بخش چهارم

 

تحول بيان انقلاب به بيان استبداد

 

 

 بازتاب حركت انقلابى مردم ايران و خواستهايشان و نيز جريان بازسازى استبداد را كه تا اينجا برايت شرح كردم، در بيان عمومى انقلاب و بيان استبداد مذهبى مى‏بينى. مى‏بينى چگونه جنبش مردم در بيان و بيان در جنبش مردم موثر مى‏شوند. همانسان كه گرايش باستبداد سبب جدايى رهبرى از مردم شده است، علت تغيير بيان عمومى او نيز گشته است. بدينسان جدايى و تضاد ميان رهبرى كه اينك مى‏كوشد دولت استبدادى بگردد با مردم كامل شده است:

      بدينقرار در فصل اول بيان عمومى انقلاب كه از زبان آقاى خمينى در پاريس اظهار شده است و در فصل دوم بيان عمومى استبداد را كه از زمان گرايش به استبداد بتدريج از زبان آقاى خمينى اظهار شده است را برايت شرح مى‏كنم. اين دو فصل بر همه معلوم مى‏كنند كه بخلاف تبليغ پاره‏اى غربيان و ضد انقلاب و حاكمان مستبد و نادان، انقلاب بيان روشنى مى‏داشت كه وحدت عمومى خلق و يكى از شگرفى‏هاى تاريخ را در زيباترين انقلاب‏ها پديد آورد، و نشان مى‏دهد كه جريان تجزيه عمومى جامعه بگروه‏هاى مخالف و بازسازى نظام اجتاعى، چسان در بيان استبداد بازتاب يافته است: دو بيان انقلاب و استبداد، سنگ محك درستى توصيف و تحليل تبديل جريان انقلابى به جريان بازسازى استبدادند.

 

 

فصل اول‏

 

بيان عمومى انقلاب‏

 

 

 تاريخ: 13 شهريور 1360

 

      چهارصد سال پيش از اين ملاصدرا فيلسوف گرانقدر ما، بدليل مخالفت با تقليد، هفت سال بحال تبعيد در دركه قم گذراند. و وقتى روش تازه‏اى براى تبديل انسان كارپذير به انسان فعال تحت عنوان تعميم امامت و مبارزه با سانسور نوشتم، مواجه با اين انتقاد شدم كه اين نوشته بمعناى انكار اصل ولايت فقيه است. اما بواقع ايران اگر مى‏خواست راه رشد در پيش بگيرد، مى‏بايد طرز فكرى را مى‏پذيرفت كه آدمى را موجودى فعال و مبتكر و پيشاهنگ در حال انتقاد از خويش و فرا رفتن از خويش مى‏شمرد. بهر رو در دوران انتخابات رياست جمهورى، وقتى من داوطلب احراز اين مقام شدم، تبليغات در اين باره به اوج خود رسيدند.

      اين تبليغات را حزب جمهورى براه انداخته بود. دبير كل اين حزب آقاى بهشتى، در زمانى كه كسى گمان نمى‏برد رژيم شاه سرنگون گردد، "حكومت اسلامى يا ولايت فقيه" درسى را كه آقاى خمينى گفته بود و بصورت كتاب درآمده بود، مايه بى آبرويى شمرده بود. كه كتابى است بى محتوى...

      در شوراى انقلاب با ما، باتفاق به پيش نويس قانون اساسى رأى داده بود. اما بعد، بعد از گروگانگيرى در مجلس خبرگان او و آقاى موسوى اردبيلى خود از عوامل تغيير پيش نويس و تدوين قانون اساسى بر اساس ولايت فقيه شدند. قانونى تدوين شد كه در آن قدرت گوسفندى قربانى تلقى شده است كه آنرا ميان مقام‏هاى مختلف تقسيم كرده‏اند و بصورتى اين تقسيم را انجام داده‏اند كه هر مقام مى‏تواند، مقام ديگرى را فلج گرداند. اين قانون بر دو پايه متضاد تدوين شده است: يك پايه آن آمريت و استبداد دينى است و يك پايه ديگر عدم استبداد و اصالت اراده مردم است. قانون اساسى پيشين نيز دچار اين تناقض بود: در اصولى حاكميت شاه مبنى قرار گرفته بود و در اصولى ديگر حاكميت مردم. هر دو قانون اساسى منعكس كننده دوگانگى منشاء قدرت دولت بودند و قانون اساسى پيشين دور رژيم قاجار و پهلوى را بديار عدم فرستاد و قانون اساسى جديد هنوز به اجرا درنيامده، بلااجرا گذاشته شد.

      آقاى شيخ على آقا تهرانى به من گفت و بعد هم در متنى كه منتشر كرد، بازگو كرد كه به آقاى خمينى گفتم شما در نصب رئيس ديوان كشور و دادستان كل و موارد ديگرى، خلاف قانون اساسى عمل كرده‏ايد، و او جواب داد: بله اما خلاف قانون اساسى عمل كردن خلاف شرع نيست!! و هم او مى‏گفت كه در ايام حكومت مصدق جمعى از ما روحانيان به آيت الله بروجردى مراجعه كرديم و گفتگوى زير ميان ماجريان يافت:

 ما: آقا ملاحظه مى‏فرماييد كه شاه ديگر نمى‏تواند حكومت كند و مصدق هم دولتى قوى ندارد چرا فرصت را معتنم نشماريم و حكومت شرعى تشكيل ندهيم؟

 آقاى بروجردى: ما، ما روحانيان حكومت شرعى تشكيل بدهيم؟

 ما: بله، چرا نه؟ فكر مى‏فرماييد از عهده در دست گرفتن حكومت برنياييم؟

 آقاى بروجردى: ما، ما روحانيان حكومت تشكيل بدهيم؟

 ما: بله به نظر مارسيد كه فرصت مناسب پديد آمده است.

 آقاى بروجردى: ما صدبار از اينها كه حكومت مى‏كنند، آدم كش‏تر، ظالم‏تر و... هستيم. برويد مشغول كارتان بشويد گرد اين حرفها نچرخيد!

      وقتى اين حرف را از آقاى تهرانى شنيدم رئيس جمهورى بودم. تجربه عملى پيدا كرده بودم و مشكل نبود بفهمم چرا آن مرجع تقليد اين حرف را زده است:

 

      در سال 1347 كه رساله آقاى خمينى را از نجف به پاريس فرستاده بودند و او به پيروى از "مد" كه اقتضا مى‏كرد، مراجع مسائل تازه نظير بيمه يا قرض گرفتن از بانك و... را حل كنند، درباره بيمه اظهار نظر كرده و آنرا حلال شمرد بود. نامه‏اى نوشتم و پرسيدم چرا چهارچوب بايد حكومت شاه زير سلطه سرمايه دارى جهانى باشد و شما با قبول اين چهارچوب، مشكلات گروهى وارد كننده را حل كنيد. چرا حكومت اسلامى را طرح نمى‏كنيد؟ در محدوده اين حكومت، اينگونه مسائل نيز راه حل درست خود را پيدا مى‏كنند.

      آقاى خمينى را اين سخن  پسند آمد و پذيرفت كه حكومت اسلامى را طرح كند و كرد. ولايت فقيه را درس مى‏گفت و اين درسها بصورت كتاب درآمدند و منتشر شدند. ما آنرا خوانديم و بى محتوى و داراى همان پايه يافتيم كه استبداد شاهى بر آن استوار بود. در حقيقت كارپذيرى جامعه و آمريت و حاكميت رهبر، پايه هر دو ولايت است: ولايت شاه و ولايت فقيه. بياد بياور كه  در ايران باستان شاه نگين سلطنت و قدرت را از اهورامزدا دريافت مى‏كرد.

      وقتى همراه جنازه پدرم به نجف مشرف شدم، درباره اين كتاب نيز با آقاى خمينى صحبت كردم. با آقا مصطفى فرزند او نيز. آقاى خمينى، گفت من مى‏خواستم فتح باب كرده باشم، تا امثال شما و آقاى مطهرى بنشينيد، كار كنيد و اساسى بريزيد. از او خواستم طى پيامى از همه بخواهد كه بمطالعه برخيزند و او نيز چنين كرد.

      در مراجعت به اروپا، آقا مصطفى خمينى ، نامه‏اى نوشت كه شما كتابهاى مربوط به "حقوق اساسى" كشورهاى فرانسه و بلژيك و... را براى ما بفرستيد "العاقل يكفيه الاشاره". در پاسخ او نوشتم، طرح حكومت اسلامى را بر اساس "كتابهاى مربوط به حقوق اساسى" كشورهاى اروپايى نمى‏توان نوشت، بايد بر اساس اصولى نوشت كه قرآن بيان آنهاست و اظهار آمادگى كردم كه خود اينكار را بكنم و اصول راهنماى حكومت اسلامى را نوشتم...

      اين كتاب مقبوليت پيدا كرد و بقراريكه در روزنامه كيهان - در روزهاى پيش از پايان كار رژيم شاه - خواندم، در همان اوقات بنام آقاى خمينى چاپ شد. آقاى خمينى آنرا كار خوبى شمرد ولى آيا متوجه شد كه حكومت اسلامى بر اصولى كه شرح شده بودند، با حكومت اسلامى بر اصل ولايت فقيه و برداشتى كه او از اين اصل كرده بود، نه سازگار كه متضاد بود؟

      بهر رو وقتى به اروپا آمد، از همان روز ورود "در دست گرفتن حاج آقا" موضوع تلاش لجوجانه كسانى قرار گرفت كه تو آنها را مى‏شناسى. از بعد از ظهر بخانه بازگشتم و به نزد او نرفتم. مشغول نوشتن متنى درباره اشكالهايى كه بحكومت اسلامى وارد مى‏كنند و ابهامهايى كه مى‏بينيد و پرسشهايى كه دارند، شدم. فرداى روز ورودش، فرزندش آمد، كه آقا مى‏فرمايند فلانى چرا نمى‏آيد. شما نمى‏شود نباشيد. آقا به اعتبار شما پاريس را انتخاب كردند و...

      گفتم اين ترتيب كه روز اول ديدم مايوس كننده است. اينجا پاريس است، در اينجا آقا كارى جز توضيح دادن درباره حكومت اسلامى نمى‏توانند بكنند و سرنوشت رفتن و ماندن شاه را همين بيان عمومى تعيين مى‏كند كه ايشان در اينجا خواهند كرد. تصديق كرد. گفتم با توجه به اهميت اين امر، مشغول تهيه فهرست اشكالاتى هستم كه بحكومت اسلامى وارد مى‏كنند. آنها را توضيح مى‏دهم تا آقا متوجه بشوند اشكالهايى كه به حكومت اسلامى وارد مى‏كنند، كدامها هستند و پاسخ به اين اشكالها و رفع بعضى ابهام‏ها، كليد حل معماى سياسى ايران است. بنابراين اگر نمى‏آيم هم باين دليل است كه باينكار مشغولم و هم بدليل آنست كه نمى‏خواهم در رقابت بر سر كسب موقعيت در دستگاه آقا وارد بشوم. شرحى گفت كه آقا براى شما مقام ديگرى قائل است و حساب شما از حساب بقيه جدا است و....

     اشكال‏ها، سئوال‏ها و... كه خبرنگاران خارجى و روشنفكران خودى و خارجى طرح كرده بودند، نوزده اشكال و سئوال شدند. اين نوشته را در روز سوم ورود آقاى خمينى بپاريس بوى دادم. و ضمن توضيح به او گفتم همه نگرانيها اينست كه بر اساس ولايت فقيه، استبدادى خشن‏تر و واپس گراتر تحميل گردد. به او گفتم كه استبداد بهر شكل و رنگ محكوم به شكست است. شكل مذهبى آن زودتر از پاى درمى آيد چرا كه در شرائط كنونى كه اقتصاد ما، تابع فعاليت اقتصاد مسلط خارجى است، اشكال و ظواهر اسلامى، بن بست‏هاى كشور را بيشتر مى‏كند. چرا كه توسعه مصرف، ضرورت حل بحرانهاى پى در پى است و اين اشكال و ظواهر با توسعه مصرف كاملا" ناسازگارند.

 او گفت: مصرف نشود كه بهتر است. چه لزومى دارد هر چه غربى توليد كرد ما مصرف كنيم؟ پاسخ دادم البته هيچ لزومى ندارد و لزوم دارد كه بر مصرف واردات تكيه نكنيم. اگر بخواهيم بر مصرف واردات تكيه نكنيم، لازم است كه خود توليد كنيم و اين شرط اصلى استقلال واقعى كشور است. او گفت: البته همينطور است.

      به او گفتم: اما تغيير پايه اقتصاد يك جامعه، فرهنگ جامعه و... بدون مشاركت خود اين مردم، بدون مشاركت درس خوانده‏ها و متخصصان، ممكن نمى‏شود و چطور مى‏توانيم به اينها بگوييم، شما حكم صغير را داريد، وظيفه شما اطاعت از فقيه است؟....

      به او گفتم: مردم ايران در تاريخ طولانى خويش از سويى ميان دو "آمريت از بالا" سرگردان بوده‏اند. وقتى ميان اين دو تضاد واقع مى‏شده است از آمريت سياسى به آمريت مذهبى پناه مى‏برده‏اند و وقتى اين دو سازش مى‏كرده‏اند، از اين دو به يك بيان مذهبى تازه پناه مى‏برده‏اند كه اين دو آمريت را نفى مى‏كرده است.

      انقلاب مشروطيت ايران، دعواى قديمى ميان آمريت مذهبى كه خود را حكومت حق مى‏شمرد با استبداد سياسى كه مقام مذهبى ظلمه و حكومت باطلش مى‏خواند، جاى خود را به دعواى جديدى سپرد و اين بار رهبرى مذهبى، بقول ميرزاى نائينى ولايت را از آن جمهور مسلمانان مى‏شناخت. اين بيان بود كه ملت را بحركت آورد و انقلاب مشروطيت را به موفقيت رساند.

      اگر بيانى كه مى‏فرماييد بر اساس ولايت جمهور مردم نباشد، شكست شما مسلم است. به او گفتم افكار عمومى دنيا، بعلت فقدان آزادى با رژيم شاه مخالف شده است. ايرانيان طى 20 سال كوشش اين افكار عمومى را بوجود آورده‏اند و همين افكار عمومى سبب شده است كه شاه از حمايت حكومتهاى غربى بمقياس زياد محروم شود. در ايران نيز صحبت از تقدم آزادى بر استقلال است. عده‏اى از دوستان بر اين باورند كه مشكل ايران، مشكل استبداد است. علاوه بر اين، مردم ايران تجربه تاريخى دارند و ديده‏اند، كه "آمريت از بالا" با مذهب شروع شده است اما به استبداد سياسى انجاميده است. نزديك‏تر از همه بما، تجربه صفويه است.

      وقتى شما اصل را بر ولايت خود بگذاريد و بر اين اساس جواب بدهيد، شما همه چيز و مردم هيچ چيز وصف خواهند شد و با بوق و كرنا جهان را پر خواهند كرد كه آقاى خمينى مى‏خواهد شاه را بردارد و خود بجاى او بنشيند و با استبداد حكومت كند. كارزار تبليغاتى بر ضد شاه، به كارزار تبليغاتى بر ضد شما بدل خواهد شد، بازتاب حرفها و تفسيرها قشرهايى را كه به اميد تغيير اساسى وضع به رژيم شاه پشت كرده‏اند، سست خواهد نمود و از راه رفته باز خواهد گرداند و شاه بر جا خواهد ماند و شما به جمع تبعيديهاى مقيم پاريس افزوده خواهيد شد.

      بر اينها همه، بايد اين نكته مهم را بيفزايم كه در اين جهان كشور ما فقط وقتى مى‏تواند، استقلال داشته باشد كه مردم طرز فكرى پيدا كنند كه بنا برآن، در سرنوشت خود حق تصميم دارند، بايد فعال و خلاق بشوند. بايد رشد كنند، بايد اجتهاد كنند، بايد رهبرى كنند. به  آشنايى كه به اخلاق او داشتم، بيادش آوردم كه مصدق براى اينكه مردم را فعال بسازد و مردم فعال نيروى تضمين كننده موفقيت دولتش بگردند، همه وقت مى‏گفت: من نوكر مردم هستم. همان را مى‏كنم كه مردم مى‏خواهند. در آن وقت اين حرف در او بسيار موثر واقع شد. طوريكه چند نوبت گفت، من رهبر مردم نيستم، من دنبال مردم مى‏روم، حرف مردم را تكرار مى‏كنم. مى‏گفت: 1 «1 - امام و... ص 33 و 34»  "من خدمتگزار جوانان ايران هستم. من خدمتگزار بانوان ايران هستم، من از حالا تا اين چند روز كه عمر دارم در خدمت شما هستم".

 اين سخن را كه بى كم و كاست سخن مصدق است، در تاريخ 20 اسفند 1357 يعنى 6 روز بعد از اجتماع عظيم مردم در احمدآباد، بمناسبت سالروز مرگ مصدق اظهار كرده است، اما در پاريس، چند نوبت آنرا بصورت‏هاى گوناگون اظهار كرده است از جمله: 2 «2 - امام و...، ص 11 » "نهضت ما قائم به شخص نيست همه ملت رهبرند و بيدار شده‏اند..." و در پاسخ‏هاى بسيار، بطور صريح رهبرى را حق عموم مردم شناخت. از جمله:3 «3 - امام و...، ص 146»  "جامعه فردا، جامعه ارزياب و منتقدى خواهد بود كه در آن تمام مردم در رهبرى امور خويش شركت خواهند جست."

      بدينسان نظر ما را پذيرفت، قرار شد كه  خود پاسخ آن 19 اشكال را بر اساس "مشاركت تمام مردم در رهبرى امور خويش" تهيه كنم و او پس از مطالعه در پاسخ خبرنگاران، همان سخن  پاسخ‏ها را بدهد. باز قرار شد سئوالهاى خبرنگاران را پيشاپيش بگيرند و پاسخ‏ها را جمعى مركب از آقايان يزدى، قطب زاده، احمد خمينى و من تهيه كنيم و پيش از مصاحبه به او بدهيم. بعد موسوى خوئينى‏ها هم آمد و به اين جمع اضافه شد. اما همانطور كه مجموعه بيانات و پاسخهاى آقاى خمينى به خبرنگاران، بوضوح تمام نشان مى‏دهد، پرسشهاى خبرنگاران و روشنفكران، از 19 مورد تجاوز نمى‏كنند و پاسخ‏ها نيز همانها هستند كه در مقام رد اشكالها فراهم كرده بودم و اشكالات و پاسخ‏ها و رد آنها در ضميمه اصول راهنماى حكومت اسلامى چاپ شده‏اند و هر كس به آسانى مى‏تواند آنها را با يكديگر مقايسه كند .

      ممكن است بگويى اين بيان عمومى كه جمع ما از نجف تا پاريس از زبان آقاى خمينى جارى كرد، نقابى شده كه چهره واقعى آقاى خمينى را بمثابه مردى جانبدار استبدادى سياه‏تر از استبداد شاه پوشاند. من بر اين باور نيستم و اين نوشته بايد بر تو روشن ساخته باشد كه آدمى تحت تأثير عوامل گوناگون، بازتابهاى گوناگون نشان مى‏دهد. آقاى خمينى قربانى اين عوامل و ذهنيت خويش است. بهر رو به اين امر بسيار مهم در پايان اين فصل باز مى‏گردم.

 

 برنامه و تجربه:

 

      مى‏دانى كه در ايران باستان، اهل صنعت رامذاهب در زمره طبقه‏هاى اجتماعى نمى‏شناخت. بدين دليل كه در طبيعت تغيير مى‏دادند، بيرون از دين بشمار مى‏رفتند. تقليد هم از نظر سياسى و هم از نظر مذهبى مايه فرهنگ بخش مسلط جامعه بود. ابتكار نوعى عصيان و بيرون رفتن از نظم اجتماعى بشمار مى‏رفت.

      در دوران اسلامى، پس از يك دوران رهايى كه در آن استعدادها شكوفا شدند و دانشمندان و مخترعان پديد آمدند، از نو كشور به استبداد سلطنتى متكى به دين تسليم شد. از نو اصل، خوددارى از ابداع و ابتكار گرديد.

      در دوران قاجار شكست‏هاى پى در پى، ضرورت "اخذ تمدن غربى" را پيش آورد. اما از نابختيارى بر اصل خوددارى از ابداع، بدينقرار اصل همان ماند كه بروزگاران دراز مايه تباهى و انحطاط جامعه شده بود، جانبداران اخذ تمدن غربى بر آن نشدند كه انسان را مبتكر و خلاق تلقى كنند و او را به ابداع بخوانند. بلكه به اين اكتفا كردند كه مردم بايد مرجع تقليد خود را عوض كنند و بدون چون و چرا از مرجع تقليد جديد كه غرب باشد، تقليد كنند.

      بدينسان سلطه فرهنگى غرب، بد را برتر كرد و ملت ما از درون و بيرون از ابداع ترسانده شد. قرنها بود كه مفاهيم قرآنى مسخ شده بودند و اينك غربى شدن نيز بازمانده باور به ابداع و ابتكار را نيز از ميان مى‏برد. استبداد سيباسى اينك غرب را در تحميل "اصل خوددارى از ابداع" با خود همراه مى‏ديد، مذهب دمساز با اين استبداد نيز بر اين اصل استوار بود. بدينسان ايرانيان در زندان تقليد محبوس و به گروههايى تقسيم مى‏شدند ك بنام مراجع خود يكديگر را پاره پاره مى‏كردند.

       انقلاب اسلامى ما، بعنوان يكى از شگرفى‏هاى اين عصر، انقلابى است فرهنگى، انسان‏ها بار قرنها تقليد را بر زمين مى‏گذارند. ملتى به ابداع بر مى‏خيزند. درباره روابط رهبران موافق و مخالف رژيم شاه هر چه بگويند، اين واقعيت را احدى نمى‏تواند انكار كند كه روش انقلاب را هيچ كسى جز خود مردم ابداع نكردند. رهبران كار مردم را تاييد مى‏كردند. اولش را خود مردم ابداع كردند. اين انقلاب تلاش ملتى است براى رهايى از فرهنگ تقليد و اسبتداد.

      در مقدمه بيانيه جمهورى اسلامى، دو بيان مذهبى - سياسى را با يكديگر مقايسه كردم. اين دو بيان در تاريخ دراز كشور ما با يكديگر بنام دين رويا رويى مى‏كردند. در حقيقت همواره دو بيان دينى وجود مى‏داشته است، بيانى كه ستايشگر قدرت استبدادى است و بيانى كه مخالف آنست. اين دو بيان در قلمرو حقوق اساسى انسان از جمله در موارد زير دو بيان متضاد مى‏داشته‏اند:

      1- قدرت سياسى جانبدار مبداء زور بعنوان منشاء حق است و مذهب اين مبداء را قاطعا" نفى مى‏كند و بيانگر و خواستار بكرسى قبول نشستن عدم زور است. يعنى:

      الف - براى انسان جز سعى و كارش نمى‏شناسد. و هر موقعيت و امتياز و ثروت و.... را كه بزور تحصيل شده باشد غير مشروع مى‏شناسد. به بيان ديگر تنها يك پايه را مشروعيت مى‏دهد و آن پايه كار است.

      ب - در امكان كار، همه را برابر مى‏شناسد و با هر گونه مانع سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى كه اين برابرى را مختل مى‏سازد، مبارزه مى‏كند.

      ج - از آنجا كه رابطه انسان و خدا مستقيم است، هر انسانى را امام و پيش آهنگ تلقى مى‏كند.

      2- قدرت سياسى، عقيده را تابع متغير نيازهاى رشد خود مى‏داند. از اينروست كه در جريان تاريخ، قدرت سياسى همواره كوشيده است، اختيار تفسير و تعبير رهنمودهاى دين را بدست آورد. هر وقت اين فاجعه رخ داده است، با پيدايش جنبشهاى مذهبى، مذهب جايگاه اجتماعى و بيان اصلى خويش را از نو بدست آورده است.

    مذهب، جانبدار حاكميت عقيده بر اعمال رهبرى است.

      3- يكى از صحنه‏هاى اصلى مبارزه مذهب و قدرت سياسى خودكامه، تصدى تفسير و بيان ايدئولوژى و قانونگذار است. قدرت سياسى بر دوام كوشيده است اختيار قانونگذارى را بدست آورد به سخن ديگر كوشيده است به بى ثباتى منزلتها جنبه قانونى بدهد. چنان شود كه  قول و فعل شاه جنبه قانون پيدا كند و وى منشاء قانون بشود و هر حرفى را زد و هر عملى را كرد فورا" جنبه قانونى پيدا كند.

      از اينروست كه مردم اين كشور از ديرباز و با استفاده از تمامى امكانات سياسى و اقتصادى و اجتماعى خويش، مانع از آن شده‏اند كه اختيار كامل تفسير  و قانونگذارى، بدست قدرت سياسى بيفتد. اسلام هيچ جز بيان اين مبارزه نيست.

      4- قدرت سياسى جانبدار جبر است. نشانه از خود بيگانگى هر ايدئولوژى و تبديلش بابزار قدرت سياسى، همين گرايش به جبر است. چنانكه فلسفه جبر با معاويه بقلمرو اسلامى راه جست اين فلسفه هر اختيارى را از انسان سلب مى‏كند. در عمل زور دارد  فعال مايشاء و بى زور كارپذير و آلت مى‏گردد.

      مذهب با اين جبر مخالف است اصول مذهب با آن تضادى آشتى‏ناپذير دارد. مذهب انسان را نسبى و فعال مى‏شمارد و بنابرآن تنها در رابطه با خدا، انسانها مى‏توانند نسبت بيكديگر نسبى و فعال گردند. در اين جامعه، در جامعه آدمهاى نسبى و فعال، انسان آزاد مى‏گردد.

      قدرت سياسى خود كامه جانبدار سانسور و انواع سانسورهاست و مذهب مخالف سانسور است و مى‏گويد:

 والذين اجتنبوا الطاغوت آن يعبدوها وانا بوا الى‏

 الله لهم البشرى فبشر عبادالذين يستمعون القول‏

 فيتبعون احسنه...

 

      به آنان كه از پرستش طاغوت دورى مى‏گزينند و بسوى خدا باز مى‏گردند "مژده باد. مژده ده آن بندگان را كه به سخن‏ها گوش فرا مى‏دهند و از بهترينشان پيروى مى‏كنند..."

      5- قدرت سياسى، تنها بزور اسلحه و چماق نمى‏تواند انديشه و عمل را مهار كند، محتاج ذهنى كردن پليس است. طوريكه هر كس در انديشه خود وجود آنرا احساس كند و از ترس اين پليس كه در مغز خود بمراقبت گمارده است هر فكرى را كه مخالف قدرت خودكامه است، بخاطر نپذيرد. بدينسان ترس از زور به خميرمايه هر انديشه و عملى تبديل مى‏گردد. مذهب، هر گونه ترسى از هر قدرت زمينى را شرك بخدا مى‏خواند و پيام او يك دعوت رسا بمارزه با همه روشهايى است كه بيانگر زورمدارى هستند. بايد لحنى از راه عبرت درباره مقاومت در برابر سياهكارترين قدرتهاى سياسى انديشيد، تا اهميت اين پيام را دريافت. مذهب انسان را خليفه الله مى‏شناسد و ترس از هر پديده و هر زورى را، خلع از مرتبت خليفه اللهى و ناچيز شدن، خورد شدن، هيچ شدن، چه مى‏گويم تبديل شدن بوسيله و آلتى تخريبى در دست زورمداران، تلقى مى‏كند و بر دوام بانسان يادآور مى‏شود: برده ترس خويش مشو! مبارزه با كيش شخصيت همين است.

      6- و اين تضادها ميان قدرت سياسى و مذهب در نفى ارزشهاى يكديگر تجلى مى‏كنند: قدرت سياسى زور را در تمام نمودهايش ارزش مى‏كند و مذهب همه ارزشهاى او را ضد ارزش مى‏سازد. براى نمونه:

 - قدرت سياسى شاه را با عنوان قدر قدرت مى‏ستايدو

 - و مذهب قدر قدرت را طاغوت مى‏شمارد.

 - قدرت سياسى پول را ارزش مى‏كند.

 - و مذهب دينار را مركب از دو جزء دين و نار مى‏خواند و آنرا آتش عقيده سوز مى‏شمارد.

 - قدرت سياسى، خدمتگزارى به مظهر زور را ارزش مى‏كند و مذهب آنرا حرام مى‏نمايد.

 - قدرت سياسى ميزان نزديكى هر كس را بكانون تمركز زور، ضابطه شان و مرتب و ارزش انسان قرار مى‏دهد و مذهب دورى از آن و ضديت با آن را را ارزش مى‏كند.

 - قدرت سياسى اطاعت كوركورانه از خود كامه را ارزش مى‏كند و مذهب اطاعت از طاغوت را كفر مى‏خواند كه: افضل الجهاد كلمه حق عند سلطان جائر  اظهار حق را نزد سلطان ستمكار جهاد افضل مى‏نمايد و شورش و انقلاب بر ضد او را والاترين ارزشها مى‏شمارد و آنرا تقديس مى‏كند.

 - قدرت سياسى جنگ تجاوزكارانه و غلبه و سلطه بر ديگران را ارزش مى‏كند و براى آن حماسه‏هاى آتشين مى‏سازد و مذهب اين جنگ را تبهكارانه و جهاد رهايى بخش را واجب مى‏كند.

 و...

 

      و بر بنياد 5 ارزش راهنما، افق بى انتهاى معنويت را بروى انسان مى‏گشايد.

      الف: تفوق جويى از راه اعمال زور و تخريب ديگرى را كه قدرت سياى خود كامه ارزش كرده است (و اين در همه جاى جهان) مذهب، ضد ارزش مى‏شمارد و در مقابل: توحيد با يكديگر يا جستجوى يك هويت جامعتر و كاملتر از راه امر بمعروف و نهى از منكر را ارزش برين و جهانشمول مى‏شناسند.

      ب: اصالت فرد و تفرد و فعاليتها و حركتهاى ناهمسو يا رقابت در محدوده روابط زور و براى دستيابى بدان راكه قدرت سياسى ارزش كرده است، مذهب ضد ارزش مى‏شمارد و بجاى آن بعثت و مبارزه با زور را ارزش مى‏كند.

      ج: قدرت و رياست‏طلبى را كه قدرت سياسى خودكامه ارزش كرده است مذهب ضد ارزش مى‏كند و در عوض امامت و پيشاهنگى را ارزش مى‏كند. همه مسئول همه، همه امام و پيشاهنگ همه، اينست آن جلوه توحيد آن جامعه‏اى كه مذهب نويد مى‏دهد.

      د - نابرابرى و زورگويى را كه قدرت سياسى ارزش مى‏كند مذهب ضد ارزش مى‏كند و بجاى آن عدالت را با ابعاد گوناگونش ارزش مى‏كند:

      ه - جستجوى سرنوشت‏هاى فردى و جستجوى سرانجامى كه در آن قدرت، مطلقه مرگ‏ناپذير شود جهنم مى‏نامد. جهنمى كه هيزمش خود آدميان و طعمه آتش انسانيتشان در عوض مذهب سرانجامى را ارزش مى‏كند كه در آن كسى حق تصميم نداشته باشد.

      ضمن مطالعه در تاريخ جريانهاى فكرى در تاريخ ايران و ملاحظه غلبه فرهنگ تقليد بر جامعه ما در دو قرن اخير، همانطور كه مى‏دانى بمطالعه ديگرى سرگرم شدم. اينبار كوشيدم مشخصات سلطه فرهنگى را در جامعه‏هاى زير سلطه بدست بياورم و با مشخصات اين سلطه در ايران مقايسه كنم حاصل اين مطالعه مرا بدين باور رساند كه انقلاب فرهنگى را بايد با پيگيرى ادامه داد. تا انسان آزاد شود. بطور مشخص بتواند هر سه نوع كار يعنى 1- ابداع 2- رهبرى و انتقاد و 3- توليد كالا يا خدمت، را برعهده بگيرد. حق مسئول شدن پيدا كند و اختيار لازم براى برعهده گرفتن مسئوليت و بعمل درآوردن ابتكار خويش را داشته باشد. برنامه اين انقلاب اساسى را در بيانيه جمهورى اسلامى آورده‏ام. خلاصه‏اش بزبان ساده اينست:

      1- تعميم اجتهاد و توسعه امكام ابداع و ابتكار در داخل كشور

      2- خودى كردن توليد و مصرف يا بدست آوردن هويت از راه رشد

      3- جانشين كردن نظام ارزشى بر پايه توحيد بجاى نظام ارزش بر پايه تضاد:

 - توحيد يا يگانگى جستن با ديگرى در جريان رشد ارزش پايه اسلام بمثابه راه رشد است.

 - اين توحيد از راه بعثت يا حركت اجتماعى بسوى توحيد كامل بدست مى‏آيد.

 بنابراين ارزش دوم، بعثت است، رشدى از راه ابداع و ابتكار در سازندگى و بدون تضاد و تخريب‏

 - در اين حركت رشد، انسان بايد بعنوان پيشاهنگ عمل كند. امامت يك اصل عمومى است.

 

      هر انسانى از لحظه‏اى كه ابتكار مى‏كند، امام مى‏گردد و چون همه مى‏توانند و استعداد ابداع و ابتكار دارند پس امامت ارزش است و انسان با ايفاى نقش پيش آهنگ ارج مى‏يابد.

 - و مى‏دانى كه براى حركت رشد، عدالت بايد ارزش باشد. عدالت بمعناى حركت بر خط نسبيت و فعاليت. جستجوى كمال در جامعه و با جامعه و از راه همكارى و سازندگى. كمال اين عدالت وقتى است كه جامعه از همه تضادها رها گردد و انسانها آنسان آزاد بگردند كه هيچكس درباره ديگرى تصميم نگيرد. بدينسان آزادى و استقلال در شمار ارزش‏هاى پايه مى‏گردد: استقلال بمعناى آزادى ملى از هر گونه سلطه خارجى و آزادى بمعناى برخوردارى از حق و امكان ابداع، حق و امكان انتخاب و برعهده گرفتن مسئوليت و اختيار بعمل در آوردن ابتكار و مشاركت در رهبرى جامعه و انتقاد و ارزيابى. آزاديهاى ديگر بر اين پايه واقعيت پيدا مى‏كنند.

      4- آزادى فرهنگى براى اقوام و اقليت‏هاى مذهبى‏

      5- قبول حق شركت در بناى تاريخ براى عموم مردم كشور. در حقيقت فرهنگ پهلوى بر آن بود كه ايران را شبه غربى بگرداند. فرهنگ مذهبى كه بر زورمدارى استوار است برآنست كه ايران را در گذشته نگاهدارد. حال آنكه اين فرهنگ از راه رشد واقعيت پيدا مى‏كند و تاريخ را ساخته جامعه مستقل و آزاد تلقى مى‏نمايد.

 نوكردن بيان دين بمعناى پاك كردن آن از ضد ارزش‏ها و مفاهيمى كه  بزور مشروعيت و درپاره‏اى موارد تقدس مى‏بخشند.

       مبارزه با كهنگى هاو عناصر فرهنگى حركت ربا. يكى از مهمترين و كهنه‏ترين اين كهنگى‏ها باورى است كه بنا بر آن، عموم مردم از قابليت اداره خويش محرومند و تنها اقليتى از اين قابليت برخوردارند و بايد حكومت كنند. عموم مردم بايد اطاعت كنند. و ديگر از اين كهنگى‏ها ازلى و ابدى شمردن سنت هايى است كه جامعه را از رشد باز مى‏دارند و...

      6- ابتكار بجاى تقليد. بلحاظ اهميت آنچه را كه در اين باره در بيانيه نوشته‏ام عينا" نقل مى‏كنم:

      امامت بدون ابتكار و ابداع تحقق نمى‏يابد. تنها با شركت خود انسانها در كوشش و مبارزه براى آزاد كردن انسانيت انسان از غيرتيها و از خود بيگانگى‏هاست كه اين مهم سرانجام مى‏يابد. در غير اينصورت انسان هم چنان از خويشتن خويش گسسته برجاى مى‏ماند. اگر پرورش انسانى نو، انسانى وصل جسته به فطرت و بازپيوسته بخويشتن خويش هدف باشد، اينكار بدون آنكه آدميان خود در آزار كردن خويش شركت جويند شدنى نيست. هيچ انقلابى بدن شركت فعال مردم در ابداعات و ابتكارات، امكان‏پذير نمى‏باشد. اين بيان الهى:

 ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيرو ما با نفسهم 1 «1 - همانا خدا قومى را دگرگون نخواهد ساخت تا زمانيكه آنها خودشان را تغيير دهند. (قرآن سوره رعد، آيه 11»

 

      بيان يك واقعيت عينى است و ما با اين واقعيت همواره روبروئيم. تغيير كردن و تغيير دادن هر دو يك جريان و يك كارند و در گرو فعال شدن و مبتكر شدن مى‏باشند. انسان عصر ما روزگارى سياه دارد زيرا كه بيشتر درجامعه هايى زندگى مى‏كند كه در آنها بر وفق توقعات سلطه "انقلاب از بالا" 2 «2 - فرق توحيد و شرك از جمله اينجاست كه: خدا تغيير كردن را بپاى خود آدميان مى‏گذارد و آنها را فعال و نسبى مى‏خواهد و طاغوت تغيير دادن آدميان را خود تصدى مى‏كند و آنها را آلت و كارپذير مى‏خواهد.وهيچ شركى بدتر از شرك طاغوت نيست و بهمين دليل خدا طاغوت را تا رستاخيز لعنت مى‏كند.»» صورت مى‏گيرد. هدف از نهان بندهاى اسارت بر دست و پاى انسان آنست كه انسان كارپذير گردد و سرنوشتى را كه از "بالا" برايش ساخته مى‏شود، پذيرا گردد مقتضى دو اصل امامت و عدالت فعال و نسبى شدن و ابتكار است.

      بايد تا ممكن است خصوصا" در تعليم و تربيت عرصه دو كار يكى ابتكار و ابداع و ديگرى انتقاد و رهبرى را وسعت بخشيد تا نسلى كه تربيت مى‏شود نسل انديشه، كار، نسل مسئوليتهاى بزرگ گردد.

      7- خويشتن جويى بجاى تشبه جويى. تشبه جويى كه غربزدگان هر جا بحكومت مى‏رسند باجرا مى‏گذارند چون بر اساس خوددارى از ابداع استوار است، در عمل بمعناى محروم شدن از فرهنگ است. فرهنگ خلاقيت در زمينه معين اجتماعى و طبيعى است. خويشتن جويى تنها راه رشد است. انقلاب بمعناى آزادى از سلطه‏ها همين خويشتن جويى است.

      تبديل جريان تجزيه فرهنگى به جريان انسجام فرهنگى. توضيح كوتاه و ساده اينست كه بر اثر سلطه فرهنگى غرب، فرهنك ما ديگر يك مجموعه نيست و بنابراين نه زمينه رشد انسانست و نه مى‏تواند رشد كند. اين انسجام از راه‏هاى زير بايد عملى گردد.

 - از بين بردن فرهنگ شاهنشاهى كه فرهنگ زور و فساد و تسليم در برابر سلطه گر خارجى است.

 - انسان را موجودى نسبى و فعال و خلاق و پيش آهنگ تلقى كردن و آزاد كردن او و ايرانى كردن زمينه انديشه و عمل.

 - مبادله با فرهنگ‏هاى ديگر را به مبادله ابداع‏ها و ابتكارها تبديل كردن و رها شدن از مصرف فرآورده‏هاى فرهنگى بيگانه.

 - تغيير ضابطه‏ها در توليد و مصرف و متكى كردن ايندو به ارزشهايى كه پيش از اين شرح كردم.

 - با ايجاد امكان و زمينه كار و ابداع و توسعه روزافزون آنها

 - توسعه تعليم و تربيت براساس اين انقلاب بزرگ و همه جانبه فرهنگى.

 8- اغتشاش زدايى از هويت فرهنگى، اغتشاش در هويت فرهنگى زير سلطه دو علت دارد: يكى باور مطلق به "هوش خلاق" غربى و ناباورى نزديك بمطلق بخود است و ديگرى ترس است، ترس از دولت، ترس از وجدان مذهبى، ترس از... اسلام بمعناى راه رشد و آزادى، رهايى از همه اين ترس هاست. در حقيقت آنچه ملت ما را و ملتهاى همانند ما را زبون ساخته است، باور به بيرون مسلط و ترس از اين بيرون مسلط است. آن باور و اين ترس سبب شده است گروهى به گذشته‏هاى دور پناه مى‏برند و گروه ديگرى  به تشبه جويى به سلطه گر، ناشناخته نشوند.

      انقلاب فرهنگى بدون رهايى از اين ترس‏ها ممكن نمى‏شود و اين ترس و آن باور مطلق بدون مبارزه با سانسورها از بين نمى‏روند. در تعميم امامت 44 نوع سانسور را كه ار راه مطالعه و تجربه‏اى كه ملت ما در استبداد پهلوى گرفتارشان بود، شماره كرده‏ام. در نتيجه:

 - بايد تعليم و تربيت كنونى را كه بر پايه ترس از تفكر بنا شده است با تعليم و تربيتى عوض كرد كه بنايش بر پرورش استعداد خلاقه آدمى باشد.

 - بايد به تعليم و تربيت زنان اهميت هر چه بيشتر داد و اين ترس و ناباورى را نخست در آنان علاج كرد.

 - بايد از مطلقاً نادان شمردن مردم بخصوص زحمتكشان دست كشيد و به تجربه‏ها و ابتكارهايشان ارج نهاد و يك جو عمومى ابداع و ابتكار بوجود آورد.

 - با توجه به ميزان كار و امكان افزايش آن در جامعه، بقصد حداكثر استفاده از امكانات آموزشى، ساعات كار روزانه را ميان توليد و آموزش و مشاركت در اداره امور جامعه چنان تقسيم كرد كه بتوانيم با سرعت بر بيسوادى و نارسايى‏ها از لحاظ صلاحيت‏هاى فنى در سطح‏هاى مختلف غلبه كنيم.

 - بايد ذهن غرب زده را از اين باور تحجر يافته آزاد نمود كه بنا بر آن راه حل هر مشكلى از پيش وجود دارد و همانست كه "هوش خلاق" غربى آن را ابداع و آماده ساخته است، تا جرأت ابداع و ابتكار بيابد.

