انسان، حق، قضاوت
و
حقوق انسان در قرﺁن
نوشته : ابوالحسن بنی صدر
تاریخ اولین انتشار: اسفند ماه 1362
تاریخ دومین انتشار :خرداد ماه 1368
تاریخ سومین انتشار: آبان ماه 1383
طرح روی جلد : مسعود اسماعیلو
تنظیم برای سایت : انتشارات انقلاب اسلامی
چاپ : انتشارات انقلاب اسلامی
آدرس انتشارات انقلاب اسلامی
Engelabe Eslami Zeitung
Postfach 11 11 18
D 60046 Frankfurt
GERMANY
ارتباط از طریق کامپیوتر:
eMail . :EEZ5760GOF@AOL.COM
فهرست مطالب
سر آغاز اولین انتشارکتاب .................... 7
سر آغاز دومین انتشار کتاب ................... 11
سر آغاز سومین انتشار کتاب .................. 12
بخش اول ........................... 14
حقوق در فعاليت جامع انسان واقعيت پيدا مىكنند ........ 41
ضرورت جدا كردن حقوق از قدرت .............. 20
انسان در قرآن .......................... 27
تاريخ با پيرزوی زورپرستان پايان نمی پذيرد .......... 28
حقوق انسان ذاتی شخصيت او و سلب نکردنی هستند : ...... 29
انسانها از يک گوهرند : ..................... 31
انسان و نياز و طبيعت : ...................... 33
مأخذ.............................. 38
بخش دوم
اصول حاکم بر قضاوت اسلامی ................. 41
2 - شرائط قاضى و روشهاى كار او............... 55
1/2 - استقلال قاضى....................... 56
2/2 - علم قاضى......................... 59
و قاضى دادگستر كسى است كه................. 63
3/2 - روش كار قاضى...................... 63
3- جرائم و مجازاتها....................... 69
1/3 - جرم عقيده........................ 73
مجازات ارتداد در تاريخ سه دين................. 74
2/3 - فساد در زمين....................... 83
در قلمرو عقيده.......................... 84
در قلمرو سياسى......................... 84
در قلمرو اجتماعى........................ 84
در قلمرو فرهنگ........................ 84
4- انواع جرائم و مجازاتهاى هر يك............... 85
1/4 - جرم سياسى ........................ 85
2/4 - جرائم عادى........................ 90
درباره قتل............................ 91
درباره زنا............................. 93
درباره سرقت........................... 94
حاصل سخن........................... 96
مأخذ و توضيح ها........................ 97
بخش سوم
حق چیست و حقوق کدامها هستند ؟ ............... 103
سه دسته حقوق.......................... 104
خاصههاى حق وقتى تنظيم کنندهِ رابطه انسان با هستى است.... 108
حقوق معنوی انسان ....................... 112
ماده اول ............................. 112
ماده دوم ............................. 113
ماده سوم ............................ 114
ماده چهارم ........................... 115
مآخذ .............................. 117
حقوق و فرهنگ و مردم سالارى و هويت؟............ 120
حق و خاصه هايش........................ 121
فرهنگ و رابطه فرهنگها با يكديگر................ 122
مشكل هويت در يك فرهنگ، در يك حوزه فرهنگى و در
فرهنگ جهانى......................... 130
سخنان ماسیمو کاچاری فیلسوف ایتالیایی ............ 137
بخش چهارم
حقوق انسان در قرآن ...................... 139
حقوق انسان در قلمرو حيات و آزادى............... 139
ماده اول ............................. 139
ماده دوم ............................. 141
ماده سوم ............................ 141
ماده چهارم ........................... 143
ماده پنجم ............................ 145
ماده ششم ............................ 145
ماده هفتم ............................ 147
در قلمرو اقتصادى........................ 148
ماده هشتم ............................ 148
ماده نهم ............................. 149
ماده دهم ............................ 150
ماده یازدهم ........................... 151
در قلمرو سياسى......................... 152
ماده دوازدهم.......................... 152
ماده سیزدهم.......................... 154
ماده چهاردهم .......................... 155
ماده پانزدهم ........................... 156
در قلمرو فرهنگى - سياسى ................... 157
ماده شانزدهم .......................... 157
ماده هفدهم ........................... 159
در قلمرو فرهنگ........................ 160
ماده هجدهم ........................... 160
ماده نوزدهم ........................... 162
در قلمرو اجتماعى........................ 162
ماده بیستم ............................ 164
ماده بیست و یکم........................ 165
ماده بیست و دوم ........................ 166
ماده بیست و سوم ........................ 167
ماده بیست و چهارم ....................... 168
ماده بیست و پنجم........................ 168
ماده بیست و ششم ........................ 171
در قلمرو قضايى......................... 172
ماده بیست و هفتم ........................ 172
ماده بیست و هشتم ........................ 173
ماده بیست و نهم ......................... 173
ماده سیم ............................ 174
ماده سی و یکم ......................... 174
ماده سی و دوم ......................... 174
ماده سی و سوم ......................... 174
ماده سی و چهارم ........................ 175
کاده سی و پنجم ........................ 175
ماده سی و ششم ......................... 176
ماده سی و هفتم ......................... 177
ماده سی و هشتم ........................ 178
ماده سی و نهم ......................... 180
ماده چهلم ............................ 181
ماده چهل و یکم ........................ 181
حاصل بحث ........................... 182
ماخذ و توضيح ها........................ 183
بخش پنجم
حقوق انسان و قدرت و مردم سالاری ............... 192
حق چيست........................... 196
حق را نمىتوان داد و ستد كرد و در آن به ديگرى وكالت داد... 198
مجموعه حقوق انسان....................... 203
1- در قلمرو حيات و آزادى................... 203
2- استعداد انس و عشق...................... 205
3 - در قلمرو روابط اجتماعى................... 206
4- در قلمرو سياسى، استعداد رهبرى............... 209
5- استعداد علم: قلمرو تعليم و تربيت.............. 210
6- استعداد هنر، قلمرو فرهنگ.................. 211
7- استعداد انديشيدن انديشه راهنما، وجه دين، وجه بيان و..... 211
8- استعداد اقتصادى، قلمرو اقتصاد................ 212
مآخذ .............................. 214
پرسشها و جدول مقایسه سه حقوق انسان ............. 216
جدول مقايسه سه اعلاميهِ حقوق بشر که
دکتر دوريس شرودر ترتيب داده است :
چند توضيح در باره جدول مقايسه
سه اعلاميه حقوق بشر ...................... 233
سه سرﺁغاز کوتاه برای سه انتشار به شکل کتاب :
سرﺁغاز انتشار اول کتاب :
بسم الله الرحمن الرحيم
توضيح و هشدار
چه كسى گمان مىبرد حقوق بشر از سوى كسانى انكار و نقض گردند كه قرنها كارشان بعنوان استاد و شاگرد فقه، بحث از اين حقوق بوده است؟ اين پرسش كار پاسخ به پرسش ديگر را آسان مىگرداند و آن اينكه چرا حالا؟ چرا زودتر نكرديم ؟چون هيچگاه گمان نمىبرديم كه تنى چند بنام فقه و بعنوان فقيه، نه تنها ستمهاى بى مانند مرتكب بشوند، بلكه منكر هر گونه حقى براى انسان بگردند و خود را منشاء اعطاء و سلب حق بشمارند.
مشكل بيشتر شد وقتى گروهى گمان بردند و هنوز نيز مىبرند كه رژيم ملاتاريا و اسلام را يكى بايد شناساند و از »هر دو يكجا خلاصى جست«. در نتيجه مدافعان حقوق بشر درمانده شدند كه چه بايدشان كرد؟ به رژيم اعتراض مىكنند چرا حقوق بشر را نقض مىكند، پاسخ مىشنوند كه مواد حقوق بشر در اسلام غير از مواد اعلاميه جهانى حقوق بشرند. ما حقوق بشر اسلامى را رعايت مىكنيم؟ و پارهاى از مخالفان نيز بفرياد مىگويند: اسلام همين است!
در اين ميان دوستان اينجانب كه بدنبال دفاع از حقوق هزاران كودك و جوان و پير از زن و مرد بودند، از راه تماس و گفتگو با حقوق دانان و وكلاى دادگسترى و سازمانهاى مدافع حقوق بشر متوجه ابهامى گرديدند كه به شرح فوق آمده است. آقاى حسن پيرحسينى نياز اين مقامات را به متن سنجيده و مستندى درباره حقوق بشر در اسلام با اينجانب در ميان گذاشت. پاسخ نخست اينجانب اين بود كه قرآن به همه زبانها در دسترس هست، مراجعه كنند. اما نيك پيدا بود كه نياز را بايد برآورده سازيم چرا كه اگر قرار بود، بشر به قرآنى كه در دست دارد مراجعه و به آن عمل كند، چه حاجت به بيرون كشيدن رهنمودهاى قرآن براى دفاع از حقوق بشر پيدا مىشد؟
اين اصول راهنماى قضاوت و اين حقوق و آزاديهاى بشر كه در قرآن بيان شدهاند، هنوز در جايى از جهان در تماميت خود به عمل در نيامدهاند. دريغ و افسوس كه فرصت انقلاب اسلامى را بجاى آنكه براى عملى ساختن اين اصول و حقوق مغتنم شمرند، از آن براى برپا ساختن بساط سياهكارترين استبدادهاى ضداسلامى، سود جستند.
آشكارا و همه روزه اينجانب را مورد حمله قرار مىدهند كه به باور خويش عمل مىكردهام و سرى نداشتم و مردم را در جريان امور كشور مىگذاشتهام و با اعدامها مخالف بودهام و...
حال آنكه آگاهى از امور كشور، حقى عمومى و از آن فرد فرد مردم كشور است. اين افتخار اينجانب راست كه نادر رئيس دولت دورانهاى طولانى تاريخ جهان بودهام كه امور مردم را از آنها پوشيده نداشتهام و با اعدامها و شكنجهها و... و با سلب امنيت قضايى و آزاديهاى مردم با تمام توان مخالفت و مبارزه كردهام. و اينك در كنار مردم، مردمى كه در سراسر جهان بریا احقاق حقوق و استقرار آزاديها مبارزه مىكنند، به استقامت ايستادهام و اميدم اينست كه متن حاضر آنان را در تحصيل حقوق و آزاديها بكار آيد.
و به آنها كه نمىدانند مىگويم، جدايى دين از سياست بمعناى جدا كردن معنويت و حقوق و آزاديهاى انسان از سياست است. اعلاميه جهانى حقوق بشر را كسانى تدوين كردند كه پايبند مذهب بودند، اين حقوق از ديرگاه در مذهبها بيان شدهاند و به شرحى كه مىخوانيد كاملترين اعلاميه جهانى حقوق بشر در قرآن بيان شده است. اينك بگوييد چگونه از سويى اين حقوق و آزاديها را مىپذيريد و وعده برقراريشان را مىدهيد و از سوى ديگر مىگوييد مىخواهيد دين را از سياست جدا كنيد؟ بدانيد اين شعار از ماكياول است. بنظر او قدرت نبايد پايبند اصول اخلاقى و ارزشها و حقوق فرد و جمع بگردد. قدرت حق دارد هر كار را براى حفظ و بزرگى خود لازم ديد، انجام دهد. جريان جدا كردن دين از سیاست كار را به بحران تمدن كشانده است و امروز در كشورهاى غربى نيز، دولتها درست بهمين دليل، كمتر مركز ثقل هستند. اينك و بطور روزافزون افكار عمومى است كه مركز ثقل مىشود و خواهان آنست كه سياست از معنويت و اصول اخلاقى و ارزشهاى مقبول بشريت متمدن پيروى كند.
