خيانت به اميد
نوشته ابوالحسن بنى صدر
تاريخ خاتمه نوشته كتاب
5 مهر ماه 1360
تاريخ انتشار 1360
اين كتاب در قطع آ5 در 509 صفحه به چاپ رسيده است
تنظيم براى سايت
از
انتشارات انقلاب اسلامى
هو
5 آذر 1381
به خوانندگان گرامى ياد آور مىشوم
كتابى كه در دسترس مطالعه مىيابد و بنا بر وضعيتى كه ايران و مردم آن در آنند. كتابى مىنمايد كه اين ايام نوشته شده است. در حقيقت، در روزهاى بعد از 25 خرداد 1360 و به مثابه دنباله كارنامه يا گزارش روزانه به مردم ايران، خطاب به همسرم، نوشتهام. كارنامه را نيز چنان مىنوشتم كه تاريخ روز به روز ايران و جامعه ايرانى در برابر خطر استقرار استبداد بعد از انقلاب بگردد.
در آن روزهاى تلخ كه به اعتماد و اميد ما ايرانيان خيانت مىشد، توجه اينجانب بر اين بود كه جاى خالى يك تحقيق را پر كنم. در حقيقت، مسئله بازگشت استبداد، بعد از انقلاب، يا مطالعه نشده بود و يا مطالعهها به اين نتيجه رسيده بودند كه بازگشت استبداد جبرى است و با خشونت و خون ريزى بسيار همراه است. مطالعهاى در اختيار خواننده قرار گرفته است، بر او معلوم مىكند كه بازگشت جبرى استبداد ساخته ذهنهائى است كه از توجه به نقش انسانها و انديشه راهنماى آنها، غافل ماندهاند. استبداد مىتوانست باز نگردد اگر يكچند كارها انجام نمىگرفتند و به جاى آنها كارهاى ديگرى انجام مىگرفتند، اگر مديران جديد آزادى را هدف مىكردند و استقلال را برنامه كار مىگرداندند و با انديشه راهنماى آزادى در سر، با درايت، مانع از آن مىشدند كه قدرت خاجى محور سياست داخلى بگردد و جنگى به كشور تحميل شود و 8 سال ادامه يابد.
چنانكه امروز، ايران يكى از موفقيتهاى بى نظير در تاريخ خود را يافته است و مردم ايران مىتوانند بدون بيم از دخالتهاى خارجى، نظام سياسى مردم سالار برقرار كنند. اما اين توانايى وقتى بدست مىآيد كه ايرانيان، بخصوص نسل جوان كشور انديشه راهنمائى پيدا كند كه در انديشه و عمل او، هيچ جاى خالى كه با فكر و عمل تخريبى پر شود، باقى نگذارد. بيشترين كوشش را در يافتن و بكار بردن اين انديشه بايد بكار برد.
شاد و پيروز باشيد
ابوالحسن بنى صدر
مدخل
بسم الله الرحمن الرحيم
در روزهاى سخت تير و مرداد ماه 1360 كه هر لحظه انتظار ميرفت دستگير شوم و بقتل برسم، بر آن شدم در مقام وصيت به نسل جوان كشور و برسم سپاسگزارى از نقش تعيين كننده زن،پاره ئى موضوعهاى ضرور را درباره بازسازى رهبرى استبداد و ضرورت استقامت در برابر آن، خطاب به همسرم، بنويسم.
بر اين باور بودم كه زن هنرمند عرصه زندگانى اجتماعى است، او وقتى آزاد مىشود كه خلاقيت خويش را بتمامه در اين عرصه بدست آورد. عصر و زمان گواهى مىدهد كه با تمام وجود براى آنكه زن شخصيت و آزادى خويش را بدست آورد كوشيدهام و نقش همسر و نزديكان ديگرم در روزهاى تعيين كننده خرداد ماه شاهد درستى نظر و راستى راهى است كه پيمودهام. بر اين باور بودم و هستم كه تا وقتى زن آزاد نشود ونقش اجتماعى خويش را بعنوان عامل تحول و رشد بازنجوئيد، نه كشور ما و نه كشورهاى مانند ما روز آزادى و استقلال را نخواهند ديد و به آرزوى رشد نخواهند رسيد. باين دليل و در مقام احترام به زنان كشور كه در انقلاب ايران و در استقامتى كه امروز در برابر بازسازى استبداد مىكنند، اثر هنرى عظيمى را مىسازند كه ايران آزاد و مستقل و مترقى است، اين كتاب را بعنوان نامهاى به همسرم شروع كردم.
وقتى بخش اول به پايان رسيد، راه مهاجرت در پيش گرفتيم و در مهاجرت، بدو دليل در صدد شدم كه وصيت نامه را به كتابى تبديل كنم. كتابى درباره بازسازى استبداد وابسته در ايران. يكى اينكه كتابى از اين نوع در باره انقلاب وجود ندارد و شرح و تحليل تجربه انقلاب مىتواند در جهان بكار همه آنهايى بيايد كه مىخواهند آزاد گردند. دو ديگر اينكه ممكن است به استقامت نسل امروز كمك رساند و در انتخاب و تصحيح روشهاى مبارزه بكار آيد.
از اينرو بر آن شدم كه امرهاى واقع را در رابطه با يكديگر بزبان درآورم تا كه در اين تحليل، جريان بازسازى استبداد را شرح كنند. روش تاريخ گذارى را از دست ندادم چرا كه مىخواستم كتاب بخشى از فعاليت روزمره كسى باشد كه باين افتخار تاريخى نائل آمد كه در دوران سختترين بحرانها، از سوى نسلى كه به بزرگترين آزمايشهاى انقلابى برخاسته بود، بعنوان نخستين رئيس جمهورى كشور انتخاب گرديد. كه به افتخارى بزرگتر رسيد و آن اينكه در مقام وفادارى به ملت و انقلاب ملت و دفاع از آزادى و استقلال، در كنار نسلى قرار گرفت كه براى بركندن ريشه دوم استبداد چندهزار ساله به استقامتى وصفناپذير برخاست.
به اين ترتيب كتاب كه در جريان مبارزه و روز بروز نوشته مىشد، براى نسل امروز و نسلهاى آينده بعنوان وسيله كار، بكار مىآمد. چرا كه نه تنها بر وقايعى تكيه مىكرد كه زير چشم همگان در حال جريان بودند، بلكه چگونگى جريان و سرانجام وقايع، مىتوانستند محك درستى وصفها و تحليلها بگردند.
امروز كه اين سطور نوشته مىشوند، نزديك به يكسال از نوشتن آخرين سطور كتاب مىگذرد و جريان وقايع در داخل و خارج كشور در همان مسيرى ادامه يافته است كه كتاب از تحول وقايع بدست داده است. و اين امر، هم دليل صحت امرها و وقايعى است كه شرح شدهاند و هم دليل درستى و استحكام بناى تحليل است. در حقيقت تحليل، آنهم از تحول اجتماعى به بنايى مىماند كه اگر مصالح آن با دوام و واقعى نباشند، در برابر باد و باران يعنى حوايث دوام نمىآورد و فرو مىريزد. اگر در وقايع نگارى بتوان امرها را كم و زياد كرد، در تحليل اين كار شدنى نيست، چرا كه بنا، امرهاى نادرست را بيرون مىزند. اميدوارم كه در بيان امرها و وقايع صادق بوده باشم و بهر رو بنايى كه از وصف و تحليل در دسترس مىگذارم، در استحكام خويش بايد بر صدق يا كذب امرها و وقايع و مواضع، گواهى پايدار باشد.
با وجود هجوم همه جانبه نيروهاى داخلى و خارجى ارتجاع و استبداد به نسل انقلابى امروز، با وجود روزهاى تلخ گشتارهاو اعدامها، در تحليل جريان بازسازى استبداد، به اين پيش بينى علمى رسيدهام كه اين هجوم آخرين تلاش استبداد وابسته براى استقرار مجدد در ايران است و نسل امروز موفق مىشود آنرا در هم بشكند. علاوه بر تحليل روابط امرها و عوامل داخلى و خارجى كه مرا به اين خوشبينى رهبر شده است، تاريخ 80 سال اخير كشور ما كه همه تلاطم بوده است و در آن ملت ما بانجام سه انقلاب موفق گشته است، مويد اين خوشبينى است. در حقيقت كشور ما تنهاكشورى در جهان است كه 80 سال را در مبارزه مداوم گذرانده است و در سه نوبت يعنى در مشروطيت و نهضت ملى كردن نفت و سرنگونى نظام سلطنتى، به انقلاب برخاسته است. در جريان اين سه انقلاب، دو ريشه استبداد يعنى ريشه سياى و دينى را كنده است. و نزديك است كه به حاكميت و ولايت دو جريان وابسته بروسيه و غرب پايان ببخشد.
تجربه انقلابى كه نسل جوان و مسئول با استقامتى بى مانند به پيش مىبرد، در صورت پيروزى يكى از شگرفىهاى سراسر تاريخ مىگردد: ملتى پيشاروى قواى سلطه گر داخلى و خارجى، برخاسته است. از درون و بيرون روز و شب بر سر او مىكوبند اما موفق نمىشوند اين سر را خم كنند. پيروزى اين نسل بر دو استبداد ديرين، در فاصلهاى كوتاه، خود برهان قاطع بر ضرورت گذار به عصر جديدى در تاريخ بشرى است.بحرانى كه جهان امروز را در موجهاى خود فروگرفته است، بدون آنكه كشورهاى صنعتى حق رشد را براى كشورهاى زير سلطه برسميت بشناسند و به اين رشد كمك كنند، حل نشدنى نيست. امروز اين نظر در غرب پيدا شده است كه براى رفع بحران اقتصادى بايد بازار فرآوردههاى صنعتى را در "جنوب" يعنى كشورهاى زير سلطه توسعه داد. اما اين جنوب با وجود نزديك به 50 ميليارد دلار قرض چگونه بتواند بيشتر بخرد؟ نه، بحران با توسعه بازار حل نمىشود. بحران عمومى يعنى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى است و جز با رشد شتاب گير چند ميليارد انسان مستضعف، حل شدنى نيست.
بسيارند كسانى كه نسل امروز را مىترسانند، اما آنها فراتر از نوك بينى خود را نمىبينند، چشم انداز عصر جديدى را كه انقلاب و استقامت ملت ما مىگشايد نمىبينند. اگر استقامت ملت ما به نتيجه بيانجامد كه مىانجامد، نسل هنرمند امروز يكى از زيباترين اثرهاى جاودانى را ساخته است، اثرى كه در جريان روزمره حيات همه انسانيت بازتابى پايدار مىيابد، بدينقرار استقامت امروز ملت ما كارى بغايت بزرگ و تعيين كننده است. بر اين نسل است كه با همه توان بكوشد و پيروز شود و پيروز مىشود.
باز اگر با اطمينان تمام از پيروزى نسل جوان امروز سخن مىگويم، نه تنها بدليل نتايجى است كه تحليل بدست داده است، بلكه بخاطر جريان تقابل و تضاد دولت و ملت در تاريخ ايران است. سبب اين تضاد تاريخى، ولايت استبدادى بر مردم بوده است. در حقيقت در جريان تاريخ، تمامى جنبشهاى انقلابى، جانبدار مردم سالارى بوده و حكومت هايى كه اينجا و آنجا تشكيل دادهاند، از اين خصلت، برخوردار بودهاند. سه انقلاب پى در پى هشتادسال اخير نيز، تا وقتى كار بر ولايت مردم قرار نگرفت، برپا نشدند در انقلاب مشروطيت، روحانيتى كه در انقلاب شركت جست ولايت را از آن جمهور مردم شمرد، مصدق "نخست وزير شاه و مجلس نبود، نخست وزير مردم بود" و خمينى تاكيد مىكرد كه ولايت با جمهور مردم است.
بدينقرار تضاد دولت با ملت، از نظر ملت راه حلى جز انتقال كامل حاكميت به ملت، نمىجست. ملت ما اينبار در حل اين تضاد تا حذف رژيم سلطنتى پيش رفت و انتخاب اولين رئيس جمهورى در اوضاع و احوال بحرانى و تهديدهاى داخلى و خارجى، بمعناى اظهار حاكميت از سوى ملت و بمعناى اراده ملت به اعمال حق حاكميت بود. بنابراين، گذشته از آنك انتخاب رئيس جمهورى، اظهار شخصيت ملى است، در مودر ايران نخستين نشانه مشخص انتقال حاكميت بملت بود. اين كتاب گزارش مىكند كه با چه صداقتى مىكوشيدم ميان وظيفه خويش كه پاسدارى از حاكميت ملت بود و پرهيز از اختلاف با خمينى جمع كنم و تا مىتوانستم كوشيدم كه او از "خط امام" يعنى بيان عمومى انقلاب بيرون نرود. ملت ما نه تنها شاهد اين كوشش بود، بلكه از سوى خمينى تجاوزى آشكار بحق خود و توهينى تحمل نكردنى به شخصيت خويش مىديد. در حقيقت كودتا برضد رئيس جمهورى منتخب مردم، توهين آشكار به شخصيت ملت است و ملت اين توهين را تحمل نمىكند. چنانكه پيش از اين تحمل نكرد. سرنوشت محمدعليشاه و رضاشاه و محمدرضاشاه نمايندگان استبداد سلطنتى و سرنوشت شيخ فضل الله و كاشانى و خمينى بعنوان نمايندگان استبداد دينى، جا براى ترديد نمىگذارد كه ملت ما توهين و تحقير را تحمل نمىكند و تجاوز به حق، آنهم حق حاكميت خويش را بسختى كيفر بدهد.
بعلت انكار حق ملت بر حاكميت و بعلت توهين به شخصيت ملت و بعلت بستن فضاى انديشه و عمل نسل جوان كشور، رژيم خمينى سرنوشتى جز سقوط ندارد. بر من بود كه بعنوان منتخب مردم، بر حق مردم بهر قيمت پاى بفشرم و چنان كنم كه مبارزه نسل امروز براى استقرار حاكميت مردم به تأخير نيفتد. در اين مقام بر من بود كه پس از توصيف و تحليل عوامل سياسى واقتصادى و اجتماعى و فرهنگى بازسازى استبداد، با صداقت و صراحت اشتباه هايى كه كرده بودم را شرح كنم. اين اشتباهها، اشتباه هايى هستند كه در جريان مبارزه با بازسازى استبداد به آنها پى برديم و در صدد تصحيح آنها برآمديم. نتايج اميد بخش فعاليتها و تصحيح اشتباهها، نيز از علل خوشبينى من به تحول مطلوب در ايران است.
حتى اگر هم دليلى براى خوشبينى وجود نمىداشت، نسل مسئول امروز نمىبايد گوش به تبليغات عمال سلطه گران و عمله استبداد مى داد. اين تجربه آنقدر بزرگ و تعيين كننده است كه نسل امروز اگر هم در افق اجتماعى جز ياس نبود، بايد آنرا به اميد بدل مىساخت. پيش از اين تجربه چگونه ممكن بود استبداد دينى را شناخت؟ استبدادى كه در ژرفاى ضمير ما لانه كرده و قرنها چهره واقعى خويش را پوشانده بود؟ يونان زدگى كه بنام اسلام، اسلام واقعى رامحو كرده بود و اينك بنام ولايت فقيه چهره كريه خود را نشان مىدهد، چسان قابل شناسايى بود؟ سپاس خدا را كه منتخب آن ملت همراه نسل استقامت، در جهتى عمل كرد كه در فرصتى كوتاه، ملت تأخير قرون را در تجربه و شناخت استبداد دينى جبران كرد. بر او هر چه رود، خطى كه طى كرده است، او را در مسير تلاشها و پيروزيهاى نسل امروز و نسلهاى آينده قرار مىدهد. پيروزى اين نسل كه اميدى در حد ايمان به آن دادر، پوزش اشتباهها و نيز جبران سختىها و خطرهايى است كه بجان پذيرفته است.
ابوالحسن بنى صدر
25 شهريور 1361
بخش اول
درباره سه اسلحه انقلاب
همسرم:
در اين بخش سؤالهايى را برايت شرح مىدهم كه در روزهاى بعد از بيستم خرداد برايم طرح مىشدند. چه بايد كرد؟ ترديدها و تصميمها از پى يكديگر مىآمدند. انقلاب سه اسلحه داشت: بيان، خودجوشى و رهبرى. اسلحهها، اسلحههاى صلح بزرگ بودند كه جامعه را از تضاد به توحيد، و از غم به شادى، از نااميدى به اميد، از تقليد به ابتكار، از اسارت به آزادى، از واماندگى به رشد مىبردند.
اينك اين اسلحهها را از ما مىگرفتند. چه بايد مىكرديم؟
به آدمهايى مىمانديم كه بر بامى نه راه پس مىيابند و نه راه پيش. در برابر آقاى خمينى بايد ايستاد يا نبايد ايستاد؟ تا كجا بايد ايستاد؟ اين برخوردها اگر پاى ابر قدرتها و ايادى آنها را به ميان آورد چه بايد كرد؟
و چرا آقاى خمينى به اين راه رفت؟ در طرز فكر او چه مايه هايى براى انحراف وجود دارند؟ كار ما در مبارزه بزرگ زمان با ايدئولوژيهاى استبداد، از كارهاى بزرگ زمان ما نيست؟ اگر بدنبال اسطوره استبداد سياسى كه شكست، اين نسل اسطوره استبداد دينى را نيز بكشند، ما نخستين انقلابى نيستيم كه استبداد بعد از انقلاب را هنوز شكل قطعى نگرفته، از پيش پا برمى داريم؟ بر عهده نسل ما نيست كه نسل بت شكن بگردد؟ نبايد عصر نو را آغاز كنيم، عصر رهايى از اسطورههاى قدرت؟
در اين بخش اين پرسشها را در ميان مىگذارم و مىكوشم پاسخها را از تجربه انقلاب بجويم.
فصل اول
از ترديد تا تصميم
در اين فصل از پيوندى كه بريد حرف مىزنم: از تصميمى كه ديگر شد، و استقامتى كه بصورت ديگر ادامه يافت و بايد ادامه بيابد. صحنههاى واپسين را شرح مىكنم و مىكوشم چگونگى تغيير كردن تصميم و قطعى شدن تصميم تازه را شرح كنم.