      9- در اين انقلاب بايد به اين امر اساسى توجه كرد كه تفكر استبدادى همواره ظاهر و قالب را به محتوى تحميل كرده است. در دوران معاصر كه ايران بزير سلطه درآمد، ضرورت تشبه جويى بغربى كار را وخيم‏تر ساخت. شكل گرايى مطلق، فرهنگ غالب دوران ما شد. از اينرو انقلاب بايد بدوران تحميل قالب به محتوى پايان ببخشد. براى رسيدن به اين مقصود علاوه بر كارهاى بالا بايد:

 - دين را از شكل گرايى فرساينده‏اش رها ساخت. بايد دين راه رشد بگردد و اين رشد همان باشد كه شرح شد.

 - بايد همه رشته‏هاى وابستگى‏هاى سياسى و اقتصادى و فرهنگى را قطع كرد.

 - بايد مراحل مختلف تحول جامعه در جريان رشد بر اساس طرح نوى باشد كه گسترش آزادى و استقلال و شكوفايى روزافزون استعداد خلاقه انسان اصل باشند.

      مى‏بينى كه پيش از انقلاب به مسئله ظاهر و محتوى توجه جدى كرده‏ام، مى‏دانستم كه نه تنها با غرب زده كه با يونانى زده‏هاى قديمى نيز مشكل خواهيم داشت. در جريان انقلاب نيز يكى از زمينه‏هاى اصلى برخوردها همين بود كه آقاى خمينى به ظاهر تقدم مطلق مى‏بخشيد. همانسان كه غرب زده‏ها از جهت تشبه جويى به اين تقدم قائل هستند.

      طى دو سال و نيم تجربه انقلاب، به اين نتيجه رسيديم كه در مقياس جامعه ملى امور زير از تقدم برخوردارند.

      1- آزادى بمعناى فراخواندن به ابداع به قبول مسئوليت و دادن اختيار براى بعمل درآوردن ابداع‏ها.

      در جريان جنگ هايى كه ما در آنها بدفاع از كشور و ا نقلاب ناگزير شديم، اجراى اين اصل سبب رهايى شد. چه در جنگ اقتصادى، چه در جنگ عراق بر ضد ايران و چه در مبارزه با ايدئولژى استبداد مذهبى، استعدادهاى بيشمار رها شدند و بكار افتادند. انقلاب ما نتيجه باجرا درآمدن همين آزادى بود كه مردم ما بخود دادند. هر بار نيز كه به همين روش عمل كرديم، نتيجه كامل بود. گفتنى است كه مردم ما در هيچكدام از توطئه هايى كه بر ضد آزاديها انجام گرفتند شركت نكردند. اين توطئه‏ها را سازمانهايى مى‏چيدند كه مى‏خواستند بر جامعه سلطه استبدادى پيدا كنند.

 بهررو، تجربه بما مى‏گويد مردم آمادگى دارند. نه تنها مى‏توانند آزادى را تحمل كنند بلكه آزادى از عوامل اصلى رشد جامعه ما است.

      2- مبارزه با سانسورها. پيش از اين برايت شرح كرده‏ام كه پيروزى در مبارزه با استبدادهاى دينى و ايدئولژيك جز از راه گفتن همه چيز به مردم ممكن نشد. در مبارزه با سانسورها تا توانستيم عمل كرديم و نتيجه‏اى كه بدست آورده‏ايم اينست كه ارتقا وجدان عمومى نه تنها از عوامل اصلى رشد شتاب گير جامعه ما است بلكه زمينه اصلى پيدايش ميل به ابتكار و تغيير بنيادى همه باورهاى حركت گير و ويرانگر است.

      اين سانسور بى سابقه كه اينك برقرار كرده‏اند و سانسورى كه در رژيم شاه برقرار بود، آن سرنگونى رژيم شاه و اين بى اعتبارى سريع اسطوره استبداد مذهبى، دليل‏هاى خدشه ناپذيرى هستند بر دست آورد تجربه مبارزه با سانسورها.

      3- در جريان دو جنگ اقتصادى و نظامى بر ما معلوم شد كه اين نظر كه در جامعه‏هاى عقب مانده به "تخصص‏هاى عالى" نياز ندارند، نادرست است. جامعه‏هاى ما بيشتر بدين تخصص‏ها نياز دارند و بايد متخصصان خود را بخدمت بخوانند. اگر اين تخصص‏ها نبودند ايران از پاى درمى آمد. همانطور كه در زمينه اقتصادى وضع روزبروز بدتر مى‏شود چرا كه متخصصان علاقمند و پرتلاش را يا گرفتار يا دربدر و يا از كار بركنار كرده‏اند.

      4- از تجربه تشويق و ميدان دادن به ميل ابتكار، اين نتيجه بدست آمد كه محروميت طولانى از اقناع اين ميل سبب پيدايش تشنگى شديد گشته است و بمحض برقرارى آزادى، همه گروه‏هاى اجتماعى، بتلاش بر مى‏خيزند تا از راه ابداع، شخصيت انكار شده خويش را بدست بياورند. يكى از جهات بى اعتبار شدن آقاى خمينى و ملاتاريا اينست كه اين ميل بسيار شديد به ابداع را به قلمرو تخريب و كشتار محدود كرده‏اند.

      5- در دوران انقلاب، ما بيش از همه براى آزادى واقعى زنان تلاش كرديم. كار ما آسان نبود. جامعه ما با دو الگو بيشتر آشنايى نداشت. الگوى زن در رژيم پهلوى و الگوى زن "سنتى" ، تجربه ما با توجه باقبال عظيم زنان كشور، نشان مى‏دهد كه :

 - در محيط هايى كه زنان در تحصيل آزادى شركت جسته‏اند و با بيان اسلام بمثابه راه رشد آشنايى پيدا كرده‏اند، مقاومت با ملاتاريا بسيار شديد و ميل به ابداع بالا و استقامت در برابر استبداد تا حد فداكاريهاى شگرف است.

 - زنان آمادگى براى برخوردارى از آزادى را دارند و خوب مى‏توانند از آن استفاده كنند مى‏دانى كه محافل مذهبى با آزادى زنان از اينرو مخالفت مى‏كردند كه مى‏پنداشتند، آزادى سبب آلوده شدن به "فساد غرب" است. اما تجربه دوران كوتاه آزادى نشان داد كه  زنان قدر آزادى را مى‏شناسند و اگر آزادى، آزادى باشد، تمايل به فساد نيز كم مى‏گردد.

 - بهمان ميزان كه زنان آگاهى و آزادى بدست آورده‏اند، محيطهاى خانوادگى نيز، بيشتر محيط علاقه و كانون رشد گشته‏اند.

      6- در محيطهاى دهقانى و كارگرى، تجربه آزادى با موانع جدى روبرو بودن اما در مواردى كه تجربه ممكن شد، موفق بود و همين امر سبب گشت كه ما بر اصرار خود براى مشاركت زحمتكشان در اداره توليد بيفزاييم و همانطور كه مى‏دانى سالروز درگذشت مرحوم طالقانى را روز شوراها اعلام كردم.

      7- در محيط نظامى كار برد آزادى سبب شد كه جنگ در برابر هجوم ارتش عراق، همچون معجزه‏اى در نظر مردم دنيا جلوه كند.

 تفويض اختيارات فرماندهى كل قوا به فرماندهان يا بهتر بگويم ضميمه كردن اختيار با ابداع و مسئوليت از بالا تا پايين، سبب شد كه  ارتشيان استعداد شگرفت و ميل به فداكارى براى دفاع از استقلال كشور را از خود بروز دهند.

      پس از مطالعه طولانى براى رهايى ارتش از وابستگى و تبديل آن به يك دانشگاه بمنظور ممكن كردن دفاع مستقل از كشور طرحى تهيه و به تصويب من بعنوان فرمانده كل قوا رسيد كه، ساخت ارتش را بكلى تغيير مى‏داد. در تهيه اين طرح نمايندگان همه قشرهاى ارتش شركت جسته‏اند.

      در سازمانهاى ادارى نيز، تجربه آزادى تجربه موفقى بود.

 در دو وزارتخانه خارجه و دارايى و دستگاه بانكى كه گروه ما عمل كردند، اين تجربه موفق بود و اينك باطمينان مى‏توان گفت كه  تغييرات بينادى با آزادى ممكن است.

 مى‏توان گفت كه  رشد شتاب گير نه تنها با اسلام سازگار است، بلكه اسلام راه همين رشد است.

 

      گفتگو از اين تجربه را كوتاه مى‏كنم. در كارنامه اينكار را كرده‏ام و بايد در كارى مستقل به ارزيابى اين تجربه بپردازم. اين مقدار را بحكم ضرورت شرح كردم تا بيان انقلاب و هم بيان ضد انقلاب در نظرت روشنتر جلوه كنند.

 

 

 بيان عمومى انقلاب از زبان آقاى خمينى در پاريس و تهران:

 

      براى اينكه حالت روحى و درماندگى فكرى رهبرى دينى، دريافتن اين بيان و بيرون رفتن از بن بست را بدانى، بياد تو مى‏آورم كه علاوه بر نامه آقاى مصطفى خمينى بخود من، فرزند ديگر او يعنى احمدآقا نامه‏اى به محمد منتظرى نوشته بود كه  هدر پاريس آنرا براى من خواند. نوشته بود، اگر رهبر ملت اين... است، تا قيامت هم اين ملت از حكومت شاه خلاص نمى‏شود. جوان‏ها هم دسته دسته ماركسيست مى‏شوند و سه سال نمى‏كشد كه مقدس مآب‏ها هم از دست اين... بدر مى‏روند. اينها هنوز نمى‏دانند كه با خيار حيوان نمى‏توان جامعه‏اى را در اين عصر اداره كرد.

      بيانيه اعلام مواضع نيز منتشر شده بود و عقده ناتوانى فكرى و نظرى را سخت محكم كرده بود. وقتى در پاسخ اين بيانيه "زور عليه عقيده" منتشر شد، از نجف نامه آمد كه در حضور "حاج آقا" صحبت از اين كتاب شد و به حاج آقا گفتم، ايشان بيشتر از ده تن از مراجع باسلام خدمت مى‏كند.

      اينها را كه يادآور مى‏شوم براى نشان دادن درجه نگرانى از ناتوانى‏هاى نظرى است و نه خود اين ناتوانى‏ها.

 دو سال و نيم از انقلاب مى‏گذرد، از سرچشمه خشكيده اداره كنندگان انقلاب اسلامى، در زمينه هيچيك از مسائل اساسى جامعه، قطره‏اى تراوش نكرده است. تفاوت امروز با آنروز اينست كه امروز زور و چماق دارند و خلاء فكرى و ناتوانيها را در جستن راه حل‏ها بخيال خود بازور و روش حزب اللهى پر مى‏كنند و آنروز اين زور را نداشتند و به اضطراب سختى گرفتار بودند. اندازه اين اضطراب را از درجه توجه آقاى خمينى به دانشجويان مسلمان مقيم خارج مى‏توان برآورد كرد. آقاى خمينى كه امروز "درس خوانده‏هاى در غرب" را، "از غرب آمده‏ها" توصيف مى‏كند، آقاى خمينى كه امروز روحانيت را تا مرتبه خدايى بالا مى‏برد، در نجف چند نوبت در مقام مقايسه، روحانيت را تحقير مى‏كرد و از پاسخى كه دانشجويان مسلمان به يك روزنامه آلمانى داده بودند، ستايشها مى‏كرد:

 روزنامه آلمانى علت شيوع امراض در بين كارگران ترك را آن دانسته بود كه مسلمانان استعمال صابون را جايز نمى‏دانند. انجمن اسلامى دانشجويان به اين دليل بى پايه و دروغ روزنامه آلمانى پاسخ داده بود. آقاى خمينى چه ستايشها كه از اين پاسخ نكرد و خطاب به روحانيان گفت: از من و شما اين خدمت ساخته مى‏شود؟ در جاى ديگرى باز خطاب به روحانيان گفت: من و شما كه نمى‏توانيم كشور اداره كنيم. كشور را اين جوانان درس خوانده بايد اداره بكنند و...

 

      نامه‏هاى او به انجمن‏هاى اسلامى دانشجويان همه موجودند و بوضوح بيانگر عجز و ناتوانى فكرى و نظرى و نگرانيهاى روزافزون وى از اين نظرند. بهر رو يكسال پيش از شروع حركت انقلابى تعيين كننده، روحانيان جوان و از جمله آقاى بهشتى ناگزير به من روى آوردند و بچاپ و نشر كتابهايم در ايران اقدام كردند، نگرانى آنقدر بود كه نگرانى از لحاظ "رو آمدن بنى صدر" و "بيرون رفتن دين از حوزه" ديگر مانع شمرده نمى‏شد. بخصوص بعد از صدور بيانيه از مقاومت درباره كارهاى شريعتى و من بسيار كاسته شد و پاسخى براى سئوال "چه بايد كرد؟" نداشتند و ناگزير خود وسيله نشر آثار ما را فراهم مى‏آوردند. آقاى خمينى اجازه داد ده درصد از سهم امام صرف چاپ و نشر اين كتابها بشود. او مى‏دانست كه ما انتشارات مصدق ايجاد كرده‏ايم و نطق‏هاى مصدق را چاپ مى‏كنيم. همين آقاى خمينى كه امروز مى‏گويد مصدق سيلى به اسلام زد، آنروز اجازه مى‏داد كه از وجوه شرعيه صرف چاپ نطق‏هاى همين مصدق بشود. در همين زمان نيز بود كه رژيم شاه پس از ملاحظه اين گرايش به ما، بر سخت گيريها نسبت به ما افزود و...

       با اين يادآوريها، آسان مى‏توان فهميد كه چرا او بيان عمومى پيشنهادى را آسان پذيرفت و در بازگو كردنش از ما نيز پيشتازتر شد. هنوز براى فهم موقعيت آقاى خمينى در پاريس جا دارد دو نگرانى ديگر او را نيز يادآور شوم: دختر او نامه‏اى از ايران به برادرش احمدآقا نوشته بود كه چرا پدر مرا به پاريس برده‏ايد. مرجع تقليد را پاريسى كرده‏ايد؟ اگر آقا در پاريس ماندگار بشود بعنوان مرجع تقليد فراموش مى‏شود و...

 و بياد مى‏آورى كه احمد آقا چند روز يكبار مى‏آمد كه: شاه چه وقت مى‏رود؟ پيش بينى شما اينست كه  او قادر به ماندن نيست؟ نكند نهضت شكست بخورد. پدر همه ما در مى‏آيد... بدينسان نگرانى دوم او اين بود كه نهضت پيروز نشود. اين بود كه در قلمرو فكر و نظر بحرفهاى ديگران ترتيب اثر چندان نمى‏داد و مى‏كوشيد حرفى بيرون از بيان عمومى بر اساس ولايت فقيه جمهور مردم، استقلال، آزادى، نزند.

      بر اين عوامل، بازتاب سخنانى كه مى‏راند را نيز، بايد افزود كه بيش از همه موثر بود. چرا كه بناگهان مى‏ديد نوفل لوشاتو، مركز تجمع روشنفكران از هر گرايش، شد و قيافه‏ها همه شاد و اميدوار و وحدت بر محور رهبرى وى چنان منسجم و مسلم شد كه رهبران سياسى كه وى هنوز به آنها عقده داشت، فراموش شدند. بازتاب اين سخنان در ايران و خارج ايران، رهبران سياسى را بر مى‏انگيخت كه رهسپار نوفل لوشاتو بشوند. آقاى خمينى بسيار راضى وبد و مراقبت او در بيرون نرفتن از خط، از همه بيشتر شده بود. دو واقعه را مى‏آورم كه خود هم از لحاظ اين مراقبت او و هم از لحاظ روحيه‏اى كه پديد آمده بود، بسيار معنى دار و گويا هستند:

      واقعه اول، سخنرانى آقاى "دكتر صادقى" روحانى مقيم لبنان است كه در اين هنگام به پاريس آمده بود. وى در كوى دانشگاه پاريس درباره مشخصات حكومت اسلامى بر اساس "ولايت فقيه" سخنرانى كرد. غوغا بپا شد. آقاى بيژن حكمت گفت، اسلام آقايان همين است كه آقاى دكتر صادقى مى‏گويند، خوب مى‏گويى بگو. سخنان و كتابهاى آقاى بنى صدر، اسلامى است كه  اين آقايان آنرا قبول ندارند. فردا كه شاه مى‏رود، اين اسلام را اجرا خواهند كرد.

      فردا شبش، بعد از نماز مغرب و عشا، آقاى خمينى مراخواست و با نگرانى از سخنرانى آقاى دكتر صادقى پرسيد و گفت چرا گذاشتيد برود اين حرفها را بزند. قرار بود قسمت دومى هم سخنرانى او داشته باشد كه ممنوع شد. دو سه شب بعد، همين آقاى دكتر صادقى كه روحانى بود و احترامش واجب، وقتى وارد اطاق شد و خواست بنشيند، آقاى خمينى با قيافه اخم آلود برخاست كه برود. دكتر صادقى از او چند دقيقه وقت خواست، بتندى گفت، فعلا" وقت ندارم. همه آنها كه بودند دانستند آقاى خمينى از سخنرانى او عصبانى است.

      واقعه دوم، اينكه آقاى ح. م. در خانه خود آقاى دكتر سنجابى و مرا به نهار دعوت كرده بود. اينكه خود او با عقايدى كه دارد دعوت كرده بود تا درباره متنى صحبت كنيم كه آقاى دكتر سنجابى مى‏خواست منتشر كند، درجه اقبال روشنفكران صادق را بخوبى نشان مى‏دهد.

 اين متن به قلم من نوشته شد، آقاى دكتر سنجابى پسند كرد و بخط خود نوشت و من آنرا به نوفل لوشاتو بردم. آقاى اشراقى گفت مطلب آنقدر مهم است كه مى‏توان آقا را بيدار كرد. بعدازظهر بود و رفت و آمد و گفت: آقا گفتند خدمت بزرگى است. يك كلمه اضافه كردند گفتند آقاى دكتر اين متن را دوباره با اضافه كردن آن كلمه بنويسند امضاء كنند. آن كلمه، كلمه استقلال بود كه فراموش شده و از قلم افتاده بود. آقاى دكتر سنجابى در خانه آقاى سلامتيان بود، وقتى متن را ديد و ديد كه آقاى خمينى آن كلمه را افزوده است، شادى بسيار كرد. فردايش بخانه آقاى خمينى رفت و در ميان فريادهاى الله اكبر آن متن را خواند. او اكنون مخفى است!!...

      بدينقرار همه راضى بودند. تو از ابتدا باور نمى‏كردى، همان روز اول گفتى در چشم‏هاى اين مرد صداقت نمى‏توان خواند. ديگرانى نيز بودند كه سوء ظن مى‏داشتند. ميان رفتار و عمل او با سخن او فاصله مى‏ديدند. با وجود اين اميدوار بودند كه نه تنها بيان عمومى كه او اظهار مى‏كرد، وحدت و پيروزى را تضمين كند بلكه با نو كردن نهاد مذهب، به كشور ما امكان دهد با يك جهش سريع از بن بست‏ها بدرآيد و الگوى تازه‏اى براى رشد فراهم آورد. سرعتى كه انقلاب بخود مى‏گرفت و از هم پاشيدگى شتاب گير رژيم شاه اين اميد را در همه برمى انگيخت كه ايران از خفت سلطه بيگانه و استبداد همدست او بدرآيد.

      من اين اميد را تا جايى كه امكان داشت از دست ندادم. نظرم اين بود كه انقلاب فرانسه و روسيه كامياب نشدند چرا كه به نوسازى نهاد مذهبى نيانجاميدند و هنوز نيز برخوردها از سرعت تحول مى‏كاهند. در اين باره چند نوبت نوشته و سخن گفته‏ام از جمله در سرمقاله سه شنبه 23 مرداد ماه 1359 انقلاب اسلامى اينطور نوشتم:

 " و بالاخره در انقلاب دوران ساز ما، امام خمينى به يكى از بزرگترين موفقيتها دست يافت و توانست قدم در طريق نو كردن و جامع كردن اين نهاد بگذارد و همين انقلاب، "مهم‏تر از مهم است. جريان نوسازى از دو سو مورد حمله است: از سوى "روشنفكران" رقيب و از سوى آنها كه به قول امام از راه "خشكه مقدسى" از هرگونه نوسازى وحشت "مى‏كنند و در برابر آن مى‏ايستند."

      بدينقرار بر اساس برداشت جديد از توحيد، بيان عمومى انقلاب در عين حال مبشر نوسازى نهاد مذهبى بود. آقاى خمينى روزهاى اول ورود به پاريس، زبان عمومى و مبهم‏تر گشت و جنبه‏هاى اصلى زندگانى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى مردم ما را در برگرفت. اين بيان عمومى را جمع و جور مى‏كنم و تحت 15 عنوان بر اساس پاسخ‏هاى آقاى خمينى به پرسشها و خطاب‏ها و اعلاميه‏هاى او به اين شرح مى‏آورم:

 

 1- پايه توحيد:

 

      اين بيان بر پايه موازنه عدمى قرار داشت. بر پايه توحيد و عموميت امات و اصالت خدا و رابطه انسان و خدا يا اصل عدم زور و عدم آمريت و حاكميت مبتنى بر زور قرار داشت. آقاى خمينى مى‏دانست كه آنچه مى‏گويد كاملا" مخالف نظر او در كتاب ولايت فقيه است يا خير؟ خود او بايد پاسخ بدهد. او اصل مبناى حكومت اسلامى را توحيد مى‏شمارد و با همان تعريف كه در اصول راهنما و ضوابط حكومت اسلامى كرده‏ام، مى‏گويد:

 " انقلاب اسلامى بر مبناى اصل توحيد استوار است كه محتواى اين اصل در همه شئون جامعه سايه مى‏افكند. در اسلام، تنها معبود انسانى وبلكه كل جهان، خداست. كه همه انسانها بايد براى او يعنى براى رضاى او عمل كنند. هيچ چيز و هيچكس را نپرستند. در جامعه‏اى كه شخص پرستيها و شخصيت پرستيها، نفع پرستيها و لذت پرستى‏ها و هر نوع پرستش محكوم مى‏شود، و فقط انسانها دعوت مى‏شوند به پرستش "خدا"، در آنصورت همه روابط بين انسانها، چه اقتصادى و يا غير اقتصادى در داخل چنين جامعه‏اى و در رابطه، اين جامعه با خارج تغيير مى‏كند و ضوابط عوض مى‏شود. همه امتيازات لغو مى‏شوند. فقط تقوى و پاكى ملاك برترى است. زمامدار با پايين‏ترين فرد جامعه برابر است، ضوابط و معيارهاى متعالى الهى و ا نسانى، مبناى پيمانها و يا قطع روابط است."

      امواج مقاومت‏ناپذير مردمى كه دگرگونى‏هاى بنيادى را طلب مى‏كردند، سبب مى‏گرديد كه همين مضامين را در دو سه ماه اول انقلاب نيز تكرار كند: 1 «امام و... ص 148 (خطاب به گروهى بانكدار 24 فروردين ماه 1358»»

 

 " اگر تمام بنياد، دگرگون نشود و از شكل طاغوتى بشكل توحيدى و اسلامى درنيايد، باز هم به همان مسائل و مشكلات مبتلا خواهيم بود".

 

 يا اين سخن او :2 «2 - امام و... ص 148 (اطلاعات 26 فروردين ماه 1358»»

 "اگر احكام اسلام پياده شود، تمام مستضعفين به حقوق خود مى‏رسند. در جمهورى اسلامى هر گونه ستم و زورگويى محكوم است و جاى آن را آزادى و استقلال مى‏گيرد".

      هر چند راست است كه فكر نفى آمريت و حاكميت از بالا چه سياسى و چه غير آن، در ايران از ديرباز وجود مى‏داشته است، اما در بيان عمومى رهبرى انقلاب در پاريس و ماه‏هاى اول حضور در تهران است، كه وضوح و شمول پيدا مى‏كند و مسائل اساسى يك تحول انقلابى را در بر مى‏گيرد. در حقيقت همواره ميان پايه زندگى اجتماعى و فعاليت اقتصادى كه چه در جامعه ايل نشين و چه در جامعه بوم نشين، همكارى و تعاون و هم رأيى و مشاركت در تصميم‏گيرى را ايجاب مى‏كرده است با استبداد سياسى حاكم كه "خارجى" تلقى مى‏شده است، ناسازگارى و بيشتر از آن تضاد وجود مى‏داشته است. بازتاب اين تضاد، به صورت بيانهاى گوناگون در جريان تحول تاريخى ملت ما، درآمده است. در دوران رژيم شاه بخاطر بن بست‏هاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى و ايدئولژيك كه گرفتارشان شده بود، اين تضاد جز از راه بيانى بر پايه عدم آمريت و عدم زور و سلطه، حل شدنى نبود. سخن آقاى بروجردى كه اگر ما روحانيان بر سر كار آئيم بى رحم‏تر و آدم كش‏تر و فاسدتر و... از آب در خواهيم آمد، سخنى است كه از تجربه تاريخى مايه مى‏گيرد و در همين فصل خواهيم ديد كه بر اساس آمريت و حاكميت يا بهتر بگوييم استبداد فقيه، بيان عمومى، همان بيان شاه، روشن همان روش و سرانجام همان سرانجام مى‏گردد و خشونت‏ها بيشتر مى‏شوند.

      بارى در تاريخ ما هربار كه انقلاب سرگرفته است، اصل يا اصول راهنماى بيان عمومى تغيير كرده است. استبداد دينى و سياسى پيش از پيدايش صفويه به سازشى تام و تمام رسيده بودند و بن بست جامعه متلاشى شده ايران آنروز، ايران قطعه قطعه شده آنروز محتاج بيان عمومى تازه‏اى بود. اين بيان عمومى به سه نياز جامعه پاسخ مى‏داد: موجوديت - وحدت ملى، اصلاحات اجتماعى و بيانى كه اين دو نياز و راه حل آندو و پايدارى اين راه حل را تضمين كند و منزلت آدمى را معين و تضمين نمايد، دين در محتوائى كه عرضه مى‏كرد، گرايش بوحدت را بر مى‏انگيخت.

      پيش و پس از اسلام نيز اين امر بدفعات واقع شده است. پس ناگزير مى‏بايد بيان عمومى، نيازهاى اساسى، نياز به حل تضاد ميان استبداد سياسى و بن بست هايى كه پديد آورده بود از سويى و فشار عظيم جامعه‏اى جوان كه نمى‏توانست در اين بن بست‏ها بماند و فشار مى‏آورد از سوى ديگر را در بر گيرد. بيان پاريس، اين بيان وحدت ساز و چاره ساز بود.

 

 2- ولايت با جمهور مردم است، يا رابطه فقيه و جامعه:

 

      بديهى بود كه اين مسئله، مسئله اول باشد، چرا كه بايد روشن مى‏شد كه جاى شاه بمثابه مظهر قدرت و دارنده حق تصميم درباره امور كشور را آقاى خمينى مى‏گيرد يا مردم ايران؟ ولايت فقيه بمعنايى كه آقاى خمينى امروز بدان مى‏دهد، مورد مخالفت 90 درصد از مراجع اسلام در تاريخ شيعه قرار گرفته است و پيش از اين يادآور شدم كه از كليسا تقليد شده است. اگر آقاى خمينى بيان انقلاب را بر اساس برداشت خويش از ولايت فقيه مى‏كرد، با اين نظر مخالفت مى‏كردم، اما نمى‏توانستم بگويم او از بيان عمومى انقلاب عدول كرده است. بهر رو بيان وى در اين باره صريح است:

      "دولت اسلامى يك دولت دمكراتيك به معناى واقعى است. و اما" من هيچ فعاليت در داخل دولت ندارم و به همين نحو كه الآن هستم، وقتى دولت اسلامى تشكيل شود، نقش هدايت را دارم."

     

      بدينسان كلمه "دمكراتيك" را كه بعدها استعمالش را تحريم كرد خود وى بكار برده است و در چندين نوبت بكار برده است.

 معناى دمكراتيك را مى‏دانست، مى‏دانست كه معنايش اينست كه حاكميت با مردم است بهمين جهت بدنبال وصف دولت اسلامى، مى‏گويد خود او در داخل دولت فعاليتى نخواهد داشت. اين سخن را چند نوبت تكرار كرده است: 1 «1 - امام و... مصاحبه با ژورنال منطقه دون آلپ فرانسه 7 آذر 1357 - پاريس ص 124»»

 "س. در مورد رژيم، جمهورى كه شما مى‏خواهيد تشكيل دهيد، اسلامى خواهد بود، بنابراين آيا خواهيد پذيرفت كه در رأس آن قرار گيريد؟

 "ج. اولا" مردم هستند كه بايد افراد كاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب كنند و مسئوليت امور را بدست آنان بسپارند وليكن من شخصا" نمى‏توانم در اين تشكيلات "مسئوليت خاصى را بپذيرم و در عين حال هميشه دركنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظيفه ارشادى خود را انجام مى‏دهم".

 و:2 «2 - امام و مصاحبه با تلويزيون آلمانى زبان سوئيس 15 نوامبر 78 ص 190»»

 "بايد اختيارات دست مردم باشد و هر آدم عاقلى اين را قبول دارد كه مقدرات هر كس بايد در دست خودش باشد.3 «3 - امام و... مصاحبه با اشپيگل 16 آبانماه 57 - هفتم نوامبر 78 ص 2.»

 رژى ايران به يك نظام دمكراسى اى تبديل خواهد شد كه موجب ثبات منطقه مى‏گردد و سرمايه‏ها به ايران برمى‏گردد و به نفع مردم از آن استفاده مى‏شود.

 خواست ملت را، نمايندگان منتخب او به تصميم و تدبير سياسى و رهبرى سياسى دور از فساد و خدمتگزار مردم تبديل مى‏كند.

      پس از اينكه معلوم شد اختيارات بايد در دست مردم باشند و خواست ملت را نمايندگانى منتخب او به تصميم و تدبير سياسى تبديل مى‏كنند، اينك بايد ديد جاى آقاى خمينى و روحانيت در اين حكومت كجاست؟:

 

      3- جاى روحانيت و آقاى خمينى و كسانى كه بايد امور را در حكومت اسلامى در دست بگيرند:

 

 

      آقاى خمينى براى خود نقشى در نظر نمى‏گيرد و علماء نيز حكومت نخواهند كرد  4 «4 - امام و... مصاحبه با خبرنگاران ان. بى. سى آمريكا 20 آبان ماه 57 ص 201»»

  من براى خودم نقشى، جز هدايت ملت و حكومت، بر نمى‏گيرم 5 «5 - امام و... ص 203 مصاحبه با رويتر 4 آبانماه 1357 پاريس»»

    علما خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادى مجريان امور مى‏باشند اين حكومت در همه مراتب خود متكى به آراء مردم و تحت نظارت و ارزيابى و انتقاد عمومى خواهد بود.

      پيش از اين قول او را نقل كردم كه خود را خدمتگزار ملت توصيف كرده بود و باز قول او را آوردم كه "نهضت ما قائم به شخص نيست، همه ملت رهبرند... " و "چنين نيست كه ملت ايران حالا احتياج به خمينى داشته باشد، احتياج به هيچكس ندارد، خودش هست، خودش الان ايستاده، خودش قائم است به نفس...

      اينك كه روشن شد حاكميت با مردم است و آقاى خمينى و علماء به وظيفه‏اى كه در طول تاريخ داشته‏اند يعنى نظارت و هدايت اكتفا خواهند كرد، بايد ديد چه كسانى امور حكومت را در دست مى‏گيرند6 «« 6 - امام و... ص 202 مصاحبه با ان. بى. سى 20 آبان ماه 57»»

      ايران رجال برجسته و كارشناس متعهد و مسئول دارد كه اداره مملكت را بعهده مى‏گيرند.

      اين بيان بسيار مهم است: اداره امور در دست كسانى قرار مى‏گيرد كه كارشناس و متعهد و مسئولند. اينان را نيز نمايندگان مردم بر مى‏گزينند و بايد در همه جا به آراء عمومى احترام بگذارند 7 «7 - امام و... ص 197 مصاحبه با پائزه سرا ايتاليايى 11 آبانماه 57 پاريس.»

      در جمهورى اسلامى رهبران... دقيقا" بايد به آراء عمومى در همه جا احترام بگذارند، هيچكس تسلط و يا دخالت اجانب را در سرنوشت مردم نبايد بپذيرند. اين رهبرى بايد از فساد مالى و سياسى و از سلطه بيگانه آزاد باشد :8 «8 -  امام و... ص 201 مصاحبه با اشپيگل 16 آبانماه 57 - 7 نوامبر 1978»

      رهبرى سياسى از سلطه بيگانه آزاد مى‏شود، از فساد مالى و سياسى پاك مى‏شود.

      بدينقرار، برپايه توحيد و بر اساس موازنه عدمى، ولايت به جمهور مردم مفوض است و ملاك راى مردم است. علماء به نقش نظارت و هدايت بسنده مى‏كنند و كشور را كارشناسان متعهد و مسئول به رأى و اراده مردم اداره مى‏كنند. شتاب مكن، حالا مپرس پس چگونه شد كه ايشان رهبر و داراى ولايتى استبدادى و بيرون از حدود قانون اساسى شده‏اند و چرا سه روحانى در راس سه قوه اجرايى و قضايى و مقننه قرار گرفته‏اند و چرا آنهمه حمله به "متخصص و كارشناس" مى‏شد و مى‏شود؟ پيش از اين در اين باره‏ها توضيح داده‏ام و توضيح كامل را بهنگام شرح بيان ضد انقلاب از زبان آقاى خمينى خواهم داد. تا آنوقت بايد صبر كنى.

      اينك كه حدود مشخص شدند، مى‏توان فهميد كه جاى آزاديها و استقلال در جمهورى اسلامى كجاست.

 

 4- آزاديها:

 

      آقاى خمينى هم بلحاظ عقيده و هم براى آنكه غرب را خوش آيد و نيز بعلت پاره‏اى اضافات جانبداران ليبراليسم به جوابها، بيانى بدست مى‏داد كه تمايل به ليبراليسم غربى در آن تمايل متفوق بود. وى بارها كلمه‏هاى دمكراتيك و دمكراسى را بكار برده است و همانطور كه نقل كردم، نظام جمهورى اسلامى را نظام دمكراسى توصيف نموده است و "دمكراسى حقيقى را ضامن آزادى و استقلال مملكت" شمرده است 1 «1 - امام و... مصاحبه با روزنامه دانمارك 5 آذر 57 - ص 124 »» . در اين نظام دمكراسى آزاديها بايد تمام و كمال برقرار گردند. بيش از همه وسايل ارتباط جمعى يعنى راديو و تلويزيون و مطبوعات بايد در دست مردم باشند. سانسورها بايد حذف شوند:

 

 - آزادى راديو و تلويزيون و مطبوعات 2 «2 - امام و.. سخنان آقاى‏خمينى صبح شنبه 14بهمن 1357 ص 154 و مصاحبه با پائزه سرا ايتاليايى 11 آبان 57 ص 168»»

 "بنظر من راديو و تلويزيون و مطبوعات بايد در خدمت ملت باشد و دولت‏ها حق نظارت ندارند. ملت را نمى‏شود تحميق كرد. تحميق ملت از كجا صادر مى‏شود كه همين "اسم را بايد به خود او گذاشت. دولت حق نظارت ندارد و شما بايد آزادانه كار كنيد و حق خود را بگيريد"

 

 و مطبوعات در نشر همه حقايق و واقعيات آزادند.

 - آزادى بيان :3 «3 -  امام و... در پاريس 11 آبان ماه 1357 ص 41 »

 بشر در اظهار نظر خويش آزاد است‏

 - آزادى براى همه در بيان و حق همه بر آن 4 «4 - امام و... به نقل از كيهان 12 فروردين ماه 1358 ص 40»

 

      در اسلام اختناق نيست، در اسلام آزادى است براى همه طبقات، براى زن، براى مرد، براى سفيد، براى سياه، براى همه.

 - آزادى شغل 5 «5 -  امام و... ص 40 مصاحبه با سازمان عفو بين المللى 10 نوامبر 1978»

 در اسلام آزادى انتخاب شغل براى هر فردى بر حسب ضوابط قانونى محفوظ است‏

 - آزادى در بيان و آزادى در تعيين سرنوشت 6 «6 - امام و... سخنرانى 5 آبان 57 در پاريس ص 168 »

 اول چيزى كه براى انسان هست آزادى در بيان و آزادى در تعيين سرنوشت است‏

 - آزادى عقيده، حتى عقيده ماركسيستى :7 «7 - امام و... مصاحبه با روزنامه هلندى دى ولكرانت 7 نوامبر 78 ص 168»

 و 8 «8 -  امام و.... مصاحبه با روزنامه صداى لوكزامبورگ با اشتراك راديو لوكزامبورگ دسامبر 78 ص 169»

 جناح‏هاى سياسى در حكومت اسلامى در اظهار عقايد خود آزادند

 - آزادى احزاب 9 «9 - امام و... مصاحبه با خبرگزارى رويتر به تاريخ 40 آبان 1357»

 س. رابطه اين جنبش با احزاب و گروه‏هاى مختلف چگونه است؟

 ج. همه گروه‏ها در بيان عقايد خود آزادند ولكن خيانت را اجازه نمى‏دهيم.

 - آزادى پوشش :10 «10 - امام و... مصاحبه با گاردين 1 آبان 57 - نوامبر 78 ص 211»

 زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت موازين آزادند

 - آزادى مذهبى :11 «11 - امام و... مصاحبه با روزنامه آلمانى دنياى سوم 15 نوامبر 87 - ص 215»

 

 براى همه اقليت‏هاى مذهبى آزادى بطور كامل هست و هركس مى‏تواند اظهار عقيده خودش را بكند. و اسلام جواب همه عقايد را بعهده دارد و دولت اسلامى تمام منطق‏ها را با منطق جواب خواهد داد.

      براى تضمين اين آزاديهاى اساسى، بناى كار بر بحث آزاد، بر حذف نهادهاى ويژه فشار و اختناق و استقرار حكومت قانون است. در اسلام فقط قانون حكومت مى‏كند:

 - بسط آزاديها و بحث آزاد:12 «12 - امام و... مصاحبه با فرانس پرس 3 آبانماه 1357 ص 121»

      در صورت استقرار يك حكومت اسلامى و بسط آزادى‏ها و افزايش امكانات ترقى واقعى براى مردم، مى‏توان از راه بحث و اقناع با عملى كردن اسلام، آنها را كه خواهان حقيقت و عدالتند بدامن اسلام بازگرداند

 - نهادهاى ويژه فشار و اختناق و استثمار حذف مى‏شوند:13 «13 - امام و... مصاحبه با اشپيگل 7 نوامبر 1978 ص 146»

      جامعه آينده ما، جامعه آزادى خواهد بود و همه نهادهاى فشار و اختناق و همچنين استثمار از ميان خواهد رفت‏

 - و در اسلام، نه شخص و تمايل‏هاى او و نه گروه و تمايل‏هاى او حكومت نمى‏كنند، قانون حكومت مى‏كند :14 «14 - امام و... از سخنان در پاريس 21 آبان ماه 1357 ص 123»

     ... ولى مى‏خواهيم حكومتى را برپا كنيم كه تبع قانون باشد و در اسلام تنها و تنها قانون حكومت مى‏كند.

      و بتدريج كه جنبش اوج مى‏گرفت و اميد به سقوط شاه قطعى مى‏شد، لحن آقاى خمينى نيز نسبت به استقلال و قدرتهاى خارجى صراحت و قاطعيت بيشترپيدا مى‏كرد. ميان آزادى و استقلال رابطه‏اى ناگسستنى مى‏ديد.

 

 

 

 5- استقلال:

 

 1 «1 - مطالبى كه در اينجا تحت يك عنوان آمده‏اند، در متن 19 ماده‏اى تحت سه عنوان آمده‏اند.»

 

 آزادى و استقلال: 2 «2 -  امام و... سخنرانى 14 آذرماه 1357 - 2 نوامبر 78 ص 194»

      ببينيد مردم ايران چقدر براى آزادى و استقلال ارزش قائلند كه اينگونه خون مى‏دهند:

 و 3 «3 - امام و... مصاحبه خبرنگاران آلمانى، فرانسوى، ايتاليائى، اسپانيايى و غيره 19 آبان 1357» ص 135

     برنامه سياسى ما ابتدا آزادى، دمكراسى حقيقى و استقلال به تمام معنى و قطع ايادى دولتهائى كه تصرفاتى در داخل مملكت كرده‏اند.

 استقلال از سلطه‏هاى خارجى و داخلى متكى به خارج 4 «4 - امام و... مصاحبه با خبرنگاران راديو و تلويزيون فرانسه 23 شهريور 1357 ص 1»

 در مرحله اول هدف مستقل نمودن كشور و قطع ايادى و سلطه خارجى و داخلى متكى به خارج است و بيرون راندن استعمارگران و استثمارگران هر كه باشد و اختصاص دادن مخازن و منابع كشور به مردم رنج كشيده و در فقر و بيمارى غوطه خورده كه قرنها، خصوصا" قرن حاضر بواسطه كجرويهاى رژيم‏ها با همه بدبختيها مواجه بوده‏اند و تمام مخازن و ثروت كشور را رژيم‏هاى فاسد از بين برده و به جبى خارجيها يا داخلى هايى كه در خدمت آنان بودده‏اند، ريخته است.

      بدينقرار در بيان عمومى انقلاب كه از زبان آقاى خمينى اظهار شده است، اسلامى در انقلاب ايران در كار مى‏آمد كه با استقلال و آزادى بخواند. بيشتر از اين بيانگر حق مردم به استقلال و آزادى باشد. اسلام مهد رشد و بسط آزاديها و پايگاه اصلى استقلال ايران تعريف و قبول مى‏گرديد(1)

 با اسلام ما مى‏توانيم استقلال كشورمان را بدست آوريم.

 با وجود اين هنوز بايد ببينم درباره استقلال و رابطه با قدرتهاى خارجى در اين بيان چه آمده است:

 استقلال، نوسازى كشور است 5 «5 - امام و... كيهان 25 بهمن 1357 ص 125»

 ما وارث يك مملكت آشفته، يك مملكت زلزله زده، يك مملكت اجنبى زده و يك مملكت دشمن زده هستيم كه براى نوسازى آن ملت ايران بايد قيام كند.

 - و استقلال عبارتست از رهاى از وابستگى‏ها 6 «6 - امام خمينى و... سخنرانى 29 آبان 57 - 20 نوامبر 78 در پاريس ص 194»

 استقلال مملكت عبارتست از استقلال تمام دستگاههاى دولت و ارتش كه وابسته است.

