمان همانا شما را از مرد و زن آفريدیم و شما را ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا از يکديگر شناخته شويد . همانا بزرگوارتر شما نزد خدا ، پرهيزکارترین  شما است . خدا همواره دانا و آگاه است . "

       بدين قرار ، در آزاد زيستن و در نژاد و رنگ و معيشت مادی و در حقوق و وظايف و در شرکت در مسئوليت رهبری اصل بر برابری است . قرآن عدالت را که تا آن زمان ، در نحله های فلسفی و دين ها ، بر نابرابری تعريف می شد ، بر برابری تعريف کرد ( 40 ) توضيح داد که يک معنای عدالت اينست که خط فاصل ميان پديده های هستی يا " بودها " و " نبودها " يا ساخته های زور است . زور نمی سازد ، ويران می کند . بنا بر اين ايجاد حق نمی کند . پس هر نابرابری سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که زور ايجاد می کند ، خلاف عدالت و مايه ويرانی طبيعت و تباهی انسانها  و ديگر جانداران می شود .

   با وجود اين ، مسابقه در عدل ، در تقوی ، در علم ، در پرورش انديشه و تن  و در هر آنچه معنوی است را مايه رشد عموم انسانها . می شناسد ( 41 ) به شرط آنکه آنها که پيش می افتند ، دست آوردهای خويش را اسباب سلطه نسازند ، هشدار و انذار بدهند ( 42 ) الگو بشوند و امام رشد پس افتادگان بگردند . آنسان که يک رشته گذار ها از نابرابری ها به برابريها ، انسانها را در افق باز معنويت به پيش برد : ( 43 )

 

انسان و نياز و طبيعت :

    بنا بر قرآن ، خدا در طبيعت ، از هر چيز به اندازه آفريده است ( 44 ) پس ندرت ، را انسانها بوجود می آورند . چرا و چگونه ندرت را بوجود می آورند ؟ از راه برگرداندن نيازهای غير مادی به نيازهای مادی و اصالت دادن به زور و زور را اساس رابطه ها ، با خود ، با ديگری و با طبيعت کردن :

* هيچ نياز طبيعی را نمی توان با فرآورده ای بر آورد که مصرف آن غير طبيعی است . بدن انسان نيازهايی دارد که فرآورده هايی که برای برآوردن آن نيازها مصرف می کنيم ، نبايد با بدن رابطه قوا برقرار کنند . بدين قرار توليد و مصرف فرآورده هايی که اثر تخريبی بر بدن دارند ، حرام هستند ( 45 )

*  انسانها خلق نشده اند تا با يکديگر در نزاع و جنگ بسر برند ، آنها که بخاطر سلطه و به بهانهِ دين جنگ می کنند ، به راه شيطان می روند . ( 46 ) . وقتی با جانشين توحيد کردن ثنويت ، انسانها تنازع را اساس زندگی باور می کنند ، بخشی بزرگ از استعدادهای خويش و منابع طبيعت را در توليد و مصرف قهر ( اسلحه و ... ) بکار می برند . هزينه های جنگ و جنگ های و اشکال  ديگر قهر منابع طبيعت را از ميان می برند و سبب گسترش فقر در جهان می شوند .