امروز ديگر عامه مردم نيز دانستهاند جدا كردن دين از سياست، بمعنى جدا كردن فكر از عمل يعنى جدا كردن عمل از عمل و اين محال است. عمل غير از انديشهاى كه ملموس و مشخص مىشود، چيست؟ انديشه غير از عمل از چه راهى تغذيه مىكند؟ بنابراين وقتى دين از سياست جدا مىشود، عقيده ديگرى جاى آن را مىگيرد. سياست بدون ايده، سخنى ميان تهى است و وجود ندارد. دولت بدون ايده، ميان تهى است و وجود ندارد. فريب مخوريد و فريب مدهيد: وقتى دين را از سياست جدا مىكنيد در واقع آنرا به باور ديگرى مىدهيد. آيا در باورى كه جانشين دين مىكنيد، اين اصول رعايت مىشوند؟ در آن انسانها را از اين حقوق و آزاديها برخوردار مىكردند؟ هر فرد مسئول و امام مىشود؟ اگر پاسخ آرى است، پس شما مثل ما مىخواهيد ماكياوليسم و ارزش شمردن قدرت توتاليتر را از سياست و دولت جدا كنيد و اگر پاسخ شما نه است، فريبكارى مىكنيد.
و به آنها كه خشم از وضعيت كنونى، چشمهاى جهان بينشان را نبسته است، مىگويم: حكومتهاى پهلويها و ملاتاريا دو نمونه جدا كردن دين از سياست اند. ملاتاريا دين را هم از دين جدا كرده است و قرنهاست كه جاى اصول آن را به اصولى داده كه از فلسفه يونانى اخذ كرده است: زور را جانشين خدا كرده است.
به همه آنهايى كه نزديك به دو قرن تجربه ناكام و ويرانگر را پشت سر دارند، مىگويم: آيا وقت آن نرسيده است كه راهى ديگر برويم؟ بجاى انكار و دشمنى، راه تفاهم و آشتى بپيماييم؟ از دشمنى با اسلام يا هر مرام ديگرى چه سود حاصل مىشود؟ چرا راه آسانتر و پربارتر را كه راه انتقاد و سازندگى است نرويم؟ انقلاب ايران ميوه شيرين اين مشى نيست؟
و به هم ميهنان آگاه خود مىگويم: شما مىدانيد كه ما ايرانيان اغلب اين اقبال و بد اقبالى را داريم كه اولى هستيم. در زندگى نسل خودمان اقبالمان اين بود كه ما اولى بوديم كه نفت را ملى كرديم و ما اولى هستيم كه انقلابى چنين بزرگ كرديم. اما بداقباليمان اينست كه چون اولى هستيم، تمام قواى شر اين جهان بر سرمان مىريزند و محصولمان را از دستمان مىگيرند. يك عيب هم در كارمان بوده است و آن خسته شدن و رها كردن است. ديگران تجربه زمين مانده ما را دنبال گرفته و پيشرفته و ما ماندهايم. در آسيا ما نبوديم كه جنبش علمى و صنعتى را آغاز كرديم؟ زير فشار خارجى و فساد دولت تجربه را نساختيم...
بياييد اينبار چنين نكنيم. هر كس بد كرده است، انقلاب بد نكرده است. انقلابى كه چنين بازتاب گستردهاى در جهان پديد آورده است را تجربهاى دور ريختنى نپنداريم. هيچ انقلابى به اين سرعت، بازتاب جهانى پيدا نكرده است. بكوشيم انقلاب را پيروز بگردانيم. حل بحران كنونى جهان و آغاز عصر سوم تاريخ، در گرو اين كوشش بزرگ و دوران ساز است. عصر جديد، بايد عصر تفاهم، عصر صلح، عصر رشد عمومى بشر باشد. زنان و مردان سرنوشت باشيد و تلخى شيرينى اولى و پيشگام بودن را گوارا شماريد و تجربه را به پيروزى رسانيد. حيات ايرانيان در بزرگى و آزادگى نيز در گرو سخت كوشى و پايدارى ما است.
تا استقرار قطعى حقوق و آزاديهاى انسان و شالوده گذارى رشد از رشد نيافتهها، استقامت كنيم.
ابوالحسن بنى صدر
26 دى ماه 1362
سرﺁغاز انتشار دوم کتاب :
بسم الله الرحمن الرحیم
اين دومين بار است كه « اصول حاكم بر قضاوت اسلامى و حقوق بشر در اسلام » بصورت كتاب چاپ مىشود. يكبار نيز در « انقلاب اسلامى در هجرت » منتشر شده بود. چاپ دوم در زمانى انتشار مىيابد كه كتاب، به پنج زبان ديگر، عربى، انگليسى، آلمانى، ايتاليايى (خلاصه) و فرانسه منتشر شده است. اين امر گواهى بر نياز اساسى به كتابهايى از اين نوع است.
در اين كتاب، ارتداد و « آيههاى شيطانى » را نيز موضوع بحث قرار دادهام. با تحقيق در قرآن، سه ماده ديگر يافته و بر سى و هفت ماده حقوق بشر افزودهام.
به خوانندگان يادآور مىشوم كه در كلام خدا، تناقض راه ندارد. بنابراين اگر تحصيل اصول راهنما و تشخيص امور واقع مشكل باشد، تحقيق در بود يانبود تناقض معنايى كه به يك آيه نسبت مىدهند، با معانى آيههاى ديگر، بطور قطع مشكل نيست. به يمن اين ضابطه، آيههاى قرآنى از معنى و تفسير كردنها كه بر مدار زور بعمل مىآيند، خلاص مىشوند. اين كتاب هم دليل بر اینكه در كلام خدا تناقض نيست و هم دليل بر اين كه اگر نخواهند به ﺁیه های قرآن معانى را بدهند كه ندارند، به معنى كردنهاى ضد و نقيض و تفسيرهاى من در آوردى نياز نمی افتد .
اميدوارم هنوز و باز نايافتهها يافته گردند و بر اين »يافته« افزوده شوند.
ابوالحسن بنى صدر
19 خرداد 1368
سرﺁغاز انتشار سوم کتاب :
بسم الله الرحمن الرحیم
ﺁن امید که ، سرﺁغاز انتشار دوم کتاب با ابرازش پایان جست، برﺁورده شد: کتابی که اینک خوانندگان در دسترس دارند، جز دو تحقیق، یکی « اصول راهنمای قضاوت اسلامی » و دیگری ، « حقوق انسان در قرﺁن » که اینک با یافته های جدید کاملتر گشته اند ، تحقیقهای دیگر را در بردارد. این تحقیق ها که به گردهمآئیهای اهل خرد و دانش ، ارائه شده اند ، یافته های ارزشمند را در اختیار انسانهائی می نهند که بخواهند از غفلت سنگین قرون، غفلت از حقوق ذاتی خویش، بدر ﺁیند، که بخواهند حقوقمند بزیند ، که عقلهاشان قدرت را محور نکنند و از ﺁزادیهاشان غافل نشوند ، که برﺁن شوند استعدادهاشان فعالیتهای همآهنگ داشته باشند و راست راه رشد در ﺁزادی را پیشاپیش بروند و عزم کنند افق بی کران ﺁزادی را بر روی خود و همه انسانها بگشایند.
تحقیق ها که در کتاب گرد ﺁمده اند را اهل خرد و دانش نقد کرده اند. در جمع ﺁنها ، توضیح داده ام که تفاوت بیان ﺁزادی با بیان قدرت در این است که اولی ، به تحقیق ، شفاف تر می شود، یافته های جدید نه تنها ناقض یافته های پیشین نمی شوند که، از جمله، دو کار می کنند : یکی اینکه یافته های پیشین را دقیق تر، شفاف تر و گویا تر می کنند و دو دیگر اینکه ، هم ﺁدمی را از حقوق و توانائیهائی ﺁگاه می کنند که از ﺁنها غافل بود و، هم، به او می ﺁموزند هر یافتنی ره ﺁوردِ ﺁزاد شدنِ عقل است. حال ﺁنکه، وقتی بیان قدرت راهنما است، عقل از ﺁزادی خویش غافل و بازیچه تناقضهای موجود در بیان قدرت است . پندار و و گفتار و کردارش تناقض ﺁمیز ند . هم در خود تناقض و هم با پندارها و گفتارهای پیشین دارند. از این رو است که سازندگان این یا ﺁن بیان قدرت، ﺁرایشان ، بنا بر اوضاع و احوال روز ، متناقض می شوند. حتی وقتی می خواهند به پرسش « حق چیست ؟ » پاسخ دهند، تعریف ها که می سازند، ناقض حق از کار در می ﺁیند.
و از تفاوتها میان بیان ﺁزادی و بیان قدرت ، یکی ، این تفاوتِ بس مهم است که همواره از ﺁن غفلت می شود : منطقی که در ساختن بیان قدرت روش می شود، منطق صوری است . این روش، عقل را از واقعیتهای بسیار و از ﺁزادی و حقوق ذاتی حیات غافل می کند. نتیجه اینست که هر بیان قدرتی، با ندیدنِ - به عمد و یا به سهو - فراوان واقعیتها و حق ها ساخته می شود. حال ﺁنکه اگر بیانی را عقل بجوید و اظهار کند که ، در ﺁن، از هیچ حق و واقعیتی غفلت نشده باشد، بیان ﺁزادی ناب را یافته است. این بیان، سر راست و رسا و شفاف و واجد تمامی خاصه های بیان ﺁزادی می شود و ﺁزادی کامل عقل شهادت می دهد. عقل ﺁدمی را این ﺁزادی در بی نهایت حاصل می شود. از این رو، عقل به همان نسبت که نایافته ها را می یابد و بیان را از خاصه های بیان ﺁزادی برخوردارتر می کند، به بیان ﺁزادی ناب نزدیک تر می شود. رشد در ﺁزادی همین است.
همچنان امیدوارم که بگاه چهارمین انتشار ، یافته های دیگر بیابم و بر این یافته ها بیفزایم. این امید در حال تحقق است چرا که کار مشترکی در دست تدوین و انتشار است . و باز باید کوشید و یافت و به بیان ﺁزادی ناب نزدیک تر شد.