 - و استقلال از بين بردن نفوذهاى سياسى و اقتصادى و نظامى و فرهنگى قدرت خارجى است 7 «7 - امام خمينى و... آيندگان 15 اسفند 1357 ص 145»

 

 ما اگر بخواهيم استقلال حقيقى بدست آوريم، بايد سعى كنيم تمامى اشكال نفوذ امريكا چه اقتصادى و چه سياسى، چه نظامى و فرهنگى را از بين ببريم و من اميدوارم ملت ايران به اين مهم هر چه زودتر برسد

 - اما استقلال و رشد اقتصادى محل خاصى در حركت استقلال دارد:

 - درابره مخازن كشور 8 «8 - امام خمينى و... مصاحبه با اشپيگل 7 نوامبر 78 ص 161»

 ما در مقابل نسل آينده مسئوليت نگهدارى از مخازن نفت را داريم.

 - در رابطه با شركت‏هاى بين المللى 9 «9 - امام خمينى و... سخنرانى در پاريس ص 195 و 196»

 اقتصاد كشور از سلطه بيگانه آزاد مى‏گردد و ديگر برنامه‏هاى اقتصادى، برنامه هايى نخواهند بود كه هدفهاى شركت بين المللى را در ايران به اجرا بگذارد.

 - و ملت ايران لايق آزادى و استقلال است 10 «10 -  امام خمينى و... سخنان 2 آبان 1357 پاريس ص 160»

 شاه مى‏گويد كه اين مردم لايق آزادى نيستند، بايد توى حبس باشند، لايق اينكه به آنها آزادى بدهيم نيستند. چرا؟ براى اينكه دارند داد مى‏زنند و فرياد مى‏زنند كه آقا آزادى بدهيد، آزادى بدهيد. اينان لايق نيستند!! همه مردم دارند فرياد مى‏زنند كه ما آزادى مى‏خواهيم، استقلال مى‏خواهيم. پس اگر داشتند مردم چه مى‏خواستند؟ معلوم مى‏شود منطق‏ها فرق دارد. منطق شاه اينست كه در مملكت من آزادى هست يعنى همه شان تحت شكنجه هستند! اين منطق است! يك كسى اسم آزادى را بگذارد به آنچيزى كه شما شكنجه مى‏گوئيد. استقلال هم در منطق شاه چيز ديگريست.....

      بر اساس اين برداشتها از آزادى و استقلال، معلوم است كه رابطه ما با ابرقدرت امريكا كه بر كشور ما حكومت مى‏كرد و ابرقدرت روس و قدرتهاى ديگر چگونه خواهد شد:

 - اوايل لحن آرام است، بتدريج تندى مى‏گيرد.

 - رابطه دولت انقلابى با امريكا به رفتار بستگى دارد :11 «11 - امام و... تلويزيون امريكا سى. بى.اس 6 نوامبر 78 ص 179»

 س.رابطه يك دولت اسلامى و دولت امريكا در آينده چگونه خواهد بود؟

 ج. بايد ببينين امريكا خودش در آينده چه نقشى دارد، اگر امريكا بخواهد همانطور كه حالا با ملت ايران معامله مى‏كند با ما رفتار كند، نقش ما با او خصمانه است و اگر چنانچه امريكا بدولت ايران احترام بگذارد، ما هم با همان احترام متقابل عمل  مى‏كنيم و با او بطور عادلانه كه نه به ا و ظلم كنيم و نه به ما ظلم كند، رفتار خواهيم كرد و اشكالى پيش نمى‏آيد.

 

 - ايران اسلامى و امريكا، امريكا مخالف آزادى مردم ايران :1 «1 - امام و... سخنرانى 14 آذر 57 ص 61 و 62»

 خيلى مضحك است. در روزنامه‏اى آقاى كارتر در نطقشان فرموده‏اند، كه شاه از باب اينكه يك آزادى مى‏خواهد به مردم بدهد مردم با او مخالف هستند! اينهمه كه مردم با او مخالف هستند، اين ملت كه با او مخالف است براى اينكه آنان (شاه و كارتر) مى‏گويند آقا بگذاريد آزادتان كنيم و مردم فريادش درآمد كه ما آزادى نمى‏خواهيم؟!

 و باز :2 «2 - امام و... سخنرانى 11 آبان 57 ص 62 و نيز در سخنرانى 27 آبانماه 57 همين سخنرانى را تكرار كرده است ص 63»

 در منطق كارتر و ساير نفتخواران مفتخوار، فضاى آزادى يعنى به زندان كشيدن جناحهاى آزاديخواه و استقلال طلب از علماء و روشنفكر مذهبى تا رجال سياسى و دانشجويان و رجال محترم بازار و سانسور مطبوعات و دستگاه‏هاى تبليغاتى و در اين منطق ترقى و تمدن كشور يعنى وابستگى شريانهاى آن از فرهنگ و اقتصاد و ارتش تا دستگاه‏هاى قانونگذارى و قضائى و اجرائى. اين برنامه در كشور ما بيش از 50 سال دوران سياه پهلوى پياده و مورد عمل بوده و هست.

      اما استقلال ايران از سلطه امريكا بمعناى قبول سلطه روسيه يا كشور ديگرى نيست.

 ايران بايد از هر گونه سلطه ئى آزاد گردد:3 «3 - امام و... سخنرانى 8 آبان ماه 1357 پاريس»

      اگر ايران بخواهد اصلاح شود، محمدرضا و اين سلسله خبيثه بايد برود و دست سه ابرقدرت امريكا - روسيه - انگلستان از ايران قطع شود و ايران مستقل شود

 رابطه ما با غرب براساس استقلال استوار مى‏شود: 4 «4 -  امام و... مصاحبه با خبرگزارى انگليسى رويتر به تاريخ 4 آبان ماه 1357»

 س. چگونه بايد روابط مابين ايران و غرب تنظيم بشود؟ ضد غرب هستيد؟

 ج. خير ضد غرب نيستيم ما خواهان استقلال هستيم و روابط خود را با جهان غرب بر اين اساس پى ريزى مى‏نماييم. ما مى‏خواهيم ملت ايران غرب زده نباشد و بر پايه‏هاى ملى و مذهبى خويش بسوى ترقى و تمدن گام بردارد.

 و مخالف با سلطه امريكا بمعناى قبول سلطه روسيه نيست 5 «5 -  امام و... مصاحبه با راديو اطريش و خبرگزارى الهدف لبنانى ص 187»

      روسيه هم يكى از دولى است كه بما تعدى كرده است و ما از او ناراضى هستيم شرائط اجتماعى ايران بصورتى است كه كمونيسم هيچ راهى در آن ندارد.

      بدينسان ايرانيت و اسلاميت ملى و مذهبى همراه و مبناى استقلال كشورند:

 

 6- ايرانيت و اسلاميت:

 

      نه تنها ملت ايران يك هويت مشخص دارد كه غرب نتوانسته است از راه غرب زدگى آنرا از بين ببردن بلكه اسلاميت پايگاه دفاع از اين هويت مستقل است. كسانى كه مى‏خواهند سرنوشت ايران را در دست بگيرند بايد هويت جامعه ايران را درست بشناسند:6 «6 -  امام و... مصاحبه با سازمان عفو بين المللى - 19 آبانماه 1357 ده نوامبر 1978»

 س. چه معيارهايى را مقرر مى‏نماييد كه نشاندهنده شايستگى و لياقت گروه و يا گروه هايى باشد كه پس از پيروزى هدايت مردم مى‏تواند بعهده آنها باشد؟

 ج. نداشتن سوابق مشكوك و شناختن درست هويت جامعه ايرانى و آرمانهاى اساسى آنها در ابعاد مادى و معنوى، تقوى و صداقت و درستى در عمل، قدرت رهبرى و اداره امور و استقامت در مبارزه براى عقيده، شرائط اساسى براى هدايت مردم است.

      بدينسان، استقلال و آزادى و اساس حكومت اسلامى را تشكيل مى‏دهند و مرحله نخست حكومت اسلامى، استقرار حكومت ملى يعنى حكومتى است كه برنامه استقلال و آزادى را به اجراء بگذارد7 «7 -  مصاحبه با يك گروه تلويزيونى فرانسوى كه در روزنامه لوموند بتاريخ 17 اكتبر 1978 منتشر شده است.»

      مقصد اول مستقل كردن كشور و حذف سلطه خارجى و نيروهاى داخلى همدست سلطه گران خارجى است...

 يك حكومت ملى و مسلمان وسايل خروج از بحران را تدارك مى‏كند مى‏تواند فى المثل جلو اسراف هايى نظير مخارج بنياد پهلوى و ولخرجى‏هاى ديگر را بگيرد. چك‏هاى يك ميليون دلارى كه به سفير امريكا و به شخصيت هايى كه در امريكا گروه فشار هوادار شاه ايران را بوجود آورده‏اند بگيرد. دستگاه ادارى را كوچك كند و همين امر سبب صرفه جويى بسيار مى‏شود...

 

      با اجراى اين برنامه، ايران راه رشد سريع رادر پيش مى‏گيرد. پس اين سخن كه با استقرار حكومت اسلامى، فاشيسم بر ايران مسلط مى‏شود، ايران قرنها به عقب باز مى‏گردد و از رشد مى‏ماند، درست نيست.

 

 7- علماء و برنامه و فاشيسم و رشد:

 

       8 «8 -  در آن متن 19 ماده، اين عنوان سه عنوان شده است.»

      برنامه، برنامه استقلال و بهبود شرائط زندگانى زحمتكشان است :9 «9 - امام و... مصاحبه با المستقبل 6 نوامبر 78 ص 161»

 برنامه اين است كه كشاورزى كشور با تامين شرائط زندگى دهقانان هم سطح ساير مردم كشور به حدى برسد كه كليه نيازهاى داخلى را برآورده سازد. و صنايع مونتاژ استعمارى كه نتيجه آن حداقل سطح زندگى كارگر و افزايش درآمدهاى افسانه‏اى افراد معدودى شد، به صنايع مستقل و مطابق نيازهاى جامعه تبديل نمايد و در زمينه منابع زير زمينى مطابق مصالح و نيازهاى داخلى با رعايت مصالح بشرى در سطح جهانى استفاده شود.

 

      اين برنامه بدون نياز به ديكتاتورى اجرا مى‏شود. اسلام ديكتاتورى دوم نيست‏

 1 «1 - امام و... سخنان 17 آبانماه 1357 پاريس ص 21»

 اينكه مى‏گويند اسلام نمى‏تواند پياده شود، اسلام مال 14 قرن پيش است، اسلام ديكتاتورى دوم است، اسلام نمى‏تواند حاجات فعلى مردم را برآورد، اسلام دعوت به ارتجاع مى‏كند، همه و همه تبليغات شاهانه است و ديگر كهنه شده است.

 و طبيعى‏ترين حقوق انسانى هر جامعه جنگيدن با ديكتاتورى است 2 «2 -  امام و... از بيانات امام در ملاقات با هيات كره جنوبى 24 تيرماه 1358 ص 112»

 اين  طبيعى‏ترين حقوق انسانى هر جامعه است كه عليه ديكتاتورى بپاخيزد و با ظلم بجنگد تا اساس ديكتاتورى را ريشه كن كند. در ايران همچنين ديكتاتورى سبب شد تا مردم انقلاب كنند و عدل اسلامى را جايگزين ظلم و ستم كنند.

      و اين حكومت از آنجا كه حكومت بسط آزاديهاست، نه بر جهل كه بر آگاهى‏هاى مردم تكيه مى‏كند. ابزار هر گونه ديكتاتورى از عدم آگاهى و ساواك و سازمانهاى امنيتى ضد مردمى را از بين مى‏برد 3 «3 -  امام و... مصاحبه با گاردين 1 نوامبر 78»

      ما ساواك و تمامى سازمانهاى امنيتى ضد مردم را منحل خواهيم كرد، آگاهى مردم و مشاركت و نظارت همگانى آنها با حكومت منتخب خودشان، خود بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه مى‏باشد.

      و بديهى است وقتى بنا بر آگاهى و مشاركت باشد و حكومت، ملى يعنى منتخب مردم باشد، راه رشد هموار مى‏گردد. اسلام به اين دليل كه ولايت را از آن جمهور مردم مى‏شناسد و موافق بسط آزاديها و استقلال كشور است، دين واپس گرايى نيست، دين ترقى است : 4 «4 - امام و... مصاحبه با خبرگزارى رويتر 4 آبان 57 پاريس ص 14»

      اسلام دين ترقى است، قرآن روش ترقى و شكوفايى انسان است.

      - اما اسلام در چنان حدى از كمال است كه از ابتداى طلوع پيشرفت خود را بر بحث آزاد و مبارزه با سانسور بناگذاشته است.

      - شيعه از ابتدا براى تحقق حكومت حق مبارزه كرده است.

 اين رشد، با رهايى از سلطه فرهنگى شروع مى‏شود:4 «4 -  امام و... از سخنان آقاى خمينى در 29 مهرماه 57 در پاريس ص 33»

      منطق اسلام رها شدن از يوغ فرهنگ استعمارى است زيرا اگر ما رشد كنيم منافعشان بخطر مى‏افتد.

     و معناى اين رهايى، رشد جوان است و رشد جوان بمعناى پيدايش قوه اعتراض در او است :5 «5 - امام و... از سخنان 17 آبان 57 - پاريس ص 51. همين مضمون را در سخنان 29 آبانماه نيز تكرار كرده است ص 51»

      نمى‏گذارند جوانان ما رشد فكرى پيدا كنند و در اينها قوه اعتراض بوجود بيايد كه نكند جلو خودشان بايستند.

      باوجود اين حكومت اسلامى بمعناى انكار دست آوردهاى انسانى در تمدن بزرگى كه بهمه انسانيت تعلق دارد نيست، استقبال از آنهاست :6 «6 -  امام و... از سخنان آقاى خمينى در 19 مهرماه 57 ص 122»

      ما مى‏گوييم حكومت اسلامى، مى‏خواهيم جلوى اين هرزه‏ها گرفته شود و نه اينكه برگرديم به زمان 1400 سال پيش. ما مى‏خواهيم به عدالت 1400 سال پيش برگرديم، همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داريم.

 و: 7 «7 - امام و... از سخنان آقاى خمينى در آبانماه 57 پاريس ص 146»

      فرهنگ ملت در رأس تمدن واقع است كه بايد موافق با تمدن باشد.

 و اين رشد بدون بازسازى كشور ممكن نمى‏شود.بدينقرار با سقوط رژيم شاه و استقرار جمهورى اسلامى دوران سازندگى فرا مى‏رسد:8 «8 - امام و... مصاحبه با روزنامه هلندى دى ولكرانت 7 نوامبر 1978 ص 123»

      بازسازى و نوسازى كشور قطعا" مورد تائيد و از برنامه‏ها ما است.

 اينك كه پايه‏هاى اصلى جمهورى اسلامى معلوم و مشخص گرديدند، روشن مى‏گردد كه اين حكومت به چه نيروهاى اجتماعى تكيه مى‏كند و در خدمت كدام يك از دو گروه بزرگ مستضعفان يا مستكبران قرار مى‏گيرد.

 

 8- تغييرات اجتماعى در جمهورى اسلامى:

 

      اسلامى كه با استقلال و آزادى و رشد هماهنگ است و راه و روش استقلال و آزادى و رشد و شكوفايى انسان است، دين رهايى مستضعفان و بنابراين روش تغييرات بنيادى اجتماعى است. دين اسلام، استقلال و آزادى را شرط مقدم رهايى مستضعفان و جريان استقرار استقلال و آزادى را همان جريان فروريختن نظام اجتماعى مى‏شناسد كه بسود مستكبران برپا شده است :9 «9 -  امام و.... سخنان 30 مهر ماه 1357 پاريس ص 26

      استثمارگران بخوبى مى‏دانند كه اگر مسلمانان به قرآن متصل شوند جلوى استثمار آنان را خواهند گرفت. خدا هرگز سلطه براى انسان مسلمان و غير مسلمان قرار نداده است.

      قرآن پيغمبر اكرم را وادار كرد كه با اين مردمى كه با مليت مردم، با منافع توده‏هاى مردم مخالف هستند و اينها را استثمار مى‏كنند با اين‏ها بايد جنگ كنى، جنگ هايى كه پيغمبر كرده با زورمندان و سرمايه داران و صاحبان قدرت بوده است. و :10 «10 - امام‏و ... به نقل از اطلاعات 28 اسفند 1357 ص 21»

      قرآن اعلان جنگ به سلاطين و سرمايه دارهاكرده است.

 اين مبارزه وقتى به نتيجه مى‏رسد كه مستضعفين خود سرنوشت خويش را بدست بگيرند:

      اسلام براى طبقه كارگر احترام خاصى قائل است. اسلام مى‏خواهد مستضعفين را يارى دهد تا سرنوشت خود را بدست گيرند.

 انقلاب ايران، از نظر روابط اجتمعاى - اقتصادى بخشى از انقلاب جهانى مستضعفان بشمار مى‏رود:1 «1 - امام و... سخنان آيت الله خطاب به سفير چكسلواكى 20 فروردين ماه 1358 ص 111»

      نهضت ايران تنها مختص ايران نبوده بلكه نهضت مستضعفين عليه مستكبرين و در جهت حمايت تمام كسانى كه به انسانيت و حقوق بشر احترام قائل هستند، همچنان ادامه دارد.

 

      و البته تدابير عملى در زمينه حاكميت مستضعفان در نظر داريم. گذشته از اينكه آينده مستضعفان را خود و در جهت آزادى خويش مى‏سازند، نسبت به آنچه درگذشته واقع شده‏اند، به اين ترتيب عمل خواهد شد:

 نه تنها زمين‏ها را از دهقانان پس نخواهند گرفت، بلكه از مالكان حسابهاى مالياتهاى نپرداخته را خواهند كشيد :2 «2 -  امام و... سخنرانى 28 رجب 92 ص 162»

      هفتاد سال، صد سال، خودتان، پدرتان و جدتان ماليات نداده‏ايد آنرا حساب كنيد مازاد بر اين املاكى كه داريد، جواهراتتان را هم از شماها مى‏گيريم، پولهاى بانكى تان را هم مى‏گيريم، زيرا شماها به دولت بدهكار هستيد. وقتى املاك آنها ملى شد و مال دولت اسلامى شد، البته آنگاه رعيت و كشاورز لازم دارد، دولت اسلام نمى‏خواهد كشاورز مانند حالا باشد كه دستش پيش اسرائيل و امريكا دراز باشد. كشورى ميخواهيم كه همه چيزش از خودش باشد.

 اين سياست، سياست عمومى چه در بخش صنعت و چه در بخش كشاورزى است :3 «3 - امام خمينى و... مصاحبه با لوموند پاريس ص 163»

      اگر ما بقدرت و حكومت برسيم ثروت هايى را كه اين مالكان به ناحق متصرف شده‏اند، ضبط خواهيم كرد و بر اساس حق و انصاف ميان محتاجان مجددا" توزيع خواهيم نمود. در خصوص صنعتى كردن مملكت، ما خواستار يك صنعت ملى و مستقل هستيم كه در اقتصاد مملكادغام شده و همراه كشاورزى در خدمت مردم قرار گيرد.

      در دوسه ماه اول انقلاب، آقاى خمينى بيشتر و قاطع‏تر، از حق كارگران و دهقانان و همه زحمتكشان دفاع مى‏كند :4 «4 - امام و... ص 162 و 163 و 164»

 - تصرف اموال شاه و طاغوتيان بسود مستضعفان: اگر ثروتى است كه مخالف اسلام است بايد مصادره بشود.

 - ملى كردن صنايع و بانكها و بيمه و افزايش مزد كارگران‏

 - ايجاد شوراها و تمايل به دخالت دادن اين شوراها در اداره توليد و وجود گرايش شديد نزد اقليت شوراى انقلاب به اين امر.

 - تمايل به رفع ستم‏هاى گوناگون از زحمتكشان و شروع به اقدام هايى در اين زمينه.

 - تمايل به مهار كردن نفع پرستى در بازار: بازار بايد اسلامى باشد، نه بازار چپاولگرى و قاچاق‏

 بدين سان بيان عمومى انقلاب، كه بر اصل توحيد استوار شده است، بيانگر يك تغيير انقلابى و روش انقلاب در ساختهاى طبقاتى جامعه و ويران كننده پايه‏هاى ايدئولوژى استبدادها از سياسى و مذهبى و... است.

      وقتى اين دگرگونيهاى بنيادى انجام مى‏گيرند، زنان، اقليت‏هاى مذهبى و قومى نيز آزاد مى‏شوند. يك دستگاه قضايى اين بار در خدمت مستضعفان آزاد شده و بيرون از اختيار قدرت سياسى بوجود مى‏آيد.

 

 

 تاريخ: 19 شهريور ماه 1360

 

 9- موقعيت زنان در جمهورى اسلامى:

 

      بر تو و زنان ايران پوشيده نيست كه آقاى خمينى مخالفت خويش را با رژيم شاه بر سر حق رأى زنان شروع كرد. پيش از اين  زمان، كسى از او عمل سياسى نمايانى نديده بود. در پى اين مخالفت كار به دستگيرى او و قيام مردم در 15 خرداد كشيد. بنظر ما مشكل‏ترين قسمت اين بيان عمومى، قسمت حقوق زنان در جمهورى اسلامى مى‏نمود. فكر مى‏كرديم با مواضعى كه گرفته است، هرگز نخواهد پذيرفت زنان حق رأى دادن پيدا كنند، چه رسد به انتخاب شدن و ساير حقوق!

      اما با شگفتى بسيار، او را در اين زمينه نرم و موافق يافتيم و اين نرمش را نشانه يك تغيير بزرگ در او و همه روحانيان شمرديم. ما از او نخواستيم ولى  او خود گفت كه در جمهورى اسلامى زن مى‏تواند رئيس جمهور بگردد.

      تو و بسيارى از مردم مى‏توانيد بپرسيد چرا اين تغيير آسان مواضع را نشانه ناپايدارى او بر سر مواضعى كه مى‏گيرد نشمرديد؟ اين سئوال امروز كه او حرفى را مى‏زند و در دم عكس آن را انجام مى‏دهد آسان است. اما آنوقت ماقبول و اظهار اين بيان عمومى را هرچند جزء جزء اظهار مى‏كرد و شايد نمى‏دانست كه در مجموع يك بيان عمومى است، نشانه تغييرى بزرگ  در مجموع نهاد مذهبى مى‏شمريم. بهررو در پايان به اين امر باز مى‏گردم...

      با همه اينها، تو نيز همانند بسيارى زنان بلكه همه زنان از مواضع آقاى خمينى بسيار شاد مى‏شديد. بنابراين مواضع، زن ديگر ناقص عقل و در حكم صغير تلقى نمى‏شد. انسانى مى‏شد با همه حقوق و آزاديهايش. آقاى خمينى در مقام ستايش مشاركت زنان در انقلاب، نقش آنها را تعيين كننده‏تر از نقش مردان نيز مى‏شمرد. ماحق داشتيم بخود بباليم و از خود راضى باشيم چرا كه توانسته بوديم، مساله‏اى.را حل كنيم كه از گذشته دور كه بگذريم، طى نزديك به يك قرن مايه برخوردهاى اجتماعى ويرانگر بوده و يكى از  عوامل توجيه كننده استبداد پهلوى بشمار مى‏رفته است. بگمان ما نه تنها خود مساله كه تاثيرى تعيين كننده در رشد همه جانبه جامعه داشت، حل مى‏شد بلكه سبب مى‏گرديد، مذهب به نيروى محركه عظيم رشد واقعى جامعه ما بدل گردد.

      بارى مسائل زنان بسيار بودند اما مسائل اصلى از نظر زنان، حق رأى دادن و انتخاب شدن، آزادى در پوشش و تحصيل و... بدست آوردن منزلت در زناشويى بود. پاسخهاى آقاى خمينى در اين باره روشن، و بسيار راضى كننده بودند:

 - نابرابرى ميان زن و مرد نيست و آزادى در رأى دادن و انتخاب شدن دارند :1 «1 - امام و... سخنرانى ظهر عاشورا 20 آذر ماه 1357 - 11 دسامبر 1978 در پاريس خطاب به دانشجويان سازمان انرژى اتمى ايران در آلمان ص 203

 - و زنان در انتخاب شغل و سرنوشت و پوشش آزادند.2 «2 - امام و... پيام به ملت 11 فروردين ماه 1358 شب پيش از روز رفراندم ص 203»

      زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت موازين آزادند.(2)

      اسلام دست زنان را گرفته و درقبال مردان نگهداشته است. البته احكام خاص مرد در اسلام است و يك حكم خاص نسبت با زن. نه اينكه اسلام نسبت به زن و مرد فرقى گذاشته باشد. زن و مرد همه آزادند كه دانشگاه بروند، آزادند در اينكه رأى بدهند و رأى بگيرند. آنچه مخالف است با ملعبه بودن زن و به قول شاه "زن خوبست زيبا باشد!" با اين مخالف است.

      اسلام حقوق زنان را بيشتر از مردان ملاحظه كرده است زنها حق رأى دارند و اين حقى است كه از حقوق زنها در غرب بالاتر است. زنان ما حق رأى دادن و حق انتخاب شدن دارند .3 «3 -  امام و... ص 211 مصاحبه با روزنامه گاردين 10 آبانماه 1357»تمام معاملات آنها به اختيار خودشان هست و مى‏توانند بسيار شغل‏ها را آزادانه انتخاب كنند. ما به شما قول مى‏دهيم كه درحكومت اسلامى زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت موازين آزادند. و تجربه كنونى فعاليتهاى ضد رژيم شاه نشان داده است كه زنان بيش از پيش آزادى خود را در پوششى كه اسلام مى‏گويد بازيافته‏اند.

 - آزاديهاى زنان همانند آزاديهاى مردان هستند4 «4 - امام و... ص 211 مصاحبه با خبرنگار آلمانى 23 آبانماه 1357»

      زنها آزاد هستند و در تحصيل هم آزاد هستند و دركارهاى ديگر هم آزاد هستند همانطور كه مردها آزادند. حالاست كه نه زن آزاد است و نه مرد.

      بدينسان معلوم شد كه قيدها و بندها كه طى قرون بر دست و پاى زنان نهاده شده بودند و بنام دين به آنها موقعيت "دون انسان" داده بودند، با اسلام سازگارى نداشته‏اند. معلوم شد جامعه رشيد، بدون زن رشيد، پديدار نمى‏شود. آقاى خمينى هر چه امروز بكند، ديگر آن منع ذهنى از بين رفته است و كسى دچار اين وسوسه نمى‏شود كه قبول اين حقوق براى زنان نكند خلاف شرع باشد و...

      زنان با آزادى و آگاهى توانستند نقشى تعيين كننده در انقلاب اسلامى ما پيدا كنند، نقش موثرتر از نقش مردان و اين امر مورد تصديق آقاى خمينى قرار گرفت:

      خداوند نگهدار همه شما باشد. اين پيروزى را ما از بانوان داريم قبل از اينكه از مردها داشته باشيم. بانوان محترم ما در صف جلو مدافع بودند، بانوان عزيز ما اسباب اين شدند كه مردها همه جرات و شجاعت پيدا كنند. شما ديديد كه با وحدت كلمه بر قدرتهاى بزرگ پيروز شد.

      آقاى خمينى بر اين مواضع باقى نماند. بسوى استبداد گراييد و بخوبى روشن شد كه موقعيت زن بعنوان "شئى جنسى" چه پوشيده و چه عريان، رابطه‏اى تنگاتنگ با استبداد دارد. استبداد شاهنشاهى زن را بعنوان "شئى جنسى" عريان طلب مى‏كرد و استبداد دينى، زن را "شيئى جنسى " پوشيده مى‏خواهد. وقتى به بيان عمومى ضدانقلاب رسيديم مواضع بعدى آقاى خمينى را نيز شرح و توضيح خواهم داد....

      هنوز از مسائل اجتماعى و سياسى كشور ما، دو مسئله باقى بود. اين دو مسئله نيز در استبداد راه حل پيدا نكرده بودند. از بن بست‏هاى رژيم شاه نيز اين دو مساله بودند. رژيم شاه از "اقليت‏هاى مذهبى" و اقليت‏هاى قومى براى تحكيم استبداد خويش بهره مى‏جست. حامى اقليت‏هاى مذهبى و سركوب كننده اقليت‏هاى قومى بنام وحدت كشور بود. در روزهاى آخر عمر خويش نيز مى‏گفت اگر او برود، ايران تجزيه مى‏شود. در اين بيان عمومى بايد به اين دو مسئله نيز پاسخهايى در خور بر اساس توحيد و اركان نظام جمهورى اسلامى داده مى‏شدند:

 

 10- موقعيت اقليت‏هاى مذهبى در جمهورى اسلامى

 

       همانطور كه پيش از اين گفتم، اقليت‏هاى مذهبى در كشور ما، مرغى بوده‏اند كه هم در عروسى و هم در عزا، سر آنها را مى‏بريده‏اند. يعنى رژيم‏هاى استبدادى حاكم بنا بر موقع گاه، خود را حامى اقليت‏هاى مذهبى قلمداد مى‏كردند و گاه براى تحريك مردم و جلب حمايت آنهاگناه ناكرده‏اى را بگردن آنها ثابت مى‏كردند و بجانشان مى‏افتادند. ما بايد اين مساله را بطور قطع و براى هميشه حل مى‏كرديم، طوريكه در جمهورى اسلامى همه انسانها از هر مذهب و عقيده، منزلت‏هاى خود را بدست بياورند و ديگر از لوازم كار استبداد بشمار نروند.

      نخستين مساله، آزادى مذهبى در جمهورى اسلامى بود. همانطور كه دربند آزاديها نقل كردم، آقاى خمينى مى‏پذيرفت و اظهار مى‏كرد كه اقليت‏هاى مذهبى آزادى مذهبى كامل خواهند داشت:

      براى همه اقليت‏هاى مذهبى آزادى بطور كامل هست...

 مساله دوم حقوق آنها بود :5 «5 - امام و... مصاحبه با تلويزيون اطريش 10 آبان ماه 1357»

     حقوق مردم، خصوصا" اقليت‏هاى مذهبى محترم بوده و رعايت خواهد شد.

      نه تنها اين حقوق محترم شمرده خواهند شد بلكه آنقدر محيط را خودى و يگانه خواهند يافت كه رفته‏ها نيز بازخواهند گشت. جمهورى اسلامى، آن محيط آزاد خواهد شد كه محيط علمى امام صادق (ع) بود. همه از همه جا مى‏آمدند و در آنجا، بدون سانسور و با آزادى كامل نظرهاى خود را اظهار مى‏كردند. محيط امن بود و همه آنجا را خانه خويش مى‏شمردند. در اين محيط، اسلام بمثابه ايدئولژى اى كه تنها از راه انديشه و در محيط باز و آزاد درستى خود را در معرض داورى مى‏گذارد، بسط دهنده آزاديهامى گرديد.  چه محيط معنوى و چه زيبايى بى مانندى! چه محبتى، چه وحدتى! انسانيت حق نداشت در آقاى خمينى بمثابه مردى كه مبشر دنياى معنوى جديدى است بنگرد؟ آقاى خمينى روزى كه وارد تهران شد، اين مرد معنوى و بشارت دهنده دنياى جديد بود و ديروز عكسى از او ديدم. در ميان تصويرهايى كه از شيطان‏ها و غول‏ها مى‏سازند. عكس او را گذاشته بودند. ماسك او را بعنوان ماسك فريب و بى رحمى مى‏فروشند. بحال او گريستم. چه سقوطى!..

      بارى، در اين جمهورى، اقليت‏ها ديگر موقعيت تحت الحمايه نخواهند داشت. انسان و برابر مى‏شوند. طوريكه رفته‏ها نيز باز مى‏گردند. بيان او را پيش از اين آورده‏ام. باز مى‏آورم 1 «1 - امام خمينى... بيان امام در اول دى ماه 1357 در پاريس 2 209»

     ...حتى از يهوديانى كه با نيرنگ دستگاهها به اسرائيل رفته‏اند دعوت مى‏كنيم به وطن خود بازگردند و با آنها كمال خوشرفتارى خواهد شد.

 

 11- اقليت‏هاى قومى:

 

      وقتى وضع اقليت‏هاى مذهبى در حكومت اسلامى بدين خوبى باشد، وضع اقليت‏هاى قومى و سنى قطعا" بسيار بهتر خواهد بود. درباره اين اقليت‏ها بيان كلى كرد كه بنا بر آن، هيچگونه فرقى ميان آنها و بقيه مسلمانان نيست و چون اين بيان وضوح مى‏طلبيد، پس از بازگشت هيات ما از كردستان و قرارى كه در آنجا براى تشكيل شوراى شهر سنندج داده شده، اداره هر محل را وسيله مردم آن محل پذيرفت. در اين باره گزارشى براى او تنظيم كردم و مفاد اين گزارش را در انقلاب اسلامى نيز منتشر ساختم. در اين گزارش، پيشنهادهايى كرده بودم. از آن پيشنهادها يكى به بيانى درآمد كه در زير مى‏آورم:

 اما پيش از آن لازم است سئوال و جواب زير را بياورم 2 «2 - امام خمينى و... مصاحبه با روزنامه صداى لوكزامبورگ با اشتراك راديو لوكزامبورگ پاريس 12 دسامبر 1978 ص 169»

 س. در صورت استقرار حكومت جمهورى اسلامى، آيا به كردها خود مختارى داخلى و آزاديهاى محلى داده خواهد شد؟

 ج. همه در ايران ملت واحد هستند و ما، هم خود و هم آنها را، ملت واحد مى‏دانيم.

      اين بيان يك جنبه مثبت و مهم دارد و آن اينست كه رژيم جمهورى، چون رژيم شاهى بر تبعيض و ايجاد تضاد استوار نيست. در اين جمهورى همه و همه از يك موقعيت برخوردارند. "ملت واحد" هستند. همه تبعيض‏ها و نابرابرى‏ها از ميان خواهند رفت و حقوق برابر به همه داده خواهند شد.

 

      با وجود اين، اين ابهام را در بردارد كه معلوم نيست شيوه اداره چگونه خواهد شد. از نظر من، كارى را كه در كردستان شروع كردند، نابجا بود. در ابتدا كسى با خودمختارى بمعناى اداره امور محلى توسط منتخبان خود مردم، مخالف نبود و اينكار بطور مسالمت‏آميز انجام گرفتنى بود. وقتى كار با زدو خورد مسلحانه شروع شد و هيات ما به كردستان رفت، اين فكر در شوراى انقلاب فكر غالب بود كه دشمنان خارجى انقلاب به بهانه خودمختارى قصد تجزيه ايران و از بين بردن جمهورى را دارند. در همه جا صحبت بود كه ازكارگزاران نظامى و ساواكى و... رژيم سابق بسيارى به كردستان و مرز عراق رفته‏اند و مقدمات قيام بر ضد جمهورى اسلامى را فراهم مى‏آورند.

      در مراجعت از سفر كردستان، بر ما روشن شده بود كه مردم كردستان تجزيه نمى‏خواهند و اگر تجربه شورا 4 «4 - و بدان كه امروز 19 شهريور، سالروز درگذشت آيت الله طالقانى است. سال پيش پس از سخنرانى 17 شهريور انتقاد از سران جمهورى، انتقاد علنى، آقاى خمينى فرزندش را به بهشت زهرا فرستاد كه در اين روز درباره سران حزب جمهورى سخنى نگويم. وعده داده بود كه خود وى آنها را بر سر جايشان خواهد نشاند اما... و بمناسبت كوشش طالقانى براى تشكيل شدن شوراها، اين روز را روز شوراها اعلام كردم. را در همه استان اجرا كنيم و بطور عملى امور منطقه را به منتخبان مردم واگذار كنيم، دو سه گروه كوچكى كه خود مختارى را وسيله دشمنى مسلحانه با جمهورى اسلامى قرار داده‏اند، زمينه عمل خويش را از دست خواهند داد. اينست كه پس از مراجعت ما از سفر كردستان و دادن گزارش به آقاى خمينى، وى در سخنان خود خطاب به دانش‏آموزان و دانشجويان شهر سنندج گفت:

      شوراها همه جا بايد باشد و هرجايى خودش، منطقه خود را اداره كند اين هم براى ملت و هم براى دولت خوب است زيرا كه دولت نمى‏تواند همه جا را خود تحت نظر بگيرد و بايد كارها را به مردم منطقه محول كند. آنها هم براى خود دلسوزتر و هم به احتياجات خود بهتر واقف هستند.

      بدينسان نظرى كه در پاريس اظهار شده بود، وضوح بدست مى‏آورد و معلوم مى‏شد كه در محدوده تماميت ارضى كشور و در حدود استقلال كشور از سلطه خارجى، خود مختارى امرى كه جمهورى اسلامى با آن مخالف باشد، نيست.

      اينك كه معلوم مى‏شد در جمهورى اسلامى چه تغييرات بنيادى بايد انجام بگيرند، لازم بود بيان گردد كه نيروى تضمين كننده عملى ساختن اين بيان كدام است و ابزار اصلى او در انجام اين رسالت تاريخى چيست؟ وحدت روشنفكر و روحانى و مستضعفان، نيروى اجتماعى بانى اين تغييرات اساسى در ساختمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى است:

 

 12- وحدت روحانيان و روشنفكران و مستضعفان:

 

      يادم نيست، چند روز بعد از 15 خرداد بود، مصدق نوار سخنان آقاى خمينى را گوش كرده بود. شجاعت او را ستوده بود و اظهار اميد كرده بود كه  اين تجربه نيز مثل تجربه‏هاى قبلى از آب درنيايد. گفته بود، تجربه طولانى ما اينست كه آقايان روحانيان تا به آخر نمى‏آيند و اگر هم بيايند آخر سر خراب مى‏كنند.

      اين بيم، تنها بيم مصدق نبود، مصدق تجربه يك قرن بود. در اين قرن روشنفكران هر نوبت  از وحدت زيان كرده بودند چرا كه روحانيان شاخص حركت، يا براه سازش رفته بودند و يا از بيان و قرار عدول كرده بودند.

      از جانبى ديگر، روحانيان از روشنفكران بيمناك بودند و مى‏گفتند، شعار اينان اينست كه بايد از "آخوندها" استفاده كرد و بعد هم كنارشان گذاشت.

      روزهاى سخت، يعنى روزهاى پيش و پس از 15 خرداد 1342، آقاى خمينى مى‏كوشيد از روشنفكران و حتى روشنفكران مذهبى نيز دورى گزيند. آنها را بخود نمى‏پذيرفت. اما در همين زمينه نيز تغيير كرد، تا آنجا كه محور وحدت روشنفكران و روحانيان شد.

      در حقيقت روشنفكران، دو مشكل داشتند: بيان عمومى نهضت، بيان رشد و ترقى  باشد و روحانى كه شاخص روحانيت و اسلام جانبدار اين بيان مى‏گردد. مردى باشد كه اهل سازش با رژيم شاه نباشد، آقاى خمينى خصلت دوم را از خويش آشكار كرد اما بيان او با بيان دلخواه روشنفكران متضاد بود.

      اشتباه بزرگ رژيم شاه، تبعيد او بخارج بود. طى اقامت در نجف، بتدريج از دو وهم آزاد شد، وهم خطرناك بودن روشنفكران و هم بيان ارتجاعى كه در محيط تعليم و تربيتى بدان معتاد شده بود. اما با تلاشى خستگى‏ناپذير براى از ميان برداشتن مانع‏ها كوشيديم و به نتيجه رسيديم. آقاى خمينى هم از نجف آهنگ ضرورت وحدت روحانى و روشنفكر را بطور جدى ساز كرد و خود با قبول و اظهار بيان عمومى انقلاب و با تاكيد بر ضرورت وحدت روحانى و روشنفكر، معيار اين وحدت شد 1 «1 - خمينى و جنبش، نامه به طبقه جوان روحانى و دانشگاهى و بازارى و دهقان و... ص 102»

      بدوستان عزيزم طبقه جوان روحانى و دانشگاهى، بازاريان و دهقانان و ساير طبقات پس از ابلاغ سلام تذكر دهيد نيروهايى كه خداوند تعالى به شما اعطا فرموده در راه رضاى او صرف كنيد. شما اكنون داراى نيروى عظيم جوانى هستيد. نيرويى كه مى‏توانيد اسلام و مسلمين و ميهن خود را باوج عظمت و سرافرازى رسانيد و دست خيانتكاران را از ممالك اسلام و كشور خود قطع كنيد... بيدار شويد و خفتگان را بيدار كنيد. زنده شويد و مردگان را حيات بخشيد. و در تحت پرچم توحيد، براى درهم پيچيدن دفتر استعمار سرخ و سياه و خودفروختگان بى ارزش، فداكارى كنيد.. اميد است شما عزيزان من، جشن مرگ استعمار و عمال آنرا بزودى بگيريد. اگر ما پيران نبينيم، شما جوان‏ها ببينيد.

 و يا 2 «2 -  جزوه متن كامل مصاحبه امام خمينى با روزنامه فرانسوى لوموند، رهنمودهاى آقاى خمينى خطاب به اتحاديه انجمن اسلامى دانشجويان در اروپا، ص 15 و 16»

      لازم است طبقات محترم روحانى و دانشگاهى با هم احترام متقابل داشته باشند. جوانان روشنفكر دانشگاهها به روحانيت و روحانيون به (روشنفكران) احترام بگذارند... و كسانى را كه جهلا" يا از سوء نيت، موجب دور نگهداشتن اين طبقه موثر است از روحانيت، از حود برانند و به آنها اجازه ايجاد تفرقه ندهند و مطمئن باشند كه با ضم اين دو قدرت بزرگ، پيروزى بدست مى‏آيد و با جدايى روى آنرا نخواهند ديد

 - هنوز بر وحدت روحانى و دانشگاهى تاكيد مى‏كند 2 «2 - امام و... ص 151 - اطلاعات سه شنبه 22 خرداد 1358»

 

      نقش دانشگاه در هر كشورى ساختن انسان اسا. مقدرات هر كشورى بدست دانشگاه و آنهايى كه از دانشگاه بيرون مى‏آيند، هست. بنابراين دانشگاه بزرگترين موسسه موثر در كشروها بوده و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد.

 اين دو قطب كه عبارت از قطب دانشگاه و بمعناى تمام كلمه دانشگاه و روحانيت است. ا ين دو قطب، سرنوشت يك ملت است. چون اينكار، همان كار انبياء است. همه انبياء و قرآن برنامه آدم سازى دارند.

 بعدها با حسرت از شكسته شدن اين وحدت روحانى، روشنفكر و بازارى و كارگر و ادارى سخن گفت»»

      نقش دانشگاه در هر كشورى ساختن انسان است. مقدرات هر كشورى بدست دانشگاه و آنهايى كه از دانشگاه بيرون مى‏آيند، هست. بنابراين دانشگاه بزرگترين مسسه موثر در كشورها بوده و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد.