* اما امر واقع مهمتری که قرآن بدان توجه کرده و توجه اهل خرد را نسبت به آن جلب می کند ، اينست : وقتی ثنويت اصل راهنمای انديشه و عمل می شود ، مدار باز مادی معنوی به مدار بسته مادی مادی بدل می شود . در اين مدار بسته ، نيازهای معنوی را نيز بايد با فرآورده های مادی برآورده ساخت . معنوی ها مادی ها می شوند و برآوردن اين نيازها به توليد و مصرف انبوه ممکن می شود . در نتيجه ، زمان به زمان نيازها بيشتر و منابع طبيعت کمتر می شوند . برای مثال ، عشق ميان زن و مرد ، معنوی و دوست داشتن حقی معنوی است . اما اگر در " حب شهوات " از خود بيگانه و  در اين « حب» خلاصه شد ، زمان که در عشق بی نهايت است ، در شهوت گرائی ، کوتاه می شود . پس زمان مصرف فرآورده ها کوتاه می شود . در عشق نيازها را فرآورده های معنوی برآورده می کنند . در « حب شهوت » ، نيازها را فرآورده های مادی رفع می کنند . و چون زمان ارضاء شهوت کوتاه است ، پس زود به زود نياز به فرآورده های مادی تجديد می شود . بدين سان در مدار بسته مادی مادی ، توليد و مصرف با اسراف و تبذير همراه می شود ( 47 ) . اما از آنجا که تمامی انسانها نمی توانند در مسابقه مصرف انبوه شرکت کنند ، فقر در جامعه های انسانی و در طبيعت گسترش می يابد . اکثريت بزرگی را فقر و اقليت کوچکی را مصرف انبوه می فرسايد .

      آن روز که ، در شبه جزيره عربستان ، جامعه فقيری می زيست ، ديدن امروز که توليد و مصرف انبوه کار را به اينجا رسانده است که بيش از دو سوم توليد کشورهای صنعتی ويرانگر هستند ، که توليد و مصرف انبوه فرآورده ها انسان و طبيعت را به نيستی تهديد می کند ، کاری بيش از معجزه است .

      از اينرو ، قرآن دوگانگی ميان انسان و طبيعت و انسانها و ديگر زيندگان را الغا می کند و هشدار می دهد : خداوند طبيعت را مسخر انسان کرد ( 48 ) و انسانها را به عمارت طبيعت گماشت ( 49 ) و برای حيوانها نيز حقوق قائل شد ( 50 ) .

   همانطور که به انسان آموخت مصرف هر فرآورده ای که بدن را از حالت طبيعی بدر برد و عقل را مختل سازد ، اسراف و تبذير است و مرگ آور ، به او آموخت : آدمی اگر به راه رشد نرود ، استعدادها و کارمايه های خود را نمی تواند بيکار نگاه دارد . پس ناگزير در راه فزون طلبی و سلطه جوئی بکار می برد ( 51 ) اما از کجا بايد بدانيم . ما در راه رشد هستيم و در راه فزون طلبی و سلطه جويی نيستيم ؟ :

1 – از اينجا که رشد انسان با رشد طبيعت همراه می شود . پس هر رشدی که با تخريب طبيعت همراه شود ، فزونی طلبی و سلطه جويی است و سر انجام انسان و طبيعت را به وادی مرگ می کشاند . قومها و شهرهایی  که از ميان رفتند ، در اين بيراهه افتادند و به وادی مرگ رسيدند ( 52 )

      وقتی اين آموزش را با دو بد آموزی در دو فرهنگ مقايسه می کنيم که در يکی ، طبيعت را فعال و انسان را کار پذير و تابع طبيعت می باوراند و در ديگری ، انسان را مسلط بر طبيعت تبليغ می کند ، و بهره کشی وحشی از طبيعت و مصرف بی حساب منابع آن را دليل رشد می خواند ، حق داريم از خود بپرسيم در آن شوره زار زندگی که عربستان بود ، رهنمودی که تنها درمان طبيعت و انسان عصر ما و هزاره ها است که از پی هم می ﺁيند ، چگونه می توانست هشداری خدائی نباشد ؟

