فصل دوم‏

 

عوامل خارجى بازسازى استبداد

 

 

      غير از افلاطون، انوشيروان نيز مى‏دانست حاكميت استبدادى بدون رابطه‏هاى آشتى و خصومت با قدرتهاى خارجى شدنى نيست. از اينرو به خاقان چين گفت: اگر ميان ما جنگ نباشد نه ايرانيان به شاهنشاهى چون من نياز خواهند داشت و نه چينيان به خاقانى چون تو. بدينقرار قدرت سياسى بدون رابطه با خارجه بر اساس موازنه قدرت يا به تعبير ما موازنه وجودى ممكن نمى‏شود.

      موازنه عدمى بيرون رفتن از موازنه قوا با خارجه است. بر اساس موازنه عدمى، سياست خارجى، وارد نشدن در موازنه قوا با قدرت‏هاى خارجى و بخصوص تاثير ندادن حاصل موازنه قوا بر تحول داخلى است. در اين صورت افراد ملت منزلتهاى خويش و همه آزاديها را به دست مى‏آورند و دولت توزيع كننده قدرت در جامعه و افزايش دهنده امكان‏ها براى همه و مدافع ملت و كشور در برابر خارجه مى‏گردد. بدينقرار بنا بر اصل نه بايد بر كشورى مسلط شد و نه بايد زير سلطه كشورى رفت. به تعبير على (ع) نه ظلم كرد و نه ظلم پذيرفت و يا مظلوم بر ضد ضالم گشت.

      رهبرى اين انقلاب بر اساس موازنه عدمى عمل نكرد. بكوشش براى رها كردن كشور از رشته‏هاى وابستگى نرفت، همانطور عمل كرد كه از ديرگاه رسم رهبرانى بوده است كه خواسته‏اند بر ملت حاكم مستبد بگردند، از راه گروگانگيرى و جنگ وارد موازنه قوا با ابرقدرتها شد. اينكار را به سبب تحقق مقاصد داخلى كرد. در اين فصل اثرات گروگانگيرى و جنگ را در بازسازى استبداد براى شرح مى‏كنم.

 

 1- گروگانگيرى

 

      نمى‏دانم مى‏دانى يانه؟ در هفته دوم زندگانى مخفى مساله گروگانگيرى را شرح كردم. اين شرح را در نوار ضبط كردم. از قرار با گرفتار شدن آقاى انتظاريون، نوارها نيز به دست عمله استبداد جديد افتاده است و بايد كار را از نو انجام دهم. بحثى كه در اينجا به آن مى‏پردازم، شرح مساله گروگانگيرى نيست، بلكه مى‏خواهم برخوردها را از خلال آن نشان بدهم و اثر اين واقعه را در رابطه جمهورى با جهان خارج، در چگونگى حل يا ايجاد مسائل داخلى، در سرنوشت دولت بازرگان به  عنوان يك طرز فكر و طرز عمل سياسى، درتبديل جزب جمهورى به پوشش استبداد جديد بخصوص در تغيير رفتار سياسى رهبرى حزب، در تغيير مواضع گروه‏هاى سياسى، درتشديد وابستگى كشور به غرب و امريكا، در دو سياست دو كشور ايران و امريكا، در تغيير افكار عمومى امريكا و جهت خطرناك اين تغيير و بازتاب آن در ايران، در حادثه‏هايى كه چون بلا بر سر اين كشور فرود آوردند، محاصره اقتصادى، كودتا، جنگ و... و در تسليم شدن امريكا و نتيجه آن تشديد تمايل به استبداد، را تشريح كنم.

      سرهنگ فكورى فرمانده نيروى هوايى برايم تعريف كرد كه يكسال قبل از انقلاب، در امريكا دوره مى‏ديده است. از جمله مسائلى كه به او و همدوره‏اى هايش داده بودند حل كنند، مساله گروگانگيرى اعضاء سفارت امريكا در يك كشور دوست بوده است. صورت مساله اين بوده است كه در يك كشور دوست امريكا، انقلاب واقع مى‏شود و سفارت امريكا از سوى انقلابيان اشغال و اعضاء آن به گروگان گرفته مى‏شوند. سياست امريكا چه بايد باشد و چگونه بايد گروگانها را نجات داد؟

 

      ربط اين مساله را با وقوع گروگانگيرى نمى‏دانم، اما با داستان شوراى امنيت كه بر اثر اعلاميه آقاى خمينى نتوانستم به عنوان وزير خارجه در آن شركت كنم و اميد به پيروزى از ميان رفت، دست خود امريكا را در وقوع مساله در كار ديدم. شك داشتم اما در اين امر كه يك جناح قوى در امريكا، آقاى خمينى را در جهتى كه مى‏خواهد سوق مى‏دهد، هيچ ترديدى برايم باقى نماند و اين امر را چند نوبت به او گفتم و نوشتم. در مصاحبه‏ها نيز گفتم، دركارنامه هم شرح كردم، به مردم ايران و مردم جهان گفتم، 50 امريكايى درگرو نيستند، ملت ما است كه به گروگان امريكا درآمده است. به آقاى خمينى گفتم و نوشتم كه شما دم گاو خوبى به دست امريكا داده‏ايد تا با آن به همه هدفهاى خود در داخل امريكا، در ايران، در منطقه و در جهان برسد.

      در حقيقت مساله گروگانگيرى از اينجهت، مساله‏اى بزرگ از مسائل قرن مااست. تا زمان ما، انقلابهايى نظير انقلاب الجزاير و ويتنام و تصميم هايى نظير ملى كردن صنعت نفت در ايران و كانال سوئز در مصر، تغييرات گسترده‏اى را در كشورهاى مسلط سبب شده بودند، اما ايجاد مساله و وسعت و جهت دادن بدان براى تحميل استبداد و وابستگى به كشورى كه در آن انقلاب براى خلاصى از وابستگى و استبداد روى داده است و نيز براى ايجاد تغييرات حساب شده و مطابق برنامه در كشور مسلط و حل بسيارى مسائل بين المللى از رهگذر اين مساله بى سابقه، است. اگر بتوان براى آن سوابقى با همين مشخصات يافت بطور قطع، مشكل مى‏توان همه مشخصات اين مساله را در نمونه‏هاى ديگر نشان داد.

      امريكاى بعد از جنگ ويتنام را در نظر بياور. دماغ غول به خاك ماليده شده بود. افتضاح واترگيت، افشاى دخالتهاى سيا در سرنگون كردن دولت مترقى و... بر افكار عمومى امريكا اثرات عميق بجا گذاشته بود. ميل به خوددارى از دخالت در سرنوشت كشورهاى ديگر. ميل به معنويت و اظهار تشنگى به معنويت و جان گرفتن احساس احترام به منزلت انسانى و... در محدود كردن بودجه نظامى، در اهميت حقوق بشر، در برگزيدن رئيس جمهورى، در محدود كردن سيا و ممنوع كردنش از دخالت در امور كشورهاى ديگر و..... تجلى مى‏كرد. انتخاب كارتر، انتخاب يك شخصيت نبود. كارتر شخصيت بارزى بشمار نمى‏رفت. انتخاب او، انتخاب تمايل‏هاى جديد، بازگشت به ارزش‏ها و تمايل به معرفى تازه‏اى از امريكا بود. همينطور انتخاب ريگان. انتخاب يك شخصيت نيست يك تغيير مهم و خطرناك در افكار عمومى و تمايل سياسى مردم امريكاست.

      من وقوع اين فاجعه بزرگ را از پيش حس كردم و با صراحت و چند نوبت گفتم كه گروگانگيرى، تمايل به فاشيسم و دخالت‏طلبى را در امريكا برمى انگيزد و حاضر نيستم مسئوليت اين امر را بر عهده بگيرم و حاضر نيستم در اين مسئوليت حتى شريك باشم. پايين‏تر به امر باز مى‏گردم.

 

 الف - طراح گروگانگيرى كه بود؟

 

      اينك كه عمليات گروگانگيرى به نتايج معلوم رسيده‏اند طرح عمومى را مى‏توان به شرح زير ترسيم نمود. در حقيقت بهترين سندها امرهايى هستند كه واقع شده‏اند:

 

      الف - هدفها:

 

      1- با وجود وضعيت ايران، امريكا موقعيت خويش را در اين كشور بر اثر انقلاب از دست داده است. امريكا نبايد بگذارد ساخت‏هاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى ايران بطور غير قابل جبران تغيير كنند و سلطه دوباره امريكا را بر ايران غير ممكن بسازند.

      2- قدم‏هاى اول، بى اعتبار كردن انقلاب و حذف بخش سازش‏ناپذير رهبرى انقلاب و بى اعتبار كردن همه رهبرى و متقاعد كردن بخشى از آن به "همكارى با امريكا" و قدم دوم، كشاندن ضد انقلاب به داخل ايران و تدارك رهبرى سياسى استبدادى براى آينده نزديك ايران بايد مى‏بودند. امريكا مى‏داند كه پيروزى يك رژيم دمكراتيك، رژيم‏هاى استبدادى زير سلطه او را بخطر مى‏افكند.

      3- انقلاب اسلامى ايران اگر نگوئيم مهمترين، دست كم يكى از مهمترين رويدادهاى قرن حاضر است و ناگزير در همه جهان تاثيرى عميق و ديرپا بجا مى‏گذارد. مگر آنكه امريكا بتواند آنرا با يك سرم مصونيت از انقلاب به ضد انقلاب بدل سازد و بايد اينكار را بكند.

      4- موقعيت امريكا از رهگذر انقلاب اسلامى ايران، در خاورميانه و همه كشورهاى اسلامى سخت بخطر افتاده است. امريكا بايد با استفاده از خود اين انقلاب، موقعيت امريكا را بگونه‏اى ديرپا، تحكيم كند.

      5- دستگاه حاكمه امريكا بر اثر جنگ ويتنام و افتضاح واترگيت و مداخله در شيلى و..... و بحران عمومى كشورهاى صنعتى، از نظر سياسى بسيار ضعيف گشته است. افكار عمومى امريكا به عدم مداخله در امور كشورهاى جهان و به رعايت حقوق بشر و ارزشها تمايل پيدا كرده‏اند. يك رئيس جمهورى استعفا كرده است. از بودجه نظامى و اختيارات سيا كاسته شده است. با اين وضع نه تنها استراتژى سلطه بر جهان را بايد كنار بگذارد، بلكه در داخل امريكا نيز بايد منتظر تحول‏هاى خطرناك بگردد. بايد روحيه مردم امريكا تغييرى عميق كند، طوريكه دست دستگاه حاكم بر امريكا، براى سياست سلطه بر جهان كاملا" بازگردد.

      6- موقعيت اقتصادى امريكا نيز ديگر مثل سابق نيست. بايد شرائط مجاز كردن كارهاى غير مجاز را فراهم آورد. بخصوص نبايد گذاشت ايران و به دنبال آن كشورهاى نفت خيز، سياست پولى مستقل از توقعات اقتصادى امريكا اتخاذ كنند.

      7- تا وقتى امريكا سلطه مجدد خود را بر ايران برقرار نساخته است نبايد بگذارد:

 - روسيه شوروى خلاء را پر كند و در ايران موقعيت متفوقى پيدا كند.

 - كشورهاى اروپايى تمايل به اتخاذ سياست مستقل بخصوص در قلمرو اقتصادى و نسبت به كشورهاى نفت خيز پيدا كنند.

 و هدف‏هاى فرعى ديگر.

 

 ب - وضعيت‏ها و امكان‏ها:

 

      1- امريكا در ايران غير از سفارتخانه و تعداد كمى كارمند، كسى و چيزى را باقى نگذاشته است. حتى اسناد با اهميت را نيز برده است.

      2- در عوض، ايران هر چه در خارجه دارد از پول و تجهيزات صنعتى و نظامى در دست امريكاست.

      3- قرضهاى ايران نيز عمده به بانكها و شركتهاى امريكايى است. اين بانكها و شركتها از بخش خصوصى بخصوص نظام بانكى خصوصى ايران مطالبات عمده‏اى دارند.

      4- ايران نفت به امريكا صادر مى‏كند و امريكا در ايران طرحهاى صنعتى و نظامى بسيارى را نيمه تمام گذاشته است.

      5- با افزايش قيمت‏هاى نفت تا هر بشكه 35 دلار، مساله دلارهاى نفتى و در نتيجه تمايل سياسى دولتهاى نفت خيز اهميت بسيار يافته‏اند. ايران با موقعيت جديد مى‏تواند، سياست نفتى و پولى جديدى را رهبرى كند. اين سياست ممكن است از سوى كشورهاى ديگر نيز پيروى گردد.

      6- امريكا در شرائط عادى تنها مى تواند از تحويل قطعات يدكى تجهيزات نظامى طفره برود و احتمالا" حاضر به تكميل  طرحهاى صنعتى نيمه تمام نشود.

      7- در شرائطى كه انقلاب اسلامى ايران فراهم آورده است، امريكا نمى‏تواند، از ابزار تهديد استفاده كند چه رسد به بكار بردن آنها:

  - محاصره اقتصادى ايران به دليل سرنگون كردن رژيم شاه، آنهم نه تنها هيچ دولتى حاضر به شركت در اين محاصره نمى‏شود، بلكه مردم امريكا نيز با آن مخالفت مى‏كنند.

 - توقيف پولهاى ايران هر چند مورد بررسى قرار گرفته‏اند، اما دست زدن به اينكار، بدون مجوز، بحران پولى و مالى‏اى بوجود مى‏آورد كه كمترين اثرش بى اعتبارى نظام بانكى و پولى امريكاست اقدام به هر يك از كارهاى بالا، اعتبار انقلاب اسلامى ايران را در جهان افزايشى دور از حد مى‏دهد و بنفسه سبب گسترش موجهاى انقلابى در كشورهاى ديگر مى‏گردد.

       اما امريكا مى‏تواند، يك رشته تحريك‏ها در داخل كشور به عمل آورد و ضد انقلاب را به شيوه‏هاى گوناگون تقويت كند. اينكار را مى‏كند اما نتيجه خلاف انتظار او است. اينكار سبب تقويت رژيم انقلابى و تقويت تمايل به تغييرات ريشه‏اى مى‏گردد.

      8- اما اگر امريكا حتى روش خصمانه در قبال انقلاب اسلامى ايران در پيش بگيرد، ايران مى‏تواند از اسلحه قوى خويش يعنى معنويت و تبليغ استفاده كند و موقعيت امريكا را در جهان و در كشورهاى مسلمان از آنهم كه هست متزلزل‏تر گرداند.

 

      اما رهبرى انقلاب، نزديك به 9 ماه در قبال امريكا سكوت مى‏كند، در افكار عمومى كشورهاى اسلامى اين فكر قوت مى‏گيرد كه پس از پيروزى انقلاب، بنا بر مماشات با امريكاست واين خود براى امريكا امتيازى است.

 

      ج - طرح گروگانگيرى به عمل در مى‏آيد:

 

      به آقاى كارتر درباره وضعيت بيمار گزارش نادرست مى‏دهند! و مطابق اسنادى كه در سفارت امريكا پيدا شد، ماهها قبل از اشغال سفارت، زمانى كه پى آمدهاى رفتن شاه به امريكا بررسى مى‏شد، سفارت امريكا از تهران گزارش داده بود كه در صورت پذيرفتن شاه به امريكا اعضاء سفارت را گروگان خواهند گرفت.

      2- خبرى در ايران شيوع پيدا مى‏كند كه دولت امريكا شاه را به امريكا برده است تا در آنجا وى به سود فرزندش از سلطنت استعفا كند و امريكا سلطنت فرزند او را به رسميت بشناسد. اين خبر آقاى خمينى را نگران مى‏كند.

      3- سفارت امريكا در تهران، نسبت به عكس العمل رهبرى انقلاب و مردم نگران مى‏شود و نگرانى خود را از امكان حمله به سفارت و اشغال آن دست كم دو نوبت با وزير خارجه وقت در ميان مى‏گذارد. اما احتياط لازم را معمول نمى‏دارد.

      4- ايران چند وسيله عمل در اختيار دارد:

 - مى‏تواند پولهاى خود را به عنوان اعتراض از بانكهاى امريكايى بيرون ببرد. اين اعتراض موجه است و امريكا نمى‏تواند عكس العمل نشان بدهد. حتى مى‏تواند با ايجاد جو مساعدى، مجازات اقتصادى امريكا را با همكارى برخى از كشورهاى نفت خيز به اجرا بگذارد.

 - مى‏توان فرصت را براى افشاى سياست امريكا در ايران، مغتنم بشمارد و رابطه فسادآلود شاه - راكفلر - كيسينجر را با اسناد به اطلاع مردم امريكا و جهان برساند و فضاحتى چند بار بزرگتر از افتضاح واترگيت پديد بياورد.

 - مى‏تواند با استفاده از موقعيت مناسبى كه پديد آمده است، نقش فعالى در سياست جهانى پيدا كند. با همان اسلحه بيان كه رژيم را سرنگون ساخت، موقعيت امريكا را متزلزل سازد. كشورهاى غير متعهد، كشورهاى اروپايى، نيز بلوك شرق و افكار عمومى امريكا را بر ضد اين توطئه بسيج كند.

 - مى‏تواند، روشنفكران، روزنامه نگاران، متفكران، شخصيت‏هاى سياسى تمامى كشورهاى جهان را به تهران دعوت كند و با همكارى آنها ترتيب يك محكمه جهانى براى محاكمه جنايتكاران بين المللى يعنى شاه و همكاران امريكائيش ترتيب بدهد و يك پايگاه استوار براى نهضت جهانى بر ضد سلطه امريكا پديد بياورد.

 - مى‏تواند موقع را براى زمينه سازى در اروپا براى اتخاذ سياسى مستقل از دو ابرقدرت مغتنم بشمارد. با آمادگى كه در افكار عمومى اروپاييان وجود دارد، ايجاد تمايل به اتخاذ سياست مستقل از دو ابرقدرت ممكن است.

 - مى‏تواند زمينه تغييرات بزرگ در افكار عمومى در كشورهاى اسلامى پديد آورد. دست كم رژيم‏هاى وابسته را ضعيف گرداند.

 - مى‏تواند، فرصت طلايى را براى اجراى برنامه استقلال كشور مغتنم بشمارد و از مردم فداكاريهاى بزرگ را براى رهايى از سلطه همه جانبه امريكا، بطلبد.

      با اين كارها، چشم انداز عصر تازه‏اى در جهان پديدار مى‏شود.

 

      اما هيچ كدام از اينكارها را نمى‏كند. حتى پولهاى خود را از بانكهاى امريكايى بيرون نمى‏كشد. قطعات يدكى سلاح نظامى خود را نيز از فرودگاههاى امريكا به ايران منتقل نمى‏كند، بكله:

 

      بدون اطلاع دولت موقت و شوراى انقلاب  "دانشجويان پيرو خط امام" سفارت امريكا را اشغال و كارمندان سفارت را به گروگان مى‏گيرند.

      5- وزير خارجه وقت ايران آقاى ابراهيم يزدى و همكاران او در گفتگوهاى خصوصى، اينكار را يك توطئه امريكايى - صهيونيستى مى‏خوانند.

      6- ابوالحسن بنى صدر، طى سرمقاله‏اى به تاريخ شنبه 14 آبان ماه 1358 (5 نوامبر 1979) يعنى يك روز پس از گروگانگيرى جهات منفى و مثبت اينكار را بر مى‏شمرد. حساب اشغال سفارت را از حساب گروگانگيرى جدا مى‏كند.

      7- آقاى خمينى اين كار را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول توصيف مى‏كند.

      8- در جو تحريكى كه پديد مى‏آيد، احدى براى مخالفت با گروگانگيرى را پيدا نمى‏كند. حتى آقاى خلخالى مقاله‏اى را كه در ذم گروگانگيرى براى چاپ به روزنامه بامداد داده است با بالاگرفتن اين جو با توسل به تهديد پس مى‏گيرد.

      9- آقاى خمينى شرط رها كردن گروگانها را تحويل شاه به ايران و يا بيرون كردن او از امريكا قرار مى‏دهد.

      10- دستگاه تبليغاتى بخصوص  راديو و تلويزيون، كاملا" در دست دانشجويان پيرو خط امام قرار مى‏گيرد. در تبليغات گيج كننده، دو هدف تعقيب مى‏شوند:

      هدف اول اينكه امام هر كار را خواسته است، شده است و بازگرداندن شاه به ايران نه تنها ممكن است، بلكه قطعى است. اين موضع را نبايد تغيير داد. آقاى خمينى نيز موضع قبلى را تغيير مى‏دهد و مى‏گويد شرط رهايى گروگانها، استرداد شاه است.

      هدف دوم، ايجاد فلج سياسى از طريق افشاگرى. از اتفاق اسنادى كه امريكايى‏ها فرصت بردنشان را نكرده‏اند، سخت به اينكار مى‏آيند!

       با توجه به ضعف آقاى خمينى ، ضعف بزرگ عكس العمل شدن، دنباله ماجرا به ترتيب زير ادامه پيدا مى‏كند:

      11- ابوالحسن بنى صدر سرپرست وزارت امور خارجه، پيش از پذيرفتن اين مقام به سفارت امريكا مى‏رود و پس از آن به قم مى‏رود و با آقاى خمينى صحبت مى‏كند. پس از اين مذاكره‏ها، سعى مى‏كند جبران مافات كند، از وجود شاه در امريكا براى تغيير جو افكار عمومى جهانى استفاده كند. به اين كار مشغول مى‏شود. پيام هاو مصاحبه‏هاى پى در پى، تا حدودى وضع را تغيير مى‏دهند. در همان حال كه تقاضاى تشكيل شوراى امنيت را مى‏كند، مخالفت خود را با گروگانگيرى اظهار مى‏دارد. به سفارت امريكا مى‏رود و در جمع دانشجويان با اين عمل مخالفت مى‏كند.

      12- آقايان سلامتيان و سنجابى را به امريكا مى‏فرستد و اين دو به كمك آقايان فرهنگ و اعضاء كادر نمايندگى ايران در سازمان ملل متحد، مى‏كوشند مخالفت امريكا را با تشكيل شوراى امنيت خنثى كنند.امريكا توانسته بود تشكيل جلسه شوراى امينت را موكول به آزادى گروگانها بنمايد.

 

      13- بر اثر تبليغاتى مصنوعى، از راه ايجاد عكس العمل دو هفته پس از اشغال سفارت بر زبان آقاى خمينى جارى مى‏كنند كه گروگانها محاكمه خواهند شد. مسابقه درباره "ضرورت محاكمه جاسوسان امريكايى" شدت مى‏گيرد و از گروگانها با چشمان بسته و دستهاى از پشت بسته فيلم بردارى مى‏كنند و در امريكا نمايش مى‏دهند. از "مراسم" حمل آشغال در پرچم امريكا و سوزاندن اين پرچم فيلم بردارى مى‏شود و در امريكا بارها نمايش داده مى‏شود.

      اينك ابتكار سياسى و تبليغاتى كاملا" در دست امريكاست، بخصوص كه:

      14- پيشنهادهاى "معقولى" دائر بر اخراج شاه، استرداد اموال و تحقيق درباره پايمال شدن حقوق بشر در دوران رژيم شاه، از سوى ايران رد شده‏اند.

 امريكا وارد عمل مى‏شود:

      15- پولهاى ايران را در بانكهاى امريكايى توقيف مى‏كند. مانع از تحويل قطعات يدكى سلاح و تجهيزات صنعتى مى‏گردد و تهديد به محاصره اقتصادى مى‏كند.

      16- آقايان سلامتيان و سنجابى و فرهنگ با دبيركل سازمان ملل متحد وارد گفتگو مى‏شوند و دبيركل پيشنهادهايى به اين شرح مى‏كند:

 الف - يك كميسيون بين المللى به تجاوزات به حقوق بشر و رژيم شاه رسيدگى خواهد كرد.

   ب - امريكا مانعى در راه رسيدگى به دادخواست دولت ايران در باره اموالى كه شاه سابق و سران رژيم او بطور غير قانونى تحصيل و به امريكا منتقل كرده‏اند، بوجود نخواهد آورد.

   ج - شاه سابق از امريكا اخراج مى‏شود.

   د - گروگانها بلافاصله آزاد مى‏شوند.

   ه - دو كشور حقوق و مقررات بين المللى را محترم مى‏شمرند.

 

      و ما پيشنهاد مى‏كرديم بجاى اخراج شاه، امريكا با اين پيشنهاد موافقت كند كه:

 امريكا اصل قابل رسيدگى بودن جرائم شاه و نتايج قهرى آن را مى‏پذيرد.

 اميدواريم با در دست گرفتن ابتكار عمل و موافق كردن افكار عمومى جهانى و با توجه به اينكه اگر كارتر نتواند به موقع موضوع را حل كند دوباره انتخاب نمى‏شود، دولت امريكا را با اين پيشنهاد موافق كنيم و شكست را به پيروزى بدل سازيم.