شرح مىكنم چگونه آنچه را حقيقت مىپنداشتم، مجاز گرديد. از فكر راهنماى آقاى خمينى و تغييرش حرف مىزنم. تغييرى كه باور كرده بودم و حقيقت پيدا نكرد!
از بيان انقلاب و خود جوشى مردم و اثر تغيير فكر آقاى خمينى و ملاتاريا حرف مىزنم. اين پرسش را در ميان مىگذارم كه چرا آقاى خمينى ندانست با سانسور، بيان انقلاب را از ميان مىبرد، خودجوشى پر اميد مردم را از ميان مىبرد و خود را بعنوان رهبر نفى مىكند؟
مىكوشم از وراى واپسين ديدارم با او و صحنه آخرين كودتاى خزنده شرح كنم كه او چسان از مردم جدا مىشد تا برآنها حاكم مستبد گردد.
با اينهمه نه او و نه من نمىخواستيم يكديگر را از دست بدهيم. او مىخواست مرا به تسليم وادارد و رئيس جمهورى سر به زيرى نگاهدارد و من مىكوشيدم او را به ميان انقلاب بازكشانم و سه اسلحه انقلاب را از نو بسازم. كارآمدتر، تا اين هنگام هيچيك موفق نشده بوديم.
عمل جراحى ضرورت پيدا كرده بود. اين عمل جراحى بسيار دردناك بود. به هيچ رو نمىخواستيم به آن تن دهم اما او كار را آسان كرد. بار ديگر پاى آمريكا را بميان كشيد. هنوز امريكا تعيين كننده اصلى تحول سياسى در ايران بود. رهبر انقلاب، اينك اسطوره استبداد مذهبى مىشد. اسطورهاى كه مىشكست.
تاريخ22 تيرماه 1360
1- تصميمى كه ديگر شد!
عذرا، همسر شجاع،
اينروزها بسيار بياد تو هستم. بياد نورى هستم كه در تاريكى ذهنم درخشيد. اين نور چگونه نورى بود؟ در داستانها بسيار خواندهام كه در لحظههاى نااميدى، ناگهان اميدى چون نور مىزند. اما اين نور ذهنى است. روشنايى كوتاهى است كه راهى را نشان مىدهد و تو واقعيتى هست، انسانى هستى كه در يك زمان تعيين كننده، نقشى تعيين كننده ايفا كردهاى. براستى معلوم كردى كه زن هنر آفريدگار و هنرمند دوران ساز است.
آنروز كه از كرمانشاه باز مىگشتم در اين فكر بودم كه باز بايد دلدارى بدهم. مساله از دست دادن رياست جمهورى و زندان و محكوميت را در ذهن خود حل كرده بودم. اما راه حلى براى زن و فرزندان و خواهران و برادران و كسان و دوستان پيدا نكرده بودم. من بايد آنها را دلدارى مىدادم يا آنها مرا؟ و بعنوان دلدارى چه بايد مىگفتم؟ و سختى هايى را كه تنها بدليل نسبت با رئيس جمهورى بايد تحمل مىكردند، چگونه تسلى مىدادم؟ خود چارهاى جز انتخابى كه عقيده مرا بر آن مىداشت، نداشتم. اما شما و كسان و ياران چرا بايد تاوان مرا بدهيد؟...
درمن، روحيه سياوش بود. قربانى شدن را مىپذيرفتم. يعنى بهتر است بگويم پذيرفته بودم. بخانه كه آمدم، بجايى آمدم كه هم محل سكونت ما بود و هم محل كار رئيس جمهورى و تو زندانش مىخواندى، چرا كه اغلب مجبور بودى در يك اطاق نيمه تاريك محبوس باشى، همانجا كه امام جمعه دروغ زن مركز جمهورى اسلامى، كاخ پر از تزئينات خواند. قيافه تو پر از تصميم بود، پر از پرخاشگرى بود. قيافه مادر دليرى بود كه مىخواهند فرزندش را از دستش بيرون آورند و او استقامت مىكند. قيافه مقاومت كننده پراميدى بود كه ناممكن را ممكن مىشمارد، قيافه زن بود. قيافه هنرمندى كه در حال ايجاد هنر بزرگى است: ناممكن بزرگى را داشتى ممكن بزرگى مىساختى.
تو خود مىدانستى كه ناممكن را ممكن مىكنى؟ جواب تو به اين سئوال هرچه باشد، با قيافهاى كه از تو ديدم و با سخنانى كه از تو و دوستان شنيدم، تصميم عوض شد. تصميم گرفتم رستم بگردم و نگذارم بدستم بند بگذارند. اين تغيير تصميم سبب شد كه در آئينه قيافه تو، خطوط آينده را ببينم. در اين قيافه جز زيبايى و بزرگى و شجاعت و اميد، نمىخواندم.
پيش از آنكه زبان بگشايى و از انتظار مردم حرف بزنى كه مىخواهند رئيس جمهورى منتخبشان استقامت كند، قيافه تو حرفها را زده بود. در آن بهت و ترديد و ابهام نيز نبود. ظاهر باطنى بود كه در آن مشكل حل شده است و راه حل پيدا شده است. نه ابهام، نه ترديد، نه اضطراب نسبت به عواقب آن وجود ندارد. اين قيافه، ذهن تاريك مرا روشن مىساخت. قيافهاى بود كه در سختترين لحظهها، مرا نه تنها دلدارى مىداد بلكه تصميم را تغيير مىداد، قيافه تو، سخنان تو و دوستانم كارى را كه بايدكردند، تصميم به استقامت گرفتم و اينك نيز سرشار از اميدم.
آنچه در قيافه تو مىخواندم، حالتى گذرا نبود. تصميم ايران جوان بود كه در همه چهرهها علائم خويش را نقش مىكرد. رفتار شجاعانه كه از آنروز بدينسون از خود نشان ميدهى گواه برآنست كه نسل امروز نمىخواهد آن انقلاب زيبا و اصيل را اينسان آسان از دست بدهد و از نو به استبداد زير سلطه گردن نهد. از اينرو روزى كه شنيدم دستگير و زندانى شدهاى ناراحت نشدم. زيرا كه باورم اينست كه با وجود آن تصميم، با وجود آن اصرار كه در تو و زنان امروز ايران پديد آمده است، حادثه فرصتهايى هستند براى بروز روح آزادگى و دليرى و هوش و تدبير و استقامت تحقير شده زن!
بدينقرار نه تنها بعنوان همسر به تو مفتخرم و بعنوان رئيس جمهورى از تو سپاسگزارم بلكه بلحاظ اثرى كه از اين استقامت برجا مىماند، كار تو يك اثر تاريخى ماندنى است. اما ارزش انسان در اين نيست كه تاريخ از او ياد كند، در نوع تاثير او در جريان تاريخ بسوى رشد و آزادى است. از ديدگاه من، ارزش انسان در راه گشايى به سوى خدا، به توحيد، به رهايى از هرگونه حاكميت زور است. اينست آن جريانى كه اگر آدمى در آن قرار گرفت و در پيمودن راه استقامت كرد، سختىها همه خواستنى و لذت بخش مىشوند.
فكرش را بكن! با تمام توان مىكوشيدم اين روحانى پير، معنويتى بى لك و پاك از هر آلودگى بماند. با چه تلاشى و با چه اخلاصى و با چه سماجتى مىكوشيدم بر دامن او گرد نيز ننشيند. و او چگونه كوشيد قيافه پاك مرا با خشونت و بى رحمى لجن آلود سازد. نمىدانم تاريخ اين صحنهها را چگونه تصوير خواهد كرد:
سياوش نمىخواست به هوس زن پدر خويش تسليم گردد. حاضر نشد همبستر او گردد و از سوى او متهم شد. پدر او، كيكاوس شاه نابخرد از فرزند بيگناه خواست از ميان آتش بگذرد و پاكدامنى خود را ثابت كند. سياوش چنين كرد. بيگناهى او ثابت شد. اما بى مهرى پدر ادامه يافت. سياوش راهى توران شد و سروكارش با افراسياب افتاد. كه شاهى القاءپذير و كينه توز و دشمن ايران بود. او را برضد سياوش برانگيختند و دستور داد سر سياوش را بر تشت طلائى بريدند... در قضاوت، كار تاريخ آسان است. چه در رابطه با كاووس و چه در رابطه با افراسياب، حق را به او مىدهد.
حسين (ع) آزادهترين آزادگان، رو در روى يزيد ايستاد. مردم آن زمان و تاريخ دچار سردرگمى نمىشدند. يزيد ستم و حسين عدل بودند. ميان مصدق و شاه، باز داورى بسيار آسان بود. همه حق را به مصدق دادند. تاريخ نيز چنين كرد. اماميان بنى صدر و خمينى تشخيص حق آسان نيست. اگر فرض كنيم با كارهايى كه بدستور او انجام مىگيرند و قرائن حكايت مىكنند كه ادامه مىيابند و گسترش مىپذيرند، با اعدامهاى نوجوانان پسر و دختر، با كشتارها، با صحنههاى تلويزيونى كه در شخصيت كشى، روشهاى رژيم شاه را كهنه كردهاند، با فقر و فلج اقتصادى، با جنگ و بدتر از همه توهين بملت و رأى او و ويران كردن معنويت انقلاب او، تشخيص آسان مىشود، تصديق نمىكنى كه تاريخ مرا مظلومتر خواهد يافت؟
قضاوت تاريخ هر چه باشد، در اين لحظات نسبت به سرنوشت خويش احساس تلخ ندارم. دلم شاد است. پر از شادى است چرا كه از عقيده جدا نشدم و بخاطر دفاع از استقلال و آزادى و اسلام، اسلام رشد، اسلام محبت، اسلام آزادى، اسلام دفاع از حق محرومان، اسلام اميد، اسلام ضد زور، اسلام ضد اسلام ارسطو زده كه بر استبداد فقيه بنا گرفت و همه خشونت و جنايت از آب درآمد. بخاطر اين اسلام، اين آزادى همه جانبه، با تمام توان كوشيدهام و همه خطرها را پذيرفتهام.
همسر خوش انديش
مىدانم وقتى اين سطور را مىخوانى، سرزنش را آغاز مىكنى و مىگويى! از همان ديدار اول با خمينى كه بازگشتم بتو نگفتم از اين قيافه معنويتى مشهود نيست؟ نگفتم هر چه هست خشونت است. مىكوشد قيافهاى معنوى بخود بگيرد اما با ناشيگرى، كمى دقت به آدمى امكان مىدهد بفهمد خشونتى است كه زور مىزند خود را بپوشاند اما گوش نكردى تا آمد آنچه بر سر تو و همه مردم آمد!
وقتى به شرح اشتباههاى خود رسيدم به اين امر كه ما خود را درباره آقاى خمينى سانسور مىكرديم باز مىگردم. در اينجا تصديق مىكنم كه راست مىگويى، تو اين حرفهاها را زدى و هر بار هم كه او قولى را زير پا مىگذاشت، مىگفتى، نگفتم اين آدم اهل رياست و فريب مىدهد؟ و راست است كه در پاسخ تو و ديگرانى كه جانب تو را مىگرفتند، مىكوشيدم و مجنون وار تا كه لكهها را از قيافه او پاك كنم. اما در درونم طوفان بود. به كسى مىماندم كه اوراق حيات او را پيشارويش ورق به ورق بباد بدهند.
اين درد بزرگ و بزرگترمى شد. آنوقت بزرگتر مىشد كه مىديدم او درد مرا نمىفهمد. پندارى جز قدرتطلبى واقعيتى وجود ندارد و او در اختلاف با گروه قدرت طلب تنها از نظر ميزان قدرتى كه در دست "روحانيت" بايد باشد، نظر مىكرد. گاه اميد و گاه بيم مىداد كه رياست جمهورى و فرماندهى كل قوا را از دست نخواهى داد اگر.... و يا از دست خواهى داد اگر... " فكر قدرت و عناوين معرف آن، چنان ذهن او و كسان او را تسخير كرده بود كه تلاشهايم براى آنكه درد كشور را بفهمد و بداند كه كشور و انقلاب دارند قربانى قدرتطلبى ملاتاريا مىشوند، بى حاصل ماند.
در اين فكر بودم و هستم كه اين جهان گرفتار بدترين خشونتها، پستترين خشونتها است. هرچه حاكم است، ماديت خشن است، اين جهان بايد بر محور معنويتى نو و خالص، از خشونت ويرانگر رها گردد. اين معنويت كه انقلاب ما به ارمغان آورده است، بايد در قيافهاى معنوى، قيافه مردى روحانى و در روشهاى او خود را بگونهاى پايدار نشان بدهد. تاريخ در مسيرى نو بيفتد، در مسير رهايى انسان از ماديت كور و خشن بيفتد. مىكوشيدم او را به اين افق بكشانم. به بزرگىهاى بى پايان بكشانم. او مظهر همه ارزشهاى والائى بگردد كه انسانهاى همه دورانها با كوشش هايشان ايجاد كردند و با ايثارهايشان از آنها پاسدارى كردهاند، و او با لجاجت از روى نهادن به اين افقها خوددارى مىكرد. به لجهها مىرفت و مىخواست همه را با خود غرق كند. براه اين درماندگى همه جانبه و اين ماديت پست و قساوت بى مانند مىرفت و با چه شتابى!
مىخواست مرا وسيله همين قصابىها بكند كه اينك شخص خودش سرپرستى مىكند، اين روزها كه ماشين اعدام دختران 12 ساله و نوجوانان 12 تا 16 ساله با سرعت بگردش درآمده است، بر من بسيار سخت مىگذرند. به اين زودى، دژخيمها از نهان گاهها بيرون آمدهاند و پيشاروى ملتى كه انقلاب كرده است، اسلام و آزادى و معنويت و اميد را "ذبح شرعى" مىكنند!!
گمان نمىكنى كه بهاى جان در ازاء قصاب نشدن آقاى خمينى، بهاى كمى بود كه آماده بودم بپردازم؟ گمان نمىكنى كشته شدن و نديدن، بهتر از ماندن و ديدن اين سقوط بود؟ پاسخ تو معلوم است. گفتى بايد از وهم بدر آمد و استقامت كرد. راست است، بهتر بود كه جامعه ما و نه يك شخص، آئينه معنويت انقلاب خويش مىگشتند.
2- مجاز و حقيقت:
ايران ميهن كهنسال ما، سرزمين جنبشها و انقلابهاست. در دوران اسلامى نيز همه گونه جنبش و انقلاب بخود ديده است. اين جنبشها شعارها و علامتهاى گوناگون مىداشتند و هر يك مدتى حكومت خويش را برقرار ساخته و از ميان رفتهاند و آنچه از ميراثشان ماندنى بوده است، در جريان تاريخ از نسلى به نسلى منتقل شده است، در اين كشور، سپيدجامگان، سبزجامگان، سرخ جامگان سياه جامگان و... انقلاب بپا داشتهاند و در بوته آزمايشى بى سابقه در تاريخ ايران است. در دوران اسلامى، روحانيت هيچگاه بحكومت نرسيده است و جاى شگفتى دارد كه چگونه مردم ما اين رنگش را امتحان نكرده بودند.
و ميدانى كه در نظر ما، هر دوازده امام معصومند. يعنى عملشان عين عقيده شان است. نايب اين امام، نزديكترين انسانها به اين الگو است. عالمترين عالمان، پرهيزكارترين پرهيزكاران و عادلترين عادلان و... است.
او نيز همانند امام، فكر و عملش يكى است. به عقيدهاى كه اظهار مىكند، عمل مىكند. همانند على عقيده را قربانى حكومت كردن نمىكند. سازشناپذير است. وارد اين بحث نمىشوم كه در سرزمين انقلاب خيزما، تلخى ديرپاى انحرافها، چه اندازه در آراستن اين شرائط براى رهبرى مؤثر بودهاند. اينرا مىگويم كه انقلاب ايران به رهبرى بااين ويژه گيها نياز داشت و دارد. تو مىدانى كه از بسيارى فريبكاريها، مردم ما، مردمى سخت دير باورند. بسيار دير اعتماد پيدا مىكنند. نمىبينى كه مراجع تقليد همه سنى بين 70 تا 80 سال و بيشتر دارند؟ سنى كه بقول خودشان در آن وسوسه قدرت سخت بر آدمى چيره مىشود بسيار مشكل است از امتحان سالم بدر آمدن و خبيث نشدن! يكى از روحانيان بسيار شوخ طبع، روزى با پدرم صحبت مىداشت. مىگفت از كار مردم در عجبم، تا ماها كرو كور و خميده نشويم، بمرجعيت قبولمان نمىكنند. وقتى هم از زور پيرى دولا و كر و كور مىشويم ديگر كارى از ما ساخته نمىشود. و پدرم پاسخ مىداد: مردم از خير كار ما گذشتهاند، به همين قانعند كه نتوانيم كارى بكنيم. اين مردم بيش از همه چيز احتياج دارند كه اعتماد بكنند. مقامى باشد، كسى باشد بتوانند به او اعتماد بكنند. گير نياوردهاند، به كر و كور و خميده روى آوردهاند. مىگويند اينها عمر را بسر آوردهاند. اگر كارى نكردهاند، فساد هم نكردهاند.
وقتى آقاى خمينى، در برابر شاه ايستاد، مثل اين بود كه دنيا را به ما داده باشند، او هنوز مرجعى كه مقبوليت عامه داشته باشد، نشده بود. قاطعيتش سخت ما را پسند افتاده بود اما فكرش نه. اينها را در جاى خود شرح خواهم داد. بهر رو از لحاظ ما مساله اصلى ريشه كن كردن استبداد زير سلطه پهلوىها بود. قلمها و زبانها بكار افتادند. روشنفكران و همه آنها با هر طرز فكر، طى 20 سال كوشش نه تنها او را به عنوان مرجع عام به سلسله مراتب روحانى تحميل كردند، بلكه به او شخصيتى جهانى بخشيدند. وقتى به فرانسه آمد دنيا او را مىشناخت.