 اين دو قطب كه عبارت از قطب دانشگاه و بمعناى تمام كلمه دانشگاه و روحانيت است. اين دو قطب، سرنوشت يك ملت را در دست دارند و لهذا اين كار از همه چيز بالاتر و شريفتر است. چون اينكار، همان كار انبياء است. همه انبياء وقرآن برنامه آدم سازى دارند.

 بعدها با حسرت از شكسته شدن اين وحدت روحانى، روشنفكر و بازارى و كارگر و ادارى سخن گفت (3)

     ... اين سد را شكستند. اين دشمنهاى شما اين مطلب را كه آنوقت علمى بود و حالا عينى شده، لمس كرده‏اند كه با انسجام دانشگاه و روحانى و بازارى و كارگر و ادارى و غير ادارى حتى ابرقدرتها نمى‏توانند كارى انجام بدهند...

 اما از نابختيارى اين وحدت بى مانند را خود وى با عمل خودكامانه و عدول از بيان عمومى انقلاب شكست....

      تركيب شوراى انقلاب، بايد بازتاب اين وحدت مى‏شد. از اينرو وقتى نزديك نوروز و آغاز سال 1358 از من براى عضويت شوراى انقلاب دعوت بعمل آمد و در آن حاضر شدم، تعجب خود را از تركيب شوراى انقلاب اظهار كردم. گفتم شوراى انقلاب معرف وحدت روشنفكران و روحانيان و مستضعفان نيست. در اينجا روحانيان جانبدار آقاى خمينى اكثريت مطلق دارند و جز آنها اعضاى نهضت آزادى و يكى هم من، عضو هستيم. آقاى طالقانى رئيس شوراى انقلاب بود. با او صحبت كردم پيشنهادى طرح كردم كه نمايندگان گرايش‏هاى سياسى اقلا" اسلامى عضويت پيدا كنند و نمايندگانى از زنان، از دانشجويان، از كارگران، از دهقانان، از بازاريان در شوراى انقلاب عضويت پيدا كنند. پيشنهاد قبول شد اما هرگز تن به عملى كردن آن ندادند.

      در پاريس پيشنهاد كرده بودم كه شوراى انقلاب را كنگره‏اى از فعالان سياسى كه در انقلاب آزموده شده‏اند، انتخاب كند. اين فعالان از سراسر كشور بايد جمع مى‏شدند و يك شوراى انقلاب انتخاب مى‏كردند. با اين پيشنهاد به اين بهانه كه تشكيل شوراى انقلاب فوريت دارد و هنوز رژيم شاه از ميان نرفته است و تشكيل چنين كنگره‏اى ممكن نمى‏شود، مخالفت شد. قرار شد اسامى بدهيم. آقاى خمينى در پاريس اعلام كرد شوراى انقلاب را در تهران تشكيل داده است اسامى اعضاى اين شورا را به من نگفت. وقتى عضو آن شدم ماه‏ها از تشكيل فعاليتش مى‏گذشت.

      اما تنها اين وحدت، كه به عمل نيز درنيامد، نمى‏توانست نيروى اجتماعى باشد كه بتواند بطور پايدار مراقب عملى شدن بيان عمومى انقلاب باشد. ضرورت داشت كه احزاب و سازمانهاى سياسى فعاليت آزاد داشته باشند و گرنه، امور بر مدار روابط قدرت قرار مى‏گرفتند و كار بر حذف رقيبان استوار مى‏شد و باز سازى استبداد ممكن مى‏گرديد.

 

 13- احزاب سياسى و ضرورت آزادى فعاليت آنها:

 

      آقاى خمينى در همان حال كه به من محبت داشت از من نفرت داشت. جاى توضيح در اين باره در پايان اين فصل است. از من نيز مپرس كه اين سخن بمعناى "همراهى ضدين" نيست؟ عجالتا" بدان بيان عمومى كه او اظهار كرد، سبب شد كه مظهر يكپارچگى ملت بگردد. بدين لحاظ به من علاقه پيدا كرده بود كه صادقانه مى‏خواهم او بيان و نشان انقلاب اين ملت باشد. اما در همان حال از اينكه از عقايد كهنه‏اش كنده شده است و هربار كه از بيان پاريس عدول مى‏كند، مردم سخن و عمل كنونى او را با بيان پاريس مقايسه مى‏كنند، مى‏گويند اين حرف و اين عمل با حرفهاى پاريس امام نمى‏خواهد، از كسى كه او را از فكر استبدادى كنده بود، بدش مى‏آمد. هراندازه از آزاديبخش كه او بود دور مى‏شد تا مستبد ناآگاه بگردد، از آن محبت كاسته و به اين كينه افزوده مى‏شد.

      و مى‏دانى كه تا لحظه آخر اصرار داشت كه من چند گروه و حزب سياسى را نفى كنم مى‏دانست كه با وجود احزاب، استقرار استبداد نادانان غير ممكن است. او و استبداديان بر من نمى‏بخشند كه از شب پيروزى تا لحظه رفتن به مخفى گاه بقدرى كه توانستم مانع سركوب احزاب شدم.

      شب پيروزى انقلاب در اجتماعى كه آقاى خمينى نيز در آن حضور داشت، اين خبر كه فدائيان خلق و مجاهدين خلق اسلحه از پادگان‏ها مى‏ربايند و در ستادهايشان در دانشگاه انبار مى‏كنند، مقدمه اين پيشنهاد شد كه در همين گرماگرم پيروزى، بر سر اين دو دسته بريزند و كار آنها را تمام كنند. من حرفهاى آقاى خمينى را بياد او و حاضران آوردم و گفتم هنوز استقرار نيافته، كشت و كشتار؟ و بر عهده گرفتم كه به دانشگاه بروم و مساله اسلحه را حل كنم و نيمه شب بدانشگاه رفتم و مانع برخورد شدم. گناهى كه بمن نبخشيده‏اند و آقاى هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه 10 مهر با حسرت گفته است: "بايد بلافاصله بعد از انقلاب اسلحه هاشان را از دستشان مى‏گرفتيم. صد نفر بيشتر توقيف نمى‏شدند كه اگر مقاومت مى‏كردند اعدام مى‏كرديم. اگر اينكار را كرده بوديم در وضعيت فعلى نبوديم 3 «3 - متن را آژانس فرانس پرس مخابره كرده است.» آن  عمل كه امروزه ميوه خود را بصورت مقاومت در برابر استبداد خونريز، ببار آورده است، همين " گناه" است كه چرا گروههاى سياسى مخالف حاكميت خود كامه را نفى نكردم و وسيله سركوب آنهانشدم. آقاى خمينى پس از 14 اسفند، اصرار مى‏كرد كه پنج گروه مجاهدين خلق، جبهه ملى، جاما و دو گروه ديگر را كه بيادم نمانده‏اند، طرد كنم!

 به او گفتم " خط امام" يعنى بيان عمومى شما در روزهاى انقلاب و او بر اين باور بود كه خط امام يعنى اجراى دستورات كنونى او اگر هم ضد و نقيض باشند. بدينقرار او هر روز بيشتر از پيش از "خط امام" دور مى‏شد. بازيچه قدرت مى‏شد و البته حمله اصلى را به نيروهايى مى‏كرد كه برابر تمايل به استبداد مقاومت مى‏كردند. اما "خط امام":

 همه احزابى كه براى مصالح ملت ما كار مى‏كنند، آزاد خواهند بود.

 و:

 جناحهاى سياسى در حكومت اسلامى در اظهار عقايد خود آزادند.

      با اين حال از يك امر غافل نبود و آن اينكه مانع از وحدت احزاب و سازمانها در يك جبهه بزرگ بشود. وقتى از تغيير تركيب شوراى انقلاب مايوس شدم و بكوشش براى تشكيل جبهه اسلامى آغاز كردم، روزبروز بيشتر متوجه مى‏شدم كه هر چند خود وى بظاهر مخالفتى نمى‏كرد، اما در واقع او بود كه مانع ايجاد مى‏كرد. در نجف يك مرزبندى با جبهه ملى كرده بود4 «4 - امام و... سخنرانى 5 مرداد 1357 نجف ص 111»

      نهضت مقدس اخير ايران كه ابتداى شكوفايى اش از 15 خرداد 1342 بود، صد در صد اسلامى است و تنها بدست تواناى روحانيون با پشتيبانى، ملت مسلمان و بزرگ ايران پى ريزى شده و به رهبرى روحانيت بى اتكاء به جبهه‏اى  يا شخصى يا جمعيتى اداره شده و مى‏شود و نهضت 15 ساله ما چون اسلامى است بدون دخالت ديگران در امر رهبرى كه از آن روحانيت است، ادامه دارد و ادامه خواهد داشت".

      اما وقتى كشتار 17 شهريور واقع شد، فرزند او وسيله تلفن با نگرانى مى‏پرسيد، چه پيش خواهد آمد؟ پاسخ من اين بود كه در صورت برخورد صحيح و برانگيختن اميد در مردم و كوشش براى جلب و جذب گرايشها، شخصيت‏ها و احزاب سياسى، شاه و رژيمش سقوط خواهند كرد. و پيشنهاد كردم متن اعلاميه‏اى را تهيه كنم و آقاى خمينى همان مفاد را بنويسند و منتشر بسازند. نوه او حسين آقا، نيم ساعت بعد تلفن كرد و من متن اعلاميه را خواندم و او ضبط كرد. ساعتى بعد همان متن را با تغيير كمى خواند تا بعنوان اعلاميه آقاى خمينى به مناسبت كشتار 17 شهريور منتشر گردد و منتشر گرديد. آن اعلاميه، عكس حرفهاى بالا بود.

      بدينسان نه تنها سخن نادرست پنجم مرداد را تصحيح كرد و تا تهران از خط درست بيرون نرفت، بلكه مانع از آن شد كه نيروهاى بيمناك از استبداد مذهبى بسوى رژيم بروند و او را از انزوا بيرون بياورند. بهر رو با اين اعلاميه او نه تنها مى‏پذيرفت كه "رجال بزرگ سياسى" و احزاب و سازمانهاى سياسى در مبارزه شركت دارند، بلكه آنها را دعوت باستقامت و همكارى مى‏كرد.

      اما تاريخ گزارشگر اين واقعيت است كه انقلاب در صورتى انقلاب باقى مى‏ماند كه  دستگاه قضايى ابزار قدرت سياسى نگردد و كوچه در اختيار چماقداران و خانه تحت "بازجويى" "بازپرس نظامى" يا انقلابى قرار نگيرد. در جمهورى اسلامى دستگاه قضايى بايد مستقل از قدرت سياسى بگردد و چماقداران از ميان برداشته گردند.

 

 14- استقلال دستگاه قضايى :

 

      قوه قضاى همواره آلت دست قوه اجرايى بوده است. داستانها كه در باره دادگاه بلخ مى‏گويند، گزارشگر اين امر واقع هستند كه دستگاه قضايى وسيله كار قدرت‏هاى استبدادى در تاريخ دراز ميهن ما بوده‏اند. در وصف دادگاه بلخ گفته‏اند:

      گنه كرد در بلخ آهنگرى                 به شوشتر زدند گردن مسگرى‏

 نگاهى بوضع اسفبار امروز، به ما مى‏گويد كه اين شعر تنها گوشه‏اى از حقيقت را نشان مى‏دهد. وقتى ابن ملجم فرق امام على را شكافت، امام تاكيد كرد كه بخاطر او جز قاتل كسى  را مجازات نكنند و به قاتل نيز يك ضربه بيشتر وارد نسازند. و امروز در دفتر نخست وزير بمب  مى‏گذارند، و در دم گروه گروه جوانان زندانى را از راه انتقام‏گيرى كور و وحشيانه اعدام مى‏كنند...

      از بيم آنچه امروز با آن روبرو شده‏ايم و براى اينكه آنچه بر سر انقلاب‏هاى ديگر آمده است بر سر انقلاب ما نيايد، تا توانستيم در بيان عمومى انقلاب بر ضرورت استقلال دستگاه قضايى تاكيد كرديم :1 «1 -  نداى حق مجموعه‏اى از پيامها، مصاحبه‏ها، و سخنرانيهاى آقاى خمينى در پاريس ص ص 305 و 306»

 قاضى بايد در رئيس و فرد عادى يكسان بنگرد و حكمش درباره همه يكسان اجرا شود.

      اما براى اينكه اين استقلال واقعيت پيدا كند، بايد "اشخاص متعارف" به مجازات مجرمان نپردازند: 2  «2 - امام خمينى و... پيام به ملت در مورد حمله ساواكيها به مردم 19 ديماه 1357 پاريس.»

     ... مجازات اشخاص جنايتكار و مجرم بعد از اثبات جنايت با محاكم صاحله است نه با اشخاص.

      در زندان نيز نبايد با زندانى بدرفتارى شود. رفتارى كه بر خلاف اين اصل شده بود سبب شد كه آقاى خمينى اين اظهار را بكند :3 «3 - امام خمينى و... به نقل از اطلاعات 30 ارديبهشت 58 ص 42»

      اسلام براى كسى كه گناه ندارد يك ساعت حبس قائل نيست، آنها هم كه گناهكارند يك فحش نبايد بهشان بدهند، يك سيلى نبايد بهشان بزنند.

      وقتى اين سخنان را مى‏خوانى و رفتارى را كه با خود تو كردند كه هيچ گناهى نداشتى، بزندان بردند و همراه كسانى كه با تو در اتومبيل بودند، توقيف كردند. پول تو و اتوموبيل برادر تو را "مصادره" كردند، درباره گوينده اين سخن چه قضاوت مى‏كنى؟ كمى صبر كن، آقاى خمينى بيان عمومى ضد انقلاب را نيز اظهار كرده است. رهبرانى كه هم بيان عمومى انقلاب و هم بيان عمومى ضدانقلاب را كرده باشند، بسيار نادرند...

      و زير فشار ما كه در بعضى كميته‏ها و زندآنها شكنجه مى‏كنند، اينطور گفت 4 «4 -  امام خمينى و....به نقل از آيندگان 15 اسفند 1357 ص 147»

     به تمام اعضاء كميته‏ها و زندانبانها حكم مى‏كنم كه با زندانيان هر كه باشد بطور انسانيت و اسلاميت رفتار كنند و از آزار و مضيقه و رفتار خشن و گفتار ناهنجار خوددارى كنند كه در اسلام و حكومت عدل اسلامى اين امور ممنوع و محكوم است و به بستگان زندانيان در روز معين با مقررات اجازه اقامت بدهند

 

 و او چماقداران دوران شاه را درخور اعدام دانست :5 «5 -  امام و... سخنان آقاى خمينى 5 آبان 57 پاريس»

      اين چماق بدستها واجب القتل مى‏باشند و تمامشان را بايد كشت زيرا مفسد فى الارض هستند. سبب كشتار وحشيانه مى‏شوند.

      اما بعد از پيروزى انقلاب جزب چماق بدستان از همين چماق بدستها تشكيل شد و در كودتاى خزنده سخت بكار آمد...

 

 15- عقيده انسان متقى ضامن اجراى بيان عمومى‏

 

      وقتى جا و موقعيت روحانيان معلوم گرديد، ما ديگر نه تنها نمى‏ترسيديم كه روحانيان خود استبداد خونريزى برقرار كنند، بلكه حضور آنها را در صحنه عامل تداوم انقلاب و ضامن به اجرا درآمدن اين بيان عمومى مى‏شمرديم. در اوائل پيروزى انقلاب، دو كوشش جانكاه را با هم بعمل مى‏آوريم: يك كوشش براى اينكه روحانيان محلى را كه در اين بيان به آنها سپرده شده ا ست و بزرگترين نقش انسانهاى آزاده شمرده مى‏شود، ترك نگويند و ديگرى اينكه  روحانيانى كه در اين محل پاسدار انقلاب اسلامى هستند، مورد حمله قرار نگيرند. اينك كه تجربه ما را به جايى كه هستيم راهبرده است، گمانم اينست كه حمله‏هاى زبانى و قلمى و حتى ترور از سويى و عدم مقاومت كافى در برابر تمايل به تصرف مقامات اجرايى از سوى ديگر، از اشتباهات بزرگ بوده‏اند.

      بارى در نظرم ضامن اصلى، شخص آقاى خمينى بود. از لحاظ نظرى، باور ما نادرست نبود چرا كه از لحاظ نظرى، متقى كسى است كه به باور دينى خويش عمل مى‏كند. "تالى معصوم" كسى است كه عمل او عين عقيده او است. آقاى خمينى در مقام مرجعيت بايد متقى‏تر از همه، عادلتر از همه علماء باشد. چنين كسى عملش بايد عين بيانش باشد. وقتى او اين بيان عمومى را كرد و اين بيان "خط امام" عنوان گرفت. همه ما مطمئن بوديم كه شخصيت عظيم او بهترين ضامن اجرا شدن اين بيان است. آيا ما ترديد مى‏كنيم كه امام على به بيانى كه در نهج البلاغه كرده است، عمل مى‏كرد؟ با خود مى‏گفتيم چهارده قرن پيش على بيان عمومى بر اساس قرآن داشت ما، مردم از او پيروزى لازم را نمى‏كردند. اما نگفت خلافت را خوش است، بيان اجرا نمى‏شود بجهنم!

 در پى اجراى بيان تا شهادت ايستاد. مردى بود كه در رأس قدرت قرار گرفته بود قدرت او را از خود بيگانه نساخت و او ضد قدرت عمل كرد تا شهيد شد.

 

      اما اينبار وحدت ملت، سبب مى‏شود كه بيان به اجرا درآيد. الگوى حكومت على پس از 14 قرن صورت عمل پيدا مى‏كند.

      ما مى‏دانستيم كه لحظه پيروزى، لحظه وحدت است چرا كه هيچكس و هيچ گروهى حاضر نمى‏شود بگويد در حركت انقلابى پيروز، شريك نبوده است. همواره چنين است. لحظه پيروزى، لحظه وحدت عمومى است. اما اين وحدت بعد از پيروزى دچار خطر مى‏گردد حضور مردى كه عمل او عين بيانى است كه كرده است. سبب مى‏شود كه وحدت به اختلاف بدل نگردد. جامعه از اين پيروزى به پيروزى ديگر راه بجويد و در همه حال بيان وحدت آقاى خمينى، وحدت جامعه را حفظ مى‏كند.

      در حقيقت اين بيان، نتيجه مطالعه شخص من نبود. مى‏دانى كه براى دستيابى به بيانى كه همه گرايشها آنرا بپذيرند و حاوى نظرهاى مشترك همه گرايشهاى انقلابى باشد، طى سالها، مسائلى را كه در طول تاريخ مورد اختلاف قدرت سياسى حاكم و نيروى مخالف كه همواره بنام مذهب عمل مى‏كرد را تحقيق كردم. فهرست اين، مسائل و پاسخ مخالفان قدرتهاى استبدادى را در يك مقاله كه بمناسبت مرگ آقا مصطفى فرزند آقاى خمينى نوشتم، گردآوردم. اين مسائل كه در طول تاريخ ايران ميان قدرت استبدادى و مخالفان برسرشان اختلاف بوده است را در مقدمه بيانيه جمهورى اسلامى ايران آورده‏ام غير اين، برنامه عمل مردانى چون قائم مقام و اميركبير و مصدق و نيز سازمانهايى كه در يك قرن اخير بر ضد سلطه بيگانه و استبداد سياسى عامل اين سلطه مبارزه كرده‏اند، را نيز جمع آوردم و مسائل اساسى و نظرهاى مشترك را بيرون كشيدم. محصول كار چند ساله، در زبانى ساده همين بيان عمومى شد كه از زبان آقاى خمينى اظهار شد.

      اما غير از "تالى معصوم" و ضامن‏هاى ديگر، اين واقعيت كه رژيم شاه در بن بست واقع شده است، بر همگان معلوم مى‏ساخت كه بيان عمومى استبداد پهلوى بى اعتبار است. بيانى ديگر لازم است كه با توجه به بن بست‏ها، تهيه گردد. بيانى تهيه گردد كه در عين حال پاسخگوى آرمانهاى تاريخى اين ملت و راه حل بن بست هايى باشد كه رژيم شاه آنها را بوجود آورده بود و خود نيز در آنها گير افتاده بود. بدينقرار بيان عمومى انقلاب، راه حل بن بست‏ها نيز بود و چون عقل حكم مى‏كرد كه رهبرى انقلاب مى‏داند كه رژيم شاه بدليل گير افتادن در بن بست‏ها از پاى درآمد، ناگزير راه حل را به عمل درمى آورد و گرنه خود وى نيز در همان بن بست‏ها گرفتار مى‏آيد. پس بيان عمومى خود ضامن اجراى خويش است.

 مثل نسخه‏اى كه مريض مى‏داند كه اگر به آن عمل نكند مى‏ميرد. اين نسخه خود ضامن اجراى خويش است.

      اين نظر باعتبار خود باقى است. به بن بست‏ها كه پيش از اين شرح كردم بازگردى مى‏بينى كه اين بيان عمومى راه حل بيرون رفتن از بن بست‏ها ست و بن بست‏هاى ايران به شرحى كه  در اين كتاب آوردم، بدون اجرا كردن اين بيان عمومى شكسته نخواهند شد. علت آنهمه تلاش براى بازگرداندن آقاى خمينى به "خط امام" همين بود. اما افسوس كه...

      بهر رو ما فكر مى‏كرديم وقتى كسى "تالى معصوم" است، هر چه پيش بيايد، مشكل هر اندازه بزرگ باشد، على وار بر خط خويش مى‏ماند. زبان وحدت را به زبان اختلاف بدل نمى‏سازد. همواره در لحظات بروز خطر شكسته شدن وحدت صداى او بلند خواهد شد كه :1 «1 - امام خمينى و... سخنان 13 آبان 1357 ص 107»

      همه بايد با هم باشيم. اختلافات كوچك و بزرگ داخلى را كنار بگذاريد. شعار اسلامى بدهيد، همه بايد در يك جبهه حركت كنند، تفرقه ما را خورد مى‏كند. نسلهاى آينده از شما ماخذه خواهند كرد. بايد از نهضت استفاده كرد.

      و ا گر كار به اختلاف كشيد، او مانع از آن مى‏شود، كه اختلافها از راه حذف كردن مخالفان با خشونت حل گردند. چرا كه اسلام دين رحمت و مسالمت است :2 «2 - امام خمينى و... به نقل از اطلاعات 23 خرداد 58 ص 40»

      احكام اسلام احكامى است مسالمت‏آميز و مى‏خواهيم همه قشرها مسالمت‏آميز باشند

  كوتاه سخن آنكه آقاى خمينى اتقى و اعدل علماء از بيانى كه  بر زبان خويش جارى ساخته است بيرون نمى‏رود. استقرار حكومت قانون ومنزلت پيدا كردن انسان، وجود آزاديها، وجود وحدت روشنفكر و روحانى و مستضعفان، وجود احزاب و آزادى فعاليتشان و همكاريشان در عملى كردن اين بيان عمومى و بالاخره وجود بن بست‏ها كه اگر شكسته نگردند و مشكل‏ها كه اگر حل نگردند، رهبران انقلاب را همانطور كه مى‏بينى به سرنوشت رهبران رژيم شاه دچار مى‏سازند، سبب مى‏گردند كه بيان عمومى به اجرا درآيد و ايران با عملى ساختن بزرگترين انقلابهاى همه دورآنها عصر جديد را در تاريخ بشر آغاز كند.

      روزى كه وارد تهران مى‏شديم، ايران زيبايى پيدا كرده بود كه هرگز مانند آنرا هيچ نسلى نديده است. با آنكه هنوز ساواك رژيم شاه و نيروهاى قهريه او برجا بودند، اما ايران جوان، تهران از شادى و حالت اطمينان، چهره پراميدى پيدا كرده بود. در هواپيما خبرى از اين حالت اطمينان و اميد نبود، جنگ قدرت بود: چه كسانى در درجه الو بنشينند و چه كسانى در درجه دوم بنشينند. جوانى كه بعدها محافظ مرحوم طالقانى شد، نزد من آمد و گفت من مى‏خواهم در درجه اول بنشينم، جا بود، اما مى‏ترسيد مهمانداران بيايند و او را بلند كنند گفتم كنار من بنشين و نشست. هر وقت مهماندار پيدايش مى‏شد او هراسان مى‏گشت. همان روانشناسى دوران شاه، از "مأمور مى‏ترسيد".

 

      نزديك و دور نشستن از آقاى خمينى، مساله مهمى بود. فيلم بردارها فيلم برمى داشتند و عكاس‏ها عكس مى‏گرفتند. هنوز رابطه اصل بود. خبرنگارى از آقاى خمينى پرسيد، چه احساسى دارد و او گفت: هيچ؟!

      صبح، نزديك فرودگاه معلوم شد هشت نفر از جمله من "همراه آقاى خمينى از هواپيما پياده مى‏شويم و بقيه بايد بمانند بعد بيايند" وقت پياده شدن آقاى پسنديده برادر آقاى خمينى و آقاى مطهرى وارد هواپيما شدند، امور از نظم پيش بينى شده بيرون رفتند. كمى بر بالاى پلكان ايستادم، اينطور بنظر مى‏رسيد كه آقاى خمينى را روشنفكران به فرودگاه رساندند و از آنجا روحانيان او را با خود بردند.

      وقتى سوار مينى بوس شديم و بسوى بهشت زهرا براه افتاديم، از دنياى ناامنى و بازى بر سر قدرت كه از پس و پيش افتادن از يكديگر شروع شده بود، بدرآمده بودم. تهران مى‏خنديد. تو زنى، زن ايرانى هستى، مى‏دانى چه مى‏گويم. قرنها مردم ما، دو زبان مى‏داشته‏اند زبانى كه با محرم‏ها بكار مى‏رود و زبانى كه با نامحرم‏ها بكار مى‏رود. دو لباس مى‏داشته‏اند، حتى ديورارهاى خانه هاشان دو ديواره بوده است. مردم ما قرنها از ترس استبداد حاكم، در شرايط مخفى زندگى كرده‏اند. تو خود در شرائط مخفى بعنوان همسر رئيس جمهورى زندگى كرده‏اى از اضطرابهايت هر بار كه زنگ خانه را بصدا در مى‏آورده‏اند، برايم حرف زده‏اى، مردم ما قرنهاست كه در اين شرائط زندگانى مى‏كنند. بنياد فرهنگ اين مردم ترس و بى اطمينانى شده است.

      روزى كه وارد تهران شدم، از اين ترس، از اين دو زبانى و... هيچ خبرى نبود. اطمينان آنقدر بود كه با مينى بوس همراه خبرنگاران به بهشت زهرا رفتم. من، كسى كه ساواك در آسمان مى‏جست و اينك در زمين مى‏يافت، در بهشت زهرا در امواج بى كران مردم گم شدم. در مراجعت مينى بوس را نيافتم. جمعى جوان مرا شناختند و سوار مينى بوس ديگر كردند و به شهر آوردند. سر شب بود كه به خانه رسيدم. در تمام مدت حتى يك لحظه فكر خطر به ذهن من خطور نكرد. همه جا جوان‏ها بودند و شاد، پراميد، باز، حرف دلشان را مى‏زدند. تا لحظه آخرى كه در ايران با مردم روبرو شدم، همين احساس را پيدا مى‏كردند. به يادت مى‏آيد آخرين اجتماعى كه در آن شركت كردم، اجتماع بى مانند مردم همدان بود. جوان‏ها از شادى مى‏گريستند و مى‏گفتند خوب كردى به شهر خودت آمدى، بعد از ماه‏ها امروز از ته دل شاديم و مى‏خنديم.

      وقتى وارد ايران مى‏شديم، فكر مى‏كرديم، اين حالت شاد، اين اميد، اين اطمينان نيروى عظيم انقلاب اسلامى ما است و آقاى خمينى، يك روحانى 80 ساله، مثل پدر خانواده‏اى شاد، با توجه به اهميت اين نيرو، با توجه به عشقى كه در اين ملت بيدار شده است، عشقى قوى‏تر از عشق فرهاد و عشقى كه به مغزها و به بازوان، توان  صد چندان بيشتر از توانى كه به مغز و بازوان فرهاد بخشيده بود، عشقى كه به ا ين ملت امكام مى‏داد كوه‏هاى مشكلات را از سر راه بردارند، آرى با توجه به جوان و عاشق شدن ملت ما، خمينى نخواهد گذاشت كه به بيان انقلاب خيانت روا رود و اميد و اطمينان از چهره‏ها برود.

      مردم ايران پس از قرنها، اعتماد به نفس، اعتماد بيكديگر پيدا مى‏كنند و درژرفاى درون و سيما زخم‏هاى ترس و بى اعتمادى التيام مى‏يافتند.

      قرنها ترس و قهر بپايان مى‏رسيد، مردى در رهبرى بود كه نه خشونت را اجازه مى‏داد و نه بجان هم افتادن را و نه ترساندن را. اين چهره، اين چهره فقر زده و سرشار از ايمان، اعتماد و شادى و اميد بود كه جهان را تكان مى‏داد. اسلام همين است. اسلام فراموش كردن انديشه ويرانگر، فراموش كردن زور و ترسهاست. چه كسى باور مى‏كرد كه اين اسلام پيروز، قربانى اسلام ملاتاريا گردد.

 

      ضربه از جايى فرود آمد كه هيچ انتظارش نمى‏رفت. آقاى خمينى از ميان شاديها و اميدها مى‏گريخت و در آغوش ملاتاريا از مردم گم مى‏شد. با اعتماد و شادى و اميد، با ايمان به توانايى كه در ملت ما پديد آمده بود، جدايى مى‏جست. زبان انقلاب را رها مى‏كرد، بيان عمومى انقلاب را رها مى‏كرد، تا زبان و بيان استبداد را بيابد. استبدادى كه خود معمار آن شده بود. نمى‏دانم حالا كه اينهمه را خوانده‏اى، غم و ترديد مرا درك كرده‏اى؟

 

 

فصل دوم‏

 

بيان عمومى استبداد از زبان آقاى خمينى‏

 

 مى‏دانى كه در پاريس از آقاى خمينى خواستم، اعلاميه‏اى صادر كند و كيش شخصيت خويش را تحريم كند. عكس، ستايشهاى شرك‏آميز را تحريم كند. سكوت كرد. حرفى نزد. چند روزى گذشت خبرى نشد. روزنامه‏ها در تهران پس از يك اعتصاب طولانى تازه شروع به انتشار كرده بودند. يادم نيست تاراجى نويسنده اطلاعات بود يا مخبر كيهان، بهر رو درباره مجسمه شاه صحبت كردم و گفتم مجسمه‏اى را پايين نمى‏آوريم، عكسى را جاى او بگذاريم. انقلاب ناكام است اگر به كيش شخصيت پايان نبخشد. احمد آقا و آقاى اشراقى، بفغان آمدند كه اين چه حرفى بوده است زده‏ايد؟ درباره آقاى خمينى مردم از روى علاقه مى‏كنند و درباره شاه از روى اجبار مى‏كردند! هر چه خواستم حالى كنم مستبدهاى محبوب فراوان بوده‏اند، نه در تاريخ كه در دوران معاصر، بجايى نرسيد.از اين گفتگو خلجانى در درون من بوجود آمد، اما آنرا بخود آقاى خمينى نسبت ندادم. او را عارف مى‏شمردم واز خودخواهى بدور. اين ستايش‏طلبى را به كسان و اطرافيان نسبت دادم كه معمولا" ضرب المثل كاسه داغ‏تر از آش هم درباره آنها رسانيست. گاه شخصيتى كه مى‏خواهند پرستيده شود، خود با اينكار بجد مخالف است. بودند و هستند كسانى كه على را خدا مى‏دانستند و مى‏دانند و على خود آنها را دشمن مى‏داشت.

 

 1- " روحانيت بالاتر از همه، از ولايت جمهور مردم تا 35 ميليون نفر اگر بگويند بله، من مى‏گويم نه.

 

      و روزى در حضور آقاى خمينى، فرزندش احمد گفت: مردم مى‏گويند، آقاى بنى صدر، الله اكبر را با مردم تكرار مى‏كند اما وقتى مردم بدنبال الله اكبر مى‏گويند خمينى رهبر لب فرو مى‏بندد، معنى اينكار او اينست كه امام را به رهبرى قبول ندارد. گفتم اين كار را شرك مى‏دانم و تعجب مى‏كنم آقا چطور تا بحال آن را ممنوع نساخته‏اند. او حرفى نزد اما قيافه‏اى نشان داد كه مايل نيست اين بحث ادامه بيابد.

      و بعد از سخنرانى يازدهم محرم در حسينه ارشاد، فرزند او نامه‏اى به من نوشت. در اين نامه از جمله گفته بود اينكه شما گفته‏ايد چهارده معصوم بيشتر نيست، مقصودتان اثبات تقصير و اشتباه بر امام است. مدتى بعد او را ديدم، همين حرف را رد كرد. قسم ياد كردم كه وقتى آنحرف را زدم جز بخودم نمى‏انديشيدم. اما حالا كه شما اين حرف را مى‏زنيد، اگر بگوئيم اشتباهى نشده است پس ناچار همه آنچه شده‏اند از روى عمد و با علم و اطلاع صورت گرفته‏اند. به شما خدمت نمى‏كنند اگر مى‏گويند، شما هيچ اشتباهى نكرده‏ايد. اگر بخواهيد روى صندلى اشتباه بنشينيد، شما را روى صندلى محكوميت خواهند نشاند.

      بعد كار مداحى بالا گرفت و امروز به تصديق همه، مداحى از او از مداحى از شاه بيشتر شده است. و آدمى كه بايد حكومتى بروش على برقرار مى‏كرد، حتى يكبار نگفته است از صبح تا شام مداحى در راديو و تلويزيون و روزنامه‏ها و منبرها، خود نشانه گرايش به استبدادهاست. على چنين گفته است.

      كار از اينحد هم گذشت. او كه ارسطو زده است، خود را تجسم خدا مى‏شمرد. اين در درون او است و در بيان بروز مى‏دهد. يادت هست روز 25 خرداد، همان روز كه پس از دادن پاسخ به او از خانه خواهرم به مخفى گاه رفتم. آنروز از من خواست بيايم توبه كنم، گفت توبه كنند. من خواهم پذيرفت، يادش آمد قافيه را باخته است اضافه كرد ملت خواهد پذيرفت. فراموش كرد كه توبه را بدرگاه خدا مى‏كنند و هم او است كه مى‏پذيرد. هر اندازه لجاجت در بيشتر كردن خفقان و تاريك‏تر كردن جو استبدادى كشور را فزونتر مى‏سازد، بيشتر در دنياى تخيلى فرو مى‏رود و بيشتر از اينگونه علامتها نشان مى‏دهد. آن عارف و مراد چگونه تا اينحد سقوط كرد؟

      ضامن‏هاى اجرايى بيان عمومى انقلاب، بدست آقاى خمينى از ميان برداشته شدند. اين ويرانگرى را از خودش شروع كرد.

      در حكمى كه براى آقاى مهندس بازرگان امضاء كرد، به استناد اعتماد عمومى بخودش و نيز ولايت شرعيه، او را نخست وزير و اطاعت از او را بر همه واجب كرد. اين اولين عدول از بيان پاريس بود. شرائط به اعتبارى اقتضاى اين عدول را مى‏كردند و به اعتبارى اقتضاى آنرانمى كردند. به اين اعتبار كه هنوز آقاى بختيار نخست وزير بود و وزارت خانه‏ها و دستگاههاى نظامى و انتظامى در دست دولت انقلابى نبودند. شيوه ديگرى براى تعيين نخست وزير در دسترس نبود. اما آقاى خمينى مى‏توانست اينكار را باستناد راى اعتماد عمومى ملت بخود، انجام دهد.

      در اين باره با او صحبت كردم، بخصوص درباره واجب كردن اطاعت. به او گفتم در شرع امر بمعروف و نهيى از منكر واجب است. شما عبارت را طورى نوشته‏ايد مثل اينكه انتقاد از دولت هم حرام است. او گفت خير انتقاد حرام نيست. انتقاد بايد كرد. قرار شد در يكى از صحبت هايش اين معنى را يادآور شود و يادآور شد. مقصودم آن نبود كه دولت مهندس بازرگان انتقادپذير گردد. مقصودم اين بود كه از ابتدا سنگ بناى استبداد دينى گذاشته نشود.

      از آن پس، تا وقتى فكر كوبى، شروع شد ديگر صحبتى از ولايت فقيه نبود. در قضاياى كردستان، فرصتى بدست آورد و فرمانى صادر  كرد و در آن عنوان خود را فرمانده كل قوا قرار داد. اينكار نشاندهنده تمايل مهار نكردنى به عناوين قدرت بود. البته توجيه وى اين بود كه ارتش كار نمى‏كرد، مهندس نتوانسته بود خود را به فرماندهى بقبولاند و ارتش پيروى نمى‏كرد، اما فرماندهى او را مى‏پذيرد و تحت فرماندهى او عمل مى‏كند و موفقيت‏هاى روزهاى اول را نشانه درستى اين نظر مى‏دانست. من با اين نظر مخالف بودم چرا كه اولا" صد در صد مخالف بيان پاريس بود و از آنجا كه پيروى، جنبه اعتقادى و عاطفى داشت، وقتى مردم مى‏ديدند ميان بيان انقلاب و بيان و عمل كنونى تضاد وجود دارد، در آقاى خمينى بطور روزافزون بعنوان يك آدم سياسى مى‏نگرند و نه مرجع دينى. و ثانيا" بر اين باور بودم كه مشكل فعال شدن ارتش با فرماندهى كل قوا شدن آقاى خمينى بطور روزافزون بعنوان يك آدم سياسى مى‏نگرند و نه مرجع دين. و ثانيا" بر اين باور بودم كه مشكل فعال شدن ارتش با فرماندهى كل قوا شدن آقاى خمينى حل نمى‏شود. در عمل معلوم شد حق بجانب من بود. معاون استاندار كردستان كه بعد استاندار خوزستان شد و مسئوليت جنايت جنگ به مقدار زياد بر عهده او است، در شوراى انقلاب به صراحت گفت كردستان را از دست رفته بدانيد. و وقتى فرماندهى نيروهاى مسلح را به من تفويض كرد، ارتش در واقع از دست رفته بود.

      بتدريج لازم ديد روحانيت را از نو تنها رهبرى كننده انقلاب بخواند و آنها را به تصرف مقام‏هاى دولتى برانگيزد. از اين سخن شروع كرد كه :1 «1 - امام و... به نقل از كيهان 14 اسفند 1357 ص 199»

      "روحانيان درعين حال كه نبايد دستگاهى مانند معاويه و "شبيه پاپ" درست كنند، در عين حال نبايد به اعتزال و گوشه نشينى بگرايند."

      البته اين بيان در روز 14 اسفند كه جمعيتى عظيم از سراسر كشور در احمد آباد گرد آمده بود، بيانگر بيم از بلايى بود كه بر سر آقاى كاشانى آمده بود. اين ترس روز بروز كه وقايع گزارشگر ناتوانى در اداره كشور مى‏شدند بيشتر مى‏شد. در اين اواخر به جمعى از روحانيان تهران گفته بود، بياييد كارها را در دست بگيريد. كشور با اين خطر روبرو است كه از نو "كلاهى"ها كارها را قبضه كنند و روحانيان را بكلى كنار بزنند. مقصودش خطر از جانب رئيس جمهورى بوده است.گفته بود فعلا" نمى‏توان او را كنار گذاشت، خطر دارد. اما آن روحانيان نظر داده بودند كه ماندن روحانيان در مقام‏ها و ناتوانيشان و فسادشان، روحانيت و دين را با خطر نابودى مواجه ساخته است. با اختلاف نظر خانه او را ترك گفته بودند.

      همانطور كه مى‏دانى و پيش از اين نيز گفته‏ام، نه در متن اوليه و نه در پيش نويس آماده شده قانون اساسى، سخنى از ولايت فقيه نبود. پيش نويس قانون اساسى هرچند بطور كامل بازتاب بيان پاريس نبود، اما بر اساس ولايت جمهور مردم و در حدود بيان پاريس، تنظيم شده بود: روزهاى اول مخالفتى با آن اظهار نشد و موافقت‏ها زياد شدند. با آقاى موسوى اردبيلى نمى‏دانم بچه مناسبت به قم رفتيم. آقاى موسوى اردبيلى درباره پيش نويس به آقاى خمينى گفت: پيش نويس را همه قبول كرده‏اند و احساس رضايت مى‏كنند. روشنفكرها هم راضى شده‏اند، آقاى خمينى چهره‏اش به تبسم باز شد. اصرار داشت حالا كه اينطور است ديگر مجلس موسسان لازم نيست با رفراندوم زود تصويب كنيد. در جلسه شوراى انقلاب كه با حضور طالقانى و آقاى مهندس بازرگان و دكتر سحابى در قم تشكيل شد، باز آقاى خمينى و اعضاى روحانى شوراى انقلاب اصرار داشتند كه قانون اساسى با رفراندوم تصويب شود. انصاف بايد داد كه آقاى هاشمى رفسنجانى پيش از آن در جلسه شوراى انقلاب گفته بود كه تركيب مجلس موسسان، تركيب ارتجاعى و متعصبى از آب درخواهد آمد اين پيش نويس را تصويب نخواهد كرد. من مى‏گفتم چون آقاى خمينى گفته‏اند مجلس موسسان، بايد مجلس مزبور تشكيل بشود والا اين قانون اساسى استوارى پيدا نمى‏كند. آقاى مهندس بازرگان و دكتر سحابى نيز با مجلس موسسان موافق بودند. البته شايد فكر مى‏كردند، ملاتاريا نمى‏تواند 700 نفر را نامزد شركت در آن مجلس بكند و بنابراين تركيب مجلس موسسان سبب مى‏شود پيش نويس به تصويب برسد، با كمى تغييرات مطلوب! در آن جلسه آقاى خمينى خطاب به من گفت: شما غصه نخوريد كه ديروز آن حكم را داده‏ام و امروز مى‏گويم رفراندوم. من هر حرفى را مصلحت ببينم امروز مى‏زنم و فردا اگر مصلحت ديدم عكس آن را مى‏زنم. من پاسخ تندى به او دادم كه آقاى مهندس بازرگان در بيرون بسيار از رفتار من ستايش كرد و به او گفتم: شما متوجه باشيد كه پيرو محمد (ص) هستيد و نه ماكياول و...