      17- آقايان سلامتيان و سنجابى و فرهنگ موفق مى‏شوند مخالفت امريكا را با تشكيل شوراى امنيت خنثى كنند. دبيركل سازمان ملل تشكيل شوراى امنيت را اعلام مى‏كند. خبرگزاريها تشكيل شوراى امنيت را به سيلى  تعبير مى‏كنند كه بر بناگوش امريكا نواخته شد. اما خبرى از قول خبرگزارى امريكايى اسوشيتدپرس چند نوبت از راديو و تلويزيون ايران پخش مى‏شود، دائر بر اينكه بالاخره امريكا موفق شد شوراى امنيت را تشكيل دهد. ظاهرا" اين خبر درجاى ديگرى جز ايران منتشر نشده است.

      18- اين خبر عكس العمل منتظر را از سوى آقاى خمينى بر مى‏انگيزد وى بدون شور با وزير خارجه‏اى كه با موافقت او و شوراى انقلاب، آماده رفتن به نيويورك مى‏شود، با صدور "فرمانى" شركت در شوراى امنيت را ممنوع مى‏كند. دليل او اينست كه امريكا شوراى امنيت را تشكيل مى‏دهد تا با حضور وزير خارجه ايران، ايران را محكوم كند. شگفت اينجاست كه نماينده امريكا در سازمان ملل مى‏داند و مى‏گويد كه در آخرين لحظه نماينده ايران نخواهد آمد.

      مخالفت آقاى خمينى با رفتن وزير خارجه به امريكا سبب مى‏گردد كه وزير خارجه استعفا كند و نقشه‏ها دنبال نشوند. نرفتن به شوراى امنيت با وجود اينكه خود تشكيل آنرا خواسته بوديم، افكار عمومى غرب را بيشتر بر ضد ايران تحريك مى‏كند.

      19- اينكار همه رشته‏ها را پنبه مى‏كند. كشورهاى غير متعهد كه با زحمات فراوان آقايان فوق الذكر، آماده پشتيبانى از ايران شده بودند را دست كم لاقيد مى‏كند. اروپا را ناگزير از حمايت از امريكا مى‏گرداند. بلوك شرق نيز ناچار گروگانگيرى را تقبيح مى‏كند. بدينسان شرايط انزواى سياسى ايران در سطح دولتهاى جهان فراهم مى‏گردد.

      20- پيشنهادهاى مساعد در "دانشجويان پيرو خط امام" و در نتيجه در شخص آقاى خمينى اثر معكوس مى‏گذارد. ضررهاى پولى براى ما مهم نيست. از محاصره اقتصادى و لشگركشى امريما نمى‏ترسيم. امريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند و... شعارهاى روز مى‏شوند و رفتارها خشن‏تر مى‏گردند. هر اندازه امريكا در پيشنهاد نرمش بيشتر نشان مى‏دهد، آقاى خمينى سخت‏تر مى‏شود.

      21- تبليغات در امريكا در جهت مظلوم نشان دادن دستگاه حاكمه امريكا بالا مى‏گيرد. از زمان جنگ دوم جهانى تا آن زمان هيچگاه در افكار عمومى امريكا و غرب، امريكا مظلوم واقع نشده بود. اين مظلوميت، روانشناسى مردم امريكا را تغيير مى‏دهد. هر روز بيشتر از پيش روحيه پرخاشگرى بالا مى‏رود. تاجايى كه برابر سنجش‏هاى افكارى كه منتشر مى‏شوند، اكثريت عظيمى از مردم امريكا خواهان حمله نظامى به ايران مى‏شوند.

      22- بى اعتنايى به پادرميانى كشورهاى اروپايى و نيز كشورهاى غير متعهد، سبب مى‏شود كه آنها بطور قطع جانب ايران را رها كنند و بسيارى جانب امريكا را بگيرند.

      23- شاه را از امريكا به پانام مى‏برند.

      24- رفتار ايران نه تنها براى دولتها، بلكه براى ملتها نيز غير قابل فهم مى‏شود. زير بمباران تبليغاتى، ايران اينك در افكار عمومى جهانى نيز منزوى مى‏گردد.

      25- بنى صدر در مقام رئيس جمهورى پى در پى مى‏گويد كه ايران بگروگان امريكا رفته است. هشدار مى‏دهد فايده نمى‏كند. بارها مى‏كوشد به آقاى خمينى حالى كند بازيچه دست امريكا شده‏ايم. اما بى فايده.

      26- پيشنهادى از جانب مك برايد برنده جايزه صلح نوبل دائر بر تشكيل يك دادگاه بين المللى براى محاكمه شاه دريافت مى‏شود.

 هر چند آقاى قطب‏زاده مخالف اين پيشنهاد است، شوراى انقلاب با آن موافقت مى‏كند. ايالات متحده نيز منكر مى‏شود كه با تشكيل اين دادگاه موافقت كرده است و بهرحال هرگز تشكيل نمى‏شود.

      27- هياتى از سوى دبيركل سازمان ملل متحد به ايران مى‏آيد. همزمان طرحى براى توقيف شاه در پاناما و تحويل گروگانها از دانشجويان به دولت و اجراى  تدريجى خواستهاى ايران و آزادى تدريجى گروگانها مورد تصويب ما (آقاى خمينى، شوراى انقلاب به اتفاق آراء) و رئيس جمهورى امريكا قرار مى‏گيرد. كار كميسيون سازمان ملل متحد به موازات اين طرح آغاز مى‏شود. در مدت حدود دو هفته اقامت كميسيون در تهران، دانشجويان از ملاقات اعضاء كميسيون با گروگانها عليرغم موافقت شوراى انقلاب جلوگيرى مى‏كنند. آقاى خمينى نظر مى‏دهد تنها در صورتى كه كميسيون گزارش خود را منتشر كند و اين گزارش مورد قبول باشد كميسيون مى‏تواند با گروگانها ملاقات كند. در نتيجه تحويل گروگانها به دولت و ملاقات اعضا كميسيون با آنها منتفى مى‏شود. هيات دست خالى مى‏رود و بار ديگر موج تبليغاتى در جهان بر ضد ايران اوج مى‏گيرد. اين بار با توجه به تركيب هيات، مردم كشورهاى اسلامى نيز كارهاى رژيم ايران را به زير سئوال مى‏كشند.

      28- روز قبل از سالگرد رفراندم جمهورى اسلامى، شوراى انقلاب به اتفاق آراء تصميم مى‏گيرد گروگانها به دولت تحويل شوند مشروط بر اينكه ايالات متحده در يك بيان رسمى اعلام كند هيچگونه تحريكى بر ضد ايران تاتشكيل مجلس و رسيدگى به مساله گروگانها به عمل نخواهد آورد. رئيس جمهورى در سخنرانى سالگرد جمهورى اسلامى، اين تصميم را اعلام مى‏كند. آقايان بهشتى و خامنه‏اى عليرغم رأيشان در شوراى انقلاب مصاحبه مى‏كنند و اين طرح را رد مى‏نمايند. به دنبال جوسازى‏ها، مساله مجدد به آقاى خمينى ارجاع مى‏شود و وى نظر مى‏دهد تا تصميم مجلس درباره سرنوشت گروگانها، آنها در اختيار دانشجويان باقى بمانند. بلافاصله تضييقات اقتصادى عليه ايران و اجازه رسيدگى به دعاوى و حسابها به منظور پرداخت به شاكى‏ها از محل دارايى‏هاى توقيف شده ايران توسط دولت امريكا اعلام مى‏شود. دولت‏هاى اروپايى نيز همراهى خود را در تحريم اقتصادى ايران آغاز مى‏كنند.

 

      29- رهبران جنبش فلسطين و رهبران احزاب و جمعيتهاى انقلابى و مترقى، پى در پى نسبت به اثرات زيانبار ادامه گروگانگيرى و انزواى روزافزون رژيم انقلابى ايران در جهان، هشدار مى‏دهند.

      30- جو براى اجراى طرحهاى اقتصادى و نظامى بر ضد ايران فراهم مى‏گردد. كنگره امريكا، بودجه نظامى را كه پس از جنگ ويتنام تصويب نكرده بود، تصويب مى‏كند. اختياراتى كه از سيا سلب كرده بود، بيشتر مى‏كند و به اين سازمان بازپس مى‏دهد.

      31- ايران در محاصره اقتصادى قرار مى‏گيرد. محاصره‏اى كه به قيمتى سنگين تمام مى‏شود. از جمله نتايج اين محاصره كه جنگ عراق بر ضد ايران آنرا تشديد مى‏كند، كاهش توليد نفت ايران و عراق و افزايش توليد نفت منطقه آمريكا و نجات اقتصاد امريكا است. در فصل اقتصاد اين امر را شرح خواهم داد.

      32- كارتر در موقعيتى است كه اگر مساله گروگانها را حل نكند، شانس انتخاب شدن به رياست جمهورى را از دست مى‏دهد. از اينرو:

 - "طرح طبس" را به اجرا مى‏گذارد. اجراى اين طرح با وجود برجا ماندن هليكوپترها و تعدادى كشته، سبب مى‏شود كه:

      33- كودتايى در ارتش و بيرون ارتش كشف شود و گروهى دستگير و اعدام گردند. اين امر سوءظن به ارتش را افزايش مى‏دهد و آنرا بسيار تضعيف مى‏كند.

      34- با استعفاى دولت بازرگان دو روز بعد از گروگانگيرى و حوادث پس از آن، استبداد ملاتاريا روزبروز مستحكم‏تر مى‏گردد و دائره آزاديها محدودتر مى‏شود و حاكميت "نهادهاى انقلابى" روزافزون مى‏شود.

      35- با توجه به محاصره اقتصادى و احتمال حمله نظامى، تمامى طرحها براى تغيير ساختهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى متوقف مى‏شوند و به عكس سعى مى‏شود ساختهاى قبلى ترميم بگردند.

      36- در امريكا وضع كارتر با تحول روانشناسى مردم امريكا، خراب مى‏شود و شانس ريگان براى رياست جمهورى افزايش مى‏يابد. در همين اوقات وانس وزير خارجه امريكا به علت مخالفت با طرح اقدام نظامى بر ضد ايران استعفا مى‏دهد، اما طرح طبس با آنكه شكست خورد، زمينه ساز تقويت بنيه ارتش كلاسيك امريكا، گرديد. بخصوص بخشى از ارتشى كه محل عمل آن، عمدتا" دنياى سوم است.

      و امروز بنا بر اظهار مشاور كارتر معلوم است كه بلوكه كردن پولهاى ايران و نتايج اقتصادى عمومى گروگانگيرى، موجب پرهيز امريكا از بحران اقتصادى شده است.

      37- بعد از حمله نظامى طبس نمايندگان كشورهاى غير متعهد و همچنين احزاب و گروههاى مترقى از كشورهاى مختلف و جنبشهاى آزاديبخش در اجتماعى تحت عنوان "كنفرانس بين المللى بررسى مداخلات امريكا در ايران" در تهران گرد مى‏آيند. اين كنفرانس شايد تنها نمايش حمايت افكار عمومى جهانى از انقلاب ايران بعد از واقعه گروگانگيرى است. اما شركت كنندگان در ملاقاتهاى خصوصى خود مشكل دفاع و حمايت از انقلاب ايران و همچنين انزواى رو بتزايد ايران بواسطه ادامه گروگانگيرى را به برگزاركنندگان اين كنفرانس گوشزد مى‏نمايند.

      38- به دنبال از بين رفتن طرح آخرى حل مساله گروگانگيرى كه در بند 27 شرح كردم، رئيس جمهورى در جلسه شوراى انقلاب مى‏گويد، علائم شكست ما در ماجراى گروگانگيرى هويدا شده است. پيش بينى من اينست كه كار چنان جريان مى‏يابد كه ما ناگزير از امضاى شرايط تسليم مى‏شويم. درست نيست كه نخستين رئيس جمهورى تاريخ ايران شرائط ننگين تسليم را امضاء كند. پيشنهاد مى‏كند عقب برود و يك نخست وزير موافق طبع انتخاب بشود و كارها را اداره كند. باتفاق نسبت به او اظهار اعتماد مى‏كنند اما... يك هفته بعد از آن روز آقاى بهشتى در جمعى از خواص خود مى‏گويد: بايد از گروگانها مثل يك آتو بر ضد بنى صدر استفاده كرد. بنابراين...

      39- مراحل كودتاى خزنده را همچنان عملى مى‏سازند. به دنبال جريانهاى طبس و دانشگاه و سنندج، هر آنچه از ارتش مانده است نيز در كردستان و جاهاى ديگر گرفتار مى‏شود. رئيس جمهورى گزارشى دريافت مى‏كند كه قرار است ضد انقلاب كه در تركيه و عراق اردوگاه نظامى بوجود آورده است، به كمك ارتش عراق، نميه غربى كشور را از آذربايجان تا خوزستان تصرف كند و رژيم جمهورى را براندازد. مطابق اين گزارش، قسمتهاى ديگر طرح كه بايد قبل و همزمان با حمله نظامى صورت گيرد ايجاد آشوب و بلوا توسط ضد انقلاب در تهران و شهرهاى بزرگ ديگرند. همه اين اقدامات توسط امريكايى‏ها همآهنگ مى‏گردند.

      40- پيش و پس از حمله عراق، كارتر در تنگناى انتخاباتى است و دو پيشنهاد جديد از طريق آلمان و سوئيس به مى‏دهد. محتواى اين پيشنهادها اينها هستند:

 - امريكا آماده است قطعات يدكى سلاح را به ايران بدهد.

 - وسايل استرداد اموال شاه و سران رژيم سابق را فراهم آورد.

 - نسبت به گذشته سياست امريكا در ايران، اظهار تأسف كند و رسيدگى به اعمال و سياستهاى امريكا در زمان شاه را بپذيرد وبا چنين تحقيقى همكارى كند.

 - بدون قيد و شرط پول‏هاى ما را آزاد كند و به محاصره اقتصادى نيز پايان دهد.

 

      41- اما اين پيشنهادهاپذيرفته نمى‏شوند. در آقاى خمينى، علاقه به انتخاب نشدن كارتر قوى است. سه مخالف او بايد از بين بروند: شاه رفته است. كارتر و صدام نيز بايد بروند. قيمت هر چه باشد مهم نيست.

      42- اما مجلس دير آماده فعاليت مى‏شود و وقتى هم آماده مى‏شود، شتابى به حل مساله نشان نمى‏دهد. آنها كه طرح گروگانگيرى را به اجرا درآورده بودند، در سخت‏گيرى، با يكديگر مسابقه مى‏دهند: روشنفكرتاريا از ضرورت محاكمه و محكوم كردن جاسوسان به اعدام دم مى‏زند.

      43- در اين وقت به ما خبرى مى‏رسد دائر بر اينكه 3000 تن از كسانى كه بعد از ماجراى واترگيت و ديگر افتضاح‏ها، از سيا و... تصفيه مى‏شوند، براى ريگان كار مى‏كنند و آنها تحريكات حساب شده‏اى براى برانگيختن عكس العمل‏هاى مورد نظر به عمل مى‏آورند. از درستى اين خبر مطلع نيستيم، اما اين خبر خود نشانه پيدا شدن اين فكر است كه نكند گروگانگيرى يا طرحى بوده است ساخته و پرداخته كه با مهارت تمام به اجرا درآمده است و يا دست كم بعد از حمله به سفارت، با مطالعه همه جانبه صفات آقاى خمينى و روابط رهبران انقلاب با يكديگر و اطلاع از قصد آقاى خمينى به استفاده از مساله گروگانگيرى در حل مشكلات داخلى، به صورت يك طرح براى رسيدن به هدفهايى كه شرح كردم، بازسازى و به اجرا درآمده است.

      44- دولت عراق حمله نظامى را به ايران آغاز مى‏كند. ترس از سقوط فورى خوزستان و اجراى طرح تصرف نيمه غربى ايران از سوى عراق و ضد انقلاب، خواب آقاى خمينى و ملاتاريا را آشفته مى‏كند. همه در انتظار سقوط سريع خوزستان، شعارهاى سابق را از ياد مى‏برند.

      45- آقاى خمينى از رأى پيشين خود بازمى گردد و 4 شرط راكه امريكاييها خود تنظيم و از طريق آلمان به او مى‏دهند، به عنوان شرائط ايران اظهار مى‏كند:

 - آزاد كردن پولهاى ما - نخواستن غرامت بابت گروگانها - اظهار تاسف نسبت به گذشته سياست آمريكا در ايران - پس دادن اموال شاه.

      اين پيشنهادها، در مقايسه با پيشنهادهاى سابق دولت امريكا، قانع شدن به كمتر از حداقل به شمار مى‏رود. خصوصا" كه آقاى خمينى بعد از دريافت پشنهاد مورد نظر ما كه با توجه به مواردى كه امريكا تا آن زمان پذيرفته بود و آنچه حقوق مشروع خود مى‏دانستيم تدوين كرده و در اختيار او گذاشته‏ايم اين پيشنهاد را اظهار مى‏كند پيشنهاد را به مجلس مى‏فرستيم. اما بى فايده است مجلس همان 4 شرط را تصويب مى‏كند. همه، سخنان داغ روزهاى اول شروع بكار مجلس را از ياد مى‏برند.

     46- جنگ سخت مى‏شود. نيمه غربى خرمشهر سقوط مى‏كند. آقاى خامنه‏اى موافق نوشته كتبى كه از او در دست است، از حفظ اهواز نيز اظهار نااميدى مى‏كند. شوراى دفاع تشكيل مى‏شود و ضرورت حل مساله گروگانها و دريافت قطعات يدكى و امكان خريد اسلحه از سوى ما طرح مى‏شود.

      47- اما موضوع گروگانها وقتى حل مى‏شود كه به انتخاب شدن ريگان كمك قطعى مى‏كند و موقعيت كارتر را از آنهم كه بود، ضعيف‏تر مى‏گرداند.

 - آقاى بهزاد نبوى وزير مشاور، بابت اموال شاه و پولهاى ما در امريكا، تقاضاى 24 ميليارد دلار سپرده به عنوان تضمين مى‏كند.

 - پس از آنكه از نو موج تبليغات در جهان بر ضد رهبرى انقلاب بر مى‏خيزد كه اينبار باج مى‏خواهند و به دنبال اولتيماتوم ريگان، ناگهان صدوهشتاد درجه عقب گرد مى‏كند و راضى مى‏شود كه مبلغى از پولهاى ما به عنوان وثيقه پرداخت مطالبات در بانك انگليس سپرده گردد.

     48- آقاى بهزاد نبوى بر خلاف قانون اساسى، قرارداد الجزاير را امضاء مى‏كند. آنقدر با دست و دل بازى پولهاى ملت فقير را به امريكا بذل و بخشش مى‏كند كه آقاى كارتر بعدها مى‏گويد، گاه از اينهمه ضرر كه به ايران وارد مى‏شد، دلم به حال ايرانيان مى‏سوخت! اما آقايان رجايى و نبوى به مردم مى‏گويند چرتكه نياندازيد!

 توجيه اين بذل و بخشش و اينطور حل كردن مساله اين بود كه  ما به سلاح و قطعات يدكى دست پيدا كنيم، اما در قرار داد كلمه‏اى در باره قطعات يديك و سلاح نيم آيد و همانطور كه مى‏دانى يك قطعه هم نمى‏دهند.

      49- رئيس جمهورى، 24 ساعت پيش از "حل مساله گروگانگيرى" از تسليم خفت بار ايران مطلع مى‏شود و با ارسال نامه‏اى به آقاى خمينى مى‏كوشد مانع از اين تسليم بگردد. اما...

      50- اما مقرر است كه گروگانها درست بهنگام انجام مراسم سوگند آقاى ريگان به عنوان هديه‏اى به او و به نشانى درستى انتخاب او، تحويل داده شوند. بعد آگاه مى‏شويم كه الجزاير نيز از ناداين و تسليم‏طلبى امضاء كنندگان ايرانى قرارداد، بى بهره مانده است. اين دولت نيز بابت "نقش مثبتى" كه ايفا مى‏كند، استفاده هايى در حل مشكلات خود با دولت امريكا مى‏برد.

      51- بهنگام امضاى قرارداد، آقاى بهزاد نبوى مى‏گويد قرارداد 1919 را وثوق الدوله امضاء كرد و قرارداد 1359 را بهزاد نبوى امضاء مى‏كند. مى‏داند كه خيانت مى‏كند و مى‏كند. رئيس جمهورى به آقاى رجايى مى‏گويد وزير مشاور شما اينطور گفته است. جواب مى‏دهد نمى‏دانسته كه مخاطبش نامحرم است!!

      52- رئيس جمهورى اعلام جرم مى‏كند. افشاگريها شروع مى‏شوند. قاضى به اطلاع رئيس جمهورى مى‏رساند كه جرم مسلم است و آقايان رجايى و بهزاد نبوى را توقيف خواهد كرد اما...

      53- ملاتاريا و مكتبى‏ها كه وضع را مأيوس كننده مى‏يابند، در اجراى مرحله تعيين كننده كودتاى خزنده، يعنى حذف رئيس جمهورى شتاب مى‏كنند.

 - آقاى بهزاد نبوى در جلسه سرى مجلس 4 ساعت صحبت مى‏كند. مى‏گويد گروگانها بونجل بودند و امريكاييها آنها را نمى‏خواستند و ناچار بوديم آنها را از سرباز كنيم. براى نمايندگان روشن مى‏كند كه كار را باهم كرديم و از امام گرفته تا دولت و مجلس همه مجرمند و اين اعلام جرم در نهايت برضد امام است. بنابراين بايد بهر ترتيب جلو اينكار را گرفت. رئيس مجلس بر خلاف قانون اساسى نوار اين سخنرانى را در اختيار رئيس جمهورى نمى‏گذارد.

 - نامه ديگرى به هيات سه نفرى كذايى مى‏نويسد كه جلو افشاگريها را درباره گروگانگيرى بگيرند وگرنه دولت سقوط مى‏كند. دست به دامن آقاى منتظرى مى‏شوند و او صحبت كردن از گروگانها را خيانت مى‏شمارد و رئيس جمهورى در كارنامه خطاب به او مى‏نويسد: خيانت، كارى است كه انجام داده‏اند و نه صحبت كردن از آن.

      54- شبى در شوراى دفاع صحبت از ادامه جنگ مى‏شود. رئيس جمهورى مى‏گويد اگر از پشت سر به ما حمله نشود و سه ماه به ما مهلت بدهند، ما پيروز مى‏شويم. آقاى رجايى پاسخ مى‏دهد من آماده‏ام استعفا كنم. اما كمى بعد به رئيس جمهورى مى‏گويد من و شما هركدام يك محاكمه داريم، بالاخره يا من مى‏روم تا شما. پس از اين سخن تحقيق مى‏شود و معلوم مى‏گردد تحت نظر مستقيم آقاى بهشتى مشغول پرونده سازى هستند. بعدها معلوم مى‏شود كه از اين پرونده سازى در دادگسترى كارى ساخته نمى‏شود. بايد از دادگاه انقلاب استفاده كنند.

      55- دادستان انقلاب تهران، روزنامه‏ها را توقيف مى‏كند و ميان رئيس جمهورى و آقاى خمينى برخورد مى‏شود.... با "عزل رئيس جمهورى" استبداد به خونريزى مى‏پردازد. تا امروز يعنى تا هفتم مهر نزديك به 2000 تن را اعدام مى‏كنند. در نيتجه:

 - رهبرى انقلاب در داخل و خارج كشور بكلى بى اعتبار مى‏شود و ديگر هيچكس باور نمى‏كند كه  رژيم آقاى خمينى دوام بياورد.

 - امريكا در جستجوى ناپلئون است. زمينه سازى مى‏كند تا از نو با استقرار رژيمى تحت سلطه خود، ايران را در دست بگيرد.

 - جنگ ادامه دارد. با بى اعتبار شدن رهبرى انقلاب، موج‏ها كه برخاسته بودند در همه كشورهاى اسلامى فروكش مى‏كنند. رژيم‏هاى ايران و عراق ضعيف مى‏شوند. محور جانبدار امريكا قوت تمام مى‏گيرد.

 - در ايران مقاومت هر زمان بيشتر مى‏شود، اما از لحاظ امريكا، ملاتاريا بهتر از هر گروه ديگر مى‏تواند و بايد با كشتار بى رحمانه جاده را براى رژيم دلخواه امريكا هموار گرداند:

 امريكا به همه هدفهاى خويش دست مى‏يابد.