به شرحى كه خواهى خواند، به پيشنهاد من، درباره حكومت اسلامى درس گفت. اين درس را در كتابى تحت عنوان حكومت اسلامى چاپ كردند. تو خود در ترجمه اين كتاب به فرانسه شركت كردى. وقتى به حرفهاى نپذيرفتنى و يا خشونت هايى كه وعده مىداد، مىرسيدى از پاريس تلفن مىكردى كه اين حرفها را هم ترجمه كنم؟ مردم دنيا چه خواهند گفت؟ نكند بخواهد اين حرفها را اجرا كند؟ و من پاسخ مىدادم: اين حرفهاى يازده سال پيش است، از اين حرفها دست برداشت، نادرستيشان را پذيرفت در پاريس حرفهاى ديگر زد. از اتفاق خوب است مردم دنيا مىبينند كه او اينك بنيانگذار يك جمهورى است كه در آن ولايت با جمهور مردم است.
بدينقرار، تفكر سياسى او از يونان قديم مىآمد: اكثريت قريب باتفاق مردم مثل گوسفند هستند و اقليتى با استعداد براى ولايت گله انسانها خلق شدهاند و بايد آنها را اداره كنند. دو نوع حكومت بيشتر متصور نيست: حكومت عدل مذهبى و حكومت ستم غير مذهبى و هر دو استبدادى هستند. يكى استبداد صالح است و ديگرى استبداد ظالم. گذرا بگويم وقتى مىشنيدند كه ماركسيستها هم حكومت را استبدادى مىدانند و به استبداد بورژوازى و استبداد پرولتاريا قائلند، اين نتيجه را مىگرفتند كه حكومت دمكراسى واقعيت ندارد و آزاديهايى كه داده انده همان بى بند و باريها هستند كه وجودشان مخالف آزادى واقعى است. بياد بياور كه طى اين دو سال و نيم، هربار كه از ضرورت آزاديها حرف زدهام، پاسخ ملاتاريا اين بوده است كه اينها مىخواهند جامعه ما بى بند وبار بشود، وقتى به فرهنگ انقلاب و فرهنگ ضد انقلاب رسيدم به اين مطالب باز مىگردم.
همانطور كه ميدانى تلاش براى تغيير اين طرز فكر را از سال 1350 شروع كردم. و وقتى در پاريس آقاى خمينى نظر خويش را درباره ولايت فقيه تغيير داد و ولايت را از آن جمهور مردم شناخت. سخت شاد بوديم. آقاى دكتر ح.م اول كس بود كه متوجه اين تغيير موضع شد و تبريك گفت. با توجه بوصفى كه از مرجع كردم، بديهى بود كه بخاطر ما خطور نكند كه آقاى خمينى اين حرفها را محض مصلحت و پيشبرد مقاصد خويش مىزند و وقتى بحكومت برسد، كارى را مىكند كه كرد. ما خود او رابهترين تضمينها براى به اجرا درآوردن بيان انقلاب مىشمريم. مگر نمىگوييم اگر پس از مرگ پيامبر علىها از پى هم حكومت مىكردند، دنيا همه عدل مىشد و مىماند؟
روزهاى پاريس را بياد بياور. چه آنها كه در خارج مقيم بودند و چه آنها كه از ايران مىآمدند و از همه گروهها و گرايشها بودند، يك حرف مشترك يك اميد مشترك داشتند: باوجود آقاى خمينى، اميد قطعى مىرود كه بيان انقلاب به اجرا درآيد. اما اين باور مجاز از آب درآمد، حقيقت ديگر بود. چه تلاشى مىكردم كه حكومت مرجع تقليد، غير از حقيقت تلخى بشود كه شد.
3 - بيان و خودجوشى:
بگذار جريان را از آخرين صحنه شروع كنم. هنوز تا اين زمان نه از وهم بيرون آمده بودم و نه اميد باخته بودم. پس از آنهم تا پايان روزها، دلم پر از خيال است كه راهى پيدا شود و خمينى، خمينى پاريس بگردد.
دكتر بهزادنيا بدفتر رياست جمهورى تلفن كرده بود كه: امام امروز صحبت كرده است. رئيس جمهورى را تائيد نموده است. خبر را راست نيافتم. بنظرم نرسيد آخرين ضربهها را به آزاديها بدون نظر او وارد كنند و او اينك به تائيد رئيس جمهورى برخاسته باشد كه به تحديد آزاديها هر روز حمله مىبرد. ساعت دو بعد از ظهر راديو سخنان او را كه ناسزا و تهديد بود، منتشر ساخت. تو بدرون اطاق آمدى و گفتى: جانزنىها، هر چه مىشود بشود، بايست. در همدان و در خانه برادر تو بوديم، دوشنبه 18 خرداد بود.
در واقع كار ديگرى نيز نمىتوانستم بكنم. آنروز كه به قم رفتم تا با او درباره رياست جمهورى صحبت كنم، به او گفتم، خطرها كه ايران را تهديد مىكنند، بسيارند و گمانم اين است كه دلى چون دريا مىخواهد تا آدمى از خطرها نترسد و خويشتن را در ميان آتش و خون افكند، در ميان بحرانهايى بيفكند كه از آتش سوزان ترند، بكوشد و بجان، باشد كه كشور را برهاند. با توجه بوضعى كه درآنيم، با توجه به اينكه شما كسى نيستيد كه به قانون اساسى مقيد بمانيد، بهتر است اجراى قانون اساسى را به تاخير بياندازيد و بجايش شوراى انقلاب را با قبول نمايندگان گرايشهاى اسلامى در آن، تقويت كنيد. آنروز كه بحرانهاى بزرگ را از سر گذرانديم، به اجراى قانون اساسى مىپردازيم. مىدانم كه در صورت انجام انتخابات رياست جمهورى انتخاب مىشوم، اما در مصلحت كشور از شما باصرار مىخواهم انتخابات را انجام ندهيد. و اگر بهيچرو نمىپذيريد، آماده فدا شدن هستم. به او گفتم هر كس اندكى واقع بين باشد مىداند كه در اين اوضاع، براى كسى كه مىداند وضع تا كجا خطرناك است، نامزد رياست جمهورى شدن، ايثار است و براى كسى كه نمىداند، جنون جاهطلبى است. اميدوارم كه در ارزيابى خطرها و بحرآنها اشتباه كرده باشم. اما در چشم انداز سياسى ايران جز جنگ و محاصره اقتصادى، انزواى سياسى، بحرانهاى سخت سياسى و اقتصادى نمىبينم. اينها را مىبينم و سخت نگران سرنوشت كشورم، با توجه به پيش بينى اى كه مىكنم. قبول خطر مىكنم و نه قبول مقام.
پرسيد: مىخواهيد بمردم بگوئيد ايران را محاصره اقتصادى و فقر و جنگ و چه و چه تهديد مىكند و به اين علت شما خود را نامزد رياست جمهورى مىكنيد؟ اين حرفها مردم را متوحش و مأيوس مىكنند. به او گفتم: اما من آينده را اينطور مىبينم، گفت: اينطور نمىشود. من پيش بينىهاى خود را با مردم در ميان گذاشتم و تحت چهار عنوان برنامه خود را شرح كردم: معنويت، استقلال و تماميت ارضى ايران، امنيت و اقتصاد. به اين گفتگو در جاى خود باز مىگردم.
امروز بر سر كشور ما همه آن بلاها آمدهاند و همه را از راه تحريك آقاى خمينى و برانگيختن وى به عكس العملها بوجود آوردهاند. و امروز مرحله بركنارى رئيس جمهورى را نيز بدست او به انجام مىبرند و باز بدست او كشور را در بحرانهاى تازهاى فرو مىبرند و خدا مىداند كه اين بحرانها كشور را به چه روزى خواهند انداخت.
روز پيش از ايراد سخنان ناسزا و تهديد آقاى خمينى، روزنامهها را تعطيل كرده بودند. يكى دو هفته پيش از آن خود او با عصبانيت گفته بود كه اين روزنامهها را خواهد بست. بنابراين روشن بود كه اينكار را با موافقت او كردهاند. تو مىدانى كه بهنگام مطالعه تاريخ انقلابها، خود مرا با امرى روبرو مىيافتم كه هربار واقع شده است. و از درون انقلاب، واقعيت پيشين با شكلى نو، سربرآورده است. پندارى ساختهاى پيشين تحمل تمركز و انباشت قدرت را نمىآوردهاند و انقلاب براى آن روى مىداده است تا ساختهاى جامعه را با تمركز و انباشت بيشتر قدرت مناسب گرداند. همواره يك سئوال در نظرم طرح مىشد: چه بايد كرد كه انقلاب به ضد انقلاب با اشكال جديد بدل نگردد؟ مىكوشيدم ضعفها و خطاها را بيابم و راهى براى بيرون رفتن از بن بست همه انقلابها پيدا كنم. در جريان انقلاب و پيش از آن در اين باره بسيار نوشتهام. مبارزه با سانسورها را يكى از مؤثرترين كارها براى جلوگيرى از بازسازى استبداد يافتهام و تجربه دوران انقلاب مرا در اين نظر راسختر مىساخت.
آدمهاى حقيرى هستند كه در آئينه كوچك ذهن خود، تصويرى را كه مىخواهند از آدمى مىسازند. آنها را بحال و كار خودشان مىگذارم. با تو و نسل امروز از يك تجربه بسيار بزرگ حرف مىزنم. مىگويم ما بكار پيروزگرداندن يك تجربه بوديم. اين تجربه را بشناسيد و كارهاى هر كس را در رابطه با آن ارزيابى كنيد و بنوبه خود بكوشيد اشتباهها را تكرار نكنيد تا بلكه موفق بگشودن اين گره كور تاريخ بگرديم.
بهررو، درگير جنگ بوديم: جنگ اقتصادى كه امريكا برضد ايران: براه انداخته بود و تجاوز عراق و جنگ با طرز فكر استبدادى. برما اين جنگهاى طاقت شكن تحميل شده بودند. از درو ديوار بلا مىباريد. مىدانستم كه انقلابهاى ديگر را هم بدينسان به ضد انقلاب بدل ساختهاند. هربار بدين عنوان كه خطر خارجى مقدم است، دست آوردهاى انقلاب را در قلمرو داخلى، بباد دادهاند: آزاديها را از ميان برده ا ند. بر سر طبقههاى محروم جامعه كوبيدهاند و تغييرها را در ساختهاى جامعه غير ممكن ساختهاند. اينست كه تا مىتوانستم در برابر تمايل به استبداد به بهانه "خطر امريكا" مقاومت مىكردم. بيشتر از اين به جنگ ايدئولوژيك، به مبارزه با ايدئولوژى استبداد تقدم مىدادم.
چند نوبت در مصاحبهها با خبرنگاران داخلى و خارجى گفتهام كه اين نخستين بار در تاريخ است كه كشورى در دو جنگ اقتصادى و نظامى است، اما مسئول جنگ نه تنها تقاضاى حالت فوق العاده و برقرارى سانسور را نمىكند، بلكه با اصرار تمام از آزادىها، بخصوص آزادى مطبوعات دفاع مىكند. اين رفتار، كارى تاريخى است كه بروزگاران مىماند. اما بخاطر برجا گذاشتن اثر ماندنى نبود كه چنين مىكردم بلكه بخاطر اثر بزرگتر يعنى خود انقلاب بود. مىكوشيدم انقلاب، انقلاب بماند و نسل جوان امروز با همان شتابى كه رژيم شاه را سرنگون ساخت، رشد كند و الگوى تازهاى از جامعه آزاد به بشر و آيندگان عرضه كند.
در اين بارهها با آقاى خمينى و اعضاى شوراى انقلاب بسيار بحث و گفتگو كردهام اين گفتگوها را هربار مناسبت اقتضا كند مىآورم. در اينجا مناسب آنست كه گفتگوهايمان را درباره بيان و ضرورت آزادى آن بياورم.
نظر او كه هيچگاه نيز تغيير نداد، اين بود كه زبانها و قلمها تحريك مىكنند و ضررشان بيشتر از نفعشان است. به همان طرز فكر كه داشت بازگشته بود. مىپنداشت تنها موافقهاى صد در صد حق دارند بگويند و بنويسند تا جامعه از راه اسلام منحرف نشود. درباره سانسور كاملا دو نظر متضاد مىداشتيم. او معتقد بود كه به مخالف نبايد مجال حرف و نوشتن داد و نبايد گذاشت حرف و عملى انجام بگيرد كه با اسلام سازگار نباشد. با اسلام او البته. و مىدانى كه او نمىتواند مرا تكذيب كند چرا اين نظر خود را بعمل درآورده است.
مىكوشيدم برايش استدلال كنم كه انقلاب ما، آزمايشگاهى است كه در آن اسلحههاى گوناگون آزموده شدهاند. بركشور ما رژيمى حكومت مىكرد كه قدرتهاى جهانى را نيز پشت سر داشت اين رژيم به همه اسلحهها مجهز بود. ما با قدرت جهانى حاكم در ميهن خود روبروبوديم و بااسلحه بيان او را از پاى درآورديم. ابزار ما در اين انقلاب، بيان بود و خودجوشى. بيان ميليونها و ميليونها انسان را بحركت درآورد و اين امواج عظيم رژيم شاه را در كام خود فرو بردند. سانسور ما را از بيان و در نتيجه از خودجوشى مردم، از سازماندهى خودجوش مردم محروم مىكند. به شما دروغ مىگويند. شما را به اشتباه مىاندازند. تحريكها هرچه مضر باشند، هزار يك ضرر محروميت از اين دو اسلحه را ندارند.
به او گفتم وقتى دامنه سانسور گسترش مىيابد، معنايى جز اين نمىدهد كه از درستى بيان خود ديگر مطمئن نيستيم و بيان مخالفان را درست مىدانيم و مىترسيم با همان اسلحهاى كه رژيم شاه را از پاى درآوردهايم، خود ما را از پاى درآورند. اين اقرار به نادرستى و نارسائى بيان، ما را از پاى درمى آورد. سانسور اسلحهاى است كه بجاى دشمن خود ما را نابود مىكند. سانسور مخالف قول قرآن است كه با صراحت مىگويد:
بشارت باد آن بندگان مرا كه قولها را مىشنوند و از بهترينش پيروى مىكنند. و نيز خلاف قول خود شما درباره آزادى مطبوعات است. مگر بارها بر ضرورت اين آزادى تاكيد نكردهايد و مگر نگفتيد كه در جمهورى اسلامى بنا بر بحث آزاد است؟
پاسخ او اين بود كه منظور از "قولها" قولهاى مسلمانهاى تمام عيار است. هر قولى را با هر قولى نبايد مقايسه كرد. بحث در اين باره كه قرآن، بيان بود و بعنوان بهترين بيانها، پيروز شد، انقلاب اسلامى ما، همان پيروزى است كه درست در آغاز پانزدهمين قرن بدست مىآيد بى فايده بود، او همچنان از "تحريكات قلم ها" عصبانى بود...
امروز كه بيان انقلاب را كه او پيش از پيروزى انقلاب اظهار كرد، با بيان استبداد دينى كه او از ماههاى سوم، چهارم بعد از پيروزى اظهارش را شروع كرد، با يكديگر مقايسه مىكنم، از خود مىپرسم اينهمه نگرانى او از زبان و قلم به اين دليل نيست كه او خود نيز اين مقايسه را مىكند و بخود مىگويد، من حرفهائى را "از راه مصلحت" زدم. مردمى برخاستند و رژيمى را سرنگون كردند. اما من باين حرفها اعتقاد نداشتم. مردم نادانند و باور مىكنند. چرا ديگران نتوانند همين كار را با من بكنند. بخصوص اين بنى صدر كه ناطق و نويسنده است؟ بعد از خواندن كارنامه يكى از روزها به فرزندش گفته بود: نويسنده است!
اما اگر مىدانست كه مردم نادان نيستند، و بيان را بدون توجه بگويندهاش، ارزيابى مىكنند و اگر بيان انقلاب را پاسخ مشكل هايشان نيابند نمىپذيرند، فاجعه رخ نمىداد. چطور شد كه او نظر خود را تغيير داد و در واپسين ماههاى حيات رژيم شاه بيانى كرد كه با آنچه تا آن زمان گفته بود متضاد بود؟ اين بيان به شرحى كه خواهى خواند، با بيانى كه در جريان بازسازى استبداد كرده است و مىكند نيز متضاد است. اينهم از شگفتىهاى دنيا نيست كه مردى روحانى در هشتادمين سال زندگانى، ظرف چندماه حرفهائى را بزند كه پيش از آن ضد آنها را گفته بود و پس از آن نيز ضد آنها را گفت؟! اگر او اينها را مىدانست و بخود مىقبولاند، فاجعه رخ نمىداد و انقلاب ما نخستين انقلاب پيروز مىشد.
سبب ترديدم اين واقعيت است. او در نظرم به كسى مىماند كه تا ماههاى آخر انقلاب، با انديشه استبداد دينى خويشتن خويش را گم كرده بود. در اين ماهها بنى صدر شده و با پيروزى انقلاب و استقرار در جماران، همسايگى نياوران، شاه شد. چرا نتوانيم او را از نو بخود آوريم؟ از راه خودخواهى است يا بخاطر كنود نشدن و تا بآخر ايستادن و كوشيدن است كه هنوز نيز مىخواهيم او از راه رفته بازگردد و خمينى ماههاى آخر رژيم شاه بگردد. انقلاب اثرى بزرگ و زيباست: امواج شاد مردمى كه با اين انقلاب اعتماد بخويش را باز مىيافتند و خودجوش، موج موج بحركت مىآمدند. محرومانى كه شادى و اميد مىيافتند همه بشارتى از تولد انسانى ديگر مىدادند. چه زيبايى بى مانندى!