 

      اما، پاره‏اى از روشنفكران، كه از واقعيت‏ها بدور بودند، شروع به عيب تراشى كردند و در اطراف پيش نويس قانون اساسى غوغا براه انداختند. و همين امر بهانه بدست ملاتاريا و نقشه پردازان پشت پرده داد ك مساله ولايت فقيه را طرح كنند و به سرعت آنرا به چماقى بزرگ بدل سازند. بار ديگر بيم دادن و ترساندن كه مى‏خواهند روحانيت را كنار بزنند، سبب شد كه ملاتاريا با تمام قدرت به ميدان آيد...

      قرار بر مجلس خبرگان شد و بنا بر اين شد كه در معرفى نامزدها طورى عمل شود كه دو سوم نمايندگان غير روحانى و يك سوم روحانى بشوند. طوفان گروگانگيرى برخاسته بود و با خود استبداد فقيه را آورده بود. 90 درصد مجلس از روحانيان شد آقاى خمينى حالا ديگر از ضرورت پيروى از ولايت فقيه حرف مى‏زد:1 «1 -  امام و... از سخنان آقاى خمينى در حضور گروهى از همافران 29 شهريور 1358 ص 133»

     " دولت ما اسلامى است و شما بايد پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا آسيبى به اين مملكت نرسد. شما كه درست از اسلام مطلع نيستيد كارشكنى نكنيد. ملت به جمهورى اسلامى رأى داده است. همه بايد تبعيت كنيد كه اگر تبعيت نكنيد، محو خواهيد شد."

      در اين بيان مى‏گويد مردم به "جمهورى اسلامى" راى داده‏اند.

 معلوم مى‏شود وقتى مى‏گفت :2 «2 - امام و... به نقل از كيهان 15 اسفند 1357»

     " آنها كه قلم‏هاى مسموم را گرفته‏اند و برخلاف اسلام چيز مى‏نويسند و "ملى" و "دمكراتيك" و اين حرفها را به ميان مى‏آورند، از آنها نپذيريد. ما اسلام را مى‏خواهيم. ملت ما اسلام را مى‏خواهند. "

      مى‏دانست كه از ملى و دمكراتيك، منظور "ملى گرا و ليبرال" بمعناى غربى كلمه نيست. منظور اينست كه ولايت با جمهور مردم است و اين ولايت از طريق انتخابات بوسيله منتخبان اعمال مى‏شود. با روش خاص خويش در واقع مى‏خواست بتدريج زمينه فراهم آورد و بگويد مردم خود ولايت فقيه راخواستند.

          به شرحى كه مى‏خوانى، خود او بود كه مرحله اول حكومت اسلامى را مرحله حكومت ملى خواند، حكومتى كه بايد برنامه استقلال و آزادى را اجرا كند و هم او بود كه تاكيد كرد اين جمهورى، دمكراتيك خواهد بود. اما اينك به اعتياد پيشين بازگشته بود و با بيشتر شدن مشكل‏ها، تمايل او به "استبداد صالح" بيشتر مى‏شد. نادانى، سبب مى‏شد كه  نياز به زور بيشتر گردد و اين نياز بدون "مستبد صالح" برآورده نمى‏شد. فريادها را نمى‏شنيد، نمى‏دانست كه براه رژيم شاه مى‏رود، بجاى آنكه بدنبال اجراى بيان پاريس برود و بن بست‏ها را باز كند، بدنبال بيان شاه مى‏رفت و بن بست‏ها را فزونتر مى‏ساخت و خود را در آنها زندانى مى‏گردانيد.

      اعتقاد به ضرورت "استبداد" سبب مى‏گرديد كه آقاى خمينى نتواند در محدوده قانون اساسى خود ساخته‏اش بماند. در پاسخ آقاى تهرانى گفت: خلاف قانون اساسى عمل كردن، خلاف شرع نيست. اما بعد آشكارا در آغاز سالى كه سال قانون عنوان داده بود، تمامى اصول قانون اساسى را كه بحقوق ملت راجع مى‏شدند، زير پا گذاشت:

 - قانون اساسى مى‏گويد، تظاهرات و اجتماعات آزادند و نياز به اجازه وزارت كشور نيز ندارد. وى تظاهرات به حمايت رئيس جمهورى را مخالفت با پيامبر اسلام خواند شركت كنندگان در آن را "باغى" شمرد و دختران 11 تا 16 ساله را به اين جرم اعدام كردند. معروف است كه آقاى قدوسى نزد وى مى‏رود و مى‏گويد، تعداد توقيف شدگان از حد گذشته است، با اينها چه بايد كرد. جواب مى‏دهد، حكم آنها معلوم است "باغى" هستند1 «1 - ممكن است اين اطلاع صحيح نباشد، اما او نمى‏تواند بگويد با وجود داشتن ولايت، از اعدام‏ها بى اطلاع است و گناه آنها را بر عهده نمى‏گيرد.»

 - روزنامه‏ها را با اطلاع او توقيف كردند، نه با اطلاع كه با دستور او توقيف كردند. يكى دو هفته قبل از توقيف روزنامه‏ها بخود من گفت كه همه اين قلم‏ها را خواهد شكست و اين روزنامه‏ها را خواهد بست.

 - عقاب بلا بيان كرد و تا امروز 1000 تن اعدام شده‏اند. بدون اينكه قانون از پيش تصويب شده باشد و كودكان و نوجوانان از پيش دانسته باشند كه شعار دادن و سنگ پراندن، مجازاتش اعدام است.

 و...

       اما اين تمركز قدرت، را باز بشيوه خود انجام داد. نخست سر و صدا براه انداخت كه مجلس شوراى ملى بايد مجلس شوراى اسلامى بشود. بيهوده كوشيديم توضيح بدهيم در قانون اساسى، شوراى ده، شوراى شهر، شوراى استان و شوراى ملى آمده است يعنى شورايى كه نمايندگان شركت كننده در آن از سراسر كشور مى‏آيند و كلمه اسلام جا و محل ندارد. اما حكم فقيه ولى بود، و مجلس، مجلس شوراى اسلامى شد. بعدها، معلوم شد آدمى كه پيش از آمدن به تهران مراقبت تمام مى‏كرد كه مذهبى و ملى را با هم بياورد، اينك دشمنى با كلمه ملى را بدانجهت از خود نشان مى‏دهد كه مجلس بعنوان يك قوه نه بمردم كه به ولايت فقيه وابسته گردد.

 در جريان عمل نيز مجلس اتصال با مردم را قطع كرد تا به آقاى خمينى متصل گردد و بظاهر مطيع امر اوست.

     ما بهمان مشخصه اصلى رژيم شاه رسيده بوديم. مجلس مطيع "ولى امر" شده بود.

      و اينك متوجه مى‏شوى چرا آنهمه اصرار داشت اختيار نصب نخست وزير را از رئيس جمهورى بگيرد و چرا در هيات دولتى كه تشكيل دادند، آقاى رجايى "عاقل كم دانش" با اصرار مى‏گفت وزيران همه مقلدان امام هستند...

      بدينسان آقاى خمينى، مجلس، قوه قضائيه، قوه مجريه، نيروهاى مسلح را تحت امر كامل درآورده است و در استقرار قدرت استبدادى، ساواك را كم داشت. نخست جاسوسى را واجب كرد و اين روزها نيز به تجديد سازمان ساواك جديد مشغولند.

      اين استبداد "مذهبى" از استبداد شاهى سرآمد شد. هم در زندانى كردن، هم در غارت كردن، هم در شكنجه كردن و هم در اعدام كردن نادانتر است بنابراين به زور بعنوان كارآمدترين وسيله و بلكه تنها وسيله‏اى كه مى‏شناسد بيشتر متوسل مى‏شود.

      در خود محورى نيز از شاه بالاتر رفت. گفت: اگر 35 ميليون نفر بگويند بله من خواهم گفت نه!

      بدينسان، ضامن اصلى به اجرا درآمدن بيان انقلاب، خود به دشمن اصلى بدل شد. چگونه مى‏توانستم اين فاجعه را تحمل كنم ؟ فرشته بطور مقاومت ناپذيرى تسليم وسوسه قدرت مى‏شد. شيطان مى‏شد. بارها نوشته بودم كه داستان شيطان، داستانى است كه هر روز اتفاق مى‏افتد اين بار نيز اتفاق افتاد. من از آنها بودم كه با تمام توان كوشيدم، فرشته، فرشته بماند اما افسوس...

      او به بيان انقلاب باور نداشت. به آمريت خويش بعنوان مقام عالى مذهبى و فقيه باور داشت. از اداره امور كشور آگاه نبود و همانطور كه نوشته‏ام، اهل ابتكار نيست، اهل عكس العمل است، اين زمينه، زمينه‏هاى مذهبى كه در قسمت اول اين نوشته برايت شرح كردم، زمينه مساعدى بود كه عوامل داخلى و خارجى كه مى‏خواستند استبداد را بازسازى كنند، از آن بنحو كامل بهره بردارى كردند. براى مثال، وقتى روشنفكر نگرانى خود را از تمايل به استبداد و عدول از بيان پاريس اظهار مى‏كردند، بجاى بازگشت به بيان پاريس و حفظ وحدت روحانى با روشنفكر، عكس العمل وى بصورت كوبيدن و راندن روشنفكران و خواندن روحانيان به حكومت تجلى مى‏كرد. به سخن ديگر بجاى باز كردن بن بست، آنرا تنگ‏تر مى‏كرد.

      پس از آنكه نقش رهايى بخش را رها كرد و نقش "حاكم مقتدر" را پذيرفت، از بين بردن ضامن‏هاى ديگر پرداخت.

 

 

 

 2- حذف روشنفكران:

 

      در اوائل كار بود. شبى براى ديدن او به مدرسه رفاه رفتم. آقاى طالقانى را ديدم، آنجا بود، متن آئين نامه يا اساسنامه (يادم نيست) شوراى انقلاب را به من داد. گفت بخوانيد، اگر اصلاحى لازم مى‏بينيد در آن بكنيد و حالا كه نزد آقاى خمينى مى‏رويد، به نظر او برسانيد، تصويب كند به اجرا بگذاريم. من هنوز عضو شوراى انقلاب نبودم. متن را خواندم و بعضى اصلاحات در آن بعمل آوردم. متن مقدماتى داشت كه نهضت مردم ما از نهضت تنباكو شروع مى‏شود در 29 اسفند 1329 موفق به ملى كردن نفت مى‏شود و... قيافه‏اش سخت برافروخته شد، فرياد برآورد اين نهضت هيچ ربطى به قضيه نفت ندارد. نمى‏گذارم اين نهضت اسلامى را كه روحانيت رهبرى كرده است. به قضيه نفت و مصدق بچسبانند. گفتم در آن نهضت نيز روحانيان شركت كردند، مراجع بر وجوب ملى كردن نفت فتوى دادند. مردى مثل آيتالله حاج محمد تقى خونسارى مرجع بود و در نهضت فعال بود.در اين نهضت نيز روشنفكران زحمت كشيده‏اند. زندانهاى شاه را اينان پر كرده بودند و قربانيانش اغلب از اينها بودند. پاسخ داد، خير هيچكار نكرده‏اند، هر چه كرده است روحانيت كرده است. به او گفتم در آخرين هفته‏اى كه در پاريس بوديم، مژدگانى رفتن شاه را از شما گرفتم. قرار شد با شما همواره با صراحت حرف بزنم. نه تنها معمار وحدت روشنفكر و روحانى شما بوده‏ايد و نبايد آنچه را ساخته‏ايد خراب كنيد، بلكه بدون روشنفكران قادر به اداره كشور نمى‏شويد و آنها هم حاضر نمى‏شوند از موقعيت همكارى و هموزنى به موقعيت مادونى و فرمانبرى توام باتحقير، پايين بيايند. گفت، احمد آباد را چه مى‏گوييد، اينها مى‏خواهند انقلابى را كه مسلمانان كرده‏اند، بدزدند. حرفهاى نوه مصدق در احمدآباد، يك كلمه‏اش درباره مصدق نبوده است، همه‏اش درباره در دست گرفتن قدرت بوده است كه فكر مى‏كنند، مفت بدست آنها خواهم داد. خير نخواهم داد...

      بهر رو، حمله عمومى به احزاب، به روزنامه‏ها، به اجتماعات، به روشنفكران شروع شد و روز بروز شدت گرفت. در باره روحانيت با اين عبارت شروع كرد :1 «1 - امام و... سخنان آقاى خمينى در حضور گروه‏هاى مختلف مردم 12 ارديبهشت 1358»

     " امروز اشخاصى كه ديده‏ايد در رأس اين قوا، روحانيت بوده است و روحانيت مقدم بر همه اقشار در اين نهضت قيام كرده است و ساير ملت دنبال آن بواسطه اسلاميت و بواسطه قرآن مجيد قيام كرده است، در صدد برآمده‏اند كه با روحانيت معارضه كنند. آنهايى كه در اين نهضت هيچ خطى نداشته اند، امروز از روحانيت انتقاد مى‏كنند و مى‏گويند، روحانيت نباشد. اين خيال خامى است براى اشخاص خام و يا براى اشخاص خائن. روحانيت در راس ما است و ما تبع روحانيت هستيم. ملت ما تبع روحانيت است و اگر روحانيت در كار نبود، اين نهضت به ثمر نمى‏رسيد."

      بدينسان، همان حرفهايى را كه در آن شب به من زد، بدينصورت تكرار كرد:

 - روحانيت در راس است‏

 - ديگران خطى نداشته اند

 - مردم تابع روحانيت هستند

 و ولايت ناچار با جمهور مردم نيست با روحانيت است. اما همه روحانيت؟

 خير، آنها كه با "ولى فقيه" موافقند، بقيه مطرودند. جريان امور گزارشكر اين واقعيت شد.

      تا آنجا كه امروز در رأس سه قوه اجرايى و قضايى و مقننه، سه تفنگدارى (مهدوى كنى و موسوى اردبيلى و هاشمى رفسنجانى) كه برايش مانده است قرار دارند. وسايل ارتباط جمعى از راديو و تلويزيون و روزنامه‏ها در دست ملاتاريا است. نيروهاى مسلح و "بقيه امور" هم در دست آنهاست، حزب جمهورى اسلامى هم بعنوان پوشش در دست آنهاست.

      رژيم شاه، بتدريج روحانيان را حذف كرد و تمام كارها را بدست ديوان سالاران و فن سالاران سپرد. بن بست او تا اينحد مجال را بر او تنگ نمى‏كرد چرا كه ديوان سالاران و فن سالاران توانايى چرخاندن دستگاه ادارى و توزيع واردات و... را داشتند. ملاتاريا در تنگناى سخت‏ترى است چرا كه خود اين توانايى را ندارد.

      پيش از اين درباره نقش روشنفكرتاريا توضيح داده‏ام. درباره ملاتاريا، و روابط اجتماعى حرف زده‏ام، اينك بايد ببينى، نياز سياسى فورى به شكستن مقاومت روشنفكران چگونه توضيح داده مى‏شد؟ چون در اين باره با آقاى خمينى صحبت كرده‏ام، در اينجا استدلال او را مى‏آورم:

 روحانيان به اين دليل ساده كه غير از اسلام پناهگاهى ندارند و بدون اسلام موجوديت خويش را از دست مى‏دهند، پس چاره ندارند جز اينكه مراقبت كنند اسلام به اجرا درآيد. اما روشنفكران چنين نيستند. توجهشان به اسلام براى خلاصى از رژيم شاه بوده است. حالا كه خلاص شده‏اند مى‏خواهند روحانيت را كنار بزنند. مسئله آنها، حكومت كردن است. منافقين را جلو انداخته‏اند، در زير لواى اينها عمل مى‏كنند براى تضعيف روحانيت و كنار زدن روحانيت و بعد كه كار روحانيت را تمام كردند، از بين بردن "منافق " زحمتى ندارد.

      الگويش على و معاويه و منافقين بودند كه وسيله كار واقع شدند و بعد هم بدست معاويه ناچيز شدند. البته اين فكر در او قوت تمام داشت كه اگر او كار "روشنفكران" را تمام نكند، ديگر كسى حريف آنها نمى‏شود. همان حرفى كه على (ع) درباره خوارج زد كه اگر من كار آنها را تمام نمى‏كردم، اين بلا را كسى نمى‏توانست ريشه كن سازد. پس اينكه "منافقين" را بدتر از "كافران" مى‏شمرد، به اين دليل روشن بود كه آنها بنام مسلمان درد حكومت دارند، او و روحانيت اگر هم تشنه قدرت باشند، چاره جز اجراى اسلام ندارند. بدينقرار در نظر او روحانيت بحكم موقعيت اجتماعى خويش، ناگزير است در جنگ بى رحمانه ايدئولژيك، سنگر اسلام را حفظ كند، حال آنكه روشنفكران راحت از سر اسلام در مى‏گذرند. به روشنفكران مذهبى نيز اعتمادى نيست. دنياى امروز و فردا دنياى پرآشوبى است. اگر اينبار اسلام حفظ نشود، هرگز حفظ نخواهد شد.

      با اينحال در آغاز به روشنفكران مذهبى نياز مبرم بود. بنابراين حمله متوجه "روشنفكران" غير مذهبى مى‏شد. اما اگر هم از ابتدا برنامه‏اى وجود نداشت، بتدريج تضعيف روشنفكران مذهبى از هدف‏هاى مهم حمله عمومى به روشنفكران مى‏شد. در دوره بعد، يعنى وقتى كه بنا شد "نهادهاى انقلابى" حكومت را در دست بگيرند، "روشنفكران مذهبى" هدف اصلى حمله قرار گرفتند

      تو مثل همه مردم مى‏دانى كه تمام افشاگرى‏هاى دانشجويان خط امام درباره دو گروه بيشتر نبود: اعضاى نهضت آزادى و "ملى"ها. جاى شگفتى ندارد كه در سفارت امريكا فقط در باره اين دو دسته "اسناد" بجامانده باشند؟ بهر رو كوبيدن بى رحمانه و همه جانبه اين دو گروه، حتى بيشتر از مجاهدين خلق و روشنفكران غير مذهبى هدف حمله قرار گرفتنشان، بى دليل و بدون توجيه نبود. اينها به دروازه‏اى تشبيه مى‏شدند كه از آن نسل جوان از اسلام بيرون مى‏رفت، بدست منافقان مى‏افتاد و آنها تحويل ضد اسلامى‏ها مى‏دادند. تجربه 55 سال گذشته غير از اين بوده است؟ اينها با "ليبرال مآبى" هاشان، مانع تحقق مكتب مى‏شوند. مانع از اجرا شدن اسلام مى‏شوند. اينها به فرهنگ غربى بيشتر وابسته‏اند تا اسلام، مانع اجراى يك سياست قاطع در اسلامى كردن جامعه ايرانى هستند...

      اما در واقع تحقير اين دو گروه، تابع كردن و ساكت كردنشان، اين بار براى زهر چشم گرفتن از كادرها بود. بدانند كه بايد از ملاتاريا و همدستان فرمانبرند و سر را پايين بياندازند و ساكت كار خودشان را بكنند. مى‏دانستند و مى‏دانند كه بدون كادرها قادر به اداره امور نمى‏شوند. اما كادرها، حق مشاركت در قدرت را ندارند بايد پيروى كنند. ضرورت قرار گرفتن "پست‏هاى كليدى" در دست "مكتبى‏ها" اينطور توجيه مى‏شود كه عملى كردن اسلام خالص، بايد بدست كسانى انجام بگيرد كه بولايت فقيه باور دارند. غير مكتبى و مسلمان معمولى و غير مسلمان،كه اگر در اين مقام‏ها قرار بگيرند، ولايت فقيه و روحانيت و اسلام را كنار خواهند زد.

      در همين دوره، دو گروه وابسته به "غرب" و به "شرق" بر "مكتبى‏ها" افزوده شدند و همكارى با يكديگر را بخصوص در كوبيدن گروه ما شروع كردند. اينبار ما هدف قرار گرفته بوديم. توجيه "ايدئولژيك" اين دو گروه نيز درست همان توجيه آقاى خمينى بود: وابستگان به "شرق" تبليغ مى‏كردند كه رئيس جمهورى و گروهش خطر اصلى هستند چرا كه او علاوه بر داشتن كادرهاى لازم، برنامه نيز دارد و مى‏داند چه مى‏خواهد بكند. فرماندهى نيروهاى مسلح نيز با او است. پس او بنيانگذار بناپارتيسم است. كوشش توام با ايثار در جبهه‏ها را، تلاش براى ناپلئون بناپارت شدن توجيه مى‏كردند و براى آرامش خاطر پيروان خود مى‏گفتند پس از آنكه كار بنى صدر و گروه او را بدست حزب جمهورى تمام كرديم، با يك ضربه فنى كار اين حزب را هم تمام مى‏كنيم.

     جانبداران امريكا نيز همين حرف را مى‏زنند و در حال حاضر همه از هر سو حمله مى‏كنند تا كار بنى صدر و گروه او را تمام كنند و ناپلئون صحنه سياسى ايران بشوند.

     بهر رو من براى آقاى خمينى هم نوشته‏ام و هم در حضور توضيح داده‏ام كه مخالفان اسلام نيز فكر مى‏كنند اول بايد كار "روشنفكران مسلمان" راتمام كنند. مى‏گويند روحانيان خود قادر به اداره نيستند. پس از اينكه "روشنفكران مسلمان" و روشنفكران استقلال طلب از صحنه رانده شدند، اداره كشور بخواهى نخواهى در دست آنها قرار خواهد گرفت. اما بديهى بود كه او خطر فعلى را بحال خود رها نمى‏كرد تا ذهن خود را به دغدغه خاطر نسبت به خطرى درآينده دور بسپرد. در نظر او بايد "روشنفكر مذهبى" حفظ مى‏شد اما نه بعنوان شريك قدرت بلكه بعنوان تابع و عامل اجرايى.

       اما نه روشنفكران حاضر به تابعيت بودند و نه كادرها حاضر به اطاعت، اين بود كه با الهام از روش استالين، شعار "رياضت اقتصادى" و همراهش "تقدم مكتب بر تخصص" عنوان شد. با وجود سياست رياضت، نيازى به روشنفكران و كادرها نمى‏ماند. اين همان دوره‏اى است كه طبيب هايى را در اين و آن شهر كشتند. به بهانه بهايى بودن و يا حاضر نشدن بر سر مريض.اين همان دوره است كه بشدت تبليغ مى‏كردند كه خانواده‏ها حاضرند فرزندانشان بميرند، اما پزشك غير مكتبى معالجه شان نكند. حتى در جبهه‏هاى جنگ با مشكلات بزرگ روبرو مى‏شديم چرا كه اطباء و پرستاران را به عناوين گوناگون مى‏راندند. اين همان دوره است كه بر ضد تخصص جو سازى مى‏كردند. تعطيل دانشگاه و نيمه تعطيل شدن كارخانه‏هاى جديد و بلااجرا ماندن طرحها و اين سخن آقاى خمينى كه مغزها بجهنم كه از ايران مى‏روند و آن جو سازى و حمله‏ها و... نه تنها وضع حاضر را پر از مخاطره جلوه مى‏داد، بلكه وضع آينده را مبهم‏تر و تاريك‏تر مى‏نمود. در نظر كادرها، اينطور مى‏نمود كه امروز كارى نيست اما ناامنى و سياست قناعت بحداقل نيز در آينده كمتر از امروز محلى از اعراب براى آنها باقى مى‏گذارد. قبول زندگانى توام با هزار خطر با يأس از آينده‏اى كه بنظر تيره‏تر مى‏رسيد، آسان نيست. سيل مهاجرت و فرار مغزها بدينسان برانگيخته مى‏شد.

      چه در شوراى انقلاب و چه بعد درباره سيل مهاجرت بخارجه صحبت مى‏كرديم. چند سرمقاله نيز نوشته‏ام و در كارنامه نيز از آن صحبت كرده‏ام. جوابى كه مى‏دادند، همان جوابى بود كه از رهبرى حزب توده آموخته بودند. مى‏گويم جواب را از رهبرى حزب آموخته بودند، به اين دليل كه سفير روسيه شوروى در مقام دلدارى، به من مى‏گفت وضع ما در روسيه بعد از انقلاب بسيار اسفناك‏تر بود. كادرها همه، كشور را ترك كردند و ما همه چيز را از صفر شروع كرديم. بنابراين آنها هم يا از آقاى سفير شنيده بودند و يا از حزب توده. بهر رو همواره جواب اين بود كه اسلام را فداى كادرها نمى‏كنيم. اسلام را فداى روشنفكران نمى‏كنيم، آنها را فدا مى‏كنيم. اگر لازم باشد سالها رياضت مى‏كشيم. روسيه شوروى هم همينطور بوده است و...

      بدينقرار مساله اصلى همان استقرار در رأس قدرت و پايدارى بخشيدن به رژيم جديد بود، بنظر ملاتاريا اجراى بيان پاريس يعنى همكارى واقعى و همكارى يعنى با موقعيت برابر كاركردن و اين بمعناى اجرا نكردن ولايت فقيه، بنابراين اجرا نكردن اسلام و بنابراين تضعيف روحانيت است. اين بود كه به صورت روشنفكران بايد وعده وحدت و همكارى را فراموش مى‏كردند و به تابعيت قانع مى‏شدند. اگر نه بايد حذف مى‏شدند. آقاى خمينى اين توجيه نظرى را بطور كامل پذيرفته بود. هدف اولش تحصيل موافقت روشنفكران به ماندن و كاركردن در تابعيت از روحانيت بود. اگر نه بايد حذف مى‏شدند. همين طرز عمل در بيان ضد انقلاب كه اينك آنرا بازسازى مى‏كرد بازتابى روشن دارد:

 - ابتدا نصيحت 1 «1 - امام و... سخنان آقاى خمينى براى نيروى هوايى و دريايى بندرعباس در قم 12 خرداد 1358 ص 175»

     " از مسلسلها خارج شديم و اكنون سرقلم بر ضد ماست. قلمها بجاى سرنيزه‏ها آمده است. ما گرفتار به اصطلاح روشنفكرها هستيم، ما گرفتار آزاديخواهان هستيم، آنهاآزادى را نمى‏دانند چيست و من آرزو دارم كه يك وقت ملت ما و آزاديخواهان ما بيدار شوند و از اين غربى بودن بيرون بيايند."

 - كمى بعد هشدار :2 «2 - امام و... سخنان آقاى خمينى در حضور جمعى از پاسداران و كارمندان شركت نفت 5 تير ماه 1358 ص 94»

    " ... ما و روحانيون زحمت كشيديم اين قشرهاى مختلف را بهم جوش داديم، تا اين سد را شكستند... آنقدر درك ندارند كه اين گروه‏ها مانند سابق بايد بهم متصل باشند. حالا دشمن جديت دارد كه ملت گروه گروه بشود تا راه براى او باز بشود. متوجه باشيد ملت را گروه گروه نكنيد. اين مملكت با وحدت كلمه پيش مى‏رود متفرقشان نكنيد."

 - ديرتر تهديد سربسته :3 «3 - امام و... از سخنان آقاى خمينى خطاب به گروههاى مختلف مردم در مدرسه فيضيه قم شنبه 10 شهريور 1358 ص 89»

    "  ما بعد از آنكه براى ملتمان پيروزى حاصل شد و خيانتكاران و جنايتكاران از صحنه بيرون رفتند باب رحمت را بر روى ملت و همه قشرها بطور كامل بازكرديم و با رحمت عمل شد و در نتيجه همه آزاد شدند، مغزها آزاد شد، قلم‏ها آزاد شد.قلم‏ها آزاد، فعاليتهاى سياسى آزاد، تمام آزاد شدند و با آنها با رحمت عمل شد... عده‏اى قدر اين رحمت را ندانستند و مشغول توطئه شدند و اگر توطئه ادامه پيدا كند، باب رحمت بسته يا نيم بسته مى‏شود و باب غضب الهى باز... كارى نكنيد كه باب رحمت بسته شود. توطئه‏ها را كنار بگذاريد، قلم‏هاى مسموم را كنار بگذاريد..."

 - در همين ايام، روشنفكر اينطورى را نمى‏خواهد4 «4 - امام و... از سخنان امام در جمعه 3 شهريور 58 مدرسه فيضيه قم ص 157»

   " ما آزادى وارداتى را قبول نمى‏كنيم. ما بايد اين ملت را حفظ كنيم. ما بايد اين جوانان را حفظ كنيم. ما بايد دست اين جوانهارا از تباهى‏ها بكشيم و قدرتمند كنيم. ما انسان زورمند مى‏خواهيم. ما جوانهاى حماسه جو مى‏خواهيم، روشنفكر اينطورى نمى‏خواهيم..."

      نظرش را درباره دو قطب دانشگاهى و روحانى كه بايد سرنوشت ملت را در دست بگيرند، تغيير داد. اينك ضرورت پيدا شد كه دانشگاه "مكتبى" بشود بر خلاف قانون اساسى .5 «5  اختيارات "رهبر" در قانون اساسى مشخص است و خارج از آن نبايد عمل كند و هرروز عمل مى‏كند.

    شوراى انقلاب فرهنگى تشكيل داد و گفت تا وقتى شوراى فرهنگى كارش را تمام نكرده است دانشگاه تعطيل بماند. درحقيقت، اينك دوران تابعيت شده بود و تا استقرار قطعى ملاتاريا و "مكتبى"ها در رأس بلوك حاكم، دانشگاه بايد بسته مى‏ماند. مى‏بينى كه تعطيل دانشگاه بدست من كه نبود، عملى در جهت حذف من و روشنفكران و تحكيم موقعيت ملاتاريا و مكتبى‏ها بعنوان قدرت سياسى حاكم بود. توجيه "انقلاب فرهنگى" اين مى‏شد كه چون سرنوشت كشور در دست "روحانى" و "دانشگاهى" است، براى اينكه اطمينان حاصل شود كه "دانشگاهى" مثل "روحانى" ملجائى غير از اسلام ندارد. دانشگاه بايد "مكتبى" بگردد. تا آنوقت بهتر است با تعطيل دانشگاه، مزاحمى جدى از مزاحم‏هاى مكتبى كردن كشور كم شود.

 

 تاريخ: 22 شهريور ماه 1360

 

      وقتى بنا بود دولت "مكتبى" تشكيل گردد، آقاى خمينى را به سخن آوردند و او خطاب به مجلس گفت. نخست وزير و وزيران بايد "مكتبى" باشند. اگر آقاى رئيس جمهور ده بار هم نخست وزير و وزير معرفى كرد و مكتبى نبودند، مجلس بايد رد كند!

      اين سخن از هر لحاظ گوياست، جهت عمومى فكر سياسى و عمل سياسى آقاى خمينى را خوب نشان مى‏دهد:

 - رئيس جمهورى اعتنايى به "مكتبى" بودن مسئولان ندارد. اما "طرف ديگر" يعنى ملاتاريا  است كه "پست‏هاى كليدى" در دست "مكتبى "ها باشند.

 - براى نخستين بار كلمه "مكتبى" را بكار مى‏برد، چرا كه ديگر دوران وحدت با روشنفكران تمام شده است و اينك "كشتيبان را سياستى دگر آمده است"

 - در برخورد نهايى، او بدون ترديد جانب ملاتاريا را خواهد گرفت. او كه در آغاز مجلس گفته بود، مجلس بايد با رئيس جمهورى هماهنگ باشد، اينك مجلس را در مقابل رئيس جمهورى علم مى‏كرد و تحت امر مى‏گرفت.

      بعد كار از تهديد گذاشت و به تعقيب كشيد. در 25 خرداد 60 جمعى را به "توبه" كردن خواند و معلوم شد اگر نكنند با خطر اعدام روبرو هستند 1 «1 - آقاى محمدى گيلانى به من تا پايان ماه رمضان وقت داد بروم نزد امام توبه كنم و گرنه سه بار محكوم به اعدام هستم. چرا كه تكليف مرا على (ع) معين كرده است. امام عادل را "فريب" داده‏ام!»»

     و جمعى را تكفير كرد: "جبهه ملى از امروز مرتد است" از امروز چون خمينى خود مى‏گويد. خداى مجسم است و باب غضب را مى‏گشايد. تا اين زمان بقول خودشان 1000 تن را اعدام كرده‏اند و كشور سراسر وحشتكده شده است. گرگها به شكار روشنفكران سخت مشغولند.

      اما زود معلوم شد كه اقتصاد تنها در مصرف خلاصه نمى‏شود و حكومتى كه ميزان قهر را در جامعه افزايش مى‏دهد، نمى‏تواند رياضت اقتصادى را تحميل كند. در هيچ كجا اينكار شدنى نبوده است. الگوى  روسيه استالينى است. اما همه مى‏دانيم استالين اين شايستگى را داشت كه بسراغ توليد برود. با وجود اين هنوز جامعه روستايى روسيه، از توليد كردن مى‏گريزد. بهر رو ناگزير بر ميزان واردات افزودند و مى‏افزايند. همانطور كه شرح كردم، بودجه 35 ميليارد دلارى به مجلس بردند و اينك حتى براى سازمان دادن به توزيع كالا در كشور به كادرها، هر روز عاجل‏تر مى‏شد. ملاتاريا و مكتبى‏ها نيز پى برده بودند، كه اگر عمل نكنند در بن بست اقتصادى و پى آمدهايش گرفتار مى‏شوند و راه خلاصى نيز نخواهند داشت.

      ما و آنها هر دو از روش نمدمالى خواجه نصيرالدين طوسى، استفاده مى‏كرديم. آنهااختيارات رئيس جمهورى را محدود مى‏كردند و ما اعتبار آنها را نزد جامعه از بين مى‏برديم. يكى دوبار آقاى سلامتيان در جمع، هشدار داد كه نكند هنوز آنها رمقى برايشان مانده، رمق از ما بگيرند. بدينسان هر دو گروه مى‏دانستيم داريم طرف ديگر را نمدمالى مى‏كنيم. آقاى خمينى نيز باور كرده بود، كه من قصد خراب كردن و بى اعتبار كردن او را دارم.

      يادت مى‏آيد كه بعد از سخنرانى عاشورا حسين آقا نوه او با روزنامه اطلاعات مصاحبه‏اى بر ضد من انجام داده بود. بعدها نزد من آمد و داستان مصاحبه كردنش را اينطور تعريف كرد:

      در آبادان بودم. عمو (احمد آقا) تلفن كرد كه بيا تهران كار فورى هست. به تهران آمدم. عمو گفت برنامه بنى صدر اينست كه آقا را بكشند. تا نوانست در من القاء كرد. بعد نزد امام رفتم. ديدم سخت منقلب است. حالت رقت به من دست داد. گفت بنى صدر مى‏خواهد مرا خراب كند. عده‏اى دور او جمع شده‏اند او را بر ضد من تحريك مى‏كنند. قرار شد من مصاحبه بكنم و به شما حمله بكنم. تلفن كردند از اطلاعات آمدند، سئوال و جوابها را خودشان تنظيم كردند. در چيزهايى هم كه قرار شده بود بگويم، دست بردند و آنرا بصورتى كه انتشار پيدا كرد در آوردند. وقتى داستان را از او شنيدم از اينكه مرجعى چون او با استفاده از نوه خود به اين گونه بازيها بپردازد، شگفت زده شدم چرا كه آقاى خمينى خود به من گفته بود شما قصد داريد مرا خورد كنيد...

      البته من نه تنها قصد خراب كردن آقاى خمينى را نداشتم بلكه با تمام توان مى‏كوشيدم او به بيان عمومى انقلاب وفادار بماند. اين انقلاب محصول تلاش سه نسل بود، خود من 30 سال از كشش و كوشش باز نايستاده‏ام. چگونه ممكن بود در صدد خراب كردن خمينى برآيم و ساختمانى را كه با خون و عرق پايه گذارى شده بود ويران بسازم؟ همانطور كه در آغاز نوشتم، هنوز در ترديد بودم.

      اما از نابختيارى، زمينه شخصيتى آقاى خمينى كه بيشتر عكس العمل است تا عمل، و اين ضعف او كه قادر به تحمل محبوبيت ديگرى نيست 1 «1 - از قول آيت الله شريعتمدارى نقل مى‏شود كه آقاى خمينى آخوند ده است، آخوند ديگر را نمى‏تواند تحمل كند و يكى از نزديكان خمينى مى‏گفت اگر ثلث محبوبيت بنى صدر را بهشتى داشت، آنوقت مى‏ديديد آقاى خمينى با او چه مى‏كرد! در قسمت اول اينها را نوشته‏ام.»» و بلحاظ طرز فكرش كه استبداد فقيه  ا ست و بلحاظ اينكه از روش  "هدف وسيله را توجيه مى‏كند" پيروى مى‏كند و بلحاظ آنكه تحمل شخصيت را نمى‏آورد و بهمين لحاظ نسبت به روحانى با شخصيت و به رجل سياسى با شخصيت، دافعه شديد دارد، بلحاظ آنكه مجراى اطلاعات و عمل او را ملاتاريا، تشكيل مى‏دهد. سرنوشت خود و ملت و انقلاب و اسلام را به سرنوشت ملاتاريا گره زده است. فكر مى‏كند اگر آنها نباشند خمينى نيز نخواهد بود. فاجعه او و انقلاب ما، اينست...

      اما راست بود كه ما با روش نمدمالى بر آن بوديم كه كار ملاتاريا و ايدئولژى قدرت مطلقه را از هر نوع را تمام كنيم. در اين باره در قسمتهاى اول گفتنى‏ها را گفته‏ام. ما از خطرهايى كه در كمين موجوديت كشور بودند مى‏ترسيديم و شتاب مى‏كرديم. بخصوص در آگاهى دادن به مردم. و آنها از موقعيت خويش مى‏ترسيدند كه از سويى بن بست‏ها و از ديگر سو، ضربات ما، نفس آنها را به آخر برسانند.

      بدينقرار ملاتاريا و "مكتبى "هاى "تابع" از سوييى ناگزير بودند، بار ديگر به فرهنگ مصرف باز گردند و از سوى ديگر محتاج همكارى كادرها بودند و اين دو نياز با وجود رئيس جمهورى ناسازگار، جور نبود. پس بايد به سرعت عمل كرد. اما خود آنها مى‏دانستند و مى‏گفتند كه بدون آقاى خمينى، جمع آنها بر روى هم حريف رئيس جمهورى نمى‏شوند. پس بايد آقاى خمينى به اينكار راضى گردد. راضى كردن او بدو كار نياز داشت: اول زمينه تحريك آقاى خمينى فراهم آيد و دوم آقاى خمينى قانع شود كه با كنار گذاشتن رئيس جمهورى، آب از آب تكان نخواهد خورد. در نظر آنها برداشتن مانع يعنى رئيس جمهورى و درهم كوبيدن و تمام كردن كار "گروهك"ها ضرورت بود. دستگاه حاكم يكدست "مكتبى" مى‏شد و كادرها وقتى از مفرهاى ديگر مايوس مى‏شدند، بناگزير مى‏پذيرفتند تحت امر "مكتبى"ها كار كنند.

      حرفهايى كه  از سه ماه به اينطرف مى‏زنند در مجموع همين توجيه است. مگر نه "كادرها" در رژيم شاه در چهارچوب آن رژيم كار مى‏كردند؟ مگر نه وقتى مفر ديگرى پيدا شد، سراز همكارى با آن رژيم باززدند؟ حالا هم اگر يك مفر بيشتر نماند و بدانند كه ديگر اميدى به هيچكس  هيچ سازمان سياسى نيست، تن به كار و پيروى خواهند داد. در پاسخ اين پرسش كه مگر رژيم شاه سقوط نكرد؟ جواب اينست كه او استبداد غير صالح و مغضوب مردم بود و اين استبداد صالح و محبوب مردم و تحت ولايت فقيه است. امور بر وفق دلخواه آنها جريان نيافتند. استبداد شاهى از جمله بدليل سياست حذف گرايشهاى ناسازگار با قدرت مطلقه سقوط كرد. بيان انقلاب، راه حل وحدت و همكارى را ارائه مى‏كرد. آقاى خمينى و ملاتاريا، براى رژيم شاه رفتند و در بن بستى تنگ‏تر افتادند. اينك همه گرايشها و گروه‏ها بر ضد او جازم شده‏اند.

 

 3- حذف احزاب و مطبوعات، حزب واحد و تبليغات واحد:

 

 

      امروز احزاب ممنوع شده‏اند. حزب جمهورى اسلامى بطور عملى حزب واحد شده است. آقاى خمينى عينا" همان حرفى را مى‏زند كه شاه بهنگام ايجاد حزب رستاخيز مى‏گفت: يا سكوت يا خروج از كشور. اما چطور به اينجا رسيد و بيان انقلاب را در باره آزادى فعاليت احزاب، به بيان استبداد، درباره حذف هر گونه آزادى احزاب و مطبوعات بدل ساخت!

      تو اينك مى‏دانى كه آقاى خمينى زمينه ذهنى مخالفى با احزاب داشت. با جبهه ملى و مصدق كينه جويانه مخالف بود. با سازمانهاى "چپ" مخالف بود. با سازمان مجاهدين خلق دشمن بود. زمينه ذهنى كه واقعيت خارجى در آن منعكس مى‏شد، زمينه دشمنى با گروه‏هاى سياسى بود. در عين حال يك دوران طولانى برخوردهاى اين گروه‏ها با هم، موجب بى اعتباريشان در افكار عمومى شده بود و در اين زمنيه مساعد بشرحى كه پيش از اين بخصوص بهنگام بحث از ملاتاريا و روشنفكر تاريا برايت دادم، گروه‏هاى سياسى مشغول تدارك "انقلاب بعدى" بودند و در توجيه كارهاى خود مى‏گفتند: انزواى تحميلى را نمى‏پذيرند. وقتى مى‏خواهند ما را ناديده بگيرند، ما در هر جاى كشور كه بتوانيم، حضور خود را بزور تحميل مى‏كنيم. با آن زمينه و اين جو، آقاى خمينى، موافق زمينه ذهنى خود بجانب "جنگ" با "احزاب" رانده مى‏شد.

      در شوراى انقلاب و نزد آقاى خمينى، كوششم بر اين بود كه حساب مبارزه "ايدئولژيك" از حساب دورى و نزديكى جويى‏هاى سياسى جدا گردد. در قلمرو عقيده جاى سازش و ارفاق نيست. بايد سخن به صراحت گفت و از راه بحث آزاد، زمينه فكرى برخوردهاى قهرآلود را از ميان برد و از راه ايجاد فرصت‏هاى مشاركت سياسى، بتدريج جو سياسى و فرهنگى جامعه را 1 «1 -  در سرمقاله شماره 15 انقلاب اسلامى بتاريخ 16 تيرماه 1358 تحت عنوان آفت‏هاى وحدت "نسبت بخطرى كه امروز كشور در آنست هشدار داده‏ام، اى كاش گروه‏هاى سياسى از اين همه درس بگيرند و خود را سانسور نكنند و آنچه را بايد خواند و شنيد به موقع بخوانند و بشنوند.»» بارور ساخت. اماكوشش‏ها بجايى نرسيدند و جنگ مغلوبه شد.