 

      اينك بر تو و خوانندگان اين كتاب است كه بگوييد، اين مساله به سود چه كسى تمام شده است؟ و چه دستگاهى آنرا طرح و به اجرا گذاشته است؟ مى‏كوشم شرح كنم گروگانگيرى در ايران چه اثراتى بجا گذاشته است، اما گذرا بگويم كه بر زندگانى مردم امريكا و مردم جهان نيز اثر گذاشته است. مردم امريكا نيز فريب خورده‏اند. و به دستگاه حاكمه خود اجاده داده‏اند، انقلاب و زندگانى ملتى را ويران سازد. اما بايد بدانند خود نيز بهاى سنگين اين ويران سازيها را خواهند پرداخت. آيا كسانى پيدا خواهند شد و در صدد تحقيق درباره اين مساله برخواهند آمد و مسئولان اين فاجعه بزرگ كه اينهمه ويرانى به دنبال آورده است را تعيين و به افكار عمومى امريكا معرفى خواهند كرد؟ آيا اين تحقيق در صورت انجام، وجدان ملت امريكا را نسبت به دستگاه حاكمه امريكا، آگاه خواهد ساخت؟

 

      بهررو فعلا" به بسط اثرات گروگانگيرى بر بازسازى استبداد در ايران بسنده كنم:

 

 ب - اثرات گروگانگيرى بر بازسازى استبداد

 

      تصرف سفارت، از يك زمينه در افكار عمومى، از يك انتظار در مردم مايه مى‏گرفت. به يك سئوال پاسخ مى‏داد: براى رهايى از وابستگى، براى پايان دادن به سيادت امريكا، چه برنامه‏اى و از چه زمان به اجرا گذاشته مى‏شود؟ در حقيقت سياست دولت موقت و شوراى انقلاب تا آن زمان سياست مماشات با امريكا بود و هيچ برنامه مشخصى براى كاستن از وابستگى‏هاى گوناگون نه وجود داشت و نه بطريق اولى اجرا مى‏شد. از بسيارى مسائل كه از روزهاى اول انقلاب طرح كردم، يكى اين بود كه پول‏هاى كشور را از بانكهاى امريكايى خارج كنيد. وقتى وزير خارجه شدم دو گزارش براى وزير خارجه قبلى آمده بود (از سفارت ما در امريكا) كه دولت امريكا بزودى پولهاى ما را بلوكه خواهد كرد. يك روز پيش از بلوكه شدن پولها، پيامى تلگرافى اطلاع مى‏داد كه فرداى آن روز پولها بلوكه خواهند شد. موضوع را در شوراى انقلاب طرح كردم. ما فقط وقت داشتيم كه در اعلان تصميم به خارج كردن ارزهايمان پيشى بگيريم. همين و بس. كسانى كه سياستشان بلاهاى بسيار بر سر كشور ما آورده است، همين اعلان را بهانه قرار دادند و گفتند به اين علت امريكا حسابهاى پولهاى ما را مسدود كرده است! و امروز كه به اروپا آمده‏ام هموطنانم گزارش رسمى تحقيقات كنگره امريكا را برايم فرستاده‏اند كه بنا بر آن هم از روز اول پيروزى انقلاب، دولت امريكا تدابير لازم را براى مسدود كردن حسابهاى ما اتخاذ كرده بوده است (1)

 «1 - 9 ماه قبل از گروگانگيرى، در مدتى كه شرايط اقتصادى در ايران بالنسبه آرام بودند و در زمانى كه هيچ دليلى وجود نداشت كه ايران پولهاى خود را احتمالاً خارج كند، كارشناسان حقوقى در وزارت خزانه دارى آمريكا به اين نتيجه رسيدند كه شرايط براى استفاده از قانون بين المللى اضطرارى اقتصادى وجود دارد.

     در نوامبر 79 وقتى كه افراد امريكائى به گروگان گرفته شدند، مسدود كردن پولها يكبار ديگر موضوع بررسى واقع شد. زمينه‏هاى سياسى و اقتصادى براى توجيه استفاده از   Powers Act )IEEPA( International Economics Emergency  يكبار ديگر ارزيابى شدند. تهديد وزير خارجه، بنى صدر، براى خارج كردن سپرده‏هاى ايران توجيهى بسيار مهم بخاطر حساسيت دوستان و متحدين آمريكا، خصوصاً عربستان سعودى و كويت شد. بهر حال بر اساس موضع يكنواخت وزارت خزانه دارى بر پايه همان دلايل موجود در فوريه 79، تهديد بنى صدر هيچ خطر اقتصادى قابل لمسى براى آمريكا به حساب نمى‏آمد.

    آشكارا توجيه اصلى عمل انسداد دارائيها، توجيهى سياسى بود و آنهم نياز دولت آمريكا بود به اينكه جواب گروگانگيرى و حمايتى كه خمينى از اين مسئله كرد را با قدرت بدهد.

    در واقع علائمى وجود دارد كه بسيار زودتر از تهديد بنى صدر و توصيه صبح زود وزير خزانه دارى آمريكا به كارتر دائر به اقدام به انسداد دارائيها، توافق كلى براى مسدود كردن دارائيها حاصل شده بود.

     تماسهاى متعدد تلفنى بين مقامات وزارت خزانه دارى و فدرال رزرو در تعطيلات آخر هفته قبل از اعلام رسمى تصميم انسداد براى مقامات با تجربه بانكى، اين فرصت را فراهم آورده بود تا استنتاج نمايند كه انسداد دارائيهاى ايران در فاصله نه چندان دور صورت خواهد گرفت.

    اگر عدم پرداخت ديون و خارج كردن دارائيها از بانكها توسط ايران عملى مى‏شد، بانك چيس مانهاتان از لحاظ در آمد و امكانات پولى با مشكل جدى روبرو مى‏شد اما موجوديتش تهديد نمى‏شد.

    نهايتاً اين تصميم رهبران روحانى ايران و نه تصميم بنى صدر و ديگر رهبران غير روحانى بود كه به بحران گروگانها خاتمه داد.

    زمان تصميم، شامل موافقت نامه و همه ديگر موارد خاص مربوط به حل بحران، نتيجه تصميم گروههاى روحانى بود.

    قرار دادنهايى كه با آن طرفين موافقت كردند براى ايران به خوبى پيش نويسى كه توسط رهبران غير روحانى چون بنى صدر و نوبرى تهيه شده بود، نبود. توصيه‏هاى گروه‏هاى غير روحانى هرگز قبول نشدند. اين گروه روحانى بود كه نسبت به زمان و مفاد قرار داد حل و فصل مسئله گروگانها تصميم گرفت و نه مذاكره كنندگان دولت آمريكا يا مذاكره كنندگان بانكهاى آمريكائى و يا هيچ فردى ديگر.

     بدين قرار از پيش معلوم بود كه حسابهاى ما را مسدود مى‏كنند و سفارتخانه ما در آمريكا دو گزارش در اين باره فرستاده بود كه مورد توجه قرار نگرفته بود، هر چند اينطور كه از اين گزارش بر مى‏آيد، اگر هم مى‏خواستند به آنها توجه كنند، قادر به خارج كردن پولها نمى‏شدند. كار خارج كردن پولها بايد حتماً پيش از حمله به سفارت و بگروگان گرفتن آمريكائيان انجام مى‏گرفت. حالا از پديد آورندگان مسئله گروگانگيرى بايد پرسيد چرا اول بدنبال بيرون بردن پولها از بانكهاى آمريكائى و گرفتن قطعات يدكى و... نرفتند و بسيارى سئوالهاى ديگر.»»

 ------------------

 

      اينطور كه دستيار آقاى جيمى كارتر فاش مى‏سازد، گروگانگيرى بهانه مسدود كردن حسابها بوده است تا از يك بحران بزرگ مالى امريكا جلوگيرى گردد. و آقاى جيمى كارتر مى‏گويد آنقدر ايران ضرر كرد كه گاه دلم براى اين ملت مى‏سوخت... هر روز كه بگذرد گوشه ديگرى از حقيقت نمايان مى‏گردد و چه رسوايى بزرگى براى آنهايى فراهم مى‏آورد كه ايران را بر سر اين قضيه بباد دادند.

 بارى قرار بود در جمهورى اسلامى، سياست از اخلاق اسلامى پيروى كند، ولى در بر روى همان پاشنه مى‏چرخد.

      بهررو، حمله به سفارت امريكا، يك بيم و يك اميد پديد آورد: بيم از اينكه شكل جاى محتوى را بگيرد و حمله‏هاى شفاهى و عقده گشايى‏ها، خود پوششى براى مخفى كردن وابستگى‏هاى واقعى از نظر مردم گردد. و اميد به اينكه در پرتو حمله به سفارت مساله واقعى يعنى سلطه امريكا بر چهار وجه واقعيت اجتماعى كشور: وجه سياسى، وجه اقتصادى، وجه اجتماعى (قشرهايى  كه بر اثر وابستگى بوجود آمده‏اند) و وجه فرهنگى، مساله روز گردد و تمامى كارمايه ملت ما براى گسستن زنجيرها بكار افتد، براى آنكه از آن بيم مصون گرديم و اين اميد را بارور كنيم، هر تلاشى كه مى‏توانستم كردم. با پاره‏اى وابستگى‏ها، با استفاده از مسئوليت خود در وزارت دارايى - درگير شدم، اما بيم بر اميد چيره شد و گروگانگيرى عامل ويرانى‏هاى بزرگ گشت كه اثراتش بروزگاران خواهد ماند.

      بدينسان حمله به سفارت امريكا و گروگانگيرى، ايران انقلابى را در برابر ديد جهانيان قرار داد. از وراى اين امر واقع بود كه جهان در انقلاب ما مى‏نگريست. در اين آئينه بود كه مردم دنيا، چهره انقلاب ما را تماشا مى‏كردند. سرنوشت انقلاب ما در جهان و در كشور به ارزيابى جهانيان از چهره انقلاب اسلامى ما بستگى پيدا مى‏كرد، گذشته از اين امر بزرگ، ايران و امريكا نيز بر اساس گروگانگيرى در رابطه تازه‏اى قرار مى‏گرفتند.اينك علاوه بر وابستگى‏هاى بجا مانده از رژيم پيشين، امريكا از طريق گروگانها مى‏توانست سياسيت فعالى در تحولات سياسى داخلى كشور و در برخورد مردم جهان با انقلاب ما، داشته باشد.

      امريكا انيك فرصت مى‏يافت همه اسلحه‏هاى سياسى و اقتصادى و فرهنگى و عوامل اجتماعى را كه از سلطه ديرپاى غرب به دست آورده بود، بر ضد انقلاب ما بكار اندازد و بكار انداخت. همه كاركرد و بيشتر از همه از بيماريهاى كيش شخصيت در ايجاد عكس العملهايى كه دلخواه او و بسود سياست و هدفهاى او در داخل و خارج امريكا بود، سود برد.

      در حقيقت، موفق شد ما را در انزواى كامل قرار دهد. در سطح دولت‏ها نفس گروگانگيرى كفايت مى‏كرد، اما در سطح ملت‏ها، بخصوص مردم محروم جهان، تبليغات امريكا كفايت نمى‏كرد. عكس العمل‏هاى رهبرى انقلاب بود كه نقش تعيين كننده را بازى مى‏كرد. در حقيقت، هر انقلاب را از روشهاى و ارزشهايى كه پيروى و يا ايجاد مى‏كند، مى‏شناسد. در اين باره بيش از حد، هشدار داده‏ام اما از بخت بد، امريكاييها ضعف‏هاى آقاى خمينى را مى‏شناختند و از آنها به كمال، استفاده مى‏كردند. مى‏دانستند كه بلحاظ آنكه بهترين سياست را تنظيم رفتار بر اساس عمل دشمن مى‏داند، كافى است موضعى را اتخاد كنند و خبرگزاريها و وسايل تبليغاتى كه در اختيار دارند بقدر كافى درباره آن موضع حرف بزنند، تا آقاى خمينى، ضد آن موضوع را با "قاطعيت" اتخاذ كند. بياد مى‏آورى كه اين اعتقاد به عيب زدايى از رهبرى نمى‏گذاشت از اين ضعف او بسود خود استفاده كنم. اما قدرت امريكا استفاده تمام و كمالى از اين ضعف آقاى خمينى  برد و همه مردم بدانند كه بابت بيماريهاى كيش شخصيت نزد رهبرى چه بهاى سنگينى را پرداخته‏اند، از اين پس براى خود نقش بزرگترى را مى‏طلبد و اجازه نمى‏دهند، سر نوشت آنها به عكس العمل‏هاى يك نفر وابسته گردد.

      بارى اوائل اطلاعاتى كه از كشورهاى ملسلمان و غير مسلمان اما زير سلطه جهان، مى‏رسيدند، حكايت از آن مى‏كردند كه تصرف سفارت امريكا، اعتبار انقلاب ما را افزون كرده است و به حيثيت و اعتبار امريكا به عنوان ابرقدرت، ضربه‏اى كارى زده است. اما چگونگى جريان امر و سرنوشت غم‏انگيز آن، نه تها اعتبار ما را بكلى از بين برد، نه تنها ما و انقلاب مارا نزد دولتها و ملتها به انزوا كشاند، طوريكه در تمامى مدت و حتى پس از تجاوز آشكار عراق به ايران، صدايى به اعتراض از هيچ كجا برنخاست، بلكه به اعتبار انقلاب ما در داخل كشور و نزد مردم خودمان نيز صدمه‏اى جبران‏ناپذير وارد كرد. كمى بعد به اين سخن آقاى بهزاد نبوى كه گفته بود، اعلام جرم من براى به محاكمه كشاندن امام و خط امامى هاست باز مى‏گردم. اما حقيقتى در حرف او هست و آن اينكه به دنبال مردم جهان، مردم ايران، رهبرى را دست كم به عنوان ناتوان و ناآگاه و بازى كننده با سرنوشت كشور محكوم كرده‏اند.

      نخستين علائم نگرانى و ناراحتى را فلسطينى‏ها نشان دادند. ياسر عرفات با لحنى الحاح‏آميز و به نظر من صادقانه، مى‏گفت انقلابى به آن بزرگى را چرا مفت از دست مى‏دهيد! گروگانگيرى و ادامه آن، اعتبارى براى انقلاب نمى‏گذارد و زيان آن بعد از كشور شما به ما مى‏رسد. گفت بيهوده مى‏پنداريد مردم كشورهاى زير سلطه از اينكار به هيجان آمده‏اند، ادامه گروگانگيرى توجيه‏هاى اول كار را نيز در نظرها بى اعتبار ساخته است. غول امريكا را بى جهت بيدار نكنيد، ديوانه نكنيد و بجان خودتان و ما نياندازيد. رهبران نهضت‏هاى رهايى بخش نيز بتدريج در درستى كار ما ترديد مى‏كردند و اين ترديد خود را اظهار نمى‏نمودند.

 همه اين نظرها در شوراى انقلاب مطرح مى‏شدند و با آقاى خمينى در ميان گذاشته مى‏شدند، گاه تصميم‏هاى براستى انقلابى اتخاذ مى‏شدند كه اميد مرده را جان مى‏دادند كه بجاى سرگرمى با گروگانگيرى ، ما براه مبارزه واقعى با سلطه امريكا مى‏رويم. اما آقاى خمينى همچنان عكس العمل باعث مى‏ماند و تصميم او به پيروى از دانشجويان خط امام و بر اساس مخالفت ظاهرى با مواضع امريكا اتخاذ مى‏شد. بسيار اتفاق مى‏افتاد با تصميمى موافقت مى‏كرد و بعد تحت تاثير اين دو عامل تصميم خويش را تغيير مى‏داد. البته يك انگيزه مهم نيز مى‏داشت كه پايين‏تر آن را توضيح مى‏دهم.

      بهررو، امريكا موفق شد با برانگيختن عكس العمل‏هاى مناسب به هدفهاى خويش در اران برسد. موافق اظهارات وزير خارجه‏اش در ايران 3 هدف را تعقيب مى‏كرد:

 

 1- اقتصاد كشور را دچار آشفتگى فزونترى بگرداند.

 2- مانع از ثبات سياسى بگردد.

 3- ايران را از راه درگيريهاى مرزى و داخلى ضعيف بگرداند.

 اينك كه واقع شدنى‏ها، واقع  شده‏اند، هر ايرانى مى‏تواند باملاحظه وضع كشورش ببيند آيا امريكا به اين هدفها در ايران رسيده است يا خير؟

      در حقيقت معنى رسيدن به اين سه هدف جز اين نبود كه ايران فرصت‏هاى خود با براى شروع و پيش بردن برنامه استقلال از دست بدهد و با دلخوش كردن به لفاظى و اجراى نمايش‏هاى ضد امركاييى، خود عامل بازسازى استبداد و سلطه خارجى بشود و امروز بر كسى پوشيده نيست كه ايران بعد از گروگانگيرى و حوادثى كه به دنبال آورد، بيش از پيش ضعيف شد، بيش از گذشته وابسته شد، چيزى به دست نياورد و بازسازى آنچه  از دست داده است تازه بر فرض استقرار يك رژيم باثبات - سالها وقت مى‏خواهد.

      اما انقلاب ايران از راه گروگانگيرى، بى اعتبارتر شد، بدينسان كه ايران انقلابى در جريان انقلاب بر ضد رژيم شاه معرف اصول و ارزشهايى بود و با گروگانگيرى مى‏خواست، سياست خارجى جديد را به جهان ارائه كند. اگر هم در ذهن رهبرى چنين قصدى نبود كه نبود، مردم دنيا چاره نداشتند جز اينكه اينطور تصور كنند، چرا كه بايد عمل سياسى گروگانگيرى و درگير شدن با ابرقدرت امريكا را در ذهن خود توجيه مى‏كردند. از گفته‏هاى آقاى خمينى و خط امامى‏ها، خارجيان اينطور برداشت مى‏كردند كه انقلاب ايران، حقوق بين المللى را كه اقويا براى حفظ منافع خود بوجود آورده‏اند، قبول ندارند و بر آنست كه بهاى ايستادگى در برابر امريكا را هرچه هست بپردازد. سياست ايران اين است كه هدف را معين مى‏كند و از آن ذره‏اى منحرف نمى‏شود، اين طرف مقابل است كه بايد خود را با دلخواه رهبر ايران منطبق سازد. وارد درستى و نادرستى اين نظر و اينكه آيا آقاى خمينى از سياست خارجى چنين برداشتى داشت يا خير نمى‏شوم، مى‏خواهم اين معنى را توضيح بدهم كه آقاى خمينى پس از آنكه همه بلاها بر سر كشور آمد، با تسليم به امريكا آنهم در آغاز زمامدارى ريگان، در نظر مردم دنيا بصورت ضعف بزرگى جلوه گر شده و همه آن ذهنيتى كه درباره سياست بالا بوجود آمده بود، باد هوا شد.

      اما ارزشهاى انقلاب و اصولى كه در پاريس از سوى آقاى خمينى تبليغ شده بودند، اينك در بوته آزمايش قرار مى‏گرفتند:

 

 - ارزش انسان در اسلام و منزلت انسان و اينكه مبارزه با رژيم شاه براى برگرداندن منزلت انسان بدوست، انقلاب ما، انقلاب تحقيرشدگان است. مردمى كه مى‏خواهند شخصيت و منزلت خويش را از نو به دست آورند. اينك مى‏ديدند كه به نام مبارزه با امريكا، نه با سياست سلطه جويانه امريكا كه با آنچه نزد مردم آمريكا و همه ملت‏ها محترم است (پرچم آتش زدن و...)رفتارى سخت تحقيرآميز و غير قابل توجيه مى‏شود. رفتار با گروگانها هيچ باتصورى كه بيانات آقاى خمينى درباره ارزش انسان در اسلام بدست مى‏داد سازگار نيست. مى‏ديدند كه بجاى سياست امريكا، افراد امريكايى مورد رفتار تحقيرآميز و غير انسانى قرار مى‏گيرند. در اين باره نيز چند هشدار دادم و اثرات سخت زيان بار چنين مبارزه انقلابى با سلطه امريكا را در افكار عمومى جهان شرح كردم. دو سه بار نيز از سوى شوراى انقلاب اعضاى اين شوراى براى بازرسى رفتار با گروگانها رفتند، اما تغيير اساسى در رفتار داده نشد. چگونه ممكن بود مردم دنيا به گروگان گرفتن 53 آمريكايى را كه در مركز كشور ما در پناه قانون ما قرار داشتند و بدرفتارى با آنها را عملى قهرمانى تلقى كنند؟... آقاى خمينى قبول مى‏كرد كه اينطور رفتار با صفت اسلامى جمهورى سازگار نيست، پيغام هم مى‏داد اما اقدام جدى به عمل نمى‏آورد، ظاهرا" براى نرنجاندن دانشجويان پيرو خط امام و باطنا" بخاطر هدفهايى كه در سياست داخلى تعقيب مى‏كرد.

 - اما مردم كشورهاى زير سلطه، در عمل مى‏ديدند كه بند شدن دست دولت ايران در قضيه گروگانگيرى نه تنها سبب شده است كه كشور ما نتواند هيچ سياست جدى و فعال در صحنه سياست جهانى پيش ببرد و از اين نهضت‏ها حتى در منطقه و همسايگى خويش حمايت كند، بلكه موجب تضعيف آنها نيز مى‏شود. گمان نمى‏كنم كسى ترديد كند كه مردم دنيا، تمايل سياست خارجى امريكا را به تهاجم، احساس نكرده‏اند و حرف آقاى ياسرعرفات، ساخته ذهن شخص او نبوده است. انقلابى‏هاى آفريقايى و اروپايى و همه جا، حس مى‏كردند و مى‏ديدند كه سياست امريكا تهاجمى مى‏شود و به ما مى‏گفتند و تغييرى در رفتار ما نمى‏ديدند و ابتدا گيج مى‏شدند و بعد به شك مى‏افتادند. لازم نيست به اظهار نظرها تكيه كنيم، به واقعيت‏ها بپردازيم، ببينيم آمريكا بعد از گروگانگيرى در منطقه ضعيف‏تر شده است يا قوى‏تر؟ خود آنها در يك تحليل وضع را به روشنى براى خودشان و ما روشن ساخته‏اند. سياست آمريكا به موفقيت‏هاى بزرگى دست يافته است:

 

 - در افغانستان و پاكستان، سياست امريكا، سياست غالب است. ما هيچ كمك جدى به انقلاب افغانستان نكرديم. بنابراين در صحنه دو ابرقدرت ماندند و كمك‏ها مستقيم و غير مستقيم از جانب امريكا و يا كشورهاى دوست آن دولت به عمل مى‏آيند. در نتيجه غلط كارى ما، خط استقلال در انقلاب اين كشور ضعيف شد. امواج حركتهاى انقلابى در ساير نقاط منطقه فرو نشستند.

 - رژيم صدام حسين با سرعت تمام با امريكا از در سازش درآمد.

 - موقعيت رژيمهاى خليج فارس همراه اتخاذ سياست مخالفت‏آميز در قبال انقلاب ايران بسيار تقويت شد. آنها كه از صدور انقلاب ايران به كشورهاى خود مى‏ترسيدند، حالا ديگر ضد انقلاب به ايران صادر مى‏كنند!!

 

 - موقعيت كشورهاى عربى موافق سياست امريكا به غايت تقويت شد. روسيه و دستيارش در ايران يعنى حزب توده، شايد در ابتدا گمان مى‏كردند و گروگانگيرى موجب تضعيف جدى سياست امريكا در ايران و افغانستان مى‏شود. يكبار ديگر فريب خوردند و امور بزيانشان گشت. مگر اينكه بگوييم آنها در هر حال ايران وابسته را بر ايران مستقل ترجيح مى‏دهند.

 - و در اين امر ترديد نيست كه موقعيت اسراييل به زيان خلق فلسطين و خود ما تقويت شد.

      اين واقعيت‏ها، موهوم نيستند و مردم جهان آنها را در زندگانى روزمره خويش لمس مى‏كنند.

      نتيجه لمس كردن اين واقعيت‏ها يكى اينست كه آقاى خمينى كه يكى از چهره‏هاى محبوب دنيا بود، امروز در خارج از كشور منفورترين چهره‏ها است و چه بزرگ است اين درد كه انقلاب ما نيز بى اعتبار شده است.

 - و در خارج ايران، از ايران هيچ خبرى جز توسعه آشوب‏ها و وخامت بار شدن وضعيت سياسى و اقتصادى و... نشر نمى‏يافت، قلم در كف دشمن بود، اما ملاتاريا از هيچ عمل بى اعتبار كننده‏اى فروگذار نمى‏كرد. بستن دانشگاه‏ها و فرار مغزها، و نمايندگان وزارتخانه‏هاى بازرگانى و خارجه كه كشورها را زير پا مى‏گذاشتند تا كالا بيابند و بخرند، رساترين تبليغ‏ها بر ناتوانى اداره كنندگان جديد كشور بودند. در واقع هر انقلابى، مغزها را آزاد مى‏كند و از اينجا و آنجاى جهان جذب مى‏كند و ابداع و ابتكارهاى معجزه‏آميز، مشخصه سالهاى اول يك انقلاب است و اينك مردم دنيا مى‏ديدند كه از رهگذر رابطه با امريكا، برخوردهاى داخلى آنقدر توسعه يافته‏اند كه زمينه هرگونه ابداع و ابتكار و نوآورى را از ميان برده‏اند و رهبرى انقلاب كه در پاريس وعده مى‏داد با پيروزى انقلاب، مغزها و استعدادهايى كه در جهان پراكنده‏اند، جلب خواهد كرد و به آنها ميدان عمل خواهد داد كه كشور خود را بازسازى كنند (1) (1 - نگاه كنيد به بيان عمومى انقلاب در فصل اول بخش فرهنگ) اينك چنان عرصه را برآنها تنگ كرده است كه گروه گروه كشور را ترك مى‏كنند. مردم دنيا مى‏ديدند نه تنها از ابداع و تغييرات انقلابى در ايران خبرى نيست، بلكه  همه چيز حكايت از فرورفتن در تاريكى‏ها مى‏كند.

      همه اينها را از وراى گروگانگيرى مى‏ديدند و در اصالت يكى انقلاب و رهبرى آن شك مى‏كردند. بازتاب اين شك در بى علاقه شدن نسبت به انقلاب اسلامى بروز مى‏كرد.