تاريخ: 23 تيرماه 1360
4- واپسين ديدار و آخرين صحنه:
پس از آنكه در جلسه مصاحبه مطبوعاتى تقاضاى مراجعه بآراء عمومى را كردم، آقاى خمينى لازم ديد سخن بگويد و بمن حمله كند. بعد از اين حمله ما به شيراز رفتيم. در فرودگاه تهران، سرهنگ فكورى گفت با وجود سخنان ديروز امام، سفر مىكنيد؟ گفتم مىترسيد در پايگاه هوائى شيراز بر سرمان بريزند؟ خواهيد ديد كه سخنان او اثر معكوس كرده است. در فرودگاه، افراد نيروى هوائى از شدت هيجان مىگريستند و فرياد مىكشيدند. در مرودشت و اردوگاه پناهندگان و سپس در شيراز، شدت احساسات بهت آور بود. مردم فرياد مىزند، بنى صدر مقاومت با هركه، با هركس... بعد از اين سفر، به زاهدان و دو شهر ديگر بلوچستان رفتيم. روز 15 خرداد بود. آقاى اريك رولو نويسنده روزنامه لوموند با ما بود. مردم وقتى فهميدند ما در شهر آنها هستيم كه آماده رفتن به فرودگاه و پرواز بسوى تهران بوديم. پندارى از همه جا آدم مىجوشد و سيل راه مىافتد. موجهاى خودجوش جمعيت و بيان غرش مانندش، به نويسنده لوموند، فهماند انقلاب ما چگونه انقلابى بوده است. وقتى در هواپيما نشستيم گفت: " پله بيسيت" بود. مردم به اتفاق آراء شما را مىخواهند. همانجا به او گفتم، آقاى خمينى مرا از سخنرانى باز داشت و اينك مردم خود سخن مىگويند. اين احساسات شورانگيز را كه مىبينى، علاقه به يك شخص نيست. علاقه به يك بيان است، بيان انقلاب، اظهار نفرت از نابالغ شمرده شدن است. آقاى خمينى رفتار خود را عوض كرده است و حالا ديگر مردم را نابالغ مىشمرد. مردم ما با مردم گذشته فرق مىكنند، حالا مىگويند حمايت مىكنيم چون آگاهيم و در گذشته پيروى مىكردند چون مىپنداشتند ناآگاهند.
در زاهدان بود كه اطلاع يافتيم در مراسم 15 خردادى كه ملاتاريا ترتيب داده بود، جمعيت بسيار كمى شركت كردهاند و
فرزند آقاى خمينى ناگزير شده است پيام خود را هرچه ديرتر بخواند تا بلكه جمعيتى جمع شود.
وقتى به تهران باز گشتيم، همانطور كه مىدانى دوستان جمع شدند و درباره سخنرانى آقاى خمينى و اثر آن در مردم و مقايسه 15 خردادى كه ملاتاريا ترتيب داده بود با حركتهاى خودجوش در شيراز و مرودشت و شهرهاى بلوچستان بحث شد و بحث به دو نظر انجاميد:
- يك نظر بر اين بود كه آقاى خمينى با توجه به عكس العمل مردم رام شده است بلكه بتوان او را از ملاتاريا جدا كرد و با او موانعى را كه ايجاد كردهاند از سر راه برداشت. بهتر است ملاقاتى با او بكنم.
- و نظر ديگر مىگفت كه آقاى خمينى با توجه بكاهش محبوبيتش در جامعه، ناگزير پيش از آنكه دير شود، عمل خواهد كرد. حالا ديگر خودش بميدان آمده و رفراندوم صورت عمل بخود گرفته است. مردم جانب شما را گرفتهاند. او تسليم نظر مردم نمىشود، بلكه مىكوشد با سرعت كار شما را تمام كند...
بهررو نتيجه بحث اين شد كه با شكست 15 خرداد و با توجه باينكه اولين بار است كه آقاى خمينى سخنانى چنان تند بر ضد رئيس جمهورى ايراد مىكند و بجاى اينكه موجهاى مردم برخيزند و كار رئيس جمهورى رابسازد، موجهاى مردم بحمايت از او بر مىخيزند، موضع رئيس جمهورى، موضع متفوق است، بلكه ملاقات سبب شود كه او در عين حال كه اطمينان خاطر از حسن نيت شما پيدا مىكند، از غيظ بيفتد و بگذارد بكارها سروصورتى بدهيد.
يك روز پيش از رفتن به همدان به نزد او رفتم. با خوشروئى مرا پذيرفت. گفتم كه به جبهه غرب مىروم و پس از بازديد از آنجا براى اجراى سه طرح نظامى به خوزسنان خواهم رفت. كامل كردن پيروزى در جبهه الله اكبر و پاك كردن سه راهى آبادان و طرح دزفول گفت: انشاالله پيروز باشيد.
هيچ نشانى از قصدى كه در روزهاى بعد به اجرا گذاشت، بروز نداد. قيافه خندان بود و هيچ نمىگفت كه او قصد نابود كردن مرا دارد. از اطاق كه بيرون مىآمدم، فرزندش مرا همراهى كرد. در ايوان به او گفتم به پدرت حقيقت را بگو. به او و مردم و دين خيانت است اگر حقيقت را به او نگوئى. به او بگو مردم ناراضى هستند و به اين جهت به اجتماع 15 خرداد نيامدند. گفت بله نيامده بودند. حالا شما بيا و با اينها همكارى كن! گفتم فايده ندارد هر چه توانستم تلاش كردم آنها براه آزادى و استقلال بيايند، اما مثل اينكه نمىتوانند از استبداد و سلطه امريكا دل بكنند. از اين حرف او نيز به اين فكر نيفتادم كه صحنه واپسين را در همين روزها شروع مىكنند.
همدان، جوان و شاد، فرياد مىزد و شادى مىكرد. ساعتها طول كشيدند تا بخانه برادر تو رسيديم، اما خبر ساعت دو بعدازظهر راديو تهران، خندهها را برلبها خشكاند: روزنامههاى انقلاب اسلامى و ميزان بدستور دادستان انقلاب تهران توقيف شدند. يكشنبه 17 خرداد بود.
بدينقرار بازمانده آزاديها نيز حذف مىشد. تا اين زمان تمامى تلاشم اين بود كه حداقل آزادى حفظ گردد تا جنگ با عراق بپايان برسد. شتاب بسيار در كار جنگ مىكرديم. با وجود اينكه همه گونه كارشكنى در كارمان مىكردند، برآوردمان اين بود كه با اجراى طرحهاى نظامى، ظرف سه ماه، توان رزمى ارتش عراق را بدانحد كاهش مىتوانيم داد كه تجاوز پايان بپذيرد و خطرى متوجه تماميت ارضى كشور باقى نماند. پس از آن كاردفاع از آزاديها آسان مىگردد. اميدوار بوديم كه با دفاع از آزاديها از اسلام رشد، اسلام محبت و معنويت، از اسلام توحيد، در برابر اسلام واپس گرائى، اسلام كينه و ماديت، اسلام تضاد و توجيه گر زور دفاع مىكنيم. اميدوار بوديم با پيروزى اين اسلام، بلكه در سرزمين ما محرومان لبخند اميد بر لب بياورند.
اما با اين حمله به اندك مانده آزاديها، ديگر اداره جنگ معنى خود را از دست مىداد. هدف ما از جنگ، شكست ارتش عرب نبود، دفاع از آزادى و استقلال بود. ما آنرا مبارزه عمومى خلقهاى حوزه فرهنگى بزرگى تلقى مىكرديم كه از اقيانوس كبير تا اقيانوس اطلس دامن گسترده است. مبارزه با رژيمهاى استبدادى كه عامل سلطه قدرتهاى خارجى هستند. اين جنگ براى ما به دو دليل سخت رنج آور بود. ميدانى كه يكبار از شدت ناراحتىهاى اين جنگ، بيمار شدم. اين جنگ سخت نفرت آور بود به اين دليل كه جنگ بود و نفرت آورتر بود، به اين دليل كه با برادر عرب بود. همانقدر كه براى انقلاب اسلامى كوشيده بودم، براى ايجاد حوزه بزرگ فرهنگ اسلامى نيز كوشيده بودم. نظر مرا در باره ضرورت احياى جامعه كشورهاى مسلمان، بلكه جامعه گسترده كشورهاى حوزه فرهنگ، هند و ايرانى و عرب و افريقايى كه مشتركات خود را در فرهنگ اسلامى مىجويند، ميدانى. ميدانى كه بسيار كوشيدهام تا با احساسات ضد عرب كه رژيم پهلوى طى بيشتر از نيم قرن بر مىانگيخت مبارزه كنيم. وقتى انقلاب روى نمود، بنظر ما اينطور مىرسيد كه موانع همكاريهاى گسترده برداشته شدهاند. انقلاب مثل موج تا همه جا خواهد دويد و جامعه نيرومندى پديد خواهد آمد. جامعهاى كه مىتواند در برابر ابرقدرتها، از حق خويش دفاع كند. ايران همه موج دوستى با عرب بود. مىگويم با عرب بود، براى اينكه ما و آنها در برابر قدرتهاى حاكم بر اين جهان، مبارزه و سرنوشت مشتركى داشتيم.
اما بازى را از جائى شروع كردند كه انتظارش را نداشتيم. رژيم آقاى صدام حسين بسيار زود دشمنى با انقلاب ايران را شروع كرد. گروه هايى كه عمليات خرابكارى انجام مىدادند و اسلحه هائى كه پخش مىشدند و دست آخر جنگى كه به دولت برادر، بعنوان جنگى "نژادى" تحميل كردند. نام اين جنگ را قادسيه صدام گذاشتند، پندارى يك دستگاه تبليغاتى از روى قرار و قاعده در كار است تا بدترين كينهها را القاء كند و جهان عرب را به محاصره ملتهائى درآورد كه به قوم عرب كينه مىورزند. مىدانى كه يكى از كارهاى مهم ما اين بود كه اثرات اين جنگ و تبليغات رژيم صدام را پاك كنيم و نگذاريم در ملت ما كينه توزيها برانگيخته گردند. هدف خود را از ياد نبرده بوديم و هنوز مىكوشيم و نسل امروز بايد همچنان بكوشد، تا حوزه گسترده فرهنگى ما، يكى گردد و در برابر ابرقدرتها به استقامت برخيزد و از موجوديت ما در استقلال دفاع كند. در جاى خود از اثرات اين جنگ در بازسازى استبداد بحث خواهم كرد.
بدينقرار ماندن در مقام رياست جمهورى و فرماندهى كل قوا در نظرم بى معنى مىنمود. با وجود اين، انقلاب ما اسلحه سومى نيز داشت و آن رهبرى بود. بهر قيمت مىخواستيم از فرو رفتن آقاى خمينى در مرداب استبداد جلوگيرى كنيم. مىخواستيم مانع از آن گرديم كه رشتههاى همكارى ميان روشنفكران و روحانيان بكلى بريده گردند و بحرانهاى داخلى تازهاى بر بحرانهاى موجود اضافه گردند.
هرچند او در سخن خويش، جائى براى جبران نگذاشته بود. زبان استبداد را پيدا كرده بود. گفته بود اگر 35 ميليون نفر بگويد بله، من مىگويم نه. مرا سخت تهديد كرده بود، هر كس را كه جرأت مخالفت كند به سختى تهديد كرده بود و... با وجود اين براى آنكه كنود نگرديم آخرين تلاش را نيز بكار برديم. در همدان نامهاى بالحنى قاطع به او نوشتم. برادرش آقاى پسنديده از قم به تهران آمد و با او صحبت كرد. در كرمانشاه، آقاى رضا پسنديده فرزند آقاى پسنديده، نتيجه گفتگوى دو برادر را بصورت پيام تهديدآميز آقاى خمينى با تلفن خواند. مضمون پيام اين بود:
"من همواره كوشيدهام شما را در مقام رياست جمهورى و فرماندهى كل قوا كه خود من به شما تفويض كردهام، حفظ كنم. اما خود شما مانع اين كار مىشويد. حالا هم مىخواهم شما را حفظ كنم، بشرط اينكه اطرافيان خود را دور كنيد. اين روزنامه شما را بباد داد. گروههاى فاسد را طرد كنيد. شما بايد دولت را قبول كنيد، شورايعالى قضائى را قبول كنيد. مجلس و شوراى نگهبان را قبول كنيد."
همانطوريكه مىدانى پاسخ من صريح و قاطع بود:
"شما نمىخواهيد قانون اساسى اجرا گردد. در مسائل اساسى كشور طرز عمل شما چنان است كه كشور را با خطر نابودى مواجه كرده است. شما يك "رئيس جمهورى ضعيف، يك دولت ناتوان، يك مجلس مطيع، يك دستگاه قضائى وسيله تهديد و نابودى مخالفان، مىخواهيد. بخلاف گفته شما اين "حزب جمهورى است كه دين و ملت و شما را بباد مىدهد و شما رهبرى ملتى را به رياست حزب مشتى قدرت طلب فاسد فروختهايد. بسيار كوشيدم و "هنوز نيز مىكوشم رهبرى اين انقلاب صدمه نبيند اما شما خودكشى تدرجى كرديد. بيان انقلاب را از بين برديد. با برقرارى سانسور كامل، حضور مردم "را در صحنه سياسى كشور غير ممكن ساختيد و اينك مىخواهيد نيمه جان آن را نيز بستانيد. هنوز وقت باقى است، بايد:
"1- مجلسى جاى اين مجلس را بگيرد كه انتخاباتش براستى آزاد باشد و مردم در انتخاباتش شركت كرده باشند و مجلس خود را نه مطيع و تحت "الحمايه شما بلكه زبان مردم و ترجمان خواستهاى مردم بداند، مجلس قوى اينست.
"2- دستگاه قضائى نيز بايد قوى باشد. يعنى مستقل باشد رئيس ديوان كشور و دادستان كل برخلاف قانون اساسى نصب شدهاند و سه تن اعضاى "شورايعالى قضائى نيز برخلاف همين قانون اساسى در آن عضويت پيدا كردهاند. بايد شورايعالى قضائى بروفق قانون تشكيل گردد.
"3- نيمى از شوراى نگهبان را - كه بعد از اين وقايع و بخصوص چگونگى نظارتش بر انتخابات ميان دورهاى معلوم شد چه وزن و اعتبارى دارد - دو "مقام غير قانونى برگزيدهاند و بنابراين آلت دست آقاى بهشتى و گروه او هستند و اين شورى نيز بايد موافق قانون از نو تشكيل شود.
"4- دولت آقاى رجائى، هم فاقد صلاحيت است. هم از جانب شما تحميل شده است و هم مورد تائيد مجلس غيرقانونى است. هم در گروگانگيرى به "كشور خيانت كرده و تسليم "شيطان بزرگ" شده است و بايد برود.
"5- رياست جمهورى و فرماندهى كل قوا، مقام هائى بودند براى دفاع از منزلت مردمى كه قرنها و قرنها از هرگونه منزلتى محروم بودهاند. قانون "هيچگاه در اين كشور به اجرا درنيامده است. گمان مىرفت با قبول رياست جمهورى بتوانم در برابر خطرهاى بى شمار، مردم را با اجراى قانون در "صحنه نگاهدارم و مردم خود از استقلال خويش دفاع كنند. خود با كار و تلاش بر بحرانهاى اقتصادى و غير آن غلبه كنند. آزاد باشند. مطمئن باشند. "اميد داشته باشند و خودجوش به تلاشى بزرگ بر خلاف قانون مطبوعات، روزنامهها را توقيف كرده است و ديگر از آزادى اثرى نمانده است. اينك كه "بدنبال تسليم خفت بار در مساله گروگانگيرى، بودجهاى باب طبع سلطه گران امريكائى به مجلس مىبرند. با انگليس و امريكا قراردادهائى امضاء "مىكنند كه جز مسابقه براى جلب نظر مساعد "شيطان بزرگ و كوچك" عنوانى بدان نمىتوان داد، رياست جمهورى و فرماندهى كل قوا ديگر به چه كار "من مىآيد؟ از ابتدا گفتهام اين مقام را براى حداكثر تلاش بخاطر نجات كشور و انقلاب مىپذيرم و هنوز نيز بايد تكرار كنم كه مرا بدانها دلبستگى نيست."
اين متن را براى آقاى رضا پسنديده خواندند. او گفت متن بسيار تند است. عين همين حرفها را بزنم؟ گفتم بزنيد. با گفتگو او نيز بر اين باور شد كه بايد بهمين صراحت و قاطعيت حرفها را زد چرا كه ديگر چيزى باقى نمانده است تا از آن دفاع كنيم.
فرداى آن شب، در اواسط روز تلفن كرد. گفت آقا بسيار عصبانى شد، از حرف شما سخت بخشم آمد. گفت: من ديگر نامه او را نمىخوانم.
بايد آماده مىشديم. در كودتاى خزنده، مرحله عزل بكارگردانى آقاى خمينى در ساعات آينده بروى صحنه مىآمد. آخرين صحنهاى بود كه او مىكوشيد مرا رئيس جمهورى متناسب با استبداد فقيه بگرداند و نگهدارد و ما مىكوشيديم او را خمينى پاريس بگردانيم.
ترديدها، از اين ميل شديد مايه مىگرفتند و مايه مىگيرند. روش اولى كه برگزيدم، روش سياوش بود. چه خوب شد كه آنرا تغيير دادم.
روز بعد از رد و بدل شدن اين پيغامها، به بازديد جبههها رفتيم. در مراجعت استاندار ايلام گفت براى شهداى جنگ مراسمى برپاكردهايم اگر موافقت مىكنيد، در آن شركت كنيد. پذيرفتم و رفتيم. تازه بمزار شهدا رسيده بوديم و خانوادههاى آنها بگرد ما حلقه مىشدند كه مينى بوسى توقف كرد و عدهاى حدود 20 تن را پياده كرد هر يك شعارى بگردن آويخته بودند با اين مضمون: "مرگ بر مخالف ولايت فقيه" از شلوارهاى بعضى پيدا بود كه عضو سپاه پاسداران هستند.
بقيه را هم استاندار مىشناخت و مىگفت چماقداران حزب جمهورى هستند. اين عده از آنجا به ايلام مىروند. مردم ايلام به تصور اينكه از شهرشان ديدن مىكنم، به استقبال بيرون مىآيند. با اين عده روبرو مىشوند و آنها را به سختى مىزنند. وقتى اين خبر در كرمانشاه به ما رسيد، يكى از افسران گفت، بايد منتظر ضربهاى از سوى آقاى خمينى باشيد. او ديگر محال است تحمل كند.
دو روز پيش آنطور به شما حمله سخت كرده است و امروز در ايلام انبوه مردم بدون اينكه مطمئن باشند شما به آنجا مىرويد، به استقبال بيرون مىآيند و طرفداران آقاى خمينى را نيز كتك مىزنند! براى آقاى خمينى چه باقى ماند؟ بد كردند او را در مقابل ملت قرار دادند...