ابوالحسن بنی صدر
1 ﺁبان ماه 1383
بخش اول
تضاد قدرت با حق (*)
حقوق مادى و معنوى انسان ذاتى انسانند. ادعاى غرب كه گويا حقوق انسان از « دست آورد » هاى غرب هستند، خود انكار ذاتى بودن اين حقوق بود. روى دادهاى بعد از 11 سپتامبر، واقعيت ديگرى را آشكار كردهاند: قدرت نه با يك حق كه با تمامى حقوق انسان تضاد دارد. بخاطر اين تضاد است كه قدرت مدارى نمىتواند حقوق را دادنى و ستاندنى نشمارد. تمايلهاى سياسى در غرب نيز، به دو دسته تقسيم مىشوند: تمايلهائى كه حقوق مىستانند و تمايلهايى كه حقوق مىدهند! در آنچه به زير سلطهها مربوط مىشود، دو دسته يك دسته مىشوند: حقوق ستان! آيا مىبايد جنايت 11 سپتامبر 2001 روى مىداد تا امريكا و اروپا در دنباله روى از امريكا، در مقام آلت فعلهاى قدرت، در جامعههاى خود نيز، حق ستان شوند؟
قوانين مغاير حقوق انسان كه در امريكا و اروپا تصويب و اجرا مىشوند، دو فرصت بوجود آوردهاند: فرصتى براى مستبدها كه بر وسعت تجاوز به حقوق انسان بيفزايند و به انسانها بگويند: مىبينيد! حقوق بشر دست آويزى بيش نبود! اگر انسان حقوق دارد و غرب اين حقوق را يافته است، چرا خود آنها را نقض مىكنند؟ و فرصت ديگرى براى آنها كه به مسئوليت دفاع از حقوق بشر قيام كردهاند: از مراجعه به قدرتها براى رعايت كردن حقوق انسان بازايستند و هشدار دائمى بگردند خطاب به انسان كه حقوق ذاتى خويش را از ياد نبرند و بدانند كه هر حقى بگاه عمل واقعيت پيدا مىكند:
حقوق در فعاليت جامع انسان واقعيت پيدا مىكنند:
1- واقعيتهاى روز، آشكار مىكنند كه حقوق مادى بدون حقوق معنوى به عمل درآوردنى نمىشوند. اما از آنجا كه حقوق معنوى مانع واقعيت پيدا کردن قدرت مىشوند، حق شمرده نشدهاند. بعنوان مثال، انسانها مىبايد از دوست داشتن و انس با يكديگر بمثابه يك حق غافل شوند تا بتوانند تضاد قوا را اصل بشناسند و ندانند كه، بر اين اصل، آدمى از حقوق خويش غافل و آلت فعل قدرتى مىشود كه فرآورده ويرانگر شدن انسان و طبيعت، حقوق و ، بنا بر این حیاتشان است. آنچه موجب غفلت مىشود، از جمله، اينست كه حقوق انسان به عمل فعليت پيدا مىكنند. چنانكه تنفس بخشى از فعاليت حياتى است اگر آدمى نفس نكشد، حيات واقعيت پيدا نمىكند و حقی از حقوق - كه عمل به آنها ، حيات را در جامعيت خويش متحقق مىگرداند - فعليت پيدا نمىكند و مانع از فعليت پيدا كردن ديگر حقوق مىشود. پس این پندارِ انسانها که حق خارج از آنها ، دادنى و يا گرفتنى است، نه هم نابجا که غفلت از حقوق ذاتي و تباه کردن زندگی است. بدين قرار، هشدار اول اينست كه الف - حقوق ذاتى حيات هستند و ب- حقوق مادى و معنوى مجموعهاى را تشكيل مىدهند و تعطيل حقى، تعطيل حقوق ديگر را نيز در پى مىآورد. و ج- هر حقى به عمل آدمى فعليت پيدا مىكند . بنابراين ، خويشتنشناسى به شناختن حقوق خود و زندگی را عمل به حقوق کردن است. به نظر مىرسد اين هشدار و در همان حال آموزش كه اگر نه كار اصلى، در شمار كارهاى اصلى است، اما محل اعتناى بايسته نيست. در نتيجه،
2- قدرت ضد حق است. و بسيارتر از بسيار مىپندارند كه تنها با بكار بردن زور، حق بدست مىآيد. حال آنكه آدمى با تبديل نيرو به زور و بكار بردن آن، نخست در خود، حقوق خويش را تباه مىكند. آدمى حقوق خويش را با آزاد شدن و رشد کردن فعلیت مىبخشد و نه با برده زور شدن و خشونت را روش كردن. توجه به اين واقعيت همان انقلاب بزرگ است كه، بدان، آنسان آزادى را در خود كشف مىكند. جهان امروز مالامال از خشونت است و خشونت زدائى تحقق پيدا نمىكند، مگر اينكه انسانها دريابند حق هر كس در خود او است. اگر از حقوق خويش برخوردار نيست ، از آزادى خود غافل است. از غفلت كه بدر مىآيد و آزادى خويش را باز می جوید، به حقوق ديگر نيز در جريان رشد فعلیت مىبخشد.
بدين قرار، براى انسان امروز، بايد انذار شد كه با آزاد شدن است كه انسان خود را به مثابه مجموع حقوق و استعدادها باز مىيابد. خشونت بيگانگى از حقوق و ويران كردن استعدادها است. با اين توضيح كه
3- رابطه سلطه گر - زیر سلطه با صدور نيرو برقرار مىشود. به سخن ديگر اقليت سلطه گر را كه وارد كننده نيروهاى محركه هستند، اكثريت بزرگ زير سلطه بوجود مىآورد. اين اكثريت بسيار بزرگ است كه خويشتن را بمثابه مجموعهاى از استعدادها و حقوق نمىشناسد. بنا بر اين، اكثريت بزرگ است كه مىبايد از بردگى خشونت و باور به زور آزاد شود. چون کاری را که زیر سلطه ها خود باید بکنند نمی کنند، سلطه گرها، مدعی می شوند : ولو به زور بمب و موشك، زير سلطهها را آزاد مىكنند!!
و اگر كار وارونه شده است، دليلى جز اين ندارد كه سلطه گر، در تعريف حق نيز، قدرت را تعريف مىكند و بدان اصالت و تقدم مىبخشد. از اين رو، دفاع از حقوق بشر نيازمند انقلاب در معنى حق و قطع مراجعه به قدرت و رجوع به انسان و انبوه انسانهاى زير سلطه است. به اين انسانهاست كه مىبايد هشدار داد: آزاد شدن واقعيت پيدا نمىكند مگر به باز ايستادن از تخريب و صدور نيروهاى محركه . بدانید ! زير سلطهها با آزاد شدن خويش است كه سلطه گر را آزاد مىكنند. بنا بر اين، شعار « آزاد كن تا آزاد شوى» وارونه حقيقت است. با گرفتن اختيار و ا بتكار از انسان و سپردن آن به قدرت، حقيقت را وارونه كردهاند، حقيقت اينست: آزاد شو تا آزاد كنى.
4- بدين قرار، باز پس دادن معناى حق بدان و پرداختن به فراوان وارونه سازىها، از كارهاست كه استقرار حقوق انسان، بمثابه حقوق ذاتى حيات او در گرو آنست. در حقيقت، هر تعريفى كه متناقض و به ضرورت مبهم مىشود، تعريف قدرت است . پس تعریفها از حق، از آزادى و... که متناقض هستند، تعریف قدرت هستند و نه حق و ﺁزادی و... در این تعریفها ، قدرت است که تعریف می شود . قدرت است كه اصالت و تقدم می یابد. برای مثال، تعريف آزادى در لیبرالیسم متناقض است. چرا كه بنا بر این تعریف، « آزادى هر كس تا آنجا است كه آزادى ديگرى از آنجا شروع مىشود» . اما در هستى تنها قدرت مساوى زور است كه حد پديد مىآورد. پس این تعريف از آزادى، « زور هركس تا آنجا است كه زور ديگرى از آنجا شروع مىشود » معنی می یابد. حال ﺁنکه زور ناقض آزادى است. پس اگر حقوق انسان در هيچ كجا استقرار پيدا نمىكنند، يكى بخاطر ابهامها در معانى و تعريفها است. راست بخواهى بخاطر تعريف حق و آزادى به ضد حق و آزادى است. ابهام غليظتر مىشود وقتى مدافع حقوق بشر مىپندارد استقرار اين حقوق به دين ستيزى است. اگر امروز دارندگان مرامهاى ضد دين ، بناگهان، جانبدار حقوق بشر شدهاند، بدين خاطر است كه مىپندارند حقوق بشر سلاح مؤثرى بر ضد دين است. در همان حال، شفاف و دقيق و تهى از تناقض نبودن تعريف حق، فرصتى بزرگ براى دينها و مرامهاى از خود بيگانه در بيان قدرت گشته اند. چنانكه ملاتاريا مىگويد: حقوق اسلام ديگر است. يا رژيم چينى « اعلاميه جهانى حقوق بشر» را « بورژوائى » و سلاح امپرياليسم توصيف مىكند. پس شفاف كردن تعريف و معلوم فرض نكردن معانى و تعريفها، چند كار را با هم مىكند: الف - دينها و مرام هائى را كه بيان قدرت گشتهاند، ناگزير مىكند به تصديق حقوق و يا اعتبار و مقبوليت خويش را از دست دادن و بكار قدرتمداران، بمثابه منبع مشروعيت، نيز نيامدن. ب- مانع از سلاحِ قدرتهاى مسلط شدنِ حقوق انسان مىشود و ج - توانائى را به مدافعان حقوق بشر در همه جاى جهان می دهد كه اينك ندارند. چرا كه به آنها استقلال مىبخشد و طرفيتها با دينها و مرامها، طرفيتی شفاف مىشوند: طرفيت با ضد حقوق انسان، يعنى طرفيت با قدرت مساوى با زور مىشود كه خود را در پوششهاى دين، مرام، مدرنيته، لائيسيته و... مىپوشاند.
5- كوشش براى استقرار حقوق انسان را مىبايد از بند تبعيضها آزاد كرد. از فاحشترين تبعيضها، يكى تبعيض بسود « اپوزيسيون » است. توضيح اينكه تجاوزهاى قدرت حاكم به حقوق انسان اعتراض بر مىانگيزند . حال آنكه تجاوزهاى « اپوزيسيون» به همین حقوق نه. حال آنكه نسبت به تجاوزهاى « اپوزيسيون » - که وقتی زورمدار است پوزیسیون است - مىبايد حساسيتِ بمراتب بيشترى نشان داد. مخالفت با يك رژيم نه پوشش است و نه مجوز تجاوز به حقوق بشر. حساسيت نسبت به تجاوزهاى مخالفان بايد بيشتر باشد . زیرا ، طى يك قرن، مجاز فرض شدن تجاوزهاى مخالفانِ استبدادیانِ حاکم به حقوق بشر، مانع از پيدايش رهبرىهاى مردم سالار و عامل به حقوق انسان و سبب انحراف 180 درجه ای جنبشها گشته است. توضيح اينكه بجاى در پيش گرفتن راه و روش آزاد شدن، بيراههِ قدرت جانشين شدن را طى كردهاند و ج- نقش خشونت زمان به زمان. افزايش يافته و جريان آزاد انديشهها و اطلاع ها را غير ممكن ساخته است.
بر سازمانهاى حقوق بشر است كه از خود بپرسند چرا اين تبعيض و تبعيضهاى ديگر را روش كردهاند؟ بنظر مىرسد اگر اين سازمانها نقش شترمرغ ، يعنى رویهِ هم سياسى بودن و هم سياسى نبودن را بالمره رها كنند و هميشه مدافع حقوق بشر باشند، از ملاحظهها آزاد مىشوند و در مقام مدافع حقوق، مىتوانند نقش تعيين كنندهاى در پيدايش بديل مردم سالار و آزاد شدن را هدف و روش كردن، ايفا كنند.
از تبعيضهاى فاحش ديگر، تبعيض در حقوق است. از برخى حقوق دفاع مىشود و از پارهاى ديگر نه. بسا مدافعان حقوق بشر به آن حقوق تجاوز نيز مىكنند. براى مثال، آزادى دينى نيز جزء حقوق است. با اينحال، ديده نشده است كه سازمانهاى مدافع حقوق بشر، با دين ستيزى - كه امر بكلى متفاوت از انتقاد است - مبارزه كرده باشند. بسيار ديده شده است كه حقوق بشر وسيلهاى براى دين ستيزى شده است. تبعيض در دفاع از كسانى كه به حقوقشان تجاوز مىشود، نيز امر رايجى است. چنانكه صفت « مذهبى » يك قربانى، بسا كفايت مىكند براى محروم گذاشتن او از دفاع. فاحشتر از همه، ناديده گرفتن تجاوز به حقوق انسانى كسانى است كه صفت « مذهبى » دارند و صفت تروريست نيز پيدا مىكنند. ولو صفت تروريست بجا و به حق باشد، بهيچرو نبايد مانع از آن شود كه سازمانهاى مدافع حقوق بشر از آنها، بگاه تجاوز به حقوق بشرى آنها، دفاع كنند. سكوت در برابر تجاوز قواى امريكا به حقوق بشر در افغانستان، تازهترين نمونه اين تبعيض است.