      اما سياست قاطع نيز، وهم از آب درآمد، ايران سرانجام تسليم شد و امريكا طبل پيروزى خود را در جهان به صدا درآورد و مردم دنيا از خود پرسيدند، معنى قبول همه ضررها، يعنى كشور را به حوادثى خطير نظير جنگ داخلى و خارجى سپردن و بخشيدن سرمايه‏ها به امريكا چيست؟!

      بدينسان انقلابى كه  مى‏بايد بعد از انقلاب ويتنام ضربه مرگ بار را به سرمايه دارى سلطه گر امريكا وارد كند، از راه گروگانگيرى در ايران و منطقه و جهان، خدمتگزار هدف‏هاى اين سرمايه دارى شد. او را رها  كرد و به جان مردم جهان انداخت.

      همه اين مسائل در شوراى انقلاب و با آقاى خمينى طرح مى‏شدند. تكرار اين جمله براى آنست كه نسل امروز نپندارد كه به اين واقعيت‏ها بعد پى برديم و يا آنكه از ترس جوسازان لب فرو مى‏بستيم. روشنفكرتاريا در اين باره رفتارى فرصت طلبانه و مذبذب داشت و سرانجام نيز با تسليم موافق شد. اما روشنفكران واقعى يكدم از بازگو كردن اين حقايق غفلت نكردند. در پايان به اين امر باز مى‏گردم.

      اينك حق دارى بپرسى آقاى خمينى از گروگانگيرى چه هدفى داشت و چرا با آنكه بعد از وقوع موافق شد بعد از چند روز داستان خاتمه يابد، آنرا كش داد؟ اين توضيح‏ها در او چرا موثر نمى‏شدند؟

      براى تو توضيح داده‏ام كه آقاى خمينى تن دادن به بحث را به نوعى از دست دادن آمريت و ابهت رهبر تلقى مى‏كرد. وقتى حرفى را مى‏شنيد و اظهار نظر خويش را لازم مى‏ديد، حرفى مى‏زد و اگر نسبت به نظر خود نظرى مساعد و تكميل كننده مى‏شنيد، تبسم مى‏كرد و ممكن بود يكى دو نوبت ديگر حرف بزند و اجازه ادامه سخن را بدهد. اما اگر نظر را مخالف نظر خود مى‏يافت، قيافه را بنابر موقع، كم يا زياد عبوس مى‏كرد و سر را بزير مى‏انداخت. معنى اين حركت آن بود كه ديگر آماده شنيدن و گفتن نيست و حرف تمام است. اگر اصرار مى‏كردى يكى از دو عكس العمل را نشان مى‏داد يا مى‏گفت من ديگر خسته شدم و بلند مى‏شد و يا با تندى مى‏گفت ديگر حاضر به شنيدن نيستم. بدينسان بحث كردن با او در باره مسائل، ولو مسائل مهم، بسيار مشكل بود و به گمان من مهمترين ضعف او همى بود. من از اين ضعف او در كار خودم عبرت گرفتم. در كارهايى كه در آنها تجربه نداشتم و يا نسبت به آنها بى اطلاع بودم، شورى تشكيل مى‏دادم و چنان عمل مى‏كردم كه بحث برانگيخته شود. گاه بحث‏ها حاد و توام با برخوردها مى‏شدند، مجلس را آرام مى‏كردم و تا وقتى خوب مساله را نمى‏فهميدم بحث را پايان نمى‏دادم. اينكار رد جنگ بيش از اندازه مفيد واقع شد. بگذرم...

      با وجود اين ضعف، به حكم وظيفه و مسئوليت‏شناسى بسيار مى‏شد كه بحث را به آقاى خمينى تحميل مى‏كردم. از جمله موارد كه بحث‏هاى كم و بيش دراز درباره آنها بين ما انجام گرفته‏اند. يكى مورد گروگانگيرى است. اگر بخواهم آنرا به صورت سئوال و جواب، نظر و انتقاد نظر درآورم، اينطور مى‏شود:

      بنى صدر: فايده اينكار چيست؟ ما گروگان امريكا شده‏ايم، رشته‏هاى اصلى زندگى ما در دست آنهاس. بجاى اينكار ما بايد آن رشته‏ها را از دست آنها بيرون بياوريم و مستقل بشويم. گروگانگيرى با توجه به اثرات آن در كشورهاى صنعتى، ما را از اتخاذ يك سياست خارجى مستقل باز مى‏دارد و سبب مى‏شود كه اروپا حتى على رغم ميل خود، دنباله رو امريكا شود و...

      خمينى: فايده اينكار بيشتر است. امريكايى‏ها مى‏خواهند نگذارند جمهورى اسلامى ما پا بگيرد. ما گروگانها را نگاه مى‏داريم بعد كه كارهاى داخلى مان را تمام كرديم رهايشان مى‏كنيم. الان اينكار مردم را متحد كرده است، مخالفان جرات نمى‏كنند بر ضد عمل كنند، قانون اساسى را بدون اشكال مى‏توان به تصويب رساند. انتخابات رياست جمهورى و مجلس را تمام كرد. همه اين كارها كه انجام شد، مى‏گذاريم گروگان‏ها بروند.

      بنى صدر: اولا" ما انقلاب را وقتى انجام داديم كه امريكايى‏ها فعال بودند، يعنى كشور را در دست داشتند و اداره مى‏كردند، مردم با يك جنبش سراسرى كشور، آن رژيم را با همه توانايى از پاى درآوردند، ما بايد مردم را آگاه، با اميد، با نشاط نگاهداريم و از توطئه‏هاى آمريكا نترسيم. فرض كنيد امريكا بخواهد عمل كند، بچه وسيله مانع تصويب قانون اساسى و انجام انتخابات و استقرار نهادهاى قانونى جدى مى‏شود؟ چرا اينطور تصور نكنيم كه اگر هم خود گروگان‏گيرى را لااقل به عنوان عكس العمل بوجود نياورده‏اند، اينك بخواهند از اين طريق، جمهورى و نهادهاى آنرا بى اعتبار سازند. همه وسايل سياسى، اقتصادى، فرهنگى و تبليغاتى و نظامى و... را در اختيار دارند. كارهايى را كه پيش از اين بلحاظ مشروعيت و اعتبار جهانى انقلاب اسلامى ما نمى‏توانستند انجام دهند، اينك به عنوان ضرورت و با داشتن مشروعيت، بر ضد ما انجام مى‏دهند. فراموش نفرماييد كه انقلاب ما اگر تخستين انقلاب همه قرنها نباشد كه در مشروعيت جهانى آن حرف نيست، قدر مسلم نخستين انقلاب قرن ا ست كه كسى نمى تواند در مشروعيت آن ترديد كند. انقلاب‏هاى ديگر متهم هستند كه يك اقليت، يك حزب يا سازمان نظامى از راه عمليات مسلحانه مى‏خواسته است خود را به يك ملت تحميل كند. اما در كشور ما يك ملت و تمام يكم ملت بدون اسلحه بر ضد يك اقليت مسلح و خونريز، به پا خاستند و رژيمش را سرنگون ساختند. اينست كه عمل بر ضد انقلاب تا حد محال مشكل است. و اگر بخواهند بر ضد انقلاب ما عمل كنند، هم افكار عمومى خود ما متحد مى‏شوند و هم مردم دنيا مقاومت مى‏كنند.

      براى اينكه بر ضد ما عمل كنند، بايد ابتدا مشروعيت و اعتبار انقلاب ما را از بين ببرند. گروگانگيرى وسيله خوبى به دست آنها داده است كه انقلاب ما را نامشروع، يك حركت واپس گرا وانمود سازند و بى اعتبار كنند. آنچه شما بدست مى‏آوريد، در مقايسه با آنچه از دست مى‏دهيد هيچ است. در حقيقت رئيس جمهورى و مجلس و دولت با يك اقتصاد فلج و كشور در مخاطرات داخلى و خارجى چه مى‏توانند بكنند؟

      خمينى: خير نمى‏توانند مشروعيت انقلاب را از بين ببرند. همين گروگانگيرى اعتبار ما را بالا برده است. مگر اخبار تظاهرات را در كشورهاى مختلف به طرفدارى از ما نمى‏شنويد. وقتى گروگانهاى آنها در دست ما هستند، جرات هيچ عملى را نمى‏كنند.

      بنى صدر: اولا" بااين اخبار كاه را كوه جلوه مى‏دهيم و ثانيا" اين اول كار است. بتدريج وضع تغيير مى‏كند. و اگر خيال مى‏كنيد دولت امريكا براى جان 53 امريكايى قيمت قائل است، دچار يك اشتباه بزرگ مى‏شويد و يك تبليغ به سود دولت امريكا و به زيان اسلام و جمهورى اسلامى مى‏كنيد. امريكا بسيار آسان از اين 53 نفر به خاطر سلطه مجدد خود بر ايران مى‏گذارد. از خدا مى‏خواهد شما بلايى بر سر آنها بياوريد تا دستش براى هر جنايتى بر ضد ما باز باشد. و اگر خود ما نيز بگوييم چون مى‏دانيم در نظر دولت امريكا، فرد امريكايى آنقدر منزلت و شخصيت دارد كه آن دولت براى دفاع از او چنين نخواهد كرد و چنان خواهد كرد. مفهوم مخالفش اينست كه در اسلام و جمهورى اسلامى، انسان حقوق و منزلت ندارد و ما به راحتى عده‏اى امريكايى را به گروگان گرفته‏ايم تا امريكا را وادار كنيم چنين نكند و چنان بكند. بهتر نيست كمى با سوء ظن در رفتار دولت امريكا، نظر كنيم؟ اينطور فرض كنيم كه او با يك رشته تحريك‏ها ما را بعكس العمل‏هاى دلخواه خود واميدارد تا به هدفهاى خود بر ضد انقلاب ما دست يابد. فرض كنيم تحريكاتى مى‏كند و خواهد كرد بلكه ما گروگان‏ها را از بين ببريم و دست او براى اجراى نقشه‏هاى جنايتكارانه‏اش باز گردد.

      خمينى: اينها همه حرف است. بايد سخت گرفت، هم كارهامان را انجام مى‏دهيم، امتيازهاى بسيار هم مى‏گيريم...

      بنى صدر: سياست امريكا بازسازى استبداد در ايران است. مى‏داند كه استبداد ناگزير از وابستگى است. هيچكس غول را بيدار نمى‏كند و به جان خود نمى‏اندازد. انقلابى‏ها سياستشان به خواب كردن و از پا درآوردن غول است. قاطعيت اين نيست كه چماق را به دست امريكا بدهيم تا بر سرما بكوبد...

      خمينى: حالا ديگر خسته شده‏ام، بايد بروم...

      بدينسان، هم پيش از شروع كار مجلس خبرگان، آقاى خمينى آشكار مى‏كرد كه ازگروگانگيرى هدفى داخلى دارد. بلايى كه بر سر پيش نويس قانون اساسى آمد، چگونگى انتخاب مجلس و شكل گرفتن نهادها، روشن كرد كه ملاتاريا در پى ايجاد استبداد بوده است. در جريان مجلس خبرگان وقتى در برابر تمايل به استبداد فقيه استوار ايستادم آقاى خمينى توسط آقاى خزعلى كه اينك عضو شوراى نگهبان است پيام فرستاد. گفته بود به آقاى بنى صدر بگوييد خود را خراب نكند، به سخن ديگر سكوت كند تا بعد مقام بگيرد. پس از اين پيام بر من روشن شد كه وى مى‏خواهد نقش يك سياستمدار تودار را بازى كند. و قانون اساسى، قانونى كردن "استبداد" فقيه است. گمان من اين است كه بعد از بركنار شدن دولت مهندس بازرگان و اثر مدارك و اسناد سفارت امريكا بر رفتار اعضاى شوراى انقلاب و رهبرى حزب جمهورى و ملاتاريا، گرايش جانبدار استبداد فقيه غلبه كرد و آقاى خمينى بدون اينكه به ما حتى يك كلمه بگويد، در نهان با آنها موافقت كامل كرده بود. دفاع قاطع وى از مجلس خبرگان و پاسخى كه به خود من داد، براى من جاى ترديد نگذاشت كه عكس العمل مناسب خواست امريكا برانگيخته شده است و امريكا به دست "رهبران انقلاب" استبداد را از نو برقرار مى‏كند. با آقاى خمينى در اين باره صحبت كردم، صحبت‏ها و وعده‏هاى پاريس را بيادش آوردم، جواب اين بود كه مردم خودشان نمايندگان را انتخاب كرده‏اند و اسلام را مى‏خواهند. بعدها وقتى از من با پيغامى خواست از قانون اساسى دفاع كنم، وعده كرد كه متمم قانون اساسى تصويب شود.

      با استعفاى دولت بازرگان موافق نبودم. با خود دولت مخالف بودم اما استعفاى يك دولت زير فشار دانشجويان پيرو خط امام، سنگ پايه رژيم جديد را كج گذاشتن بود. در سر مقاله‏اى كه به مناسبت گروگانگيرى نوشتم در اين باره نظر خود را اينطور بيان كردم:

 " ممكن است اين طور تعبير بشود كه اين اقدام سنجيده يا نسنجيده به قصد ساقط كردن دولت انجام گرفته است. آنوقت سئوالهايى كه طرح مى‏شوند بسيارند. ساده‏ترين آن اين كه اگر مردم راضى نيستند، چرا براى ساقط كردن دولت اين شيوه اتخاذ بشود، شيوه‏اى كه ممكن است سنتى را پايه بگذارد كه  هر گروهى هر وقت خواست از آن استفاده كند" (1)

 «1 - سرمقاله روزنامه انقلاب اسلامى دوشنبه 14 آبانماه 1358 شماره 111 مقاله " آمريكا و انقلاب " ج 2 ص 39 - 36 »

      نظر خود را به آقاى مهندس بازرگان نيز گفتم. او ابتدا تصور مى‏كرد، من نيز در ماجرا دست داشته‏ام و حمله به سفارت و گروگانگيرى را نوعى كودتا تلقى مى‏كرد. اما بعد متوجه شد كه من دستى در ماجرا نداشته‏ام و با اينطور ساقط كردن دولت نيز مخالف بوده‏ام و وقتى به او گفته‏ام بايستيد و استعفا نكنيد، با صداقت حرف زده‏ام از آن زمان نظر مهندس بازرگان درباره من تغيير كرد و روز بروز صفاى بيشترى نشان داد...

 

      مهندس بازرگان، وضع را غير قابل اداره مى‏ديد و ترجيح مى‏داد استعفا كند و استعفا كرد. استعفاى او موقع ملاتاريا را تقويت كرد. از اين زمان مهندس و دوستان بر اين باور شدند كه همه چيز را در اختيار حزب جمهورى بگذارند تا خودشان اداره كنند. بعدها كه من رئيس جمهور شدم به هنگام تشكيل دولت، همين پيشنهاد را به من كرد. به هرحال جريان، جريان استقرار استبداد بود. دولت مهندس بازرگان، با رنگ "ليبرال" و به عنوان مزاحم كنار زده شد. كفه روشنفكران باز هم سبك‏تر شد. از مواردى كه آقاى خمينى عكس العمل شد، يكى همين خالى كردن كفه روشنفكران است كه از اين پس بطور مستمر بر ضد آنها عمل كرد. غرب از "ميانه روى‏هاى معتدل" دفاع مى‏كرد، امريكا از "روشنفكران ميانه رو" دفاع مى‏كرد و عكس العمل، محكوم كردن همه روشنفكرها بود كه از اين زمان ببعد هر روز شدت بيشترى مى‏گرفت. بدينقرار كنار رفتن دولت مهندس بازرگان، تشديد جريان حذف روشنفكران و روحانيان مخالف استبداد به سود رژيم استبدادى با همكارى ملاتاريا و روشنفكرتاريا بود.

      امرى كه به اين جريان كمك بسيار كرد، اسناد باقى مانده در سفارت امريكا و چگونگى استفاده از آنها بود. جا دارد كه اين موضوع را بگويم كه اسناد بجا مانده اگر هم قصدى در بجا گذاردن آنها نبوده است، بطور خود بخودى خوب انتخاب شده بوده‏اند. اين اسناد يا راجع به مخالفان رژيم پيشين بودند و يا در باره كسانى بودند كه در رژيم سابق خدمت دولتى مى‏داشته‏اند و در رژيم جديدى نيز بكار ادامه مى‏دادند. از جمله درباره سران و اعضاى شوراى حزب جمهورى نيز اسنادى بجا مانده بود.

      از "افشاگريها" همه آگاهند. اما همه نمى‏دانند اسناد افشا نشده چه تاثيرى بر رفتار سياسى بسيارى از دست اندركاران گذاشت. پيش نويس قانون اساسى را اعضاى شوراى انقلاب به اتفاق تصويب كردند، چه شد كه آقايان بهشتى و موسوى اردبيلى و...... در مجلس خبرگان 180 درجه تغيير جهت دادند؟ آنها با خود رأيى نهادهاى جديد مخالف بودند، چه شد كه خود سخن گوى اين نهادها شدند؟ آنها در مجموع با آزادى مطبوعات موافق بودند، چه شد كه خود به سانسور آنها دست زدند؟ آنها با آزادى فعاليت احزاب و گروه‏هاى سياسى موافق بودند و گاه با قاطعيت از آنها در برابر چماقداران دفاع مى‏كردند، چه شد كه طرفدار حزب واحد شدند؟ آنهامخالف تبديل دادگاه انقلاب به ابزار فشار و اختناق بودند، چه شد كه جانبدار حفظ آن شدند؟ آنها طرفدار قرص و محكم همكارى با ما بودند، چه شد كه به عنوان تقدم "مكتب" بر "تخصص" در كوبيدن روشنفكران بر همه پيشى گرفتند؟ و...

 

      از ميان دلايل و عوامل اين تغيير فكر و روش، يكى همين اسناد بودند. از ابتداى انقلاب، گردانندگان حزب جمهورى نسبت به اسناد حساسيت بسيار نشان مى‏دادند. هرجا سند پيدا مى‏شد، سروكله همه نمايندگان حزب براى دست گذاشتن بر روى آنها نيز پيدا مى‏شد. اسناد ساواك زير كليد آقاى خامنه‏اى قرار گرفت، اسناد ساواك درباره 40 تن از گردانندگان حزب جمهورى به حزب منتقل شدند و البته استفاده از اسناد براى سربزير كردن "كادرها" رسمى است كه اين جزب در جمهورى ايجاد كرد و سنت رژيم‏هاى استبدادى را نگهداشت. و اسناد سفارت رهبران حزب جمهورى را به سازش واداشت. در شوراى انقلاب و در بيرون، اين تغيير فكر و روش بسيار محسوس بود. درباره گروگانگيرى دربست از دانشجويان پيرو خط امام پيروى مى‏كردند. بسيار اتفاق مى‏افتاد كه در شوراى انقلاب درباره گروگانها تصميم مى‏گرفتيم اما بعد اعضاى شوراى عضو حزب بر خلاف نظرى كه در شوراى انقلاب كرده بودند، در سخنرانى‏ها و يا در مصاحبه‏ها، موضع‏گيرى مى‏كردند. اين عمل آنقدر تكرار شد و آنقدر در شوراى انقلاب به آن اعتراض شد كه وقتى آقاى خمينى مرا بر آن داشت كه ميثاقى تهيه و همه امضاء كنيم. يكى از مواد آن ميثاق اين بود كه اعضاء شورا بايد تصميمات شورى را محترم بشمارند و از اجراى تصميماتى كه خود در اتخاذ آنها شركت مى‏كنند - اكثريت هم كه با آنها بود - حمايت قاطع كنند. با وجود اين كه همه  ميثاق را امضاء كردند، وضع بيرون از شورى با مواضع درون شورى فرق مى‏كردند. بلكه تضاد مى‏داشتند...

      زود فهميديم كه در سفارت، اسنادى نيز درباره آقايان رهبران حزب جمهورى اسلامى وجود دارند. اين اسناد به سود آنها نبود وگرنه تا اين زمان فرصتهاى خوب براى انتشارشان، فراوان پيش آمده‏اند. به زيان آنها بود، منتشر نشدند اما اثراتشان بيشتر از اسنادى بودند كه منتشر شدند. هنوز و باز سفارت امريكانقش تعيين كننده‏اى در تحول سياسى ايران و بازسازى استبداد بازى مى‏كرد.

      و امريكا، جاى روسيه را مى‏گرفت. توضيح آنكه رژيم سابق مخالفان را مستقيم و غير مستقيم به روسيه مى‏چسباند و رژيم فعلى مخالفان خود را به امريكا مى‏چسباند. اين امر از گروگانگيرى بدينسو به صورت اتهامى از اتهام‏هاى اصلى در آمده است. هر مخالفى فورا" عامل امريكا مى‏شود و در دادگاه "شرع" به اعدام محكوم مى‏شود. تحقيق لازم نيست چرا كه در تفكر راهنماى استبداديان، مخالف خود بخود عامل مى‏شود. با وجود اين، اين برچسب تا حدود زياد نتيجه برخورد با مساله گروگانگيرى بود.

      در حقيقت، پيش از حمله به سفارت، اين فكر بخصوص در محافل دانشجويى و دانشگاهى و اداريان تبليغ مى‏شد كه رهبرى آقاى خمينى تحميلى از سوى امريكا براى جلوگيرى از پيدايش يك رهبرى چپ بوده است. با حمله به سفارت، روشنفكرتاريا يا گردانندگان گروه هايى كه از متن واقعيت همچنان بيرون بودند، بار ديگر گرفتار گيجى شدند. بسيارى چاره را در حمايت كامل ديدند و بار ديگر حمايت بود و امتناع از قبول آن. گروه‏هاى "چپ" حمايت مى‏كردند و دانشجويان پيرو خط امام اين حمايت را نمى‏پذيرفتند. بديهى است در چنين جو، برخورد آزاد آراء و عقايد غير ممكن مى‏شد. درماندگى كامل بود. به فكر گروهى مى‏رسيد رابطه هايى ميان شكل و محتوى برقرار كند و نظر واقع بينانه‏اى نسبت به مساله پيدا كند و اظهار نمايد. مرحله اول گروگانگيرى، مرحله خلع سلاح گروه‏هاى سياسى و مسابقه در اظهار موافقت بود. گروگانگيرى، ميان گروه‏هاى سياسى و رهبرى انقلاب رابطه تازه‏اى برقرار مى‏كرد و اين امر در نظر آقاى خمينى تائيدى بود بر نظرش و امكانى بود براى تعقيب "نقشه"هايش...

      آقاى خمينى يكبار ديگر گروه‏هاى مخالف را در برابر خود تسليم مى‏يافت. اگر او تصرف سفارت را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول مى‏خواند از جمله بدانجهت بود كه از فرداى انقلاب اول گروه‏هاى سياسى در همه جاى كشور فعال شدند و احتمال كمى وجود مى‏داشت براى آنكه وى حكومت دلخواه خويش را برقرار كند. اما اين بار مى‏توانست از حالت تسليمى كه بوجود آمده بود استفاده كند و گروههاى مخالف را بكوبد و از سر راه بردارد. جبهه دمكراتيك نخستين قربانى بود. بدينسان براى اولين بار رهبر انقلاب، با استفاده از موقعيت، از ابزار قضايى براى حذف مخالفان استفاده مى‏كرد. مخالفانى كه به رژيم شاه تعلق نداشتند بلكه از مخالفان آن رژيم بودند. مصدق نيز براى نخستين بار از زبان آقاى خمينى مورد حمله قرار گرفت. فرصت خوبى پيدا كرده بود تا حسابهاى قديم و جديد را تسويه كند.

      اما گروه‏هاى سياسى مثل يك زورق دستخوش امواج جوسازيها، پايگاه‏هاى خود را در محيطهاى اجتماعى كه خاستگاهشان بود نيز از دست مى‏دادند. ناتوانى در اتخاذ مواضع صحيح و روشن، آنها را بسيار آسيب‏پذير مى‏ساخت. ملاتاريا مى‏ديد كه كشف بزرگى كرده است. جوى كه گروگانگيرى پديد آورده بود، به او امكان بخشيده بود به هدفهاى مهمى دست بيابد كه خواب رسيدن به آنها را هم نمى‏ديد. اينست كه از اين ببعد، جوسازى بيش از پيش در تحول سياسى ايران و بازسازى استبداد نقش تعيين كننده پيدا مى‏كرد. همراه جوها گروه‏هاى سياسى، تحت رهبرى روشنفكرتاريا، از موضعى به موضعى ديگر گذر مى‏كردند(1).«1 - اين مواضع را در تحقيقى گرد آورده‏اند و به ضميمه در " گروگانگيرى " منتشر خواهند شد.»  از چپ و راست و از پايين به بالا رفتن‏ها، شل و سفت كردنها، تنها گزارشگر خصلت ذهنيت سياسى ناپايدار نيست و از اين جهت نيست كه در اينجا از آن سخن مى‏رانم، بلكه از جهتى ديگر است: گروه‏هاى سياسى با اين رفتار به ملاتاريا راه مبارزه با خودشان را آموختند، به ملاتاريا ياد دادند كه چگونه مى‏تواند آنها را بى اعتبار سازد. چگونه مى‏تواند آنها را به دنباله روى وادارد. چگونه مى‏تواند آنها را در نظر خودشان هم بى قدر سازد.