چند ساعت بعد، بعد از ساعت يازده شب 20 خرداد 1360 راديو تهران اين جمله را با امضاى آقاى خمينى خواند:
"آقاى ابوالحسن بنى صدر از فرماندهى كل نيروهاى مسلح بركنار شد."
صحنههاى جنگ در ذهنم، شكل گرفتند. روزهاى سخت را بياد آوردم. همه و خود او بيشتر از همه ترسيده بودند. در آن سختىها، قبول مسئوليت كردم. به عشق ميهن و براى نجات ملت و انقلابش تلاشى طاقت شكن بكار بردم. كابوس شكست چنان مهيب بود كه كسى قدم پيش نمىگذاشت. دشمنان گروه ما، همه دوست و غمخوار شده بودند، پى در پى مىآمدند كه برگذشتهها صلوات. ما با تمام قوا پشت سر شما ايستادهايم...
در آن روزهاى سخت، امام جمعه مركز حكومت آقاى خمينى مىگفت و مىنوشت كه ديگر اميدى به نجات اهواز نيست. استاندارش تلگراف مىفرستاد كه اهواز از دست مىرود و با از دست رفتن اهواز، خوزستان از دست مىرود و بااز دست رفتن خوزستان نيمى از مردم از گرسنگى مىميرند. تكليف شرعى را در گفتن اين "واقعيت" به مردم مىدانست!
روزهاى تاريكى از پى مىآمدند. اميد به متوقف كردن دشمن نيز نبود. از نو شيطانهاى مسلمان نماكه روزهاى اول برگذشته صلوات فرستاده بودند و دم از حمايت مىزدند، اينك زمينه چينى مىكردند تا وزنه بزرگ شكست را با تمام قوت بر فرق رئيس جمهورى بكوبند. اين جنگ چه آزمايشگاهى بود. چه خوب "سره را از ناسره" باز شناساند.
تاريخ 24 تيرماه 1360
چه روزهاى تلخى برما مىگذشتند، آنروزها كه پيشارويم، برادرانم بر خاك و خون مىغلطيدند. بدنها كه مىسوختند و ذغال مىشدند. خرمشهرى كه قربانى دخالتهاى ملاتاريا در جنگ شد. هر آخوند بازيگرى جمعى را برداشته و به آنجا برده بود تا قهرمان جنگ بشود. فرماندهى را غير ممكن ساختند تا فاجعه رخ داد. يازده دسته را به آنجا برده بودند. شهر و ارتشيان و سپاهيان و افراد اين گروهها را قربانى كردند. بگمان اينكه قهرمانان جنگ مىگردند. هوا را كه پس ديدند رها كردند و رفتند...
ديدن اين منظرهها را در ذهن خويش نيمه تمام گذاردم و سرتيپ فلاحى و سرتيپ ظهيرنژاد را احضار كردم. درباره اين كار آقاى خمينى با آنها صحبت كردم. به آنها گفتم رياست جمهورى و فرماندهى كل قوا را براى هدفى پذيرفتم. هدف استقلال ميهن و آزادى مردم بود. هدف ايجاد الگوى تازهاى بود. بهررو نه من و نه شما و نه افسران و درجه داران و سربازان، حق نداريم هدف را قربانى كنيم. شما بايد مشغول كار خود باشيد، بكوشيد طرحهاى نظامى را به اجرا بگذاريد و وطن خويش را حفظ كنيد. شما بايد مرا بخاطر ميهن بخواهيد و ميهن را بخاطر رئيس جمهورى نخواهيد. اهل هنر مىدانند كه مساله اول حفظ اثر است...
ساعت شش صبح روز 21 خرداد به فرودگاه كرمانشاه آمده و راهى تهران شديم.
5- چه كسى تسليم مىشود؟
در تهران، مراجعهها شروع شدند. از وقتى از پاريس به تهران بازگشتيم، پندارى زبان معنويت زبان بيگانه بود و آقاى خمينى آنرا فراموش كرده است. زبانش زبان تطميع و تهديد شده است. بارها از خود پرسيدهام، چندين و چند قرن در انديشه استبداد دينى گذراندن، بتدريج در ذهنهاى آماده، اين از خودبيگانگى را بوجود نمىآورد؟ يك روحانى 80 ساله كه بايد معنويت خالصى باشد، چطور ممكن است حتى يكبار، به ايمان، به محبت و اخوت اسلامى رجوع ندهد و همواره از امكان حفظ يا از دست دادن مقام حرف بزند. به زندان و اعدام تهديد كند؟ بخواهد كه تسليم او شوم آنهم با تهديد و تطميع؟ از بى اطلاعى از فن سياست است يا از از خود بيگانگى؟ اما اگر زور به عنوان تنها حقيقت موجود دست كم در جهان مادى ذهن او را پر نكرده بود، چرا جز زبان تهديد و تطميع بكار نمىبرد؟ مدتها بود كه ورد زبانش اين شده بود: اگر مىخواهيد رئيس جمهورى بمانيد بايد... اگر مىخواهيد فرمانده كل قوا بمانيد... من مىخواهم شما مقام خود را حفظ كنيد اما........چرا فراموش كرده بود كه انقلاب زيباترين اثر يك نسل است. هنرمند آنست كه همه چيز بدهد تا اين اثر كمال پذيرد و جاودان بگردد، چقدر حقارت مىخواهد كسى اين اثر را قربانى عناوين بى اعتبارى چون رياست جمهورى و رهبرى و... بگرداند؟
بهر رو، از ميان مراجعهها، سه مراجعه در خور تذكرند:
الف - آقاى اشراقى داماد آقاى خمينى پيام ايشان را اينطور رساند: آقا فرمودند شما با علماء و مراجع تماس گرفتهايد. با مجاهدين خلق قرار و مدار گذاشتهايد و در فرودگاه نظامى تهران سخنرانى كرده و نظاميان را تحريك كردهايد. مىخواهيد كشور را بعصيان بكشانيد. دست از اينكارها برداريد وگرنه تا آخر خواهم رفت!
از پاسخ من به اين تهديد آگاهى:
1- مراجعه به علماء و مراجع تقليد بقصد بعصيان كشيدن مردم كشور نكردهام و نيازى هم به اين كار نيست. مردم خود جانشان از حكومت شما بلب رسيده است. من كه نباشم بهتر شما را خواهند شناخت.
در اينجا اين توضيح را بدهم كه معلوم شد مقصودش رفتن آقاى امير حسينى به مشهد و صحبت با آقاى شيرازى بوده است به اين قصد كه مراجع پا درميانى كنند و آقاى خمينى را از خر شيطان پائين بياورند. مىدانى با اينطور كارها حتى در حد ميانجيگرى همواره مخالف بودم. اما حساسيت آقاى خمينى نسبت به تماس با مراجع حد نمىشناسد. فرزندش همواره به من مىگفت، شما كار روحانيان را به من بگذاريد. من براى شما درست مىكنم. خود شما تماس نگيريد...
2- اما با مجاهدين خلق تا اين زمان هيچگونه قرار و مدارى نگذاشتهام.
باز توضيح بدهم كه يقين دارم او نيز مىدانست چنين است. بهانه جوئى مىكرد.
3- در فرودگاه براى افراد پايگاه هوائى كه با شتاب از هر سو به سويم مىدويدند و گرمترين احساسات را نشان مىدادند، صحبت كردم. اما كسى را به عصيان دعوت نكردم. گفتم در برابر اين كودتاى رسوا مقاومت خواهم كرد.
در هر سه مورد به او گزارش نادرست داده بودند. اما او چرا گوشش تا بدين حد به اينگونه گزارشها بدهكار بود؟ چون در جهت ميل او بودند. اين يكى از ضعفهاى بزرگ او است. هربار به اين ضعف برسم از نو يادآور مىشوم. اين ضعف نزد رهبر كشنده است.
بارى پس از اينكه در هر سه مورد حقيقت را گفتم، اينطور افزودم:
من به عهد خود وفا مىكنم. نه بى صفتم و نه گرگ صفت. تا وقتى بطور عادى رئيس جمهورى هستم با او مقابله نمىكنم چون اينطور به مردم قول دادهام. اميدوارم "مردم حق را به مرد نمىسنجند، مرد را به حق مىسنجند" و ميان حق و باطل به عدالت داورى مىكنند.
ب - آقاى لاهوتى آمد هشدار بدهد كه خود را از خطر مرگ حفظ كنم. مىگفت آقاى هاشمى رفسنجانى را ديده است و او گفته است: كار بنى صدر تمام است. از رياست جمهورى عزل مىشود و بعد از عزل اگر آرام ننشست، دستگير و محاكمه مىشود. به چه جرمى؟ پروندهاش سنگين است!!
يادت مىآيد؟ تازه شش ماه بود ازدواج كرده بوديم. مرا بعد از حوادث اول بهمن سال 1341 زندانى كردند و آزاد نمىكردند. معاون وقت ساواك گفته بود: پرونده او سنگين است!!
بنظر تو شگفتانگيز نيست كه سخن معاون ساواك رژيم شاه را از زبان يك روحانى "رئيس مجلس شوراى اسلامى" آنهم درباره كسى كه اينك رئيس جمهورى است، مىشنويم؟
ج - فرزند آقاى شيرازى از قول آقاى احمد خمينى اينطور خبر آورد كه: بنى صدر پدر مرا نشناخته است. او كار آقاى بنى صدر را تمام مىكند واز جهت شرعى، وجهش را درست مىكند. كار بنى صدر تمام است. مجلس او را عزل مىكند. مگر اينكه با اينها دست بيعت بدهد. اينها سران ملاتاريا: آقايان بهشتى و خامنهاى و رفسنجانى و...
آقاى اشراقى پس از رساندن پيام بسيار اصرار كرده بود كه به ملاقات امام بروم. صلح كنيم. آقاى مهندس بازرگان و ديگران نيز اصرار مىكردند با آقاى خمينى ديدار كنم. اما من ميان دو كار حيران بودم:
با وجود مرگ آزاديها و بازسازى استبداد زير سلطه كه شتاب گرفته بود، ماندن در مقام رياست جمهورى، معناى خود را از دست داده بود. با وجود اين مىدانستم اگر كنار بزنند اوضاع بيش از پيش به وخامت مىگرايد. آقاى خمينى گفته بود: بعد از بركنارى بنى صدر يكى دو روز سروصدائى مىشود و بعد همه چيز آرام مىگيرد آقاى هاشمى رفسنجانى نيز در كرمان گفته بود: عزل رئيس جمهور به اندازه يك كدخدا عوض كردن درد سر توليد نكرد! هر دو از ياد برده بودند و اشتباه كرده بودند:از ياد برده بودند كه كدخدا را ارباب عوض مىكرد و با وجود اين مردم ده و دست كم ريش سفيدهاى ده را به مصلحت انديشى مىخواند. و اينان به اندازه ارباب رعايت نظر مردم را نمىكردند. فراموش كرده بودند كه گويا در ايران انقلاب شده است و ملت ما يكى به اين دليل انقلاب كرده بود كه رژيم شاه مردم را نادان و نسبت به سرنوشت خويش بدون حق اظهار نظر مىشمرد. و اشتباه كرده بودند چرا كه مردم ايران درباره توهين و تحقير، فراموش كار نيستند و در اين باره مىدانند كه علاوه بر توهينى كه در حق آنها روا مىرود، خطرهاى بزرگ به كشورشان روى مىآوردند.
وضع بصورتى درآمده است كه مىبينى. مسابقه ميان اعدام و انفجار در گرفته است. آقاى خمينى از دست مىرفت. انقلاب ما سه اسلحه داشت: رهبرى كه خود را در رأس قدرت حكومتى قرار نمىگرفت و به عنوان رهبر روحانى حافظ آزاديهاى مردم و ايجاد كننده محيط تفاهم و برانگيزنده نسل امروز به تلاش براى ايجاد جامعهاى نو، با طرحى نو، مىگشت. بيان عمومى انقلاب كه بن بستها را باز مىكرد وموانع رشد را از سر راه جامعه بر مىداشت. حذف سانسورها و بحثهاى آزاد در همه زمينهها، سبب مىشدند جامعه در مسائل اساسى، انتخابها را با اكثريتى نزديك به اتفاق بكند، و با خودجوشى جامعه ضد ارزشهاى طبقاتى از ميان مىرفت، جامعه در يكى شدن، هم بوم و همرنگ شدن، شادى و اميد مىجست و خودجوش حركتى شتاب گير بسوى مرزهاى تازه رشد مىگرفت. اين هر سه اسلحه، به دست آقاى خمينى، از دست مىرفت و كشور دستخوش بلاها بود و بلاهاى تازهاى در راه بودند. چه بايد مىكردم؟
- آيا بايد مثل ملاتاريا مىگفتم، ايران از بين برود بهتر از آنست كه قدرت پرستان به حكومت برسند؟
- آيا بايد به مردم مىگفتم رهبر شما آقاى خمينى است و مسئوليت امور با او است. و به او مىگفتم گردنم آماده تيغ شما است؟
- يا بايد به راه سومى مىرفتم. بايد مىگفتم شما آقايان براى گرفتن جاى شاه بسيار شتاب زدهايد. مردم مرا انتخاب كردهاند، تا نگذارم كسى هوس شاه شدن بكند. حتى اگر اين شخص آقاى خمينى باشد. مىايستم و استقامت مىكنم.
اين راه را انتخاب كردم. اما اين تصميم هنوز قطعى نشده است. آسان نيست از 20 سال تلاش چشم پوشيدن. چطور مىتوان شاهد مرگ انقلابى چنان زيبا شد؟ اگر بيان همان انقلاب بشود، اگر آقاى خمينى، همان خمينى ماههاى پيش از انقلاب بشود، اگر مردم اميد و شادى و خودجوشى را از دست ندهند، انقلاب زيباتر مىشود. اميد به ايجاد عصر سوم در تاريخ بشر زياد مىشود. چند ميليارد انسان بخود باور پيدا مىكنند. پس مىارزد بكوشش ادامه دهيم بلكه آقاى خمينى از راهى كه انقلاب و كشور و اميد همه محرومان بباد مىدهد باز گردد.
در من همان حالت و احساساتى برانگيخته شدهاند كه وقتى پدرم را در حالى كه ديگر اميدى به بهبودى او نبود به پاريس آوردند. يادت مىآيد چه حالى داشتم چگونه شب و روز در بالين او مىگذراندم بلكه زنده بماند. بياد مىدارى كه همواره مىگفتم اگر به موقع معالجه مىشد، زنده مىماند؟ حالا هم مىگويم بلكه هنوز دير نشده باشد و او در غول استبداد مسخ نشود.
آقاى محمدى گيلانى دژخيم استبداد جديد، گفته است: من سه بار محكوم به اعدام هستم مگر اينكه پيش از پايان ماه رمضان، به نزد آقاى خمينى بروم و توبه كنم! هر روز گروه گروه كودك و نوجوان و جوان را اعدام مىكنند. اين اعدامها ضربههاى مرگبارى بر هستى اسلام و استقلال كشور وارد مىكنند. اعتبار اين ملت به عنوان يك ملت با كهنترين تمدنها را از ميان مىبرند. انقلاب ما، انقلابى كه چند نسل قربانى شدهاند، تا به دنيا آمده است، در خطر است. اينها همه، روز و شب در نظرم مجسم هستند. بارها نامه زير را در ذهنم خطاب به آقاى خمينى انشاء كردهام و از سر انشاء كردهام:
" بعد از عنوان.
"آقاى محمد گيلانى گفته است تا پايان ماه رمضان وقت دارم نزد شما بيايم و توبه كنم. براى توبه آمادهام. نه تنها آمادهام از هر گناهى كه شما
"بگوئيد توبه كنم و عهد كنم تا زندهام نه حرفى بزنم و نه مطلبى را بنويسم، بلكه آمادهام تيرباران نيز بشوم به يك شرط. به اين شرط كه شما همان "خمينى پاريس بشويد و همان بيان عمومى انقلاب را به اجرا درآوريد. آزاديهاى مردم را به آنها بازگردانيد و بگذاريد يك دولت لايق و دلسوز كشور را "از شر جنگهاى داخلى و خارجى آسوده سازد، امنيت را به كشور بازگرداند و اقتصاد از هم پاشيده اين مردم سخت محروم را تا هنوز ممكن است، "بلكه نجات بخشد. حيف است شما بميريد. آنهم با مرگى خفت بار در لجه عفن جنايتها و بى كفايتىها و... آمادهام به جاى شما بميرم. زنده شدن شما، "باز رسيدن به معنويت گمشدهاى است كه در پاريس در وجود شما تجلى كرد. اين معنويت براى دين، براى مردم ما، براى ميهن ما، براى همه محرومان "جهان كه در انقلاب بزرگ ما بمثابه درسى گرفتنى مىنگرند، ارزش برآورد نكردنى دارد. حيف است مردم دنيا ناظر مسخ شدن رهبر انقلاب و مظهر "معنويت در غول خونخوار استبداد بگردند. غولى كه هر روز درندهتر و وحشىتر مىگردد..."
هنوز و باز به تكرار مىپرسم. از خودم و از آنها كه با من در اين خانهاند، مىپرسم: آيا مىتوان او را از مرداب بيرون كشيد؟ نمىدانم. پاسخ روشنى نيافتهايم و حيران برجا ماندهام!
6- عمل جراحى بسيار دردناك:
مىدانى كه چون بنا بر مقاومت نداشتم، فكرى هم براى مخفى شدن و مبارزه زير زمينى نكرده بودم. وقتى قرار شد سياوش نشوم، تازه پى برديم جائى براى مخفى شدن داريم. با اولين گروه كه آمدند رفتم. آقاى ت. ه. عاطفه عظيمش و رگ دوستيش جنبده بود. به سراغم آمد. او اينك در زندان است. در اين لحظات خطير بقول خودش بخاطر خفظ يك ارزش بزرگ، به سراغم آمد. مىگفت تاريخ به نسل ما چه مىگويد كه به مردى رأى داديم و پى در پى او را به مقاومت خوانديم و فريادها سرداديم كه حمايتت مىكنيم و او مردانه ايستاد و بخاطر آزاديهاى ما ايستاد، بخاطر استقلال ما ايستاد و روزى خواستند او را ببرند و بى گناه بكشند، كسى از ما به او پناه نداد، مبادا ايران كوفه شود. اگر اين مدعيان بوئى از اسلاميت برده بودند به او نشان فتوت مىدادند. او از راه سياست نيامد از راه انسانيت آمد. وقتى با او رفتم و تا روزى كه با من بود، بقول استبداديان هنوز رئيس جمهور بودم. بر او هيچ گناهى نيست.