و باز تبعيض از لحاظ متجاوز نيز فاحش است. براى مثال، تجاوزهاى رژيم ايران به حقوق بشر، كم و بيش، ديده و به آنها اعتراض مىشود. اما وقتى متجاوز يك دولت غربى و مورد تجاوز مردم يك كشور مسلمان هستند ، براى مثال، ايرانيها در كشورهاى غرب، دفاع از حقوق آنها به ياد نیز نمىآيد. حال آنكه با توجه به سيل مهاجران از ايران، در كشورهاى غرب، از راه گفتگو با سازمانهاى مدافع حقوق بشر، مىبايد دفاع از حقوق انسانى آنها، سازمان بيابد.
6- بديهى است سازمانهاى ايرانی مدافع حقوق بشر، به استناد دفاع از حقوق انسان در ايران، خود را در خور انتقاد بخاطر عمل نكردن در قبال تجاوزها به حقوق بشر در ديگر كشورها نمىدانند. حال آنكه درست به اين علت مىبايد بدانند كه اعلاميه جهانى حقوق بشر، به اين معنى است كه « بنى آدم اعضاى يكديگرند » و « چو عضوى بدرد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار» . به سخن روشن، دفاع از حقوق بشر در ايران وقتى مىتواند تمام تأثير خويش را پيدا كند كه جامعهاى از اين نوع سازمانها، پديد آيد و در مقياس جهان به مبارزه با تجاوزها به حقوق بشر برخيزد و توان و تأثير جامعهاى از اين نوع، از سازمانهائى که در سطح جهان عمل مىكنند، بمراتب بيشتر مىشود. زيرا اين سازمان را كسانى از مردم كشورهاى مختلف تشكيل مىدهند كه بطور روزمره در جريان رويدادهاى كشورهاى خود هستند. علاوه بر اينكه با آن سازمانها نيز مىبايد همكارى كرد. از بداقبالى سازمانهاى مدافع حقوق بشر در ايران، كه در كشورهاى مختلف وجود دارند، جز پاره ای از ﺁنها، با يكديگر همكارى نيز ندارند.
جز اين مداومت نيز مفقود است. براى مثال، ترورها و قتلها، بطور پى گير، موضوع افشا و اعتراض نمىشوند. زندانيان، همينطور. نمونه بارز، آقاى عباس اميرانتظام است. اعتراضها به تجاوز به حقوق انسانى او و مانندهاى او، يا يكبار است و يا هر از چندى، بمناسبتى. « قتلهاى زنجيرهاى » ، سركوب مطبوعات، تجاوز به دانشگاهها و دانشجويان، زندانى و محاكمه كردن اعضاى نهضت آزادى و ملى - مذهبىها و روحانیان و روزنامه نگاران و...، يعنى در تمامى موارد، بنا بر استمرار در افشاى تجاوز و احقاق حق نيست.
7- اما ناپيگيرى امرى جهان شمول است و علت جهان شمول بايد داشته باشد. آيا اين واقعيت كه وقتى تعريف حق همان است كه تعريف قدرت، اعلاميه جهانى حقوق بشر نقصی ذاتى ندارد كه مانع مىشود الف - جهان شمول بگردند و ب - آموزش اين حقوق و دفاع از آنها صفت مستمر پيدا كنند؟ توضيح اينكه مىدانيم، قدرت واقعيت پيدا نمىكند، مگر اينكه يكى واجد و ديگرى فاقد آن باشد. بنا بر اين اگر حق همان قدرت باشد، محال است حقوق همه مكانى و همه زمانى بگردند. آيا نقد الف - تعريف حق و هر يك از حقوق و نيز ب - جستجوى رابطه حق با مسئوليت از امورى نيستند كه مىبايد موضوع كار روزنانه سازمانهاى مدافع حقوق بشر باشند؟
با آنكه در غرب نيز، به حقوق طبيعى قائل هستند، پرسش اينست: چرا حقوق انسان با قدرت همسو تلقى مىشود ؟ ﺁیا بدين خاطر نيست كه انسانها آن را دادنى و ستاندنى تصور مىكنند؟ آيا شفاف كردن تعريف حق و مشخص و مبرهن كردن ذاتى بودن حقوق و ج - جدائى ناپذيرى حق از مسئوليت و جدا نبودن تکلیف از حق و عبارت بودنش از عمل به حق ، از كارهائى نيستند كه انجامشان به نزاع دينها و مرامها با حقوق بشر، پايان مىبخشد؟
ضرورت جدا كردن حقوق از قدرت:
8- در حقيقت، حقوق بشر، بر پايه اصالت و تقدم دادن به قدرت، به فهم و عمل در مىآيند. به سخن روشن، از راه قدرت با انسان و طبيعت ربط پيدا مىكنند. از اين جهت است كه بعمل در نمىآيند. لذا، اين حقوق، در همانحال كه، در تعريف، بايد از قيد قدرت رها شوند، رابطه شان را با قدرت نيز بايد قطع كنند و با انسان و طبيعت ربط مستقيم برقرار كنند. يعنى ذاتى حيات انسان و طبيعت هستند و بايد پذيرفته شوند. اين انقلاب واقعيت پيدا نمىكند مگر به اينكه الف- حقوق در تعريف از بند قدرت رها شوند و ب - انسان و طبيعت را از قدرت آزاد كنند. بدين قرار، كار حقوق تشخيص قدرت خوب از قدرت بد نيست، بلكه آزاد كردن انسانها از قدرت است. در وجه عمل، ارزش گرداندن - كه در واقع هستند - حقوق و از ارزش انداختن قدرت، عرفان جديدى است كه مدافع حقوق بشر بايد آن را همگانى بگرداند.
9- تقدم و تأخر حقوق بر يكديگر كه در رژيمهاى استبدادى، دست آويز تجاوز به حقوق است، از سوئى ، و دعوى ناسازگارى آزادى با عدالت كه خاصه سرمايه داريهاى ليبرال است، به حق محدوديتى را بخشيده است كه ناقض آنست. چنانكه تعريف آزادى، در ليبراليسم، به حد، خاصه (آزادى هر كس آنجا پايان مىپذيريد كه آزادى ديگرى از آنجا آغاز مىشود) مىجويد. غافل از آنكه حد ناقض حق است و وجود آن گوياى تعريف حق به ضد آنست.
بدين قرار، بجاى آنكه عمل به حقوق، انسان را از حدود آزاد كند، گرفتار حدود مىكند. نتيجه اينست كه نهادهاى جامعه كه مىبايد بر ميزان حقوق سازمان پيدا كنند تا كه انسان، از تولد تا مرگ، زندگى بجوید كه سراسر برخوردارى از حقوق باشد، در جامعه هائى هم که اعلاميه جهانى حقوق بشر پذيرفته شده است، اكثريت بسيار بزرگ، بلكه قريب باتفاق، در واقع از حقوق برخوردار نيستند. در صورت، انسانها صاحب حقوق شناخته مىشوند اما در واقع نه. برخوردارى واقعى از حقوق بشر، ميسر نمىشود مگر به اينكه نهادها، همه بر ميزان حقوق تجديد سازمان شوند. دولت و سازمانهاى سياسى براستى حقوق مدار گردند. دستگاه تعليم و تربيت بجاى آنكه انسان را براى خدمت قدرت سرمايه و اشكال ديگر قدرت تربيت كند، بر وفق حقوق سازمان پيدا كند چنانكه كودك ، بمثابه مجموعهاى از استعدادها و حقوق، تعليم و تربيت يابد. بنیاد دينى از خدمت قدرت رها شود. دین همان بيان آزادى که بود، باز شود و بیانگر حقوق مادى و معنوى انسان بگردد. این را همواره تکرا ر کنیم که كثرت انديشهها يك غنا است وقتى انسانها پیوسته به ياد داشته باشند كه از يك گوهرند. آزاد كردن انسانها از روابط قوا و احساسهاى بيانگر زورمدارى، یعنی كينه، نفرت،... يأس، جامعه را از گرايش به خشونت و فسادها به گرايش به صلح و سلم و تقوى، بخصوص تقواهاى سياسى و مالى، بازخواندن است. بنیاد اقتصادى چنان سازمان بجويد كه تمامى انسانها، در برابرى، مجموعهاى از كارها را پيدا كنند كه متناسب رشد همآهنگ استعدادهاى انسانند و برخوردارى انسانها را از سطح معيشت در خور انسان، میسر و سلامت محيط زيست را تأمين می كنند. بنیاد اجتماعى بر ميزان حقوق انسان باز سازى شود بدانسان که تبعيضها از ميان برخيزند و زن و مرد، برابرى و همسانى و همشأنى بجويند. مرزهاى نژادى، ملى، قومى و... محو شدند و انسانها، تخريب يكديگر را با رشد متقابل جانشين كنند. بنیاد هنرى كه اينك در خدمت سالاريها است، بر ميزان حقوق، آزاد شود و نقش خويش را در گشودن افقهاى جديد بروى انسانها بازيابد. در حقيقت، تنها از راه گشودن پيشاروى انسانهاست كه فلسفه يأس و چگونه مردن و خشونت را مىتوان با فلسفه اميد و چگونه زيستن و خشونت زدائى جانشين كرد. و بالاخره بنیاد فرهنگ كه اينك بخش بزرگ محتواى آن ضد فرهنگ زور است، بر ميزان حقوق، رواج دهنده فرهنگ آزادى بگردد.
بدين انقلاب ،كه بخصوص سازمانهاى مدافع حقوق انسان مىبايد انسانها را بدان بخوانند، حقوق انسان، مشترك دينها، مرامها، طرزفكرها و سازمانهاى سياسى و غير آنها مىشوند. كوشش براى آنكه حقوق انسان وجه مشترك سازمانها بگردد، جامعهها را از فرهنگ مردم سالار و نظام مردم سالار، بسيار پيشرفته و مبرى از فسادها، بخصوص فساد در سطح رهبرى سياسى، برخوردار مىگرداند. اين كوشش آن كوشش گرانقدر است كه مدافعان حقوق بشر را به خود مىخواند
10- از انتخاب كردن روش آزاد شدن و خشونت زدائى، به اين و آن مناسبت، ياد كرده ام. قرنى كه يك سال و پانزده روز است، بپايان رسيده است، قرنى بود كه خشونت را روش و تنها روش رسيدن به حقوق مىشمرد. نتيجه اينست كه امروز، اين پرسش محل پيدا كرده است: ميزان ويرانگرى در قرين بيستم، چند برابر ويرانگرى انسان در طول تاريخ است؟ استنثناء، انقلاب ايران است. در آن انقلاب كه تمامى يك ملت شركت جست، به اين خاطر كه تمامى يك ملت شركت جست، نياز به خشونت پيدا نشد و گل بر گلوله پيروز گشت. مىتوان گفت : اگر رهبرى دينى كينه و نفرت و خشونت را ارزش و بيشتر از آن « مقدس » نمىگرداند و اگر اين رهبرى و ديگران خشونت زدائى را روش عمومى مىگرداندند و آزاد شدن را روش بازيافتن حقوق مىکردند، جامعه ما و جامعه جهانى، آن انقلاب را مىپذيرفت كه بدان جامعه انسانى وارد عصر جديدى مىشد. عصرى كه، در آن، انسان آزاد و حقوقمند، ولادت مىيافت.