   2 – آن حقی که ترجمان سود يکی و زيان ديگری باشد ، حق نيست . حتی اگر ترجمان داشتن يکی و نداشتن ديگری باشد ، حق نيست ، باطل است . اگر حقوق بشر در هيچ جامعه ای به تمامه رعايت نمی شوند ، بدينخاطر نيست که از آگاه ها به حقوق ، اغلب برای خود حقوق قائل می شوند  اما دفاع از حقوق ديگری  را وظيفه خود نمی شناسند ؟ ﺁيا بدين خاطر نيست که اصل راهنمای انديشه و عمل ، روابط قوا يا ثنويت است ؟ بر اين اصل ، هر حقی سود يکی و زيان ديگری و يا دست کم داشتن يکی و نداشتن ديگری معنی نمی دهد ؟ انسانی که بر اين اصل عمل می کند ، برای خود اين حق را می شناسد که از طبيعت و جانداران استفاده کند . اما آيا اين وظيفه را نيز برای خود می شناسد که در استفاده کردن ، زيان طبيعت و جانداران را نجويد و بهرمند شدن را با عمران طبيعت همراه کند؟

      بدين قرار ، اگر حق ، بخواهد ترجمان سود همه انسانها و طبيعت و آيندگان بگردد ، اصل راهنما نيز بايد توحيد بشود . آزادی حق است زيرا همگان بايد از آن « برخوردار شوند تا  انسانهای ﺁزاد واقعيت  پيدا کنند . قدرت ( = زور) باطل است زيرا يکی بايد نيرو از دست بدهد تا ديگری آن را به زور خود بيفزايد و زورمند شود . آزادی بر اصل توحيد قابل تعريف شدن است و واقعيت پيدا می کند اما زور را جز بر اصل ثنويت نمی توان تعريف کرد و واقعيت نيز پيدا نمی کند . وقتی آزادی و حق های ديگر بايد همگانی شوند تا انسانهای حقوقمند  واقعيت پيدا کنند ، انسانی که توحيد را اصل راهنمای انديشه و عمل خويش می کند ، ميان خود و ديگران مرزی،  از مرزهای  دينی و مرامی و نژادی و قومی قائل نمی شود . می داند هر حقی از هر موجود زنده ای در هر گوشه ای از جهان ضايع شود ، اين حق او است که زير پا گذاشته شده است . او خود را موظف می داند از حق هر مستضعفی دفاع کند ( 53 )

   آن روز که پيامبر (ص) رسالت  خويش را با دعوت به توحيد آغاز کرد ، هنوز اين عصر نشده بود . امروز، در همه جای جهان، بنا  را بر اصالت ثنويت ها گذاشته اند و، در همه جا ، ميان گروه های انسانی ، ميان جامعه های انسانی با طبيعت جنگ است  و به تعبير باشگاه رم ، انسانيت و طبيعت واپسين امروز و فردای خود را می گذرانند . وضعيت سنجی که اين باشگاه از جهان امروز بعمل می آورد ، همان است که قرآن  در وصف واپسين روزهای پيش از مرگ قوم ها و شهرهائی آورده است که تا مرگ از ثنويت به توحيد باز نگشتند ( 54 ) :

   " و همين قوم عاد بود که به نشانه های خدا جحد  و به پيامبران او عصيان کرد و از هر جبار خيره سری پيروی کرد * ...  صالح پيامبر به قوم ثمود گفت : ای قوم خدا را پرستش کنيد . خدايی جز او شما را نيست . شما را از زمين  رويانيد و بر آبادانی زمين بر گماشت . پس از او آمرزش طلبيد و توبه کنيد . همانا خدای من نزديک است و نيايش ها را همواره می شنود * ... صالح گفت : ای قوم اين شتر نشانه خدا برای شماست . بگذاريد در زمين خدا چرا کند . به او آزار نرسانيد چرا که عذاب نزديک می شود . قوم پند صالح نشنيدند و ناقه را پی کردند . صالح به آنها گفت : سه روز در خانه های خود از کامجوئيها پرهيز کنيد . وعده عذاب ، وعده ای است که تکذيب نخواهد شد . پس چون لحظه عذاب فرارسيد ، صالح و آنها را که ايمان آورده بودند ، نجات داديم ... . و آنها را که ستم کرده بودند صحيه ای فرا گرفت . چون صبح شد ، آن قوم و شهر در کام مرگ بی حس و حرکت شدند . »