روز 25 خرداد بود كه رفتيم. از قرارى كه بعد شنيدم يكى از محافظان عامل دادستان انقلاب بوده است و با بى سيم با او رابطه مىداشته و موقعيت مرا گزارش مىكرده است. وقتى از خانه خارج مىشديم، شگفتى آن بود كه مراقبانى كه در آغاز و انتهاى كوچه گمارده بودند از قرار به تعقيب كسانى كه به ديدارم آمده و مراجعت كرده بودند، رفته بودند و نبودند و رفتن مرا نديدند. محافظان رد اطاق بودند و متوجه رفتنم نشدند. رفتيم.
در راه به فكر حرفهاى آنروز آقاى خمينى بودم. چقدر اين حرفها او را بى مقدار كردند! چه آسان حكم ارتداد صادركرد؟! از خود مىپرسيدم او تا بدينحد در قدرت پرستى از دين جدائى گزيده است؟ بياد مىآرى چگونه داورى كرد و حكم صادر كرد؟ در يك اعلاميه جبهه ملى از قوانين غير انسانى سخن رفته است و در اعلاميهاى ديگر مردم دعوت شدهاند تا درباره مطالب مختلف و از جمله لايحه قصاص نظر جبهه ملى را بشنوند. گفت مقصود از آن كلمه غير انسانى، قصاص اسلامى است و بنابراين "جبهه ملى از امروز مرتد است". و بدان كه بنا به فتواى خودش، انكار تا وقتى به انكار نبوت پيامبر نيانجامد، سبب ارتداد نمىشود. برخلاف فتوايش از روزى ك خودش معين كرد، جبهه ملى، همه و نه نويسندگان اعلاميهها تنها، مرتد شدند!!
وقتى او به اين آسانى حكم ارتداد صادر مىكند، آسان مىتوان فهميد آقاى گيلانى چرا چنان برق آسا دختران و پسران 12 تا 16 ساله را "باغى باغين" مىكند و به جوخه اعدام مىسپرد.
وقتى به بيان استبداد دينى رسيدى، به علتهاى اين مسخ شدن بهتر پى مىبرى.
هربار كه به من خطاب مىكند، از بار پيش با غيظ بيشتر حرف مىزند اين بار با غيط بيشترى مىگفت: بيايد توبه كند. مردم را فريب داده است. توبه كند. برود در راديو، در تلويزيون توبه كند. من (پس از كمى مكث) و مردم مىپذيريم.
كه اينطور، توبه را او مىپذيرد. مكث كرد بعد گفت مردم. همه متوجه اين مكث شديد. همه گفتيد يادش آمد كه بارها بكنايه گفته است: اينقدر نگوئيد من. اگر يادش نمىآمد، "مردم" رانمى گفت!!
كه اينطور، او حالا خود را خداى مجسم مىانگارد. از ياد مىبرد كه توبه را به درگاه خدا مىكنند و هم او است كه مىتواند بپذيرد. او اينك خود را در خور اين شعر مىيابد:
بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر گنه جانب ما آورد
ورنه سزاوارى اين رهبرى كس نتواند كه بجا آورد
كه اينطور! مردى كه اهل عرفانش مىپنداشتيم و مرادش مىشمرديم، در غرور علو جوئى با لحنى تحقيرآميز مىگويد: بيايد توبه كند، رئيس جمهور بماند!
به ياد تو و كسانم افتادم. داشتم پاسخ او را تهيه مىكردم كه بدرون آمديد و يكصداگفتيد، تسليم نشويد به او جوابى بدهيد كه لايق آنست.
و خلاصه پاسخ من اين بود:
1- من در هيچ اتحادى وارد نشدهام... شايد كسانى هستند كه مىخواهند كار كشور را به همين ترتيب كه ملاحظه مىشود به نابودى بكشانند و خبرهاى دروغ را به شما مىرسانند تا شماو كشور را از فرزند متعهد و لايق خود محروم سازند.
2- آيا قانون بايد درباره همه به تساوى اجرا شود يا به تبعيض؟ اگر راه پيمائى و تظاهرات نبايد انجام بگيرند، پس اين چند روزه، چرا گروه معين چماقداران آزادند در خيابانها تظاهر كنند و ناسزا بگويند و به جان مردم بيفتند و بزنند و بگيرند و ببرند؟...
3- آياشوراى عالى قضائى و بقيه نهادها را كه فرمودهايد اينجانب قبول ندارم، بايد طبق قانون اساسى تشكيل شوند يا خير؟ بايد طبق قانون عمل كنند يا خير؟ آيا شوراى عالى قضائى حق وضع قانون دارد يا نه؟... من ك مجرى قانون اساسى هستم، حق دارم بگويم وضع قانون نكنند يا خير؟ اگر دادستان انقلاب كه هيچيك از شرائط قاضى در او جمع نيست، برخلاف قانون اساسى و قانون مطبوعات روزنامهها را توقيف كرد، بايد بگويم چرا خلاف قانون عمل مىكند يا خير؟ و اگر مردم را به استقامت در برابر قانون شكنى آشكار خواندم، دعوت به شورش كردهام يا دعوت به قانون؟
4-... رفتار شما در حق من عادلانه نيست... هر وقت خونسردى بازآمد، اجازه بدهيد بحث آزادى كه قبلا" اجازه نفرموديد، بامسئولان قواى سه گانه انجام بگيرد. اينجانب به رأى مردم همواره پايبندم.
باز هم به حكم وظيفه دينى عرض مىكنم، كليد آرامش كشور در دست شما است. اطمينان بدهيد قانون و تمام قانون اجرا گردد.....
بدنبال اين پاسخ، نكات زير را نيز تلگرام كردم:
1- هيات 3 نفرى بر خلاف قرارى عمل مىكند كه بر وفق آن تشكيل شده بود. بنا بود متاركه بشود و اين هيات بر متاركه نظارت كند.
2- اينكه مىگوئيد اگر مىتوانيد امور اقتصادى را اصلاح كنيد، بيائيد جلو، ادعا مىكنم كه با يك دولت مومن و معتقد و دانا بكار و مجرى قانون از عهده اين كار بر مىآيم. پيش خدا و خلق خدا تعهد مىكنم.
3-... خوب است كه فرموديد دولت را مجلس معين كرده است. اين خلاف قانون اساسى است. در قانون اساسى دو تصويب لازم است. تصويب رئيس جمهورى و مجلس. عدم رعايت قانون اساسى اين بحران را بوجود آورده است.
4- براى اين نگذاشتيد بحث آزاد با گروههاى سياسى انجام بگيرد كه مىخواستند گروهها را به مساله اصلى بدل بسازند و كشت و كشتار راه بياندازند... اگر به مسايل واقعى مردم كه سختى وضع اقتصادى و فقدان امنيت و انواع بحران سازيها و جنگها... بطور صحيح بپردازيم، ملاحظه خواهد شد كه مساله گروههاى سياسى مساله كاذبى بوده است.
بطورى كه مىبينى پاسخ را چنان تنظيم كردهام كه همه موارد اختلاف كه از ابتدا باملاتاريا و خود آقاى خمينى وجود داشت، به اطلاع مردم برسد. اين اولين بار بود كه در علن حقيت را درباره قانون شكنى آقاى خمينى به مردم مىگفتم. مىگفتم كه او تقوى ندارد بازيچه غيظهاى خويش مىشود، قانونى را كه خود به رأى عمومى رسانده است، اجرا نمىكند، عدالت ندارد و... هنوز زود بود يا بسيار دير بود؟ وقتى به بررسى اشتباه هايمان رسيدم، نظرم را مىگويم.
از شما جدا شدم و رفتم. تن به راهى و ذهن به راهى ديگر مىرفتند. لحظات دردآلودى كه سخت دير مىگذشتند. در ذهنم سه مشكل، شكل مىگرفتند:
1- موضوع آقاى خمينى، به سخن ديگر مساله گنديدن انقلاب از سر.
2- مساله استقلال و موجوديت كشور و خطرها كه به اين ملت محبوب و پرعاطفه روى آورده و مىآورند.
3- موقعيتم به عنوان رئيس جمهورى و كسى كه بيست و چند سال در انديشيدن و مبارزه گذرانده است.
چه بايد كرد؟
راه حلها آنقدر، فراوان و سرشار از ابهام و تاريكى بودند، آنقدر پر پيچ و خم بودند، كه در آنها گيج و سرگردان مىشدم. آسانترين راه حل را اين مىديدم كه مخفى نشوم. دژخيمانشان بيايند و مرا ببرند و هر بلائى مىخواهند بر سرم بياورند. قبول مسئوليت مقاومت از هر زمان ديگر مشكلتر بود. بسيار مشكلتر از زمان حمله عراق يا محاصره اقتصادى يا... بود.
اضطرابى كه از ضرورت تصميمگيرى و نوع تصميمى كه بايد مىگرفتم، مايه مىگرفت، روان را پاره پاره مىكرد و درد جانكاهى پديد مىآورد كه براستى ستوه آور بود.
از خودم مىپرسيدم و اين پرسشها را با كسانى كه با من همراه بودند در ميان مىگذاشتم:
- ضعف سياسى آقاى خمينى، در شرايط كنونى كشور، مردم را به كروههاى متخاصم تجزيه نمىكند و بجان يكديگر نمىاندازد؟
- ضعف نظامى، اقتصادى و سياسى قدرتهاى خارجى را به فكر استفاده از فرصت نمىاندازد؟
- تضعيف آقاى خمينى با توجه به ضعفهاى بالا به صلاح كشور است يا خير؟ آيا بايد همه بحكم وى گردن بگذاريم و بگذاريم هركار مىخواهد بكند تا كشور با خطرهاى بزرگ روبرو نگردد و موجوديتش از بين نرود. در يك كلام بايد خود را قربانى تحكيم رژيم او هر چند استبدادى مىكرديم يا بايد مىايستاديم و از آرمانهاى انقلاب دفاع مىكرديم؟
همه انقلابها به ضد انقلاب بدل شدند بلحاظ پاسخ نادرستى كه به اين پرسش دادند. خواستند اصل را نجات بدهند. از بسيارى دست آوردها بطور موقت چشم پوشيدند، اما با همين چشم پوشىها اصل انقلاب را نيز قربانى كردند. ما نيز گرچه به شرحى كه خواهى خواند درباره آقاى خمينى و رفتار با او دچار اشتباهها شده بوديم، اما جنگ با ايدئولوژىهاى استبدادهاى سياسى و مذهبى، را درست به انجام بردهايم و اينكار ما بغايت بزرگ است. اسطورههاى استبداد را در اين جنگ شكستيم. به راه بت شكنان تاريخ رفتيم و بشريت امروز و فردا، اين جنگ بزرگ را قدر خواهد شناخت.
گذشته از اين، ضعف آقاى خمينى، بخاطر چسبيدنش به ملاتاريا، روى گرداندنش از بيان انقلاب و بازيچه "شيطان بزرگ" شدن و بحرانهاى پياپى به كشور تحميل كردن است.
تو خود ببين وقتى قانون درباره رئيس جمهورى اجرا نمىشود، كدام مسئولى كه براستى بخواهد در اداره امور پايبند قانون و مسئوليتهاى خويش بماند، احساس امنيت مىكند؟ كدام مرد يا زنى در اين كشور مىتواند به حاكمان زورگويى اعتماد كند كه به نام دين به قدرت رسيدند و زودتر از همه از دين جدائى جستند و به خونريزىهاى وحشيانه پرداختند؟ و...
نه، مسلم است كه آقاى خمينى بيش از هر كس درتضعيف خود نقش دارد. تسليم او شدن، تشديد ضعفهاى او است. بايد ماند و گفت "خط امام" همان بيان عمومى انقلاب است و ما بدان وفادار مىمانيم. اين بيان، همان خواستهاى مردم ما هستند و مردم از خواستهايشان دست بر نخواهند داشت. مىايستند. با اين كار ممكن است انقلاب را از كام استبداد بيرون بكشيم.
با وجود اين، تصميمگيرى بسيار بسيار مشكل بود. علاوه بر دلايل سياسى، دلايل عاطفى بسيارى سبب مىشدند كه از آقاى خمينى نبرم. خدا خدا مىكردم بلكه او همان خمينى پاريس بشود. مردم نشاط و اميد را بازبيابند. انقلاب به راه خود ادامه بدهد. جنگها به پايان برسند. ايران سراسر شادى و اميد بگردد. مردم ما با اجراى طرح رشد تازهاى، هويت بجويند و اين هويت نو، براى همه انسانها، الگوئى از تلاش يك ملت پيشاهنگ بگردد.
بگذار يكى از صحنه هائى را كه در ذهنم نقش مىشد براى تو بازگو كنم بلكه وضعيت روانى و فكريم را در اين روزها درست حدس بزنى:
آقاى خمينى كلاه خودش را قاضى كرده است و با خود سئوال و جواب مىكند:
- وقتى بنى صدر به جانب من آمد، در سختى نبودم؟ طى 20 سال با قلم و بيانش براى وحدت روحانيان و روشنفكران نكوشيد؟.....
- چرا! "ديگران" يعنى سران حزب جمهورى نزد من نيامدند كه كار را يكسره كنيد؟ بنى صدر را كنار بگذاريد؟ به آنها نگفتم شما توانايى اداره كشور را نداريد، با كنار زدن او، شما نمىتوانيد اوضاع را در دست بگيريد؟
- چرا!
- دو سال و نيم از انقلاب مىگذرد. آن وضع دادگاه هاست كه هيچ امنيتى براى كسى نگذاشتهاند و همه مردم اعتراض مىكنند. آن وضع بنياد مستضعفان است كه بقول هيات رسيدگى 800 پرونده دزدى و اختلاس درباره مسئولانش تشكيل شده است. آن وضع ديگر نهادها، آن جنگ، آن وضع اقتصادى مردم، اين اختلافاتى كه در مردم پيدا شدهاند، همه اينها نتيجه حكومت مخالفان رئيس جمهورى نيست؟
- چرا!
- اگر اوضاع كشور بهم بريزد و نتوانم اوضاع را جمع و جور كنم، اين ملت به من چه خواهد گفت؟ تاريخ درباره من چگونه قضاوت خواهد كرد؟ نخواهد گفت خمينى نتوانست و كشور و خود را غرق كرد؟ انقلاب را و ملت را فداى قدرتطلبى ملاتاريا و مشتى قدرت پرست نادان كرد؟
- چرا
- آيا انقلاب براى پيدايش و حكومت استبدادى "نهادهاى انقلابى" بر مردم انجام گرفت و يا اين نهادها براى دفاع از انقلاب بوجود آمدند؟ اگر نهادها براى دفاع از انقلاب بوجود آمدهاند، كار درستى است اينكار كه بگذارم اين نهادها انقلاب را قربانى استقرار استبداد نادانان بكنند؟
- خير!
- كمى انصاف! مرا، خمينى را، روحانيت به مرجعيت عامه و رهبرى ملت رساند، يا روشنفكران؟ همين دانشگاهيان بودند كه به من روى آوردند، همينها بودند، كه سبب شدند، روحانيان مخالف دم فرو ببندند. چرا كه وقتى مرا كسانى مىپذيرفتند كه روحانيان را قبول دارند، ديگر كدام روحانى مىتوانست مخالفت كند؟ و من ناسپاسى كردم پايه استوار رهبرى خود را ويران كردم. روشنفكران را پى در پى كوبيدم، دانشگاه را بستم، تا حكومت "روحانيت" را بلامنازع بگردانم. اما حالا كه مىبينم مغزها فرار مىكنند و درس خواندهها همكارى نمىكنند و نارضائى مردم روزبروز بيشتر مىشود، نبايد متوجه بشوم كه اسلام و كشور را با خطر سقوط روبرو كردهام؟ اين حرفها را بارها و بارها بنى صدر به من نگفت و ننوشت و من ميان قبول حرف حق و روحانى سالارى، بخاطا جانب ملاتاريا را نگرفتم؟
- چرا ؟
- چند نوبت بنى صدر به من نگفت و ننوشت كه تاريخ ايران مغ كشى و آخوندكشى، چند نوبت بخود ديده است. اما اگر اين بار كار به آخوندكشى بكشد، خاطره كشتارهاى پيشين را از يادها خواهد برد؟
- چرا؟
- يكسال و نيم است سنجش افكار انجام مىگيرد و بطور مرتب آقايان بهشتى و خامنهاى و هاشمى رفسنجانى، منفورترين كسان نزد مردم هستند. همه از روحانى و غير روحانى مىگويند چهار پنج روحانى منفور و قدرت طلب را رها كن، آيا گوشم بدهكار بوده است؟
- خير !
و...
- آنروز كه وارد ايران مىشدم، به مردم ايران و جهان اين تصور دست نداده بود كه معنويت صاف و بى غشى در آسمان ايران نمودار مىشود و بر زمين مىنشيند؟ ايران در وجود من وحدت نمىجست؟ بر همه چهرهها، خندهها موج نمىزدند؟ با وجود آنهمه زشتكارى رژيم شاه، با اميدى كه در اين مردم بوجود آمده بود، با اعتمادى كه بخود پيدا كرده بودند، اگر آنها را از خط وحدت به خط تضاد نمىانداختيم، اين حكومت پايدار نمىشد و بجاى بحران و جنگ و اعدام و انفجار و ويرانىها، سراسر كشور، ابتكارها و سازندگىها نبود؟
- چرا
- در تاريخ كدام انقلاب اين فرصت را پيدا كرده بود كه از زبان رهبرش، بيان عمومى انقلاب را در برابر تمامى بشريت طى چند ماه اظهار كند؟ اين من نبودم كه از همه آزاديها، استقلال، از منزلت و حقوق زنان و اقليتهاى مذهبى و قومى، از آزادى فعاليت احزاب و حذف همه سانسورها از عدم دخالت روحانيت در امر حكومت و... حرف زدم؟ دنيا تصوير روشنى از رژيم اسلامى پيدا كرد و همين امر سبب شد كه جهان در انقلاب ما شركت كند. اين نخستين بار نبود كه افكار عمومى جهان در يك كشور، در انقلاب مردم آن شركتى چنين وسيع مىكرد؟ اين بيان عمومى نه تنها مردم ما را متحد كرد، بلكه مردم جهان را بر ضد رژيم شاه مصمم ساخت آنها نيز با انقلاب ما همراه شدند. دنيا در ايران برضد قدرتهاى حاكم بر جهان انقلاب كرد و پيروز شد.