پرسشى كه مىبايد با مدافعان حقوق انسان در ميان نهاد، اينست: تجربه پيروزى گل بر گلوله كه روش تحول از راه آزاد شدن است را آيا هيچ پى گرفتهاند؟ حتى به اين تجربه كه تحول از خشونت گرائى به خشونت زدائى است، هيچ توجه كردهاند؟ در سطح گروههاى سياسى و اجتماعها، انسانهاى هموطن خويش را به پيروى از اين روش خواندهاند؟
اهميت آزاد شدن و خشونت زدائى را روش كردن از اين رو است كه رشد كردن طبيعى و خودجوش و حق انسان است. حقى كه ادايش اداى تمام حقوق انسان است. حقى كه ادا نشدنش به خشونت و تخريب است. بنابراين، مدافع حقوق بشر در همان حال مىبايد الگوى رشد باشد و با ترك تخريب تن و روان خويش، دفاع از حقوق را آغاز كند، از دو نظر، مىبايد در برنامه هائى كه به نام رشد به اجرا در مىآيند، تأمل و آنها را نقد كند. الف - از اين نظر كه رشد، رشد انسان است و تحقق آن تحقق پيدا كردن حقوق او در زندگانى روزانه او است. بنا بر اين ضابطه شدن حقوق انسان بمعناى نفى قدرت( سرمايه و اشكال ديگر آن) ضابطه برنامه گذارى است. و ب- و از اين نظر كه وقتى حقوق ضابطه برنامه گذارى رشد نمىشوند، اندازهگيرى ميزان تخريب انتخابها و روشها و جلب توجه جامعهها به آن، بهترين روش ناکارﺁمد کردن زبان « عامه فريب » مىشود.
رها كردن دفاع از حق رشد، به قدرت مداران امكان مىدهد ، « بنام ترقى »، برنامه ويرانگرى را برنامه رشد بباورانند و بيرحمانهترين استبدادها را بنام مصلحت توجيه كنند. قرنى كه به پايان رسيد، دو نوع استبداد، يكى بنام ماركسيسم و ديگرى بنام ليبراليسم، ويرانگريهاى بزرگ بوجود آوردند. با اين حال، اين پرسش بجا و به حق است كه آيا ويرانگريهاى سرمايه دارى ليبرال بمراتب بزرگ تر نيستند؟
11- با وجود از پادر آمدن آن نوع استبدادها، هنوز ، « بنام رشد » و به حكم مصلحت، انسان و محيط زيست او تخريب مىشوند. عدم حضور مدافعان حقوق بشر در عرصه رشد و بخصوص نپرداختن به فراوان تدابير كه بنام مصلحت اتخاذ مىشوند و به عمل در مىآيند، تقدم و حاكميت مصلحت بر حق را امرى بديهى باورانده و، در عمل، در همه جا، حكم مصلحت است كه اجرا مىشود. حال آنكه مصلحت بيرون از حق عين مفسدت است. بدين خاطر كه مصلحت روش است پس يا روش عمل به حق است و يا روش عمل به ناحق ، یعنی اوامر و نواهى قدرت. چنانكه حكومت آلمان، بنام مصلحت، يعنى منافع صادركنندگان آلمانى و... مىكوشيد مانع محاكمه كشتار كنندگان در رستوران ميكونوس بگردد. مىتوان تصور كرد اگر با اين « مصلحت » كه تباهى حق قربانيان جنايت و زندگانى كه بسا بيشتر از حقوق خويش محروم مىشدند، مبارزه نمىشد، ترور ايرانيان تا كجا گسترده می گشت و جنبش ايرانيان براى بازيافتن آزادى، تا چه وقت به تأخير می افتاد و...
بدين قرار، عرصه حق و مصلحت عرصه ايست كه مدافع حقوق بشر هيچ نبايد آن را ترك كند. نه تنها بدين خاطر كه دولت بمثابه قدرت و سالاريهاى ديگر ( سرمايه، دين، انواع سالاريها كه در جامعهها وجود دارند) كه باز قدرت هستند، مصلحت را جانشين حقوق مىكنند، بلكه بيشتر از اين نظر كه مصلحت قدرت فرموده را جانشین حق کردن، روشى همگانى است. از بداقبالى انسانها در محيطهاى اجتماعى بار مىآيند كه از كودكى مصلحت را جانشين حقوق خويش مىكنند. از اين رو ، ابهام زدائى از تعريفها و از جمله از تعريف مصلحت و روشن كردن رابطه مصلحت با حق، براى تصحيح و بلكه منقلب كردن طرز فكرها و رفتارهاى روزمره، يك كار روزانه بايد بگردد. يك قلمرو از قلمروهاى اين كوشش روزانه، قلمرو قضائى است. هم دستگاه هاى قضائى و هم داوريهاى روزانه افراد، بجاى آنكه احقاق حق را روش كنند، به مصلحت عمل مىكنند. به نظر كسى نيز نمىآيد كه بنا بر تجاوز به حقوق است . روشن سخن اينكه آن بخش از تجاوزهاى آشكار به حقوق انسان، از راه قضاوت، بخش كوچكى از تجاوزها را تشكيل مىدهد. بخش بسيار بزرگتر، تجاوزهاى « بزك كرده » اند. در كوشش براى آنكه سازمان و رفتار قضائى، ترجمان حقوق انسان، در مقام احقاق حق، باشند، ايجاب مىكند كه مدافع حقوق بشر مراقبت كند تا كه در سازمان و در قانون گذارى پيرامون جرائم و مجازاتها و در آئين دادرسى و حتى در قضاوتها و داوريهاى روزانه، اصول راهنماى سازگار با حقوق انسان رعايت شوند. اين اصول را بدون توضيح، شماره مىكنم:
1 - رفع خصومت از راه دادن حق به حق دار و بنا بر اين، 2- قانون بيان شفاف حقوق انسان شدن و ممنوع شدن قضاوت بدون قانون (شامل بطلان عقاب بلابيان و عطف به ماسبق) و 3- بسط قسط از راه خشونت زدائى و برچيدن بساط زورمدارى و 4- پيروى از قاعده لطف، يعنى خوددارى از انتقامگيرى كور ( نمونه، كار اسرائيل در فلسطين و امريكا در افغانستان) و حقى را دست آويز تجاوز به حق ديگران نكردن و 5- پيروى از اصل مصلحت روش عمل به حق است اگرنه، روش عمل به زور مىشود و ترك اصل هائى كه قدرت مدارى وضع كرده است مثل دفع افسد به فاسد و « انتخاب » ميان بد و بدتر و 6- رعایت قاعده « لاضرر » بمعناى كاستن از شقاوتها و رنجها از راه جبران نكردن زيانى با زيانى یا يك زيان را دو زيان نكردن و 7- اصل جبران يعنى در عين مأيوس كردن مجرم از ارتكاب جرم، امكان جبران به خاطى از او دريغ نشود و 8- اصل برائت و 9- مهلت دادن به قضاوت كننده و هم به قضاوت شونده و هم به جامعه: به قاضى براى رفع اشتباه در قضاوت (اصل قابل اعاده بودن قضاوت و تجديد نظر در آن) و مهلت به قضاوت شونده براى بازنگرى در عمل خويش و اصلاح و جبران و مهلت به جامعه براى آزاد شدن از هيجانهاى آنى و شديد و پيدا كردن ملكه عدالت. و 10- اختيار و مسئوليت يا پيروى قاضى از اصل « لااكراه » : تن ندادن به محاكمه انسانى به خاطر عقيده او، باطل گرداندن روابطى كه به زور برقرار مىشوند ( نظير زوجيت، مالكيت و...) و...11- از ميان برداشتن موانع آزادى از جمله از راه الغاى سانسورها و جرم شناختن بكاربردن زور براى تحميل باور و... و 12- تبديل ديناميك تخريب به ديناميك رشد از راه خشونت زدائى. (1)
بديهى است، در هيچ جامعهاى، نظام حقوق و دستگاه قضائى در سازماندهی و قضاوت مجری تمامى اين اصول نيستند. يك علت اينست که الگويى، بر ميزان اين اصول، پيشنهاد و تبليغ نشده است. پيشنهاد اين اصول موجب تحول بيانهاى دينى و مرامی و پيدا شدن فرهنگ عدالت در جامعه مىشود و پيدايش رهبرىهاى نوع جديد يعنى بيانگر حقوق انسان را ميسر مىگرداند
12- پيش از اين، از حقوق معنوى سخن بميان آوردم. با آنكه، حتى اگر بنا را بر دوگانگى حقوق مادى و معنوى بگذاريم - كه بنائى غلط است - حقوق معنوى اهميت به تمامترى دارند، اما هم در اعلاميه جهانى حقوق بشر از آنها غفلت شده است و هم نهادهاى دينى و تربيتى و هنرى آنها را بدست فراموشى سپردهاند و هم مدافعان حقوق بشر آنها را در بيرون از قلمرو حقوق قرار داده و متروك گذاشتهاند. چرا چنين شده است؟ زيرا رهبرى جامعهها با انواع سالاريهاست و اين سالاريها كارشان تبديل نيروهاى محركه به قدرت ( = زور) است. بنا بر اين، نخست حقوق را مادى گردانده و آنگاه محتواى حقوق را، به ترتيبى كه توضيح دادم، قدرت کرده اند. حال آنكه هيچ حق مادى صرف، وجود ندارد و حق معنوى تنها نيز نيست. هر حقى در همان حال كه مادى است، معنوى است. از اين رو، حقوق انسان نيازمند الف - تصحيح تعريف و ب- نيازمند تكميل شمار است. براى مثال، صلح حق است اما اين حق در همان حالى كه مادى است معنوى است. آزادى حق است اما در آزادى بيان و اجتماع و... خلاصه نمىشود، دست كم بيرون رفتن از تعين به فراخناى عدم تعين ( به قول سارتر) يا فضاى بازى كه تنها در آن انديشه خلاقيت خويش را بدست مىآورد، نيز هست. انس و دوستى حق است وجهى از اين حق رابطه مادى ميان انسان باانسان، انسان با محيط زيست است. اما اگر از بعد معنوى خالى باشد، در نوعى رابطه قوا از خود بيگانه مىشود. رشد حق است اما اگر در رشد ارقام توليد خلاصه شد، ويرانگرى عمومى مىشود كه شده است. كار حق است اما اگر مجموعهاى از 6 نوع كار - مجموعه استعدادهاى ششگانه انسان كه مجموعهاى از كارها را ايجاب مىكند - نشد و در يك نوع كار فروكاسته شد، زحمت ويرانگر تن و روان مىشود و...
انسانى كه ناگزير مىشود كارى را بكند كه استعدادهاى او را از رشد باز مىدارد و آنها را ، درتخريب، فعال مىكند، انسان غافل و محروم از حقوق خويش است. از جمله، استعداد رهبرى او بجاى آنكه فعاليتهاى او را تنظيم كند، تابع امری مىشود كه رهبری ديگر صادر كرده است: نظام ولايت مطلقه قدرت اين سان بوجود آمده و در همه جاى جهان، با شدت يا با ضعف، برقرار است. نظام ولايت مطلقه قدرت در ايران و افغانستان ( دوران طالبان) و عراق و... اشكال عريان دارد. اما چنان نيست كه این ولایت مطلقه ها در جهان، كم شمار باشند. آزاد كردن جامعههاى انسانى از نظامهاى ولايت مطلقه قدرت، از جمله، به انقلاب در رهبرى هر فرد و هر جامعه است. بدين قرار، تذکار دائمى به انسان شدن كه الف - هر كس خود خويشتن را رهبرى مىكند و هيچكس نمىتواند ديگرى را رهبرى كند و ب- انسان مجموعهاى از استعدادهاى 1- رهبرى و 2- انديشه راهنما جوئى و 3- علمطلبى و 4- انس و 5- خلق هنر و 6- اقتصاد كه نخست بمعناى تنظيم فعاليتهاى مجموعه استعدادها و ﺁنگاه تحصیل معاش است و ج - حاصل فعاليتها نيروهاى محركه (علم و فن و سرمايه و...) مىشوند كه اگر در رشد بكار نروند، به ضرورت در زور از خود بيگانه مىشوند و در تخريب بكار مىروند و د- بكار بردن حقوق كه ذاتى حيات انسان هستند، راهبر استعدادها در رشد و بکار برندهِ نيروهاى محركه در رشد می شود.