       بدينقرار ، در پی قوم هود ، قوم های عاد و ثمود نيز توحيد را با ثنويت تک محوری جانشين کردند . بر اين اصل ، کامجوئی خويش را در سلطه جوئی بر يکديگر و در تخريب طبيعت و جانداران گمان بردند . واپسين روز رسيد و همچنان چشم ها و گوشها را  بر هشدار بستند تا مرگ آنها و شهرشان را در کام گرفت . از مقايسه قاعده ای که اين آيه ها بدست می دهند با گزارش باشگاه روم ، يک تفاوت اساسی آشکار می شود و آن غفلت تهيه کنندگان گزارش باشگاه رم از اين امر واقع است که ، در جهان امروز ، اصل راهنمای فردها و گروه ها و ملتها ثنويت است . هشدار ها بجائی نمی رسند اگر انسانها ندانند عامل ويرانی ، اصل راهنمای پندار و گفتار و کردار ﺁنها است.

     در 1489 ، وقتی پيک ميراندل (55 ) اين بيان علی را ، « دستگاه ﺁفرينش محصولی شگفت انگيز تر از انسان نيافريد » ، سخن يک عرب گمان برد و بهترين بيان در اصالت انسان (Humanisme) دانست، از توجه به اين امر غفلت کرد که انسان به توحيد ، ﺁزادی و حقوق و اصالت می جويد. بخش بزرگی از فرهنگها و تمامی ﺁن بخش از ﺁن که فرهنگ زندگيش می توان خواند، بر اصل توحيد پديد ﺁمده است.

با وجود اين، ﺁن بخش از فرهنگ که ضد حيات طبيعت است و انسان را می فرسايد ، توسعه يافته است. تا ﺁنجا که، امروز ، انسانها نه مرگ طبيعت را می بينند و نه اين واقعيت را به ياد می ﺁورند که در شعر سعدی ، شاعر بزرگ ايران ، به زيبائی ، بيان شده است :

بنی ﺁدم اعضای يکديگرند           که در ﺁفرينش ز يک گوهرند.

        چو عضوی بدرد ﺁورد روزگار       دگر عضوها را نماند قرار

         تو کز محنت ديگران بی غمی          نشايد که نامت نهند ﺁدمی

       برای ﺁنکه فرهنگ حاصل رشد انسان و طبيعت بگردد و جای ضد فرهنگِ ويرانگرِ  حيات را بگيرد، بايد به انسانها هشدار داد : سلاح مخوفی که در انفجاری دائمی است ، اصل راهنمای عقل ﺁنها است. تا هنوز تمامی ابعاد زندگی تحت امر « جبار خيره سر و لجوجی » که ثنويت باشد، قرار نگرفته است، به توحيد باز گرد و فطرت خويش را باز جو.

(*) - اين تحقيق به سميناری ارائه شد که مؤسسه علوم اجتماعی

 Instituto di science sociali “Rezzara”

 در ايتاليا ، از 11 تا 13 سپتامبر 1992  برگزار کرد. به دعوت رئيس اين مؤسسه در اين سمينار شرکت کردم. تحقيقهای موضوع بحث، از جمله اين تحقيق ،  را مؤسسه با عنوان Ristendere I diritti umani? ، در سپتامبر 1993 منتشر کرد.


 

مأخذ :

 

1 – قرآن سوره بقره آيه 30

2 – قرآن سوره انعام آيه های 129 تا 134 و 164 و 165 و اعراف آيه های 69 و 128 و 129 و يونس آيه های 13 و 14 و 73 و هود آيه های 57 – 50 و نور آيه 55 و نحل آيه های 62 – 59

 3 – قرآن سوره يونس آيه 73

 4 – قرآن سوره فاطر آيه 39

 5 – قرآن سوره نور آيه 55

6 - قرآن سوره رحمن آيه 14 و سجده آيه های 7 تا 10

7 - قرآن سوره روم آيه 30

8 - قرآن سوره تين آيه 4 و انفطار آيه 7 و تغابن آيه 3

 9 - قرآن سوره مومنون آيه های 12 تا 14

10 - قرآن سوره روم آيه 30 و امام حسن فرمود : خدا به صراحت مي گويد فطرت توحيد است پس آزاد باشيد .