اين بيان در عين حال كه دنيارا در انقلاب ما شركت داد، رهبرى انقلاب را، مرا در برابر مردم كشور و دنيا متعهد نكرد؟ اينك كه اينسان از آن بيان جدا مىشوم، مردم دنيا، مردم ايران درباره اسلام، درباره روحانيت، درباره من چه قضاوتى پيدا مىكنند؟ آيا نبايد پيش از آنكه دير شود، به بيان عمومى انقلاب بازگردم و همان خمينى، همان مظهر معنويتى بگردم كه معرف انقلاب اسلامى ايران است؟
- چرا؟
اما اين تخيل شيرين به حقيقت نپيوست. او تحمل بزرگى را نكرد. از 25 خرداد بدينسو، در سراشيب سقوط شتاب گرفت. حال ديگر مىخواهد نشان بدهد كه از ديكتاتورهاى خون ريز هيچ كم ندارد.
آقاى خمينى از دين و از مردم جدا مىشود تا برآنها به استبداد حكومت كند. به همان عقاب مىماند كه از پرواز در فراخناى آسمان باز مىايستد، از اوج گرفتن روى مىگرداند، به كنار مرداب فرو مىنشيند. مىخواهد با پستى و مردارخوارى عمر دراز بيابد. در ذهن بسته او، جز اين نمىگنجد كه امروزيان بدانند و آيندگان بخوانند كه او شاهى را سرنگون كرد و وقتى به قدرت رسيد، هر كس را نخواست طرد كرد و هركس را كه جرأت مخالفت كرد، از مقام بيانداخت...
بهررو كارهايش، تحمل دردهاى عمل جراحى اميد بريدن از او را آسان كرد. او همه رشتهها بريد، اخلاق او، اخلاق مستبدى است كه هنر حكومت كردن را نيز نمىشناسد: اخلاق خشونت و دروغ و بهتان و...
دردهاى جراحى را تحمل كردم و از او اميد بريدم اماهنوز...
25 تيرماه 1360
7- ضد انقلاب و امريكا:
از شگفتىها، يكى اينكه يك شب پيش از "عزل از فرماندهى كل قوا" راديو بختيار خبرى جعلى پخش كرد كه: "بنى صدر به كرمانشاه رفته است تا درباره كودتا با فرماندهان نظامى گفتگو و همكارى آنها را جلب كند". همه چيز آماده بود، بهانه لازم بود آنهم بدينسان فراهم شد.
بعد از "عزل از رياست جمهورى" آقاى خمينى، آدمى كه سال را سال قانون اعلام كرده بود، نگفت در كشورى با رژيمى قانونى، رئيس جمهورى چرا مخفيانه به خارجه مىرود؟ مگر در كشور اسلامى، قانون تا بدينحد كنار گذاشته شده است، كه حيات مردى كه معتمد و منتخب ملت بوده است، در خطر قرار گرفته است؟ حرفش آئينهاى بود كه درونش را به نمايش مىگذارد. "اگر به خارجه رفتيد با بختيار همكارى نكنيد..."
به او چه بايد گفت؟ داستان پاريس را فراموش كرده است؟ به ياد مىآرى ساعت يازده و نيم شب به خانه آمدم؟ همه در اطاق جمع بوديد و گوشها و چشم هايتان به اخبار تلويزيون بود. مصاحبه با آقاى قطبزاده بود. مىگفت: آقاى دكتر بختيار فردا به پاريس مىآيد، استعفا نمىكند. به عنوان نخست وزير با آقاى خمينى ملاقات مىكند.
بعدها در تهران پيش نويس تلگرافى را كه آقاى بختيار مىبايد مخابره مىكرده است، به من دادند و نزد منست. نامه با عبارتى به اين مضمون پايان مىپذيرد كه اختيار دولت و نخست وزير با آقا است، بخواهند بماند و يا استعفا كند. اما اين متن را در جلسهاى كه از قرار آقاى بهشتى نيز حاضر بوده است، تغيير مىدهند و جمله را قلم مىزنند.
بهر رو، تا يك بعد از نيمه شب با تلفن به او پى در پى پيغام مىدادم كه پذيرفتن آقاى بختيار، پذيرفتن راه حل امريكا براى "بحران ايران" است. اگر قبول كنيد، شما رفتنى مىشويد و آقاى بختيار يعنى سياست امريكا ماندنى مىشود. مردم شما را به مرجعيت پذيرفتهاند يعنى كسى كه كار را بايد از روى عقيده بكند، نه از روى سياست بازى.
نزديك ساعت يك بعد از نيمه شب فرزندش تلفن كرد. گفت: آقامىگويند آقاى بنى صدر حق دارد، مردم مرا مرجع مىشناسند و اعلاميه كوتاه او را خواند كه به خبرگذاريها داده شود. مضمون اعلاميه اين بود كه آقاى بختيار را نمىپذيرد.
همانطور كه مىدانى، سودابه سديفى اعلاميه را ترجمه كرد و به خبرگزارى فرانسه داد. گوشى را سرجايش نگذاشته، فرزند آقاى خمينى تلفن كرد كه آقا مىگويند اعلاميه را فعلا" پخش نكنيد. به او گفتم اعلاميه پخش شد.
حالا اين آدم، آدمى كه از نجف تا تهران، حتى دو هفته پيش از انجام مرحله آخر كودتاى خزنده يا مرحله عزل رئيس جمهورى با او در باره ضرورت ضعف نشان ندادن در برابر امريكا سروكله مىزدم، مىگويد اگر به خارجه رفتيد با بختيار همكارى نكنيد! مىگويد كسى را به رياست جمهورى انتخاب كنيد كه كشور را بطرف امريكا سوق ندهد!!
از اين زشتتر، جعل، آنهم از قول يك جاسوس امريكائى، براى بى اعتبار كردن نخستين رئيس جمهورى تاريخ ايران است. اينكار شگرف نه تنها نشان داد كه در اسلام آقاى خمينى، بهتانى چنين شرم آور جايز است، بلكه نشان داد كه او كمترين اعتنائى به شان و اعتبار يك ملت ندارد. روزنامههاى تحت سانسور، دو سند را به زبان انگليسى منتشر ساختند. ترجمه فارسى اين دو سند را منتشر نساختند. متنى را به فارسى خود نوشتند و منتشر كردند كه بنا بر آن يك جاسوس امريكائى به عنوان تاجر، دو بار در اروپا و سه بار در تهران با من ملاقات كرده است. مقصود وى آن بوده است كه مرا براى امريكا بخرد. از قول جاسوس امريكائى نوشتهاند كه رد پاسخ اين سئوال كه آيا من او را شناختهام؟ پاسخ داده است: بعيد نيست. اين آقاى جاسوس به من پيشنهاد كرده است "مشاور سياسى" شركتى امريكائى بگردم كه قصد داشته ا ست، نمايندگى در ايران ايجاد كند. به من گفته است: شركت ماهانه 1000 دلار به من حقوق مىپردازد و من پذيرفتهام. اما نمايندگى ايجاد نشده است و پولى هم به من نپرداختهاند!!
اما از آنجا كه دروغ گو كم حافظه مىشود، در متن فارسى (اصل انگليسى چاپ نشده است) آمده است كه من فعلا" بى نياز هستم اما وقتى به خارجه تبعيد مىشوم ، به پول احتياج پيدا خواهم كرد! و اين جمله جاعلان نادان را رسوا مىكند:
آقاى جاسوس امريكائى از كجا مىدانسته كه گردش كار من، به تبعيد از كشور مىانجامد؟ چگونه دو سال و نيم پيش از "عزل" مىدانسته چه بلائى بر سر من خواهد آمد؟ ناگزير بايد يكى از دو امر را بپذيرند! يا خود با توجه به وضعيتى كه بعد از اجراى مرحله آخر كودتاى خزنده بوجود آوردهاند، از قول جاسوس امريكا جعل كردهاند و يا ملاتاريا و "مكتبى"ها موافق سياست امريكا عمل مىكردهاند و سياست امريكا بر آن بوده است كه اگر سازش نكنم، به دست عوامل خويش مرا حذف كند.
شگفتا آقاى خمينى از خود نپرسيد چطور دوسال ونيم از بودجه دولت جمهورى اسلامى دينارى حقوق نگرفتم و حاضر شدم "مشاور سياسى " نمايندگى شركتى امريكائى را بپذيرم؟!
اخلاق مرجع دينى، مظهر معنويت انقلاب اسلامى، تا كجا تباه گشته است! او به ملتش و به خودش توهينى مىكند كه بزرگتر از آن متصور نيست. ملتى 11 ميليون رأى مىدهد و به مردى اعتمادى روزافزون نشان مىدهد و سرانجام، نخستين رئيس جمهورى كه بدينسان انتخاب مىشود، مردى از آب در مىآيد كه حاضر بوده است خود را و ملتش را و دينش را بماهى هزار دلار بفروشد!
و نوشتهاند، اين اسناد را همان روزهاى اول تصرف سفارت امريكا به نظر امام رساندهاند و او اجازه انتشار نداده است. اما اخيرا" گفته است مختاريد، منتشر كنيد. تا وقتى نگفته بود: رئيس جمهورى را انتخاب كنيد كه كشور را بطرف امريكا سوق ندهد، باور نمىكردم، او بدينكار پست و ابلهانه رضا داده باشد. مرجع و رهبر و اين پستى، كجا باوركردنى است؟!
اينك وقت آن است كه به او بگويم، پس شما خود بودهايد كه مردم را فريب دادهايد. مىدانستيد كه بنى صدر كشور را بطرف امريكا سوق مىدهد اما به مردم نگفتيد و اجازه انتشار رابطه او را با جاسوس امريكائى نيز نداديد. پس شما به فتواى خودتان، چون دروغ گفتهايد و مردم را فريب دادهايد، مرتكب گناه كبيره شدهايد و ديگر ولايت نداريد. شماچطور از اين اسناد اطلاع داشتيد و تا نزديكىهاى مرحله واپسين كودتاى حزنده، از رئيس جمهورى حمايت مىكرديد و به سران كشورهاى اسلامى مىگفتيد، رياست را از او ياد بگيرند: ببينند چگونه برقلبها حكومت مىكند؟
مىدانى كه بيمارى كيش شخصيت در اينست كه كسى شان و مرتبت خويش را در خراب كردن ديگرى بجويد. اگر آقاى خمينى به اين بيمارى مبتلى نبود، چطور خود و تبليغاتچىهاى نادانش، اينسان بجاى من، او را خراب مىكردند؟ او نيز در اين جعل شركت كرده است و به دليل كارى كه كرده است خود را دروغ گو و فريبكار و فرصت طلب و... گردانده است.
بارى حقيقت عكس سخنى است كه گفتهاند: نزديك به انتخابات رياست جمهورى، دانشجويانى مراجعه كردند: اسنادى كه در سفارت امريكا بدست آمدهاند، نشان مىدهند كه حساب شما از همه پاكتر است. مىخواهيم همه را منتشر كنيم تا غير از شما كسى شانس رياست جمهورى را نداشته باشد. نپذيرفتم. گفتم انتخاب كننده مردم ايران هستند. يك ملت بايد بهتر از جاسوسهاى امريكائى، منتخب خود را بشناسد. گذشته از اين، اينكارها با اخلاق اسلامى ناسازگار است. اين معنى را هم در سخنرانىها و هم در سر مقالههاى انقلاب اسلامى آوردهام.
اماتبليغاتچىهاى نادان رژيم ملاتاريا، براى خود و حاكمان مستبد، رسوائى باز هم بيشترى فراهم كردهاند. در حقيقت اينان آنچه را به فارسى منتشر كردهاند، متن انگليسى اش را منتشر نساختهاند. دو متن انگليسى منتشر ساختهاند كه ترجمه فارسى شان را منتشر نساختهاند. و اين دو سند، تكذيبى روشن بر دروغهايشان و سندهائى بر اصالت و صداقت كسى است كه تمام عمر در راه استقلال و آزادى انديشيده و عمل كرده است:
در سند منتشره مرا مردى پركار و باهوش و با علم و با اراده جاه طلب، كسى كه تا به هدف نرسد، دست از تلاش بر نمىدارد، وصف كرده است. اينطور نتيجهگيرى كرده است:
"تجربه سالهاى دراز و تلاشهاى خود من (يعنى جاسوس گزارش دهنده) نشان مىدهد كه بنى صدر و همكارانش در روزنامه انقلاب اسلامى حاضر به همكارى با امريكا براساس خطوط مورد قبول ما (يعنى امريكا) نمىشوند"
از قرار بر اين باور عمل كردهاند، كسى كه به متنهاى انگليسى توجه نمىكند و مردم هم كه انگليسى نمىدانند. عده كمى هم كه انگليسى مىدانند و از راه كنجكاوى متنها را مىخوانند، جرأت دم زدن ندارند.
تصديق نمىكنى كه آن جاسوس امريكائى از ملاتاريا و "مكتبى"هاى خود با شرفتر بوده است؟
غمانگيز نيست كه يك جاسوس امريكائى آنطور نظر بدهد و با دولت خودش از روى صداقت عمل كند. به دولتش بگويد بيهوده زحمت بخود ندهيم بنى صدر و يارانش اهل سازش با ما نيستند. اما رهبر انقلاب اسلامى، كسى كه بايد اتقى و اعدل باشد، از قول جاسوس امريكائى جعل كند، براى اينكه مىخواهد رئيس جمهورى منتخب مردم را برخلاف قانون "عزل" كند؟
جادارد كمى درباره رابطه خودم و آقاى خمينى با قدرت امريكا برايت خاطره نقل كنم:
روزى مرا از زندان موقت شهربانى به نزد سرلشگر پاكروان، رئيس وقت ساواك بردند. بعد از اول بهمن سال 1341 بود. در اطاق رئيس دفتر او، مردى امريكائى را ديدم كه رئيس دفتر او را مشاور سازمان امنيت و اطلاعات كشور، معرفى كرد. او تا فهميد، كيستم، گفت: شما چرا طرفدار مصدق هستيد؟ گفتم: بخاطر اينكه او رهبر مبارزه مردم ما در راه استقلال بوده است. گفت: او آدم فناتيكى است. آقاى... خوب است. پاسخ دادم، علاقه ما به مصدق بدين خاطر است كه او آدم باب طبع شما نيست.
و دو سه ماه پيش از آمدن به اروپا (22 نوامبر 1963) در جمعى كه آقاى داريوش فروهر هم بود، كسى گفت مشاور سياسى سفارت امريكا مايل است با "ماها" گفتگو كند. به اكثريت قاطع ملاقات با او را نپذيرفتم.
و وقتى آقاى خمينى به دنبال مخالفت با قانونى كه به امريكائيان مصونيت مىداد، به تركيه تبعيد شد. خوشحالى ما حد نمىشناخت: سرانجام روحانى دلخواه پيدا شده بود. مردى كه ضد استبداد داخلى و سلطه خارجى بود.
تا يكسال پيش از انقلاب، هيچ مراجعهاى نه مستقيم و نه غير مستقيم از سوى امريكا نه به آقاى خمينى، تا آنجا كه من اطلاع دارم، و نه به من نشده بود. اما يك سال پيش از انقلاب در لندن در خانه آقاى دكتر تقى زداده، آقاى ب. ب، از دعوت شدنشان به سفارت امريكا صحبت به ميان آورد. گفت امريكائىها 30 نفر از قماش مرا به سفارت دعوت كردند. به ما گفتند كه گردانندگان كنونى رژيم ايران، در فساد غوطه مىخورند و انقلاب سفيد هم شكست خورده است، اگر شماها حاضريد وارد گود بشويد، ما پاسخ داديم ما چهرههاى سياسى نيستيم. بايد به دنبال چهرههاى سياسى برويد كه مورد قبول مردم هستند. پرسيد چه نوع چهرهاى؟ و من اسم شما را بردم. امريكائى دعوت كننده گفت آقاى بنى صدر ماركسيست و هوادار مسكو است. با امثال او نمىشود. ما گفتيم: اطلاعات شما نادرستند. تا آنجا كه ما اطلاع داريم وى ماركسيست نيست و جانبدار مسكو نيز نيست. طرفدار استقلال است. يك هفته بعد، مقام امريكائى مرا خواست و گفت، حق به جانب شما است اما او با ما دشمن است. بااو كار نمىشود كرد. به او گفتم راست گفته است، آب ما با امريكا در يك جو نمىرود.
كمى بعد از اين ماجرا آقاى ا. ك به پاريس آمد، از "راه حل امنينى" حرف زد و گفت امريكائىها مىخواهند امينى را بياورند و امينى خفقان را از ميان مىبرد. فرصت خوبى است اگر مخالفان رژيم با امينى همكارى كنند، بتدريج استبداد از بين مىرود. مىخواست بداند نظر ما چيست؟ نظر من روشن بود: آزادى بدون استقلال دروغ است. و فريب. رژيم در بن بست است. امريكا فكر مىكند مخالفان رژيم را با وعده آزادى به راهى بكشاند كه هم به بى اعتبارى و سقوط آنها و هم پس از رفع شدن بحران، از نو به استبداد بيانجامد، با راه حل امريكائى مخالفم.
مىدانى اين مطالب را به علاوه اطلاعات و علائمى كه جمع آورده بودم، درگزارش مفصلى نوشتم و براى آقاى خمينى به نجف فرستادم. برايش شرح كردم نقشه امريكا براى مهار تحول سياسى ايران چيست. از او خواستم تا دير نشده است عمل كند بلكه رهبرى دگرگونى را نيروى مسلمان معتقد به استقلال و آزادى، داشته باشد. مدتها از پاسخ او خبرى نبود. بعدها آقاى محمد منتظرى از نجف آمد و خبر آورد از ايران بسيارى از جمله سرلشگر قرنى به آقا پيغام دادهاند اگر شما اسم از امريكا نبريد، آنها شاه را مىبرند. تازه فهميدم چرا آنوقت كه ما خواستيم عمل نكرد و حالا هم كه دير عمل مىكند، اينطور عمل مىكند:"فعلا" همه بايد بگويند شاه نباشد.