بدين كوشش، دوران بس دراز رهبرى بيگانه از انسان و يگانه با قدرت پايان مىپذيرد. نه از راه حلهاى افلاطون و ارسطو و قدرت گرايان جديد جانبدار ديكتاتورى حزب طراز نو و... كه از راه آزاد شدن استعداد رهبرى و ديگر استعدادهاى انسانها و مشاركت آنها در رهبرى آزاد جامعههاى خويش و جامعه جهانى .
پويائى تخريب كنونى را با پويايى رشد جانشين كردن، نجات زندگى بر كره خاكى است. اين جانشينى، به ترتيبى كه توضيح دادم، به استقرار حقوق انسان، ميسر مىشود.
( * ) - این نوشته به تاریخ 29 ديماه 1380 برابر 19 ژانويه 2002 انجام و در شماره 51 مجله « حقوق بشر» ، ارگان جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران ( برلین ) به دبیری ﺁقای محمود رفیع، در بهار 1381 انتشار پیدا کرده است.
1 - به اطلاع خواننده ای که نوشته را تا اینجا رسانده است ، می رساند که اصول راهنمای دیگری، به تحقیق، یافته شده اند که در فصل قضاوت خواهدشان یافت.
انسان در قرآن (*)
خداوند داستان آفرینش انسان را در قرآن ، این سان آغاز می کند : به فرشتگان می گوید قصد دارد بر روی زمین خلیفه ای قرار دهد . فرشتگان می پرسند آیا می خواهی کسی را قرار بدهی که در آن فساد کند و خونها را بریزد ؟ خداوند به آنها پاسخ می دهد آنچه را من می دانم شما نمی دانید (1) بدینسان انسان با حق خليفة اللهی آفريده شد و بر زمين قرار گرفت .
خليفة الله :
تاريخ از ديدگاه قرآن ، يک رشته جانشين شدنها است : هر نوبت قومی از خود بيگانه می شود و به راه تخريب خود و طبيعت می افتد . قومی ديگر به حق خلافت خويش عارف می شود و ، به بعثت، انسان را از بيراهه مرگ و ويرانی ، به راه زندگی و رشد باز می آورد . بدين قرار ، قاعدهء عمومی که قرآن از فراگرد تاريخ بدست می دهد ، گذار از انحطاط به رشد است . چنانکه اگر قومی به بيراهه انحطاط افتاد ، قوم ديگری به انقلاب روی می آورد و راه رشد را بر انسانيت می گشايد . ( 2 ) حتی وقتی تمامت يک قوم به راه ستم می روند ، اندک شماری از آنها که راه هدايت جسته اند و به راه چگونه زيستن آمده اند ، خليفهِ خدا بر روی زمين می شوند و حيات انسان ادامه می يابد ( 3 )
جدا کننده خط زندگی از مشی مرگ چيست ؟ انسانها همه بر فطرت آفريده می شوند و با صفت و حق خليفهِ خدا آفريده می شوند . اما آنکس که توحيد را بمثابه اصل راهنما گم می کند و بر اين يا آن ثنويت در بيراههِ کفر می شود ، از فطرت بيرون می رود ، خليفه اللهی را از دست می دهد و آلت کفر يا باورهايی می شود که ترجمان اصالت زور هستند ( 4 )
" او شما را خليفه بر روی زمين قرار داد . هر کس کفر می ورزد ، به کفر خويش تباه می شود . کفر کافران جز اين نمی کند که نزد خداوند ﺁنها را سزاوار لعنت بیشتر می کند. و کفر کافران تنها زيانهای آنها را افزون می کند "
تاريخ با پيروی زورپرستان پايان نمی پذيرد :
جريان تاريخ ادامه می يابد . در پی هر انحطاطی ، قيامی به حق و برای حق روی می دهد . سر انجام توحيد اصل راهنمای همه انسانها می شود . حق می آيد و باطل می رود . و اهل توحيد ، خليفه های خدا بر روی زمين می شوند : ( 5 )
" و خداوند به کسانی از شما که ايمان آورده اند و عمل صالح می کنند ، وعده کرده است آنها را خليفه های روی زمين بگرداند . "
اين قاعده عمومی تنها ترجمان تجربهِ تاريخ نيست : هر چند قاعده نسبت به گذشته صدق می کند . توضيح اينکه اقوامی از ميان رفته اند . اما انسانها ، به يمن بعثت ها ، به حيات خويش ادامه داده اند . حيات ادامه يافته است اما از کجا بدانيم که قاعده نسبت به آينده نيز صدق می کند . به سخن ديگر از کجا آدميان طبيعت و انسانها بر جا بمانند ، تا مؤمنان نيکوکار خليفه های خدا بگردند ؟
سرنوشت انسان و مسئوليت امانتی که پذيرفته است ؟ :
انسان از گلی سرشته شد که مجموعه حيات پذير کاملی بود . روح خدا در او دميده شد ( 6 ) و فطرتی پيدا کرد که خدائی است ( 7 ) در متناسب ترين اندازه ها ساخت گرفت و زيباترين صورت را يافت ( 8 ) و خدا آفرينش او را به خود تبريک گفت ( 9 ) او را بر فطرت آفريد ، چرا که فطرت توحيد است ( 10 ) و حيات بدون توحيد در وجود نمی آيد . در بهترين اندازه ها آفريد و آفرينش او را بخود تبريک گفت . زيرا تمامی هستی را در وجود کوچک او خلاصه کرد ( 11 ) و خليفه خود بر روی زمين گرداند و هدايت شدن را در عهده خود او نهاد .
اما اگر قرار باشد در جريان زمان ، زمين از خليفه های خدا - کسانی که به حق خليفه اللهی عارف هستند - خالی نشود ، بايد آفريده ها يی مسئوليت اين امانت را بپذيرند . خدا امانت را به همه آفريده ها پيشنهاد کرد و انسان بود که آن را پذيرفت : ( 12 )
" همانا امانت را به آسمانها و زمين و کوه ها پيشنهاد کرد . همه بيم کردند و از بر دوش گرفتن آن خود داری کردند . انسان بر دوش گرفت و همانا با نادانی و ستم "
اين " امانت " نوعی رهبری ( امامت ) ، رهبری بيانگر خليفه اللهی و تضمين کننده تداوم آن است . از آنجا که انسان عهده دار اين رهبری و با تمام اعضای خويش مسئول ﺁن می شود ( 13 )، پس بايد صفات خدائی و بعد معنوی داشته باشد . از ناتوانی به توانائی رشد کند و موجودی نسبی و فعال باشد که در پهنه ای گسترده تا بی نهايت ، در صيرورت است :
خدا به انسان اسماء آموخت ( 14 ) بدو آنچه نمی دانست و بيان و کتابت آموخت ( 15 ) استعداد دانش جويی داد . به او هوش و عقل داد . نشانه های خود را بر او بنمود تا انديشه را بکار اندازد ( 16 ) . او را قوه ابداع و خلاقيت و صنعت و استعدادهای ديگر بخشيد . اما از انسان ها، يکی کار پذير ، ديگری فعال شدند . يکی استعدادها را در رشد بکار برد و ديگری، به ساختن دروغ و زور، استعدادهای خويش را تباه گرداند ( 17 ) . به انسان فطرت عدالت جو داد او را به عدالت و قسط خواند . ( 18 ) او را امام و آزاد و هدف دار آفريد . ( 19 ) راه رشد را از راه سرکشی جدا کرد ( 20 ) و هدايت خويش را به مؤمن و کافر داد . به انسان هشدار داد اگر از راه رشد بيرون برود ، به بيراههِ زيادت طلبی ( 21 ) می افتد و آن را تا مرگ و ويرانی پيش ميرود .
با اينهمه اين انسان کامل نيست . او می تواند از فطرت خويش بدر رود . انسانی است که ضعيف و بی قرار آفريده شده است ( 22 ) . اگر بر فطرت بماند از ضعف به قوت می رسد . اما اگر توحيد را با ثنويت جانشين کند، نيروهای حياتی را به زور مرگ آور بدل می کند و ستمکار می شود و بیراههِ ضعف را تا مرگ و ويرانی می رود .
قرآن در تشريح چگونگی از خود بيگانه شدن انسان ، واقعيتی را خاطر نشان می کند که انسانها همچنان از آن غفلت می کنند :
حقوق انسان ذاتی شخصيت او و سلب نکردنی هستند :
هر انسانی خليفهِ خدا ، امام و آزاد بدنيا می آيد . پيش از آنکه به دينی يا مرامی در آيد ، صاحب حقوق و مسئول دفاع از حقوق خويش و حقوق هر فرد ديگری با هر دين و مرام و هر نژاد و رنگ و ملت و قوم و قبيله است . به سخن ديگر حقوقی که او دارد ، اعطائی نيستند . تابع در آمدن او به اين يا آن دين نيستند . بهر دينی در آيد ، اين حقوق را از دست نمی دهد . چرا که در دين اکراه نيست ( 23 ) و گرويدن به دين ، حقی از حقوق او است . همانطور که در حقوق بشر در قرآن می خوانيد ، شرط برخورداری از اين حقوق اين نيست که مسلمان بشود و نيز نمی گويد اگر اسلام نپذيرفت يا بدان در آمد و سپس آن را ترک گفت ، حقوق خود را از دست می دهد .
اما آن واقعيت که قرآن می آموزد و اين آموزش را انسان ها از ياد ميبرند ، اينست : تا وقتی انسان بخواهد ، هيچ قدرتی نمی تواند ، آزادی و حقوق او را سلب کند . انسان خليفهِ خدا و امام خلق شده است . وقتی از توحيد بدر می رود ، خليفه زور و امامِ شرک می شود و حقوق خويش و انسانهای ديگر را از ياد می برد .
بدين قرار هيچ انسانی نمی تواند خود را از مسئوليت رعايت نشدن حقوق خويش مبری کند . و نيز ، به اين عذر که تنها است و بر جهان قدرتهای ستمگر حاکمند ، نمی تواند وظيفهِ خويش را در دفاع از حقوق خويش و حقوق فرد فرد انسانها بر زمين بگذارد .( 24 ) وقتی انسانی به دفاع از حقوق بر می خيزد ، خليفهِ خدا در روی زمين می شود و چون فطرت انسان را باز می گويد ، بگونه ابراهيم ( 25 ) ، سخنگوی تمامی انسانيت می گردد . و چون خليفهِ خدا است ، تنها نيست ، خدا با اوست و سر انجام پيروز می شود .
اما چرا آزادی و حقوق ذاتی شخصيت انسان هستند ؟ زيرا آزادی و حق را جز بر اصل توحيد نمی توان در تصور آورد و تعريف کرد . بر اصل ثنويت ، حق و آزادی به لباس باطل در می آيند . برای مثال بر اصل ثنويت می گويند : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که، از ﺁنجا، آزادی ديگری شروع می شود . اما آيا دانش هر کس آنجا تمام می شود که دانش ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آيا ابداع و خلاقيت هر کس جائی تمام می شود که ابداع و خلاقيت ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آيا خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... هر کس آنجا تمام می شود که خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... ديگری، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ پس تعريف آزادی بايد در برگيرنده زور و بکار بردن آن نيز باشد ، تا بتوان گفت : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که آزادی ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود . اما زور نبود آزادی است و با جبر ملازمه دارد . اگر آزادی عبارت شود از بکار بردن زور ، پس هر فرد در زندانی که «آزادی» فردهای ديگر است ، زندانی می شود . رابطه ها ، رابطه قوا می گردند و بديهی است ، که قوی ترها وارد قلمرو "آزادی " ضعيف ترها می شوند . بر اصل روابط قوا ، آزادی و حقوق انسانی و حيات انسان و طبيعت هستند که قربانی می شوند .