11 - قرآن سوره قول علی ( ع  )

12 - قرآن سوره احزاب آيه 72

13 - قرآن سوره اسراء آيه 36

14 - قرآن سوره بقره آيه 31

15 - قرآن سوره های علق آيه های 4 و 5 و رحمن آيه 3 و بقره آيه 282

16 - قرآن سوره های انسان آيه 2 و قيامتآيه 14 و حديد آيه 17 و ...

 17 - قرآن سوره های انبياء آيه 80 و نحل آيه 76 و اعراف آيه 191 و عنکبوت آيه 17

 18 – قرآن سوره های نساء آيه 135 و شوری آيه 15 و ...

19 – اصول راهنمای اسلام ، نوشته ابوالحسن بنی صدر فصل امامت

20 – قرآن سوره بقره آيه 256

21 – قرآ« سوره های انسان آيه 3 و علق آيه 6

 22 – قرآن سوره های نساء آيه 28 و معارج آيه 19 و ....

23 – قرآن سوره بقره آيه 256

24 – قرآن سوره های نساء آيه های 75 و 97 و سبا آيه های 31 تا 34

25 – قرآن « سوره نحل آيه های 120 و 123

26 – نگاه کنيد به موازنه ها ، مبحث موازنه عدمی و نيز سير انديشه در سه قاره از ابوالحسن بنی صدر

27 – نگاه کنيد به زن و زناشويی از ابوالحسن بنی صدر

 28 – قرآن سوره نساء آيه 1 و يس آيه 36 و ...

29 – قرآن سوره های کوثر و سوره بقره آيه 223 و زن و زناشويی ، مبحث های اول و دوم

30 – قرآن سوره های روم آيه 21 و اعراف آيه 189

 31 – قرآن سوره صافات ، آيه 101

 32 – قرآن سوره قصص آيه های 7 و 8

33 – قرآن سوره های آل عمران ، آيه های 45 تا 48 و مومنون آيه 50

 34 – حديث نبوی

 35 – قرآن سوره لقمان ريال آيه 14

 36 – حديث نبوی و خطبه پيامبر در حجته الوداع

 37 – قرآن ، سوره اعراف آيه 12

 38 – قرآن سوره روم آيه 22

 39 – قرآن سوره حجرات آيه 13

 40 – اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت

 41 -  اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت

42 – قرآن سوره فاطر آيه های 20 تا 24

 43 - اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالتو معاد

44 – قرآن سوره قمر آيه 49

 45 – قرآن سوره های مائده آيه های 90 و 91 و بقره آيه  173 و

 انعام آيه 145 و ...

46 - قرآن سوره بقره آيه 2.8 و اسراء آيه 53 و حج آيه 53 و انعام آيه 121 و نساء آيه 76 و ...

 47 – قرآن سوره های اعراف آيه های 31و نساء آيه 6 و

 غافر آيه 4 و 28 و 34 و ...

 48 – قرآن سوره جائيه آيه 13 و ...

49 – قرآن سوره قصص آيه 61

 50 – قرآن سوره های سجده آيه 27 و رحمن آيه 10

 51 – قرآن سوره علق آيه 6

 52 – قومهای هود و ثمود و عاد و ... و نيز نگاه کنيد به اصول راهنمای اسلام ، فصل معاد .

53 – قرآن سوره نساء آيه 75 و ...

 54 – قرآن سوره هود آيه های 59 و 61 و 64 و 65 و 66و 67

55 - نگاه کنيد به کلمه Humanisme در Encyclopaedia Universalis