جمعى گرد آمديم درباره جدا كردن حساب شاه از امريكا صحبت كرديم. به اين نتيجه رسيديم اين امر به معناى بردن شاه و نگاهداشتن نظام زير سلطه است. رأى جمع ما اين شد كه گزارش مفصل ديگرى براى آقاى خمينى تهيه كنم و برايش روشن كنم كه رژيم شاه در بن بست است و يكى از بن بست هايش همين است كه عامل سياست امريكا است. از هم اكنون بايد وضع را از لحاظ سياست امريكا روشن ساخت تا براى هيچگونه انحرافى، محلى باقى نماند.
به پاريس كه آمد، دو گرايش در دستگاه او رو در رو شدند: يكى گرايشى كه حساب آزادى را از حساب استقلال جدا مىكرد و مىخواست فعلا" آزاديهايى به دست آورد و جانبدار سكوت در قبال امريكا بود. و ديگرى گرايش جمع ما بود كه مىخواست حساب رژيم شاه بمثابه عامل اجرائى سلطه غرب مسلط مىنگريست. گزارشهائى كه بطور مرتب تهيه مىكردند همه موجود و شاهد زنده كوشش جمع ما براى جلوگيرى از هر گونه سازشى با سياست امريكا بود.
بتدريج بر همه معلوم مىشد كه آقاى خمينى با گرايشى موافق شده است كه بنايش مماشات با امريكاست. يكى از جهاتى كه به هنگام ورود به ايران به مدت نزديك به دو هفته از رفتن به نزد او خوددارى كردم و بجايش به دانشگاه صنعتى رفتم تا بيانيه جمهورى اسلامى را براى نسل انقلاب شرح كنم همين بود. مىخواستم نسل جوان كشور مشخصات سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى رژيم زير سلطه شاه را آنطور كه بايد بشناسد و فريب نخورد.
در پاريس بوديم. اواخر بود. آقاى خسرو قشقائى تلفن كرد يك مقام عاليرتبه امريكائى مىآيد مطالب مهمى دارد كه مىخواهد با آقاى خمينى در ميان بگذارد. مطلب را به آقاى خمينى گفتم، گفت، بيايد. اين همان امريكائى عضو "سيا" است كه آمد. بار اول چند دقيقهاى ننشسته برخاست. گفت مثل اينكه گرفتارى شما بسيار است. مراجعان زيادند اگر موافقت مىكنيد فردا بيايم. بسيار خوب فردا بيائيد. فردا آمد و او هم آمد. از بسيارى كتابها در اطاق كارم اظهار تعجب كرد. از كارهاى علمى من پرسيد و از امكان تجارت و سرمايه گذارى خارجيان در ايران تحت نظام جمهورى اسلامى پرسيد...ديدم اين حرفها ربطى به مطلب ندارند. به او گفتم به من گفتهاند شما يك مقام عاليرتبه امريكائى هستيد و پيامهايى براى آقاى خمينى داريد. گفت خير من يك تاجرم شركتى داريم قصدم مطلع شدن از تحول وضع اقتصادى در جمهورى اسلامى است. به او گفتم به هرحال اگر شما با آقاى خمينى كار داريد به نوفل لوشاتو برويد و وقت بگيريد به نزد او برويد و حرفتان را بزنيد. و او رفت.
در اوائل ورود به ايران، يعنى در هفته دوم ورود، حسين آقا نوه آقاى خمينى به نزد من آمد كه آقا مىگويد چرا آقاى بنى صدر به ما سر نمىزند! اول شبى با او به محل اقامت او رفتيم. آقاى الف. الف مرا در سرسرا ديد. نزديك آمد، خود را معرفى كرد و مختصرى از اينطرف و آن طرف حرف زد و بالاخره گفت: وابسته بازرگانى سفارت امريكا مىخواهد شما را ببيند. گفتم عيب ندارد، گفت پس روز شنبه خانه را خلوت مىكنم، نهار تشريف بياوريد با او ملاقات كنيد. پرسيدم: خانه را چرا خلوت مىكنيد؟ پاسخ داد: دو پسر فضول دارم، آنها را از خانه خارج مىكنم، تا با خيال راحت صحبت كنيد! نرفتم. مدير مركز عمليات وزارتخانه امريكا نوشته است سه نوبت دعوت شدهام و طفره رفتهام (1)
«1- Bloomeington PP 25 et 482(I. John D. STEMPEL, Inside the RIranian Revolutuion Indiana
University)
گمانم اين است كه واسطه با توجه به واكنش من، جرأت نكرده است دوباره از من دعوت كند. از پيش خود به آنها گفتهاند: نمىآيد!
آقاى خمينى و دستياران او گمان مىكنند زمان از رفتن مانده است و هرچه هست همين چند روز استبداد است. نمىدانند كه امريكائىها خود از رابطه شان با "شخصيت"هاى ايرانى پرده برمى دارند. به اين كار نياز دارند. چرا كه بايد اعتماد مردم امريكا از آنها سلب نشود و مردم ما بخود اعتماد پيدا نكنند و همه دست نشاندگانشان در كشورهاى مختلف دنيا باور كنند كه حتى انقلابىها براى جلب "مقامات" امريكائى مسابقه مىدهند. هم آنها مىنويسند كه با همه گروهها و شخصيتها رابطه برقرار كردهاند. و اعتراف مىكنند كه "تجربه"شان با بنى صدر به شكست انجاميده است، تا بدانجا كه مرا "بيش از حد ضد امريكائى" مىشمردهاند (2). "تالى معصوم" را ببين كه از قول جاسوسى جعل مىكند مگر چهره منتخب مردم را آلوده گرداند و بدان مردم بقبولاند كه نادانند و توانائى انتخاب ندارند و بايد ولى داشته باشند!!
بارى در تهران نيز دعوا بر سر رابطه با امريكا ادامه داشت. ما بر آن بوديم كه مبارزه با سلطه امريكا از تقدم برخوردار است. روزنامه انقلاب اسلامى اين خط را دنبال مىكرد. روزى از سفارت امريكا، از قرار وابسته مطبوعاتيش به اداره روزنامه به اعتراض آمد كه اين مقالهها افكار عمومى را بر ضد امريكا مىشوراند. گفتم به او بگويند مطبوعات امريكا، در نوشتههاى خويش اينگونه ملاحظات را مىكنند؟ در "اسناد سفارت" در باره نقش روزنامه انقلاب اسلامى در اوج گرفتن احساسات ضد امريكائى، به تفصيل بحث شده است. اين را "مسئولان دانشجويان پيرو خط امام" مىگفتند.
دو سه روزى بعد از انقلاب، اوائل شب به محل اقامت آقاى خمينى رفتم. فرزندش مرا ديد و گفت: مثل اينكه با زندانيان بدرفتارى كردهاند. آقا فرمودهاند با هم برويم آنها را دلدارى بدهيم.در دل از اين انسانيت بسيار شاد شدم و موافقت كردم رفتيم. در يك اطاق سران ارتش و ساواك بودند و در يك اطاق كوچك هويدا تنها زندانى بود. برايشان صحبت كردم كه نگران نباشيد. در اين رژيم، قانون حكومت مىكند و قانون نمىگذارد حق متهم ضايع بگردد. حق مردم ضايع بگردد. بسيار آرام شدند. از نزد آنها به نزد هويدا رفتيم و نيم ساعتى هم با او صحبت كرديم. كتاب "روح اين ناشناخته" به زبان فرانسه را در دست مطالعه داشت. من اين كتاب را در فرانسه خوانده بودم و از آقاى منصور دوستكام خواسته بودم آنرا به فارسى ترجمه كند و كرد. به او گفتم اين كتاب را بايد بسيار زودتر مىخوانديد. گفت من تقصير ندارم، نظام تقصير دارد.
فردا شب 4 تن را با محاكمهاى برق آسا، بهتر است بگوئيم بى محاكمه اعدام كردند. برآشفته، نزد آقاى خمينى رفتم. به او گفتم شما ديشب ما را نزد زندانيان فرستاديد دلدارى بدهيم و امشب بدون محاكمه چهارتن از آنها را اعدام كردند؟ گفت: ضد انقلاب شروع بكار كرده است. اگر شدت عمل نشان ندهيم، فساد كارشان بالا مىگيرد. نصيرى در مصاحبه تلويزيونى با حركات دست و سر به ساواكىها علامت مىداده است و... به او گفتم به دو دليل اينكار نادرست بوده است:
يكى اينكه نسل جوان كشور بر اثر سانسور كامل از رژيم پيشين، از چند و چون حكومت امريكا بر ايران آگاه نيست. اين محاكمهها بهترين فرصتها هستند براى آگاه كردن اين نسل نسبت به رژيمى كه سرنگون شد و سبب مىشود قدر انقلاب خود را، قدر استقلال را بشناسد. مردم دنيا، افكار عمومى امريكا نيز از فسادى كه محافل حاكم امريكا در ايران ببار آوردهاند، آگاه مىگردند. انقلاب ما اثرى صد چندان بيشتر از شكست ويتنام بر افكار عمومى امريكا مىگذارد. هيچ ملتى فرصتى چنين طلائى را آسان از دست نمىدهد. مردم اروپا هنوز كه هنوز است، بطور مرتب از راه فيلم و گفتار و مقاله و كتاب در جريان جنايات فاشيسم قرار مىگيرند تا هر نسلى كه رو مىآيد، با شعور نسبت به فاشيسم بار بيايد. وقتى نسل جوان امروز بداند بر كشورش چه گذشته است، وقتى بداند كه از قافله بسيار عقب مانده است، آماده مىشود شب و روز كار كند و با وجدان بيدار سختيهاى كار بناى جامعه اسلامى آزاد و مستقل را تحمل كند.
دوم اينكه ما رژيم شاه نيستيم. شما در پاريس گفتيد در اسلام فقط قانون حكومت مىكند. بايد قانون مو به مو درباره اينگونه متهمان اجرا شود. اگر بخواهيم به "سرعت عمل" بهائى بيش از قانون بدهيم، اين كار در جمهورى اسلامى سنت مىشود و فردا مخالفتها ميان خودىها نيز از طريق همين محاكمات سريع و بى قانون حل و فصل مىشوند. صدر اسلام و عمل پيامبر را در مكه بيادش آوردم...
در پاسخ گفت: تحريكات مىكنند، مردم صبر نمىكنند، مردم بسيار عصبانى هستند. چپىها از فرصت براى سم پاشى دارند استفاده مىكنند... به او گفتم مردم اگر بدانند قرار بر اينست كه قانون اجرا بشود و از آنچه در رژيم شاه گذشته است، همانطور كه گذشته است، آگاه بشوند، صبر مىكنند و چپىها هم نمىتوانند سم پاشى كنند.
نه اين حرفها موثر شدند، نه تلاشىهاى بعدى موثر شدند، نه سخنرانيها موثر شدند، نه نامه هائى كه از او گرفتيم اثر بخشيدند. عاملان سياست امريكا، بدون اينكه مردم بدانند چه كسانى بودند و چه كرده بودند، اعدام شدند.
26 تيرماه 1360
يكبار با اعضاى دولت بازرگان و دكتر مبشرى به قم رفتيم. به اتفاق دكتر مبشرى با آقاى خمينى ديدار كرديم. او كه وزير دادگسترى بود، به آقاى خمينى گفت: درباره هويدا دو گونى سند جمع آورى كردهايم و مىتوانيم محاكمه او را به محاكمه رژيم شاه بدل كنيم. دنيا را از آنچه در آن رژيم بر كشور ما رفته است آگاه كنيم. پذيرفت محاكمه آقاى هويدا، محاكمهاى با تشريفات قانونى بشود و اقلا" يك ماه بطول بيانجامد. آقاى مبشرى اطلاع داده بود كه هويدا نامهاى به او نوشته است كه آماده است همه چيز را بگويد. از قرار همين نامه كا او را ساخت. يك روز صبح خبر شديم كه آقايان خلخالى و غفارى به زندان قصر رفتهاند درهاى زندان را قفل كردهاند و هويدا را محاكمه كردهاند. خلخالى و غفارى اول او را برده و كشتهاند و بعد آمده و او را محاكمه كردهاند!
مىدانى چه اندازه سروصدا كردم. با صراحت گفتم دست امريكا در كار است. تصميم گيرندگان اصلى را نمىشناختم و هنوز نيز نتوانستهام پى ببرم پشت سر چه كس يا چه كسانى اينطور مانع از گشوده شدن پرونده حكومت امريكا بر ايران مىشدند. بسيارى اين كارها را به آقاى بهشتى نسبت مىدادند. نمىدانم.
اما كارى كه بر سراسناد دوران رژيم شاه آوردند، بدتر از محاكمات برق آسا و محرمانه بود: سرهنگى را دستگير كرده بودند كه برابر سندى، هزار كارتن اسناد بسيار محرمانه شاه سابق را بدو سپرده بودند. او را آزاد كرده بودند. وقتى وزير دارائى بودم و مشغول جمع آورى اسناد بوديم، از وجود اين سرهنگ و اسناد آگاه شديم. سرهنگ را دوباره توقيف كردند. اما ادعا كرد همه اسناد را سوزانده است!
اسناد ساواك هم زير كليد آقاى على خامنهاى بود. اسناد موجود در كاخهاى شاه سابق را هم تا فهميديم كجا هستند و آقاى نوبرى كوشيد آنها را به بانك مركزى منتقل كند، آقايان بهشتى و خامنهاى پيدايشان شد و مانع شدند. در ميان اسناد چندى كه به دست آمدند سند پرداخت مقررى ماهانه يكى از ماهها به آقاى بهشتى بود.
به نظر تو، جاى شگفتى نيست كه امريكا يك ربع قرن بر ايران حكومت كند و اسناد جدى دخالتهاى آن دولت در امور ايران، گم وگور شوند؟ اما...اما خود آنها اسنادى را فرصت نكنند از بين ببرند و آن اسناد بدست دانشجويان پيرو خط امام بيفتد؟
بارى، همه مردم ايران مىدانند كه با ورود به ايران، درباره چند مورد شب و روز مىگفتم و مىنوشتم:
- ضرورت كاهش توليد نفت و افزايش قيمت ها
- ضرورت انتقال وجوه سپرده ايران از بانكهاى امريكا به بانكهاى غير امريكائى و قطع رابطه ريال با دلار
- ضرورت گرفتن فورى قطعات يدكى و لوازم صنعتى كه به ما فروخته بودند
- ضرورت تغيير تركيب بودجه
و...
- هواپيماهاى اف 14 را هم مىخواستند پس بدهند. چند تن از همافران ميهن دوست كه لابد به همين جرم هم تصفيه شدند، به نزدم آمدند و گفتند اين كار خدمت به امريكاست. مانع شدم پس بدهند.
روزى هم آقاى مطهرى به نزد من آمد. گفت: مىترسم اسلام شكست بخورد. اسلام و ايران برود. همه چيز حكايت از اين مىكند كه دست امريكا دركارهاست. چه بايد كرد؟
در اين اوقات بود كه سر و كله جاسوس امريكائى، از نو پيدا شد. بهمان ترتيب پاريس، آمد و رفت فردا بيايد و باز آمد و گفت مىخواهد شعبه شركتش را در ايران باز كند. پاسخ شنيد كه به وزارت بازرگانى مراجعه كنيد. آمد كه مراجعه كردهام، گفتهاند مجاز است و حالا آمدهام شما بپذيريد مشاور شركت ما بشويد. خنديدم و گفتم وقت ندارم. پول هم نيم خواهم. جمع زيادى در اطاق بودند و خواهرزاده تو، مترجم بود. جيبهاى خالى خود را نشان دادم و بخنده به او گفتم همسرم مرا عادت داده است كه پول در جيب نگذارم و اضافه كردم امام صادق فرموده است: دينار، دين و نار است. پول آتش عقيده سوز است و او رفت.
كمى بيش از گروگانگيرى كاردار سفارت امريكا تقاضاى ملاقات كرد. گفتم كتبى بنويسد و موضوع ملاقات را هم معين كند. نوشت درباره نظام اقتصادى در جمهورى اسلامى و زمينههاى همكارىهاى دو كشور مىخواهد ملاقات كند. پذيرفتم و آمد. وابسته بازرگانى را هم با خود آورده بود. پرسيد اگر امريكا از آنچه گذشته است درس آموخته باشد، امكان همكارى ميان دو كشور موجود است يا خير؟ پاسخ دادم امريكا در حرف نيست كه بايد نشان بدهد درس گرفته است. در عمل است. اگر درس گرفته باشيد بايد چنان كنيد كه كشور ما نه تنها از سلطه شما رها گردد بلكه از شما نيز بى نياز شود. و رفت.
منظور جاسوس امريكائى از " تجربه سالهاى دراز و تلاشهاى خود من" اين تجربه ناكام در خريدن من بوده است.
تا داستان گروگانگيرى پيش آمد. آقاى خمينى كه تا اين زمان در عمل راه حل تفاهمطلبى با امريكا را پذيرفته بود، بناگهان تغيير رويه داد و گروگانگيرى را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول شمرد. به اين موضوع در جاى خود خواهم پرداخت.
فكرش را بكن، با اينهمه ماجرا كه ميان ما گذشته است، او چگونه از خدا نمىترسد؟ چگونه از آنروز كه سانسورها از بين بروند و مردم حقايق را بدانند نمىترسد و اينطور خلاف حقيقت مىگويد و عمل مىكند؟ او كه استعفاى مرا در دست داشت او كه مىدانست گفتهام اگر آقاى خمينى بخواهد استعفا مىكنم، چرا اين روش را انتخاب كرد؟ به آن دليل كه اخلاق استبداد يكى است؟ بدان كه استالين گفته بود يك حركت انگشتم كافى است كه تيتو از صفحه روزگار محو شود. شايد او نيز مىخواست نشان بدهد، چگونه با "تكليف شرعى" معين كردن مرا از صفحه روزگار محو مىكند. اما وضع به دلخواه او گردش نكرد. اسطوره استبداد دينى شكست