آزادی و حقوق بر اصل توحيد تعريف دقيق خويش را پيدا می کنند : انديشه و عمل خالی از زور ، انديشه و عمل آزاد است ( 26 ) و آزادی هر انسان فراخنای آزاديهای انسانهای ديگر می شود . بدين قرار ، وقتی هستی بر فطرت آفريده شده است و فطرت توحيد است ، آزادی و حقوق ترجمان توحيد و بنا بر اين ذاتی شخصيت انسان و غير قابل سلب هستند . بدينسان
مرزهای نژادی و قومی و ملی و ... را زور در ميان آورده است . از ياد بردن اين واقعيت که انسانها از يک گوهرند ، از خود بيگانگی است . اگر انسان به فطرت خويش باز خوانده نشود ، در توليد و مصرف قهر، به راه افراط می رود و حيات خود و طبيعت را به خطر می افکند . در جريان باز يافتن فطرت است که او می پذيرد ، با ديگری ، از هر نژاد و قوم و فرهنگ از يک گوهر است :
انسانها از يک گوهرند :
آدم وقتی از بهشت رانده شد ، توبه کرد و توبه او پذيرفته شد . پس نه مرد و نه زن با گناه بدنيا نمی آيند . بر فطرت بدنيا می آيند . زن را که " دون انسان و عامل فريب مرد " بشمار می آمد ، قرآن با مرد برابر کرد ( 27 ) . زن و مرد را از يک نفس دانست ( 28 ) و به آنها گفت : از يکديگرند و يکی ديگری است . به هر يک از مرد و زن فضل ها داد . به زن که در باورهای دينی و فلسفی ، عامل فساد و مرگ بود ، اين فضل ها را داد :
- زن کوثر و مزرعه حيات است ( 29 ) مزرعه ايست که وقتی در فطرت خويش است ، هرگز خشکی نمي پذيرد . در اين مزرعه ، بذر به عشق کاشته می شود و ميوه نيز به عشق زاده و پرورده می شود .
- او را آموزگار عشق گرداند . اين او است که زناشوئی را کانون عشق می کند تا مرد را از رفتن به بيراهه خصومت ها و از پا بدر آمدن، به تنش ها ، به مزرعه عشق باز آورد . ( 30 )
- زن را هنرمند آفريد : بيرون نهادن پا از دايره ای که طرز فکرها و باورهای هر عصر ، دايره ممکن ها می شمارند و پيشی جستن در فراخنای ناممکن ها ، هنری است که بيشتر زنان خلق می کنند . قرآن هر بار عصری را ، در جريان مداوم زمان ، آغاز می کند ، هنر پا نهادن از دايره ممکن ها و بدان عصری با عصری جديد جای گزين کردن را هنر زن می داند و از او می خواهد : هاجر، زن برده ای که مزارش ، در مکه ، قبله گاه مسلمانان است ، به ابراهيم (ع) ، در پيری ، فرزند می دهد ( 31 ) . به عشق، در شن زار سوزان ، از زمين آب می جهاند . چشمه زمزم پديد می آيد که در شوره زار همچنان نشانه دوام حيات است . مادر موسی (ع) او را به آب مي دهد و همسر فرعون او را از آب می گيرد و ،هم در خانه فرعون ، جباری که فرمان داده بود نوزادان پسر بنی اسرائيل را بکشند ، می پرورد ( 32 ) . مريم ، بدون شوهر ، عيسی (ع) را به دنيا می آورد ( 33 ) و محمد (ص) در آغوش خديجه (ع) ، از اضطراب و فشار مسئوليت سنگين پيامبری ، آرام می گيرد . محمد (ص) می گويد : " خديجه نيمی از نبوت بود " ( 34 ) .
و ...
- زن را فضل مادری است : قرآن به فرزندان خاطر نشان می کند که به مادر ، احترامی فزونتر کنند ( 35 ) و بهشت را زير پای زنان ، دانست و پيامبر (ص) تکريم زن را نشان سلامت اخلاقی مرد و کرامت او شمرد ( 36 )
- و نخستين آفريده ای که به روش قدرت باوران، قياس صوری را روش کرد و به اختلاف جنس استناد کرد ، شيطان شد ( 37 ) . خدای به انسانها گفت : به رنگ های مختلف آفريده شده اند و هيچ رنگی را بر رنگ ديگر ، امتيازی نيست ( 38 ) و قرار گرفتن ﺁنها در قبيله ها و ملت ها ، برای اينست که از يکديگر باز شناخته شوند : ( 39 )
" ای مردمان همانا شما را از مرد و زن آفريدیم و شما را ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا از يکديگر شناخته شويد . همانا بزرگوارتر شما نزد خدا ، پرهيزکارترین شما است . خدا همواره دانا و آگاه است . "
بدين قرار ، در آزاد زيستن و در نژاد و رنگ و معيشت مادی و در حقوق و وظايف و در شرکت در مسئوليت رهبری اصل بر برابری است . قرآن عدالت را که تا آن زمان ، در نحله های فلسفی و دين ها ، بر نابرابری تعريف می شد ، بر برابری تعريف کرد ( 40 ) توضيح داد که يک معنای عدالت اينست که خط فاصل ميان پديده های هستی يا " بودها " و " نبودها " يا ساخته های زور است . زور نمی سازد ، ويران می کند . بنا بر اين ايجاد حق نمی کند . پس هر نابرابری سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که زور ايجاد می کند ، خلاف عدالت و مايه ويرانی طبيعت و تباهی انسانها و ديگر جانداران می شود .
با وجود اين ، مسابقه در عدل ، در تقوی ، در علم ، در پرورش انديشه و تن و در هر آنچه معنوی است را مايه رشد عموم انسانها . می شناسد ( 41 ) به شرط آنکه آنها که پيش می افتند ، دست آوردهای خويش را اسباب سلطه نسازند ، هشدار و انذار بدهند ( 42 ) الگو بشوند و امام رشد پس افتادگان بگردند . آنسان که يک رشته گذار ها از نابرابری ها به برابريها ، انسانها را در افق باز معنويت به پيش برد : ( 43 )
انسان و نياز و طبيعت :
بنا بر قرآن ، خدا در طبيعت ، از هر چيز به اندازه آفريده است ( 44 ) پس ندرت ، را انسانها بوجود می آورند . چرا و چگونه ندرت را بوجود می آورند ؟ از راه برگرداندن نيازهای غير مادی به نيازهای مادی و اصالت دادن به زور و زور را اساس رابطه ها ، با خود ، با ديگری و با طبيعت کردن :
* هيچ نياز طبيعی را نمی توان با فرآورده ای بر آورد که مصرف آن غير طبيعی است . بدن انسان نيازهايی دارد که فرآورده هايی که برای برآوردن آن نيازها مصرف می کنيم ، نبايد با بدن رابطه قوا برقرار کنند . بدين قرار توليد و مصرف فرآورده هايی که اثر تخريبی بر بدن دارند ، حرام هستند ( 45 )
* انسانها خلق نشده اند تا با يکديگر در نزاع و جنگ بسر برند ، آنها که بخاطر سلطه و به بهانهِ دين جنگ می کنند ، به راه شيطان می روند . ( 46 ) . وقتی با جانشين توحيد کردن ثنويت ، انسانها تنازع را اساس زندگی باور می کنند ، بخشی بزرگ از استعدادهای خويش و منابع طبيعت را در توليد و مصرف قهر ( اسلحه و ... ) بکار می برند . هزينه های جنگ و جنگ های و اشکال ديگر قهر منابع طبيعت را از ميان می برند و سبب گسترش فقر در جهان می شوند .
* اما امر واقع مهمتری که قرآن بدان توجه کرده و توجه اهل خرد را نسبت به آن جلب می کند ، اينست : وقتی ثنويت اصل راهنمای انديشه و عمل می شود ، مدار باز مادی ↔ معنوی به مدار بسته مادی ↔ مادی بدل می شود . در اين مدار بسته ، نيازهای معنوی را نيز بايد با فرآورده های مادی برآورده ساخت . معنوی ها مادی ها می شوند و برآوردن اين نيازها به توليد و مصرف انبوه ممکن می شود . در نتيجه ، زمان به زمان نيازها بيشتر و منابع طبيعت کمتر می شوند . برای مثال ، عشق ميان زن و مرد ، معنوی و دوست داشتن حقی معنوی است . اما اگر در " حب شهوات " از خود بيگانه و در اين « حب» خلاصه شد ، زمان که در عشق بی نهايت است ، در شهوت گرائی ، کوتاه می شود . پس زمان مصرف فرآورده ها کوتاه می شود . در عشق نيازها را فرآورده های معنوی برآورده می کنند . در « حب شهوت » ، نيازها را فرآورده های مادی رفع می کنند . و چون زمان ارضاء شهوت کوتاه است ، پس زود به زود نياز به فرآورده های مادی تجديد می شود . بدين سان در مدار بسته مادی ↔ مادی ، توليد و مصرف با اسراف و تبذير همراه می شود ( 47 ) . اما از آنجا که تمامی انسانها نمی توانند در مسابقه مصرف انبوه شرکت کنند ، فقر در جامعه های انسانی و در طبيعت گسترش می يابد . اکثريت بزرگی را فقر و اقليت کوچکی را مصرف انبوه می فرسايد .
آن روز که ، در شبه جزيره عربستان ، جامعه فقيری می زيست ، ديدن امروز که توليد و مصرف انبوه کار را به اينجا رسانده است که بيش از دو سوم توليد کشورهای صنعتی ويرانگر هستند ، که توليد و مصرف انبوه فرآورده ها انسان و طبيعت را به نيستی تهديد می کند ، کاری بيش از معجزه است .
از اينرو ، قرآن دوگانگی ميان انسان و طبيعت و انسانها و ديگر زيندگان را الغا می کند و هشدار می دهد : خداوند طبيعت را مسخر انسان کرد ( 48 ) و انسانها را به عمارت طبيعت گماشت ( 49 ) و برای حيوانها نيز حقوق قائل شد ( 50 ) .