      آنوقت هنوز "تئورى" ضرورت حزب واحد و ضرورت تمركز قدرت كامل نشده بود. نظريه حاكم را ترس از دست رفتن رژيم انقلابى القاء مى‏كرد:

 - آقاى خمينى باور كرده بود كه فرصت ضربه‏هاى سخت وارد كردن است و جز اين ضربه راهى وجود ندارد.

 - در تبريز حزب خلق مسلمان، در كردستان چند حزب، در خوزستان يك حزب در گنبد و بلوچستان، احزاب و گروه‏ها، پى در پى حادثه مى‏ساختند، افكار عمومى خود را بجو تضاد سپرده بود و روز بروز فشار براى سركوبى افزايش مى‏يافت. اين جو با زمينه ذهنى و تمايل آقاى خمينى سازگار بود.

 - در اين جو صحبت كردن از رعايت آزادى احزاب، خنده دار و "ايده آليستى" بنظر مى‏رسيد.

      هم از ماه اول بعد از انقلاب، چماق داران ظاهر شده بودند. در همان اوقات من در سرمقاله‏ها و سخنرانيها چماقدارى را مورد حمله قرار دادم. يكبار از آقاى خمينى خواستم چماقدارى را تحريم كند. به او گفتم شما در پاريس چماقداران را مفسد فى الارض و در خور مرگ شمرديد، اينك بروز پديده چماقدارى و سازمان چماقداران بايد از سر را برداشت. استدلال مى‏كرد كه اينها مردم بسيار معتقدى هستند. انقلاب كرده‏اند و حالا مى‏بينند، هر روز گروه‏هاى جديد تشكيل مى‏شوند و بجان انقلاب مى‏افتند. با اينهمه هنوز آغاز كار بود، پذيرفت اعلاميه بدهد و از قرار دفتر او اعلاميه داد و حمله به اجتماعات و روزنامه‏ها و كتابفروشى‏ها را ممنوع كرد. اما چماقداران را نيز در نوبتى ديگر و يا در نوبت‏هاى ديگر به اين يا آن صورت تائيد كرد. رژيم جديد نيز سازمان چماقداران خود را ايجاد كرد و همانطور كه مى‏دانى و خود تو را نيز دستگير كردند، اين سازمان از ابزار عمده اجراى مرحله آخر كودتاى خزنده شد.

      و وقتى از خلال برخورد با احزاب، در واقع در محدوده روحانيت تسويه حساب انجام مى‏گرفت، ديگر ممكن نبود، حرف از راه حل بر اساس آزادى فعاليت احزاب بعمل آورد. بهر رو آقاى خمينى، پس از انتقاد كه " هر روز گروه فلان و فلان درست مى‏كنند" 1 «1 -  امام و...ص 92» و پس از اخطار به اين گروه‏ها و روشنفكران كه "اين حرفهاى نامربوط را كنار بگذاريد، ملت نمى‏تواند تحمل كند، نگوئيد آخوند ارتجاعى است، اين حرف حرف غلط است اگر آخوند نباشد كشور شما را از بين مى‏برند...2«2 -  امام و... از سخنان آقاى خمينى در حضور گروه‏هاى مختلف مردم 2 ارديبهشت ماه 1358 ص 95»» و اخطار تهديدآميز كه: "بايد تمام اقشار بهر اسمى كه هستند در تحت پرچم اسلام به فعاليت خود ادامه دهند و در غير اينصورت قيام عليه حكومت انقلابى اسلامى است كه جز آن در قانون اساسى اسلام معلوم است "3 «3 - امام و.... نقل از اطلاعات 30 بهمن 1357»» كمر به قتل احزاب بست. قربانى اول جبهه دمكراتيك بود و قربانى دوم حزب خلق مسلمان.

      آنوقت هنوز معلوم نبود مقصود آقاى خمينى از "در غير اين صورت قيام عليه حكومت انقلابى اسلامى است " يعنى "باغى باغين" مى‏شوند و مجازاتشان اعدام است. اما در جريان واقعه تبريز كه حزب خلق مسلمان راديو و تلويزيون را به تصرف درآورد و...، اين مجازات را درباره عده‏اى اعمال كردند.

      وقتى مشكل تبريز پيش آمد، آقاى خمينى با دو مساله روبرو بود: يكى مساله حزب و ديگرى مساله جبهه بندى در داخل روحانيت در مقابل او. از نظر او زمينه بسيار مساعدى فراهم شده بود كه با يك تير دو نشانه بزند: آقاى شريعتمدارى را بكوبد تا روحانيت سرجاى خود بنشينند و انديشه نافرمانى نكند و در عين حال حزب خلق مسلمان را منحل سازد. از سفر تبريز كه بازگشتم، گزارشى به او دادم. از او پرسيدم چطور است آقاى شريعتمدارى را ببينم و وضع را براى او شرح كنم او نيز كمك كند وضع عادى گردد؟ گفت فايده ندارد. آقاى شريعتمدارى دشمن است. هرچه كرديم فايده نكرد. بايد ضربه بخورد تا آرام بگيرد. زمينه عمل با روحيه او جور بود و پيشنهادى كه با تمايل او سازگارى نمى‏كرد، مورد توجه او قرار نمى‏گرفت. با اينحال حرف خود را زدم و مفاد گزارش را بعنوان سرمقاله تحت عنوان درس تبريز در انقلاب اسلامى بامردم نيز در ميان گذاشتم و از جمله نوشتم 1 «1 - صد مقاله ج 2 ص ص 132 - 129 سرمقاله 17 آذر 1358»»

      "از همان ابتدا ما در باره لزوم تشكيل يك جبهه بزرگ اسلامى سخن گفته و مقاله نوشته و دويده‏ايم. اما هنوز اندر خم يك كوچه‏ايم .وقتى حاضر نمى‏شويم با يكديگر براى نجات ايران همكارى كنيم، ناگزير بايد رو در روى يكديگر قرار بگيريم و بيكديگر تسليم بشويم. يكى ديگر از نابختياريهاى انقلاب ما، زور را جانشين چاره كردن و به موقع واقعيت‏ها را نپذيرفتن و پس از سخت شدن كار، راه تسليم و سازش در پيش گرفتن است. آيا وقت آن نرسيده است كه مرزهاى ذهنى را بشكنيم و همگان راگرد هم آوريم و بناى وحدت انقلاب آفرين پيشين را از نو بسيازيم؟

 از شرائط تقويت شوراى انقلاب... متكى كردن شوراى انقلاب به يك جبهه بزرگ انقلاب اسلامى است. پيش از آنكه دير شود، ما بايد اين جبهه بزرگ را تشكيل دهيم و همه استعدادها را در اداره كشور شركت دهيم."

 

      اين راه حل بر اساس بيان پاريس و راه بيرون رفتن از بحران بود. ملاتاريا فشار مى‏آورد كه حزب خلق مسلمان منحل گردد. نه از راه علاقه به اين حزب كه از راه علاقه به نيفتادن در بن بست، با انحلال حزب مخالفت سخت كردم. غير از اين سر مقاله، در مصاحبه‏اى در تبريز و تهران با انحلال حزب مخالفت كردم. اما آقاى خمينى انحلال حزب خلق مسلمان را بمعناى پيروزى قطعى بر آقاى شريعتمدارى تلقى مى‏كرد و زير فشار او،  اين حزب منحل شد.

      كار گروه‏هاى ديگر را با اشغال باشگاه مركزيشان تمام كردند. چماقداران به باشگاه حزب حمله مى‏بردند و آنجا را اشغال مى‏كردند، تا وقتى باشگاه جبهه ملى را اشغال كردند، از آقاى موسوى اردبيلى پرسيدم، دستگاه قضايى چه كاره است؟ او فرستاد و به "تحقيقات" مشغول شد. چند روز بعد به من گفت، "مدارك عجيبى از محل جبهه ملى بدست آمده است!! وقتى به روزنامه ميزان حمله كردند نيز همين حرف را به من گفت. سازمان مجاهدين خلق نيز پس از حمله سخت آقاى خمينى به آنها و اينكه آنها را بدتر از كافر خواند، دفاتر خود را تعطيل كرد و به زير زمين رفت. سازمانهاى ديگر قبلا" اينكار راكرده بودند.

      وقتى ضربه‏ها پى در پى وارد مى‏شدند، آقاى خمينى بسيار راضى بود، نوه‏اش يكبار گفت آقا مى‏گويد، مثل اينكه با او الهام بشود، تصميم مى‏گيرد. مثلا" سر نهار نشسته‏ايم، بر مى‏خيزد و اعلاميه‏اى را مى‏نويسد. يا مى‏گويد امروز بعدازظهر يا فردا صبح اينكار را خواهم كرد. پس از انحلال حزب خلق مسلمان و رفتارى كه با آقاى شريعتمدارى با ترتيب دادن تظاهرات بر ضد او در قم كردند، براى طرفداران راه حل‏هاى "حزب اللى" مسلم شده بود كه بهترين راه‏ها با زور كار گروه‏هاى سياسى مخالف را تمام كردن است. بتدريج عناصر "ايدئولژى قدرت " شكل مى‏گرفتند:

 

      تمركز همه قدرتها نزد "ولى فقيه ". بحكم ضرورت براى پايان دادن به توطئه‏هاى داخلى و خارجى با توجه به شكست راه حل "گام به گام" بايد با استفاده از قدرت و قاطعيت، كار گروه‏هاى مزاحم و دشمن را تمام كرد. كشور را نمى‏توان در وضعيت هرج و مرج نگاه داشت.

      تجربه معلوم كرد كه بدون از ميان برداشتن عناصر ضد اسلام، اداره امور كشور ممكن نمى‏شود و اين عناصر جز زبان زور نه زبانى را حالى مى‏شوند و نه جز با اين زبان مى‏توان از شرشان خلاص شد.

      بنابراين حزب و روزنامه‏ها و راديو تلويزيون، بايد جمع و جور بشوند، مكتبى‏ها در يك حزب يا حداكثر يك سازمان جمع بشوند و همه اينها را در دست بگيرند.

      در كار برداشتن موانع، ممكن است به عده‏اى هم ظن  بشود، اگر اسلام بخطر بيفتد و نجاتش همه كشور را نيز درخطر نيستى قرار دهد، نبايد متزلزل شد. هزاران نفر از بين بروند، ما نبايد اسلام را از دست بدهيم و.....

      اين "نظريه" بدون كم و كاست همان "نظريه" استبداد شاهى است و بارها در شوراى انقلاب از سوى اعضاى روحانى اين شورى طرح مى‏شد و هربار يادآور مى‏شدم كه اين "نظريه" رژيم شاه است و مردم بر ضد اين طرز فكر و عمل انقلاب كردند. پاسخ همواره اين بود كه او فاسد بود. نمى‏دانستند و نمى‏خواستند بدانند كه قدرت استبدادى فاسد كننده است و پيش رفتند تا رسيدند به اينجا كه گفتند: تجربه الجزاير و ويتنام و كوبا و.... نشان مى‏دهد كه شرط پيروزى انقلاب اينست كه يك حزب باقى بماند و امور را در دست بگيرد. و اين حزب همين هفته پيش، شوراى خود را به آقاى خمينى معرفى كرد، عينا" همان صحنه معرفى كردن شوراى حزب از سوى هويدا به شاه 2 «2 -  رفتن شوراى حزب به "حضور" آقاى خمينى روز سه شنبه 17 شهريور بوده است.»»

      اما مطبوعات را با دو روش تعطيل كردند: يكى ايجاد جو و توقيف و ديگرى فرستادن "حزب اللهى" و اشغال. آقاى خمينى عدول از بيان پاريس را در آغاز پيروزى با نصيحت شروع كرد :3 «3 -  امام و... به نقل از آيندگان 20 اسفند 1357 ص 171»»

     " مطبوعات در نوشته‏هاى خود تجديد نظر كنند، قلمداران در نوشته‏هاى خود تجديد نظر كنند. بگذارند ملت به همين راهى كه مى‏رود، همين مسيرى را كه به پيروزى رسيده است، به آخر برسانند."

 

 كمى بعد گفت :1 «1 - امام و... سخنان امام در ديدار، كارگران و كارمندان به نقل از كيهان ص 176»»

      مطبوعات بايد آنچه كه ملت مى‏خواهد بنويسند نه آنچه بر خلاف مسير ملت است.

 و بعد گفت: من آيندگان را نمى‏خوانم. آيندگان بعد از اين بيان توقيف شد.

      نظريه استبداد داشت شكل مى‏گرفت، هشدارها كسانى را كه قربانى اين استبداد شدند بيدار نكردند. در همان ايام من كه در شوراى انقلاب بودم و مى‏دانستم كه چگونه دارند زمينه استبداد را فراهم مى‏آورند، چه در ديدارها با مسئولان روزنامه‏ها و روشنفكران و چه در نوشته‏ها و سخنرانى‏ها فرياد مى‏زدم كه در زمينه سازى استبداد شركت نكنيد. اما جهل بنام علم خطرناك‏تر و كور كننده‏تر است.در بيستم مرداد در مقام اعتراض به توقيف روزنامه آيندگان آنچه را گفته بودم و بدان توجه نشده بود نوشتم :2 «2 - صد مقاله ج -1 سرمقاله 20 مرداد 1358، توقيف روزنامه صفحه 126 - 123»»

 خطاب به نويسندگان روزنامه‏هاى مخالف كه بسيارى از آنها توجيه كنندگان رژيم سابق بودند و اينك موافق طرح جنگ روانى، به تحريك براى از بين بردن زمينه آزادى مقاله مى‏نوشتند، نوشتم:

 - به مراكز شايعه سازى تبديل شده‏ايد،

 - مساله مى‏سازيد و بزرگ مى‏كنيد.

 - زبانتان زبان تحريك و تحريف است.

 - حادثه سازى مى‏كنيد و از راه جعل.

 - چنان مى‏كنيد كه هرگونه امنيت خاطرى از ميان برود.

 - عامل عدم ثبات شده‏ايد.

 - بجاى مبارزه، با جنگ روانى خود مطابق طرح جنگ روانى براى از ميان برداشتن رژيم انقلابى عمل مى‏كنيد.

      با اينهمه عمل دادستان انقلاب را سخت انتقاد كردم. وى نزد آقاى خمينى رفت و شكايت كرد... و از شگفتى‏هاى روزگار يكى اينكه طرحهاى ايجاد جنگ روانى بعد از پيروزى انقلاب بمنظور باز گرداندن رژيم استبدادى، بدست افتادند و ما آن طرحها را در روزنامه انقلاب اسلامى طرح كرديم. اين طرح هدفهاى زير را تعقيب مى‏كردند 3 «3 - بعضى از اين طرحها در روزنامه انقلاب اسلامى منتشر شدند من در چند سرمقاله به تحليل اين اسناد پرداختم و هشدار از پيش هشدار دادم. صدمقاله ج 1، ص 60 - 44»»

 الف - بى اعتبار كردن رهبرى و لاقيد نمودن مردم.

   ب - آماده كردن جامعه براى قبول فعاليت ضد انقلاب و در مرحله بعدى در دست گرفتن زمام امور كشور، از راه فلج كردن فعاليت‏هاى اقتصادى و افزايش قيمت‏ها و ناامنى روزافزون و فلج ادارى و ايجاد كمبود و قحطى و....

   ج - ايجاد ياس نسبت به رژيم انقلابى و ايجاد اميد نسبت به بازگشت دوران سابق نزد كادرهاى نظامى و ادارى.

   د - كشاندن اقليت‏هاى مذهبى و قومى به مخالفت با رژيم انقلابى.

   ه - به انزواى سياسى كشاندن رژيم انقلابى.

 

 در يكى از اسناد اينطور آمده بود:

     " آيا تصور مى‏كنيد امريكا و اعضاى ناتو حتى به قيمت جنگ جهانى سوم، از ايران و منافع و مصالحى كه با حيات و سرنوشت حال و نسلهاى آينده آنان برابرى مطلق دارد، با يك لبخند خواهند گذشت، هرگز چنين اشتباهى را نكنيد و اين همان اشتباهى است كه رهبران كرملين نيز نخواهند كرد و بهاى ايران و رژيم آن را براى امريكا و دول غربى مى‏دانند."

 بعدها اين سخن را وزير دفاع امريكا در رياست جمهورى كارتر يا مشاور او نيز گفته است.

      با وجود انتشار اين اسناد و با وجود وضوح هدفها و افشا شدنشان، برنامه به اجرا درآمده است و اينك در مرحله حذف كردن "افراطى"ها هستند تا بتوانند "ناپلئون" را بياورند. رژيم شاه را از نو بر سر پا كنند. ساختمان استبداد آماده شده است، بايد نماى آن را عوض كرد.

      كودتاى خزنده نيز افشا شد، با وجود اين اجرا شد. ملاتاريا و روشنفكرتاريا بدون اعتنا به افشاگريها برنامه را به اجرا گذاشتند و خود آقاى خمينى را هم وارد كار كردند و بدست خودش كارش را ساختند. اما بيدارى افكار عمومى و ارتقاء شعور عمومى، اميد بزرگ ما است و اميد به لطف خداوند كه اين طرح، عقيم گردد...

      بارى وقتى در طرف، جو را بقدر كافى آماده كرده‏اند، آقاى خمينى بعنوان عكس العمل، عمل كرد و كسى كه در پاريس اسلام را ضد سانسور خوانده بود، اينك سانسور را لازم مى‏شمرد1 «1 -  امام و.... سخنان امام در حضور ناشرين اسلامى ايران 3 مهر ماه 1358 ص 158»»

     " خط مشى را اسلام معين كرده است و ما تابع اسلام هستيم و آن اينست كه نشرياتى كه شما مى‏خواهيد اقدام به چاپ آن بكنيد، بايد اسلامى و از انحراف منزه باشد و البته اين تشخيص يك هياتى بايد باشد. مثلا" هياتى تعيين گردد كه در اين امور تخصص داشته باشد و وقتى كه بنا شد كتابها نشر بشود، بنظر آقايان برسد و اگر مخالف با اسلام نبود آنوقت نشر بدهند."

 

      از نو، اداره سانسور بوجود مى‏آمد. از نظر من قضيه بيش از حد جدى بود. در شوراى انقلاب طرح كردم و به قم نزد آقاى خمينى رفتم. پرسيدم كار سانسور از كتابهاى "ضد اسلامى" شروع مى‏شود و بعد هر كتابى مورد پسند نبود توقيف مى‏شود و از نو، فكر كردن جرم مى‏شود و اين ملت فرصت جبران عقب ماندگى را براى هميشه از دست مى‏دهد.

      گفتم ما در پاريس مى‏گفتيم، بايد از تقليد از غرب دست برداشت و ابتكار كرد. حتى ارتكاب محرمات هم بشرط ابتكارى بودن عمل در مرحله اول بخشيده است و حالا داريم از نو، اداره سانسور ساواك را تجديد مى‏كنيم. داد و بيداد بسيار كردم. گفتم اول كسى كه از اينكار ضربه مى‏خورد خود شما هستيد. در اين دنيا نمى‏شود، بدور ايران ديوار كشيد. پس سانسور نتيجه‏اش اينست كه ملت ما در زمينه انديشه توليد كننده نشود و همچنان مصرف كننده باقى بماند. انحرافى كه از آن مى‏ترسيد صد چندان مى‏شود.

      مثل اينكه قانع شد، گفت نگفتم اداره سانسور ايجاد بشود و يا چاپ كتابهاى غير اسلامى ممنوع است، گفتم ناشران مسلمان اگر خواستند كتابى را نشر بدهند، و نخواهند مرتكب گناه بشوند، بدهند كتاب را هياتى تشخيص بدهد....

      اما هر روز وسوسه تعطيل كردن روزنامه‏ها در آقاى خمينى بيشتر قوت مى‏گرفت. وقتى روزنامه بامداد را تصرف كردند، مخبر روزنامه نزد من آمد. گفتم مقاومت كنيد و فشار را افزايش دادم، تهديد كردم كه همه چيز را به مردم خواهم گفت. اينست كه از راه تهديد اداره كنندگان خود روزنامه وارد شدند. چند روز بعد، مخبر روزنامه نزد من آمد و گفت ما تصميم گرفته‏ايم، روزنامه را تعطيل كنيم. فايده ندارد. يادم نيست از قرارى كه مى‏گفت آقاى بهشتى يا ديگرى آنها را احضار و تهديد كرده بود.

      در جريان جنگ، روزى كه آقاى خمينى ما را نزد خود خواند تا پاسخ اشكالهاى فرماندار آبادان و نماينده آن شهر و كسى از سپاه پاسداران آن شهر را بدهيم. بعد از رفتن آنها، فرزند او پيشنهاد كرد، غير از دو روزنامه (منظورش كيهان و اطلاعات بود) بقيه روزنامه‏ها تعطيل شوند. مخالفت كردم و گفتم ما به دنيا مى‏گوييم در حالى مى‏جنگيم كه نه وضعيت فوق العاده اعلام كرده‏ايم و نه حتى حكومت نظامى برقرار كرده‏ايم. جنگ براى استقلال را موافق قانون اساسى با دفاع از آزاديها توام ساخته‏ايم. شما مى‏خواهيد همين مختصر آزاديها را هم از ميان ببريد؟ قرار شد كارى بكار روزنامه‏ها نداشته باشند.

      اما بعد، نزديك به زمانى كه روزنامه‏ها را توقيف كردند، ضمن صحبت درباره روزنامه‏ها، بسيار عصبانى و برآشفته گفت: همه اين روزنامه‏ها را مى‏بندم. اينها بايد تعطيل بشوند. مرحله حذف رئيس جمهورى نيز با توقيف دو روزنامه انقلاب اسلامى و ميزان شروع شد. در حمله به من گفت: بارها به من گفته است، اين روزنامه‏ها شما را بباد مى‏دهند.

      بدينسان دو ضامن انقلاب را كه احزاب و مطبوعات باشند، بدست آقاى خمينى از ميان بردند. آقاى خمينى در اين زمينه‏ها نيز بيان انقلاب را رها كرد و بيان استبداد مطلقه را چسبيد. اما اين بيان به ترتيبى كه مردم ما و دنيا مى‏بينند، بن بست را از  بين نبرده و جاى بحث و مقاله و اجتماع مسالمت‏آميز را، مسابقه انفجار و اعدام گرفته است.

 

 4- ضرورت حذف آزاديها و بازگشت از استقلال به وابستگى:

 

      اين امر كه سلطه گر مخالف وجود آزاديها در كشور زير سلطه است، امر تازه‏اى نيست امر واقع مستمرى است. و اثبات اين امر كه امريكا مخالف استقرار نظام دمكراتيك در كشورهاى زير سلطه خويش است، محتاج سند نيست. از وقتى كه امريكا امپراطورى شده است، هيچ كجا نيست كه با رژيم دمكراتيك سازگارى كرده باشد. از جنگ دوم بدينسو كه قدرت امپراطورى انگليس روى به ضعف مى‏نهاد و در مجموع اروپا موقع مسلط خويش را از دست مى داد، در كشورهاى زير سلطه اين امپراطورى، دولتهاى نسبتا" دمكراتى روى كار مى‏آمدند. اما نشانه ى جانشينى امريكا يكى ساقط كردن رژيم‏هاى دمكراتيك و روى كار آوردن رژيم‏هاى استبدادى بوده است. گاه در امريكاى لاتين فرصتى به مردم كشورهاى اين منطقه دست داده است كه آزاديهايى را بدست بياورند، اما يك طرح كودتا باشتراك سيا و عمال محلى وابسته به امريكا به اجرا گذاشته شده و به عمر دمكراسى پايان بخشيده است.

      چرا امريكا دشمن آزاديها در كشورهاى زير سلطه است؟ به اين دليل ساده كه جامعه زير سلطه بايد ثروتهاى طبيعى و نيروى كار خويش را بفروشد. مثل مردمى كه خود، خود را مى‏فروشند تا "زندگى" كنند. كسى كه خود، خود را مى‏فروشد، مى‏داند كه عمر خويش را مى‏فروشد. اما ميان دو شبح، يكى شبح مرگ از گرسنگى كه از برابر ديدگانش كنارى نمى‏رود و ديگر شبح مرگ از بى خونى، دومى كمتر ترسناك است. گاه احساس رضايت نيز نزد قربانى برمى انگيزد. مرگ از بى خونى او را از مصيبت "زندگى" خلاص مى‏كند و چون خون خويش را از پيش داده است، بهنگام مرگ زياد دست و پا نخواهد زد. مرگى آرام، چون خواب او را خواهد برد.

      اما چرا قربانى دو شبح بايد يكى را انتخاب كند؟ شرائط زندگانى اجتماعى است كه راه ديگرى باقى نمى‏گذارد. اگر آزاديها باشند، مى‏توان خون را در بدن نگاه داشت و با توليد انديشه و دست بدن را شاداب و جوان نگاه داشت.

      اين جهان ما است، كجاست آن كشورى كه ابرقدرت بر آن سلطه دارد و مردمانش آزادى دارند؟ امريكا در كدام كشور از استقرار آزاديها جانبدارى كرده است؟ كدام كشور است كه در آن ارتش و يا حزبى بر ضد سلطه قدرتى و ابرقدرتى قيام نكرده باشد و گمان نبرده باشد كه با استقرار استبداد با نيت خير ايجاد نظم تازه و پيشرفت دادن كشور، مى‏تواند استقلال بدست آورد و سرانجام همان استبداد عامل تشديد سلطه خارجى نشده باشد؟

      چندى پيش يك روزنامه عربى با من مصاحبه كرد در كنار مصاحبه مقاله‏اى نوشته بود كه بنى صدر بر اين باور است كه استبداد و سلطه خارجى همزادند. يكى بدون ديگرى نمى‏شود. حكومت ناصرى استبدادى بود اما ضد سلطه خارجى بود، مستقل بود!

      اينان رژيم كنونى مصر را چگونه توجيه مى‏كنند؟ مستقل است با زير سلطه؟ اين وابستگى روزافزون مصر امروز از كجا آمد؟ بعد از استقلال، اين وابستگى‏ها چگونه بناگهان پديدار شدند؟ در حسن نيت ناصر كمتر شكى ندارم. اما واقعيتهايى كه در برابر چشمان ما هستند واقعيت‏هاى استبداد و وابستگى هستند. ناصر خد به اين امر پى برد و در يادداشتى كه از او نقل كرده‏اند مى‏گويد: "اگر آزادى را برقرار نكنيم معلوم نيست فردا چه كسانى بر ما حكومت خواهند كرد" 1 «1 - يادداشت‏هاى پنهانى ناصر روزنامه الدستور لندن 9 اكتبر 78»»

 تو مى‏دانى كه مطالعه درباره سلطه و استقلال تازه است. در كشور ما هم هنوز نمى‏دانند استقلال چيست؟ حزب توده مصدق را به اين دليل نماينده بورژوازى ملى مى‏دانست كه او طرفدار استقلال بود! و تمامى بيست سال گذشته را صرف مطالعه سلطه و استقلال كرده‏ام و مى‏دانم چه مى‏گويم. مى‏دانم هر تهديدى نسبت به آزاديها، عملى است براى استقرار يا قطعى كردن سلطه قدرتى يا ابر قدرتى. ايران امروز را بگيريم، پابپاى تشديد وابستگى‏ها، آزاديها از بين نرفتند؟ نسل امروز حق دارد و بايد از گروه هايى كه يك نسل را ببازيهاى "تئوريك وارداتى" سرگرم كردند بپرسد، شما كه درست وقتى بايد سر از آنچه واقع مى‏شود در مى‏آوريد و در نياورديد، شما كه ندانستيد آزادى چيست و رابطه‏اش با استقلال كدام است، چه وقت مى‏خواهيد بفهميد؟ اين فريادها كه از شهيدان در فضاى دنياى زير سلطه طنين افكن است چه وقت شما را بيدار مى‏كند؟ شما در آزمايش چنين بزرگ گيج بر جامانديد، بهتر نيست كمى آهسته‏تر برانيد؟ لااقل ديديم كه آقاى خمينى آزادى و استقلال را يك واقعيت و پشت و روى يك سكه مى‏شناخت. با اينحال امروز در متنى از پيام او بمناسبت درگذشت فرزندش چند جمله‏اى يافتم كه همه آنچه را از قول او آوردم در بر دارد:2 «2 -  ضميمه خبرنامه جبهه ملى ايران، شماره 8 ص 4 پيام مورخ 29 ذى القعده الحرام 1397»»

 

 "    ... ملت از روحانى و دانشگاهى تا طبقه كارگر و زارع، مرد و زن بيدار شده اين رنج ديده‏ها و مصيبت كشيده‏ها محال است با اين دودمان آشتى كنند و با ادامه سلطنت باطل ولو براى يك روز موافق باشند. ملت ايران مسلمان است و اسلام مى‏خواهد، آن اسلامى كه در پناه آن آزادى و استقلال است، قطع ايادى اجانب است، هدم پايگاه‏هاى ظلم و فساد است، قطع كردن دستهاى خيانتكاران است."

 

      چنين است، مردم ما اسلامى ميخواستند سازگار با آزادى و استقلال، بيشتر از اين، اسلامى مى‏خواستند كه در پناه آن، آزادى و استقلال بدست آيد و پايگاه‏هاى ظلم و فساد از ميان بروند! آن اسلام اينك كجاست؟ چگونه شد كه استبداد شرط اجراى اسلام و مبارزه با امريكا، شيطان بزرگ گشت؟ شاه مى‏گفت در ايران همه گونه آزادى هست جز آزادى خيانت! چه شد كه آقاى خمينى طوطى وار همى سخن را تكرار كرد؟ خود او بهنگام بازگشت به قم بعد از حبس و حصر از دولت شاه پرسيد 3 «3 - بيانات تاريخى آيت الله خمينى پس از آزادى و بازگشت از تهران در روز 4 شنبه ذيحجه 1383 در مسجد اعظم قم ايراد فرمودند، نشريه انجمن اسلامى دانشجويان در امريكا و كانادا و اتحاديه انجمن‏هاى اسلامى دانشجويان»»

 

 "     قانون اساسى مطبوعات را آزاد كرده است. شما آزاد مى‏كنيد؟ ما مرتجعيم كه مى‏گوييم: بگذاريد به قانون اساسى عمل بشود؟ بگذاريد مطبوعات آزاد باشند! بگذاريد روى عقيده خودشان چيزى بنويسند. گر چه خودشان هم خبيثند، لكن با جميع خباثتشان باز نمى‏خواهند اينقدر سم پاشى كنند."

      بدينقرار، در نظر ايشان مطبوعات خبيث هم بايد آزاد مى‏بودند و مطلبشان را مى‏نوشتند. و وقتى وارد اروپا شد، خطاب به دانشجويان مقيم اروپا گفت :1 «1 -  ضميمه خبرنامه جبهه ملى ايران شماره 20، ص 14»

 

 "     در كجاى مملكت ما آزادى هست؟ مردم آزادى قلم دارند؟ مردم آزادى بيان دارند؟ كجا آزادى دارند كه ايشان "دم از آزادى مى‏زنند؟"

      و اينك اين آزاديها در رژيم ايشان كجا رفته‏اند؟ چرا رفته‏اند؟ جواب ساده و روشن است. آزادى با سلطه ملاتاريا و "مكتبى" ناسازگار است. در كشور آزاد، نالايقان چاكر، بدولت نمى‏توانند برسند و آزادگان، كوركورانه اطاعت نمى‏كنند. ملاتاريايى كه براى سلطه استبدادى بر كشور، از اسباب بلاهاى بزرگى شده است كه بر سر كشور آمده‏اند، سلطه خود را بخاطر دفاع از آزادى از دست نمى‏دهد.

      چه شد كه آقاى خمينى، كسى كه مدافع آزادى قلم خبيث‏ها بود، قلم‏هاى مسلمان را شكست و چرا مسلمان آزاده‏اى چون محمد جعفرى كه جوانى را در محروميت و مبارزه براى اسلام گذارنده است، زندانى شد و چرا كسى نمى‏داند بر سر وى چه آمده است؟ چرا سيد حسين نواب صفوى بجرم نوشتن چند سرمقاله افشاگر اعدام شد؟ چرا... چه شد كه  آن آقاى خمينى، خمينى شد كه بلحاظ اعتراض رئيس جمهورى به توقيف غير قانونى مطبوعات، به او اعلان جنگ داد و تهديد كرد كه تا به آخر خواهد راند و راند؟

      با توضيحاتى كه پيش از اين داده‏ام، پاسخ اين سئوال مشكل نيست. او بلحاظ ذهنيات و منش هايش دوستدار آمريت است. بسيار امور را هم خلاف آزادى مى‏داند. بسيارى امور را هم خلاف اسلام مى‏داند و عقيده دارد كه وقتى بزور، ظاهر اسلامى شد بتدريج در باطن هم اثر مى‏گذارد. مگر همسرش در جمع تو خواهرهايم در بحث از حجاب اجبارى نگفته بود ظاهر كه درست باشد باطن هم درست مى‏شود؟ خود او هم به من گفت، اين حرف كه ظاهر مهم نيست، باطن مهم است، خلاف اسلام است، ظاهر مهم است! البته من نگفته بودم ظاهر مهم نيست گفته بودم، ظاهر اجبارى با باطن اسلامى نمى‏خواند.

     بهر رو، در همان اوايل انقلاب بود كه او از حجاب زنان شروع كرد. خلاف بيان عمومى پاريس، خواست گربه را دم حجله بكشد.

 به او مراجعه كرديم كه مگر قرار نشد كه زنان در پوشش آزاد باشند؟ گفت حالا قدرت دارم بايد دين خدا را بعمل درآورم. در قيامت نمى‏توانم جواب بدهم و بگويم قدرت داشتم و عمل نكردم. سخن بر سر اعتقادهاى او نيست، سخن بر سر اينست كه او اعمال زور را براى عملى ساختن دين واجب مى‏داند. شرائط اجتماعى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى داخلى و خارجى را هم به قدرت عمل بر روى جامعه تحويل مى‏كند. مى‏تواند مقصود را بهر قيمت از پيش ببرد يا خير؟ اگر پاسخ مثبت است، ديگر معطل نبايد بشود. اينست آن ضعف ذهنى و نظرى كه از آن خمينى، اين خمينى را ساخت، از قوت، ضعف و از بزرگى، كوچكى پديد آورد.

 و اينسان شروع كرد:2 «2 - امام و... به نقل از كيهان 16 اسفند 1357 ص 204»»

     " مانعى ندارد زنان بروند كار بكنند، ليكن با حجاب شرعى باشند."

 و :3 «3 -  و 3 - امام و... به نقل از اطلاعات 16 اسفند 1357 ص 205»»

    "  زنها مى‏توانند در كارهاى اجتماعى شركت كنند ولى با حجاب اسلامى"

 

 و 4 :    " زنان اسلامى عروسك نيستند. زنان اسلامى بايد با حجاب بيرون بيايند، نه اينكه خودشان را بزك كنند."

 

      بعدها سخن‏هاى سخت‏تر گفت... تا اينجا آزاديهاى، احزاب، اجتماعات، مطبوعات و پوشش را لغو كرده است، اينك ببينيم نسبت به خود آزادى، تغيير بيان عمومى انقلاب را چگونه شروع كرد و به كجا رساند؟

 اينطور شروع كرد:5 «5 - امام و... به نقل از اطلاعات 12 اسفند 1357 ص 171»»

 "    نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات بايد به وظيفه خطيرى كه در اين دوره حساس و مهم سياسى ايران بعهده "دارند، آگاه باشند و مراقب باشند خبر و مطلبى بر خلاف مصالح ملت و مردم و اسلام درج نگردد و مفهوم آزادى "مطبوعات را به معنى واقعى درك كنند."

      از اين بيان آشكار است كه در نظر ايشان بر خلاف مصالح ملت و مردم واسلام بر خلاف آزادى است. حرفى نيست نظر ايشان اينست. نظر من هم اين است. اما چه كسى تشخيص مى‏دهد؟ مرز آزادى و استبداد در اينجا معلوم مى‏شود. وگرنه هيچكس نگفته است خيانت به مردم، خلاف آزادى نيست. اما فرق حكومت استبدادى با حكومت آزاد، در مقام تشخيص دهنده و در وجود يا عدم وجود منزلت‏ها و حمايت‏ها با فقدان حمايت‏هاى قانونى است.

      در نظر وى تشخيص مصلحت مردم با خود آنها نيست با فقيه است. با او است. از اينجا انحراف از بيان پاريس شروع مى شود. ديرتر، وقتى پيش نويس قانون اساسى كنار گذاشته مى‏شود و جو، مساعد "اصل ولايت فقيه" مى‏گردد، آن آزادى با حفظ مملكت منافات پيدا مى‏كند 1 «1 - 1 و 2 امام و... سخنان آقاى خمينى در مدرسه فيضيه جمعه 3 شهريور 1358 ص 175 - 173»»

 

 "    ... ما مى‏خواهيم مملكت را حفظ كنيم و حفظ مملكت به آن آزادى كه شما مى‏گوييد نيست. اين آزادى مملكت "را برباد مى‏دهد. اين آزادى كه شما مى‏خواهيد، آزادى ديكته شده است براى انيكه مملكت را ببرند و ما جوانهاى "پاك نداشته باشيم..."

 در همين سخنان، دورتر به آزادى و فساد مى‏پردازد (2)

 "     شما مى‏خواهيد ما آزاد بگذاريم تا جوانان ما فاسد بشوند و اربابان شما بهره ببرند. بله ما مرتجع هستيم و شما "روشنفكر هستيد. شما روشنفكرها مى‏خواهيد كه به تربيت 1400 سال قبل برنگرديم، شما مى‏ترسيد كه اگر ما "جوانان را مثل 1400 سال قبل تربيت بكنيم كه با جمعيت كم دو امپراطورى بزرگ را بباد داد و از پاى درآورد، از "اين جهت مى‏كوشيد. ما مرتجع هستيم ولى شمايى كه مى‏خواهيد جوانان ما را تابع تعليمات غربى بكشيد و بلكه آنها "را با تعليماتى كه براى ممالك استعمارى دارند، تربيت كنيد، شما روشنفكر هستيد و آزادى همه چيز واز جمله "آزادى فحشا را مى‏خواهيد..."

      آيا اين همان آقاى خمينى است كه خطاب به شاه مى‏گفت، ما مرتجع هستيم كه آزادى مى‏خواهيم و شما مترقى هستيد كه داريد دسته دسته اين بيچاره‏ها، اين جوانهاى ما را "از بين مى‏بريد؟"

      اما همين آقاى خمينى روزنانه جوانان را در دسته‏هاى 50 نفرى و صد نفرى اعدام مى‏كند. همين آقاى خمينى امروز مى‏گويد ما روزنامه مى‏خواهيم اما نه انقلاب اسلامى، ما آزادى داريم اما آزادى اسلامى داريم. همان بيان و عمل شاه را پيدا كرده است. اما بن بست او بزرگ‏تر است.

      او ظاهر "آزاد" و باطن اسير مى‏خواست. اين هم ظاهر و هم باطن اسير مى‏خواهد. نتيجه" در همه قلمروهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى، با بحرانهاى رو به افزايش روبروست.

 بهمان درجه كه بحرانهابزرگتر مى‏شوند و توانايى عمل استبداديان كمتر مى‏گردد، به فشار و اختناق بعنوان تنها وسيله بيشتر رومى آورند. امروز ديگر نه از آزادى اثرى بجا گذاشته‏اند و نه از استقلال!

      بدينقرار "براى حفظ مملكت" نوع معينى از آزادى بيشتر نمى‏توان داد. اين آزادى را هم آقاى خمينى مى‏دهد. حالا ديگر يادش رفته است كه در پاريس مى‏گفت و خطاب به شاه كه تو چكاره‏اى آزادى بدهى، همينكه مى‏گويى آزادى  مى‏دهم دليل بر اينست كه نه آزادى وجود دارد و نه تو راست مى‏گويى. آزادى حق مردم است كى نمى‏تواند آنرا به مردم بدهد. اما ربط استبداد جديد به "حفظ مملكت" قبول "ناسيوناليسم" يا "ملى گرايى" از نوع خاصى است، همان نوع كه رژيم شاه از آن دم مى‏زد. بياد مى‏آورى كه بعد از حمله عراق، آقاى خمينى از ايران بنام كشور آسمانى و مقدس نام برد! و در همين بيان كه از او نقل كردم، با فخر و غرور از اينكه قوم عرب بر ديگران مسلط شده است، حرف مى‏زند. همانطور  كه شاه از دوران باعظمت شاهنشاهى حرف مى‏زد.

      آيا او از ضديت با ملى گرايى دست برداشته است؟ آيا فهميده است ايرانيت را نمى‏توان و نبايد از ايرانيان گرفت؟ آيا بهمان بيان پاريس بازگشته است و پذيرفته است كه ايرانيان داراى هويتى هستند؟ خير. بهمان توجيه رژيم شاه، بهمان ايدئولژى هاى شاهنشاهى باز پيوسته است.

      بياد مى‏آورى كه ايدئولژى شاهنشاهى بر اين مبنى بود كه براى رسيدن به دروازه‏هاى تمدن بزرگ، براى اينكه هيچ راهى جز "صراط مستقيم" به دروازه‏هاى تمدن بزرگ باقى نماند، همه حتى شاه تحت سانسور قرار مى‏گرفتند. سانسور همه حتى خوديها، براى آن بود كه از جاده تمدن بزرگ، راه‏هاى انحرافى كوچك و بزرگ بوجود نياورند. از زبان شاه مى‏گفتند و خود من، در كتاب "چه انقلابى براى ايران"، اين سخنان را عينا" آورده‏ام كه: "هر چه از خارج مى‏آيد سازنده نيست. بسيارى عناصر وارداتى، تخريبى هستند. فكر "دمكراسى" و "رژيم دمكراتيك" فسادآور، فلج كننده و تضعيف كننده روحيه و زبون ساز است. اين "دمكراسى" ملت ما را تباه مى‏كند و نمى‏گذارد عظمت پيدا كند.

      اينك اين دو متن را با هم مقايسه كن، نه تنها مضمون يكى است، عبارات و حتى كلمات هم مشابه هستند. بار ديگر مى‏بينى كه زبان استبداد يك زبان است. با اينحال يك تفاوت وجود دارد. شاه مى‏خواست ايران را ولو بزور به دروازه‏هاى تمدن بزرگ برساند و آقاى خمينى مى‏خواهد ولو بزور به دروازه‏هاى اسلام برساند.