      در حقيقت تا اين زمان كار بعكس بود. يك قرن و بيشتر بود كه "روشنفكرتاريا" با استفاده از "ترقى غرب" و "علم غرب" و "نظر غرب" به قول خود "از روحانيت استفاده مى‏كرد" از روحانيان براى رسيدن به مقصود سياسى استفاده مى‏كرد و بعد آنها را دور مى‏انداخت. هنرش كارگردانى بود و همه و همه و خصوص روحانيان را بكار مى‏گرفت اما اينبار با استفاده از همان غرب، روحانيت روشنفكر را بعد از استفاده بدور انداخت. گروگانگيرى از اين لحاظ يك لحظه مهم تاريخى در يكصد سال اخير است.

 در عين حال گروگانگيرى ماماى كودكى است كه با تولد و رشد خود، عصر جديد را در تاريخ ميهن ما شروع مى‏كند. روشنفكر به معناى درست كلمه، رهبرى كه بايد از حركت جامعه پديدار گردد، در اين لحظات بسيار طوفانى حيات ملى، ديده به جهان مى‏گشايد. مبشر نيروى جديد و بنيادگذار ايران نو، در اين زمان چشم به جهان باز مى‏كند. آن رهبرى كه رابطه داخله و خارجه را بايد بطور بنيادى تغيير دهد (بجاى آنكه داخله تابع متغير خارجه، خارجه سلطه گر باشد، رابطه با خارج تابع رشد مستقل داخله بگردد) از بطن جامعه پديدار مى‏شود و صف خويش را از ملاتاريا و روشنفكرتاريا جدا مى‏كند. اين رهبرى بر آنست كه تحول داخلى را از سلطه خارجى رها سازد و در آزادى، بناى تباه گر كنونى جامعه را از اساس دگرگون سازد. نه از روى خودخواهى و خويشتن ستايى بلكه از روى اعتقاد مى‏گويم آن رهبرى، رهبرى ماست.

      در حقيقت، فريب دهنده، فريب نيز مى‏خورد. استفاده از يك روش، آدمى را لزوما" از جنس بكار برندگان آن روش  نمى‏گرداند. اما وقتى فكر همان فكرى مى‏شود كه روش استفاده از خارجه را براى رسيدن به هدفهاى داخلى بكار مى‏برد، آدمى همان كسى مى‏شود كه با او سر مبارزه و مبارزه آشتى‏ناپذير مى‏داشت. اين امر را كه گروگانگيرى به تشديد وابستگى‏ها انجاميد و ما را از استقلال بسيار دور كرد در جاى خود توضيح داده‏ام و باز در مواقع آينده توضيح خواهم داد. در اينجا مى‏خواهم درباره شكل و محتوى صحبت كنم و نشان دهم شكل سياسى ضد امريكايى كه از گروگانگيرى بدينسو پيدا شد، چگونه محتواى وابستگى را مى‏پوشاند.

      به مناسبت بگويم كه به مناسبت اجبار زنان به گذاشتن روسرى، من صحبتى در باره شكل و محتوى كردم و گفتم تغيير شكل بزور، ممكن است موجب تغيير محتوى در جهت عكس بگردد. حجاب اجبارى ممكن است نفرت از اسلام را در نسل جوان برانگيزد و توسعه ببخشد. آقاى خمينى در صحبتى گفت: اين حرف كه ظاهر" مهم نيست، خلاف اسلام است. در ديدارى كه پس از اين صحبت با او داشتم، گفت اين صحبت شما خلاف شرع است. ظاهر مهم است. گفتم آقا اين نسل از ما مى‏پرسد، شما اينهمه نگران ديده شدن و ديده نشدن موى سر ما هستيد، چرا كسى به فكر مغزهاى ما نيست؟ دنيا را نمى‏بينيد با چه سرعتى برق آسا پيش مى‏رود؟ چرا به فكر مغزهاى زنان نيستيد؟ مغزهاى نباليده، پوشيده و نپوشيده شان، يكسانند. اوقاتش از جواب من تلخ شد و گفت اين امور به فقه مربوطند شما در اينها دخالت نكنيد. گفتم اين امور به علم مربوطند و امروز رابطه شكل و محتوى تا حدود زياد روشن گشته است و جاى تاسف است كه فقه هنوز نمى‏خواهد از دست آوردهاى علم سود بجويد. مطابق معمول سر را پايين انداخت و آه كشيد. يعنى به اين بحث ادامه ندهيم. در كارنامه همان روز، بار ديگر به شكل و محتوى و رابطه اين دو پرداختم و در نامه‏اى به او باز اين موضوع را پيش كشيدم و درباره‏اش صحبت كردم. اما از آثار ارسطوزدگى، يكى شكل پرستى است و در شرايط استبدادى، دوگانگى بلكه تضاد شكل با محتوى، ظاهر با باطن، رسمى ديرين گشته است. نمى‏بينى عارفان اين همه از دست خوش ظاهران بد باطن فغان برآورده‏اند و به روزگاران؟...

      تا گروگانگيرى هيچ قدم اساسى در جهت استقلال از وابستگى‏ها برداشته نشده بود. اينك از نو استفاده از يك قدرت مسلط جهانى، براى تحكيم پايه‏هاى حكومت در داخل، باب مى‏شد. اين امر همان فريبى است كه رهبرى مى‏خورد. نشانه‏اى در دست ندارم كه به استناد آن بگويم، آقاى خمينى آگاهانه اين فريب را مى‏خورد. احتمال قوى اين است كه او اين امور را اندر نمى‏يافت. بهررو او همان روشى را اختيار مى‏كرد كه روش قدرت استبدادى مى‏بود. بناگزير قدرت خارجى را به عنوان يك عامل مهم تحول سياسى وارد زندگى سياسى جامعه انقلابى مى‏نمود. يك امر مسلم است و آن اينكه او به اين عامل احتياج پيدا كرده بود و هنوز نيز احتياج دارد به دليل اينكه بطور مستمر براى تسويه حسابهاى سياسى از آن استفاده كرده است. چرا احتياج پيدا كرد؟ به دليل گرايش به استبداد، و به دليل همين نياز، در پوشش ظاهر و شكل ضد امريكايى، وابستگى‏ها به سلطه گر، توسعه يافتند و فريادها او را بخود نياوردند!

      او گمان مى‏كرد چون از موضع مخالف، از وجود سلطه گر استفاده مى‏كند، پس نمى‏توان او را وابسته به حساب آورد، بلكه بلحاظ استقلال سياسى كه پيدا شده است، او مى‏تواند از موضع مخالف با امريكا، گروه‏ها و گروهكهاى مخالف حكومت اسلام را بكوبد. شكل گرايى ساده لوحانه، مانع از توجه به تباهى بزرگى بود كه با اينكار انقلاب را بدان گرفتار مى‏ساخت. بسيارى جنبش‏ها از مواضع مخالف شروع نكردند و كارشان به  سازش نرسيد؟ در تجربه ما، به ظاهر و شكل تنها از آن رو نياز نبود كه مردم را قانع كند كه مبارزه با سلطه امريكا هرگز به اين شدت وجود نداشته است و بنابراين مردم راضى و گروه‏هاى مخالف ساكت گردند. باز تنها بدان جهت نبود كه  رژيم جديد را از تغيير محتواى مناسبات سلطه گر - زير سلطه خود را ناتوان مى‏ديد، بلكه بيشتر بدانخاطر بود كه بوابستگى‏ها لااقل در كوتاه مدت، خود آگاه يا ناخودآگاه احساس نياز مى‏كرد. اگر اين وابستگى‏ها نبودند، چگونه ممكن بود از وجود امريكاى سلطه گر در ايجاد قدرت جديد استفاده كرد؟ پيش از اين توضيح دادم كه در نظر آقاى خمينى گروگانگيرى وسيله موثرى براى حل مسائل داخلى بود، مسايل واقعى با كمال تاسف در نظر او وابستگى‏ها نبودند. اطلاع علمى نيز از اين وابستگى نمى‏داشت و نمى‏دانست بحال خود گذاشتن وابستگى‏ها و ايجاد فرصت مشروع براى امريكا براى استفاده از آن وابستگى‏ها تا كجا براى كشور گران تمام مى‏شود.

      بارها درباره وابستگى‏ها و ضرورت تغيير روابط وابستگى در شوراى انقلاب و با خود وى بحث كرده‏ام. جواب همواره يكى بود: بعدها فرصت براى كارهاى بنيادى پيدا مى‏شود. در حال حاضر بايد مردم را راضى نگاهداشت و خطر ضدانقلاب و "چپ" را دور كرد. بدينسان از سويى پرداختن به تغيير روابط سلطه گر - زير سلطه از تقدم برخوردار نبود. حداقل حرفى كه مى‏توان گفت دليل اينكه نه تنها كارهايى را هم كه شروع شدند، متوقف كردند، بلكه در طريق وابستگى دورتر نيز رفته‏اند. و اينك كه چاره‏اى جز تحمل اين وابستگى‏ها نيست چرا! از شكل ضد امريكايى و محتواى وابستگى بطور مستمر استفاده نكنند؟ توضيح آنكه اگر اين مناسبات نبودند و يا برنامه‏اى براى از بين بردنشان اجرا ميشد، چگونه بود از وجود "شيطان بزرگ" در ساختمان استبداد ملاتاريا استفاده كرد؟ نوعى ديالكتيك: تضاد در شكل و وحدت در محتوى!

      تضاد در ظاهر و وحدت در باطن، مساله تازه‏اى نيست، اما بدينسان خودكشى كردن، كم سابقه است...

      دو سياست، با دو شكل متضاد و با محتوايى يكسان، در امريكا ريگان و در ايران رجايى با استبداد بى دانش و ويرانگر را توليد مى‏كرد.

      در حقيقت به هنگامى كه وزير خارجه بودم و به تفصيل درباره اثرات گروگانگيرى و كارهاى توهين‏آميز كه به عنوان دشمنى با "شيطان بزرگ" مى‏شدند با آقاى خمينى صحبت كردم. گفتم بجاى كارتر به احتمال نزديك به يقين ريگان انتخاب مى‏شود و معنى اين انتخاب در شرائط معمولى اين است كه روشهاى دفاع از سرمايه دارى كمى تفاوت خواهند كرد. اما بعد از اثرات شكست ويتنام و انقلاب ايران، و اينك گروگانگيرى، انتخاب ريگان، به معناى تغييرى عميق در روانشناسى مردم امريكا و بازگشت و عموميت يافتن روحيه مداخله‏طلبى توام با تجاوز و تحقير و تخريب ملت‏هاى مستضعف است. ميليونها و ميليونها انسان در سرتاسر جهان بايد اثرات اين تحول را تحمل كنند. در امريكا همه چيز در معرض تغيير قرار مى‏گيرد. غولى كه به شيشه شده بود، دوباره بيرون مى‏آيد و از اين رهگذر هر چه بر سر بشريت محروم آيد، به پاى شما مى‏نويسند.

 او در پاسخ گفت: بهتر

 

      البته مقصود او از بهتر اين نبود كه جهان بسوى قهر و خشونت برود، مقصودش اين بود، ريگان براى نشان دادن واقعيت قدرت متجاوز امريكا مناسب‏تر است و در نتيجه مردم ما همواره خطر امريكا را زنده و مخوف پيشا روى خواهند داشت. در ذهن او، رفتن كارتر پيروزى براى او بود. جانشين او خطر تهديدآميزترى بود كه بهتر مى‏شد مورد استفاده در حل مسائل داخلى قرار داد. گمان من اين است كه قاعده‏اى را كه قدرت در تمركز و خدكامگى از آنها پيروى مى‏كند، نمى‏شناسد. با آنكه اينك خود وسيله بازسازى استبداد شده است، خود نمى‏داند قدرت او و شخصيتش و اسلامش و آرمانهاى ملتش و انقلاب ملتش را به دست خود قربانى مى‏كند. بنابراين نمى‏دانست و هنوز نيز نمى‏داند، كه تغييرى چنان عميق در امريكا، همراه تضعيف كشور ما، رابطه‏ها را دگرگون مى‏سازد و استفاده از امريكا بمثابه يك لولو را تنها در جهت بازسازى استبداد سازشكار با امريكا ممكن مى‏گرداند و بس.

 

      بدينقرار، تمايلات صلح جويانه و تمايلات انسان دوستانه و تمايلات به حقوق بشر و معنويت و...... جاى خود را به تمايلات يك غول تحقير شده به خشم و قهر، مى‏داد. دستگاههاى تبليغاتى ما و امريكا نقش تعيين كننده در اين تغيير بازى مى‏كردند. بازيگران در هر دو كشور در جهت تغييرات سياسى عميق عمل مى‏كردند. در امريكا تمامى محافل ارتجاعى و حتى فاشيستى در جهت مساعد كردن افكار عمومى به بازگشت به سياست مداخله جويانه و بزرگ كردن ارتش و بازكردن دست سيا در مداخله‏ها مى‏كوشيدند و در ايران بازتاب آن تغيير در جريان تحويل انقلاب به ضد انقلاب نمايان مى‏شد.

      محاصره اقتصادى و توطئه جنگ و اغتشاش‏ها و... همانطور كه شرح كردم، روش‏هاى زورمدارانه را به تنها روش‏هاى بكار آمدنى تبديل مى‏كرد. از نابختيارى به دليل توضيحى كه در بالا دادم، خطر روى كار آمدن ريگان نيز براى توجيه ضرورت حذف بازمانده آزاديها و استبدادى كردن اداره كشور با موفقيت بكار مى‏رفت. صداها و حتى فريادها در هياهوها گم مى‏شدند. بله چون خطر ريگان هست ما بايد دولتى داشته باشيم كه قادر به تصميم گيرى باشد. بتواند ملت را آماده هر وضعيتى بگرداند. البته به ذهن معماران نادان استبداد، اين سئوال خطور نمى‏كرد. چرا گروگانها را آنقدر نگاهداريم تا كاملا" ضعيف شويم و براى جبران اين ضعف به استبداد پناه ببريم. كسى را نيز ياراى طرح اين سئوال از ترس انگ "امريكايى" نبود. تك و توك كسانى پيدا مى‏شدند، سئوال طرح مى‏كردند، اما اينها نيز دير به اينكار پرداختند و بعضى نيز به انتقاد پرداختند اما بعد از وقوع، بعد از اينكه استبداد حاكم بر كشور در برابر شبح ريگان دست‏ها را به علامت تسليم بالا برد.

      در اين جو بود كه جنگ واقع شد. عراق به ايران حمله كرد و آقاى خمينى مثل كسى كه تازه از خواب بيدار شده باشد، نيمه خواب، نيمه بيدار، چهار شرط براى آزادى گروگانها قائل شد. اما همانطور به تحكيم موقعيت ريگان كمك كردند و در عمل به صورتى درآمدند كه از حل مساله از خيانت مسلم به ملت و كشور هيچ كم نداشتند.

      حالا معنى حرف بالا معلوم مى‏شد. آقاى رجايى در جواب به اعتراض من كه چرا تسليم شديد؟ گفت: اگر يك ماه ديگر صبر مى‏كرديم بايد بسيارى چيزهاى ديگر نيز مى‏داديم. غير از دولت من كسى نمى‏توانست مساله را حل كند. همه بايد متشكر باشند كه باز به موقع مساله را حل كردم. بله "دولتى داشته باشيم كه قدرت تصميم‏گيرى داشته باشد" يعنى اين كه اگر ضرورت اقتضا كرد، قرارداد تسليم را امضا كند قرارداد ايران و امريكا جز اين معنى نمى‏داد.

      24 ساعت پيش از امضاى خلاف قانون اساسى قرارداد با امريكا، به آقاى خمينى نامه نوشتم: اموال شاه و... را كه نگرفتيم هيچ، اينك پولهاى يك ملتى كه از صدها سال سختى رنج مى‏برد را مى‏خواهند به امريكا بدهند، شرف و اعتبار ملت ما و انقلاب ما را برباد مى‏دهند. جلو اينكار را بگيريد. و همانطور كه مى‏دانى چنين نكرد و من اعلام جرم كردم. اعلام جرم كننده در خارج از كشور است و مجرم رئيس جمهورى!!

      وقتى اعلام جرم منتشر شد و مقاله‏ها نوشته و منتشر شدند و افكار عمومى از درستى مواضع  گروه ما از آغاز تا انتها، آگاه‏تر شدند و بر استبداديان معلوم شد كه هيچ قاضى نمى‏تواند عمل را جرم نشناسد، به قرار اطلاع آقاى بهزاد نبوى به هيات سه نفرى نامه نوشت كه جلو مقاله نويسى درباره قرارداد ايران و ا مريكا را بگيريد وگرنه دولت سقوط خواهد كرد و در مجلس غير علنى چهار ساعت صحبت كرد. گفت، اين اعلام جرم، هدفى به نمايندگان مجلس كه يك گناه من نپذيرفتن مشروعيت و مقبوليت عامه آن بود. مى‏گفت همه شريك جرم هستند و اگر نايستند همه بى آبرو مى‏گردند.

 و اينك كه كتاب آقاى سالينجر منتشر شده است، معلوم مى‏شود وى حق داشته است، چرا كه خيانت را به اتفاق انجام داده‏اند. در اينكار آقاى خمينى و بهشتى و رفسنجانى و بهزاد نبوى وارد بوده‏اند.

      روزى در شوراى انقلاب گفته بودم كه تحليل علمى روابط موجود ميان نيروها و عواملى كه عمل مى‏كنند، جاى ترديد نمى‏گذارند كه با ادامه روش فعلى، كار ما به تسليم مى‏انجامد و من كسى نيستم كه به عنوان نخستين رئيس جمهورى، قرارداد تسليم امضاء كنم. اين سخن من موجب تغيير روش نشد، اما سبب شد كه در متن فارسى قرارداد بيانيه بنامند و ديگر لازم نبينند كه آنرا به رئيس جمهورى يا نماينده او امضاء كند.

      با همه اينها، اين تسليم خفت بار، مايه عبرت نشد، بلكه همانطور كه در بالا شرح كردم گردانندگان استبداد را نگران ساخت و تمايل به سانسور و از بين بردن مطبوعات و جلوگيرى از تشكيل اجتماعات را بسيار تقويت كرد. مى‏ترسيدند در محيط آزاد، ادامه بحث‏ها، كار را به بررسى مجموع زيانهاى گروگانگيرى بكشاند، به توضيح واقعيتها و عرضه تحليل‏ها و... بكشاند و رهبرى و گردانندگان استبداد را به كلى بى اعتبار گرداند. به ياد مى‏آورى كه آقاى منتظرى گفت حالا ديگر حرف زدن از گروگانها خيانت است. در كارنامه پاسخ اين حرف او را دادم. او آدم ساده انديشى است و با كمال سادگى، با بيان خود ترس شديد گردانندگان استبداد را باز مى‏نماياند. چرا خيانت بود؟ زيرا حضرات را بى اعتبار مى‏ساخت و استبداد كه هنوز پايه و مايه نگرفته بود، با يك رهبرى آبرو باخته، بنايى پوشالى مى‏شد كه خود بخود فرو مى‏ريخت.

 

 تاريخ: 24 مرداد ماه 1360

 

      در آقاى خمينى نيز، همى بيم را برانگيخته بود. مقاله و نوشته درباره گروگانها او را بسيار خشمگين مى‏ساخت و وقتى عاقد قرار داد، خويشتن را با وثوق الدوله مقايسه مى‏كرد و مى‏گفت قرارداد 1919 را وثوق الدوله امضاء كرد و قرارداد 1359 را بهزاد نبوى، پيداست كه  افشاگرى به معناى دست كلمه چه بلايى بر سر ملاتاريا و شركاء مى‏آورد. بدينسان گروگانگيرى حتى بعد از پايان گرفتن، همچنان در بازسازى اسبتداد بكار مى‏آمد.

 

 2- امريكا و ابزارش. رژيم صدام و توطئه و جنگ:

 

      تجربه ما خصوص از گروگانگيرى بدينسو، بر ما معلوم كرد، تاخير در بريدن بندهاى وابستگى، سبب مى‏گردد كشور همچنان زير سلطه بماند و ابتكار تحميل سياست در اختيار قدرت مسلط باقى بماند. اين وابستگى‏ها از عوامل عمده بازسازى استبداد در ايران شدند و موجب گشتند كه رهبرى انقلاب سرنوشت غم‏انگيز كنونى را پيدا كند. سبب شدند وضع از هر جهت به وخامت بگرايد و حفظ "حكومت اسلامى" بيش از پيش به "نهادهاى انقلابى" و روشهاى اختناق آور متكى گردد. سبب شدند استبداد جديد در پوشش تظاهرات ضد غربى و ضد امريكايى در صدد زدو بند برآيد و اينبار در مقام انقلابى و ضديت با امريكا، به ضرورت روابط وابستگى صحه بگذارد و راه را براى استقرار  رژيم اسبتدادى وابسته كه اينك پس از تجربه انقلاب، ضرورت آن و مقدر بودنش بر مردم معلوم شده است، هموار گرداند.

      امريكا از همه وابستگى‏ها در تضعيف انقلاب ما و كشور ما استفاده كرد. مراحل مختلف كودتاى خزنده كه امريكا بايد انجام مى‏داد اينها بودند: توقيف ارزها قدم اول بود. محاصره اقتصادى قدم دوم بود. ايجاد انزواى سياسى، تركيب توطئه‏ها، برانگيختن جنگ، سازش با استبداديان رژيم جديد و تدارك يك نيروى جانشين براى اينكه پس از صاف شدن جاده قدرت بگيرند. قدم‏هاى سوم و چهارم و... بودند. استبداديان نيز بنوبه خود پابپاى سياست امريكا عمل مى‏كردند. مساله اين نبود كه با هم قرار گذاشته بودند و تقسيم كار كرده بودند. مساله اين بود كه همزمان با اقدامات امريكا، استبداديان با استفاده از  اين اقدامات، بايد به بازسازى استبداد در وابستگى مى‏پرداختند و زمينه اصلى طرح كودتاى خزنده اين بود كه نخست "گروههاى مكتبى" و "مسجد برو"ها و "روحانيان" را از رئيس جمهورى جدا گردانند. تا بعد نوبت به جدا كردن مردم برسد. مردم نيز با ملاحظه اين مخالفت‏ها، بايد از رئيس جمهورى روى بر مى‏تافتند. آنگاه آقاى خمينى به عنوان ترجمان خواست مردم، رئيس جمهورى را مجبور به كناره‏گيرى مى‏كرد. اين طرح اجراء شد. آقاى خمينى نيز كرد آنچه كرد اما نه با موافقت مردم كه  با مخالفت  آنها. اگر با موافقت مردم اينكار انجام مى‏گرفت در صحنه سياسى دو دسته بيشتر نمى ماندند، نادانان حاكم و گرايشهاى جانبدار غرب، استبداديان حاكم از اداره كشور ناتوان بودند، پس روز بروز وضع خرابتر مى‏شد و مردم از هر جهت بستوه مى‏آمدند و از راه ياس، بحكومت غرب گرايان كه اقلا" مى‏توانند كشور را اداره كنند تن مى‏دادند. مردم مخالف رئيس جمهورى منتخب خود نشدند، آنها هم كه موافق نبودند موافق شدند و بدليل نقش تعيين كننده تو، حذف نيز نشدم و اينك مساله اصلى هر دو دسته، حذف جانبداران خط استقلال و آزادى است.

      از توطئه اقتصادى - كه به وقت بحث از عوامل اقتصادى به آنها خواهم پرداخت - كه بگذريم، در اينجا در ميدان خالى سياست جهانى كه امريكا در تنهايى هر چه خواست در سياه كردن چهره رهبرى و انقلاب ما كرد، از توطئه‏هاى سياسى - نظامى، از صدام و رابطه‏اش با رهبرى انقلاب و جنگ و اثراتش در ايران و در منطقه و در جهان، از بازسازى استبداد از طريق حفظ ساختهاى وابستگى، از بازتاب امور بالا در چگونگى بعمل درآمدن كودتاى خزنده، از ارتش و نيروهاى مسلح و تحولى كه پذيرفتند و اثر اين تحول بر گردش كاركودتاى خزنده و از حاصل اين همه، ضعف عمومى و از دست دادن توانايى صدور انقلاب و بجاى آن صدور مغزها و نياز پيدا كردن به وارد كردن ضد انقلاب، بحث خواهم كرد.