همانطور که به انسان آموخت مصرف هر فرآورده ای که بدن را از حالت طبيعی بدر برد و عقل را مختل سازد ، اسراف و تبذير است و مرگ آور ، به او آموخت : آدمی اگر به راه رشد نرود ، استعدادها و کارمايه های خود را نمی تواند بيکار نگاه دارد . پس ناگزير در راه فزون طلبی و سلطه جوئی بکار می برد ( 51 ) اما از کجا بايد بدانيم . ما در راه رشد هستيم و در راه فزون طلبی و سلطه جويی نيستيم ؟ :
1 از اينجا که رشد انسان با رشد طبيعت همراه می شود . پس هر رشدی که با تخريب طبيعت همراه شود ، فزونی طلبی و سلطه جويی است و سر انجام انسان و طبيعت را به وادی مرگ می کشاند . قومها و شهرهایی که از ميان رفتند ، در اين بيراهه افتادند و به وادی مرگ رسيدند ( 52 )
وقتی اين آموزش را با دو بد آموزی در دو فرهنگ مقايسه می کنيم که در يکی ، طبيعت را فعال و انسان را کار پذير و تابع طبيعت می باوراند و در ديگری ، انسان را مسلط بر طبيعت تبليغ می کند ، و بهره کشی وحشی از طبيعت و مصرف بی حساب منابع آن را دليل رشد می خواند ، حق داريم از خود بپرسيم در آن شوره زار زندگی که عربستان بود ، رهنمودی که تنها درمان طبيعت و انسان عصر ما و هزاره ها است که از پی هم می ﺁيند ، چگونه می توانست هشداری خدائی نباشد ؟
2 آن حقی که ترجمان سود يکی و زيان ديگری باشد ، حق نيست . حتی اگر ترجمان داشتن يکی و نداشتن ديگری باشد ، حق نيست ، باطل است . اگر حقوق بشر در هيچ جامعه ای به تمامه رعايت نمی شوند ، بدينخاطر نيست که از آگاه ها به حقوق ، اغلب برای خود حقوق قائل می شوند اما دفاع از حقوق ديگری را وظيفه خود نمی شناسند ؟ ﺁيا بدين خاطر نيست که اصل راهنمای انديشه و عمل ، روابط قوا يا ثنويت است ؟ بر اين اصل ، هر حقی سود يکی و زيان ديگری و يا دست کم داشتن يکی و نداشتن ديگری معنی نمی دهد ؟ انسانی که بر اين اصل عمل می کند ، برای خود اين حق را می شناسد که از طبيعت و جانداران استفاده کند . اما آيا اين وظيفه را نيز برای خود می شناسد که در استفاده کردن ، زيان طبيعت و جانداران را نجويد و بهرمند شدن را با عمران طبيعت همراه کند؟
بدين قرار ، اگر حق ، بخواهد ترجمان سود همه انسانها و طبيعت و آيندگان بگردد ، اصل راهنما نيز بايد توحيد بشود . آزادی حق است زيرا همگان بايد از آن « برخوردار شوند تا انسانهای ﺁزاد واقعيت پيدا کنند . قدرت ( = زور) باطل است زيرا يکی بايد نيرو از دست بدهد تا ديگری آن را به زور خود بيفزايد و زورمند شود . آزادی بر اصل توحيد قابل تعريف شدن است و واقعيت پيدا می کند اما زور را جز بر اصل ثنويت نمی توان تعريف کرد و واقعيت نيز پيدا نمی کند . وقتی آزادی و حق های ديگر بايد همگانی شوند تا انسانهای حقوقمند واقعيت پيدا کنند ، انسانی که توحيد را اصل راهنمای انديشه و عمل خويش می کند ، ميان خود و ديگران مرزی، از مرزهای دينی و مرامی و نژادی و قومی قائل نمی شود . می داند هر حقی از هر موجود زنده ای در هر گوشه ای از جهان ضايع شود ، اين حق او است که زير پا گذاشته شده است . او خود را موظف می داند از حق هر مستضعفی دفاع کند ( 53 )
آن روز که پيامبر (ص) رسالت خويش را با دعوت به توحيد آغاز کرد ، هنوز اين عصر نشده بود . امروز، در همه جای جهان، بنا را بر اصالت ثنويت ها گذاشته اند و، در همه جا ، ميان گروه های انسانی ، ميان جامعه های انسانی با طبيعت جنگ است و به تعبير باشگاه رم ، انسانيت و طبيعت واپسين امروز و فردای خود را می گذرانند . وضعيت سنجی که اين باشگاه از جهان امروز بعمل می آورد ، همان است که قرآن در وصف واپسين روزهای پيش از مرگ قوم ها و شهرهائی آورده است که تا مرگ از ثنويت به توحيد باز نگشتند ( 54 ) :
" و همين قوم عاد بود که به نشانه های خدا جحد و به پيامبران او عصيان کرد و از هر جبار خيره سری پيروی کرد * ... صالح پيامبر به قوم ثمود گفت : ای قوم خدا را پرستش کنيد . خدايی جز او شما را نيست . شما را از زمين رويانيد و بر آبادانی زمين بر گماشت . پس از او آمرزش طلبيد و توبه کنيد . همانا خدای من نزديک است و نيايش ها را همواره می شنود * ... صالح گفت : ای قوم اين شتر نشانه خدا برای شماست . بگذاريد در زمين خدا چرا کند . به او آزار نرسانيد چرا که عذاب نزديک می شود . قوم پند صالح نشنيدند و ناقه را پی کردند . صالح به آنها گفت : سه روز در خانه های خود از کامجوئيها پرهيز کنيد . وعده عذاب ، وعده ای است که تکذيب نخواهد شد . پس چون لحظه عذاب فرارسيد ، صالح و آنها را که ايمان آورده بودند ، نجات داديم ... . و آنها را که ستم کرده بودند صحيه ای فرا گرفت . چون صبح شد ، آن قوم و شهر در کام مرگ بی حس و حرکت شدند . »
بدينقرار ، در پی قوم هود ، قوم های عاد و ثمود نيز توحيد را با ثنويت تک محوری جانشين کردند . بر اين اصل ، کامجوئی خويش را در سلطه جوئی بر يکديگر و در تخريب طبيعت و جانداران گمان بردند . واپسين روز رسيد و همچنان چشم ها و گوشها را بر هشدار بستند تا مرگ آنها و شهرشان را در کام گرفت . از مقايسه قاعده ای که اين آيه ها بدست می دهند با گزارش باشگاه روم ، يک تفاوت اساسی آشکار می شود و آن غفلت تهيه کنندگان گزارش باشگاه رم از اين امر واقع است که ، در جهان امروز ، اصل راهنمای فردها و گروه ها و ملتها ثنويت است . هشدار ها بجائی نمی رسند اگر انسانها ندانند عامل ويرانی ، اصل راهنمای پندار و گفتار و کردار ﺁنها است.
در 1489 ، وقتی پيک ميراندل (55 ) اين بيان علی را ، « دستگاه ﺁفرينش محصولی شگفت انگيز تر از انسان نيافريد » ، سخن يک عرب گمان برد و بهترين بيان در اصالت انسان (Humanisme) دانست، از توجه به اين امر غفلت کرد که انسان به توحيد ، ﺁزادی و حقوق و اصالت می جويد. بخش بزرگی از فرهنگها و تمامی ﺁن بخش از ﺁن که فرهنگ زندگيش می توان خواند، بر اصل توحيد پديد ﺁمده است.
با وجود اين، ﺁن بخش از فرهنگ که ضد حيات طبيعت است و انسان را می فرسايد ، توسعه يافته است. تا ﺁنجا که، امروز ، انسانها نه مرگ طبيعت را می بينند و نه اين واقعيت را به ياد می ﺁورند که در شعر سعدی ، شاعر بزرگ ايران ، به زيبائی ، بيان شده است :
بنی ﺁدم اعضای يکديگرند که در ﺁفرينش ز يک گوهرند.
چو عضوی بدرد ﺁورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بی غمی نشايد که نامت نهند ﺁدمی
برای ﺁنکه فرهنگ حاصل رشد انسان و طبيعت بگردد و جای ضد فرهنگِ ويرانگرِ حيات را بگيرد، بايد به انسانها هشدار داد : سلاح مخوفی که در انفجاری دائمی است ، اصل راهنمای عقل ﺁنها است. تا هنوز تمامی ابعاد زندگی تحت امر « جبار خيره سر و لجوجی » که ثنويت باشد، قرار نگرفته است، به توحيد باز گرد و فطرت خويش را باز جو.
(*) - اين تحقيق به سميناری ارائه شد که مؤسسه علوم اجتماعی
Instituto di science sociali Rezzara
در ايتاليا ، از 11 تا 13 سپتامبر 1992 برگزار کرد. به دعوت رئيس اين مؤسسه در اين سمينار شرکت کردم. تحقيقهای موضوع بحث، از جمله اين تحقيق ، را مؤسسه با عنوان Ristendere I diritti umani? ، در سپتامبر 1993 منتشر کرد.
مأخذ :
1 قرآن سوره بقره آيه 30
2 قرآن سوره انعام آيه های 129 تا 134 و 164 و 165 و اعراف آيه های 69 و 128 و 129 و يونس آيه های 13 و 14 و 73 و هود آيه های 57 50 و نور آيه 55 و نحل آيه های 62 59
3 قرآن سوره يونس آيه 73
4 قرآن سوره فاطر آيه 39
5 قرآن سوره نور آيه 55
6 - قرآن سوره رحمن آيه 14 و سجده آيه های 7 تا 10
7 - قرآن سوره روم آيه 30
8 - قرآن سوره تين آيه 4 و انفطار آيه 7 و تغابن آيه 3
9 - قرآن سوره مومنون آيه های 12 تا 14
10 - قرآن سوره روم آيه 30 و امام حسن فرمود : خدا به صراحت مي گويد فطرت توحيد است پس آزاد باشيد .
11 - قرآن سوره قول علی ( ع )
12 - قرآن سوره احزاب آيه 72
13 - قرآن سوره اسراء آيه 36
14 - قرآن سوره بقره آيه 31
15 - قرآن سوره های علق آيه های 4 و 5 و رحمن آيه 3 و بقره آيه 282
16 - قرآن سوره های انسان آيه 2 و قيامتآيه 14 و حديد آيه 17 و ...
17 - قرآن سوره های انبياء آيه 80 و نحل آيه 76 و اعراف آيه 191 و عنکبوت آيه 17
18 قرآن سوره های نساء آيه 135 و شوری آيه 15 و ...
19 اصول راهنمای اسلام ، نوشته ابوالحسن بنی صدر فصل امامت
20 قرآن سوره بقره آيه 256
21 قرآ« سوره های انسان آيه 3 و علق آيه 6
22 قرآن سوره های نساء آيه 28 و معارج آيه 19 و ....
23 قرآن سوره بقره آيه 256
24 قرآن سوره های نساء آيه های 75 و 97 و سبا آيه های 31 تا 34
25 قرآن « سوره نحل آيه های 120 و 123
26 نگاه کنيد به موازنه ها ، مبحث موازنه عدمی و نيز سير انديشه در سه قاره از ابوالحسن بنی صدر
27 نگاه کنيد به زن و زناشويی از ابوالحسن بنی صدر
28 قرآن سوره نساء آيه 1 و يس آيه 36 و ...
29 قرآن سوره های کوثر و سوره بقره آيه 223 و زن و زناشويی ، مبحث های اول و دوم
30 قرآن سوره های روم آيه 21 و اعراف آيه 189
31 قرآن سوره صافات ، آيه 101
32 قرآن سوره قصص آيه های 7 و 8
33 قرآن سوره های آل عمران ، آيه های 45 تا 48 و مومنون آيه 50
34 حديث نبوی
35 قرآن سوره لقمان ريال آيه 14
36 حديث نبوی و خطبه پيامبر در حجته الوداع
37 قرآن ، سوره اعراف آيه 12
38 قرآن سوره روم آيه 22
39 قرآن سوره حجرات آيه 13
40 اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت
41 - اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالت
42 قرآن سوره فاطر آيه های 20 تا 24
43 - اصول راهنمای اسلام ، فصل عدالتو معاد
44 قرآن سوره قمر آيه 49
45 قرآن سوره های مائده آيه های 90 و 91 و بقره آيه 173 و
انعام آيه 145 و ...
46 - قرآن سوره بقره آيه 2.8 و اسراء آيه 53 و حج آيه 53 و انعام آيه 121 و نساء آيه 76 و ...
47 قرآن سوره های اعراف آيه های 31و نساء آيه 6 و
غافر آيه 4 و 28 و 34 و ...
48 قرآن سوره جائيه آيه 13 و ...
49 قرآن سوره قصص آيه 61
50 قرآن سوره های سجده آيه 27 و رحمن آيه 10
51 قرآن سوره علق آيه 6
52 قومهای هود و ثمود و عاد و ... و نيز نگاه کنيد به اصول راهنمای اسلام ، فصل معاد .
53 قرآن سوره نساء آيه 75 و ...
54 قرآن سوره هود آيه های 59 و 61 و 64 و 65 و 66و 67
55 - نگاه کنيد به کلمه Humanisme در Encyclopaedia Universalis