      و رژيم شاه در توجيه ضرورت اطاعت مطلق از شاه، مى‏گفت:

 "     مساله اصلى خاورميانه مساله نفت نيست، مساله هستى و بقاء آنست. در اين موقعيت، حفظ كشور، ايجاب مى‏كند، "آزادى بمعناى عدم اطاعت با حفظ كشور منافات پيدا كند." و هيچ اتفاقى نيست كه آقاى خمينى زبانى را بكار مى‏برد كه شاه بكار مى‏برد. آنروز بقاء كشور را در وجود شاه و تمركز قدرت در او مى‏دانستند و امروز در آقاى خمينى و تمركز قدرت در او. آنروز شاه مى‏گفت: "بعلت نادانى"مردم هنوز قادر نيستند خود را اداره كنند، بايد تربيت بشوند تا به رشد سياسى برسند. تا آنوقت يك قدرت متمركز بايد كشور را اداره كند. "و چون مردم نادانند، ارتش بمثابه پيشرفته‏ترين و سازمان يافته‏ترين بخش جامعه ستون اين رهبرى سياسى بگردد و آقاى خمينى درولايت فقيه مردم را در حكم صغير شمرد. در ماه‏هاى آخر انقلاب مردم با بالغ شمرد و از نو مى‏گويد بخود من گفت مردم نادانند بايد اداره بشوند. و زمينه اصلى تبليغ در سپاه و ديگر "نهادهاى انقلابى" اينست كه چون مردم نادانند و "دانايان بى دينند" پس اين نهادها بايد حكومت را در دست بگيرند و ايران را اسلامى بگردانند.1 «1 - در اين باره، در كارنامه توضيح داده‏ام، بار ديگر به چرايى عود اين فكر بازخواهم گشت.»»

 

      در "ايدئولژى شاهنشاهى" بزرگترين خطر، خطر سياسى و ايدئولژيك بود كه سبب مى‏شد، وحدت ملت را تحت "رهبرى شاهنشاه" بخطر بيفكند و اينك آقاى خمينى نيز بزرگترين خطر را اين مى‏بيند كه با تشكيل احزاب و گروه‏ها، وحدت ملت شكسته مى‏گردد و كشور مواجه با خطر مى‏شود. در هر دو رژيم، مشابهتى ميان رهبر و موجوديت كشور و "ايدئولژى" و ... وجود دارد پندارى ميزان بقاء و عدم بقاء كشور و درستى يا نادرستى ايدئولژى، وحدت يا اختلاف، همان رهبر است.

      بهر رو، اينك مى‏توان فهميد، چرا نظر استبداديان درباره استقلال نيز تفاوت كرده است. حالا ديگر تجارت با خارجه، فروش نفت و خريد كالا، بستن دانشگاه و روانه كردن گروه گروه جوانان كشور بخارجه، و وجود قشرهايى كه از رهگذر همين وابستگى‏ها ثروتهاى عظيم مى‏اندوزند، هيچكدام با استقلال كشور منافات ندارد. استقلال سياسى است و آنرا هم داريم. حالا ديگر آقاى خمينى مى‏گويد هيچ كجا استقلال ما را ندارد. ما خودمان تصميم مى‏گيريم!!

      يكبار پس از يكى از سخنرانى‏ها كه اعلام خطر كردم داريم وابسته‏تر مى‏شويم، با قيافه برافروخته به من گفت: سخنرانيهاى شما مردم را مأيوس مى‏كند. چطور مى‏گوييد ما استقلال نداريم. ما استقلال داريم. پرسيدم مرا شما در پاريس از استقلال همين بود؟ باعصبانيت پاسخ داد: بله همين بود. به او گفتم پس منتظر باشيد بزودى همين را هم از دست بدهيد. پس ازاين گفتگو او سخنرانى كرد، به كنايه از من انتقاد كرد و گفت ما استقلال داريم و هيچكس استقلال ما را ندارد.

      بدينسان عناصر ايدئولژى شاهنشاهى، ايدئولژى توجيه كننده موقعيت زير سلطه ايران، بتدريج وضوح پيدا مى‏كنند: براى آن رژيم هم، نفت رانمى شد در دل زمين نگاهداشت، آنچه بود رابطه اقتصادى بود و نه سلطه ديگران بر ايران و... آن رژيم موقعيت "ژئوپليتيك" ايران در جهانى كه درگير جنگ‏هاى مزمن است را دليل بر درستى ورود در جبهه بنديهاى ابرقدرتها مى‏شمرد، و امروز خريد اسلحه از اسرائيل توجيه شرعى مى‏شود، فردا نوبت ورود در بلوك بنديهاست...

 

 5- سازماندهى فشار و اختناق:

 

      از انحلال نهادهاى اختناق، تا ايجاد آنها، راهى است كه بسرعت طى شده است. ا ين روزها "سازمان امنيت و اطلاعات جمهورى اسلامى ايران" تشكيل مى‏شود. تشكيل آن واجب شرعى شده است. آقاى خمينى شكست جانانه‏اى خورده است: " سازمان 36 ميليونى امنيت" بعلت حاضر نشدن مردم به خبرچينى، كارايى پيدانكرد، ناگزير سازمان امنيت با كارآئى بسيار بالا بايد تشكيل بشود.

      اوائل انقلاب مى‏گفت: "آن قشرى را كه به واسطه مخالفت با اسلام با ما مخالفت مى‏كنند، بايد باهدايت علاج كرد1 «1 - امام و... به نقل از اطلاعات 16 خرداد 1358 ص 34»»

  و امروز بايد اعدام كرد! پس از پانزده خرداد، خطاب به شاه "آخر چه كردند آن بيچاره‏ها را كه اعدام كرديد؟... فرض كنيد يك كلمه هم گفته باشند، حالا به يك كلمه گفتن بايد تا آخر عمر اين بيچاره در بندرعباس بسر ببرد؟"2 «- 2 - بيانات تاريخى آيت الله خمينى ص 17 و 18»»

  و امروز بدون اينكه كلمه‏اى هم گفته باشد، به صرف شركت در اجتماعى با "سمپات" بودن بدون حتى احراز هويت، اعدام مى‏شوند و هر روز 50 تا 100 تن!

      يكى از روساى دادگاه تجديد نظر نظامى رژيم شاه گفته بود، ما دادگاه تجديد نظر نيستيم. دادگاه تشديد نظريم. و امروز مجلس خطاب به "دادگاه‏هاى انقلاب" فرياد برمى آورد قاطعيت بيشتر بخرج بدهيد. بازار را بزور مى‏بندند كه "دادگاههاى انقلاب" بايد با قاطعيت بيشتر عمل كنند. آيا آقاى خمينى نمى‏داند، در اسلام قاضى حق ندارد تابع جو بشود؟ او نمى‏داند كه قاضى مسلمان براى اينكه تحت تاثير قرار نگيرند، بايد كم معاشرت كند، خانه و زندگانى او تابع شرائط معين باشند؟ همين امر كه يك روز مى‏گويد، با قاطعيت عمل كنيد، يك روز مى‏گويد اعتدال خود را از دست ندهيد، يك روز مى‏گويد انتقام بگيريد، دليل واضح‏تر بر آن نيست كه:

 - دادگاه‏هاى انقلاب او جانشين دادگاههاى نظامى شده‏اند و "تشديد مجازات" را پيشه خويش ساخته‏اند و بعنوان ابزار قدرت استبدادى عمل مى‏كنند؟

 - فكر حاكم بر اين دادگاه‏ها حذف مزاحمان استبداد دينى است؟

 - روش هدايت مخالفان جاى خود را بروش حذف مخالفان، آنهم به خشن‏ترين و وحشيانه‏ترين شكل نسپرده است؟

 - موافق "ايدئولژى شاهنشاهى" مبناى منزلت انسان، قانون نيست، بلكه قدرت سياسى است. اين تغيير از اين ضرورت مايه نمى‏گيرد كه اگر پايه قدرت سياسى حاكم نباشد و قانون باشد، مردم از "ولايت فقيه" پيروى نخواهند كرد و جامعه مكتبى بوجود نخواهد آمد؟ آيا بنا بر ايدئولژى شاهنشاهى، شرط رسيدن به دروازه‏هاى تمدن بزرگ همين نبود؟

 و...

      در روزهاى اول انقلاب، مخالفان هدايت ناشدنى به مردم معرفى مى‏شدند و امروز با همان بيان شاه، آقاى خمينى از مردم مى‏خواهند "ضد انقلابى"ها را به كميته‏ها معرفى كنند. پدران و مادران فرزندان خود را معرفى كنند و در اعدام آنها حاضر شوند و شادى و پايكوبى كنند.

      اين تغيير چگونه انجام گرفته است؟ چگونه تكيه از مردم برداشته شده است و بر "نهادهاى انقلابى" گذاشته شده است؟ اين همان آقاى خمينى نيست كه مى‏گفت :3 «3 - امام و... به نقل از كيهان 1357/11/25 ص 125»»

 "    ... و كارشكنى در اجراى برنامه‏هاى دولت انقلابى بمنزله ممانعت با انقلاب اصيل اسلامى محسوب شده و محركين "و عاملين آن بعنوان عناصر ضد  انقلاب به مردم معرفى خواهد شد تاخود ملت همانطور كه رژيم شاه را سرنگون "ساخت تكليف اين عناصر ضد انقلابى را معلوم نمايد."

      و اينك هم او نيست كه پدر و مادر و خواهر و برادر را به جاسوسى درباره يكديگر مى‏خواند، همسايه‏ها را به جاسوسى درباره يكديگر مى‏خواند و برآنست كه به هر قيمت حاكميت استبدادى "نهادهاى انقلابى" را مستقر سازد؟

      آن خمينى، چگونه اين خمينى شد؟

      پاسخ اين سئوال را با خواندن آنچه درباره "نهادهاى انقلابى" نوشته‏ام، اينك مى‏دانى. در اينجا و بعد در بحث از "قهر" در نظر ملاتاريا، مى‏خواهيم جريان بازسازى "ايدئولژى شاهنشاهى" يا ايدئولژى استبداد مطلق را شرح كنم:

      همانطور كه مى‏دانى دولت و "نهادهاى انقلابى" در آغاز موقت بودند. صفت موقت حكايت از اين داشت كه اعمال قوه بطور موقت براى خنثى كردن بازمانده‏هاى رژيم پيشين ضرورت تلقى مى‏شود. اما وقتى گروه‏هاى سياسى شروع به "مبارزه مسلحانه" كردند، در نظر شوراى انقلاب، ضرورت مقابله با كسانى كه فعلا" بر سر راه دولت انقلابى سد مى‏شوند، بيشتر شد.

      بتدريج كه ملاتاريا با دولت موقت فاصله مى‏گرفت، در نهادها بخصوص در سپاه اين فكر را رسوخ مى‏داد كه سپاه پاسدار اسلام است. اگر دولت از اسلام منحرف بشود وظيفه سپاه آنست كه در برابر دولت بايستد. بيادم نيست گويا در اساسنامه سپاه هم اين مضمون آمده باشد، بعدها وقتى دو جريان در روياروئى قطعى قرار گرفتند، در مراحل آخرى كودتاى خزنده، فكر جديدى در اين نهادها القاء شد. تا اين وقت اين نهادها مردمى بودند. نه تنها جلو مردم نمى‏ايستادند، بلكه خود را مجرى خواستهاى مردم بشمار مى‏آوردند و اينك كه مردم به رئيس جمهورى رأى داده بودند و روز بروز هم به او بيشتر اظهار علاقه مى‏كردند، اين نهادها چگونه در برابر اين رئيس جمهورى بايستند و بر ضد او عمل كنند؟ بايد تناقض حل مى‏شد. و مى‏دانى كه در تضاد وقتى بنا بر حذف است، حل از راه اعمال زور انجام مى‏گيرد و براى اينكه نهادها از تناقض بدر بيايند و بتوانند بر ضد رئيس جمهورى وارد عمل بشوند، بايد رابطه آنها با مردم تغيير كند. هر حكومتى اينگونه به استبداد گرايش پيدا مى‏كند. از اينرو فكر پيشين را عقب زدند و بجاى آن اين فكر را تبليغ كردند كه:

      چون مردم فقيه نيستند و بيشتر از اين چون مردم نادانند، پس رأى آنها ملاك نيست. يكى از "مكتبى"ها را براى وزارت كار پيشنهاد كرده بودند. او جوانى بود كه جنايت‏هاى بسيار كرده بود از جمله وسايل اعدام زن جوان آبستنى را فراهم آورده بود. پيش از اينكه بدانم كيست او را نزد من آوردند تا با او حرف بزنم و ببينم چگونه آدمى است. او در همان دقايق اول ملاقات گفت، من معتقد به ولايت فقيه هستم. اگر 35 ميليون هم به شما رأى بدهند، فقيه مخالف باشد، شما را رئيس جمهورى نمى‏شناسم. با خنده به او گفتم دروغ مى‏گويى. در ميان اين 35 ميليون لابد چند نفر فقيه هم هستند. بگو تا وقتى فقيهى كه باب  طبع من حرف مى‏زند، نگوييد نمى‏پذيرم. ضمن گفتگو معلوم شد، طرفدار قاطعيت در كارگاه‏ها و به اطاعت بى چون و چرا درآوردن كارگران از ولايت فقيه است. رابطه با طبقه كارگر نيز بايد عوض مى‏شد. آنها نيز بايد تابع "نظام ولايت فقيه" مى‏شدند. ديگر محتاج نبودم بدانم قبلا" چكاره بوده است، او را نپذيرفتم.

      همين  نظر كه مردم نمى‏دانند و "نهادهاى انقلابى" بايد تابع نظر مردم نباشند، بلكه تابع نظر "فقيه" باشند، بشدت تبليغ مى‏شد. ملاتاريا و همدستان، آشكارا مى‏ديدند كه افكار عمومى از آنها روى برگردانده و آقاى خمينى نيز بطور روزافزون، اعتبار و وجهه خويش را از دست مى‏دهد. پس بايد ابزار قدرت را جانشين حمايت مردم سازد.

     

      اما بخشى از اين بى اعتبار شدن‏ها، نتيجه عمل همين "نهادهاى انقلابى" بود. آقاى خمينى براى آنكه مردم را از دست ندهد و پس از مراجعات بسيار درباره روحانيان و دادگاه‏هاى انقلاب و سپاه و كميته و جهاد سازندگجى به نرمى تذكراتى مى‏داد. انتقاد از آنها همانطور كه شرح كردم جايز نبود و اين اواخر حرام بود چرا كه موجب تضعيف آنها و بخطر افتادن "اسلام" مى‏شد.

      هم در آغاز، وقتى كار شكنجه و اعدام‏هاى بى دليل و فسادهاى مالى و غير آن بالا گرفت و تحقيقات اعضاى شوراى انقلاب آنرا ثابت كرد، آقاى خمينى مقرر داشت كه: 1 «1 - امام و... به نقل از اطلاعات 26 اسفند 1357 ص 134»»

 "     لازم است از اين پس محاكمات زير نظر شوراى انقلاب اسلامى و دولت انقلاب اسلامى صورت گيرد. تذكر اين "نكته بجاست كه تمامى دادگاه‏هاى انقلابى بجز رسيدگى به جرائم ضد انقلابى، حق هيچگونه دخالت در امور ديگر "از قبيل دزدى و ساير امورى كه موجب حد شود را ندارند زيرا دادگاه‏هاى فوق العاده انقلاب اسلامى فقط مربوط "به رسيدگى به امور ضدانقلابى در حال حاضر و در دوران رژيم اختناق مى‏باشد."

      متن گوياست: اين دادگاه‏ها در همه كار دخالت مى‏كردند، در محاكمات، مراعات هيچ اصلى را نمى‏كردند. و براى رسيدن به مقصود از شكنجه زندانيان روى گردان نبودند.2 «2 - امام و... به نقل از آيندگان 15 اسفند 1357 ص 147»»

     " به تمام اعضاء كميته‏ها و زندانبانها، حكم مى‏كنم كه با زندانيان هر كه باشند بطور انسانيت و اسلاميت رفتار كنند و از "آزار و مضيقه و رفتار خشن و گفتار ناهنجار خوددارى كنند كه در اسلام و حكومت عدل اسلامى اين امور ممنوع و "محكوم است و به بستگان زندانيان در روز معين با مقررات اجازه ملاقات بدهند."

 

      "حكم مى‏كنم" خود حكايت روشنى است كه رفتارهايى را ممنوع مى‏كند كه وجود داشتند. نه دادگاههاى انقلاب تحت نظر شوراى انقلاب و دولت انقلاب درآمدند و نه حكم ايشان در زندانها اجرا شد.

 درباره كميته‏ها و سپاه نيز مى‏گفت :3 «3 - امام و... سخنان آقاى خمينى رد جمع گروهى از پاسداران 6 تير 58 ص 140»»

 "     بايد شما پاسدارها وظايف پاسدارى از اسلام و مملكت اسلام را بعهده داريد به خوبى انجام بدهيد. الآن به شغل "بسيار شريف و لباس بسيار مبارك درآمديد، قدرش را بدانيد. اگر الان شما يك خلافى بكنيد، گردن شما نيست، "گردن جمهورى اسلامى مى‏گذارند و مى‏گويند جمهورى اسلامى هم همينطور است. آن وقت سازمان امنيت به ما "ظلم مى‏كرد، حالا پاسدارهاى اسلامى و در نتيجه مكتب بزرگ ما را دفن مى‏كنند. اگر هر كسى يك صورت روحانى "بخودش داد و چهارتا از اين تفنگدارها را دور خودش جمع كرد و شروع كرد، خلاف آن چيزى كه وظيفه روحانى "است عمل بكند، اسلام را بباد داده است."

 و :4 «4 -  امام و... ص 141»»

 "    ... مى‏گويند: جمهورى اسلامى هم مثل همان رژيم سابق است. همان كار را انجام مى‏دهند آنها مى‏رفتند، مردم "را بى جهت مى‏گرفتند. اينها هم مى‏روند مردم را مى‏گيرند، آنها مى‏ريختند توى خانه‏هاى مردم، اينها هم "مى‏ريزند توى خانه‏هاى مردم."

 بخصوص :1 «1 -  امام و... سخنان آقاى خمينى در جمع گروهى از پاسداران مشهد 12 تيرماه 1358 ص 43

 "     من فرض مى‏كنم كه يك كسى صد در صد آدم خيانتكار است، اما پاسدارها نبايد اين آدمى كه صد در صد "خيانتكار است بروند منزلش را باز كنند و بروند بين زن و بچه‏هاى او و چيزهايش را بهم بريزند."

 

      و تو خود تعريف كردى چگونه پاسدارها بخانه‏هاى كسان من ريختند، چگونه خواهر من وحشت زده از خواب چشم گشود و پاسدارها را بالاى سر خود ديد. باور نمى‏كرد پاسدار باشند فكر مى‏كرد، دزدند. پاسدار چگونه از ديوار وارد مى‏شود؟ و او چه تقصير داشته است؟ خواهر رئيس جمهور بوده است، همين!

      امروز هيچ خانه‏اى امنيت ندارد. صد در صد خيانتكار بكنار، بى گناهان به اندك سوئ ظنى توقيف مى‏شوند و خانه و زندگيشان بباد مى‏رود. قدم‏هاى بعدى را چگونه برداشتند؟

      توجيه قبلى يعنى ضرورت خنثى كردن و مجازات سران و جنايتكاران و خائنان و دزدان اموال عمومى در رژيم پيشين، بتدريج جاى خود را به توجيه جديد سپرد: گروه‏هاى سياسى مسلح كه بر ضد انقلاب اسلامى عمل مى‏كردند، براى موجوديت انقلاب خطرناك بودند، پس تا خلع سلاح آنها بايد كميته‏ها مى‏ماندند 2 «2 - امام و... به نقل از اطلاعات 27 خرداد 1358»»

 "     تا زمانيكه اشخاص فاسد هستند، احتياج به كميته هاست. و هيچكس منكر اين نيست كه تا قدرت به اين حد نرسد "كه اين اشخاص را خلع سلاح كند، احتياج به كميته‏ها هست و كسى نمى تواند آن را انكار كند كه احتياج به پاسدار "هست."

       اما بعد كه كودتا كشف شد، آقاى خمينى با لحنى عصبانى سخن گفت و گفت بايد دادگاه انقلاب باشد، كميته‏ها باشند. قرار بود منحل بشوند. در همين زمان، همان طرح كذايى كه پيش از اين از آن صحبت كردم وسيله آقاى بهشتى در شوراى انقلاب طرح شد. كه بنا بر آن امور كشور به اداره كميته‏اى مركب از نمايندگان كميته‏هاى انقلاب، سپاه انقلاب و دادگاه انقلاب، در مى‏آيد. توجيه ضرورت تشكيل اين كميته جلوگيرى از كودتاى نظير كودتاى 28 مرداد 1332 بر ضد مصدق بود. در زمينه‏اى كه اين "نهادها" بوجود آمدند و جهتى كه در پيش گرفتند بهمين جا مى‏رسيدند. اما در اينجا نيز نماندند. معنى مشاركت دادگاه انقلاب در اداره امور كه امروز ضرورت تلقى مى‏شود، مخالفت آشكار با قانون اساسى و اسلام دارد. قضاوت بايد مستقل باشد. قاضى نبايد خود مدعى سياسى مخالفان سياسى رژيم باشد. اما كار بجايى رسيده است كه اين حكومت بدون اين سه نهاد، بدون اعدام‏ها، حتى حالت شكلى و اسمى را هم از دست مى‏دهد.

      از نيمه دوم سال 1359 به بعد، تبليغ اين فكر كه "راى مردم اعتبار ندارد براى اينكه مردم نادانند" نزد نيروهاى مسلح شدت گرفت. ارتش و ژاندارمرى و شهربانى از دوران رژيم شاه قربانى اين تبليغ بودند. بسيارى تصفيه و اعدام شده بودند كه چرا اين حرف را باور كرده و بر خلاف خواست مردم از شاه اطاعت كرده بودند. فرماندهان نظامى به من گزارش مى‏كردند كه "سازمان ايدئولژى - سياسى" بشدت بر ضد شما در واحدهاى نظامى تبليغ مى‏كند. سعى مى‏كنند افراد را قانع كنند كه رأى مردم اعتبار ندارد چون مردم نادانند. و مى‏پرسيدند اگر رأى مردم اعتبار ندارد پس ديگر چرا آنهمه افسر را اعدام كردند و 12000 نفر را تصفيه كردند؟!

 

 تاريخ: 24 شهريور ماه 1360

 

      در كارنامه چهارشنبه 3 ديماه 1359 درباره اين تبليغ اينطور گفتم :2 «2 - ابوالحسن بنى صدر روزها بر رئيس جمهور چگونه مى‏گذر، ص 34 و 35»»

 "     به آنها كه در نيروهاى مسلح، چه نزد افراد ساده و سالم سپاه، چه نزد ارتشيان القاء مى‏كنند كه "رأى مردم اعتبار "ندارد براى اينكه مردم نادانند" تا آنها را به مخالفت و ايستادگى در مقابل رئيس جمهورى برانگيزند، حرف من "اينست: اولا" من هيچ ناراحت از اين نمى‏شوم، آنها كه مى‏خواهند بزور وابسته بشوند و خود را به گروه زورمداران "ببندند، با من مخالف باشند. ثانيا" مردم مى‏فهمند آنچه هيتلر نمى‏دانست و زورگرايان مثل او نمى‏دانند، اينست كه "جامعه مثل فرد شعور و آگاهى دارد كه از اين شعور و آگاهى به وجدان جامعه تعبير مى‏كنند و اگر اين وجدان "نسبت به امرى، نسبت به شخصى، نسبت به فكرى پيدا شد، جامعه نسبت به او مصمم و پابرجا مى‏شود و اين ديگر "چيزى نيست كه بگوييم از روى آگاهى نيست پس رأى او اعتبار ندار... ثالثا" اگر فرض كنيم صحيح باشد كه مردم "نمى‏دانند روش آنهايى كه  زور را اصل مى‏شناسند، اينست كه با زور بايد مردم را به راهى بكشند كه مى‏خواهند، اما "در بينش من، آنطور كه از اسلام فهميده‏ام، بينش و روش انبياء چنين نيست. آنها مى‏كوشيدند كه به مردم حالى "كنند، بفهمانند، آگاهى بدهند و از راه آگاه كردن، جامعه را جلب و جذب بكنند... سئوال از اينهايى كه اين فكرها را "مى‏پذيرند،... و از آن مراكزى كه اين فكرها را القاء مى‏كنند... اينست كه چرا خود خدا چنين نكرد؟...ديگر لازم به "فرستادن پيامبر نبود. وقتى اقتضاى فيض خدائى اينست كه آدمى از راه تلاش و كوشش، آگاهى بدست بياورد و "براه او برود، شما اى بندگان خدا كيستيد كه مى‏خواهيد اين فيض ربانى را از بشر بربائيد، به او بگوئيد خير تو بايد از "راه جبر و فشار و زور براهى كشانده شوى كه ما مى‏خواهيم؟..."

 

      بدينقرار، بر وظيفه دفاع از انقلاب، اينك وظيفه جديدى اضافه مى‏شود، تغيير جامعه ولو بزور. "نهادهاى انقلابى" بلحاظ آنكه مردم نادانند بايست تحت امر فقيه، جامعه را اسلامى كنند. اينكار را بايد با تغيير ظاهر و شكل شروع كرد. چرا كه تغيير محتوى در كوتاه مدت ممكن نمى‏شود، بايد با اعمال قوه، مقاومت در برابر اسلام را از ميان برد و با تغيير ظواهر و اشكال غير اسلامى، به اشكال اسلامى، اميد به بازگشت به شرائط "غرب زدگى" را از ميان برد، تا در دراز مدت بتوان محتوى يعنى انديشه و باور با آنها توليد را نيز اسلامى كرد.

      اين طرز فكرى است كه از سوى مربيان درنهادهاى انقلابى تبليغ مى‏شود. ليبراليسم بقول آقاى بهشتى، يعنى اين خوش باورى كه كسى گمان كند مى‏توان تغييرات اساسى رااز راه مسالمت و مماشات به انجام رساند. اينكه قول آقاى بهشتى را در اينجا مى‏آورم، بخاطر آنست كه بدانى، درباره اين فكر در شوراى انقلاب بحث‏هاى طولانى بود. يكبار پرسيدم شما بنيادگذاران حزب جمهورى كه اينهمه كلمه ليبراليسم را بكار مى‏بريد مى‏دانيد چيست؟ از آقاى بهشتى خواستم ليبراليسم را تعريف كند تا بدانيم چيست كه بدو منفور است؟ او تعريفى را كه آوردم بدست داد. همه خنديدند. آقاى هاشمى به او گفت معلوم شد بيسوادى، خودت را بدجورى لو دادى! البته خود او بيشتر از اين نمى‏دانست.

      وقتى اين طرز تلقى را با ايدئولژى شاهنشاهى مقايسه مى‏كنيم كه بنا بر آن 1 «1 - ص 194 - 192   Quelle Revolution l Iranpour»»

 "     در مرحله اول، ايرانيان بايد پذيرا باشندو تغييرى را كه از بالا به آنها عرضه مى‏شود بپذيرند و تغيير كنند. و ارتش "بايد يك نقش تعيين كننده ايفا كند، همه آنچه به عقيده و سياست راجع مى‏شوند بايد تحت مهار و رهبرى ارتش "درآيد."

 مشابهت دو بيان آدمى را در تعجب فرو مى‏برد. القاء ايدئولژى همين است.

      بهر رو، وقتى جريان شكل گرفتن استبداد دينى را با تحول روابط اجتماعى و تغييرات سياسى داخلى و خارجى و جريان انحطاط اقتصادى مقايسه كنى، مى‏بينى آن تغييرات، بدين سان بيان شده‏اند و بيان ضد انقلاب جانشين بيان انقلاب گشته است.

      با وجود اين اشاعه فكر اسلامى در ميان مردم نيز در اين تغيير شتاب آلود بيان انقلاب به بيان استبداد، بى اثر نبوده است. توضيح آنكه تجربه دو سال و نيم انقلاب اسلامى بر من روشن ساخت كه اگر رهبرى سياسى بخواهد به گروهها ى حاكم جامعه وابسته بماند، چاره‏اى جز استقرار استبداد ندارد. چرا كه فكر اسلامى، در اساس، انتقاد و رشد است. اگر انتقاد سبب رشد نگرديد، نوبت به اعتراض مى‏رسد. اگر رهبرى سياسى از انتقاد استقبال كند، مى‏تواند همكارى عمومى را جلب كند و همراه خود مردم تغييرات بزرگ را در زمان كوتاه به انجام رساند. اما شرط اينكار اينست كه رهبرى پايبند منافع اين يا آن گروه و پايبند اشكال معين و خشك نباشد. چه در اين صورت ميان دو سنگ آسيا مى‏ماند و خورد مى‏شود. از يك سو، توده‏هاى عظيم مردم كه بنا بر فكر اسلامى بايد دائم چون و چرا بكنند و رهبرى بايد دائم به آنها توضيح بدهد. بنابراين بايد كارهايش قابل دفاع باشند و از سوى ديگر پايبندى سبب ترجيح منافع و اشكال اجتماعى خاصى مى‏گردد و البته مانع از قبول تغييرهايى مى‏گردد كه انبوه مردم آنها را مى‏خواهند. در جريان جنگ و محاصره اقتصادى، اين واقعيت را لمس كردم و با همين روش مقاومت ممكن شد. چرا كه پايبند منافع و اشكال معين نبودم.

      ملاتاريا، بحكم اينكه پايبند منافع گروه‏هاى معين جامعه بود و به اشكال معين آنقدر دلبستگى نشان مى‏داد كه دين را قربانى حفظ آنها مى‏كرد، ناگزير بود يا همراه  با انتقاد حركت كند و شتاب بگيرد، در اين صورت بايد محتواى باورها را اصل قرار مى‏داد و از آنجا كه محتوى بدون آگاهى تغيير نمى‏كرد، بايد جانبدار لغو سانسورها و بحث آزاد و بسط آزاديها مى‏شد: در اينصورت پيشاپيش سرعت مى‏گرفت و جامعه را با خود پيش مى‏برد. در اين صورت ساختهاى اجتماعى را تغيير مى‏داد و هر زمان نيروهاى جديدى را آزاد مى‏ساخت و نياز نيز به زور و استبداد پيدا نمى‏كرد.

      بدينقرار بخلاف تصور آقاى خمينى، ملاتاريا به اين دليل كه اعتبار اجتماعى خود را از اسلام مى‏گرفت پايبند اسلام و مجرى آن نماند. چرا كه نمى‏توانست ميان دو سنگ آسيا بماند و خورد بشود. ناگزير بود ميان انتقادپذيرى و تحول و ممنوع كردن انتقاد و قرارگرفتن در رأس مجموعه حاكم و در دست گرفتن انحصارى قدرت، انتخاب كند. ملاتاريا راه دوم را انتخاب كرد. با اينكار رابطه "نهادهاى انقلابى" را با مردم نيز از طبيعت خويش بيگانه ساخت. نهادهايى كه بوجود آمده بودند تا در خدمت مردم باشند، موقعيت حاكم بر مردم پيدا كردند و وظيفه شان اين شد كه سانسور كامل برقرار كنند و مانع از بروز انتقاد بشوند. اسلام بدست خود ملاتاريا قربانى شد.

      به تو و از اين طريق، به همه مى‏گويم، اين نوشته را با دقت بخوانيد كوشيده‏ام تجربه را همان سان كه انجام گرفته است شرح كنم. و اين تجربه مى‏گويد، اسلام پيروز شد و ضد اسلام شكست خورد. با اين تجربه بود كه از راه عمل فهميديم، شرط تبديل نشدن رژيم انقلابى به رژيم ضد انقلابى اينست كه، بايد شتاب بگيرد و گرنه، براى جلوگيرى از اثرات انتقاد عمومى، ناگزير از توسل به استبداد مى‏گردد. اين امر كه در كشورهاى اسلامى استبداد حكومت مى‏كند، نتيجه همين ناتوانى از تطبيق با پويائى ارزيابى و انتقاد روزمرده و همگانى و هميشگى است. فكرش را بكن اگر رژيم اسلامى از ابتدا تن به بحث آزاد داده بود و موافق ارزيابى‏ها و انتقادها عمل مى‏كرد و شتاب مى‏گرفت، آيا ما امروز در اين وضعيت بوديم؟ بگذرم...

      تحت نظارت، ارزيابى و انتقاد روزمره عمل كردن، آزادگى و سلامت از بيماريهاى كيش شخصيت مى‏خواهند. وقتى هر روز انتقاد هست اما تحول نيست، سرانجام يا بايد كنار رفت و يا بايد زبان گوينده را بست و قلم او را شكست. بدينسان ملاتاريا به بن بست ايدئولژيك سختى گرفتار آمده است: با اسلام در تناقض قرار گرفته است.

 روزى آقاى خمينى گفت:1 «1 -  امام و... ص 140»»

 "     اگر يك شخص بصورت معمم كار خلاف كرد و معممين از اطراف به او هجوم آوردند كه چرا اين كار را مى‏كنى، "ديگر نمى‏كند. مثلاً اگر از من خلافى صادر بشود و همه تان هجوم بياوريد كه چرا اينكار را مى‏كنيد، من سرجايم "مى‏نشينم."

      و امروز، هجوم بجاى خويش، كسى را مجال راهنمايى نيست. تنها وسيله ارزيابى، زور و قهر شده است! اين همان است كه در آغاز بعنوان غريزه مرگ از آن صحبت كردم. ملاتاريا بر وفق غريزه مرگ عمل مى‏كند و در جريان شتاب گير قهر، با سرعت بكام مرگ مى‏رود.

 

 

 6- زور و قهر در دو بيان استبداد دينى و انقلاب:

 

      همانطور كه شرح كردم، در بيان انقلاب، قرار بود مبناى حكومت نه زور كه قانون باشد. انسان منزلت پيدا كند و اين منزلت بر قانون استوار گردد. چون بنا بر اين بود زبان آقاى خمينى، زبان توحيد بود: زبان جذب بود. حتى قواى نظامى و انتظامى دعوت مى‏شدند به انقلاب بپيوندند. آقاى فروهر در پاريس پيشنهاد كرد آقاى خمينى به نظاميان با نوشته‏اى بخط خويش، تضمين بدهد با هم نزد آقاى خمينى رفتيم. در اين باره صحبت كرديم. نوشت و داد. وقتى به تهران رسيديم، آقاى فروهر از ما جدا شد و نزد سران نظامى رفت تا تضمين نامه را به آنها ارائه كند و از آنها بخواهد به انقلاب بپيوندند. مردم ما پاسخ گلوله باران را با گل باران مى‏دادند و...

      با پيروزى انقلاب بيان تضاد، بر رفتار "تضاد آلود" آقاى خمينى افزوده شد. توضيح آنكه در پاريس از قبول ملاقات افراد و گروه‏هاى معين خوددارى مى‏كرد. اما آنها چون با بيان موافق بودند، به امتناع از ملاقات اهميت چندان نمى‏دادند. در تهران بيان نيز به شرحى كه خواندى تغيير مى‏كرد. گروه‏هاى مخالف نيز زوج خوبى بودند و در بوجود آوردن شرائط بازسازى استبداد، نقش خود را خوب بازى مى‏كردند. بيان و عمل، بيان و عمل بر اساس تضاد مى‏گرديد.

      اين تضاد، يك تضاد عمومى بود. نه تنها با "غير مكتبى"ها نبا بر تضاد بود، بكله همانطور كه رويه عمومى و قاعده اساسى همه استبدادهاست، در درون "نهادهاى جديد" نيز، بيان و عمل بر اساس تضاد مى‏شد. چرا؟ دلايل را تا اين هنگام دانسته اين. كمى پيش از اين نيز توضيح دادم، كه در يك جو انتقاد، انتقاد همه از رهبرى، رهبرى يا بايد از وابستگى‏ها و دلبستگى‏ها دل بكند و پيشاپيش تيز براند و يا ناگزير است، با اسلام خداحافظى كند. به اين دليل بود كه عبدالملك وقتى شنيد خليفه شده است، قرآن را كه داشت مى‏خواند، فرو بست و خطاب به قرآن گفت: ميان من و تو جدايى افتاد!

 در اين جو تضادها:

 - تضاد روحانيان با يكديگر و در سطح مراجع نيز

 - تضاد نهادهاى جديد با يكديگر و در داخل هر كدام گرايشها با يكديگر

 - ايجاد تضاد باگروه‏هاى سياسى با اتخاذ رويه حذف آنها

 - تضاد نهادهاى جديد با نهادهاى قديم‏

 - تضاد ميان گرايشهاى مذهبى - سياسى كه در رهبرى آقاى خمينى شركت داشتند: دولت موقت با حزب جمهورى و ما ابتدا بيشتر با دولت موقت و بعد با هر دو و....

 - تضادهاى خارجى‏

 - تضاد در مناطق مختلف‏

 - تضاد در بيان اسلام

 و...

      در اين جو پر از تضاد، آقاى خمينى قاعده مهمى را از ياد برده بود و دائم بر تضادها مى‏افزود. آن قاعده كه در كارنامه به تفصيل بدان پرداخته‏ام، اينست كه لحظه پيروزى، لحظه‏اى است كه مى‏تواند بطول انجامد، اما شرط آن اينست كه رهبرى از اين پيروزى به پيروزى ديگر گذر كند و هربار پيروزى بزرگتر بدست آورد. مساله آقاى خمينى اين نبود، مساله او به حكومت رساندن روحانيت بود و اينكار را مى‏خواست و مى‏خواهد با حذف "مدعى"ها انجام بدهد. بدينجهت از ابتداى پيروزى انقلاب، بيان را خطاب به "مخالفان" و گروه‏هاى سياسى كه حاكميت روحانيت را نمى‏پذيرفتند، بيان دشمنى و تضاد كرد و چون بجاى اجراى بيان پاريس و گذار از اين پيروزى به پيروزى ديگر، با جو سازى و حادثه آفرينى مزاحمان را از سر راه بر مى‏داشت و چون به حل مساله سياسى حاكميت روحانيت تقدم قطعى مى‏داد، بخواهى نخواهى بحران بر بحران افزوده مى‏شد و بحران‏ها بنوبه خود اختلاف را تشديد مى‏كردند تا بدانحد كه راه حل سياسى از ميان مى‏رفتند و با سرعت بهار آزادى سپرى مى‏شد و دوره تقدم قهر فرا مى‏رسيد.

      در تقدم حاكميت روحانيت، راه حل سياسى نمى‏توانست بوجود آيد. چرا كه حل ده‏ها مشكل كه از رژيم سابق بجا مانده بودند، از راه مشاركت ميسر مى‏شد. راه حل سياسى بدين معنى كه روشنفكران و كادرها و... بپذيرند، از روحانيت پيروى كنند، با بيان انقلاب ناسازگار بود. بنا بر آن بيان، بنا بر همكارى بود، بنا بر بجث آزاد بود، بنا بر قرار نگرفتن روحانيت در رأس امور دولتى بود و امروز 24 شهريور در خبر بود كه آقاى سيد على خامنه‏اى نامزد رياست جمهورى است. بدينسان همه سران روحانى مى‏شوند. لابد براى اينكه ثابت كنند پشيزى براى بيان آقاى خمينى در جريان انقلاب ارزش قائل نيستند. بهر رو اينك آگاهان به اداره امور كشور از ناآگاهان پيروى نمى‏كردند. اضافه بر اين، روحانيت حاكم، بر آن نبود كه بيان عمومى انقلاب را به اجرا بگذارد. راه حل هايى كه مى‏جست همه بر اساس آسان كردن و دائمى كردن حاكميت خويش بودند، بناگزير، بايد همه آنهايى كه مزاحم حاكميت ملاتاريا تلقى مى‏شدند، در وضعى قرار مى‏گرفتند كه قادر به عمل و ايستادگى نمى‏شدند. ايجاد حوادث داخلى با حداقل استقبال از اينگونه حوادث و نيز حوادثى كه قدرتهاى خارجى ايجاد مى‏كردند و از سوى ملاتاريا زمينه سازى برايشان بعمل مى‏آمد، شرائطى را فراهم مى‏آوردند كه ملاتاريا با استفاده از آنها موقعيت خود را بعنوان رأس بلوك اجتماعى حاكم محكم مى‏كرد.

      به اين دليل، زبان خشونت، زبان رسمى جمهورى اسلامى گرديد. اين مساله بارها موضوع بحث واقع شده است و چند نوبت درباره آن مقاله نوشته‏ام و سخن گفته‏ام و در كارنامه نيز مورد بحث قرار داده‏ام. تحليل زبانى كه ملاتاريا و همدستان مكتبى وى در اين دو سال و نيم بكار برده‏اند نشان مى‏دهد كه يكسره زبان ماديت خشن، بى رحم و پر از تدنى و پستى است. نجيبانه‏ترين كارها بى آبروكردن شده است. اگر اين زبان را با زبان انقلاب كه زبان معنويت، زبان همه ارزش‏هاى والاى معنوى بود، مقايسه كنى، متوجه مى‏شوى كه ملاتاريا انقلاب و كشور و حتى خود را با چه فاجعه‏اى روبرو ساخته است. اين زبان نقطه مقابل آن زبان است.

      زبان آقاى خمينى كه از راه دور، از 5000 كيلومترى، ميليونها انسان را در كنار هم، دست در دست هم بحركت مى‏آورد، به آنها اميد و شادى مى‏بخشيد، اينك زبانى شده بود كه مردم را مى‏ترساند. هر بار كه راديو مى‏گفت امروز "امام خمينى بنيانگذار جمهورى اسلامى و ..." سخنانى ايراد  فرمودند همه نگران مى‏شدند. چون روشن بود كه آتشها را تيز خواهد كرد. چند نوبت در اين باره با او صحبت كردم و در چند نامه نيز خطر اين زبان را براى كشور يادآور شدم. همانطور كه در فصل اقتصاد برايت شرح كردم، يك بار هم در جلسه مشترك شوراى انقلاب و هيات وزيران، نسبت به اثرات مرگبار اين زبان بر فعاليت اقتصادى، بر مصرف و بر قيمت‏ها اعلام خطر كرديم. اما زبان، زمان به زمان خشن‏تر مى‏شدند، زبان خشن‏تر مى‏گرديد، تا امروز كه به منتهاى خشونت رسيده است.اين مسابقه ميان خشونت و بحران‏ها، كارى جز شتاب گرفتن در سرازيرى مرگ نيست. اما همانطور كه رژيم شاه قربانى دورى بود كه ايجادكرده بود، رژيم آقاى خمينى نيز قربانى دورى است كه ايجاد كرده است.