      دولت ما در دوران انقلاب از داشتن سياست خارجى محروم بود. با وجود افق بسيار مساعدى كه انقلاب بوجود آورده بود، ما نتوانستيم در صحنه بين المللى حضور فعال پيدا كنيم. نه تنها نتوانستيم به پيشرفت جريان انقلابى كمك كنيم، بلكه نتوانستيم از شرائط مساعد براى حل مشكلات انقلاب و كشور خود نيز سود جوييم. دلايل ناتوانى ما از داشتن يك سياست خارجى انقلابى از جمله عبارتند از:

 

 1- فقدان برنامه: همانطور كه توضيح دادم گرايشهاى سياسى گوناگونى وجود مى‏داشتند و گرايشى كه بر دولت حاكم بود، تقدم آزادى بر استقلال بود. عمل نشان داد كه فقدان يك برنامه جامع براى دستيابى به استقلال و آزادى و لاقيدى نشان دادن نسبت به وابستگى هايى كه بيانگر سلطه خارجى بودند، حفظ آزاديها را نيز غير ممكن مى‏سازد. وقتى برنامه‏اى براى استقلال و آزادى و جود نداشت، اتخاذ سياست خارجى فعال ناممكن مى‏شود، در حقيقت سياست خارجى ما مى‏بايد مبارزه با هدفهاى ابرقدرتها در كشور خودمان و كشورهاى ديگر جهان باشد و هر يك از دو ابرقدرت مى‏خواهد در موازنه عمومى قوا، ايران در قلمرو آنها قرار بگيرد، هر يك از دو ابرقدرت مى‏خواهد مركز تصميم‏گيرى در خارج كشور ما باشد و آنچه دولت ما در كشور و خارج كشور مى‏كند، تابع سياست جهانى او باشد، هر يك از دو ابرقدرت مى‏خواهد مهار منابع ثروت ما را بدست آورد، هر يك از دو ابرقدرت مى‏خواهد ارتش و دستگاه ادارى ما وابسته و در اختيار او باشد.، هر يك از دو بارقدرت مى‏خواهد اختيار اقتصاد و برنامه‏هاى "رشد اقتصادى" در درست او باشد. هر يك از دو ابرقدرت مى‏خواهد از وجود كشورهاى زير سلطه، براى صدور مازادهاى خود به آنها استفاده كند و بالاخره چون به دلخواه‏هاى بالا بدون يك نظام اجتماعى وابسته و يك رژيم سياسى دست نشانده نمى‏توان دست يافت، هر دو ابرقدرت خواهان نظام‏هاى اجتماعى وابسته و رژيم‏هاى دست نشانده‏اند. خارج شدن از نظام جهانى، به معناى غير ممكن ساختن دست يابى ابرقدرتها به اين هدف‏ها در ايران و همه جاى جهان است.  سياست مماشات با امريكا از سويى و بى اطلاعاى از رابطه استقلال با آزادى و ضرورت اجراى يك برنامه طولانى براى تغيير ساخت‏هاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى وابستگى، سبب مى‏شد كه ما نتوانيم سياست خارجى داشته باشيم. كارهايى كه به نام سياست خارجى انجام مى‏گرفتند، بيشتر عكس العمل و محافظه كارانه بودند.

 2- اما اگر هم مى‏خواستيم برنامه جامع و متناسب با آن سياست خارجى داشته باشيم، دلايل ديگر از جمله، وجود مراكز متعدد تصميم‏گيرى، مانع بزرگ كار بودند. درحقيقت اتخاذ تصميم به علت همين مراكز متعدد، غير ممكن مى‏شد. آقايان مهندس بازرگان و دكتر يزدى بنا بر مسئوليتى كه به عنوان نخست وزير و وزير خارجه داشتند، با برژنسكى... در الجزاير ملاقات كردند، آن مصيبت بر سر آنها آمد. حال آنكه وزير خارجه كارش رابطه با خارجه است و اگر ايرادى بود بايد به سياست خارجى باشد و نه ملاقات كردن. خود من با موافقت شوراى انقلاب و آقاى خمينى تقاضاى تشكيل شوراى امنيت را كردم. ابتدا امريكاييها مانع شدند، آقاى خمينى خود در يك سخنرانى گفت، اگر سازمان ملل تابع امريكا نيست، چرا شوراى امنيت به تقاضاى ما تشكيل نشد؟ بر اين  دوگانگى‏هاى آقايان سلامتيان و سنجابى و فرهنگ و... بنا شد شوراى امنيت تشكيل جلسه بدهد. ناگهان و بدون آنكه به وزير خارجه كمترين اطلاعى بدهد، اعلاميه صادر كرد و شركت در اين جلسه را ممنوع ساخت، قبول و بعد انصراف از تحويل گروگانها به دولت. ده‏ها از اين نمونه را مى‏توان ذكر كرد. داشتن يك سياست خارجى وقتى ممكن است كه دولت قادر به اتخاذ تصميم و اجراى تصميم متخذ باشد و هنوز چنين دولتى تشكيل نشده است.

 3- دليل ديگر ناتوانى از داشتن يك سياست خارجى، اين بود كه رهبرى هم اطلاعى از دنيا و تحولات آن و معنى سياست‏هاى بين المللى نداشت و هم بجاى اينكه سياست خارجى را بازتاب سياست داخلى بشمارد، بدنباله روى از سياست خارجى رژيم پيشين ادامه مى‏داد. با اين تفاوت كه سياست خارجى را يك وسيله تبليغاتى تلقى مى‏كرد و هنوز نيز چنين است. هنوز نيز مى‏كوشد با اتخاذ مواضعى در زمينه سياست خارجى، جو مساعدى براى خود در داخل ايجاد كند. حتى به اندازه رژيم سابق نيز دورنگرى ندارد، مصلحت آنى آنهم در حد برانگيختن احساسات و يا غير فعال كردن "مخالفان" غلبه قطعى بر سياست خارجى كشور دارد.

 

 4- اما سياست خارجى، آنهم براى يك دولت انقلابى و آنهم در موقعيت ايران، نياز به شخصيت‏هاى توانا و آگاه دارد. وزير خارجه را بايد ماموران مجرب و سفيران كاردان روز بروز از تحول‏ها آگاه سازند و او را در اجراى سياست يارى رسانند. رهبرى كه مبناى كار خود را بر مخالفت با لياقت و علم و تخصص گذاشته بود، چگونه مى‏توانست و يا مى‏تواند، افراد مجربى را براى اجراى يك سياست خارجى انقلابى به خدمت بخواند؟ وزارت خارجه را دچار فقرى ساخته‏اند، كه مگو و مپرس.

 5- تصميم‏هاى سياسى هم كه  گاه بيگاه با جلب موافقت مراكز تصميمگيرى اصلى اتخاذ مى‏شدند، يا به علت تغيير نظر يكى از اين مراكز و يا به دلايل بالا و يا به ديلى فقدان وسايل و امكانات مساعد خارجى، به اجرا در نمى‏آمدند. در حقيقت شرق و غرب به كنار، كشورهاى اسلامى و كشورهايى غير متعهد و اروپا و... نيز جاى سياسى ما را نمى‏دانستند. در كشور ما هر "شخصيت" سياست خارجى خود را داشت. سفيران و مسئولان خارجى به نزد "رئيس ديوان كشور " و "رئيس مجلس" و "نخست وزير" و رئيس جمهورى و...مى‏رفتند و از هر كدام حرفى و نظرى مى‏شنيدند. آنقدر اين رويه وهن‏آميز شد كه تصميم گرفتم حتى المقدور سفيران و شخصيت‏هاى مسئول خارجى را نپذيرم، چرا كه آنها نظرى از من مى‏شنيدند بعد نزد آقاى بهشتى يا آقاى... مى‏رفتند و اين آقايان اصرار داشتند رئيس جمهورى را بى اعتبار سازند. اعتنايى به مصالح كشور نداشتند. مساله اصليشان بازسازى استبداد تحت رهبرى انحصارى خودشان بود. چند نوبت با آقاى خمينى درباره بى آبرو شدن رژيم انقلابى بلحاظ نا مشخص بودن موقعيت و موضع جهانى و تغييرات سريع تصميم‏ها و كارهاى ضدو نقيض در سياست خارجى، صحبت كردم. خود و فرزندش مى‏پنداشتند كه خارجيان مى‏پندارند، اينهم يك نوع سياست خارجى بسيار ماهرانه‏اى است. مثلا" وزير خارجه حرفى مى‏زند، فردا يكى ديگر خلاف آنرا مى‏گويد، پس فردا سومى يك حرف ديگر مى‏زند. خارجى‏ها گيج مى‏شوند كه با كدام مقام طرف هستند و چه كار بايد بكنند!! در اين شرائط بهتر مى‏توانيم به مقصود خود دست پيدا كنيم. پيداست ضعفى را توجيه مى‏كردند كه قادر نبودند و هنوز نيز نمى‏توانند رفع كنند. نتيجه اين روش، بى وقر شدن دولت در خارج بود با اين بى وقر شدن، جايى در سياست جهانى و حتى در افكار عمومى كشورهاى زير سلطه، پيدا نمى‏كرد و تنهايى بدينسان تدارك مى‏شد. ايران انقلابى كه مى‏توانست به اتكاى موقعيت خويش نقش رهبرى در صحنه سياست جهانى به دست بياورد و تغييرات اساسى به سود مستضعفان را ناگزير گرداند، به دست خويش عوامل جهانى مساعد را از بين مى‏برد. نقش دولت انقلابى در بالا بردن قيمت‏هاى نفت، خوب نشان مى‏دهد كه در صورت داشتن يك سياست خارجى، چه عرصه و عمل وسيعى مى‏توانستيم داشته باشيم.

      وقتى بدينسان از داخل، امكان داشتن سياست خارجى از بين مى‏رفت و امكانات خارجى را نيز از دست مى‏داديم، امريكا كمال استفاده را از غييت ما و تنهايى ما براى استفاده از ابزارهاى گوناگون، بخصوص سياست بين المللى و افكار عموم جهانى مى‏كرد. از زمان گروگانگيرى، يك سياست بسيار فعال را براى كامل كردن انزواى سياسى كشور ما پيش مى‏برد.

      در سطح دولتها كار امريكا ساده بود: ندانم كاريهاى رهبرى ما و تصميم هايى كه امريكا از راه ايجاد عكس العمل بر مى‏انگيخت، كار آن دولت را بسيار ساده مى‏كردند. در آغاز انقلاب، علاوه بر كشورهايى كه از انقلاب استقبال مى‏كردند، اروپا بانظر مساعد به تغيير رژيم مى‏نگريست و زمينه همكارى مستقل از دو ابرقدرت وجود مى‏داشت. با پيش آمدن داستان گروگانگيرى، امريكا موفق شد اروپا را به دنبال خود ببرد. ارتكاب جنايت‏هاى دفاع نكردنى و بهم ريختگى روزافزون اوضاع داخلى و پى آمد شان به صورت اختلال در روابط اقتصادى با دنياى خارج و... سبب مى‏شدند كه ما علاوه بر دولت‏ها، افكار عمومى كشورهاى اروپايى و غير اروپايى كه با انقلاب ما روى موافق داشتند را نيز مخالف بگردانيم.

      سفيران كشورهاى اروپايى و بسيارى از شخصيت‏هاى مترقى اروپا كه دلشان از سلطه امريكا خون بود و انقلاب ايران را عاملى براى تغييرات اساسى در سياست جهانى مى‏شناختند، با اصرار تمام، گاه با لحنى التماس‏آميز مى‏گفتند، شما با گروگانگيرى امريكا و روسيه را داريد بيش از پيش حاكم بر سرنوشت خود و همه مى‏كنيد. مانع از از اين مى‏شويد كه ما سياست مستقلى در قبال شما اتخاذ كنيم. ما حاضريم همه گونه كمك كنيم تا ايران مشكلات خود را حل كند، ما را در وضعى قرار ندهيد كه ناگزير شويم جانب امريكا را بگيريم و... اما به ترتيبى كه پيش از اين توضيح دادم، اين حقايق و دلايل بگوش رهبرى فرو نمى‏رفت و به دست خود كشور را در انزوا قرار مى‏داد. هم شرق و هم غرب در وضعى قرار مى‏گرفتند كه با پيشرفت سياست محافل حاكمه امريكا بسيار مساعد مى‏شدند.

      در حقيقت روسيه اگر هم گرفتاريهايى از نوع افغانستان نمى‏داشت، نمى‏توانست گروگانگيرى را محكوم نكند و اگر هم مى‏خواست، نمى‏توانست بطور جدى سياست امريكا را خنثى گرداند. بدينسان، امريكا از سويى با ايجاد نگرانى در كشورهايى نظير چين درباره پيشرفت سياست روسيه - چينى‏ها در اين باره نگرانى خود را به ما ابراز مى‏كردند - و از سوى ديگر با كارپذير ساختن سياست روسيه و همراه كردن اروپا، بدون مانع جدى با تمام وزن غول آسايش پى در پى بر سر و روى كشورى كه رژيم پهلوى آن را گرفتار انواع ضعف‏ها ساخته بود، فرو مى‏كوفت، از نابختيارى، رهبرى ما خود عامل پيشبرد اين سياست مى‏گشت و كشورهاى غير متعهد را نيز در وضعى قرار مى‏داد كه نمى‏توانستند جانب ما را بگيرند.

      نداشتن سياست خارجى، سبب شد كه تمايلات گروهى بر روابط ما با دنياى عرب تاثير قطعى بگذارد. تا وقتى من سرپرست وزارت خارجه شدم، روابط با ليبى برقرار نشده بود. محل سفارت اسراييل را به سفارت فلسطين داده بودند، اما آنرا پس گرفته بودند. دولت و شوراى انقلاب، رأى به قطع رابطه با مصر نداد، اما آقاى خمينى با صدور اعلاميه‏اى باز بدون شور با دولت و شوراى انقلابى كه خود برگزيده بود، به آقاى دكتر يزدى وزير خارجه دستور قطع رابطه با مصر را صادر كرد. عراق دست آشنايى پيش آورد، اين دست پس زده شد. در خليج فارس، سياست نداشتيم اما مواضعى كه هر كس براى جلب نظر گروهى از مردم اتخاذ مى‏كرد، ترس بزرگى را برانگيخته بود. بدينقرار انقلاب ما كه بحق مى‏بايد الگوى موفق حركت انقلابى به استقلال باشد و در كشورهاى عرب موج‏هاى مساعدى در جهت رهايى مجموعه بزرگ ما از سلطه شرق و غرب برانگيزد، وضع را آشفته‏تر ساخت و بتدريج عامل تحكيم رژيم‏هاى وابسته و قوت كار اسرائيل شد.

      سياست امريكا نه تنها از راه تحريك، عكس العمل‏هاى مناسب را از زبان گروه‏هاى مختلف و رهبرى بر مى‏انگيخت، بلكه با ايجاد شرائط مساعد و تشديد ضعف‏هاى ما، زمينه حمله عراق به ايران را فراهم مى‏آورد و كشورهاى عرب را بر ضد ما متحد مى‏ساخت. خود ما نيز در اين زمينه منتهاى كمك را به امريكا مى‏كرديم و مى‏كنيم تا جايى كه با افشا شدن خريد اسلحه از اسرائيل، آبروى آقاى خمينى و "مكتبى"ها در دنياى عرب و مسلمان بر زمين ريخت.

      انزواى سياسى ما در سطح دولتها، با انزواى ما در سطح ملت‏ها تكميل شد. در حقيقت (در ماههاى اول انقلاب) انقلابى چنان شكوهمند با درخششى چنان خيره كننده، سبب مى‏شد كه بدون تلاش از سوى ما، متفكران و نويسندگان در همه جاى دنيا، كتابها و مقاله‏ها درباره اين انقلاب بنويسند. انقلاب ما، انديشه‏ها و ابتكارها را برانگيخته بود و به تدريج به يك جريان قوى تبديل مى‏شد. دنياى بحران زده در انقلاب ما، پيام اميدى براى همه جهان مى‏يافت. در آن، راه مى‏ديد براى نجات از ماديت خشن و فرساينده. اين انقلاب مثل انقلابهاى ديگر نبود كه تصور ويرانى‏ها و قربانيها، ملت‏ها را در اتخاذ روشهايش دچار ترديد سازد، انقلابى بود كه هر ملتى مى‏توانست بدان دست يازد. غرب بيشتر تشنه اين پيام معنوى بود چرا كه زير فشار تمدن مادى خويش خورد مى‏شد.

      از نابختيارى، درباره انقلاب ما نيز ديگران كتاب نوشتند، مقاله نوشتند و فيلم تهيه كردند. روشنفكران و متفكران خودى، هنوز كار جدى عرضه نكرده‏اند و همين نكته بنفسه بيانگر چرايى پيش افتادن گرايش استبدادى است...

      بارى تفوق سياسى و تبليغاتى، از بين رفت. دستگاه تبليغاتى غرب و شرق بكار افتادند و اعتبار انقلاب و بيش از آن رهبرى آنرا از بين بردند. اگر نگوييم در دستگاه رهبرى دست داشتند، قدر مسلم مى‏توانستند عكس العمل‏هاى مناسب را برانگيزند. از جمله عكس العمل‏هاى مناسب، بيرون كردن خبرنگاران و راه ندادن به آنها بود. چند نوبت موفق شدم اين تصميم را لغو كنم، اما رهبرى به خلاف آنچه وانمود مى‏كند، از در دنيا بازگو شدن آنچه در كشور مى‏گذشت بسيار مى‏ترسيد و امروز بيشتر مى‏ترسد. خالى شدن ايران از خبرنگاران در قلمرو تبليغاتى نيز سياست امريكا را بى رقيب و بى مزاحم مى‏ساخت. اينك قلم‏ها و زبانها در همه جا بكار مى‏افتادند، تا زشتى‏هاى حاكمان جديد را بزرگ و بزرگتر نمايند و در جهان منعكس بسازند. كارزار تبليغاتى آنقدر بالا گرفت كه بسيارى مقامات مذهبى به بهانه كارهايى كه در ايران از سوى ملاتاريا و شخص آقاى خمينى انجام مى‏گرفت، غير اسلامى خواندند. اينك استعدادى كه اسلام در بسيج يكجا و موفق تمامى يك ملت براى يك تغيير بنيادى نشان داده بود، فراموش شده بود. اين سئوال مطرح شده بود كه آيا نقص از رهبرى است يا از ايدئولوژى؟ اينك اسلام مورد طعن قرار مى‏گرفت كه دينى استبداد ساز و روش بدترين خشونت هاست.

      بدينسان انزواى سياسى، با انزواى فكرى كامل  مى‏شد. من در اين باره علاوه بر هشدارهاى حضورى و كتبى به آقاى خمينى و اعضاى شوراى انقلاب، به مردم كشور نيز گفتنى‏ها را گفته‏ام و خطرها را بازگو كرده‏ام. آقاى خمينى نيز دو نوبت در مقام پاسخگويى برآمد و گفت: خير ما در انزوا نيستيم. مستضعفان جهان با ما هستند. بسيار دير در مقام توجيه مشكلات كشور پذيرفت كه كشور در انزوا قرار گرفته است. اما چرا نمى‏پذيرفت كشور در انزواست، بدو دليل:

 اول: قبول انزوا، به معناى اعتراف به غلط بودن سياست داخلى و خارجى و بنابراين تن دادن به تغيير آن و بخصوص تن دادن به صرف نظر كردن از استقرار استبداد ملاتاريا بود.

 دوم: استفاده از همين انزوا براى پيش بردن مقاصد داخلى بود. ابتدا باور نمى‏كرد كه كار به محاصره اقتصادى و جنگ مى‏انجاميد، بعد كوشيد از همين بدبختى‏ها در پيش برد مقاصد خويش استفاده كند.

 

      اما اين انزوا، اثرات مرگ بارى ببار مى‏آورد:

 - اعتبار جهانى انقلاب اسلامى ما را از ميان مى‏برد. اعتبار اسلام ما را از بين مى‏برد. اعتبار ملت ما را به عنوان يك ملت هوشمند و بالغ از بين مى‏برد. دستگاه تبليغاتى سلطه گران و نيز رفتار ملاتاريا، اين فكر را در مردم جهان القاء مى‏كردند كه مردم ما نادانند، روزگارى گرفتار استبداد شاهى بوده‏اند كه فى الجمله مايل به ترقى دادن كشور نيز بوده است و اينك گرفتار استبداد دينى شده‏اند كه مى‏خواهد كشور را قرنها به عقب ببرد. بدينسان زمينه جهانى توطئه داخلى و خارجى بر ضد رژيم انقلابى فراهم مى‏شد.

 - به علت اين انزوا، كشور نمى‏توانست نيازهاى اساسى خود را رفع كند و به اندازه كافى خود را قوى سازد تا بتواند در صورت تجاوز يا اجراى طرح‏هاى ديگر براندازى، از خود دفاع كند. احساس اين ضعف از سوى خودى و بيگانه، قدرت‏هاى خارجى را درباره مداخله براى سرنگون كردن دولت ما، دچار وسوسه مى‏ساخت.

 

 - بتدريج آن  وحدت مصنوعى كه نتيجه جوسازى‏ها بود را از بين مى‏برد و زمينه اختلافهاى بسيار شديدترى را بوجود مى‏آورد. چرا كه به سبب انزوا، سرمايه گذاريها و توسعه فعاليتهاى صنعتى دچار توقف مى‏شدند. از فعاليت‏هاى اقتصادى موجود نيز كاسته مى‏گرديد. بيكارى و گرانى روزافزون مى‏شدند و بر دامنه نارضايى مى‏افزودند. بدينسان زمينه‏هاى داخلى و خارجى توطئه‏ها و از رهگذر توطئه‏ها، تمايل به استفاده روزافزون از "نهدهاى انقلابى" بيشتر مى‏شدند.

      وقتى موقعيت جهانى براى ضربه زدن به انقلاب فراهم مى‏شد، طرحها تهيه و به اجرا در مى‏آمدند. بعضى از اين طرح‏ها براى آزمايش قدرت مقاومت دولت رژيم جديد مى‏بودند، بعضى ديگر بكار ايجاد شكافهاى پرنكردنى ميان ارتش و رژيم جديد مى‏رفتند، پاره‏اى براى آن به اجرا گذاشته مى‏شدند كه اگر به نتيجه نرسيدند بكار تضعيف رژيم جديد بيايند و در مجموع جوى را بوجود آوردند كه در آن، حال فوق العاده و استفاده از نيروى مسلح و روشهاى فشار و تضييق ناگزير گردد. واقعيت موجود خود بهتر گواه بر اينست كه مقصود اصلى همه اين توطئه‏ها بازسازى استبداد بوده است. وقتى در سرنوشت انقلابهاى انجام گرفته در كشورهاى زير سلطه نظر مى‏كنيم، يك اصل تغييرناپذير در سياست خارجى امريكا بر ما روشن مى‏شود و آن اينكه در همه جا امريكا با استقرار دمكراسى مخالفت كرده است و سرانجام با استقرار استبداد، آن كشورها را بخود وابسته كرده است. كودتاى 28 مرداد، نمونه منحصر نيست. كودتاى شيلى نيز هست. پيش از اين كودتاها، كودتاهاى بسيارى در امريكاى لاتين و قاره‏هاى آسيا و افريقا، از سوى سيا بر ضد دولتهاى دمكرات انجام گرفته‏اند.

 

 الف - طرح شكست خورده طبس‏

 

      از جمله اين توطئه‏ها "طرح طبس" است.  جزئيات اين طرح بر ما روشن نشده است. همينقدر مى‏دانيم عده‏اى امريكايى با چندين هلى كوپتر در طبس فرود آمده‏اند. در آنجا سانحه‏اى سبب مرگ جمعى از آنها گشته و بقيه را از همانجا بازگردانده‏اند. از مداركى كه از داخل هليكوپترها بدست آمدند، اينطور بر مى‏آيد كه آزاد كردن گروگانها بهانه و مجوز طرح بوده است. اين امر كه برااستى قصد واژگون كردن رژيم را مى‏داشته‏اند، معلوم نيست. دلايل بسيار حكايت از اين مى‏كنند كه مقصود اصلى كاشتن تخم سوءظن و بارور كردن آن بوده است.البته مى‏گويند از مدتها پيش، كسى در گاراژى تعدادى كاميون آماده نگاهدارى مى‏كرده است كه بعد از شكست طرح طبس ناپديد شده است. از اينگونه اطلاعات و شايعات بسيار بودند، اما اثر عملى و آنچه از اين طرح بجا ماند، بيشتر سوءظن به ارتشيان، خصوص فرماندهان نظامى بود. چرا كه هر كس اين فكر را منطقى مى‏شمرد كه انجام طرح براندازى بدون مشاركت جدى نيروهاى نظامى غير ممكن مى‏بود. پس از وقوع اين واقعه، آقاى خمينى كه تا آن وقت در كار ارتش بطور مستقيم دخالت نمى‏كرد، پى در پى براى تغيير فرماندهان نيروهاى سه گانه و رئيس ستاد ارتش فشار آورد. با آنكه فرماندهى كل قوا را به من تفويض كرده بود، خود دو مشاور را برگزيد و به من گفت تا زنده هستم بايد خودم در كار ارتش دخالت كنم. وى در رام كردن ارتش بيشتر به عامل ترس تكيه مى‏كرد و مى‏كند و داستان طبس بهانه خوبى به دست او مى‏داد. دو بار از سوى شوراى انقلاب و يك گروه نظامى، درباره نقش نيروى هوايى در اين ماجرا تحقيق شد و هر دو بار روشن گشت كه سرلشگر باقرى فرمانده نيروى هوايى بى تقصير است، اما وى در زندان است. بارها براى آزاد كردن وى فشار آوردم و اين اواخر "قاضى" گفته بود شخص آقاى خمينى مى‏خواهد او همچنان در زندان بماند.

      آن نظر كه طرح طبس را طرح گسترده كودتا مى‏شمارد، به سه گروه اشاره مى‏كند كه بعد از شكست طبس شناخته شدند:

 1- شبكه ترور، 2- شبكه بختيار، 3- گروه عقاب.

 از شبك ترور، كسى دستگير نشد اما معلوم شد كه چنين شبكه‏اى وجود دارد. يكى از افراد اين شبكه اطلاعاتى از فعاليتهاى آن در اختيار دفتر رياست جمهورى گذاشت و بعد معلوم نشد چه بر سر او آمد. از شبكه بختيار با شاخه‏هاى نظامى و غير نظامى كسانى دستگير شدند. اما از گروه عقاب كه بيشتر از افراد نيروى هوايى و "نيروى مخصوص" بودند، افراد بسيارى دستگير شدند.در شبى كه قرار گذارده بودند طرح كودتايى را به اجرا بگذارند. پس از دستگيرى، آقاى خمينى به آقاى موسوى اردبيلى گفته بود كه همه بايد اعدام شوند. من از اين حرف بسيار تعجب كردم. نزد او رفتم و گفتم مجازات كوركورانه در هيچ دينى و آئينى نيست. بايد لااقل سياستى داشت و طبق آن عمل كرد. چرا بايد همه را اعدام كرد؟ بعد شما با ارتشى كه افراد آن را به بهانه‏اى مى‏كشيد، چه خواهيد كرد؟ اينكار نه از لحاظ شرعى درست است و نه از نظر مصلحت و نه از نظر كرامت انسان و نه از جهت افكار عمومى جهان. گفت خير از هر لحاظ درست است. اگر قاطعيت بخرج ندهيم هر روز از از اين طرحها اجرا خواهند كرد و بالاخره نخواهند گذاشت جمهورى اسلامى برقرار شود. تنها وقتى جنگ شروع شد، توانستم بقيه را از اعدام معاف كنم.

      اثرى كه طبس و بعد از آن، كشف اين شبكه‏ها بجا گذاشتند، القاء سوءظن بيشتر در ذهن آقاى خمينى و ملاتاريا نسبت به ارتش و در نتيجه افتادن بجان ارتش و تحقير و تضعيف آن بود:

 عده‏اى از فرماندهان نظامى بر اين باور بودند كه اين طرحها هيچيك طرح كودتا نبودند بلكه طرح‏هاى تضعيف ارتش براى فراهم آوردن زمينه طرح اصلى بوده‏اند. مى‏گفتند كه نه با يك عده امريكايى  و همدستان ايرانيشان و نه با جمعى افسر (گروه عقاب) كودتاى موفق نمى‏توان انجام داد. چه نظر اينها صحيح باشد چه نباشد، نتيجه عملى اين طرحها، فشار بيشتر به ارتش، تكيه بيشتر به "نهادهاى انقلابى" و تمايل قطعى‏تر به كاستن از آزاديها شد. پس از كشف شبكه و طرح‏ها بود كه قرار انحلال دادگاههاى انقلاب و كميته‏ها، لغو شد و آقاى خمينى گفت "اينها بايد باشند". در جريان كشف كودتا بود كه كادر فرماندهى لشگر خوزستان از بين رفت. بيهده است بگوييم طرح اصلى همين از بين بردن فرماندهى لشگر خوزستان و از بين بردن روحيه نظاميان و افزايش دخالتها در ارتش و مايوس ساختن فرماندهان از خدمت در ارتش بوده است و همه كسانى كه عمل كردند و اين نتيجه را ببار آوردند، عامل امريكا بوده‏اند. دليلى در دست نداريم كه همه را متهم بسازيم اما مى‏توانيم باستناد بيماريهايى كه مبتلايان به كيش شخصيت بدآنها گرفتارند، بگوييم اين طرحها با برانگيختن عكس العمل‏هاى مناسب، نتايج مطلوب را از لحاظ تضعيف عمومى ارتش و بازسازى استبداد ببار آوردند، قضاياى دانشگاه و سنندج همزمان بوجود آمدند. اطلاع از تشكيل يك ارتش در خاك عراق و تركيه و ايجاد يك شبكه گسترده از ايل‏ها از مرز روسيه تا مرز پاكستان براى ايجاد يك درگيرى گسترده با كشف اين توطئه‏ها مقارن بود. و همين زمان بود كه مطبوعات امريكايى از قول مقامات اين كشور مى‏گفتند امريكا براى تضعيف رژيم خمينى بايد سلاح و حتى موشك در اختيار نيروهايى كه با رژيم خمينى مى‏جنگند از جمله كردها بگذارد.

      مجموعه اين طرحها از سوى ما، طرح عمومى امريكا براى براندازى تلقى مى‏شد و براى مقابله با آنها، دو راه حل پيشنهاد مى‏شدند:

 

 1- راه حلى كه من جانبدار آن بودم، ايجاد نظم در كار دولت و بسط آزاديها و از بين بردن همه سانسورها و تمام كردن كار گروگانها از موضع قدرت و پرداختن به اجراى برنامه استقلال همه جانبه بود. وقتى اين روش را پيشنهاد كردم يكى از آقايان هاشمى يا مهدوى كنى گفتند: شما ايده آليست هستيد!

 2- طرح ضد كودتا: اين طرح را گردانندگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى با نظر آقاى بهشتى، تهيه كرده بودند. خلاصه آن در دو مرحله اين بود:

 

 مرحله اول - ايجاد كميته هايى از نمايندگان سپاه پاسداران و كميته‏ها و دادگاه انقلاب براى در دست گرفتن امور و انجام اقدامات زير:

 - توقيف همه ساواكيها و افراد موثر رژيم سابق و سران سابق ارتش و

 - تحت نظر گرفتن افراد و گروه‏هاى مشكوك و

 - سركوب سازمانهاى مخالف رژيم جمهورى اسلامى‏

 

 مرحله دوم: انحلال  تدريجى ارتش. بنا بر اين طرح ارتش تحت مراقبت و حاكميت دائمى نهادهاى انقلابى در مى‏آمد، تصفيه روش حاكم بر آن مى‏شد.

      اين كميته‏ها در همه شهرها مستقر مى‏شدند و تا از بين بردن زمينه هر گونه توطئه‏اى بكار خود ادامه مى‏دادند. مى‏بينى كه كودتاى حقيقى همين كودتا بوده است و طرحهاى كشف شده در حقيقت زمينه سازى براى انجام اين كودتا بوده‏اند!

      با تصويب اين طرح مدر شوراى انقلاب مخالفت كردم و چند نوبت از آن در كارنامه ياد كردم. اما بازسازى استبداد با اجراى طرح كودتاى خزنده انجام گرفت و گروهى نيز از راه نادانى در آن وارد شدند...

      پس از كشف اين طرحها، از نو و بيشتر  از سابق بنا بر تضاد نهادهاى جديد و قديم خصوص ارتش و سپاه، شهربانى و كميته، گذاشته شد و با همكارى دادگاههاى انقلاب، ميدان عمل وسيعى در اختيار سپاه و كميته‏ها قرار گرفت. آقاى بهشتى نيازى به اينكه طرح تصويب شود، نديد و آنرا به اجرا درآورد.

 

      دو جريان عمده مشخصه ماه‏هاى پيش از شروع جنگ عراق بر ضد ايران بودند:

 1- ادامه بحران گروگانگيرى و محاصره اقتصادى و انزواى سياسى و

 2- تعميم و تشديد جنگ داخلى. علاوه بر كردستان، ناگهان تب مخالفت با خان بالا گرفت و از مرز روسيه تا مرز پاكستان مبارزه با خانها شروع شد. ابتكار بظاهر از فرماندهان سپاه در قسمت‏هاى مختلف كشور بود. اما عقل ساده نيز مى‏فهمد كه يك جريان عمومى و همزمان، نمى‏تواند از نقشه و فرماندهى واحدى پيروى نكند. غير از خان كشى، تب "مجاهد" و "جنبشى" و "چپى" كشى نيز بالا گرفت و جنگ در كردستان تشديد شد. اين وضعيت سبب شد كه نيروهاى مسلح ما در سراسر كشور پراكنده گردند و نيروى قابل و حتى اندك نيز در دست فرمانده كل قوا براى مقابله باخطر خارج نمايد. ضعف ما آشكارتر از آشكار بود و آقاى صدام حسين حق داشت اطلاعاتى را كه امريكاييان يا وابستگان ايرانى آنها، در اختيارش مى‏گذاشتند، باور كند و در فكر آن افتد كه با حمله به ايران هم كار رژيم جمهورى اسلامى را بسازد و هم مرد قوى خاورميانه در دو دهه اخير قرن بيستم بگردد و هم در آغاز قرن بيستم "عظمت دوران عباسى" را تجديد كند و بغداد را مركز خاورميانه بگرداند.

 

 ب - جنگ صدام با خمينى:

 

      سالها پيش، در نجف آقا مصطفى خمينى، موضوعى را پيش كشيد و گفت دولت عراق حاضر به همه گونه همكارى است از جمله حاضر است روزى 4 ساعت راديو در اختيار ما بگذارد و از من مى‏خواست كه مسئوليت چهارساعت برنامه و بقيه كارها را بر عهده بگيرم. پاسخ من اين بود كه استفاده از امكانات يك چيز است. رژيم عراق مى‏خواهد براى حل مساله كردستات عراق، از ما استفاده كند. بعد كه با رژيم شاه سازش كرد، ما هم قربانى شده‏ايم و هم در نظر مردم كشور، بى اعتبار شده‏ايم. اينكار وقتى معنى دارد كه ما جريان قوى در داخل كشور شده باشيم. ايران به حركت آمده باشد و تا حدودى اطمينان حاصل شده باشد، كه تغيير سياست عراق تاثير جدى بر جنبش در كشور وارد نمى‏سازد و پيشنهاد را نپذيرفتيم. آن زمان نظر اين بود كه همه باشند و مرا تا حدودى انتقاد مى‏كردند كه چرا با گروه‏هاى چپى همكارى نمى‏كنم و بعد...

      يكبار نيز در پاريس يك مسئول عراقى با من در باره تحول در ايران صحبت كرد. اما مواضع من روشن بودند و ديگر ادامه پيدا نكرد. تا اينكه در الجزاير، موافقتنامه الجزيره با پادرميانى بومدين و بدرخواست مصرانه و تضرع‏آميز آقاى صدام حسين، منعقد شد. پس از انعقاد موافقتنامه، روش رژيم عراق با مخالفان رژيم شاه تغيير كرد و پس از انقلاب معلوم شد كه با رژيم شاه قرارداد محرمانه همكارى در زمينه‏هاى "امنيتى" نيز منعقد كرده بوده‏اند.

 

      وقتى امواج قيام مردم بالا گرفتند، فشار دولت عراق بر آقاى خمينى نيز افزون شد تا جايى كه آقاى خمينى به پاريس آمد و...

      در ماههاى اول انقلاب آقاى صدام حسين، آقاى موسوى اصفهانى را به ايران فرستاد كه آماده همه گونه همكارى با انقلاب ايران است. در اين زمان رژيم او به مخالفان جمهورى اسلحه و كمك مى‏رساند.از اين سو نيز به مخالفتن رژيم عراق همينطور كمك‏ها مى‏شدند.

      پيام آقاى صدام حسين را با آقاى خمينى در ميان گذاشتم. يك ضعف بزرگ آقاى خمينى اين است كه عكس العمل است و نه عمل. و عكس العمل ساده‏اى هم هست. به حكم اين ضعف در برابر پيشنهاد آقاى صدام حسين، گفت او آدمى بسيار دروغ گو است . دروغ مى‏گويد. مى‏خواهد موافقت ما را جلب  كند بلكه رژيمش را از سقوط نجات بدهد ما نبايد مردم عراق را مايوس بكنيم، رژيم او بزودى سقوط مى‏كند. گمان مى‏كرد مردم عراق، از الگوى ما پيروى خواهند كرد و باز گمان مى‏كرد حداكثر چند ماه بيشتر از عمر رژيم عراق نمانده است.

      كوششهاى ديگرى از جمله در زمان وزارتخانه آقاى دكتر يزدى به عمل آمدند امت همواره به دلايلى كه برشمردم، اتخاذ تصميم در زمينه سياست خارجى غير ممكن بود و روابط ميان دو رژيم روز بروز بيشتر به وخامت مى‏گراييد. جنايت رژيم عراق در كشتن آيت الله محمد باقر صدر، روابط را سخت وخامت بار گرداند.

 يك عامل شخصى قوى‏تر از همه دلايل بالا وجود مى‏داشت و دائم اطرافيان آقاى خمينى در حضور و غياب او تكرار مى‏كردند: براى اثبات ماموريت الهى براى آقاى خمينى، اينطور ادعا مى‏كردند كه تمام كسانى كه با آقاى خمينى مخالفت كرده‏اند، از بين رفته‏اند، دو تن بيشتر نمانده‏اند، كارتر و صدام حسين. كارتر درانتخابات شكست خواهد خورد و صدام حسين هم سرنگون مى‏شود و دنيا با اعجاب شاهد اين واقعيت خواهد شد كه، مخالفان مرد خدا بطور باور نكردنى، از ميان رفته‏اند. اين جنبه عامل مهم و موثر در سياست ايران در عراق بود. بار ديگر مواجه با همان واقعيتم كه براى يك ملت هيچ خطرناك‏تر از كيش شخصيت و نادانى نزد رهبر و يا رهبران يك انقلاب نيست.

      بدينقرار زمينه خارجى حمله عراق به ايران فراهم بود. لازم نبود امريكا طراح نقشه حمله باشد، كافى بود چراغ سبز نشان بدهد و خوشحال گردد و روسيه شوروى نيز جبهه مخالف نگيرد. دولتهاى دنيا و نيز افكار عمومى مخالفتى با حمله آشكار نكنند. اين واقعيت‏هاى سياسى بين المللى از پيش معلوم بودند. هم ما و هم دولت عراق از آنها آگاه بوديم. اطلاعات واصله درباره حمله عراق حكايت از آن داشتند كه در تهيه طرح حمله، امريكاييان و همدستان ايرانيشان مشاركت داشته‏اند. امر مسلم اينست كه در مرزهاى روسيه جنگ در گرفته است و دو ابرقدرت تا اين زمان بظاهر تماشاگرند. از جنگ دوم بدين سو، چند بار اين دو ابرقدرت بظاهر تماشاچى بوده‏اند؟ و در مناطق حساس و حساس‏ترين آنها، ايران اگر تماشاگرى توام با آرامش را بسود خود نمى‏يافتند، چگونه به ايفاى اين نقش قانع مى‏شدند؟

      در داخل كشور نيز شرائط حمله خارجى فراهم بود. ارتش تحت انواع فشارها قرار داشت. وقتى از فرمانده نيروى زمينى خواستم كه مسئوليت اداره نيروى زمينى را بر عهده بگيرد، گفت نيروى زمينى وجود ندارد كه من فرماندهى آنرا بر عهده بگيرم. با وجود اين پذيرفت كه تا مى‏تواند براى سرو صورت بخشيدن به وضعيت غم‏انگيز نيروى زمينى بكوشد. تانك‏ها، توپ‏ها، نفربرها، تانك برها مدت يكسال و نيم بحال خود رها شده بودند. در خوزستان 28 تانك قادر به شركت درعمليات بودند. و همين نيروى زمينى پراكنده بود، بلحاظ جنگ در كردستان و توطئه‏ها و رابطه خصمانه‏اى كه با خان‏هاى ايل‏ها بوجود آمده بود، نيروى زمينى كه قادر به عمليات جدى باشد وجود نمى‏داشت. علاوه بر اين نيروهاى سه گانه به علت نبودن قطعات يدكى، قادر به اجراى طرحهايى كه مستلزم قبول تلفات بالا براى سلاح سنگين باشد نبودند.

      بر اين مشكل محاصره اقتصادى و خطر ته كشيدن منابع ارزى نيز افزوده مى‏شدند. تشكيل دولت رجايى محصول اين موقعيت استثنايى بود. در حقيقت تن دادن به كشمكش بر سر نخست وزير، مستلزم قبول اين خطر بود كه عراق حمله كند و شكست نصيب ما گردد و كاسه كوزه‏ها بر سر رئيس جمهورى شكسته گردند و وضعى بوجود آيد كه نجات كشور و رژيم انقلابى غير ممكن گردد. به هيچرو نمى‏توانستيم مسئوليت خطرى را كه وجود كشمكش سياسى ميان آقاى خمينى و مجلس از سويى و اينجانب از سوى ديگر براى موجوديت كشور ايجاد مى‏كرد بپذيريم. البته بعد كه توانستيم مقاومت را سازمان بدهيم و ارتش را تجديد سازمان كنيم، بارها بخود گفتم و شايد هنوز نيز بخود مى‏گويم، بى جهت به فشار آقاى خمينى تسليم شدم و كسى را به سمت نخست وزيرى پذيرفتم كه از ناحيه او وضعيت فعلى پديدار گشته است و اين هنوز از نتايج سحراست.

      بهررو، وضع بنظرم بغايت خطرناك مى‏رسيد. آقاى خمينى از راه نادانى با همان برداشت‏هاى ثابت آدمهايى كه گمان مى‏كنند وضعيت دنيا همواره همانست كه بود، مدعى بود كه جنگ نخواهد شد و كسى به ايران حمله نخواهد كرد. گمان مى‏برد پيش كشيدن خطر حمله براى پايان دادن به "نظارت" بر ارتش است. فرمانده نيروى زمينى نزد او رفت و نسبت به دخالتهاى افراد و سازمانهاى غير مسئول در امور ارتش اعلام خطر كرد. به او گفت كه اگر خطر جنگ جدى بشود، هر پيش آمدى ممكن است.

 سمينار تشكيل شد اما بى فايده بود. افسران ارتش به بهانه‏هاى مختلف مورد تحقير و تعقيف قرار مى‏گرفتند. به عنوان نمونه، فرمانده تيپ دزفول گرفتار و زندانى و شكنجه شد. اثر شكنجه هنوز بر بدن او باقى است و مى‏لنگد. فرمانده لشگر اهواز نيز زندانى و چند نوبت بشدت كتك خورد. فرمانده لشگر خراسان را توقيف كردند به تهران آوردند، سر او را تراشيدند و پس از 4 روز زندان مجرد، گفتند آزاد است و او نزد من آمد، گريست و گفت من يك سرتيپ ارتش هستم و با تحقيرى كه مرا كرده‏اند، چگونه مى‏توانم بازگردم و لشگر را فرماندهى كنم! در كرمانشاه سرهنگى را بدون دليل توقيف كردند و او را به مستراح شويى واداشتند و...

      در اين وضعيت از هر لحاظ ياس‏آميز، براى بازديد لشگر كرمانشاه به كرمانشاه رفتم. در آنجا بود كه هلى كوپتر ما سقوط كرد. من بسيار با نشاط بودم شايد نشاط مرا همراهان حمل به شجاعت كردند اما جز اين، از اينكه تا چند لحظه ديگر كشته مى‏شوم و ناظر شكست و خطرات ناشى از آن نمى‏گردم، احساس آرامش و شادى مى‏كردم. در ماه‏هاى اول جنگ نيز بارها خطر مرگ نزديك شد، مرگ برايم آرزو كردنى شده بود. به ياد مى‏آورى كه على رضا نوبرى به اين تمايل به مرگ پى برد و مرا انتقاد كرد و سرمقاله‏اى نيز در اين باره - بدون اسم بردن - در انقلاب اسلامى نوشت. اما خطر تنها شكست نبود، خطر اين بود كه شكست به قيمت مرگ انقلاب و ايجاد وضعيتى تمام شود كه مردم ناگزير نتايج مصيبت بار آنرا بروزگاران دراز تحمل كنند. و جنگ با حمله عراق شروع شد.

      درباره طرحهايى كه ضد انقلاب به دستيارى امريكا تهيه مى‏كرد هم در ماههاى اول انقلاب اطلاعاتى به ما مى‏رسيدند. بنا بر موقع و به مناسب اين اطلاعات را به اطلاع مردم مى‏رساندم از جمله در سرمقاله چهارشنبه 25 مهرماه 1358 دو اطلاعى را كه رسيده بودند، به اطلاع عموم رساندم. شيخ نشين‏هاى خليج فارس، پول بسيار و گذرنامه و همه گونه تسهيلات در اختيار ساواكى‏ها مى‏گذارند...دولت عراق چهارپايگاه براى تعليمات خرابكارى بوجود آورده است و سليمانيه را مركز عمليات بر ضد انقلاب ايران قرار داده است.. (1)«1 - صد مقاله ج 1. صفحات 297 - 294 »

      بر اساس اطلاعاتى كه به ما رسيده بودند، مراحل طرح حمله نظامى عراق به ايران را اينطور تصور مى‏كرديم: مرحله اول حمله نيروهاى نظامى عراق سبب سقوط استانهاى خوزستان و ايلام و كرمانشاه مى‏شود. به دنبال سقوط اين استانها و متلاشى شدن ارتش ما، كردستان و آذربايجان غربى نيز سقوط مى‏كنند، در اين وقت نيروى ضد انقلاب در پاره غربى كشور كه همه ثروت كشور نيز در آن قرار دارد مستقر مى‏شود و تصرف بقيه كشور نيز براى او مشكل نخواهد بود.

      نزديك به دو ماه قبل از حمله، گزارش اداره اطلاعات ارتش، حمله را قريب الوقوع مى‏كرد. در صفحه اول گزارش نوشتم آنرا به اطلاع امام برسانيد. از سرتيپ فلاحى جانشين رئيس ستاد ارتش و سرهنگ كتيبه رئيس اداره اطلاعات ارتش خواستم گزارش را نزد آقاى خمينى ببرند و توضيحات لازم را هم بدهند. يك هفته بعد در حضور فرزند و دامادش او را ديدم. درباره  گزارش صحبت به ميان آوردم. گفت: اين حرفها بى خود است، هيچكس به ايران حمله نمى‏كند. اين حرفها را نظامى‏ها از خودشان در مى‏آورند، مى‏خواهند كسى در كار آنها نظارت نكند. خدايا چه دردى است، درد بى اطلاعاى كسى كه در مقام رهبرى است. در واقع روى سخنش با من بود. به حرفهاى دروغ "سه مفسدين" (2)«2 - سه مفسدين، بهشتى و خامنه‏اى و رفسنجانى بودند. مردم از آنها اينطور ياد مى‏كردند.» باور كرده بود و باور كرده بود اين حرفها براى اينست كه دستهاى "روحانيت" را از ارتش كوتاه كنم و بعد...

 

      جنگ در گرفت. اما خوشبختانه ما غافلگير نشديم. روشهاى جنگى بسيارى ابداع شدند و بكار رفتند، فداكاريها و ايثارها و بيشتر از ايثار از ناحيه فرزندان ميهن عزيز ما بروز كردند و ايران به زانو درنيامد.

      در روزهايى كه هر ساعت بيم حلمه مى‏رفت، در يك جلسه نظامى كه در كرمانشاه تشكيل شد، ارزيابى فرماندهان نظامى اين بود كه در خوزستان بيشتر از 4 روز نمى‏توانيم مقاومت كنيم. چه كسى حاضر بود مسئوليت را بپذيرد؟ فرماندهانى كه منصوب كرده بودم، بعد هر چه بشوند، در اين دوره با منتهاى استحكام رأى و ثبات قدم در برابر سختى‏ها مقاومت كردند، براى آنكه با آسودگى خيال كامل عمل كنند، من مسئوليت كامل شكست احتمالى را پذيرفتم همه با جان و دل و شبانه روز و با قبول خطرهاى بزرگ كار كردند و گردش كوتاه آقاى صدام حسين را در خوزستان غير ممكن ساختند.

 

      در حقيقت اين بيان يك شخصيت عرب درباره چرايى حمله صدام حسين به ايران به نظر صحيح مى‏رسيد. وى مى‏گفت: صدام طاووس، طاووس، طاووسى است كه غرورش از طاووس‏هاى معمولى بمراتب بيشتر است. مى‏خواست مرد قوى و شخصيت اول خاورميانه در پايان قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يكم بشود. فكر مى‏كرد حداكثر ظرف يك هفته كار نيروهاى مسلح ما را مى‏سازد. مى‏گفت هزار خبرنگار خارجى دعوت كرده بود تا در جشن پيروزى، "فاتح بزرگ" شركت كنند، اما...

      همانطور كه مى‏دانى من بطور مرتب برنامه‏هاى تلويزيون عراق را تماشا مى‏كردم. بسيارى از اطلاعات را از علائمى بدست مى‏آوردم كه دستگاه تبليغاتى صدام به دست مى‏داد. از جمله شخصيت مغرور آقاى صدام حسين و بسيارى ضعف‏هاى او را از همين طريق و گزارشهاى بسيارى كه روشنفكران عرب تهيه مى‏كردند شناختم و توانستم در طرح‏هاى نظامى تغييراتى را طلب كنم تا كه اجراى موفقيت آميزشان، ترس از تحقير و زبون شدن را در صدام برانگيزد و جرات او را براى اقدام به تعرض كم كند و در همه جا حالت تدافعى بگيرد. اين تدبير با كمال خوشبختى نتيجه داد و درست كمى پيش از وقايعى كه روى دادند و يكى از نتايجشان توقف عملى جنگ شد، طى نامه‏اى از آقاى خمينى خواستم، سه ماه به ما مهلت بدهد. از توطئه گران بخواهد، فعاليت‏هاى خود را به مدت سه ماه متوقف كنند تا كه ما جنگ را با پيروزى تمام كنيم. اما افسوس، سه ماه تمام شد و نيروهاى دو طرف در همان مواضع سه ماه پيش رو در روى يكديگر مانده‏اند.