      وقتى زبان، زبان خشونت، زبان ماديت خشن و ويرانگر شد، لاجرم سازماندهى فشار و اختناق نيز تقدم پيدا مى‏كند. زور اساس حكومت و نيز اساس منزلت آدمى مى‏گردد. از همين زمان، دفاع از موقعيت حاكمان، دفاع از كشور و دين تلقى مى‏شود.دين و رهبر كشور و "نهاد رهبرى" شباهت مى‏جويند و البته تقدم قطعى پيدا مى‏كنند. همانطور كه مخالفت با شاه، مخالفت با "رژيم سلطنت مشروطه" تلقى مى‏شد، اينك نيز مخالفت با آقاى خمينى مخالفت با اسلام تلقى مى‏شود. تنها علت اين امر خودخواهى شاه يا آقاى خمينى نيست، بلكه آنست كه زور اساس حكومت و هر نوع منزلتى است و سستى پايه، بنا را فرو مى‏ريزد. رهبر مظهر قدرت، قدرتى است كه پايه و اساس حكومت است. انتقاد از رهبر مثل تاباندن آفتاب بر برف قدرت است، آنرا آب مى‏كند. از اينروست كه ناگزيرند دختران 11 تا 16 ساله را بعنوان "باغى با غين" اعدام كنند.

      با توجه به اين تقدم‏ها، مى‏توانى بفهمى كه چرا ملاتاريا، اگر هم بگوييم پايبند امر به معروف و نهى از منكر است، از مرحله آخر يعنى اعمال قوه شروع مى‏كند؟ چرا زور بكار مى‏برد تا امر به معروف و نهى از منكر كه واجبى همگانى است، انجام نگيرد. چرا انتقاد كننده را اعدام مى‏كند و... چرا وقتى راه حل‏هاى ساده‏اى وجود دارند كه نيازى به بكار بردن زور و خشونت ندارند، خشن‏ترين راه حل‏ها را انتخاب مى كنند؟ به اين دليل ساده كه جز در جوى آكنده از بحرآنهاو خشونت‏ها، نمى‏شود استبدادى را، كه با آن انقلاب بى مانند، سرنگون شده است، از نو برسر پا كرد و اين استبداد را نيز عواملى كه يك بيك بر شمرده‏ام، بازسازى كردند.

      اما تصور ايجاد يك جريان پايدار خشونت و ماديگرى، آنهم از سوى روحانيتى كه بنام رهايى كشور از غرب زدگى سراسر خشونت و عفونت و ماديگرى كاهنده، آواى انقلاب سر داده بود، حتى براى افرادى كه در "نهادهاى انقلابى" بايد اين خشونت روزافزون را بكار مى‏بردند، قابل تحل نبود. بخصوص اگر از ابتدا مى‏دانستند كه استبداد سياسى، نه تنها برابرى اقتصادى را كه وعده مى‏دهد، برقرار نخواهد كرد بلكه بر نابرابريها خواهد افزود. واقعيتى كه امروز بر همگان عيان است. ناگزير در آغاز دو فرض در كنار هم مجموعه‏اى از تدابير فراهم مى‏آورد:

 الف - بدون استبداد سياسى، نمى‏توان مستضعفان را بحقوق خود رساند و برابرى اقتصادى را برقرار كرد.

   ب - لااقل در كوتاه مدت، چاره‏اى جز "سركوب مستكبران" و گروه‏هاى ضد انقلاب و منافق نيست. بنابراين چه بخواهيم و چه نخواهيم براى پايان دادن به محروميتهاى مستضعفان، براى پايان بخشيدن به تحريك‏ها و توطئه‏ها براى خلاص كردن كشور از "خان"ها و "گروهك"ها، طوريكه بقول آقاى خلخالى تا صد سالى نتوانند سر بلند كنند و...و براى اجراى اسلام و مطمئن شدن از قطعيت پيدا كردن حاكميت اسلام، يك دوره زور و "قاطعيت" ضرور است. "استبداد صالح" براى همين است.

      اين فرض در حزب جمهورى ساخته مى‏شدند، يا بهتر است بگوييم با استفاده از پوشش اين حزب ساخته مى‏شدند و به اجرا گذاشته مى‏شدند. فرض اول بيشتر براى آماده كردن توده‏هاى مستضعف براى حمايت از "استبداد" صالح بود و فرض دوم بيشتر براى راضى كردن و بلكه معتقد كردن افراد نهادهاى جديد بود كه بايد از ابزار فشار و اختناق براى استقرار "استبداد صالح" مى‏شدند.

      فرض‏ها مبنى بر نادانى مردم بودند. وقتى از اين امور در شوراى انقلاب و يا در حضور آقاى خمينى بحث مى‏شد، و گفته مى‏شد كه مردم نادان نيستند و افراد سپاه و كميته‏ها آگاهند، داستانهاى بسيار از درجه نادانى، همين افراد سپاه و كميته‏ها و مردم نقل مى‏كردند و نتيجه مى‏گرفتند كه با وجود اين درجه نادانى، بايد راه حل ساده و عملى قابل فهم پيدا كرد و بنظر آنها اين راه حل، همان استبداد سياسى و اصل قرار دادن خشونت لااقل در كوتاه مدت بود. بدينسان بود كه بتدريج منطق تفنگ بر منطق عقل حاكم مى‏شد.

      اما اين تقدم خشونت واصل قرار دادن روشهاى خشن و هر چه بيرحمانه‏تر بدون رعايت قاعده و قانون را از نظر شرعى چگونه توجيه مى‏كردند؟

 

      از جمله 19 مساله‏اى كه بهنگام ورود آقاى خمينى به پاريس برايش شرح كردم يكى هم اين بود:1 «1 - ابوالحسن بنى صدر، اصول راهنما و ضابطه‏هاى حكومت اسلامى ص 185»»

 

 "    .... اساس اين مذهب را يك قدرت بمعناى زور مطلق (خدا) تشكيل مى‏دهد. بنابراين شيعه در عمل، زورپرستى "را ترويج مى‏كند. اما زور عادل را در برابر اين زور عادل، (كه خيالى است چرا كه زور نمى‏تواند عادل باشد) زور "واقعى يعنى حكومتهاى موجود قرار دارند. هر جنبشى وقتى به اين حكومت رسيد به زور عادل تبديل نمى‏شود، "بلكه به زور واقعى تبديل مى‏شود و دوباره "ظلمه" مى‏شود..."

      بدينقرار، همانطور كه چند نوبت توضيح دادم و از نخست نگرانش بوديم، اساس اين خشونت گرايى را يونان زدگى تشكيل مى‏داد. آن عده از روحانيان كه پيرو استبداد عادل هستند قديمى‏ترين غرب زده‏هاى جامعه‏هاى اسلامى هستند. در نظر اينها، "ولى امر" مثل يك طبيب بايد اعضاى فاسد را قطع كند و اين عين رحمت است. بايد جامعه را بزور بصورتى كه با اسلام جور مى‏دانند درآورد و اين سخن تازه‏اى در جامعه‏هاى اسلامى نيست. از زمان حكومت فكر يونانى بر اين جامعه‏ها و در مقام توجيه موقعيت خويش در رابطه با استبدادهاى سياسى، اين بيمارى فكرى را پيدا كرده‏اند.

      وقتى خدا زور مطلق شد، بناگزير بيان مادى پيدا مى‏كند. اين بيان مادى همان نظريه استبداد صالح است. بر كليسا حاكم شده بود، بر بخشى از روحانيت جامعه‏هاى اسلامى نيز حاكم شد. از همينجا مخالفت با استبداد عادل، مخالفت مريض با پزشك، تلقى مى‏شد. و از آنجا كه اين مخالفت به قيمت جان بيمار تمام مى‏شود، پزشك بايد ولو بزور او را معالجه كند. از همينجا مخالفت با "مستبد عادل" مخالفت با خدا تلقى مى‏شود و بنا بر ميزان مخالفت، مجازاتهاى مختلف پيدا مى‏كند. اگر سبب آلودگى جامعه به فساد بگردد، مفسد فى الارض است و بايد اعدام گردد:1 «1 -  امام و... از سخنان 19 تير 1358 ص 96»»

 "     يك نفر آدميكه يك مملكت و يا گروه را فاسد مى‏كند، قابل اصلاح نيست. اين را بايد براى تهذيب و حفظ "جامعه، نابود كرد. اين غده سرطانى را بايد از جامعه دور كرد، دوركردنش هم به اين است كه اعدامش كنند..."

 

      مبناى استدلال آقاى محمدى گيلانى كه كودكان و نوجوانان 11 تا 16 ساله را اعدام مى‏كند، همين است.

      بنا بر اين نظر، اعمال خشونت وقتى براى برداشتن غده سرطانى باشد، از ضايعات مى‏كاهد. اين را بايد "قانون تقليل ضايعات و نابهنجاريهاى اجتماعى ناميد" و وقتى از هر سو توطئه‏ها سر بر مى‏آورند و از داخل و خارج به كشور اسلامى هجوم مى‏آورند و مى‏خواهند اسلام را از بين ببرند، بنابراين قانون، خشونت و قاطعيت تقدم پيدا مى‏كند. بايد ضايعات را بحداقل رساند. پس بايد فساد را از زمين برداشت. البته مواردى هم ظلم واقع مى‏شود، اما در مجموع ضايعات بحداقل مى‏رسند. جامعه سالم مى‏شود و...

      همه كسانى كه زندان و شكنجه و اعدام و كشتار را به روش اصلى حكومت بدل ساخته‏اند، به اين استدلال چنگ زنده‏اند. همه رژيمهاى استبدادى و همه استعمارگران كه ماموريت خويش را متمدن ساختن استعمار زده قرار مى‏دادند وهنوز نيز قرار مى‏دهند، با همين استدلال، عمل خود را توجيه مى‏كردند و مى‏كنند. بنابراين نظر، جامعه بيمار و نادان و ولى امر بحكم شرائطى كه در او جمع شده‏اند، دانا و بى غرض است. مقصودى جز نجات بيمار ندارد. رحمت اين نيست كه به آه و ناله بيمار گوش كند، رحمت اينست كه او را معالجه كند. چه مريض خوشش بيايد و چه خوشش نيايد...

      وقتى بدينسان بر تو معلوم شد كه نظر راهنما چيست، اينك مى‏توانى بدانى چگونه تقدم خشونت و تقدم قطعى قاطعيت بمعناى قاتليت را توجيه مى‏كنند: خطر متوجه اصل است. "كيان اسلام در خطر است". وقتى كيان اسلام در خطر مى‏افتد، وقتى شرائط، شرائط جنگ عمومى است، بايد مقررات جنگى برقرار گردند و البته در جنگ جاى "بحث آزاد" نيست. تعجب نكن، زبان استبداد يكى است. اينها نيز بهمان نظريه رژيم شاهنشاهى رسيدند. اگر يادت باشد، يكى از همين روزنامه‏ها، مرا دست انداخته بود كه با اسلحه "بحث آزاد" مى‏خواهم با متجاوزان عراقى بجنگم. كوبيدن هر كسى كه از عدم ضرورت اين تقدم مطلق خشونت دم مى‏زد، بعنوان  ليبرال، بخاطر استقرار قطعى روشهاى استبدادى و استبداد مطلق بود. مقاومت  من، در برابر اين تمايل و اصرارم بر اينكه آزاديها، مزاحم جنگ نيستند و اصرار "شوراى عالى قضائى" كه به قانون گذارى بر خلاف قانون اساسى دست مى‏زد و مجازاتهاى شگرف براى "شايعه" سازان و... اختراع مى‏كرد، نبرد دو نظريه بود. مى‏خواستم مانع از تحقق اسبتدادى بگردم كه از پيش از انقلاب نسبت بدان حساس بودم و هيچ فرصتى را براى هشدار نسبت به آن از دست نمى‏دادم. همه آنهايى كه جو عمومى كشور را در دوران انقلاب، جو خشونت ساختند و تضادها را داراى خصلت "آنتاگونيستى" شمردند، بايد به اين ملت حساب پس بدهند. آنها شركاى جرم هستند. بگذرم...

      بدينسان وقتى اصل در خطر قرار مى‏گيرد، ولى امر كه حافظ اصل يعنى ديانت حقه است، امكان پيدا مى‏كند، كه حلال را حرام گرداند. مثلا" اجتماع كردن حلال است، اما اگر ولى امر آنرا مضر به بقاى اصل شناخت، مى‏تواند آنرا حرام كند. استعمال تنباكو حرام نبود، اما ميرزاى شيرازى براى حفظ اسلام و كشور اسلامى، آنرا حرام كرد. و اگر ولى امر اجتماع و تظاهر را حرام كرد شركت كنندگان در آن "باغى باغين" مى‏شوند.

      توجيه فقهى تقدم روشهاى خشونت‏آميز، اينست. و اين روشها كشور را گرفتار بحران‏هاى روزافزون ساخته‏اند. و زمان به زمان نيز وضع بدتر مى‏شود. اين وخامت بارتر شدن اوضاع را چگونه توجيه مى‏كنند؟

      اين بحران عمومى را يك ضرورت مى‏دانند و آنرا بسيار خوب مى‏شمارند! بياد مى‏آورى حسين آقا نوه آقاى خمينى مى‏آمد و اين افكار بيمارگونه را كه در او القاء مى‏كردند، بازگو مى‏كرد؟ مطالب در اين حد بودند:

 "     مى‏گويند، نظريه آقاى بنى صدر ليبراليستى و راحت طلبانه است، چرا كه مى‏گويد انقلاب كرده‏ايم حالا بايد "كشور را بسازيم. مردم آزاديهايشان را داشته باشند، پيشرفت اقتصادى بكنند، گرسنه پيدا نشود، طبيب و بهداشت "روبراه بشوند، مردم امنيت پيدا كنند و... البته مردمى كه اينهمه را پيدا كردند، دنبال پيروزى اسلام در جهان بجهاد "بر نمى‏خيزند. ما بايد از راه بحران سازيهاى پياپى و ارزش مطلق كردن مرگ و شهادت، خوى راحت‏طلبى را از "ميان ببريم، ايران هم از بين برود مهم نيست، مهم اين است كه سراسر جهان غرق بحران بشود، صدور انقلاب يعنى "اين. اگر هر روز يك بحران درست نكنيم، مردم بعادات گذشته برمى گردند. در كوره بحرانهاست كه صادر كنندگان "انقلاب، جرم راحت‏طلبى را از دست مى‏دهند و براى انجام ماموريت خويش آبديده مى‏شوند. بنى صدر اينهمه "دم از گرانى و كمى آذوقه و سختى وضعيت مسكن و كشته شده‏ها و اعدام‏ها و... مى‏زند، بخاطر اينست كه ليبرال "است و نمى‏داند ما براى اقتصاد انقلاب نكرديم ما براى اسلام انقلاب كرديم و اينك بايد شرائط انقلاب جهان اسلام "را فراهم كنيم. بنابراين چه باك كه از بين مى‏رويم و يا كشور از بين مى‏رود؟ مگر امام حسين و ياران او همه شهيد "نشدند؟ امام كه مى‏گويد ما براى اقتصاد انقلاب نكرديم، براى اسلام كرديم. ما براى رفاه انقلاب نكرديم، براى اسلام "كرديم و... ما بايد انقلاب را صادر كنيم، نظرش همين است."

 

 و مى‏افزود:

 "     طرز فكر امام هم همين است. اينكه نمى‏تواند آرام بنشيند و تا مى‏بيند، سروصدا كم شده است، مى‏آيد و حرفى "مى‏زند و بحران ايجاد مى‏كند، بدين جهت است كه در فكر او بدون اين بحران‏ها، اسلام پياده نمى‏شود. مردمى كه "قرنها به غير اسلام و بلكه بضد آن خو كرده‏اند، در شرائط عادى تن به اسلام نمى‏دهند، پس بايد شرائط غير عادى "ايجاد كرد تا از جو غير اسلامى بدرآيند و بجو اسلامى درآيند."

      بدينسان، شكست‏ها در همه زمينه‏ها و نيز  بحرانهايى كه ايجاد مى‏شدند، نه تنها توجيه مى‏شدند، بلكه ضرورت تلقى مى‏شدند و مى‏شوند. البته بحران سازى و استفاده از شكست‏ها و نابهنجارى‏ها براى پيشبرد هدف، بدون تقدم قطعى بخشيدن به خشونت ممكن نمى‏شود.

      وقتى اين "نظريه" را با "نظريه هيتلر" و "صهيونيسم" مقايسه مى‏كنى، مى‏بينى به نحو شگرفى يكى هستند، مى‏بينى فاشيسم جديد از فاشيسم شاهنشاهى بسيار بيرحم‏تر و ويرانگرتر است. همانطور كه مى‏دانى من چند نوبت اين مقايسه را بعمل آوردم. از جمله شروع به كتاب خواندن و خلاصه كردن آن و اظهار نظر درباره آن در كارنامه كردم. بسيارى مى‏گفتند خلاصه كردن و اظهار نظر كردن درباره مطالب كتابهايى را كه مى‏خوانيد، از كارنامه حذف كنيد. بعضى نيز مى‏گفتند و مى‏نوشتند كه رئيس جمهورى در جبهه جنگ كتاب مى‏خواند. نمى‏گفتند از خواب اندك خويش نيز مى‏كاهد تا از جبهه بزرگ جنگ بر ضد "ايدئولژى فاشيسم مذهبى" ويرانگر، غافل نماند. نمى‏توانستيم بگويم، فكر غالب بر رهبرى، اين فكر ويرانگر است و از نظر من مبارزه با آن از جنگ با عراق مهم‏تر است. آنها مشكل رئيس جمهورى را از جنگ عراق مهم‏تر و علاج آنرا واجب‏تر مى‏دانستند و من نيز مى‏خواستم در هر دو جبهه بجنگم. با اينحال در كارنامه 2 تا 9 بهمن 1359 اين توضيح را دادم *... اينكه من در مقام رياست جمهورى وقت صرف خواندن كتاب هايى از اين نوع مى‏كنم... جز براى تعهدى نيست كه در قبال خدا و خلق دارم تا او هوشيارى لازم را پيدا كند و نگذارد انقلاب او را تصاحب كنند و از اين نوع قدرت‏هاى استبدادى بسازند و بجان او بيندازند.

   

      از اينرو درباره استالينيسم و جامعه‏اى كه ساخت، درباره كودتا و... و درباره نظريه هيتلر و... كتابهايى را مى‏خواندم و مطالبشان را با خوانندگان در ميان مى‏گذاشتم. اينك براى اينكه يكسانى نظريه مكتبى‏هاى خودمان را با نازيسم هيتلرى معلوم بكنم از كارنامه قسمتى را نقل مى‏كنم :1 «1 -  روزها بر رئيس جمهور چگونه مى‏گذرد، 6 ص ص 57 و 58»»

 "     هيتلر مى‏گويد: "حكمت زندگى" بازى "آزاد نيروها در تضاد و تنازع است" حتى گروه‏هاى مختلف ناسيوناليست "نيز نبايد با يكديگر همكارى كنند، بلكه بايد با هم رقابت داشته باشند، تا "گزيده‏ترين "ها بمانند و ديگران بمانند... "بدنبال اين اصل هيتلر درباره توده‏ها و مردم اينطور نظر مى‏دهد: " ما به صفوف عظيم كسانى روى مى‏آوريم كه "چنان در فقر بسر مى‏برند كه زندگانى شخصى آنها همسنگ بزرگترين ثروت دنياست" يعنى: "فلسفه انكار نفس و "فداكارى" براى كسانى تدوين شده است كه وضع اقتصادى آنها به آنها اجازه خوشبخت شدن را نمى‏دهد و نتيجه "مى‏گيرد كه ما بدون اينكه اينها را خوشبخت كنيم مى‏توانيم مدر آنها با تبليغ، تسليم از روى رضا و رغبت در برابر "پيشوا و گروه او و حزب او و فداكارى براى پيشبرد مرام او را بوجود آوريم."

 

      اين دو نظر بنحو شگرفى يكسان نيستند؟ مى‏بينى كه نگرش هر دو بخصوص درباره مرگ و "شهادت" كاملا" يكسان است، لازم نيست مثل بسيارى بروى ببينى چگونه فاشيسم مذهبى، فكر هيتلر را اخذ كرده است. اين كار غرب زده هاست. چون غير غربى را قادر به انديشيدن نمى‏دانند، فورا" مى‏روند، فكر غربى راهنما را پيدا كنند. هر نوع استبدادى يك و همان بيان را پيدا مى‏كند: استبدادهايى كه بر "ايدئلژى" استوار مى‏شوند، سرانجام هم زبان و هم مرام مى‏شوند و يكسان عمل مى‏كنند. اگر امروز فاشيستهاى مذهبى جنگ را يك "رحمت الهى" مى‏شمارند. هيتلر نيز بر اين عقيده بود كه "جنگ صريح‏ترين و بى پرده‏ترين و بى رياترين شكل برخورد قوا و تضاد نيروهاست و..."

     و از اينرو بود كه هربار فرياد بر مى‏آوردم :2 «2 - روزها بر رئيس جمهور چگونه مى‏گذرد 5 ص 18»» "خطرناكترين زورپرستيها آن است كه خود را به لباس مذهب و ايدئولژى در مى‏آورد"

 "    ... در كشورهايى كه جنبش هايشان برنامه عمل و سازمان و اسباب ديگر همه را داشتند، بعد از چندى در بهمان "پاشنه قديم چرخيد. در ايران كه مخالفان را جوى از ابهام فرا گرفته است، فردا بهتر از امروز نمى‏شود. رهبرى "جنبش چه فكرى كرده است كه پس از چندى وضعيات قديم از نو برقرار نشوند؟ ملاحظات مخبران خارجى بر "آنست كه نه تنها هيچگونه علائمى بر وجود چنين فكرى در دست نيست، بلكه علائم بسيار وجود دارند كه نشان "مى‏دهند مقصود اين جنبش تغيير رژيم نيست، تغيير اشخاص و اشكال است."

 

 تاريخ: 26 شهريورماه 1360

 

      امروز 26 شهريور ماه آقاى بن بلا را ديدم. او و آقاى رجوى و من سه ساعت حرف مى‏زديم. وقتى لحظات رفتن شاه را بياد مى‏آورد بگريه درآمد. 50 نفر در اطاق بوديم، اشك در همه چشم‏ها بود. مى‏گفت انقلاب شما از همه انقلاب‏هاى تاريخ، از انقلاب فرانسه و اكتبر عميق‏تر است. اين انقلابى است كه تجربه تازه‏اى را به بشريت نويد مى‏دهد. اين انقلاب  از عمق مى‏آيد و از درون بيرون را تغيير مى‏دهد. براى او از بيان عمومى انقلاب حرف زدم، مى‏گفت بايد طرح نو در داد. آقاى خمينى طرح ندارد. نمى‏دانم چه مى‏خواهد بكند و... به او گفتم ما بايد بيانگر اصالت انقلاب خود باشيم. از هشدار بالا با او حرف زدم و گفتم، ظاهر امر اينطور نشان مى‏دهد كه نه تنها اين بيم بى محل بوده است، بلكه وقتى رهبرى نه تنها از بحران نمى‏ترسد، بلكه خود بحران ايجاد مى‏كند تا جامعه را و انسان را در جامعه، تغيير بدهد، وقتى از جنگهايى كهبه او تحميل مى‏شوند استقبال مى‏كند و بدين ترتيب نشان مى‏دهد كه تسليم هيچگونه شانتاژى نمى‏شود، وقتى حتى از تهديد شدن به يك جنگ عمومى نمى‏ترسد و در عمل نشان مى‏دهد كه ايستاده است تا تغييرى كه مى‏خواهد به عمل درآورد و آشكارا مى‏گويد و تبليغ مى‏كند، ولو ايران از بين برود، ده‏ها و صدها هزار و... كشته شوند، دست بردار نيست و طرح اسلامى كردن ايران را به اجرا درمى آورد، بظاهر نشان مى‏دهد كه عمق انقلاب را درك كرده است و مى‏داند كه مقصود اين جنبش تغيير اشخاص و اشكال نيست، تغيير رژيم است.

      اما در واقع اين نظريه قهر، بكار بازسازى همان استبداد وابسته مى‏رفت. اينك كه تا اينجا خوانده‏اى مى‏دانى چه مى‏گويم. وقتى نظام ادارى بى تغيير برجا مى‏ماند و ديوان سالارى توسعه مى‏يابد، وقتى نظام اجتماعى بر جا مى‏ماند و وابستگى‏هاى اقتصادى بيشتر و بيشتر مى‏شوند، اين قهر، بر ضد انقلاب و در جهت بازسازى استبداد زير سلطه عمل مى‏كند. و بحرآنهاو جنگ‏ها همه در اين جهت عمل كرده‏اند و آقاى خمينى و همه كسانى كه مى‏خواستند از راه ايجاد استبداد و با اين نظريه قهر، جامعه را تغيير دهند، انقلاب را به ضد انقلاب تغيير دادند و خود زندانى و قربانى نظريه فاشيستى قهر گشتند.

      بدينسان شاه نيز بنوبه خود از خمينى انتقام گرفت. او را از جنس خود كرد: وابستگى‏ها بيشتر، بحرآنهابيشتر، جنگ‏ها و خطرها كه نبودند، بوجود آمدند و بيشتر از سابق فشار و اختناق سخت بيرحمانه تنها روش  حكومت شده است. انسان نوئى كه انقلاب بزرگ ملت ما، چهره او را بنمود، در تاريكى رفت. نسل جوان امروز به ادامه انقلاب دعوت شد و بر عهده او قرار گرفت انقلاب را پيروز گرداند و عصر جديد در تاريخ بشر را بياغازيد. اينك كه در غرب فرصت يافته‏ام با تاثير اين انقلاب در جهان آشنا گردم، به نسل جوان كشور مى‏گويم جهان در انتظار است. ما بايد پيروز بشويم.

     اين قهر فاشيستى، مثل حلقه‏اى بگردن آقاى خمينى و ملاتاريا افتاده است و هر زمان برگردن آنها تنگ‏تر مى‏شود. چرا كه وقتى اين نظريه در رفتارها بازتاب مى‏يابد، هر گروه، هر فرد، ناگزير بايد در جو قهر و بحران، از راه همين بحران سازى و قهر، موقعيت خويش را تثبيت و يا بهتر كند. وقتى ساختهاى رژيم سابق همه بازسازى شده‏اند، پس موقعيتها همانها هستند كه بودند و بن بست‏ها به شرحى كه دادم هر زمان تنگ‏تر مى‏شوند، در اين شرائط، هر موقع و منزلتى بطور روزافزون بر زور و قهر متكى مى‏گردد. فكرش را بكن، اين عموميت پيدا كردن توليد و مصرف قهر، اگر ادامه بيابد، از ايران و انقلاب و اسلام و آن انسان نوى كه در شوره زار زندگى عصر حاضر بايد، ظهور مى‏كرد، چه مى‏ماند؟ از اينرو بود كه با تمام توان مى‏كوشيدم آقاى خمينى به خطرناك بودن اين نظريه فاشيستى قهر پى ببرد. دست كم پى ببرد كه با بازسازى نظام اجتماعى اقتصادى زير سلطه، اين قهر كشور و او و اسلام و همه را بهمان بن بستى مى‏كشاند و صدبار تنگ‏تر، كه شاه و طبقه دولتمردان را كشاند و نابود كرد. اما باز افسوس كه او و ملاتاريا قربانى كم دانشى و قدرتمدارى شدند و بسيار خونها ريختند و خرابيها ببار آورده‏اند و مى‏آورند.

     بهر رو استبداديان نمى‏توانند از مدار قهرى كه خود ايجاد كرده‏اند، بيرون بروند، به جنگ نمى‏توانند پايان بدهند، چون نمى‏توانند به عراق امتياز بدهند و نيز فكر مى‏كنند با پايان گرفتن جنگ، مردمى كه بخاطر از دست نرفتن كشور سكوت كرده‏اند، بصدا در خواهند آمد. آوارگان خانه‏ها و زندگى هاشان را خواهند خواست، بيكاران كار خواهند خواست، و عموم مردم فريادشان را از گرانى به آسمان خواهند رساند و... به جنگ كردستان نمى‏توانند پايان بدهند، چرا كه چرخ تحريك "نهادهاى انقلابى" متوقف مى‏شود. براى اين نهادها چه كار مى‏ماند؟ به ناامنى‏ها نمى‏توانند پايان بدهند، براى اينكه ناچار پايه حكومت و نيز منزلت را بايد قانون گردانند و اين امر يعنى پايان استبداد و شروع دوره آزاديها و با پيدايش آزاديها، استبداديان قدرت را از دست خواهند داد. حتى نمى‏توانند خشونت‏هاى فردى يا گروهى و خودسرانه را جلوگيرى كنند، چرا كه وقتى بحران سازى و تشديد جو قهر، ضرورت اسلامى كردن ايران شمرده مى‏شود، اينگونه تجاوزگريهاى خشونت‏آميز، تكيه گاه‏هاى استبداديان را مستحكم‏تر مى‏سازد. همانند يك گروه گانگسترند كه وقتى بيشتر از همكارى افراد عضو مطمئن مى‏شوند كه آنها جناياتى مرتكب شده باشند كه بازگشت آنها را بزندگانى عادى غير ممكن ساخته باشند. از اينروست كه وقتى فهرست شكايات واصله از سپاه انقلاب را طى دو ماه براى آقاى موسوى اردبيلى فرستادم، كمترين عملى از سوى دستگاه قضايى كه بايد عدل اسلامى را برقرار سازد مشاهده نشد. آنچه از اين فهرست بيادم مانده است، 250 مورد شكنجه و 33 مورد قتل و بسيارى موارد توقيف و مصادره و... بود. در اين باره با آقاى خمينى نيز صحبت كردم. اما ديگر حتى حاضر نبود همان حرفهايى را كه از قول او آوردم، بزند. پندارى افراد اين نهادها حق دارند هر كار را بكنند. در قيافه او مى‏شد خواند: بگذار بكنند و ما ندانيم، براى دوام رژيم اسلامى لازم است! و امروز كسى را فرمانده سپاه پاسداران كرده است كه بسيارى كسان را شكنجه كرده است و يك تن را مى‏دانم كه زير شكنجه كشته است. روزى كه با او سخت گرفتم چرا شكنجه مى‏كند. گفت مجوز شرعى گرفته‏ام!! من او و سه تن ديگر را از كار بركنار كردم، اما به جماران رفتند و به فشار آقاى خمينى بر سر كار خود ماندند. ناظر او در سپاه، فرمانده سابق سپاه و بسيار بدتر از بسيار كسان مى‏دانند كه اين آدم شكنجه گر است. اما نه تنها بر سر كار است بلكه به دليل همينكه مجرم است، ترفيع مقام پيدا مى‏كند. و امروز كسى را دادستان انقلاب اسلامى كرده‏اند كه "دادگاه" را "خيابانى" كرده است. مى‏گويد پاسداران حق دارند به شهادت دو نفر كسى را كه مسلح است و يا در تظاهرات شركت كرده است در جا اعدام كنند و اگر كسى زخمى شده است زخم او حكايت از آن دارد كه در تظاهرات و يا عملى بر ضد جمهورى اسلامى شركت كرده است بايد او را در جا بكشند. كار عدل اسلامى به اينجا كشيده و از اينهم وحشيانه‏تر خواهد شد.......

      بدينسان از لحاظ نظرى نيز، جوانان پاكى كه براى خدمت به انقلاب به عضويت اين نهادها درآمده بودند، با اين و در اين قهر فاشيستى، تباه مى‏شوند و به خدمت مجموعه مسلط در مى‏آيند. بنام اسلام بر ضد اسلام مى‏شوند. هر روز بيشتر پى مى‏برند كه تباه مى‏شوند و تباه مى‏كنند. آنها كه هنوز آلوده نشده‏اند و يا وجدانشان بيدار است، مى‏روند و باز نمى‏گردند. گروهى در جهل خويش و با خوش خيالى قربانى مى‏گردند و بقيه نيز فاسد مى‏شوند...

      استبداديان، همه را با خود باين مدار بسته قهر مى‏كشانند و همه خطر در اينجاست. در اين مدار، پيروز وجود ندارد، همه شكست خورده‏اند. غالب و مغلوب يكى هستند، هر دو خدمتگذار اين قهر فاشيستى ويرانگر و قربانى آنند. براى تباه و فاسد نشدن مى‏بايد يك مبارزه دائمى با بيماريهايى كه مصرف شبانه روزى زور در دوران و شخصيت انسانها پديد مى‏آورد، به عمل آورد. مبارزه با كيش شخصيت براى همين است. در عين حال مبارزاتى كه مى خواهند سايه شوم بانيان و اين قهر فاشيستى را از سر كشور كوتاه كنند، بايد تصور درستى از قهر انقلابى بر اساس بيان عمومى انقلاب داشته باشند.

      بر پايه موازنه عدمى و بر اساس توحيد، آشتى با دشمن و روش‏هاى تباه گر او غير ممكن است. مثلا" سازشكارى با رژيم شاه غير ممكن بود. هر اندازه با دوست و كسانى كه عضو مجموعه تلقى مى‏شوند بايد با رحمت و تفاهم‏طلبى عمل كرد، با دشمن بايد آشتى‏ناپذير بود. مگر آنكه دشمن مواضع خويش را ترك گويد و با ما در عقيده يك شود. امام حسين در كربلا با دشمن سازش‏ناپذير بود اما حر خويشتن را آزاد كرد و بدو پيوست و پذيرفته شد. نه تنها پذيرفته شد، بلكه منزلت و ارزش يافت و بى همتا، تجسم راستين انقلاب شد و ماند. براى همه انسانها و براى همه نسل‏ها.

      بدينقرار اگر قهر انقلابى را اين سازش ناپذيرى با دشمن در عقيده و روش بدانيم. كوشش براى نجات و حر كردن او بدانيم و اگر اينكار ممكن نشد، بدون تزلزل از سر راه تكامل برداشتن او را قهر انقلابى بخوانيم، ما پس از برداشتن مانع يعنى شاه و طبقه دولتمردان كه در طبقه مسلط جهانى جذب شده بودند، مى‏بايد با روش آشتى‏ناپذير، آن نظام را از ميان بر مى‏داشتيم و بيان عمومى انقلاب را از راه يك برنامه عمومى به اجرا مى‏گذاشتيم. در اين صورت بجاى بحران تراشى‏ها، مى‏بايد بحرانهاو بن بست هايى را كه مسلط آمريكا در كشور ما بوجود آورده بود با اجراى برنامه استقلال، يكى پس از ديگرى از ميان مردم و بدينسان وحدت را به توحيدى رو به گسترش و پايدار تبديل مى‏كرديم.

      بيانيه جمهورى اسلامى ايران، برنامه استقلال و آزادى است. بنابراين تعريف از قهر انقلابى كه عبارت باشد از اراده به تغيير، اراده تزلزل‏ناپذير به تغيير، اراده سازش‏ناپذير به تغيير، هم از روز اول انقلاب، مى‏بايد برنامه استقلال اقتصادى، فرهنگى را به اجرا مى‏گذاشتيم وهمزمان تغييرهاى اجتماعى يعنى ويران سازى بناى مجموعه حاكم و در نتيجه تغييرهاى سياسى واقعى را عملى مى‏ساختيم. با اجراى اين برنامه سخن بن بلا واقعيت پيدا مى‏كرد: انقلابى كه در الجزاير نيمه تمام ماند، در ايران به پيروزى كامل مى‏رسيد. اين تغييرهاى بنيادى، به آن نظريه فاشيستى قهر نياز نداشتند. به همكارى عموم مردم در تغيير خودشان، در بازيافتن هويت فرهنگى خودشان، به اطمينان و اعتماد بخودشان نياز داشتند. به اين دليل بود كه هر كجا زورمداران شكست مى‏خوردند، ما پيروز مى‏شديم. چرا كه از اين راه مى‏رفتيم...

      اينك روشنتر مى‏شود كه چرا اهميت داشت كه رهبران و مردم ما بدرستى استقلال را مى‏شناختند. اگر درست مى‏شناختند، دولتى كه بر سر كار آمد برنامه خويش را اين تغييرهاى اساسى قرار مى‏داد و بجاى راهى كه آمديم، راهى ديگر مى‏رفتيم. اما از نابختيارى، هر گروه خود را سانسور مى‏كرد و در نتيجه از حرفهاى ديگران آگاه نمى‏شد. مبادله فكرى بر اثر همين جو قهر ضد انقلابى، چه در دوره پيش از انقلاب و چه در دوره انقلاب، صورت نمى‏گرفت و هنوز نيز صورت نمى‏گيرد. فرصت حضور آقاى خمينى در پاريس، تنها فرصتى بود كه گرايش‏هاى سياسى، بيان عمومى انقلاب را از زبان او شنيدند و اما اين بيان بايد به يك برنامه عمومى و جامع سرباز مى‏كرد. همانطور كه نوشتم، فرصت خواندن آنرا هم نمى‏كردند تا شد آنچه شد...

      بدينقرار قهرى كه بر پايه تضاد تعريف مى‏شود، ميان سازش و حذف در نوسان است. اگر توانست حذف مى‏كند و اگر نتوانست سازش مى‏كند. قهر فاشيستى بطوريكه تجربه كشور خودمان چه در دوره شاه و چه در دوره انقلاب نشان مى‏دهد، راه حل سياسى را از بين مى‏برد و عملا" راهى جز اين باقى نمى‏گذارد كه يا بايد حذف كرد و يا بايد حذف شد.

      اما قهر بر پايه توحيد، ميان جذف و يكى شدن و حذف در نوسان نيست. دو قطب بيشتر ندارد. وسط اين دو قطب يا حالت بينابينى و جود ندارد. بايد  يكى شد اگر يكى شدن ممكن نشد، حق غير از يكديگر بودن و نيز حق مخالف يكديگر بودن، پذيرفته و مقبول است. تنها وقتى زور را بايد بكار برد، كه مخالف در مقام دشمنى همه راه‏هاى سياسى را سد كند و جز قهرى كه بكار مى‏برد، روش ديگرى نتواند عملى گردد. در اين وقت نيز در بكار بردن زور به همان اندازه كه مانع را بردارد، بايد بسنده كرد. اما سازش ممكن نيست.

      اينك اين پرسش جا دارد و حق تو است ك بپرسى، اين انفجارها چگونه قهرى است و آنرا چگونه بايد توجيه كرد؟ اينها نيز از نوع همان قهر فاشيستى است يا از نوعى ديگر است؟ اما پاسخ اين پرسش از پيش داده شده است: رژيم آقاى خمينى خود و مجموع جامعه را در حلقه خشونت گرفتار كرده است. هيچ راهى باقى نگذاشته است. وضع بدتر از وضع جنگ با عراق است چرا كه رژيم آقاى صدام حسين، دست كم آمادگى مذاكره سياسى دارد و مى‏توان جنگ را براه حل سياسى تبديل كرد. اما همانطور كه مى‏دانى و در صفحات اول اين وصيت توضيح دادم، تمامى كوشش هايم براى اينكه راه حل سياسى را با بناگذاشتن بر حذف كردن و يا حذف شدن بكلى از بين نيرد بجايى نرسيدند. از او خواستم دادگاههاى انقلاب را تعطيل كند و آزاديها را بازگرداند و بحث‏هاى آزاد را برپا سازد و بگذارد كشور به راه اصلى انقلاب بيفتد و در همان راه تحول پيدا كند. نپذيرفت و خواهان تشديد مجازات شد...

      در اين مدار بسته، كه ماندن در آن نابودى اسلام و ايران و انقلاب و نسل جوان كشور است، چگونه مى‏توان ماند و عمل نكرد؟ عمل بدون عكس العمل كجا متصور است؟ آقاى خمينى و ملاتاريا، اگر از غريزه مرگ پيروى نمى‏كردند، به هيچ رو تن به از بين بردن مختصر آزاديهاى بجا مانده و حذف رئيس جمهورى، نمى‏دادند، چرا كه مى‏دانستند در مدار بسته‏اى كه يك طرف مى‏گويد بناى من بر اينست كه حذف كنم، طرف ديگر نيز در مقام دفاع پس از يأس از گشودن مدار و بيرون رفتن از آن سعى مى‏كند حذف كند و حذف نشود. از اينروست كه اين اعدام‏ها را خودكشى خواندم و به عمل كسى تشبيه كردم كه براى كشتن ديگرى پنجره‏ها را مى‏بندد و اطاق را از گاز پر مى‏كند، هر اندازه كسى كه بايد كشته شود به قاتل بگويد تو نيز قربانى مى‏شود بگذار پنجره را باز كنيم، گوش نمى‏دهد. قربانى اگر بتواند پنجره را بگشايد و هر دو نجات بيابند چه بهتر. اما اگر نتواند در مقام دفاع از نفس غير از حذف قاتل چه چاره‏اى دارد؟

      بدينقرار اين قهر عكس العملى است كه انجام خواهد گرفت. در صورتى كه نيروى انقلابى بر اساس فكر انقلابى و با در نظر گرفتن شرائط انقلابى آنرا بكار نبرد، نيروى ديگرى آنرا بكار خواهد برد. قهر يكجانبه و آنهم از نوع قهرى كه ملاتاريا جو كشور را از آن آكنده است، ممكن نمى‏شود. اين يك امر بديهى است ك آقاى خمينى و ملاتاريا نمى‏توانند بفهمند. به قول بن بلا وقتى كار به  خون ريزيها و اعدام‏ها مى‏كشد، سقوط قطعى مى‏شود.

      اما همه توجه ما بايد به اين مهم معطوف گردد كه قهر انقلابى در مرحله پاره كردن مدار قهر ضد انقلابى، نبايد دوام يابد و خود به مدار جديدى تبديل بگردد. آزمايش انقلاب خود ما مى‏گويد، كه ايجاد حلقه جديد، بمعناى ادامه استبداد و سلطه خارجى در اشكال جديد است.

      و همين تجربه مى‏گويد، آزاديها ضرورت ادامه انقلاب و رهايى جامعه از قهر ويرانگرند. مردم بايد آگاه گردند. سانسورها بايد از ميان برداشته شوند، آگاهى مردم كار آمدترين تضمين هاست. پيروزى ما در مبارزه با ايدئولژى استبدادهاى سياسى و دينى به بركت ارتقاء وجدان و شعور عمومى بوده است. به اينكار بايد ادامه بدهيم. مردم بايد نسبت به بيان عمومى استبداد خواه سياسى و خواه مذهبى حضور ذهن دائمى داشته باشند و هر بار بروز عناصر اين بيان را مشاهده كردند، بمداوا برخيزند و نگذارند بيمارى استبداد عود كند.