      زمانى رسيد كه صدام حسين به پايان دادن جنگ راضى شد. بخصوص در دو ماه قبل از اجراى مرحله "عزل " از مراحل كودتاى خزنده، امكان پايان دادن به جنگ فراهم گشت. چهار وزير خارجه: هند، كوبا، فلسطين و زامبيا پيشنهاد مى‏كردند كه عراق مناطق اشغالى را تخليه كند و چند كيلومت هم در داخل خاك خويش از مرزهاى مشترك دو كشور با عقب كشيدن نيروهاى خود، فاصله بگيرد. تمامى اين مناطق بيطرف شوند. هر دو دولت در قلمرو خاك خود اعمال حاكميت بكنند. نيروى انتظامى داشته باشند، اما نيروى نظامى نداشته باشند. پس از انجام اين مرحله، اختلافات دو كشور از راه سياسى حل گردند. كمى ديرتر رئيس جمهورى بنگلادش به تهران آمد. او گفت كه من از صدام پرسيدم آيا براستى حاضر است بدون قيد و شرط خاك ايران را ترك كند؟ صدام پاسخ داده، "يس. مى‏بى" بله ممكن است!

      روزى كه نزد آقاى خمينى رفتم تا درباره حرفهاى اين دو هيات با او صحبت كنم جمعى از روحانيان آذربايجان را آقاى مدنى به نزد او آورده بود و آنها مطابق معمول بگمان اينكه خواست ادامه جنگ موجب محبوبيت آنهانزد مردم مى‏شود، شعار داده بودند كه جنگ را بايد ادامه داد، با سازش مخالفند!...

 آقاى خمينى گفت، پيشنهاد خوبى است، كار را بر اين اساس تمام كنيد اما اسمش را صلح نگذاريد خودتان بلديد چطور جور كنيد و به چه عبارتى بگوييد كه تصور نكنند صلح كرده‏ايد! گفتم چرا؟ پاسخ داد صلح مخالف زياد دارد، همين حالا روحانيون آذربايجان اينجا بودند، با صلح كردن مخالفت مى‏كردند. بسيارند كه مخالفند، اينها را نمى‏شود ناديده گرفت. درونم برآشفته بود. گفتم، صلح، صلح است. هر اسمى رويش بگذاريم صلح است. تجربه گروگانگيرى ما را بس است. بجاى قرارداد كلمه بيانيه گذاشتند، همه دانستند كه  قرارداد تسليم امضاء شده است و بدتر شد. مردم موافق صلح شرافتمندانه‏اند. مردم درست به همين دليل كه اين آقايان شعار ادامه جنگ مى‏دهند، مطمئن شده‏اند، جنگ را براى آن مى‏خواهند كه به بهانه آن پايه‏هاى قدرت خويش را محكم سازند و مردم را با وجود همه مشكلاتى كه هر روز بر آنها افزوده مى‏شوند، ناگزير از رعايت سكوت سازند. نه، اگر اين پيشنهاد را با توجه به وضعيتى كه ما داشتيم، پيروى تلقى مى‏كنيد، موافقت كنيم و به مردم هم همان كارى را كه مى‏كنيم گزارش كنيم. اگرنه، رها كنيم. سر را پايين انداخت و گفت: بكنيد.

      وزراى خارجه چهار كشور قرار بود در 25 خرداد وارد ايران شوند. اما اجراى مرحله "عزل" شروع شده بود و آنها نيز نيامدند. جنگ، به حالت توقف درآمد و هنوز نيز بحالت توقف است. آقاى صدام حسين خدمت بزرگى به ادامه حكومت ملاتاريا و همدستانش كرد و مى‏كند. چرا كه نه جنگ است كه ملاتاريا را نگران سازد و نه صلح است كه ارتش را رها و آزاد سازد. در اين فرصت طلايى، نيروهاى وفادار به رژيم آقاى خمينى را به تهران و شهرهاى ديگر منتقل مى‏كنند تا حساب مخالفان را برسند.

      جنگ و ادامه آن اگر از لحاظ بيزار شدن  مردم از سران حزب جمهورى و پايين آمدن محبوبيت آقاى خمينى در افكار عمومى بسيار موثر واقع شد، در عوض به ملاتاريا فرصت داد تا مواضع قدرت را يكى پس از ديگرى تسخيركند. در حقيقت، افكار عمومى مردم بدون آنكه توضيحى لازم باشد - و توضيح‏هاى روزمره نيز داده مى‏شدند - مى‏دانستند كه علاوه بر شرائط عمومى ضعف داخلى وايجاد جو مخالف بين المللى، افتخار و بزرگى‏طلبى آقاى خمينى و گردانندگان حزب جمهورى و نيز استفاده از خصومت‏هاى خارجى براى استحكام موقعيت داخلى از اسباب عمده جنگ بوده‏اند. اينست كه با ادامه جنگ و با استفاده از جنگ براى پيشبرد هدفهاى داخلى، مردم كشور در رهبرى حاكم مردمانى را كشف مى‏كردند كه براى قدرت استبدادى بهمه كار حاضرند. مردم اگر نمى‏دانستند كه گردانندگان قدرت حاكم جديد ميان خود اينطور صحبت مى‏كردند كه اگر نصف ايران برود، بهتر از پيروزى بنى صدر است، از اينكه تمامى وقت و كوشش ملاتاريا و همدستان صرف مى‏شود تا از گرفتارى جنگ براى حذف رئيس جمهورى استفاده كنند، آگاه بودند. در عين حال مردم شاهد منتهاى كوشش و فداكارى من و نيروهاى مسلح در جبهه‏ها بودند. بنابراين همانطور كه جنگ پيش مى‏رفت، محبوبيت رئيس جمهورى و نيروهاى مسلح و مغضوبيت ملاتاريا افزايش مى‏يافتند تا بدانجا كه استبداديان به اين باور رسيدند كه اگر خود آقاى خمينى وارد عمل نشود، از مجموع مخالفان بر ضد رئيس جمهورى كارى ساخته نيست. اينست كه وارد عمل شدند. تمايل‏هاى آقاى خمينى را مى‏شناختند و مى‏دانستند به چه گروه هايى حساسيت دارد و نه تنها از حمله به آنها و ايجاد فشار و تضييق نسبت به آنها ناراحت نمى‏شود، بلكه كمال حمايت را نيز مى‏كند. از اينرو به ترتيب زير عمل كردند:

 

 - نشان دادن حساسيت نسبت به خان‏ها، جاى خود را به نشان دادن حساسيت نسبت به مجاهدين خلق، به اعضاى دفاتر همآهنگى مردم با رئيس جمهورى، به روزنامه‏ها، به ليبرال‏ها و... داد: گرفتار كردن، شكنجه كردن، محكوم كردن و كشتن و... مى‏دانستند كه خانواده‏ها به من مراجعه خواهند كرد. بخود تو مراجعه كردند. مدارك بسيار براى من فرستاند، مى‏دانستند كه بحكم اعتقاد نمى‏توانم نسبت به اين امور لاقيد بمانم. روز بروز بر تعداد قربانيان افزوده مى‏شد و روز بروز صداى اعتراض من بلندتر مى‏شد و آقاى خمينى خواست كه كسى در صحبت به ديگرى حمله نكند اما بخواست من نسبت به پايان دادن به اين جنايت‏ها ترتيب اثر نداد. مى‏دانست كه سكوت نمى‏كنم و بنابراين بهانه فراهم مى‏شود. وقتى در عاشورا نسبت به شكنجه و فقدان امنيت قضايى اعتراض كردم، بمن گفت آبرو حيثيت جمهورى را در دنيا برديد. رئيس جمهورى ايران بدنيا گفت كه جمهورى اسلام، جمهورى شكنجه است. به او پاسخ دادم دنيا از اين شكنجه‏ها و توقيف‏ها و قتل‏ها آگاه است. رژيم شاه نيز نتوانست مانع آگاهى دنيا گردد. آنها كه باين جنايت‏ها دست مى‏زنند آبروى جمهورى را مى‏برند و عمل من كسب حيثيت براى جمهورى است. اما در نظر ملاتاريا شكنجه اينطور جوانهانه تنها حرام نبود، لازم هم بود.

 - قدم دوم حادثه سازى بود، براى نخستين بار چمقاقداران در سخنرانى رئيس جمهورى بسوى رئيس جمهورى لنگه كفش پرتاب كردند. چون استبداد بدون وابستگى ممكن نبود، كوبيدن مصدق نيز ضرورت پيدا كرد و مى‏دانستند كه از دو جهت مخالف من و آقاى خمينى نسبت به مصدق حساسيت داريم. اينست كه در 14 اسفند، چماقداران را كه در كميته‏ها و سپاه پاسداران عضو هستند، بسيج كردند. نوارى از گفتگوى آقايان بهشتى و هاشمى رفسنجانى و عده‏اى ديگر در دست است كه نشان مى‏دهد همه اين كارها طبق برنامه و بقصد برانگيختن آقاى خمينى و حذف رئيس جمهورى انجام مى‏گرفته‏اند. در اين نوار حاضران درباره نقشه‏اى صحبت مى‏كنند كه بايد در 14 اسفند در اجتماع مردم باجرا مى‏گذاشتند و اوضاع را بر ضد رئيس جمهورى بر مى‏گرداندند. اما در 14 اسفند "نهادهاى انقلابى!" بيش از پيش بى اعتبار شدند و ملت ايران بروشنى پى برد كه همچون رژيم سابق، چماقداران اعضاى رسمى دولتند و عضو "نهادهاى انقلابى" هستند!!

      آقاى خمينى بدو اعتبار به خشم آمد يكى به اعتبار جمعيت عظيمى كه به مناسبت سالروز مرگ مصدق گرد آمده بود و ديگرى بدليل بى اعتبارى باز هم بيشتر ستون‏هاى استبداد ملاتاريا، صورتى از گروه‏ها را براى من فرستاد تا آنها را نفى و طرد كنم و نكردم.

 - در ارتش نيز تحريك بحداكثر رسيد. مقصود ايجاد تزلزل بيشتر بود. سخنارانيها در مجلس بر ضد فرمانده كل قوا و ارتش بيشتر از هر زمان شده بودند. تمامى موفقيت‏ها را دستگاه تبليغاتى به سپاه و بى حركتى را به ارتش نسبت  مى‏داد.

  - تحريك بر ضد روزنامه‏ها و فراهم آوردن شرائط توقيف آنها هر روز افزايش مى‏يافت. و عده‏اى مشغول كار شدند. همه قوانين را از نو مورد بررسى قرار مى‏دادند. هر جا اختيارى براى رئيس جمهورى در نظر گرفته شده بود، از او مى‏گرفتند. يكباره نيز اينكار را نمى‏كردند. هر از چندگاه، ماده واحده‏اى براى سلب اختيارى از اختيارات در مجلس طرح مى‏كردند، تا جو تحريك سنگين‏تر گردد و برخورد قطعى احترازناپذير شود. شوراى نگهبان را بيك مجلس مؤسسان دائمى تبديل كردند و تصميمات اين شورا در موارد بسيار بر خلاف صريح قانون اساسى بود.

 - آقاى بهشتى كوشيد ديوان كشور را آماده محاكمه رئيس جمهورى بگرداند. اما ديوان كشور باتفاق آراء نپذيرفت.

 - وقتى كار بجايى رسيد كه چاره جز پيشنهاد مراجعه به آراء عمومى نماند، آقاى خمينى اختيار غيظ خويش را از كف داد و بعمل پرداخت. خود كشى كرد...

      طراحان و مجريان كودتاى خزنده مى‏دانستند كه نيروهاى مسلح چه ارتش و چه پاسداران، در صورتى كه از جنگ رها گردند، كار آنها مشكل مى‏شود. چرا كه ارتش تقريبا" يكجا و پاسداران كه در جبهه با فداكارى مى‏جنگيدند، در اكثريت عظيم از رئيس جمهورى حمايت مى‏كردند. بهر حال حضور آنها در جبهه‏ها، به جريان كودتاى خزنده فرصت مى‏داد كه از وجود جانبداران خويش كه در شهرها، مى‏ماندند و به جاى رفتن به جبه‏ها، در توطئه‏ها شركت مى كردند كمال استفاده را بكنند البته باحمايت آقاى خمينى به اين تقسيم كار موفق مى‏گرديدند. اقاى خمينى محتاج قانع شدن نيز نبود، مى‏دانست كه ارتشى كه تغيير مى‏كند و مى‏جنگد محبوب مى‏شود و ا رتش محبوب را خطرناك مى‏شمرد. چند نوبت براى او توضيح دادم كه نگرانيش بيجا است. ارتش منفور خطرناك است و نه ارتش محبوب. دركارنامه نيز كوشيدم اين معنى را توضيح بدهم تا هم ارتشيان و هم مردم از واقعيت آگاه گردند و هم آقاى خمينى بلكه از سوء ظن خويش خلاص شود. با وجود اين بر سوء ظن او مى‏افزودند و همين خطرناك شمردن ارتش محبوب از دلايل ادامه جنگ و تصميم آقاى خمينى به شركت در مراحل اخير كودتاى خزنده بود.

      اما ادامه جنگ، بدن سلاح و مهمات ممكن نمى‏شد. حتى بدون تغيير رويه در قبال قدرت‏هاى جهانى ممكن نمى‏شد. از اينرو باج دادن به امريكا و غرب، شروع شد. كارگردانان سرمايه در رژيم پيشين، دلال‏هاى اسلحه و معماران كودتاى 28 مرداد، در خارج كشور، از نو نقش واسطه ميان فروشندگان انگليسى  و امريكايى و حتى اسرائيلى را پيدا مى‏كردند1.( 1 - امروز سر آفتابى شده است و مقامات  اسرائيلى آشكار مى‏گويند به ايران اسلحه و كالاهاى ديگر مى‏فروشند. " مكتبى "ها گمان مى‏كردند بسيار تردست هستند. و همه اين كارها را در خفاى كامل انجام مى‏دهند. )تماس‏هاى نمايندگان آقاى بهشتى در خارج كشور، با خارجيان مكرر مى‏شدند و دست كسان او درمعامله‏هاى بزرگ دخيل مى‏شدند.

      و آقايى سليوان آقاى بهشتى را مردى با هوش توصيف مى‏كرد2 (2 - سليوان سفير وقت آمريكا در ايران)  كه قادر است قدرت را در دست بگيرد. امريكا مى‏گفت همينكه ايران نفت بفروشد و خريد كند، ما راضى هستيم.

 

      و در ايران، آقاى خمينى لابد در پى اطلاعات و القائات گروه پنج نفرى‏3 (3 - آقاى بهشتى و هاشمى رفسنجانى و موسوى اردبيلى و باهنر و مهدوى كنى) ، قانع مى‏شد كه امريكا طالب شكست ايران نيست و به اينكار رضايت نمى‏دهد. اين نظر از زبان او مرا متعجب نمى‏ساخت. او اين ضعف را نيز دارد كه حرفهاى باب طبع خود را بدون دليل، باور مى‏كند.

    بدينقرار، جنگ سبب تغييرات بزرگى مى‏شد. در مثلث خمينى - مردم - بنى صدر، مردم را بيشتر از پيش جانبدار رئيس جمهورى مى‏ساخت و خمينى را بيشتر از پيش مخالف رئيس جمهورى مى‏گرداند. مراحل مهمى از كودتاى خزنده در پناه جنگ انجام مى‏گرفتند:

 - محدود كردن آزاديها

 - مقابل كردن و ضد كردن مجلس با رئيس جمهورى‏

 - تحميل يك دولت ناتوان كه كارى جز ضديت با رئيس جمهورى از او ساخته نبود.

 - حمله به احزاب و گروه‏هاى سياسى بقصد از بين بردن آنها.

 - تعطيل روزنامه‏ها.

 - سلب اختيارات رئيس جمهورى‏

 - مساعد كردن شرائط خارجى براى تغييرات داخلى.

 - در اختيار گرفتن دستگاه قضائى و آن قسمت از پاسداران كه به جبهه نرفته بودند.

 - تحريكات روزافزون و جو سازيها و كشاندن آقاى خمينى به مخالفت.

 و...

 

      و تنها در يك قسمت و يك قسمت بسيار مهم و تعيين كننده شكست خوردند و آن برگرداندن نظر مردم از رئيس جمهورى بود. در اين زمينه رئيس جمهورى پيروز شده بود و طراحان و مجريان كودتا شكست خورده بودند. همين شكست آنها را ناگزير مى‏ساخت بوسايل اختناقى هر چه بيشتر پناه برند و بهر صورت در صدد سازش با قدرتهاى خارجى برآيند.

      براى علاج مشكل محبوبيت رئيس جمهورى نزد مردم، به سراغ يك سنت سياسى ديرپا رفتند: صحبت از خط سوم بميان آوردند. گفتند حل مشكل تضاد گروه آقاى بنى صدر با حزب جمهورى، ايجاد خط سوم است. خط سوم يعنى گروههايى كه نه به حزب و نه به گروه آقاى بنى صدر، وابستگى دارند. مى‏خواستند از وسط بازها، از منافقان واقعى جريانى بوجود بياورند و توجه مردم را به آن جريان جلب كنند. وقتى متوجه شدند كه اينگونه جريان سازيها، بر مردم معلوم مى‏گردد و به احتمال زياد بر محبوبيت رئيس جمهورى مى‏افزايد، خط سوم را مركب از بنى صدر منهاى گروهش بعلاوه گروه هايى كه در دعواها نيستند، پيشنهاد كردند. جاى خوشبختى بود كه از جمله خدماتم يكى هم همين بى اعتبار كردن وسط بازها و گروه‏هاى جانبدار سياست التقاطى بود. آقاى لاهوتى نيز به صراحت گفته بود اين يك حقه بازى بقصد تضعيف رئيس جمهورى است.

      بدينسان قسمت‏هاى مهمى از بازسازى استبداد، در شرائط جنگ انجام مى‏گرفتند. در اين شرائط علاوه بر تمايل شخصى آقاى خمينى به استبداد و علاقه‏اش به قدرت، دلايل توجيه كننده ضرورت استفاده از روشهاى استبدادى همه جمع بودند: اداره جنگ، جلوگيرى از سقوط جمهورى و از بين بردن مخالفان كه با بالا رفتن ميزان نارضائى خطرناك‏تر مى‏شدند، سرو صورت دادن به اقتصاد فلج شده كشور، پايان دادن به هرج و مرج و برخوردهاى رو به افزايش داخلى و مقابله بابالا گرفتن اختلاف‏ها و بروز نارضائى‏ها در ميان روحانيان و...

      با تضاد ميان ملاتاريا با رئيس جمهورى كه نه سازش مى‏كرد و نه سكوت، ممكن نبود. دلايلى كه بر شمردم آقاى خمينى را در جانب طراحان كودتاى خزنده و در مقابل رئيس جمهورى قرار مى‏داد. مى‏خواست نوعى از جمهورى را حفظ كند. دين و اصول و خودش را قربانى استقرار مجدد استبداد مى‏كرد.

      پس از "بركنارى" من از فرماندهى كل قوا، بسيار نگران وضع جبهه‏هاى جنگ بودم. روزهاى اول قرار و آرام نداشتم. پس از پيامى كه يك روز بعد از "بركنارى" خطاب به نيروهاى مسلح فرستادم، پيام مفصلى بفاصله يك هفته خطاب به نيروهاى مسلح در نوار ضبط كردم. از آنها خواستم با تمام توان بر ضد دشمن متجاوز بجنگند. با اينحال مطمئن بودم كه طراحان كودتاى خزنده نيروهاى مسلح را بحال خود نمى‏گذارند. براى اينكه هيچ بهانه‏اى نداشته باشند از هر گونه تماس با ارتشيان خوددارى كردم. با وجود اين اطلاعاتى كه مى‏رسيدند، مرا بسيار ناراحت و مضطرب مى‏ساختند. بار ديگر رفتار توام با سوء ظن از سر گرفته شده بود...

      با اينحال امروز كه سه ماه از آن روز مى‏گذرد، جنگ عملا" متوقف است. آقاى رفسنجانى ظاهرا" از تصرف بصره منصرف شده است. اين كاش آقاى خمينى توضيح مى‏داد كه چطور از اين اقايان نمى‏پرسد شما كه مى‏گفتيد نيروهاى مسلح مى‏توانند بصره را تصرف كنند و آقاى بنى صدر نمى‏گذارد، چون است كه در اين سه ماه يك حركت نظامى جدى نكرده‏ايد. از ماه چهارم بعد از كودتا يعنى مهرماه، دو قسمت از طرحهاى نظامى را انجام دادند، ماهها تاخير در انجام اين عمليات و انجام ندادن طرحهاى ديگر بدليل فشار روزافزونى است كه به ارتشيان وارد مى‏كنند. با توجه باين حقيقت براى من جاى ترديد نيست كه بايد نگران نتايج بسيار وخامت بار اين جنگ براى كشور باشيم. بايد انتظار داشته باشيم كه آقاى خمينى و دستيارانش فاجعه بزرگى براى كشور ببار بياورند.

      آقاى صدام حسين نيز در صدد برنيامد از وضعيت بسود خود استفاده كند. در حقيقت، حمله او به ايران، بسود اسرائيل و امريكا و بزيان ملت‏هاى عرب و مسلمان تمام شد و درست آن بود كه چنان عمل كند كه بازسازى استبداد باموفقيت انجام بگيرد. با وجود اين، او نيز براى تثبيت موقعيت خويش در عراق و منطقه محتاج موفقيت است و باور من از سه ماه پيش باينطرف اينست كه جنگ مثل يك زخم چركين برجاى مى‏ماند و اگر هم موفقيت‏هاى نظامى بدست بيايند، مثل گروگانگيرى باتغييرات بزرگى در ايران و منطقه بسود امريكا و اسرائيل بپايان مى‏رسد. تغييرات دلخواه امريكا كه چند نوبت در كارنامه شرح كرده‏ام عبارتند از:

 الف: ايران كه از راه انقلاب خود، الگوى انقلاب شده است، به يك خطر خارجى تبديل مى‏شود و اين امر سبب مى‏گردد كه بازار وسيعى براى اسلحه امريكايى فراهم شود.

 ب: امريكا با ايجاد پايگاه نظامى در خليج فارس، زنجير پايگاه‏هاى نظامى خويش را با اين حلقه بهم پيوند دهد.

 ج: اختلافات دينى و قومى كه رژيم شاه نتوانسته بود در منطقه ايجاد كند نه تنها امكان هرگونه وحدت عملى را از بين ببرند، بلكه سبب تحكيم حاكميت امريكا و اسرائيل بر منطقه شوند.

 د: جبهه امتناع از بين برود و باحتمال قريب به يقين اسرائيل از فرصت استفاده كرده و بر لبنان حمله كند تا كار نهضت مقاومت فلسطين را يكسره بسازد.

 ه: با بى اعتبار شدن انقلاب ايران در داخل و خارج كشور، و از بين رفتن جبهه امتناع و ضعيف شدن فلسطينى‏ها رژيم‏هاى وابسته به امريكا تثبيت گردند.

 و: مصر از نو موقعيت رهبرى در جهان عرب پيدا كند و محور رياض - قاهره، كه يكى نيروى مالى و ديگرى نيروى نظامى است تكيه گاه رژيمهاى وابسته منطقه گردند. اسرائيل نيز نقش سگ پاسبان منافع امريكا را بر عهده بگيرد.

 ز: و از آنجا كه رژيم خمينى بلحاظ گذشته گرايى و شكل گرايى، انعطاف پذيرى لازم را براى تطبيق خود با تحول سياست جهانى امريكا ندارد، ناگزير موافقت دو سياست رژيم خمينى و رژيم امريكا كه هر دو زير فشار بحران‏هاى خود عمل مى‏كنند، موقتى است و رژيم خمينى كه زير فشار داخلى نمى‏تواند روى حمايت امريكا حساب كند، به انتخاب ميان سقوط بر اثر عمل مخالفان و يا تحول از درون ناگزير گردد.

 ح: اختيار نفت و "پترو دلار" در دست امريكا قرار بگيرد و اسلحه نفت را او هر وقت خواست بكار برد.

 

      اگر پيش بينى من درست باشد، در انجام مراحل بعدى كودتاى خزنده، از اين جنگ در زمره عوامل ديگر استفاده خواهند كرد. در حقيقت، آنچه باقى مانده است، قطعى كردن شرائط بقاى ساختهاى وابستگى و از بين بردن اثرات تغييراتى است كه در ارتش انجام گرفته‏اند، از بين بردن باقى مانده اعتبار انقلاب و رهبرى آن در جهان و تغيير رأس يا هيات مديره دستگاه استبداد وابسته است طوريكه هدفهاى قدرت مسلط ايجاب مى‏كند.